كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۶۶۶) کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۶,۵۵۱) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۳,۴۳۷) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۵۹,۹۲۰) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۶۴۶) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۳,۷۹۹) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۲۷۵) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۵۴۲) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۰۴۸) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۶۱۷)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » یاری خورشید - یاری امام زمان (عجل الله فرجه)
كتابخانه مهدوى

کتاب ها یاری خورشید - یاری امام زمان (عجل الله فرجه)

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: مهدی خدامیان آرانی تاريخ تاريخ: ۷ / ۱ / ۱۳۹۷ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۷۶۶۷ نظرات نظرات: ۱

یاری خورشید
یاری امام زمان (عجل الله فرجه)

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
سال انتشار: چاپ دوم، ۱۳۹۶
انتشارات: بهار دلها

فهرست

مقدمه
بخش (۱)
بخش (۲)
بخش (۳)
بخش (۴)
بخش (۵)
بخش (۶)
بخش (۷)
بخش (۸)
بخش (۹)
بخش (۱۰)
بخش (۱۱)
بخش (۱۲)
بخش (۱۳)
بخش (۱۴)
بخش (۱۵)
بخش (۱۶)
بخش (۱۷)
بخش (۱۸)
بخش (۱۹)
منابع

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

شما در حال خواندن کتاب "یاری خورشید" می باشید، هدف من در این کتاب این است که با ارزش یاری امام زمان بیشتر آشنا شوید. این کتاب می خواهد یک عشق آسمانی را حکایت کند ویادآور شوق واشتیاق دل های مومنان باشد.
من تلاش می کنم تا از آقا ومولایمان حضرت مهدی (علیه السلام) بنویسم وقدمی هر چند کوتاه در زنده نگاه داشتن یاد او انجام بدهم.
جا دارد نهایت احترام خود را تقدیم همه استادانی کنم که از اندیشه های آنان، بهره زیادی برده ام. از خدا می خواهم توفیقم دهد تا بتوانم این مسیر را ادامه دهم.

مهدی خُدّامیان
اسفند ۱۳۹۵ شمسی

بخش (۱)

نگاهی به تو می کنم ومی پرسم: "آیا دوست داری خدا را یاری کنی؟" تو لحظه ای به فکر فرو می روی وبا خود می گویی: "مگر خدا به یاری ما نیاز دارد؟ خدا از همه بی نیاز است".
آری، حق با توست، خدا هیچ نیازی به یاری ما ندارد، امّا در قرآن چنین می خوانیم: "اگر خدا را یاری کنید، خدا شما را یاری می کند وقدم های شما را استوار می سازد".(۱)
یاری خدا همان یاری دین خدا است. وقتی تو بندگی خدا را بنمایی واز دستورات او اطاعت کنی، در واقع، خدا را یاری کرده ای. وقتی در مسیر هدفی حرکت کنی که خدا تو را برای رسیدن به آن خلق کرده است، خدا را یاری کرده ای، زیرا کاری کرده ای که خدا به هدفش رسیده است.
خدا به ما انسان ها هیچ نیازی ندارد، ما را برای رسیدن به کمال آفرید، به ما اختیار داد تا راه رستگاری را خودمان، انتخاب کنیم، وقتی ما به انتخاب خود، راه سعادت را برمی گزینیم ودر آن مسیر گام برمی داریم، در واقع خدا را یاری کرده ایم.
این سحن مولایم علی (علیه السلام) است که چنین می گوید: "خدا از شما خواسته است تا او را یاری کنید، اما این درخواست خدا به علت ناتوانی خدا نیست، او از شما یاری طلبیده است در حالی که لشکریانی فراوان در آسمان وزمین دارد، هر آنچه در جهان است از آنِ اوست، او بر هر کاری تواناست وقدرت بی انتها دارد. خدا از شما یاری طلبید تا شما را امتحان کند".(۲)
آری، ما هر چه داریم، از خداست، اگر مال، ثروت، زن وفرزندی داریم، همه از خداست. ما چیزی از خود نداریم. خدا از ما یاری می خواهد تا ما را امتحان کند، این امتحان برای این است که ما خودمان را بهتر بشناسیم وگرنه خدا به همه چیز آگاهی دادر ونیاز به امتحانِ بندگانش ندارد، در سایه این امتحان است که استعداد انسان ها شکوفا می شود وحقیقت وجود هر کس آشکار می گردد.

* * *

امروز راه سعادت کدام است؟
راه مستقیم چیزی جز گام برداشتن در مسیر ولایت حجّت خدا نیست. امروز اگر در این مسیر بودیم، خدا را یاری کرده ایم واگر راه دیگری را برگزیدیم واز حجّت خدا دور شدیم به بیراهه می رویم. این باور همه ما شیعیان است که خدا امام زمان را به عنوان تنها راه سعادت قرار داده است.
اکنون وقت آن است که سؤال دیگری را بپرسم: آیا دوست داری امام زمان خودت را یاری کنی؟
امام زمان که حجّت خداست، او به اذن خدا، قدرتی آسمانی دارد وبه هر کاری تواناست، او اصلاً نیازی به یاری ما ندارد، این ما هستیم که به او نیازمندیم، او فقط به خدای یگانه نیاز دارد وبه ما هیچ احتیاجی ندارد. اگر امام به ما نیاز داشته باشد، که دیگر امام نیست. امام کسی است که به به غیر خدا هیچ نیازی ندارد، اگر این مطلب صحیح است، پس یاری کردن آن حضرت چه معنایی دارد؟
یاری کردن او این است که ما در مسیر خواسته های او گام برداریم وبه کمال برسیم. هدف امام زمان، چیزی جز هدایت انسان ها نیست، وقتی من در راه بندگی خدا گام برمی دارم وبه وظیفه ام عمل می کنم، امام زمان را یاری کرده ام.
بزرگ ترین نعمت خدا، نعمت ولایت امام زمان است، هر چقدر بیشتر شکرگزار این نعمت باشم، به هدف خلقت خویش نزدیک تر شده ام واین گونه آن حضرت را یاری کرده ام وبیشتر مدیون لطف وعنایت او قرار گرفته ام.
اگر کسی موفّق شود کمکی به امام زمانش کند، نباید فکر کند که آن حضرت به او احتیاج داشته است. امام به اذن خدا بر هر کاری که بخواهد قدرت دارد، اگر کسی کاری را برای امام انجام می دهد، در حقیقت از سر لطف به او اجازه این کار داده اند تا موفّق به آن عمل شود وبه درجه ای از بندگی خدا برسد، در حقیقت این امام است که او را در جهت رسیدن به هدف خلقتش، یاری کرده است.

بخش (۲)

ستمکاران می دانستند که حضرت مهدی (علیه السلام) حکومت ظلم آنان را نابود خواهد کرد، برای همین در تلاش بودند تا آن حضرت را شهید کنند، خدا او را از دیده ها پنهان کرد وروزگار "غیبت" او آغاز شد، شیعیان به ستم ها وظلم های فراوان گرفتار شدند. حضرت مهدی (علیه السلام) چهار نفر را به عنوان نماینده خود در جامعه قرار داده بود واز طریق آنان، پیام های خود را برای شیعیان می فرستاد.
در جامعه شخصی به نام "ابو غانم" آشکار شد، او به ظاهر شیعه بود ولی سخن او این بود: "امام حسن عسکری (علیه السلام) در حالی از دنیا رفت که فرزندی نداشت". این سخن او شک وتردید را در دل بعضی ها انداخت وعدّه ای خیال کردند که امام زمان به دنیا نیامده است!
اینجا بود که امام زمان پیامی را برای شیعیانش فرستاند، این نامه را یکی از آن چهار نماینده او به دست شیعیان رساند.
متن این نامه چنین بود: "به من خبر رسید که گروهی از شما در دین خود به شک افتاده اید. این خبر مرا اندوهناک ساخت، این اندوه من به خاطر خودم نبود، بلکه من به خاطر شما ناراحت شدم، بدانید که خدا با من است ومن نیازی به غیر او ندارم، اگر کسی مرا یاری نکند، من به وحشت نمی افتم، زیرا یاری خدا مرا کفایت می کند".(۳)
آری، امام زمان به هیچ کس غیر از خدا نیاز ندارد، همانگونه که پیامبران نیازی به مردم نداشتند، خدا پیامبران را در زمان های مختلف یاری کرد، زمانی که ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداختند، جبرئیل نزد او آمد وگفت: "ای ابراهیم! آیا کاری به من داری؟". ابراهیم در پاسخ گفت: "به تو که جبرئیل هستی احتیاجی ندارم". ابراهیم فقط به یاری خدا دلبسته بود وخدا هم به آتش فرمان داد تا بر او سرد وگوارا گردد.(۴)
امام حسین (علیه السلام) هم وارث ابراهیم (علیه السلام) بود، وقتی که او با لب های تشنه در گودال قتلگاه افتاده بود، گروهی از جن ها نزد او آمدند وچنین گفتند: "ای آقای ما! ما از شیعیان تو هستیم، اگر اجازه بدهی همه دشمنان تو را نابود می کنیم"، امام به آن ها گفت: "اگر به شما چنین اجازه بدهم پس این مردم چگونه امتحان بشوند؟".(۵)
آری، اگر امام حسین (علیه السلام) اراده می کرد، می توانست همه دشمنانش را نابود کند، به اذن خدا، همه قدرت زمین وزمان در دست او بود، امّا مصلحت بر آن بود که آن حضرت از این قدرت بهره نگیرد وامور به صورت عادی پیش برود. امام حسین در روز عاشورا فریاد برآود: "هل من ناصر ینصرنی! آیا کسی هست مرا یاری کند". او می دانست که خدا می خواهد با صبر او، مردم آن روزگار را امتحان کند.
آنان که در کربلا امام حسین (علیه السلام) را یاری کردند، حماسه ای بزرگ وزیبا آفریدند. با فداکاری آنان بود که کربلا جلوه گاهی از هدف اصلی خلقت انسان شد.
امروز هم امام زمان به یاری ما نیاز ندارد، ولی از همه ما را به یاری فرا می خواند تا همه امتحان شویم، خوشا به حال کسی که از این امتحان، سربلند بیرون می آید.

بخش (۳)

چقدر زیباست که تو به وظیفه ات عمل کنی ویاد امام زمانت را در جامعه بگسترانی وبه این باور برسی که بزرگ ترین نعمت خدا به تو همان نعمت ولایت مولایت می باشد، وقتی تو شکرگزار این نعمت باشی، این گونه تو از غربت مولایت می کاهی، مولای خودت را یاری می کنی.
شیعیان باید شکرگزار نعمت بزرگ معرفت امام باشند واین شکر را با قلب وزبان وعمل به جا آورند تا جامعه با یاد آن حضرت عطرآگین شود وهمه بفهمند که در ارتباط با امام خود چه وظایفی دارند.
وقتی تو شیعه واقعی باشی، دوست داری که دیگران هم مولای خود را بشناسند واو را یاد کنند واز غفلت بیرون بیایند، شاید بگویی که من به رتبه بالای امام شناسی نرسیده ام، ولی بدان هر کسی در هر پله ای از ایمان است وظیفه ای دارد، نباید منتظر بمانی که وقتی به بالاترین پله ایمان رسیدی، دم از مولایت بزنی. تو در هر جایگاهی که هستی تلاش کن مردم را با مولای خودشان مأنوس کنی. در این روزگار هیچ عبادتی بالاتر از این نیست که بپاخیزی ودیگران را با امام زمانشان آشتی دهی!

* * *

روزی از روزها، خدا به موسی (علیه السلام) چنین گفت:
- ای موسی! عدّه ای از انسان ها از من فرار کرده اند یا درگاه مرا گم کرده اند، اگر آنان را راهنمایی کنی، این کار بهتر از این است که صد سال عبادت کنی، به طوری که روزها روزه بگیری وشب ها تا صبح نماز بخوانی!
- خدایا! چه کسانی از درگاه تو فرار کرده اند؟
- آنان که با سرکشی، گناه می کنند.
- خدایا! چه کسانی درگاه تو را گم کرده اند؟
- کسی که حجّت مرا نشناسد واو را از یاد برده است وبه دین خود آگاه نیست وراه بندگی مرا نمی داند.(۶)

* * *

امروز امام زمان، حجت خدا در روی زمین است، او "باب الله" است، هر کس بخواهد به سوی خدا برود، باید از این راه برود، هر کس او را نشناسد، در واقع درگاه خدا را گم کرده است، چنین کسی را باید راهنمایی کرد واو را با حقیقت آشنا کرد، اگر کسی حجّت خدا را از یاد ببرد، درک صحیحی از دین خود ندارد ونیاز به دستگیری وکمک دارد.
وقتی تو تلاش می کنی تا آنان را از خواب غفلت بیدار کنی، بزرگ ترین عبادت را به جا آورده ای، تلاش تو برتر از این است که صد سال عمر کنی وهمه این مدّت به عبادت مشغول باشی.
تو نباید فقط به فکر خودت باشی، باید دلت برای سعادت ورستگاری انسان ها بتپد وسعادت آنان را سعادت خود بدانی.
مردم جامعه دو گروه هستند، عدّه ای اصلاً امام زمان را نمی شناسند، گروهی هم امام زمان را قبول دارند ولی گرفتار سرگردانی ها شده اند وغفلت آنان را فرا گرفته است، تو باید در حد توان خود تلاش کنی تا این دو گروه به سعادت نزدیک شوند.
گاهی ساعت ها به مولای خود فکر می کنم، به راستی برای ظهور او چه کارهایی می توانم انجام بدهم؟ من باید کاری کنم که جامعه عطرآگین از یاد تو گردد.
هر کس به قدر توان خود می تواند در این مسیر گام بردارد، شاید یک نفر نتواند سخنرانی کند یا بنویسد ولی می تواند مقدّمات جلسات دینی را فراهم کند وسخنانی را نشر بدهد که مردم بیشتر به یاد امام زمان باشند وبرای ظهورش دعا کنند.

بخش (۴)

اسم او "هشام بن حَکم" بود، اهل کوفه بود، او شنیده بود که امام صادق (علیه السلام) برای حج به مکه سفر می کند، برای همین به سوی مکه حرکت کرد تا علاوه بر انجام حجّ، امام زمانش را هم ببیند.
وقتی همه حاجیان به سرزمین "منا" کوچ کردند، او هم به آنجا رفت، قربانی خودش را قربانی کرد وسپس به سوی خیمه امام صادق (علیه السلام) حرکت کرد، وقتی وارد خیمه شد، سلام کرد وامام به مهربانی جواب او را دادند واو را به بالای مجلس فراخواندند.
جوانی او از چهره اش آشکار بود، صورتش کمی مو داشت. در آن مجلس، ریش سفیدانی که رئیس قوم وقبیله خود بودند، حضور داشتند واین رفتار امام برایشان سنگین وگران آمد، آنان با خود گفتند: مگر این جوان کیست که امام این گونه او را احترام می کند؟
امام رو به همه کرد وگفت: "این جوان، با دل، زبان ودست خود ما را یاری می کند".(۷)
اینجا بود که همه متوجّه شدند که این جوان چه مقامی دارد، چه افتخاری بالاتر از این که کسی یاری کننده امام زمان خود باشد! کسی که با قلب، زبان وعمل خود، حجّت خدا را یاری می کند، این گونه ارزش پیدا می کند وجایگاهش از همه بالاتر می رود.
اکنون باید فکر کنم وراهی را بیابم که امام زمان را با قلب، زبان وعمل یاری کنم...

