در ضيافت تولدت
خاک در شکوه جنبشى دگر
رخت زرد خويش را دريد
وتکان تازه اى به خويش داد
هم بدين سبب به رود زد
تا غبار تاخت ستمگران دهر را
در گذر آب شستشو دهد
انتظار سهم ماست
اعتراض نيز
ما ظهور تو را به انتظار
با طلوع هر سپيده آه مى کشيم
اى دليل جنبش زمين قسم به فجر
تا تولد بهار عدل در جهان
ظالمان دهر را به دار مى کشيم
گوش را به نبض تند خاک مى دهيم
گام عادلى بزرگ را
منتظر، شماره مى کند
در بهار اعتراف سبز باغ را شنيده ام که مى شکفت
اذن رويش بهار را تو داده اى
باور گلى به ذهن ساقه هاى سبز
ليک خود چو غنچه اى صبور
بسته مانده اى
رسم غنچه نيست بسته ماندن
غنچه هاى نرگس اين زمان
به ناز باز مى شوند
ما ظهور عطر را از غنچه تا به گل شدن
انتظار مى کشيم
خاک تشنه است وما از اين کوير
خندقى به سمت جويبار مى کشيم
يک چيز ميان ماست
پشت آن چيز که تا خداست
با فرشته ها به گفتگو نشسته اى
آفتاب
از جبين پاک تو طلوع مى کند
در قضاى پاک چشم روشنت
محو مى شود غروب مى کند
ايستاده اى بلند
روشنان ماهتاب را نظاره مى کنى
با تو آسمان تولدى دوباره يافت
پيشواى کاروان عشق!
کاروان حماسه مى سرايد:
انتظار سهم ماست
اعتراض نيز
منجيا، يقين تو نيز منتظر
چشم بر اشاره خدا نشسته اى!