قـلبم بـراى تـو تـاب تـاب مـى | زندچون تـشنه اى که فـرياد آب مـى | زند|
حـالـم بــه راه تـوسـت زار زار زار | نـايم بـه سـاز تـو اواز نـاب مى | زند|
حلقم به شمرى روزگار گشته خشک خشک | از بـس زمـانه نـقش سـراب مـى | زند|
گوشـم چه مـيشنود؟ هاى وهوى وهاى | آهـنگ زنـدگى بـى تـو خراب مى زند | |
چشـمم بـه سـوى روزگار گشته تار | تارآخـر بـراى تو خود را به خواب مى | زند|
ايـنجا هـمه ديـوند وفـقط تو فرشته اى | عـشقى ووصلت به رويا وخواب مى | زند|
آن قـدر از نـبودنت غـصه خـورده | امتـا از دلـم بـه زخـم تو خوناب مى زند |