* * *

هارون، خلیفه عباسی بود، او از مخالفان مکتب تشیع دعوت می کرد تا با شیعیان بحث علمی بکنند واصل امامت را زیر سؤال ببرند، هشام بن حَکم در این جلسات شرکت می کرد وبه همه سؤالات آنان پاسخ می داد واز مکتب تشیع دفاع می کرد.
در یکی از این جلسات، هارون از بهترین دشمنان شیعه دعوت کرد، خود هارون هم در اتاق دیگری نشست تا صدا به گوش او برسد، جلسه آغاز شد وآنان سوالات خود را مطرح کردند وخیال می کردند با این سؤالات می توانند به پیروزی برسند، وقتی نوبت به پاسخ رسید هشام بن حَکم به همه آن سوالات جواب داد، اصل امامت را ثابت کرد وسپس با طرح چند اشکال اساسی، مکتب اهل سنّت را زیر سؤال برد.
همه کسانی که در آن جلسه بودند سکوت کردند ونتوانستند اشکالات او را پاسخ بگویند واین گونه بود که حق بودن تشیع بر همه آشکار شد. هارون که صدای هشام بن حَکم را می شنید، عصبانی شد وچنین گفت: "به خدا قسم! اثر زبان این مرد در دل های مردم از صد هزار شمشیر، برنده تر است واثر بیشتری دارد". سپس دستور دستگیری او را صادر کرد. آری، هشام بن حَکم با سخنان خود کاری کرد که صد هزار مرد جنگجو نمی توانست انجام بدهد.(۸)
آری، هشام بن حکم همواره از امامت دفاع می کرد واین گونه دشمنان حق وحقیقت را شکست می داد.

* * *

می خواهم درباه این سخن بگویم که چگونه امام زمان را با دل خود یاری کنیم:
وقتی تو تلاش می کنی تا معرفت بیشتری به امام زمان پیدا کنی، آن حضرت را با دل یاری کرده ای. جایگاه معرفت، دل است.
معرفت، عصاره دین ونتیجه شناخت دین است، هر چقدر تو قدم های صحیح تر وخالص تری در دین شناسی برداری، به همان اندازه به امام شناسی کامل تری می رسی.
وقتی تو معرفت را به دست آورده باشی، در مسیر صحیح گام برمی داری، شاید عبادت زیادی نکنی، امّا ضرر نمی کنی چون مسیر را پیدا کردی وبه سوی مقصد می روی، اگر آهسته هم راه بروی، روز به روز به هدف نزدیک تر می شوی، ولی کسی که اعتقاداتش مشکل دارد واز معرفت بهره ای ندارد، هر چند در عبادت به رنج بیفتد، هیچ نفعی برای او نخواهد داشت، زیرا او در مسیر صحیح حرکت نمی کند.
قرآن در آیه ۲۶۹ سوره بقره چنین می گوید:
﴿وَمَنْ یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیرًا کثِیرًا﴾.
کسی که به او "حکمت" عطا کنند، به خیر فراوان دست پیدا کرده است.
به راستی حکمت چیست؟ امام صادق (علیه السلام) به این سؤال پاسخ داده است، حکمت، شناخت طاعت خدا وشناخت امام زمان است.(۹)
راه طاعت خدا چیست؟ این که تو دین را به درستی بفهمی واز کجروی ها دوری کنی، آن وقت است که تو به خیر فراوان دست یافته ای، اسلام دین کاملی است، افسوس که گاهی مسلمانان دستورات دین را به خوبی نمی فهمند، دچار تندروی ها وکندروی ها می شوند! این آفت بزرگی برای جامعه است. امّا تو چگونه می توانی به فهم دین واطاعت خدا برسی؟ راه آن چیست؟
باید برای فهم درست اسلام نزد بهترین اسلام شناس بروی، از او درس بیاموزی واز او بخواهی تو را راهنمایی کند. تو باید نزد کسی بروی که معصوم است. باید امام معصوم را بشناسی وپیرو او باشی.
پیامبر فرمود که در میان شما دو چیز گرانبها به یادگار می گذارم که اگر پیرو این دو باشید، هرگز گمراه نخواهید شد: قرآن واهل بیت (علیهم السلام). آری، پیامبر از مسلمانان خواست تا بعد از او پیرو علی (علیه السلام) وامامان بعد از او باشند. حکمتی که باید به دنبال آن باشی، همان معرفت وشناخت امام زمان است.
وقتی تو در مسیر این معرفت تلاش می کنی، امام زمان خود را با دل یاری کرده ای زیرا که دل، جایگاه معرفت است. همچنین وقتی به منزل یقین رسیدی ودر دین خود استواری نشان دادی واز هر شکی به دور ماندی، امام زمانت را با دل یاری کرده ای چرا که جایگاه یقین، دل توست.
امام صادق (علیه السلام) ویژگی یاران مهدی (علیه السلام) را این گونه بیان می کند: "آنان کسانی هستند که گویا دل هایشان از آهن است وهرگز دچار شک نمی شوند".(۱۰)
آری، آنان کسانی هستند که هرگز در باورهای خود تردید نمی کنند وذرّه ای شک در وجود آنان راه پیدا نمی کند.

* * *

کسی که می خواهد به این مقام برسد وبا دل خود، امام زمانش را یاری کند باید از گناهان دوری کند، دل را که حرم خداست از محبت دنیا وجلوه های پر فریب دنیا پاک کند، همواره تلاش کند تا از یاد امام زمان غافل نشود، چرا که زنگار غفلت، دل را سیاه می کند ودلی که سیاه شد دیگر نمی تواند حجت خدا را بیش از همه چیز دوست بدارد.
هر گناه، دل انسان را بیمار می کند ونقطه ای سیاه بر دل می نشاند، این توبه است که می تواند آن سیاهی را از بین ببرد، امّا اگر توبه ای در کار نبود، کم کم همه دل انسان فاسد وتباه می شود وکار به آنجا می رسد که دیگر راهی برای توبه هم باقی نمی ماند.
دلی که از گناه وغفلت سیاه شده است، نمی تواند امام زمانش را یاری کند، چنین دلی شایستگی عشق حجت خدا را از دست داده است، چه بسا دلی که تا دیروز دوستدار ومشتاق امام زمان بوده است، ولی با یک گناه، لذّت شهوت بر آن غلبه کرده است وبه راحتی، عشق امام زمان را به لذّتی زودگذر می فروشد وخود را از یاری امام زمان محروم می سازد.
آری، برای همین است که دوستان امام زمان همواره بر خود می ترسند واز خدا می خواهند که دل هایشان را از عشق به دنیا خالی کند. عشق به دنیا، ریشه همه بدی هاست، کسی که به شهوات دنیایی دل بسته باشد، در لبه پرتگاه قرار دارد وهر لحظه ممکن است دچار لغزش شود، چنین کسی باید تا فرصت دارد، توبه کند وبه جبران گذشته اش بپردازد، دل خود را از محبت دنیا تهی کند، از خدا بخواهد تا خطای او را ببخشد.

* * *

وقتی محبت به امام زمان در دل تو جای گیرد، امام زمان را با دل خود یاری کرده ای، محبت باعث می شود تو از گناه فاصله بگیری، دلی که لبریز از این عشق آسمانی است، ارزش زیادی پیدا می کند، محبّتی که از معرفت سرچشمه گرفته است، کیمیایی می شود که مس وجود را به طلا تبدیل می کند.

بخش (۵)

خوشا به حال کسی که با دل، زبان وعمل بتواند امام زمان را یاری کند! به راستی چگونه می توان با زبان، امام خود را یاری کنیم؟
می دانم سخنانی که بر زبانم جاری می شود، نقش مهمّی بر شخصیت من دارد، تا زمانی که سخنان من اصلاح نشود، دل من هم اصلاح نخواهد شد، وقتی من هر سخنی را بر زبان می آورم، دیگر قلب من نمی تواند در محدوده تقوا باشد.
من باید زبان خویش را از لغزش ها وگناهانی مثل دروغ وتهمت و... حفظ کنم. این اولین قدم است، اگر می خواهم امام خود را با زبان یاری کنم باید از این گناهان دوری کنم.
قدم بعدی این است که با زبان وقلم به معرّفی امام زمان بپردازم، مردم را با خوبی ها ومهربانی ها آن حضرت آشنا سازم وبا این کار دسیسه های دشمنان را نقش بر آب کنم.
امروز دشمنان امام زمان تلاش می کنند همه را از آن حضرت بترسانند، آنان امام مهربان مرا به عنوان "خونریز" معرّفی می کنند وکاری می کنند که حتّی عدّه ای از شیعیان نیز از ظهور آن تجسم مهربانی می ترسند.
من باید تلاش کنم با مردم سخن بگویم وروشنگری کنم که این تهمت ها را دشمنان به امام زمان می زنند تا ما برای ظهور او، دعا نکنیم ونتوانیم با امام خود، ارتباط قلبی بگیریم!
به راستی که دشمنان چقدر دقیق برنامه ریزی کرده اند ومتأسّفانه در این مسیر هم تاحدی موفّق بوده اند، بارها این سخن را از مردم شنیده ام: "وقتی امام زمان بیاید، جوی خون به راه می اندازد، اگر او بیاید اوّل گردن ما را می زند"!
چه مصیبتی از این بدتر که ما از امام خود، بهراسیم واز کسی که خدا او را پشت وپناه ما قرار داده است، گریزان باشیم!
دشمنان هرگز در هدف خود، خسته نمی شوند، آنان هر روز از شیوه ای بهره می برند تا مردم را از امام زمان جدا کنند وآنان را دچار غفلت کنند، من وتو باید به پا خیزیم، در این مسیر خسته نشویم، از سختی ها نهراسیم، با مردم سخن بگوییم، آنان را با حقیقت آشنا سازیم.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: "کسی که مردم از علم او بهره می برند، برتر از هفتاد هزار عبادت کننده است".(۱۱)
اگر به گوشه مسجد بروی وخدا را عبادت کنی، خدا به تو ثواب می دهد، ولی اگر بعد از آن که معرفت کافی پیدا کردی، تلاش کنی تا مردم را از معرفت بهره مند سازی، این کار تو هفتاد هزار برابر آن نماز ارزش دارد، چون تو راه سعادت را آشکار می کنی ودیگران را از خطر گمراهی نجات می دهی.

* * *

امروز که امام زمان از دیده ها پنهان است، عدّه ای از شیعیان سرگردان شده اند، آنان همچون یتیمان می مانند واز پدر خویش به دور افتاده اند، دشمنان هم در کمین آنان نشسته اند، اگر تو تلاش کنی از آنان دستگیری کنی وآنان را از سرگردانی بیرون آوری، در واقع امام زمان را یاری کرده ای وباعث خوشحالی آن حضرت شده ای.
تو باید همانند عطری باشی که هر کجا می روی بوی خوش امام از تو به مشام برسد، چقدر خوب است هر کس در شعاع وجود تو قرار بگیرد از تو عطر معرفت امام را حس کند، تو در این روزگار سیاهی ها، باید همچون مهتاب بدرخشی ونگذاری که تیرگی های این روزگار، نور حقیقت را خاموش کند، باید همه تلاش خود را به کارگیری تا دیگران از نور معرفت تو بهره بگیرند.
وقتی خدا به تو مقام امام شناسی عطا کرد ومحبت آن حضرت در قلب تو قرار داد، باید شکرگزار این نعمت باشی وبا زبان امام را یاری کنی، تو نباید در برابر هجوم دشمنان به اعتقادات شیعیان بی تفاوت باشی، باید از فرهنگ انتظار ومهدویت دفاع کنی زیرا دین واقعی با اعتقاد به امام معنا پیدا می کند وکسی که امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت می میرد.
وقتی حیرت وسرگردانی شیعیان را می بینی باید به پاخیزی، چرا که تو غیرت دین داری، تو می توانی به اندازه توان خود، مرزبان مکتب تشیع گردی وبا سخنانی که از معرفت بهره دارد باعث دلگرمی دیگران شوی.
می دانم که تو از غربت ومظلومیت امام زمان رنج می بری ومی سوزی، پس باید جستجو کنی، ببینی که سنگر تشیع از کجا لطمه خورده است ودر کجا خطر احساس می شود، سپس با افزایش معرفت با آن خطر مقابله کنی ودر این مسیر، نیتی جز رضایت خدا وامام نداشته باشی.
اگر این گونه باشی دیگر کار نداری که دیگران از تو خشنود هستند یا نه. تو وظیفه خودت را انجام می دهی، آن وقت است که در پیش خدا وامام، عزیز می شوی.
ممکن است در این مسیر با سختی ها زیادی روبرو شوی، ولی چون آرمانی مقدّس داری، خم به ابرو نمی آوری، این سختی ها تو را پیش امام زمان عزیزتر می کند وتو به مقام بالاتری می رسی، تو دنیا را محل آرامش نمی دانی وبرای رفاه وخوشی به اینجا نیامده ای، تو آرمان مقدّسی داری، آرمان تو، یاری رساندن به امام زمانت است ودر راه این آرمان، همه سختی ها را آسان می یابی، زیرا ایمان داری که امام زمان به اذن خدا بر همه چیز آگاه است واین سختی ها تو را می بیند ودست های تو را رها نمی کند.

* * *

دوستی دارم که او شغل آزاد دارد، او از علوم اسلامی بهره ای ندارد ونمی تواند سخنرانی کند ویا کتابی بنویسد. او از من پرسید چگونه می توانم امام زمانم را با زبان یاری کنم؟
من به او گفتم: تو راه های زیادی برای این کار داری:
هر زمان در مجلسی شرکت کردی که به معرفت تو افزوده می شود، به دیگران توصیه کن در آن مجلس شرکت کنند، صدای ضبط شده آن سخنرانی را تهیه کن وآن را برای دوستانت بفرست واز آنان بخواه تا به آن گوش دهند.
وقتی کتابی را می خوانی که تو را با امام زمان بیشتر آشنا می کند، آن کتاب را به فرزندت، دوستانت معرّفی کن وبه آنان بگو آن کتاب را بخوانند.
وقتی نکته جالبی را در کتابی می خوانی که محبت تو را به امام زمان زیادتر می کنند، آن را برای دوستانت نقل کن! وقتی در جمعی هستی، از امام زمان یاد کنی، از مردم بخواه که برای سلامتی وظهور او، صلوات بفرستند ودعا کنند. از مظلومیت امام زمان برای دیگران سخن بگو تا اگیزه دیگران برای یاری آن حضرت زیادتر بشود.
این ها نمونه هایی بود که دوست من می توانست انجام بدهد تا با زبان، امام زمان را یاری کند.

بخش (۶)

خوشا به حال کسی که با دل، زبان وعمل بتواند امام زمان را یاری کند! درباره یاری کردن با دل وزبان سخن گفتم، وقت آن است که درباره یاری کردن با عمل سخن بگویم:
باید تلاش کنم که رفتارهای فردی واجتماعی من، رنگ وبوی امام زمان را داشته باشد، باید با عمل به یاری آن حضرت برخیزم، اگر یاری کردن فقط به وسیله زبان وقلم باشد، اثر چندانی ندارد، باید عمل من، سخن مرا تأیید کند. اگر در گفتار از امام زمان دم بزنم ولی رفتارم با تقوا همراه نباشد، اثر منفی در جامعه می گذارم، گر از حق سخن ها بگویم ولی دروغ بگویم وحق دیگران را غصب کنم، باعث روگردانی مردم از حق می شوم.
امام صادق (علیه السلام) چنین فرمودند: "ای شیعیان! برای ما زینت باشید نه مایه ننگ!". "مبادا عملی انجام دهید که ما به آن سرزنش شویم، زیرا فرزند خطاکار با عملش باعث سرزش پدر خود می شود".(۱۲)
آری، اگر از فزرندی عمل نادرستی سر بزند، مردم پدر او را نکوهش می کنند که چرا او را خوب تربیت نکرده است. امام زمان خود را به شیعیان بسیار نزدیک می داند وهمانند پدری دلسوز به رفتار شیعیان توجّه می کند. اگر شیعیان خطا واشتباهی بکنند، امام زمان از آن عمل می رنجد وآن رفتار نادرست را سبب ننگ می شمارد، او انتظار دارد که رفتار شیعیان به گونه ای باشد که به آنان افتخار کند.
وقتی در دل محبت امام را دارم وهر کجا می روم از آن حضرت سخن می گویم، امام خود را با دل وزبان یاری کرده ام، اینجاست که مردم از من انتظار دیگری دارند ونمی پسندند که من دروغ بگویم وحق کسی را از بین ببرم، باید مواظب باشم تا به خاطر خطاهایم، موجب سرشکستگی وبدنامی امام خویش نشوم.
شیعه باید به گونه ای رفتار کند که در جامعه ممتاز وبرجسته باشد واز او به نیکی یاد بشود تا آنجا که هنگام انتخاب بهترین فرد، او را برگزینند واز هر جهت به او اعتماد کنند، او باید تقوا پیشه کند وبا رفتار خود باعث خوش نامی امام باشد، نه این که گونه ای باشد که مردم با دیدن رفتار او، از دین، زده بشوند ودر آن ها نسبت به امام، بدبینی ایجاد شود.

