چشـمم بـه راه ماند وتو از در نيامدى |
|
ايـن جمعه هم گذشت وتو آخر نيامدى؟ |
بـاغى نـمانده اسـت که آخر نيامدى |
|
بـستان در انتظار تو بر گل نشسته است |
يک لـحظه هـم بـه ياد صنوبر نيامدى |
|
شـمشادهاى بـاغ، ز داغ تـو سوختند |
رفـتى ز صـحن ديـده وديگر نيامدى |
|
در آن خزان، خزان غم انگيز فصل عشق |
امـا شـبى بـه خـواب کبوتر نيامدى |
|
پرواز ِ با حضور تو خواب وخيال ماست |
بـا آنکه تـو، هـنوز زخـاور نيامدى؟ |
|
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟ |
اى غـايب از نـظر، که به منظر نيامدى |
|
بـاور نـمى کنـم که فـراموشمان کنى |
حـتى سـراغ ايـن دل پرپر نـيامدى |
|
مـرغ دل شکسـته پرم شـد اسير تو |
جـز در نـسيم گلـشن بـاور نيامدى |
|
رفـتم به کوه ودشت که پيدا کنم تو را |