دلـم به وسعت صد زخم، داغدار تو شد |
|
تـمام سـينه مـن دشـت لاله زار تو شد |
بـلور صـبر مـن از طـاقِ طاقتم افتاد |
|
شکسـت مـثل دلِ من که بى قرار تو شد |
مدينه چشم به راه تو، مکّه گوش به زنگ |
|
حـرم بـه زمزمه و، زمزم اشکبار تو شد |
نـجف بـه شـوق ظهور تو يا على گويان |
|
نگاهـدار ونگهـبان ذوالـفقار تـو شد |
نگاه سـامره سـرمست سـرمه ديـدار |
|
مُـدام، خـيره بـه سرداب يادگار تو شد |
قـسم به کام عطش ديدگان دشت فرات |
|
زمـينِ کرب وبـلا، غـرق انتظار تو شد |
بـه نـااميدى سـقّاى کربـلا سـوگند |
|
امـيد مـن، دل امـيد، امـيدوار تو شد |
چنان که بايد وشايد، کسى به ياد تو نيست |
|
قـلم ز مـصرع اين بيت شرمسار تو شد |
تـو گفـته اى که غـريبم، شنيدم ومُردَم |
|
دلـم، شکسـته قـلب جريحه دار تو شد |
مپوش اى ز پدر مـهربان تـر از ما روى |
|
بـيا که مـادرِ ايّـام سـوگوار تـو شد |
بـه زنـدگانى مـا رحـم کن، بيا وببين |
|
که روز مـا چو شـب زلفِ تابدار تو شد |
بـيا وجرعه اى از جام خود به من بچشان |
|
که پاى، تـا بـه سرِ (واعظى) خمار تو شد |