* * *

خدای من! چه مسئولیت سختی بر دوش دارم، تو مهربان تر از همه کس هستی، نور ایمان در قلبم قرار دادی، محبت امامم را روزی ام کردی، پس یاریم کن تا نمونه باشم، تو که دستم را گرفته ای، یاریم کن! رهایم نکن، نگذار گم بشوم! من از فتنه های آخرالزمان می ترسم چرا که خیلی وقت ها به آن ها رنگی از دین زده اند. دستم بگیر ومرا نجات بده!

* * *

یک روز حضرت علی (علیه السلام) با کافری در سفری همراه شدند، شخص کافر آن حضرت را نمی شناخت ونمی دانست او حاکم جهان اسلام است، کافر سؤال کرد:
- شما کجا می روید؟
- کوفه.
آن ها مسیر را ادامه دادند، وقتی به جایی رسیدند که مسیر آنان از هم جدا می شد، علی (علیه السلام) مقداری راه را با او همراهی کردند، آن کافر چنین گفت:
- مگر شما نمی خواستید به کوفه بروید؟
- بله.
- راه کوفه را پشت سر گذاشتید.
- بله. می دانم.
- پس چرا از این راه می آیید؟
- من می خواهم مقداری شما را بدرقه کنم. این دستور پیامبر ماست، او از ما خواسته است که همسفر خود را مقداری بدرقه کنیم.
وقتی آن کافر این سخن را شنید به فکر فرو رفت وسپس گفت: "کسانی که از دین پیامبر شما پیروی کرده اند به خاطر این کارهای بزرگوارانه او بوده است، من می خواهم به دین تو درآیم". او همراه علی (علیه السلام) به کوفه آمد ومسلمان شد.
من باید این رفتار مولای خود را الگوی خود قرار بدهم، مولای من با کسی که کافر بود این گونه رفتار کرد وهمین باعث شد او مسلمان شود، اگر رفتار من در جامعه با تقوا وبزرگواری همراه باشد امام زمان خود را یاری کرده ام وباعث شدم تا علاقه دیگران به آن حضرت زیادتر بشود.

* * *

روزی از روزها حضرت علی (علیه السلام) به مسجد کوفه رفت وبرای شیعیانش سخنان مهمّی را بیان کرد، او به یارانش رو کرد وچنین گفت: "هر کسی را نگاه کنید برای خود امامی برگزیده است واز او پیروی می کند. شما هم مرا امام خود می دانید، بدانید که امام شما از همه دنیا به دو جامه کهنه واز همه غذاها به دو قرص نان بسنده کرده است، می دانم که شما نمی توانید همانند من باشید، ولی از شما می خواهم مرا با تقوا، با عبادت خدا، با عفت ودوری از گناه وبا استقامت در راه راست یاری کنید".(۱۳)
اگر قدری فکر کنی به این نکته می رسی که امروز سخن امام زمان هم همین است، کسی که محبت امام زمان را در دل دارد باید تلاش کند که فریفته دنیا نشود، کشش ها وجذبه های دنیا زیاد است وچه بسا انسان را به خود مشغول می سازد واو را از هدف اصلی باز می دارد.
عشق دنیا، سرآمد همه گناهان است، عشق دنیا، نماز را بی روح می کند، روزه را بی معنویت می سازد، همه عبادت ها را از یاد خدا خالی می سازد، وقتی عشق دنیا، همه دل مرا گرفته است، دیگر جایی برای یاری امام زمان باقی نمی ماند.
اگر معصیت وگناه برای من چیز آسانی شده است به این علّت است که دلم به عشق دنیا گرفتار شده است وباور من به قیامت وعذاب را کمرنگ نموده است، اگر می خواهم از گناه فاصله بگیرم، باید مرگ را زیاد یاد کنم تا ریشه محبّت دنیا در دلم بسوزد. دلی که عشق دنیا را دارد نمی تواند به کمال معنوی برسد، مگر آن که واقعاً توبه کند.

* * *

امام صادق (علیه السلام) به یکی از یارانش چنین فرمود: "هر کس از شیعیان را که می بینی سلام مرا برسان واین پیام مرا به او برسان: من از شما می خواهم تقوا پیشه کنید، از گناه دوری کنید، راستگو باشید، در امانت خیانت نکنید، سجده های طولانی داشته باشید، با همسایگان خود به خوبی رفتار کنید، به خویشاوندان خود نیکی کنید. وقتی یکی از شما با تقوا وراستگو باشد وبا مردم به نیکویی رفتار کند، مردم می گویند: این تربیت شده امام صادق است واین مرا خوشحال می کند، ولی اگر شما رفتار خوبی نداشته باشید، مردم آن به من نسبت می دهند ومی گویند: شیعیان امام صادق این گونه اند!".(۱۴)
این پیام برای همیشه است، شیعیان در طول تاریخ باید این سخنان را آویزه گوش خود قرار بدهند، اگر آنان به این گونه رفتار کنند، امام زمان را یاری کرده اند.
راستگویی، تقوا، امانت داری و... ثواب زیادی دارد، ولی وقتی شیعه ای این زیبایی ها را انجام می دهد، دو ثواب می برد، یکی ثواب خود این کارهای خوب، دیگری ثواب یاری کردن امام زمان! وقتی کاری عنوان "یاری امام زمان" را پیدا می کند ارزش چندین برابر دارد.
آری، همه ما باید به گونه ای رفتار کنیم که دیگران با دیدن اخلاق خوش، وتقوای ما به امام زمان علاقمند بشوند وبه این نکته برسند که این خوبی ها وزیبایی ها به دلیل این است که ما شیعه امام زمان هستیم.
آری، مردم امروز، امام زمان را در آینه اعمال ورفتار پیروانش می بینند، شیعیان می توانند با اعمال نیک، مردم را به سوی محبت وارادت به امام زمان جذب کنند واین همان یاری کردن امام زمان با عمل است. از طرف دیگر اگر شیعیان بدرفتاری کنند، دروغ بگویند، حق دیگران را غصب کنند، مردم این رفتارها را به امام زمان نسبت می دهند، واین بزرگ ترین ظلم به آن حضرت است، من باید خیلی مواظب باشم تا خدای ناکرده با رفتارم، ظلم به مولای خود نکنم!

* * *

درباره یاری کردن امام زمان با دل، زبان وعمل سخن گفتم، وقت آن است که این حدیث را برایت بگویم:
روزی از روزها پیامبر به حضرت علی (علیه السلام) رو کرد وگفت: "ای علی! هر کس تو را با دل دوست بدارد، به یک سوم ثوابی که خدا به بندگانش می دهد خواهد رسید، کسی که تو را با دل وزبان دوست بدارد، به دو سوم آن ثواب خواهد رسید، کسی که تو را با دل، زبان وعمل دوست بدارد، به همه آن ثواب خواهد رسید".(۱۵)
این سخن این پیام را برای ما دارد که وقتی امام زمان خود را با دل، زبان وعمل یاری کنیم به همه ثواب ها وخوبی ها رسیده ایم. وقتی ما به این فکر باشیم که امام زمان را یاری کنیم همه خوبی ها را به سوی خود جذب می کنیم، زندگی ما با زندگی دیگران فرق می کند، ما آرمان بزرگی را یافته ایم واین آرمان، همه جزئیات زندگی ما را رنگ آسمانی می زند.

بخش (۷)

تو خود می دانی در روزگاری که امام زمان از دیده ها پنهان است، شیعیان گرفتار چه سختی ها می شوند، شیطان که می داند باور به امام زمان چقدر ارزش دارد، هر لحظه تلاش می کند با وسوسه های خود، این باور را ضعیف کند، دشمنان هم که برای خاموش کردن یاد آن حضرت، برنامه های فراوان دارند.
خدا تو را یاری کرده است وتو را از شک وتردید، نجات داده است، همانگونه که به وجود خورشید ایمان داری، به امام زمان خود باور داری، این یقین واین ایمان، ارزش فراوانی دارد وتو باید شکرگزار این نعمت باشی.
شکر این نعمت فقط این نیست که سر به سجده بگذاری وخدا را شکر کنی، تو باید دست دیگران را بگیری تا رایحه خوش معرفت به امام زمان به مشام دیگران هم برسد، باید تلاش کنی تا دوستداران آن حضرت زیاد شوند.
تو دیگر غربت مولای خود را به هیچ قیمتی نمی پسندی وزیاد شدن یاوران امام برای تو اهمیت زیادی دارد. هیچ چیز در این دنیا برای تو به این اندازه لذّت ندارد که بتوانی یک نفر را به امام زمان نزدیک تر کنی وایمان او را قوی تر سازی.

* * *

به این سخن امام صادق (علیه السلام) گوش فرا بده: "دشمنان ما با وسوسه های خود می خواهند شیعیان ما را از ما جدا کنند، عدّه ای که از علم ومعرفت بهرمند هستند شرّ آن دشمنان را از سر شیعیان ما کم می کنند وباعث نجات شیعیان می شوند، آنان حقیقت ولایت ما را بازگو می کنند وبا سخنان خود از ما دفاع می کنند، خدا در مقابل هر حرفی از سخنان آنان پاداشی برتر از همه دنیا به آنان عطا می کند، در بهشت نعمت های فراوانی در انتظار آنان است واندازه آن نعمت ها را فقط خدا می داند".(۱۶)
آری، این ثواب بزرگ برای کسی است که از حریم مکتب شیعه دفاع می کند، به شبهات دشمنان، پاسخ می دهد تا شیعیان فریب نخورند وراه سعادت را گم نکنند.
وقتی امام زمان می بیند که کسانی از حریم باورهای شیعه دفاع می کنند، برای آنان دعا می کند.

* * *

مردم او را به "علامه حلّی" می شناختند، در قرن هشتم هجری زندگی می کرد. در آن زمان، هیچ کس به مقام علمی او نمی رسید. او بیش از صد کتاب نوشت ورهبر شیعیان بود وهمه مردم به او با دیده احترام نگاه می کردند.
به او خبر رسید که یکی از دانشمندان اهل سنّت کتاب جدیدی نوشته است ودر آن کتاب، باورهای شیعه را زیر سؤال برده است. او آن کتاب را همراه خود می برد ودر مجلس ها، آن کتاب را می خواند ومردم را گمراه می کرد.
علامه حلّی به دنبال این بود که آن کتاب را به دست بیاورد. آن دانشمند سنّی از ترس آن که مبادا کسی جوابی بر آن کتاب بنویسد، آن را به هیچ کس نمی داد. آن کتاب فقط یک نسخه داشت وهیچ کس از آن نسخه دیگری ننوشته بود.
یک روز علامه حلّی خودش نزد آن دانشمند رفت وبه او گفت: "من می خواهم کتاب تو را مطالعه کنم". آن دانشمند با خود فکری کرد وگفت: "من سوگند یاد کرده ام که این کتاب را بیش تر از یک شب به کسی به امانت نگذارم". علامه حلی قبول کرد وقرار شد آن کتاب را تحویل بگیرد.
در آن زمان، وسیله ای برای کپی کردن کتاب وجود نداشت، اگر علامه حلّی می خواست نسخه ای از آن کتاب را داشته باشد باید همه آن کتاب را با دست می نوشت، نوشتن آن کتاب چندین روز وقت می خواست ونمی شد یک شب آن را تمام کرد.
شب فرا رسید، علامه حلی بعد از خواندن نماز، کتاب را تحویل گرفت وشروع به نوشتن کرد، او به سرعت می نوشت ودعا می کرد بتواند این کار را به پایان ببرد.
چندین ساعت گذشت، زیر نور فانوس، چشم او خسته شده بود، امّا او باز هم می نوشت، دست او دیگر توان نوشتن نداشت. ناگهان در خانه به صدا درآمد، مردی به دیدن علامه آمده بود، علامه فکر کرد او مسافری است که از مکه یا مدینه آمده است وجایی برای خواب ندارد. او را به حضور پذیرفت وبعد از پذیرایی، دوباره مشغول نوشتن شد.
لحظاتی گذشت، علامه بسیار خسته بود، خواب به چشم او آمده بود. اینجا بود که آن مهمان رو به علامه کرد وگفت: "نوشتن کتاب را به من واگذار کن وتو برو بخواب". علامه کتاب را به او تحویل داد ونگاه کرد دید که او چقدر زیبا وخوانا می نویسد، چند سطر را که او نوشت، علامه فهمید که مهمانش می تواند این کار را انجام بدهد. لحظه ای سرش را بر روی زمین گذاشت تا ساعتی استراحت کند.
نزدیک اذان صبح بود، علامه از خواب بیدار شد، او مهمانش را در آنجا ندید، کتاب را برداشت دید که همه کتاب با خطی زیبا نوشته شده است، او تعجّب کرد، چگونه ممکن بود که یک نفر بتواند در یک شب، همه آن کتاب قطور را بنویسد؟(۱۷)
علامه آخر کتاب را نگاه کردی. دید که چنین نوشته شده است:
"کتَبَهُ م ح م د". اینجا بود که علامه حلی فهمید مهمان او، امام زمان بوده که برای یاری او آمده است، او افسوس خورد که چرا آقای خود را نشناخته است، اشک از دیدگان او جاری شد. او اصل کتاب را برای آن دانشمند سنی برد وسپس شروع به نوشتن جواب شبهات آن کتاب نمود وبا این کار از باورهای شیعه دفاع نمود وشیعیان را از خطر گمراهی نجات داد. آری، امام زمان کسانی را که از مکتب تشیع دفاع می کنند، یاری می کند.

بخش (۸)

سخن درباره یاری کردن امام زمان است. من لحظه ای باید بایستم وبه تاریخ بنگرم، چه کسانی در این وادی، گوی سیقت را از همه ربودند وامام زمان خود را آنگونه که شایسته است، یاری کردند؟
من باید به کربلا وحماسه عاشورا بنگرم، یاران امام حسین (علیه السلام) وقتی غربت ومظلومیت آن حضرت را دیدند با همه وجود خود جان فشانی کردند وامام خود را یاری نمودند.
در روزگاری که مردم برای رسیدن به دنیا، شمشیر در دست گرفتند وبه جنگ حجت خدا آمدند، در روزگاری که غفلت از امام زمان همه را فرا گرفته بود، آن هفتاد ونفر تا پای جان از مولای خود دفاع کردند وهر کدام همچون ستاره ای در اوج آن سیاهی ها درخشیدند ومایه افتخار تاریخ شدند.
آنان انسان هایی معمولی بودند ولی به گوهر امام شناسی دست پیدا کرده بودند، آنان راهی را پیمودند وبه همه ثابت کردند که می توان در مقابل همه دسیسه ها ونیرنگ های زمانه، همچون کوه ایستاد وحجت خدا را یاری کرد. آنان دل های خود را از محبت دنیا خالی کرده بودند وبه همه نشان دادند که خواستن، توانستن است.

