اى مـهربان که نـام تو را يار گفته | اندچشـم تـو را فروغ شب تار گفته | اند|
از دسـت هاى مهر تو اعجاز چيده | انداز گام هـاى سـبز تو بسيار گفته | اند|
مـا بـا در ودريچه وروزن غـريبه | امبـا مـا سـخن هميشه زديوار گفته | اند|
واکن زنور پنجره اى رو به سوى | آسمانکز ابـرهاى تـيره بـه تکرار گفته | اند|
بر خيز وپرده برکش از آن روى تا که ما | بـاور کنـيم آن چه ز ديدار گفته اند |