امـسال هم گذشت ودلى شعله ور | نشدچشـمى بـراى غـربت آيـينه تر نشد | |
بـاران بـه چشـم مـردم ما محترم | نبودگل در مـيان کوچه مـا مـعتبر نـشد | |
امـسال هـم شـبيه همان سال هاى | پيشيک شـاخه شوق در دل من بارور | نشد|
مهتاب هر شب از سر اين قريه مى گذشت | از ايـن هـمه سـتاره کسى با خبر | نشد|
پايـان نـداشت فـاصله مـا | وآسـمانايـن راه بـاز يک دو قـدم بيشتر نشد | |
امـسال نـيز عـاشقى انگار کفـر | بوددردى درون سـينه کس مـنتشر | نـشد|
مـن مـاندم وروايـت تاريک اين | غزلخـورشيد روى دفـتر من جلوه گر | نشد