* * *

شب عاشورا بود، امام حسین (علیه السلام) یاران خود را طلبید، همه خود را به خیمه امام رساندند. همه در این فکر بودند که امام چه دستوری دارد تا با جان پذیرا شوند. امام نگاهی به یاران خود کرد وچنین گفت: "بدانید که فردا روز جنگ است، من به شما اجازه می دهم تا از این صحرا بروید. من بیعت خود را از شما برداشتم، بروید! هیچ چیز مانع رفتن شما نیست. اینک شب است وتاریکی! این پرده سیاه شب را غنیمت بشمارید وبروید".(۱۸)
فضای خیمه پر از گریه شد، اشک به هیچ کس امان نمی داد، عبّاس از جا برخواست وگفت: "خدا آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم وتو در میان ما نباشی".(۱۹)
نوبت مسلم بن عَوْسجه بود، او رو به امام کرد وگفت: "به خدا قسم، اگر هفتاد بار زنده شوم ودر راه تو کشته شوم ودشمنانت بدن مرا بسوزانند، هرگز از تو جدا نمی شوم ودر راه تو جان خویش را فدا می کنم، امّا چه کنم که یک جان بیشتر ندارم".(۲۰)
زُهیر از انتهای مجلس با صدای لرزان فریاد می زند: "به خدا دوست داشتم در راه تو کشته شوم ودیگر بار زنده شوم وبار دیگر کشته شوم وهزار بار بلاگردانِ وجود تو باشم".(۲۱)
سعیدبن عبد الله از جا برخواست وگفت: "اگر بدانم که در یاری شما کشته می شوم وبدن مرا به آتش می سوزانند وخاکستر بدنم را به باد می دهند وهفتاد بار زنده می شوم ودشمنان هر بار با من چنین کنند، من هرگز از شما جدا نمی شوم".
آری، هر کدام از آنان به زبانی، وفاداری خود را اعلام می کنند، اصل سخن همه آنها یکی است: "به خدا قسم ما تو را تنها نمی گذاریم وجان خویش را فدای تو می کنیم".(۲۲)
اینجا بود که امام به آنان گفت: "خدا به شما جزای خیر دهد! بدانید که فردا همه شما به شهادت خواهید رسید".
همه آنان خدا را شکر کردند وگفتند: "خدا را ستایش می کنیم که به ما توفیق یاری تو را داده است".
آنان که بودند که با آگاهی از مرگ، خدا را شکر می کردند؟ آنان به این درک رسیده بودند که کشته شدن در راه یاری امام، رسیدن به زندگی واقعی است.(۲۳)

* * *

صدایی به گوش رسید، این صدا از گوشه خیمه بود: "عمو جان! آیا فردا من نیز کشته خواهم شد؟" با این سخن، اندوهی غریب بر چهره امام نشست. او قاسم بود که این سؤال را پرسید، نوجوانی سیزده ساله. او پسر امام حسن (علیه السلام) بود که در سه سالگی یتیم شده بود.
فضای خیمه پر از سکوت می شود، چشم ها گاه به امام نگاه می کند وگاه به قاسم نوجوان! امام قامت زیبای او را دید وپرسید:
- پسرم! مرگ در نگاه تو چگونه است؟
- مرگ برای من از عسل شیرین تر است.
- عمویت به فدایت! آری، تو هم شهید خواهی شد.(۲۴)
با شنیدن این سخن، شادی ونشاط، وجود قاسم را فرا گفت وآسوده خاطر شد که او هم در راه یاری امام خود به شهادت می رسد.

* * *

میل به "بقا" در فطرت هر انسانی هست، امّا این همین فطرت انسان است که به مرگ می اندیشد، کسی که مرگ را نابودی می پندارد، نمی تواند آن را از یاد ببرد، بلکه تلاش می کند از آن فرار کند، ولی مگر تلاش ها برای فرار از مرگ، فایده ای دارد؟
شنیده ام که مادرِ همه اضطراب های انسانی، ترس از مرگ است، کسی که فلسفه زندگی را نشناخته است از مرگ می هراسد، چرا شهدای کربلا، مرگ را این قدر زیبا می دیدند؟ آنان با فلسفه زندگی آشنا شده بودند، امّا من گرفتار دنیا شده ام وبه ثروت ومال دنیا، بیشتر از فلسفه زندگی اهمیت دادم واین ریشه همه گرفتاری های من است.
شهدای کربلا این پیام را به من دادند: "تا زمانی که مرگ را زیبا نبینم، نمی توانم پیرو واقعی امام زمان خویش باشم".
فکر کنم، به دنیا آمده ام تا به سوی کمال برود، دل من از همه جهان هستی بزرگ تر است، امّا شیفته دنیا شدم، من مسافر بودم، دنیا منزل من نیست، باید چند روزی در اینجا بمانم، توشه ای برگیرم وبروم، به اینجا آمده ام تا در فاصله تولّد تا مرگ رشد کنم، ترس ها وضعف ها را نابود کنم، سپس به سوی دنیای دیگر بروم. من مسافری هستم که به سوی آخرت می روم، اینجا منزلگاهی بیش نیست.
اگر اهل معرفت بشوم، خودم ودنیا را بشناسم وبفهمم مسافری هستم که باید به وطن خود بازگردم، دیگر اسیر دنیا نمی شوم، سختی ها را مایه رشد وکمال خود می بینم، در هر کلاسی درس خود را فرا می گیرم، هر بلایی را وسیله ای برای رهایی از اسارتی می دانم وبا آرامش زندگی می کنم.
اگر من به این شناخت برسم، مرگ را زیبا می بینم، کسی که دلش از دنیا عبور کرده است، از مرگ نمی هراسد.
دنیا چیزی جز بازیچه ای فریبنده نیست، مردمی جمع می شوند وبه پندارهایی دل می بندند، آنان همه سرمایه های وجودی خویش را صرف آن پندارها می کنند وپس از مدّتی، همه می میرند وزیر خاک پنهان می شوند وهمه چیز به دست فراموشی سپرده می شود!
خوشا به حال کسی که از این دنیا، برای خود توشه ای برگیرد! آری، امام شناسی معرفتی به انسان می دهد تا فلسفه زندگی را درک کند ویاری امام را برترین توشه بیابد ومرگ در راه امام را همان زندگی جاوید ببیند.

بخش (۹)

یاران امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا هر کدام سخنانی زیبا بیان کردند واز وفاداری خود پرده برداشتند، ولی آنان فقط با زبان امام خود را یاری نکردند، وقتی روز عاشورا فرا رسید وجنگ آغاز شد، آنان جانفشانی خود را در میدان جنگ ثابت نمودند وبا عمل امام زمان خود را یاری نمودند.
در اینجا از "سعید بن عبد الله" یاد می کنم، همان که در شب عاشورا به امام حسین (علیه السلام) چنین گفت: "اگر هفتاد بار در راه تو کشته شوم دست از یاری تو برنمی دارم".
ظهر عاشورا که فرا رسید، امام می خواست نماز بخواند، دشمنان در کمین بودند تا در هنگام نماز، امام را تیرباران کنند. امام رو به قبله ایستاد وجوانان بنی هاشم پشت سر امام ایستادند. سعید بن عبد الله جلو آمد، او پروانه شمع وجود امام شد. امام شروع به نماز کرد، سپاه کوفه هم شروع به تیراندازی کرد، آنها قلب امام را نشانه گرفته بودند، وسعیدبن عبد الله، سپر به دست، در جلوی امام ایستاده بود.
از هر طرف تیر می بارید. او سپر خود را به هر طرف می گرفت، امّا تعداد تیرها بسیار زیاد بود، واز هر طرف تیر می آمد، سعید خود را سپر بلای امام می کرد وهمه تیرها را به جان ودل می پذیرفت.
نماز که تمام شد، او همچون پروانه ای عاشق برروی زمین افتاد. او نماز عشق خود را تمام کرد. سیزده تیر بر پیکر او نشسته بود وخون از بدنش جاری بود. او زیر لب، این زمزمه را داشت: "خدایا! من این تیرها را در راه یاری فرزند پیامبر تو به جان خریدم".
امام به بالین او می آمد وسرش را به سینه گرفت، او چشم خود را باز کرد، لبخندی زد وگقت: "آقای من! آیا به عهد خود وفا کردم؟"؟ اشک در چشم امام حلقه زد وچنین پاسخ داد: "آری! تو در بهشت، پیش روی من خواهی بود". وقتی او این جمله را شنید، روحش از این دنیا پر کشید.
او در راه مولایش از خود گذشته بود، امّا باز هم در لحظه آخر، فقط به رضایت مولایش توجّه داشت ومی خواست از وفاداری خود اطمینان پیدا کند.(۲۵)

* * *

اکنون می خواهم از عابِس بنویسم، وقتی کارزار جنگ بالا گرفت، نزد امام حسین (علیه السلام) امد وگقت: "مولای من! در روی این زمین هیچ کس را به اندازه شما دوست ندارم. اگر چیزی عزیزتر از جان می داشتم آن را فدایت می کردم".(۲۶)
امام با مهربانی به او نگاه کرد وبه او اجازه میدان داد. عابِس، شمشیر به دست وارد میدان شد ودر وسط میدان ایستاد ومبارز طلبید وفریاد برآورد: "کیست که به جنگ من بیاید؟". همه از شجاعت او باخبر بودند، هیچ کس جواب نداد.
ترس وجود همه را فرا گرفته بود، فرمانده سپاه کوفه فریاد برآرد: "چرا کسی جواب او نمی دهد؟"، همه ترسیده بودند، بار دیگر صدای عابِس به گوش رسید: "کیست که به جنگ من بیاید؟". کسی قدم جلو نگذاشت، فرمانده سپاه کوفه با عصبانیت فریاد برآورد: "او را سنگ باران کنید".(۲۷)
سنگ از هر طرف بارید، امّا هیچ مبارزی به میدان نیامد، سپاه کوفه برای جنگ آمده بودند پس چرا به میدان نمی آمدند؟ آری! آنان حقیر بودند وباید حقیرتر می شدند!
حماسه ای در حال شکل گرفتن بود، عابس لباس رزم از بدن بیرون آورد وبه گوشه ای پرتاب کرد وفریاد زد: "اکنون به جنگم بیایید!". همه از کار او تعجّب کردند، عابس به سوی سپاه کوفه حمله برد. به هر سو که هجوم می برد، همه فرار می کردند. عدّه ای را به خاک انداخت، دستور رسید: "تیر بارانش کنید". به یکباره باران تیر وسنگ آغاز شد. او تیرها را به جان ودل خرید، از سر تا پای او خون می چکید، سرانجام با پیکری خونین بر روی زمین رسید وبه آرزویش که شهادت است، رسید.(۲۸)

* * *

نام او "اَسْلَم" بود، او غلامِ امام حسین (علیه السلام) واز نژاد تُرک بود. افتخار خود را این می دانست که سال ها خدمتگذار امام بود. او همراه امام از مدینه تا کربلا آمد وروز عاشورا که شد دست خود را به سینه گذاشت وبه رسم ادب ایستاد واجازه میدان خواست.
امام نگاهی به او کرد. می دانست که شوق شهادت در این راه را دارد وبرای همین به او اجازه داد، او به سوی میدان رفت وفریاد برآورد:
"أمیری حسینٌ ونِعمَ الأمیرِ".
"امیر من، حسین است واو بهترین امیرهاست".
هیچ کس به این زیبایی در میدان، سخن نگفت! سخن او، کوفیان را به فکر فرو برد. او این پیام را به مردم کوفه داد: "شما ولایت یزید را قبول کردید، امّا بدانید که در دنیا وآخرت ضرر کردید، چراکه نه دنیا را دارید ونه آخرت را. ولی آقای من حسین است ودر دنیا وآخرت به من آرامش وسعادت می دهد".
او می رزمید وشمشیر می زد، همه از مقابلش فرار کردند، سرانجام محاصره اش کردند وبر سر ورویش، تیر وسنگ پرتاب کردند... لحظاتی بعد، او روی خاک گرم کربلا افتاده بود، هنوز نیمه جانی داشت، به سوی خیمه ها نگاه کرد وچشم فرو بست، گویا آرزویی در دل داشت که از گفتنش شرم می کرد.
آیا می شود مولایم حسین، کنار من هم بیاید؟
صدای شیهه اسبی به گوش رسید. این کیست که به سوی او می آمد؟ لحظه ای بی هوش شد، وقتی چشم باز کرد ومولایش را دید، امام سر او را به سینه گرفته بود وصورت به صورت او نهاد. لبخند شادی ورضایت بر چهره اسلم نشست وگفت: "چه کسی همانند من است که پسر پیامبر صورت به صورتش نهاده باشد!" وسپس روحش به سوی آسمان پر کشید.(۲۹)
امام صورت به صورت دو نفر گذاشت، یکبار زمانی که به بالین علی اکبر می آید وصورت به صورت میوه دلش گذارد، ویکی هم وقتی بالین سر اسلم آمد.
چه بسا مردم او را یک غلام می دانستند وفکر می کردند او انسانی بی ارزش است، ولی او با یاری امام زمانش این قدر ارزش پیدا کرد که او در نزد امام، همچون فرزند عزیزش جلوه گر شد ودر لحظه جان دادن، صورت به صورت او نهاد.

* * *

شهدای کربلا این گونه امام خود را یاری کردند، آنان به آنچه گفتند عمل کردند وبه اوج افتخار رسیدند، آنان الگوی همه ما هستند وبه ما درس جان فشانی در راه حق را می دهند.
من بارها آرزوی یاری امام زمان را داشته ام، امّا باید کمی فکر کنم، آیا اهل عمل هم بوده ام یا نه؟ آیا آمادگی دارم در راه مولایم از همه چیز خود بگذرم از پول، مقام وموقعیت دنیایی خود چشم پوشم؟ آیا آبروی خود را خرج امام زمان ورفع گرفتاری دوستان او می کنم؟ به راستی تا به حال، کدام رنج وسختی را در راه یاری امام خود، تحمّل کرده ام؟
آیا در جایی که راحتی ورفاه من به خطر می افتد، برای دفاع از امام همّت می کنم؟ آیا رضایت وخشنودی مولایم را بر خشنودی دیگران، برتری می دهم؟
شهدای کربلا سختی های فراوانی را در راه آرمان خود، تحمّل کردند، آیا تحمّل سختی ها برای من گوارا وشیرین است؟ آیا به این درجه از معرفت رسیده ام که مرگ در این راه را از همه چیز بهتر بدانم؟
چه بسا وقتی ماجرای شهدای کربلا را می شنوم، پیش خود آرزو کنم که ای کاش من هم چنین سعادتی داشتم وامیدوارم می شوم که روزی بتوانم در رکاب امام زمانم جانبازی کنم، ولی آیا خود را برای آن روز آماده کرده ام؟ آیا محبت دنیا را از دل خود زدوده ام؟ اگر همین امروز آقای من، ظهور کند، آیا می توانم از این دنیای پر فریب، دل برکنم وبدون تاخیر، به یاری آن حضرت بشتابم؟

بخش (۱۰)

