بـه كوره راه شب اى ماهتاب با من باش |
|
دريـن مـسير پر از اضطراب با من باش |
كـنون كه عزم سفر دارم از ديار غروب |
|
بـه شـهر نور، تو اى ماهتاب با من باش |
چو ذرّه در تب خورشيد عشق مى سوزم |
|
بـيا ودر سـفر آفـتاب بـا مـن باش |
چو مـاه، نهضت نورانيم به تاريكى ست |
|
ظـفر شـكوه! درين انقلاب با من باش |
ز دامـن فـلك امـشب ستاره بايد چيد |
|
سپهـر عـشق! درين انتخاب با من باش |
تو اى زلال تر از چشمه هاى هستى بخش |
|
دريـن كـوير سراسر سراب، با من باش |
تو اى نسيم بهشتى كه عطر گل از توست |
|
مـباش ايـن همه پا در ركاب، با من باش |
بـه شام تيره هجر وبه صبح روشن وصل |
|
دريـن دو لـحظه پر الـتهاب با من باش |
حـجاب نور، تو را مى كند ز من مستور |
|
كـنون كه محو توام، بى حجاب با من باش |
نـديدم از سـفر عـشق غـير نـاكامى |
|
مگر كـه از تـو شوم كامياب با من باش |
بيا كه يك نفس از عمر بى امان باقى ست |
|
دمـى كه محو شوم چون حباب با من باش |
كـنون كه با نفس واپسين شود چو حباب |
|
بـناى شـيشه اى من خراب، با من باش |
صـلاى مهدى موعود مى رسد از چرخ |
|
كـه شد دعاى فرج مستجاب با من باش |
نيامدى كه چو (پروانه) سوختم اى دوست |
|
كنون كه شمع صفت گشتم آب با من باش |