تـو مثل مسأله اى، بى جواب ولا | ينحلزمـان نـشسته هنوز ابتداى اين | جدول|
بـراى کشف تو در لابه لاى اين | تاريخبـه پاى خسته ذهنم، نشسته صد | تاول|
کسى که در تو سفر کرد، عاقبت گم شد | شـبيه گم شـدن يک پرنده در | جنگل|
تـويى دلـيل وقـوع تـمام حـادثه | هانـظام خـلقت دنـيا نـمى شود منحل! | |
صـداى غـربت تـو بعد قرنها | تشويششـنيده مـى شود از زخمهاى بدر | وجمل|
گمـان کنـم که خدا بود، در شمايل | توکنـار کعـبه شکست اقتدار لات | وهبل|
بـراى عـصر تـمدن وپيـشرفت علوم | هـنوز... مثل سوالي، که مانده لا | ينحل