مردم او را به نام "شیخ علی حلاّوی" می شناختند، او دانشمندی شیعه وقبل از قرن هفتم هجری در شهر حلّه کشور عراق زندگی می کرد، فاصله حلّه تا کربلا نزدیک به پنجاه کیلومتر است.
شیخ علی به تقوا وزهد معروف بود ودل از دنیا وجلوه های پرفریب آن شسته بود، نه به دنبال پست ومقام بود ونه دین را ابزاری برای ثروت اندوزی قرار داده بود.
مردم شهر به او علاقه ویژه ای داشتند وبه دیده احترام به او نگاه می کردند.
او که شیفته امام زمان بود، همواره برای ظهور آن حضرت دعا می کرد واز مردم می خواست تا دچار غفلت نشوند ونام ویاد آقای خود را زنده نگاه دارند.
شیخ علی بارها با مولای خود چنین نجوا می کرد: "آقای من! چرا ظهور نمی کنید؟ شما که یاوران زیادی دارید، در هر شهری هزاران نفر آماده اند تا پای جان شما را یاری کنند. من در این شهر، هزار نفر را می شناسم که منتظر شمایند. پس چرا ظهور نمی کنید تا دنیا را پر از عدل وداد نمایی!".
این برنامه او بود وهمیشه منتظر بود تا امام زمان ظهور کند، مدّتی گذشت، او می خواست بداند چه حکمتی در کار است وچرا ظهور به تاخیر افتاده است.
شبی از شب ها او سر به بیابان گذاشت، در تاریکی شب، در گوشه ای با امام زمان، اشک می ریخت.
او با چشمانی اشکبار باامام خویش چنین سخن می گفت: "آقای من! تو که این همه یار ویاور داری، پس چرا نمی آیی؟". ساعتی گذشت، او از بس گریه کرده بود، تاب وتوانی برایش نمانده بود، ناگهان در برابر خود، مولایش را دید که به او چنین گفت:
- شیخ! چرا این همه گریه وناله می کنی؟
- چرا شما ظهور نمی کنید تا ستمکاران را نابود کنید.
- اگر یاران وفاداری داشتم، خدا به من اجازه ظهور می داد.
- آقای من! شما فقط در شهر حله، هزار یار ویاور دارید.
- در شهر حله، فقط تو ویکی از دوستان تو، یاور من هستید، غیر از شما دو نفر، یاور دیگری ندارم!
وقتی شیخ علی این سخن را شنید، بسیار تعجّب کرد، اینجا بود که امام از او خواست تا در شب جمعه دوستانش را در خانه اش جمع کند. امام می خواست در آن شب، آن ها را امتحان کند تا معلوم شود که چه کسی واقعاً راست می گوید.
شیخ علی با خوشحالی زیاد به شهر بازگشت وبا مردم در این باره سخن گفت وبه آنان خبر داد که در شب جمعه می توانند امام را ببینند، قرار شد چهل نفر از بهترین ها انتخاب شوند.
شب جمعه فرا رسید، چهل نفر از بهترین ها در خانه شیخ علی جمع شدند، همه به دعا وراز ونیاز پرداختند وهر لحظه چشم انتظار فرا رسیدن لحظه موعود بودند تا امام خود را ببینند.
پاسی از شب گذشت، ناگهانی نور درخشانی، تاریکی شب را روشن کرد، همه آن نور را دیدند که در پشت بام فرود آمد، آن وقت بود که زمینه امتحان فراهم شد، ولی کسانی که ادعا می کردند یار امام زمان هستند فرار کردند.
اینجا بود که امام به شیخ علی گفت: "آیا دیگر می گویی در این شهر، هزار یار ویاور دارم؟ پس آنهایی که تو انتخاب کرده بودی کجا رفتند؟". شیخ علی سرش را از شرمندگی پایین گرفت، امام به سخنش ادامه داد: "این حکایت شهر توست، بقیه شهرها هم این گونه اند". وقتی شیخ علی سر خود را بالا گرفت، دیگر امام را ندید!(۳۰)

* * *

آن روز شیخ علی فهمید که مردم ادّعا می کنند با جان ودل، امام زمان را یاری می کنند، امّا وقتی امتحان پیش می آید، حقیقت آشکار می شود.
کسانی که آن شب فرار کردند، خودشان را دوست داشتند ومی خواستند از عذاب وگرفتاری نجات پیدا کنند وبه بهشت ورفاه برسند، برای همین به امام زمان توسل می جستند واز محبّت آن حضرت سخن می گفتند، ولی در امتحان مردود شدند، آنان امام زمان را برای خودشان می خواستند. خوشا به حال کسی به آن معرفت برسد که جان ومال وهمه هستی خود را با افتخار، فدای امام زمان کند وخودش را دیگر نبیند.
البته امام زمان جلوه محبّت خدا هستند، او به شیعیانی که برای رفع گرفتاری ها به او توسّل می جویند، محبّت وعنایت دارد، زیرا به هر حال، آنان از غافلان یک مرحله جلوتر هستند، ولی آن شب، امام زمان می خواست حقیقتی را به شیعیانش نشان بدهد. هیچ کس نباید در مسیر معرفت، ناامید شود، همه باید تلاش کنند تا به آن مقامی برسند که شیخ علی رسیده بود.

بخش (۱۱)

فُضیل، یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) بود، یک روز آن حضرت به او گفت: "وقتی مهدی (علیه السلام) ظهور کند از دست مردم رنج وسختی زیادی می برد واین رنج بیش از رنجی است که پیامبر از مردم زمان جاهلیت برد". فضیل پرسد: "چگونه است که مهدی (علیه السلام) این قدر از مردم رنج می برد؟". امام گفت: "ای فضیل! وقتی پیامبر برای هدایت انسان ها آمد با کسانی سنگ ها وچوب ها را به شکل بت درآورده بودند وآنها را می پرستیدند، ولی وقتی مهدی (علیه السلام) ظهور کند با کسانی روبرو می شود که قرآن می خوانند وآیات آن را برای لزوم دشمنی با او معنا می کنند".(۳۱)
آن روز، فضیل فهمید که دشمنان واقعی مهدی (علیه السلام) چه کسانی هستند، او این سخن امام صادق (علیه السلام) را برای همه نقل کرد، وقتی من این سخن را خواندم فهمیدم که عدّه ای از دشمنان مولای من، کسانی هستند که قرآن را تفسیر می کنند، برای مردم معنای آن را بیان می کنند، ولی آنان از تفسیر قرآن، دشمنی با حجّت خدا را بازگو می کنند.
آری، تاریخ همواره تکرار می شود، در کربلا هم عدّه ای در سپاه کوفه بودند که با قرآن ثابت می کردند امام حسین (علیه السلام) از دین خارج شده است، خط نفاق هموراه تلاش می کرده تا در مقابل حجت خدا بایستد، وقتی که مهدی (علیه السلام) هم ظهور کند خط نفاق بار دیگر به میدان می آید، مردم ساده لوح خیال می کنند که چنین افرادی با قرآن انس دارند وچه بسا فریب سخنان آنان را بخورند، ولی آنان با روح قرآن بیگانه اند، آنان دم از قرآن می زنند تا به منافع خود برسند، قرآن ودین، ابزاری برای منافع آنان شده است.
خط نفاق در همه زمان ها بوده است، خط نفاق همیار شیطان است، شیطان می داند که اگر مردم حجت خدا را از یاد نبرند به رستگاری رسیده اند، شیطان دشمن سعادت انسان ها است، او تلاش می کند تا مردم به غفلت گرفتار شوند ودر این مسیر، خط نفاق به او کمک زیادی می کند.
کسانی که قرآن را تفسیر می کنند ولی روح قرآن را بازگو نمی کنند واز ولایت امام زمان سخنی نمی گویند، در همان مسیر شیطان گام برمی دارند، پیامبر بارها برای مسلمانان گفت که از قرآن واهل بیت (علیهم السلام) جدا نشوید، برای سعادت ورستگاری باید به روح قرآن که همان ولایت حجت خداست، توجّه داشت.

بخش (۱۲)

خدا، اوّلین یاری کننده امام زمان است، اوست که حجت خود را یاری می کند تا از دسیسه های دشمنان، نجات یابد، خدا او را از دیده ها پنهان کرده است وهیچ ستمگری نمی تواند به او دسترسی پیدا کند.
یکی از لقب های آن حضرت "منصور" است، یعنی خدا او را یاری می کند. در دعای "ندبه" چنین می خوانیم: "اَینَ المَنصُور...": کجاست آن آقایی که خدا او را یاری می کند واو پیروز می شود. وقتی روزگار ظهور فرا برسد، خدا فرشتگان را به یاری آن حضرت می فرستد.
قیام امام زمان از کنار کعبه آغاز می شود، او در آنجا به نماز می ایستد وبا خدای خویش راز ونیاز می کند واز او می خواهد اجازه قیام بدهد، جبرئیل با گروهی از فرشتگان امام می رسد وسلام می کند ومی گوید: "ای سرور وآقای من! اکنون دعای شما مستجاب شده است!".(۳۲)
در آن هنگام است که امام پرچم خود را برافراشته می کند، همان پرچمی که جبرئیل در جنگ "بَدْر" برای پیامبر آورد. تا آن زمان، آن پرچم، فقط دو بار استفاده شده است، اوّلین بار زمانی بود که جبرئیل آن پرچم را برای پیامبر آورد واو هم در جنگ بدر آن را باز نمود ولشکر اسلام در آن جنگ به پیروزی بزرگی دست یافت. پیامبر بعد از جنگ بدر، آن پرچم را جمع کرد ودیگر در هیچ جنگی آن را باز نکرد وتحویل حضرت علی (علیه السلام) داد. آن حضرت نیز فقط در جنگ "جَمل"، آن پرچم را باز نمود ودیگر از آن استفاده نکرد.(۳۳)
وقتی که این پرچم برافراشته می شود، ترس ووحشت عجیبی در دشمنان پدیدار می گردد به طوری که دیگر نمی توانند هیچ کاری بکنند، با برافراشتن این پرچم، دل های یاران امام زمان چنان از شجاعت پر می شود که گویی این دل ها از جنس آهن است وهیچ ترسی به آنها راه ندارد.(۳۴)
وقتی امام، آن پرچم را برافراشته می کند، هفت گروه از فرشتگان به یاری امام می آیند:
اول: فرشتگانی که با نوح (علیه السلام) در کشتی بودند واو را یاری کردند.
دوم: فرشتگانی که به یاری ابراهیم (علیه السلام) آمدند.
سوم: فرشتگانی که همراه موسی (علیه السلام) بودند زمانی که رود نیل به امر خدا شکافته شد وقوم بنی اسرائیل از رود نیل عبور کردند.
چهارم: فرشتگانی که هنگام رفتن عیسی (علیه السلام) به آسمان، همراه او بودند.
پنجم: چهار هزار فرشته ای که همیشه در رکاب پیامبر اسلام بودند.
ششم: سیصد وسیزده فرشته ای که در جنگ "بَدْر" به یاری پیامبر آمدند.
هفتم: فرشتگانی که برای یاری امام حسین (علیه السلام) به کربلا آمدند، ولی حکمت خدا بر آن بود که امام حسین (علیه السلام) از قدرت آنان، استفاده نکند، برای همین آنان از آن روز در کربلا ماندند تا زمان ظهور مهدی (علیه السلام) فرا برسد واو را یاری کنند.(۳۵)
خدا امام زمان را با این هفت گروه یاری می کند وریشه ظلم وستم برای همیشه از روی زمین کنده می شود.

* * *

در زمان ظهور، بزرگ ترین دشمن حق وحقیقت، شخصی است که "سُفیانی" نام دارد. او پنج ماه قبل از ظهور، در سوریه دست به کودتای نظامی می زند وحکومت آن کشور را به دست می گیرد وسپس به عراق حمله می کند وشهر کوفه را تصرّف می کند وشیعیان را به قتل می رساند.(۳۶)
سفیانی خبر دارد که امام زمان در مکه ظهور کرده است، او سپاهی را به مدینه می فرستد وآنجا را هم تصرف می کند، سپس سپاه سیصدهزار نفری او به سمت مکه حرکت می کند، سفیانی به آنان دستور داده است شهر مکه را تصرّف وکعبه را خراب کنند وامام را به قتل برسانند. سپاه سفیانی از مدینه به سمت مکه حرکت می کند، پانزده کیلومتر را که پشت سر می گذارد به سرزمین "بَیدا" می رسد.(۳۷)
شب فرا می رسد، ناگهان صدایی در آن بیابان می پیچد: "ای صحرای بَیدا! این قوم ستمگر را در خود فرو ببر!".(۳۸)
این صدای جبرئیل است، زمین شکافته می شود وتمام آن سپاه را در خود فرو می برد، آری، خدا به وعده خود وفا می کند ودشمنان امام زمان را نابود می کند.(۳۹)

* * *

خدا امام زمان را به وسیله مؤمنان واقعی یاری می کند، وقتی آن حضرت در مکه ظهور می کند، سیصد وسیزده نفر با "طَی الارض" به آنجا می آیند، یعنی بدون استفاده از هیچ وسیله ای، کیلومترها راه را پشت سر می گذارند!
خدا آنان را در یک لحظه برای یاری امام زمان به مکه می رساند. این سیصد وسیزده نفر، یاران ویژه امام هستند وهر کدام از آنان، نماینده امام در سرزمینی خواهند بود.(۴۰)
از طرف دیگر، لشکری ده هزار نفره نیز به یاری امام می آید، امام منتظر آنان می ماند تا همه آنان از راه برسند، هر کدام از منطقه ای به مکه می آیند ودر خدمت امام به آرامش واقعی می رسند، آنان با عشقی مقدّس، بیابان ها را پشت سر می گذارند وتمام سختی ها را در راه یاری امام تحمّل می کنند. اراده خدا این است که قیام امام با همراهی این لشکر ده هزار نفری باشد.(۴۱)

بخش (۱۳)

باید تلاش کنیم هر وقت "صلوات" می فرستیم، در پایان آن حتماً "وعجل فرجهم" را بگوییم واین گونه از خدا بخواهیم ظهور امام زمان را نزدیک گرداند.
هیچ ذکر ودعایی همانند صلوات نیست، وقتی می گوییم: "اللهُمَّ صَلِّ علی محمّد وآلِ محمّد"، در واقع از خدا می خواهیم که بر پیامبر وخاندان او درود بفرستد، از خدا می خواهیم دین پیامبر را در جهان گسترش بدهد.
وقتی من صلوات می فرستم از خدا درخواست می کنم که عظمت وشکوه پیامبر وخاندانش بیشتر شود وبر جلال دین اسلام افزوده گردد. این بهترین درخواست است، وقتی در ادامه صلوات "وَعَجِّلْ فَرَجَهُم" را هم بگویم، با این دعا، امام زمان را یاری کرده ام واز ثواب زیادی بهره مند شده ام.

بخش (۱۴)

این سخن پیامبر است: "اگر تو به مؤمنی کمک کنی، خدا یک گرفتاری تو را در دنیا وهفتاد ودو گرفتاری تو را در آخرت برطرف می کند".(۴۲)
امام صادق (علیه السلام) هم فرمود: "هر کس که مظلومی را یاری نماید، خدا ثوابی برتر از یک ماه روزه وعبادت در مسجدالحرام را به او عطا می کند".(۴۳)
همچنین آن حضرت فرمود: "هر کس مومنی را یاری کند، با این کار خود، صورت شیطان را خراش می دهد وقلب شیطان را مجروح می کند".(۴۴)
من باید قدری در این سه حدیث فکر کنم، اگر من مومنی را یاری کنم، خدا این قدر ثواب به من می دهد ودر روز قیامت از من دستگری می کند وبا آن کار خود، قلب شیطان را به درد می آورم، اکنون این سؤال را از خود می پرسم: به راستی چه کسی از امام زمان مومن تر است؟ اگر من او را یاری کنم، برای ظهور او دعا کنم، یاد ونام او را در جامعه زنده نگاه دارم، به همه این ثواب های بزرگ می رسم، خدا را از خود راضی می کنم وشیطان را از خود دور می نمایم.

* * *

پیامبر فرمود: "اگر تو در جمعی بودی ودر آنجا از مومنی به بدی یاد کردند وتو از او دفاع کردی، خدا تو را از آتش جهنم نجات می دهد".(۴۵)
اگر من در این حدیث پیامبر فکر کنم، به چه نتیجه ای می رسم، من بارها در میان جمعی بوده ام وآنان چنین گفته اند: "وقتی امام زمان بیاید، جوی خون به راه می اندازد، اگر او بیاید اوّل گردن ما را می زند!"، این تهمتی بزرگی بود که من آن را شنیده ام، آنان این تهمت را به امام مهربان من زده اند، اکنون که امام زمان در پس پرده غیبت است، اگر من از او دفاع کنم، خدا به من چه پاداشی می دهد؟ چه کسی از امام زمان، مومن تر است؟ اگر نتیجه دفاع از یک مؤمن عادی، آزادی از آتش جهنم است، پس دفاع از امام زمان نتیجه اش چیست؟

بخش (۱۵)

قرآن در سوره توبه، آیه ۱۰۵ چنین می گوید: ﴿وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾.
"هر کاری که انسان ها انجام می دهند، خدا از آن آگاه است، همچنین به اذن خدا، پیامبر ومومنان از آن آگاه هستند".
نام او شعیب بود ودر شهر کوفه خرما می فروخت، او بارها این آیه را خواند ودر آن فکر کرد ودوست داشت بداند منظور از "مؤمنان" در آیه چه کسانی هستند؟
او به مدینه سفر کرد، به خانه امام صادق (علیه السلام) رفت وسلام کرد ودر گوشه ای نشست، او به دنبال فرصت مناسبی بود تا سؤال خود را بپرسد، لحظاتی گذشت، دیگر وقت سؤال بود، او این آیه را خواند وگفت:
- آقای من! منظور از "مؤمنان" در این آیه، چه کسانی هستند؟
- آنان، امامان معصوم هستند، دوازده امامی که جانشینان پیامبر می باشند.(۴۶)
آن، روز او فهمید که خدا امام را شاهد بر بندگانش قرار داده است، آنان به اذن خدا از اعمال وکردار مردم باخبر هستند. امروز هم امام زمان از همه چیز باخبر است، فرشتگان، هر صبح وشام، پرونده اعمال ما را نزد او می برند، او به اعمال ما نگاه می کند، اگر در آن کارهای زیبا ببیند، خوشحال می شود، برایمان دعا می کند، اگر گناهی انجام داده باشیم، او ناراحت می شود ودست به دعا برمی دارد وبرای ما استغفار می کند.

* * *

ابراهیم یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) بود، یکی از شب ها که او به خانه امام صادق (علیه السلام) رفته بود، سخن به درازا کشید، او از بس مجذوب سخنان امام شده بود، گذشت زمان را فراموش کرد. وقتی او به خود آمد، فهمید که خیلی از شب گذشته است ومادرش حتماً نگران شده است.
ابراهیم با امام خداحافظی کرد وبا سرعت خود را به خانه رساند. وقتی او به خانه رسید، مادرش را خیلی نگران یافت، مادر به او گفت: پسرم! چرا این قدر دیر کردی؟ دلم هزار جا رفت، گفتم نکند مأموران حکومتی تو را دستگیر کرده باشند!
ابراهیم با عصبانیت بر سر مادر فریاد زد واو را ناراحت کرد. فردا صبح، ابراهیم به سوی خانه امام صادق (علیه السلام) حرکت کرد، وقتی وارد خانه امام شد، سلام کرد، امام جواب سلام او را داد، سپس رو به او کرد وفرمود: ای ابراهیم! چرا دیشب با مادر خود با صدای بلند سخن گفتی؟ چرا دل او را شکستی؟ آیا فراموش کردی که او برای بزرگ کردن تو چقدر زحمت کشیده است؟
ابراهیم خیلی تعجّب کرد، جریان تندی او با مادر را هیچ کس نمی دانست، ولی امام صادق (علیه السلام) از آن باخبر بود، ابراهیم از امام خود خیلی خجالت کشید. امام به سخنان خود چنین ادامه داد: سعی کن که دیگر با صدای بلند، با مادرت سخن نگویی واو را ناراحت نکنی.(۴۷)

* * *

او دانشمندی بزرگ بود ودر مشهد زندگی می کرد ومردم به او علاقه زیادی داشتند، شب در خواب دید که به حرم امام رضا (علیه السلام) رفته است، امام در آنجا حضور دارد ومردم به زیارت آن حضرت می روند. در این میان، نگاه او به یکی از تاجران تهرانی افتاد که از دوستان او بود. آن تاجر جلو آمد تا به ضریح رسید، سلام کرد ولی ناگهان سنگی را به سوی امام پرتاپ کرد، امام از این کار آن تاجر ناراحت شدند.
بعد از مدّتی آن تاجر به سمت دیگر ضریح امام رفت ودر آنجا نیز سنگی را به سوی امام پرتاپ کرد، سپس برای بار سوم آن تاجر سنگی دیگر را پرتاپ کرد، این رفتار باعث ناراحتی شدید امام شد.
آن دانشمند از خواب بیدار شد، متحیر شد که معنای این خواب چیست. در اوّلین فرصت نزد آن تاجر رفت وبه او گفت:
- تو این بار که به زیارت امام رضا (علیه السلام) رفتی، چه خطایی کردی؟
- چطور مگر؟
- تو امام رضا (علیه السلام) را با رفتار خود ناراحت کردی، او را اذّیت نمودی. من خودم در خواب این را دیدم!
وقتی تاجر این سخن را شنید، شرمنده شد وگفت: "من از گناه خود توبه می کنم، وقتی به حرم رفتم، خانمی را دیدم، شیطان مرا فریب داد ومن دستم را روی دست او گذاشتم. سه بار این کار را کردم". اینجا بود که معلوم شد معنای آن خواب چه بوده است، آن سه گناهی که او در حرم انجام داده بود، همانند سه سنگی بود که او به سوی امام پرتاپ کرده بود. (این ماجرا سال ها قبل روی داده است، زمانی که در حرم، قسمت مردانه وزنانه از یکدیگر جدا نشده بود).

* * *

اکنون قدری فکر می کنم، گناه من باعث رنج واذّیت امام زمان می شود، اگر واقعاً امام خود را دوست دارم، باید کاری کنم که به آن حضرت، رنجی نرسانم، بلکه با تقوا وپرهیزکاری باعث شادی دل او بشوم.

بخش (۱۶)

لحظه ای باید فکر کنم، امام زمان چقدر در جامعه غریب است، باید همه تلاش خود را بنمایم تا کاری کنم که جامعه بیشتر به یاد آن حضرت باشد، اگر هم زمانی فرا برسد که دیگر کسی به این حرف ها توجّه نکند، من که می توانم یک یاور برای امام بسازم! یک یار که می توانم تحویل امام خود بدهم وآن هم خودم! من اختیار خودم را که دارم، باید تقوا پیشه کنم وکاری کنم که همه زندگی من رنگ وبوی آن حضرت را بدهد.
من می گویم امام زمان را دوست دارم، انسان به طور طبیعی دوست دارد همانند محبوبش بشود، این یک قانون است. عاشق همیشه می خواهد ببیند معشوقش چه دوست دارد تا آن را انجام بدهد. خدا در وجود انسان ها، روحیه پیروی از یک الگو را قرار داده است، اگر من واقعا محبت به امام خود دارم، دیگر باید دوست داشته باشم در راه رفتن، در نماز، در روزه و... شبیه محبوب خود بشوم. من باید این مسیر را بپیمایم وبه کمال برسم.
البته شیطان در این مسیر در انتظار یک فرصت است. او می داند مسیر پیروی از حجت خدا، مسیر رستگاری است، برای همین در این مسیر کمین می کند.
وقتی من ماشین خوبی دارم، رانندگی ام هم خوب است، در مسیر با سرعت حرکت می کنم، همه چیز عالی است ومن برنامه ریزی می کنم که به زودی به مقصد برسم، امّا هر لحظه باید مراقب باشم، یک لحظه غفلت باعث می شود من به دره ای عمیق سقوط کنم، کسی که اصلاً سوار ماشین نشده است ویا سرعت نگرفته است، خطری او را تهدید نمی کند. خطر او همان ماندن در جای خود است. شیطان به این راضی است که او در عشق دنیا بماند واصلاً حرکت نکند، ولی وقتی من در مسیر یاری امام گام برمی دارم، هر لحظه باید مراقب باشم، زیرا شیطان در کمین است وبا یک غفلت مرا به سقوط می کشاند.

بخش (۱۷)

اسم او "سَهل خراسانی" بود، از خراسان به مدینه آمده بود، او به خانه امام صادق (علیه السلام) رفت وبه آن حضرت چنین گفت: "آقای من! چرا در خانه نشسته اید؟ چرا قیام نمی کنید؟ شما صدهزار شیعه دارید که آماده اند در کنار شما شمشیر بزنند".
امام به او نگاهی کرد، سپس از خدمت کار خود خواست تا تنوری را که در خانه است، روشن کند.
خدمتکار هیزم ها را داخل تنور گذاشت وآن را آتش زد، آتش زبانه کشید، سهل با خود فکر کرد که حالا چه وقت روشن کردن تنور بود؟ او در همین فکرها بود که امام به او گفت: "ای سهل! برو در این تنور بنشین!".
سهل تعجّب کرد، نگاهی به آتشی که از تنور زبانه می کشید، نمود ورو به امام کرد وگفت: "آقای من! آیا می خواهی مرا با آتش عذاب کنی؟ مرا از این کار معاف کن!".
امام لبخندی زد، در این گیر ودار، هارون مکی از راه رسید، او یکی از یاران امام بود، امام به او گفت: "ای هارون! برو درون این تنور بنشین!". هارون با عجله به سوی تنور رفت ودر دل آتش ها نشست.
پس از آن، امام با سهل مشغول گفتگو شد، از اوضاع خراسان پرسید، سهل جواب می داد، امّا همه توجّهش به تنور آتش بود.
لحظاتی گذشت، امام به سهل گفت: "برخیز وببین که هارون در تنور آتش چه می کند!".
سهل کنار تنور آمد، دید که هارون در میان آتش نشسته است وآتش به او هیچ آسیبی نرسانده است، او تعجّب زیادی کرد، امام او را صدا زد وگفت:
- ای سهل! بگو بدانم در خراسان چند نفر مانند هارون هست؟
- به خدا قسم یک نفر هم مانند او پیدا نمی شود.
- آری، یک نفر هم مثل هارون پیدا نمی شود! بدان وقتی من قیام می کنم که پنج نفر مثل هارون را داشته باشم! ای سهل! من به وظیفه خود آگاه تر هستم، می دانم که چه وقت باید قیام کنم وچه وقت باید در خانه بنشینم.(۴۸)

* * *

امام صادق (علیه السلام) در آن زمان قیام نکرد، چون می دانست افرادی مانند هارون در جامعه نیستند، برای اداره جامعه، امام صادق (علیه السلام) نیاز به کسانی داشت که واقعاً یار ویاور او باشند واز او اطاعت کامل داشته باشند. امام صادق (علیه السلام) می دانست وقتی افرادی مانند سهل خراسانی به قدرت برسند، چگونه عمل خواهند کرد، قدرت برای بیشتر انسان های معمولی، فساد می آورد، آن روز سهل خراسانی دم از اهل بیت (علیهم السلام) می زند، امّا اگر خودش به پست ومقامی می رسید، همه چیز را فراموش می کرد ودیگر به سخن امام گوش نمی داد وهر کاری که دلش می خواست انجام می داد. اگر واقعاً سهل تسلیم امر امام بود واطاعت از امام را بر خود واجب می دانست، چرا به داخل تنور نرفت؟ معلوم است این آدم، وقتی به پست ومقام می رسید به فرمان امام گوش نمی کرد.
امام صادق (علیه السلام) می دانست اگر افرادی مثل سهل در امر دنیا وقدرت طلبی، آبی پیدا کنند، شناگران ماهری هستند، این افراد فقط آب پیدا نمی کنند، برای همین تا آب نباشد، آدم های خوبی هستند!
این ماجرا، پیام مهمّی برای همه ما دارد، امروز امام زمان نیاز به یاورانی همچون هارون مکی دارد که با تمام وجود از آن حضرت اطاعت کنند.

بخش (۱۸)

یکی از شیعیان بعد از انجام حج به مدینه رفت تا با امام صادق (علیه السلام) دیدار کند، وقتی او نزد امام رفت امام به او فرمود: "آیا می دانی که خداوند برای حاجی چه ثوابی قرار داده است؟". او پاسخ داد: "نمی دانم".
امام فرمودند: "وقتی بنده ای به گرد خانه خدا طواف کند ودو رکعت نماز طواف را بخواند وبین صفا ومروه سعی کند، خداوند برای او شش هزار ثواب می نویسد وشش هزار گناه او را می بخشد ومقام او را شش هزار مرتبه بالا می برد".
او از شنیدن سخن امام صادق (علیه السلام) تعجّب کرد وگفت: "آقای من! این ثواب بسیار زیادی است". امام به او رو کرد وگفت: "آیا می خواهی کاری رابه تو یاد دهم که ثواب آن از طواف هم بیشتر باشد؟". او پاسخ داد: "بله". امام فرمود: "کمک نمودن به برادر مؤمن وبرآورده کردن حاجت او، نزد خدا بالاتر از ده حج می باشد".(۴۹)

* * *

اکنون از خود می پرسم: وقتی حاجت یک مؤمن را برآورده کنم، خدا این قدر به من پاداش می دهد، پس اگر تلاش کنم تا به امام زمان کمک کنم وخواسته او را برآورده کنم به چه پاداشی می رسم؟
من باید با خود فکر کنم، خواسته های امام زمان را بشناسم ودر مسیر برآورده شدن آن، گام بردارم، این گونه است که آن حضرت از من راضی وخشنود می شود ومن لحظه به لحظه به خدا نزدیک تر می شوم.
مهم ترین خواسته امام زمان این است که ما برای ظهور آن حضرت دعا کنیم، از گناه ومعصیت دوری کنیم ودر مسیر اطاعت خدا باشیم وبر سر پیمانی که با آن حضرت بسته ایم، باقی بمانیم.
وقتی تاریخ را می خوانیم می بینم که مردم بعد از پیامبر، حجّت خدا را از یاد بردند وبه سوی دشمنان امام زمان خود شتافتند، آنان در فتنه ای بزرگ افتادند وخیال کردند که راه خوبی را پیش گرفته اند، در حالی که با گذر زمان فهمیدند هم دنیا وهم آخرت خود را از دست دادند، مردم کوفه هم برای امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتند، هیجده هزار جنگجو با مسلم بن عقیل بیعت کردند، امّا وقتی که شرایط سخت پیش آمد، هیچ کدام از آنان بر پیمان خود وفا نکردند.
امروز روزگاری است که امام از دیده ها پنهان است، او در زندان غیبت است. آن حضرت به هر کدام از پیامبران، شباهتی دارند، شباهت او به یوسف (علیه السلام) این نکته است:
"وامّا من یوسف فالسّجن".
در زندانی بودن!
همان گونه که یوسف به زندان افتاد، امروز حجت خدا در زندان غیبت گرفتار است. آن حضرت، همانند پدری مهربان برای ماست. اگر پدر ما در زندان باشد، ما چه حالی داریم؟ بیش از هزار سال است که امام ما در زندان غیبت به سر می برد، ما چقدر به این موضوع فکر کرده ایم؟ چقدر تلاش کرده ایم آن حضرت را یاری کنیم؟ شیعه واقعی کسی است که تشنه امام خود باشد، سوزِ دوری از امام خود را داشته باشد.

بخش (۱۹)

یکی از شیعیان نزد امام صادق (علیه السلام) آمد ودرباره حضرت مهدی (علیه السلام) سؤال کرد، امام پاسخ سؤال او را دادند وسپس چنین فرمودند:
"لَو أدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ أیامَ حَیاتی".
"اگر من زمان مهدی (علیه السلام) بودم، همه عمرم را در خدمتش می گذراندم".(۵۰)
این سخن بسیار مهم است، امام صادق (علیه السلام) با آن مقام وعظمتی که خدا به او داده است، آرزو می کند که به مهدی (علیه السلام) خدمت کند ویاری او را بنماید. مگر خدمت کردن به مهدی (علیه السلام) چه رمز ورازی دارد که امام صادق (علیه السلام) ارزوی آن را دارد؟
من اکنون در روزگاری هستم که امام صادق (علیه السلام) آرزو داشت که در این زمان زندگی می کرد تا حضرت مهدی (علیه السلام) را یاری کند!
باید قدری به این نکته فکر کنم، به راستی این چه سعادت بزرگی است که من بتوانم به حضرت مهدی (علیه السلام) خدمتی کنم واو را یاری کنم!
امروز امام زمان همه شیعیان خود را به یاری فراخوانده است ومنتظر است تا ما ندای او را جواب بگوییم! او از ما خواسته است برای ظهورش، زیاد دعا کنیم. ما باید یاد ونام آن حضرت را زنده نگاه داریم، در مسیر کسب معرفت گام برداریم، با تقوا ودوری از گناه، باعث شادی دل او بشویم.
مبادا شیطان مرا فریب بدهد وبه من بگوید: "تو کجا ویاور امام زمان شدن کجا؟ این مقام مخصوص بزرگان است!".
خدا از هر کسی به اندازه توان او، انتظار دارد، من باید در حد توان خود، امام زمان را یاری کنم:
در قنوت نمازها، برای ظهورش دعا کنم، هر روز صبح، دعای "عهد" را بخوانم وبا آن حضرت، پیمان خود را تازه کنم، از گناه دوری کنم وبا رفتار خوب خود، مردم را به سوی امام زمان دعوت کنم.
شب که فرا می رسد، لحظاتی فکر کنم، ببینم که در آن روز، چه کارهایی کرده ام که باعث شادی دل امام شده است، اعمال ورفتار خود را محاسبه کنم، اگر خطایی کرده ام از آن توبه کنم وتصمیم بگیرم فردایی زیبا را رفم بزنم.
صبح که فرا می رسد، برای سلامتی آن حضرت، صدقه بدهم، این کار را هر روز انجام بدهم، این باعث می شود که یاد حضرت را در دل خود زنده کنم.

منابع

۱. الاحتجاج علی أهل اللجاج، أبو منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی (ت ۶۲۰ هـ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران: دار الاُسوة، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۳ هـ.
۲. الاختصاص، المنسوب إلی أبی عبد الله محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت ۴۱۳ هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الرابعة، ۱۴۱۴ هـ.
۳. الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م ۴۱۳ هـ)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت (علیهم السلام)، قمّ، مؤسّسة آل البیت (علیهم السلام)، ۱۴۱۳ هـ، الطبعة الأولی.
۴. إعلام الوری بأعلام الهدی، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت ۵۴۸ هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة الاُولی، ۱۳۹۹ هـ.
۵. أعیان الشیعة، السید محسن الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت ۱۳۷۱ هـ)، به کوشش: السید حسن الأمین، بیروت: دار التعارف، ۱۴۰۳ هـ، الطبعة الخامة.
۶. أمالی الصدوق، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت ۳۸۱ هـ)، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعة الخامسة، ۱۴۰۰ هـ.
۷. الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت ۴۶۰ هـ)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قمّ: دار الثقافة، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۴ هـ.
۸. أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذری (ت ۲۷۹ هـ)، إعداد: محمّد باقر المحمودی، بیروت: دار المعارف، الطبعة الثالثة.
۹. أُسد الغابة، ابن الأثیر، (۶۳۰ ق)، دار الکتاب العربی، بیروت.
۱۰. بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار (علیهم السلام)، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (العلاّمة المجلسی) (ت ۱۱۱۱ هـ)، بیروت: مؤسّسة الوفاء، ۱۴۰۳ هـ، الطبعة الثانیة.
۱۱. البدایة والنهایة، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت ۷۷۴ هـ)، تحقیق: مکتبة المعارف، بیروت: مکتبة المعارف.
۱۲. البرهان فی تفسیر القرآن، هاشم بن سلیمان البحرانی (ت ۱۱۰۷ هـ)، تحقیق: مؤسّسة البعثة، قمّ: مؤسّسة البعثة، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۵ هـ.
۱۳. بصائر الدرجات، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت ۲۹۰ هـ)، قمّ: مکتبة آیة الله المرعشی، الطبعة الاُولی، ۱۴۰۴ هـ.
۱۴. تاج العروس، الزبیدی، (۱۲۰۵ ق)، تحقیق علی شیری، دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت.
۱۵. تاریخ الطبری (تاریخ الاُمم والملوک)، محمّد بن جریر الطبری (ت ۳۱۰ هـ)، تحقیق: محمّد أبو الفضل إبراهیم، مصر: دار المعارف.
۱۶. تاریخ الیعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب (ابن واضح الیعقوبی) (م ۲۸۴ هـ)، بیروت: دار صادر.
۱۷. تفسیر الثعلبی، الثعلبی، (۴۲۷ ق)، تحقیق أبی محمّد بن عاشور، الطبعة الأولی، ۱۴۲۲ ق، دار إحیاء التراث العربی، بیروت
۱۸. التفسیر الصافی، الفیض الکاشانی، (۱۰۹۱ ق)، الطبعة الثانیة، ۱۴۱۶ ق، مؤسّسة الهادی، قمّ.
۱۹. تفسیر العیاشی، محمّد بن مسعود العیاشی، (۳۲۰ ق)، تحقیق: الحاج السید هاشم الرسولی المحلاّتی، مکتبة العلمیة الإسلامیة، طهران.
۲۰. تفسیر نور الثقلین، الشیخ الحویزی، (۱۱۱۲ ق)، تصحیح وتعلیق: السید هاشم الرسولی المحلاّتی، الطبعة الرابعة، ۱۳۷۰ ش، مؤسّسة إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع، قمّ.
۲۱. جامع أحادیث الشیعة، السید البروجردی، (۱۳۸۳ ق)، المطبعة العلمیة، قمّ.
۲۲. جامع الرواة، محمّد بن علی الغروی الأردبیلی (م ۱۱۰۱ ق)، بیروت: دار الأضواء، ۱۴۰۳ ق.
۲۳. الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، محمّد بن الحسن بن علی بن الحسین الحرّ العاملی (ت ۱۱۰۴ هـ)، قمّ: مکتبة المفید.
۲۴. الخرائج والجرائح، سعید بن عبد الله الراوندی (قطب الدین الراوندی) (ت ۵۷۳ هـ)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عجل الله فرجه)، قمّ: مؤسّسة الإمام المهدی (عجل الله فرجه)، ۱۴۰۹ هـ، الطبعة الأولی.
۲۵. الخصال، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت ۳۸۱ هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۰ هـ.
۲۶. روضة الواعظین، محمّد بن الحسن الفتّال النیسابوری (ت ۵۰۸ هـ)، تحقیق: حسین الأعلمی، بیروت: مؤسّسة الأعلمی، ۱۴۰۶ هـ، الطبعة الأولی.
۲۷. شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار (علیهم السلام)، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصری (ت ۳۶۳ هـ)، تحقیق: السید محمّد الحسینی الجلالی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۲ هـ.
۲۸. علل الشرائع، الشیخ الصدوق، (۳۸۱ق)، تقدیم: السید محمّد صادق بحر العلوم، ۱۳۸۵ق، منشورات المکتبة الحیدریة، النجف الأشرف.
۲۹. الغیبة، الشیخ الطوسی، (۴۶۰)، الطبعة الأولی، ۱۴۱۱ ق، مؤسّسة المعارف الإسلامیة، قمّ.
۳۰. الغیبة، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی (ت ۴۶۰ هـ)، تحقیق: عباد الله الطهرانی، وعلی أحمد ناصح، قمّ: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۱ هـ.
۳۱. الغیبة، محمّد بن إبراهیم النعمانی، (۳۸۰ ق)، تحقیق: فارس حسّون کریم، الطبعة الأولی، ۱۴۲۲ ق، أنوار الهدی.
۳۲. الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی (ت ۳۱۴ هـ)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الأضواء، ۱۴۱۱ هـ، الطبعة الأولی.
۳۳. الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة، علی بن محمّد بن أحمد المالکی المکی المعروف بابن صبّاغ (ت ۸۵۵ هـ)، بیروت: مؤسّسة الأعلمی.
۳۴. الکافی، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی (ت ۳۲۹ هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، طهران: دارالکتب الإسلامیة، الطبعة الثانیة، ۱۳۸۹ هـ.
۳۵. الکامل فی التاریخ، علی بن محمّد الشیبانی الموصلی (ابن الأثیر) (ت ۶۳۰ هـ)، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۸ هـ، الطبعة الأولی.
۳۶. کمال الدین وتمام النعمة، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت ۳۸۱ هـ)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، ۱۴۰۵ هـ.
۳۷. مثیر الأحزان ومنیر سبل الأشجان، أبو إبراهیم محمّد بن جعفر الحلّی المعروف بابن نما (ت ۶۴۵ هـ)، تحقیق: مؤسّسة الإمام المهدی (عجل الله فرجه)، قمّ: مؤسّسة الإمام المهدی (عجل الله فرجه).
۳۸. المحاسن، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقی (ت ۲۸۰ هـ)، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قمّ: المجمع العالمی لأهل البیت، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۳ هـ.
۳۹. مختصر بصائر الدرجات، الحسن بن سلیمان الحلّی، (القرن التاسع)، انتشارات الرسول المصطفی، قمّ بالأُوفست عن طبعة منشورات المطبعة الحیدریة فی النجف الأشرف.
۴۰. مستدرک الوسائل، المیرزا النوری، (۱۳۲۰ق)، الطبعة الأولی، ۱۴۰۸ ق، مؤسّسة آل البیت، قمّ.
۴۱. معجم البلدان، أبو عبد الله شهاب الدین یاقوت بن عبد الله الحموی الرومی (ت ۶۲۶ هـ)، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی ۱۳۹۹ هـ.
۴۲. مقاتل الطالبیین، أبو الفرج علی بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت ۳۵۶ هـ)، تحقیق: السید أحمد صقر، قمّ: منشورات الشریف الرضی، الطبعة الاُولی ۱۴۰۵ هـ.
۴۳. مکارم الأخلاق، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت ۵۴۸ هـ)، تحقیق: علاء آل جعفر، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، ۱۴۱۴ هـ.
۴۴. مناقب آل أبی طالب - مناقب ابن شهرآشوب، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی (ت ۵۸۸ هـ)، قمّ: المطبعة العلمیة.
۴۵. موسوعة کلمات الإمام الحسین (علیه السلام)، معهد تحقیقات باقر العلوم، قمّ: دارالمعروف، الطبعة الاُولی ۱۴۱۵ هـ.
۴۶. وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت ۱۱۰۴هـ)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت (علیهم السلام)، قمّ، الطبعة الاُولی، ۱۴۰۹ هـ.

پاورقی:

-----------------

(۱) سوره محمّد، آیه ۷.
(۲) استنصرکم وله جنود السماوات والارض...: نهج البلاغة ج ۲ ص ۱۱۳.
(۳) بسم الله الرحمن الرحیم عافانا الله وإیاکم من الضلالة والفتن، ووهب لنا ولکم روح الیقین، وأجارنا وإیاکم من سوء المنقلب أنه أنهی إلی ارتیاب جماعة منکم فی الدین، وما دخلهم من الشک والحیرة فی ولاة أمورهم، فغمنا ذلک لکم لا لنا، وساءنا فیکم لا فینا، لان الله معنا ولا فاقة بنا إلی غیره، والحق معنا فلن یوحشنا من قعد عنا، ونحن صنائع ربنا، والخلق بعد صنائعنا...: الغیبة للطوسی ص ۲۸۵، الاحتجاج ج ۲ ص ۲۷۸، بحار الانوار ج ۵۳ ص ۱۷۸.
(۴) وإن إبراهیم لما وضع فی کفة المنجنیق غضب جبرئیل، فأوحی الله (عزَّ وجلَّ) إلیه: ما یغضبک یا جبرئیل؟ قال: یا رب خلیلک لیس من یعبدک علی وجه الأرض غیره، سلطت علیه عدوک وعدوه! فأوحی الله (عزَّ وجلَّ) إلیه: اسکت، إنما یعجل العبد الذی یخاف الفوت مثلک، فأما أنا فإنه عبدی آخذه إذا شئت. قال: فطابت نفس جبرئیل، فالتفت إلی إبراهیم فقال: هل لک من حاجة؟ فقال: أما إلیک فلا...: الامالی للصدوق ص ۵۴۲، الخصال ص ۳۳۵، علل الشرایع ج ۱ ص ۳۶، بحار الانوار ج ۱۱ ص ۶۳.
(۵) لما سار أبو عبد الله من المدینة أتته أفواج من مسلمی الجن، إلی أن قال: وإذا أقمت بمکانی فبماذا یبتلی هذا الخلق المتعوس؟ وبماذا یختبرون؟ ومن ذا یکون ساکن حفرتی بکربلا؟: مستدرک الوسائل ج ۱۰ ص ۲۱۷، بحار الانوار ج ۴۴ ص ۳۳۱.
(۶) الجاهل بامام زمانه والغائب عنه بعد ما عرفه...: الجواهر السنیة ص ۷۷، بحار الانوار ج ۲ ص ۴.
(۷) أنّه دخل علیه بمنی وهو غلام أول ما اختط عارضاه وفی مجلسه شیوخ الشیعة کحمران بن أعین وقیس الماصر ویونس بن یعقوب وأبی جعفر الاحول وغیرهم فرفعه علی جماعتهم ولیس فیهم الا من هو أکبر سنا منه، فلما رأی أبو عبد اللّه (علیه السلام) أن ذلک الفعل کبر علی أصحابه قال: "هذا ناصرنا بقلبه ولسانه ویده": بحار الانوار ج ۷۵ ص ۲۹۶.
(۸) ر اجع: جامع الرواة للاردبیلی ج ۲ ص ۳۱۳.
(۹) ﴿وَمَن یؤْتَ الْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیرًا کثِیرًا﴾، فقال: طاعة الله ومعرفة الإمام: الکافی ج ۱ ص ۱۸۵، المحاسن ج ۱ ص ۱۴۸، شرح الأخبار للقاضی النعمان ج ۳ ص ۵۷۸، بحار الأنوار ج ۲۴ ص ۸۶.
(۱۰) ورجال کأن قلوبهم زبر الحدید لا یشوبها شک فی ذات الله أشد من الحجر، لو حملوا علی الجبال لأزالوها: بحار الانوار ج ۵۲ ص ۳۰۸، مکیال المکارم ج ۱ ص ۶۶.
(۱۱) عالم ینتفع بعلمه افضل من سبعین الف عابد: الکافی ج ۱ ص ۳۳، بحار الانوار ج ۲ ص ۱۸.
(۱۲) کونوا لمن انقطعتم إلیه زینا، ولا تکونوا علیه شینا، صلوا فی عشائرهم، وعودوا مرضاهم، واشهدوا جنائزهم، ولا یسبقونکم إلی شئ من الخیر فأنتم أولی به منهم: الکافی ج ۲ ص ۲۱۹، وسائل الشیعه ج ۱۶ ص ۲۱۹، جامع احادیث الشیعة ج ۱۵ ص ۵۰۶.
(۱۳) ألا وإن لکل مأموم إماما یقتدی به ویستضئ بنور علمه، ألا وإن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه، ومن طعمه بقرصیه ألا وإنکم لا تقدرون علی ذلک ولکن أعینونی بورع واجتهاد، وعقة وسداد: نهج البلاغة ج ۳ ص ۷۰، مختصر بصائر الدرجات ص ۱۵۴، مستدرک الوسائل ج ۱۲ ص ۵۴، بحار الانوار ج ۳۳ ص ۴۷۴.
(۱۴) صلوا عشائرهم واشهدوا جنائزهم، وعودوا مرضاهم وأدوا حقوقهم، فإن الرجل منکم إذا ورع فی دینه وصدق الحدیث وأدی الأمانة وحسن خلقه مع الناس قیل: هذا جعفری فیسرنی ذلک ویدخل علی منه السرور وقیل هذا أدب جعفر، وإذا کان علی غیر ذلک دخل علی بلاؤه وعاره وقیل هذا أدب جعفر: الکافی ج ۲ ص ۶۳۶، وسائل الشیعة ج ۱۲ ص ۶، جامع احادیث الشیعة ج ۱۵ ص ۵۰۶.
(۱۵) مثلک مثل "قل هو الله أحد" فإنه من قرأها مرة فکأنما قرأ ثلث القرآن، ومن قرأها مرتین فکأنما قرأ ثلثی القرآن، ومن قرأها ثلاث مرات فکأنما قرأ القرآن، وکذلک من أحبک بقلبه کان له مثل ثلث ثواب أعمال العباد، ومن أحبک بقلبه ونصرک بلسانه کان له مثل ثلثی أعمال العباد، ومن أحبک بقلبه ونصرک بلسانه ویده کان له مثل ثواب أعمال العباد: المحاسن ج ۱ ص ۱۵۳، بحار الانوار ج ۲۷ ص ۹۴، البرهان ج ۵ ص ۷۹۷، تفسیر نور الثقلین ج ۵ ص ۷۰۱.
(۱۶) من کان همه فی کسر النواصب عن المساکین من شیعتنا الموالین حمیة لنا أهل البیت یکسرهم عنهم ویکشف عن مخازیهم ویبین عوارهم ویفخم أمر محمد وآله جعل الله تعالی همة أملاک الجنان فی بناء قصوره ودوره، یستعمل بکل حرف من حروف حججه علی أعداء الله أکثر من عدد أهل الدنیا أملاکا، قوة کل واحد یفضل عن حمل السماوات والأرضین، فکم من بناء وکم من نعمة وکم من قصور لا یعرف قدرها إلا رب العالمین: الاحتجاج ج ۱ ص ۱۲، الفصول المهمه ج ۱ ص ۶۰۴، بحار الانوار ج ۲ ص ۱۰.
(۱۷) آفتاب در غربت، نوشته سید محمد بنی هاشمی ص ۳۶۷
(۱۸) أمّا بعد، فإنّی لا أعلم أصحاباً أولی ولا خیراً من أصحابی، ولا أهل بیت أبرّ ولا أوصل من أهل بیتی، فجزاکم الله عنّی جمیعاً خیراً: إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۵۵؛ روضة الواعظین، ص ۲۰۲؛ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۹۲؛ وراجع: البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۶.
(۱۹) فقال له إخوته وأبناؤه وأبناء عبد الله بن جعفر: ولِمَ نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک؟ لا أرانا الله ذلک. وبدأهم العبّاس أخوه ثمّ تابعوه...: مثیر الأحزان، ص ۵۲.
(۲۰) ثمّ قام مسلم بن عوسجة الأسدی وقال: یا بن بنت رسول الله! نحن علیک هکذا، وننصرف وقد أحاط بک الأعداء! لا والله لا یرانی الله أفعل ذلک أبداً حتّی أکسر فی صدورهم رمحی...: الفتوح، ج ۵، ص ۹۴؛ مقتل الحسین للخوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۶.
(۲۱) قال زهیر بن القین: والله لوددتُ أنّی قُتِلت ثمّ نُشِرت ثمّ قُتِلت حتّی أقتل کذا ألف قتلة...: الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۵۹؛ البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۶؛ الإرشاد، ج ۲، ص ۹۱.
(۲۲) تکلّم جماعة أصحابه بکلام یشبه بعضُه بعضاً فی وجه واحد، فقالوا: والله لا نفارقک، ولکنّ أنفسنا لک الفداء...: تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۵۹؛ البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۶.
(۲۳ر لمّا وصل الکتاب إلی عمر بن سعد، أمر منادیه فنادی: إنّا قد أجّلنا حسیناً وأصحابه یومهم ولیلتهم، فشقّ ذلک علی الحسین وعلی أصحابه...: الأمالی للصدوق، ص ۲۲۰، ح ۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۱۵، ح ۱؛ وراجع: تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۲۴۴؛ فقال له إخوته وأبناؤه وأبناء عبد الله بن جعفر: ولِمَ نفعل ذلک؟ لنبقی بعدک؟ لا أرانا الله ذلک...: مثیر الأحزان، ص ۵۲؛ قام الحسین فی أصحابه خطیباً، فقال: اللّهمّ إنّک تعلم أنّی لا أعلم أصحاباً خیراً من أصحابی...: مقاتل الطالبیین، ص ۱۱۲، راجع الفتوح، ج ۵، ص ۹۴؛ مقتل الحسین (علیه السلام)، للخوارزمی، ج ۱، ص ۲۴۶؛ وراجع تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۱۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۵۵۹؛ البدایة والنهایة، ج ۸، ص ۱۷۶؛ الإرشاد، ج ۲، ص ۹۱؛ روضة الواعظین، ص ۲۰۲؛ إعلام الوری، ج ۱، ص ۴۵۵؛ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۹۲.
(۲۴) فقال له القاسم بن الحسن: وأنا فیمن یقتل؟ فأشفق علیه فقال له: یا بنی، کیف الموت عندک؟ قال: یا عمّ، أحلی من العسل...: موسوعة کلمات الإمام الحسین، ص ۴۸۶.
(۲۵) فتقدّم سعید بن عبد الله الحنفی ووقف یقیه بنفسه، ما زال ولا تخطّی حتّی سقط إلی الأرض وهو یقول:... أبلغه ما لقیت من ألم الجراح، فإنّی أردت ثوابک فی نصر ذرّیة نبیک...: بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۱؛ مقتل الحسین (علیه السلام)، للخوارزمی، ج ۲، ص ۱۷.
(۲۶) جاء عابس بن أبی شبیب فقال: یا أبا عبد الله! والله ما أقدر علی أن أدفع عنک القتل والضیم بشیء أعزّ علی من نفسی، فعلیک السلام: أنساب الأشراف، ج ۳، ص ۴۰۴.
(۲۷) فأخذ ینادی: ألا رجل لرجل! فقال عمر بن سعد: ارضخوه بالحجارة: تاریخ الطبری، ج ۵، ص ۴۴۴؛ مقتل الحسین (علیه السلام)، للخوارزمی، ج ۲، ص ۲۳.
(۲۸) تقدّم عابس بن (أبی) شبیب الشاکری، فسلّم علی الحسین (علیه السلام) وودّعه، وقاتل حتّی قُتل رحمه الله: الإرشاد، ج ۲، ص ۱۰۶؛ "ارموه بالحجارة، فرموه حتّی قُتل": مثیر الأحزان، ص ۶۶.
(۲۹) خرج غلام ترکی مبارز، قاریء للقرآن عارف بالعربیة، وهو من موالی الحسین (علیه السلام)، فجعل یقاتل... فقتل جماعة، فتحاوشوه فصرعوه، فجاءه الحسین (علیه السلام) وبکی...: مقتل الحسین (علیه السلام)، للخوارزمی، ج ۲، ص ۲۴؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۳۰؛ برز غلام ترکی للحرّ... فقتل سبعین رجلا: المناقب لابن شهر آشوب ج ۴ ص ۱۰۴؛ کان أسلم هذا من موالی الحسین بن علی... خرج إلی القتال وهو یقول: أمیری حسین ونعم الأمیر...من مثلی وابن رسول الله واضع خدّه علی خدّه ثمّ أفاضت نفسه: أعیان الشیعة، ج ۳، ص ۳۰۳.
(۳۰) پیام امام زمان، نوشته سید جمال الدین حجازی ص ۶۸.
(۳۱) إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ اسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النَّاسِ أَشَدَّ مِمَّا اسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ جُهَّالِ الْجَاهِلِیةِ قُلْتُ وکیفَ ذَاک قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَتَی النَّاسَ وهُمْ یعْبُدُونَ الْحِجَارَةَ والصُّخُورَ والْعِیدَانَ والْخُشُبَ الْمَنْحُوتَةَ وإِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ أَتَی النَّاسَ وکلُّهُمْ یتَأَوَّلُ عَلَیهِ کتَابَ اللَّهِ یحْتَجُّ عَلَیهِ بِهِ ثُمَّ قَالَ أَمَا واللَّهِ لَیدْخُلَنَّ عَلَیهِمْ عَدْلُهُ جَوْفَ بُیوتِهِمْ کمَا یدْخُلُ الْحَرُّ والْقُرُّ: الغیبة للنعمانی ص ۳۰۷، بحار الانوار ج ۵۲ ص ۳۶۳.
(۳۲) فیقول له جبرئیل: یا سیدی، قولک مقبول، وأمرک جائز...: مختصر بصائر الدرجات ص ۱۸۲.
(۳۳) لمّا التقی أمیر المؤمنین (علیه السلام) وأهل البصرة، نشر الرایة رایة رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم)، فزلزلت أقدامهم... فلمّا کان یوم صفّین سألوه نشر الرایة فأبی علیهم، فتحمّلوا علیه بالحسن والحسین وعمّار بن یاسر، فقال للحسن: یا بنی، إنّ للقوم مدّة یبلغونها، وإنّ هذه الرایة لا ینشرها بعدی إلاّ القائم: الغیبة للنعمانی ص ۳۲۰، بحار الأنوار ج ۳۲ ص ۲۱.
(۳۴) یسیر الرعب قدّامها شهراً ووراءها شهراً وعن یمینها شهراً وعن یسارها شهراً: بحار الأنوار ج ۵۲ ص ۳۶۰، فإذا هزّها لم یبق مؤمن إلاّ صار قلبه أشدّ من زبر الحدید: الغیبة للنعمانی ص ۳۲۲.
(۳۵) وهم الذین کانوا مع نوح فی السفینة، والذین کانوا مع إبراهیم حیث أُلقی فی النار...: الغیبة للنعمانی ص ۳۲۳.
(۳۶) یبعث السفیانی جیشاً إلی الکوفة وعدتهم سبعون ألفا، فیصیبون من أهل الکوفة قتلاً وصلباً وسبیاً...: الغیبة للنعمانی ص ۲۸۹، الاختصاص للمفید ص ۲۵۶، بحار الأنوار ج ۵۲ ص ۲۳۸، تفسیر العیاشی ج ۱ ص ۲۴۵، تفسیر نور الثقلین ج ۱ ص ۴۸۶.
(۳۷) البیداء: اسم لأرض ملساء بین مکة والمدینة، بطرف المیقات المدنی الذی یقال له ذو الحلیفة": معجم البلدان ج ۱ ص ۵۲۳، تاج العروس ج ۴ ص ۳۶۸، عن الإمام الصادق (علیه السلام): "فیقول الرجل: عددنا ثلاثمئة ألف رجل نرید إخراج البیت وقتل أهله": بحار الأنوار ج ۵۳ ص ۱۰.
(۳۸) فینادی مناد من السماء: یا بیداء أبیدی القوم، فیخسف بهم البیداء...: الاختصاص ص ۲۵۶، تفسیرالعیاشی ج ۱ ص ۲۴۵.
(۳۹) بعث الله سبحانه جبرئیل فیقول: یا جبرئیل اذهب فأبدهم...: تفسیر الثعلبی ج ۸ ص ۹۵، تفسیر القرطبی ج ۱۴ ص ۳۱۵.
(۴۰) أما لو کملت العدّة الموصوفة ثلاثمئة وبضعة عشر، کان الذی تریدون: الغیبة للنعمانی ص ۲۱۱، بحار الأنوار ج ۶۵ ص ۱۶۵.
(۴۱) وما یخرج إلاّ فی أولی قوّة، وما یکون أولو قوّة إلاّ عشرة آلاف...: کمال الدین ص ۶۵۴، التفسیر الصافی ج ۴ ص ۶۵، بحار الأنوار ج ۵۲ ص ۳۲۳، یا سدیر، الزم بیتک وکن حِلساً من أحلاسه، واسکن ما سکن اللیل والنهار، فإذا بلغک أنّ السفیانی قد خرج فارحل إلینا ولو علی رجلک: الکافی ج ۸ ص ۲۶۵، بحار الأنوار ج ۵۲ ص ۲۷۱.
(۴۲) قال رسول الله: من أعان مؤمنا نفس الله (عزَّ وجلَّ) عنه ثلاثا وسبعین کربة، واحدة فی الدنیا وثنتین وسبعین کربة عند کربه العظمی: الکافی ج ۲ ص ۱۹۹، وسائل الشیعه ج ۱۱ ص ۵۸۷، بحار الانوار ج ۷ ص ۱۸۳.
(۴۳) ما من مؤمن یعین مؤمنا مظلوما إلا کان أفضل من صیام شهر واعتکافه فی المسجد الحرام، وما من مؤمن ینصر أخاه وهو یقدر علی نصرته إلا ونصره الله فی الدنیا والآخرة: ثواب الاعمال ص ۱۴۷، وسائل الشیعه ج ۱۲ ص ۲۹۲، الاختصاص ص ۲۷، بحار الانوار ج ۷۱ ص ۳۱۲.
(۴۴) احسن یا إسحاق إلی أولیائی ما استطعت، فما أحسن مؤمن إلی مؤمن ولا أعانه إلا خمش وجه إبلیس وقرح قلبه: الکافی ج ۲ ص ۲۰۷، وسائل الشیعة ج ۱۶ ص ۳۷۷، بحار الانوار ج ۷۱ ص ۳۰۱.
(۴۵) من کان ذب عن اخیه المومن کان حقه علی الله ان یعتقه من النار: الامالی للطوسی ص ۵۳۷، وسائل الشیعة ج ۱۲ ص ۲۹۳، جامع احادیث الشیعة ج ۱۶ ص ۳۳۸.
(۴۶) ان أعمالکم لتعرض علی فی کل یوم ولیلة: الکافی ج ۱ ص ۲۱۹، بصائر الدرجات ص ۴۴۹، وسائل الشیعة ج ۱۶ ص ۱۰۸، بحار الأنوار ج ۲۳ ص ۳۴۷، جامع أحادیث الشیعة ج ۱۳ ص ۳۰۶، البرهان ج ۲ ص ۸۳۹، نور الثقلین ج ۲ ص ۲۶۴.
(۴۷) أما علمت أنّ بطنها منزلٌ قد سکنته، وأنّ حجرها مهدٌ قد غمزته، وثدیها وعاءٌ قد شربته؟ بصائر الدرجات ص ۲۶۳، مستدرک الوسائل ج ۱۵ ص ۱۹۰، الخرائج والجرائح ج ۲ ص ۷۲۹.
(۴۸) کنت عند سیدی الصادق (علیه السلام)، إذ دخل سهل بن حسن الخراسانی، فسلّم علیه ثمّ جلس، فقال له: یابن رسول الله، لکم الرأفة والرحمة وأنتم أهل بیت الإمامة، ما الذی یمنعک أن یکون لک حقّ تقعد عنه وأنت تجد من شیعتک مئة ألف یضربون بین یدیک بالسیف؟ فقال له (علیه السلام): اجلس یا خراسانی رعی الله حقّک، ثمّ قال: یا حنفیة، اسجری التنّور! فسجرته حتّی صار کالجمر، وابیضّ علوه، قال: یا خراسانی قم فاجلس فی التنّور، فقال الخراسانی: یا سیدی یابن رسول الله! لا تعذّبنی بالنار، أقلنی أقالک الله، قال: قد أقلتک، فبینما نحن کذلک إذ أقبل هارون المکی ونعله فی سبابته...: مناقب آل أبی طالب ج ۳ ص ۳۶۳، بحار الأنوار ج ۴۷ ص ۱۲۳.
(۴۹) عن المُشمَعِلّ الأسدی، قال: خرجت ذات سنة حاجّاً، فانصرفت إلی أبی عبد الله الصادق جعفر بن محمّد (علیهما السلام)، فقال: من أین بک یا مشمعل؟ فقلت: جُعلت فداک، کنت حاجّاً، فقال: أوَ تدری ما للحاجّ من الثواب؟ فقلت: ما أدری حتّی تعلمنی، فقال: إنّ العبد إذا طاف بهذا البیت أُسبوعاً وصلّی رکعتیه وسعی بین الصفا والمروة، کتب الله له ستّة آلاف حسنة، وحطّ عنه ستّة آلاف سیئة، ورفع له ستّة آلاف درجة، وقضی له ستّة آلاف حاجة للدنیا کذا، وأدخر له للآخرة کذا، فقلت له: جُعلت فداک، إنّ هذا لکثیر، فقال: أفلا أخبرک بما هو أکثر من ذلک؟ قال: قلت: بلی، فقال (علیه السلام): لَقضاء حاجة امرئ مؤمن أفضل من حجّة وحجّة وحجّة، حتّی عدّ عشر حجج: الأمالی للصدوق ص ۵۸۱، بحار الأنوار ج ۷۱ ص ۲۸۴، وج ۹۶ ص ۳.
(۵۰) لو أدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ أیامَ حَیاتی: الغیبه للنعمانی ص ۲۴۵.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۲ / ۳.۰
نظرات
كشور:
نام: ...
ایران
متن: سلام. خیلی عالی بود. لذت بردم. خدا خیرتان دهد و توفیقات بیشتر نصیبتان کند.
تاريخ: ۲۸ / ۸ / ۱۳۹۷ هـ.ش ۰۷:۴۰ ب.ظ
إجابة التعليق

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم