غیبت ومهدویت ونگارشهای شیخ مفید (۱)
نویسنده: سید محمد رضا حسینی جلالی
مصحِّح وناقد ومتخصّص در حدیث ورجال واز پژوهشگران ومدرِّسان عربی زبان حوزه علمیّه
مترجم: جویا جهانبخش
پژوهشگر معارف اسلامی وادبیّات فارسی
مجله آینه میراث - دوره جدید، تابستان ۱۳۸۴ - شماره ۲۹
چکیده:
مسئله غیبت حضرت مهدی (علیه السلام) گستره ای فراخ از میراث مکتوب شیخ مفید (۳۳۶ یا۳۳۸ - ۴۱۳ ه. ق) را پُر کرده واو کتابها ورساله های متعدّدی در این باره نوشته ودر هر یک از آنها مباحث مربوط به غیبت را مورد بررسی همه جانبه قرار داده است. در روزگار شیخ مفید، مباحث مربوط به غیبت هم از حیث مادّه وموضوع وهم از حیث روش وشیوه دگرگون شده بودند. در اواخر عصر او، مسأله عمر حضرت مهدی (علیه السلام) در عرصه گفت وگو از غیبت داخل شده بود.
وی در پاسخگویی به جمیع اشکالهایی که بر غیبت وارد می شد، شیوه های تازه ای را از حیث علمی وبیانی پیش گرفت. الفصول العشرة فی الغیبة جامع ترین نوشتار شیخ مفید در موضوع غیبت است. گفتار حاضر، ترجمه بخشی از کتاب نظرات فی تراث الشیخ مفید تألیف سیّد محمدرضا حسینی جلالی است.
«غَیبتِ إمام» از مباحثِ ویژه شیعه إمامیّه در روزگارِ ماست، زیرا تشیّعِ امامی یگانه مذهبی است که گروندگان به آن، بدین باور پایبندند.
شیعیانِ امامی معتقدند که امام در این زمان، همانا امامِ دوازدهم، حضرتِ محمّد بنِ حسنِ عَسکَری (علیه السلام) است که به سالِ ۲۵۵ هجریِ قمری زاده شده وهمچُنان - به إذن وإراده خدایِ متعال - زنده است واو همان «مَهدی» است که ظهور خواهد کرد وزمین را همانگونه که از ستم وجور آکنده شده است از قِسط وعَدل می آکَنَد وهمان موعودِ مُنْتَظَر است که همه امتّها او را انتظار می بَرَند تا تباهیِ رخ داده در زمین را به صَلاح آرَد.
باورِ شیعیان به «غَیبَت»، از برایِ مخالفانشان آماجی ساخته است که به سببِ آن بر شیعیان می تازند وتیرهایِ انتقاد واتّهام بر ایشان می اندازند.
عالمانِ شیعه نیز از همان آغازِ وقوع غَیْبَت، به دفاع پرداختند وکوشیدند با شیوه ها وروشهایِ گوناگون جمیعِ شبهاتی را که بر ضدِّ غَیبَت انگیخته شده بود پاسخ گویند:
۱. شیوه محدِّثانه متّکی بر اخبار وآثار:
در این شیوه نُصوصِ وارده در بابِ اثباتِ غَیْبَت ولزوم اعتقاد بدان، گزارش می شد. این اخبارِ متواتر که طُرُقِ روایتشان هم از طریقِ خاصّه وهم عامّه بود، قابلِ انکار نبودند.
کُلیْنی درگذشته به ۳۲۹ ه. ق ونُعْمانی درگذشته در حدود ۳۳۳ ه. ق(۲) وصدوق درگذشته به ۳۸۱ ه. ق وبرخی محدِّثانِ دیگر کتابهاشان را درباره غَیْبَت به همین شیوه تألیف کردند. عالِمانی از عامّه هم به همین شیوه مؤلَّفاتی درباره «مهدی» (علیه السلام) پدید آوردند.
۲. شیوه متکلّمانِ اهلِ استدلال:
در این شیوه، با استدلال به ادلّه عقلی وبحثِ نظری به اثباتِ غَیْبَت می پردازند ونشان می دهند غیْبَت با هیچ یک از اصولِ پذیرفته یا فروعِ ثابت، منافات ندارد، وشبهات وتشکیکهایِ مطرح در این موضوع را پاسخ می گویند.
از متکلّمانِ شیعه، ابنِ قِبَه رازی در گذشته پیش از ۳۱۹ ه. ق. وابوسهلِ نوبختی۳۳۷ - ۴۱۱ ه. ق(۳). وشیخِ مفید ۳۳۶ یا ۳۳۸ - ۴۱۳ ه. ق. وسیّدِ مرتَضی ۳۵۵ - ۴۳۶ ه. ق. وبرخی دیگر از متکلّمان، بدین شیوه درباره غَیبَت ومهدویّت دست به تألیف بُرده اند.
۳. شیوه جمع بینِ حدیث وکلام:
در این شیوه، با بیانِ ادلّه نظری ومناقشاتِ کلامی از یک سو، وسپس تکیه بر آثار واخبار، میانِ دو شیوه پیشگفته جمع کرده اند.
شیخ علیّ بنِ بابوَیْهِ قمی در گذشته به ۳۲۹ ه.ق.، پدرِ صدوق، در کتابِ الإمامة والتبصرة من الحَیْرةاش ونیز شیخِ طوسی ۳۸۵ - ۴۶۰ ه. ق. در کتاب الغیبة بدین راه رفته اند.
البتّه مُراد از اینهمه آن نیست که هر کس، صرفا از یک شیوه بهره می بُرده است، بلکه منظور وجهِ غالب در مباحثی است که هر مؤلّف إیراد نموده، ورنه أهلِ هر شیوه در عینِ حال از شیوه دیگر نیز استفاده می کرده اند: محدِّث استدلالِ متکلّم را نقل می کرده؛ متکلّم هم به حدیث استناد می نموده است.
باری «غَیْبَت»، گستره ای فراخ از میراثِ مکتوبِ شیخِ مفید را پُر کرده است. وی کتابها ورساله هایِ متعدّدی در این باره نوشته است ودر هر یک از آنها سویه ای از سویه هایِ غَیبَت ومباحثِ آن را به بررسیِ همه جانبه گرفته. الفصول العشرة را نیز برایِ پاسخگویی به مجموعه ای از پرسشها که در بابِ غَیْبَت طرح شده بود، تألیف نمود.
شیخ در مؤلَّفاتِ خویش از کوششهایی هم که پیش از وی صورت گرفته بود، بهره بُرده است؛ وما به کارهایِ پیشینی که موردِ استفاده وی قرار گرفته اند وما از آنها آگاهی یافته ایم اشارت خواهیم نمود.
در روزگارِ شیخِ مفید مباحثِ مربوط به غَیبَت هم از حیثِ مادّه وموضوع وهم از حیثِ روش وشیوه دگرگون شده بودند.
در اواخِر عصرِ مُفید نزدیک به صد وپنجاه سال (۲۶۰ - ۴۱۰) بر غَیبَت سپری شده ومسأله عمرِ امام (علیه السلام) ودرازنایِ آن بناگزیر در عرصه گفت وگو از غیْبَت داخل شده بود، زیرا صد وپنجاه سال، از میانگینِ عُمرها در روزگارِ مفید بیشتر بود.
بدین ترتیب، غیْبَت چیزی بیش از یک مسأله فکری وعقیدتی به حساب می آمد؛ چه به یک مشکلِ طبیعیِ ملموس هم بَدَل شده بود.
پیشتر سروکارِ متکلّم با مسأله ولادتِ امام ووجود وفائده آن حضرت وچگونگی سود بردنِ از وی ومانندِ اینها که امثالِ ابنِ قبه رازی وأبوسهلِ نوبختی بدان پرداختند، بود. لیک در عصرِ مفید مسأله طولِ عمر رخ نمود وبرخی گفتند: اگر ثابت شود که امام زاده شده وبه وجود آمده وفائده رسانده وگروهی نیز از وجودِ آن حضرت سود برده اند، دیگر پس از این مدّت نباید زندگانیِ او ادامه داشته باشد وباید در یکی از این روزها عمرِ وی به پایان رسیده باشد!
شیخ از آن پیشینیان بهره بُرد، وبا قوّت ودقّت واحتیاط پاسخ به شبهاتِ پیآیندِ سپسین را بر گفتارِ پیشینیان برافزود. وی در پاسخگویی به جمیعِ اشکالهایی که بر غَیبَت وارد می شد، با همان قوّتِ معارضه واتمامِ حجّت وبررسیِ همه جانبه وبیانِ رسا وآرامشی که از وی معهود بود، وآنسان که همیشه شُبهه را ریشه کن می نمود وبا تناقض گرفتن از کلامِ خصم او را در تنگنا قرار می داد، شیوه هایِ تازه ای را از حیثِ علمی وبیانی پیش گرفت.
با هم آنچه را در رساله هایش به قلم آورده است، بخوانیم:
۱. الفُصول العَشْرَة فی الغَیْبَة
این کتاب جامع ترین نوشتارِ شیخِ مفید در موضوعِ غیْبَت است، زیرا در پاسخ به پُرسشهایِ متعدّد وباریک ومتنوّعی تألیف گردیده که مسأله غَیْبَت را از جمیعِ جهات وباتمامِ احتمالاتِ مفروض به بحث وبررسی گرفته اند.
شیخ در مقدّمه این اثر خاطرنشان کرده است که درباره مباحثِ مربوط به غَیبَت در نوشتارهایِ فراوان که بینِ خواصّ وعوامِ خلائق پراکنده گردیده ومیانِ مردمان آوازه یافته است، به بررسیِ همه سویه دست یازیده.
چه بسا رساله هایِ چهارگانه ای که پس از این معرّفی خواهیم کرد، از همین نوشتارها باشند.
نکته حائزِ اهمیّت، روشِ علمیی است که شیخ در مقدّمه این فُصول - برَغْمِ اختصارش - از برایِ حلِّ مسأله غَیبَت به دست داده؛ بدین صورت که گفته است: اثباتِ وجودِ امامت واختصاصِ أئمّه أهل البیت (علیهم السلام) به عصمت ومتمایز بودنشان از سایرِ أمّت از حیثِ کمال وفضل وبا هم داشتنِ کردارهایِ شایسته ونشانه ومعجزاتِ دلالتگر بر صدقِ مدّعایِ ایشان ونُصوصِ مُسَلَّمی که درباره ایشان از خدا وپیامبرش رسیده است، آری، اثباتِ اینهمه، زمینه بحث از غَیبَت واستدلال بر ایجابِ آن وناگزیریِ امام از غَیبَت وأسبابِ غَیبَت وآنچه را بدان ارتباط دارد، چُنان می گشاید که به علم ویقین به جمیعِ این مسائل بینجامد.
این روش همان روشی است که شیخِ مفید در پاره ای از رساله هایِ پیشگفته اش پی گرفته وسیّدِ شَریفِ مُرتَضی نیز آن را اقتباس نموده ودر کتابِ المقنِع فی الغَیبَة به صورتی دقیق وفراخْ دامنه به کار بسته است.
باری، این کتاب پاسخ به پُرسشهایِ شخصی است که شیخ او را اینگونه وصف کرده است: «آن که حقِّ او بایسته وپایه ومایه اش گران است وبه نیکخواهی وهمدلی اش باوری استوار دارم». در بعضیِ دستنوشتهایِ کهنِ کتاب از او به نامِ «الرّئیس أبی العلاء بنِ تاج الملک» یاد شده است.
شیخ در آغازِ کتاب عینِ متنِ فصولِ مُشتَمِل بر پُرسشها را آورده وآنگاه هر یک از فصول را - به صورتِ «سخن در بابِ فصلِ نخست...»، به همین ترتیب تا فصلِ دهم - بشرح پاسخ گفته است.
ما در اینجا - به ایجاز - پُرسشِ مطرح شده در هر فصل وسپس پاسخِ شیخِ مفید را بدان می آوریم:
فصلِ نخست: در بابِ مُدَّعایِ امامیّه که می گویند: ابومحمّد حسنِ عسکری (علیه السلام) را فرزندی است که در زمانِ حیاتِ آن حضرت زاده شده واین امر از خانواده وعموزادگان وعمومِ خویشانش پنهان بوده واز ایشان پوشیده داشته شده بوده است.
شیخ در پاسخ گفته: پوشیده داشتنِ امام مَهدی محمّد بن الحسن العسکری (علیه السلام) امری مخالف با عرف وعادت نیست. چه بسیار می شود که به سببِ مقصودِ خاصّی که عقلا داشته باشند، ولادتِ اولاد را پوشیده می دارند، بویژه در موردِ اولادِ شخصیّتها چونان پادشاهان، وهمچنین غیرِ ایشان.
شیخِ مفید در این باب ولادتِ کیخسرو را شاهد گرفته که مادرش از پدر بزرگِ او - با همه جدّ وجهدی که در جستنِ او به کار می بست - پوشیده داشت ووی بر او دست نیافت؛ وطبری هم در تاریخنامه اش این ماجَرا را یاد کرده است(۴).
شیخ گفته است: بسیار دیده ایم نسبتِ کسی دیرزمانی پس از درگذشتِ پدرش ثابت شود وبه سببِ چیزی که پدر را به نهان داشتنِ ولادتِ فرزندش واداشته، احدی از خلائق او را بدین نسبت وفرزندی نشناسد، تا آنکه دو مردِ مسلمان گواهی دهند که پدر برغمِ آن پرده پوشی بدین نسبت تصریح نموده وبه کتمانَش وصیّت کرده، یا آنکه به حکم شریعت از رویِ فِراش او را به پدرش مُلحَق دانند.
شیخ سپس مواردی چون مخفی بودنِ ولادتِ ابراهیمِ خلیل وموسایِ کلیم وجز ایشان را که عالمانِ ادیان بر آنها همداستانند یاد کرده است، وگفته: پس چیست که دشمنانِ امامیّه سخنِ ایشان را مبنی بر این که امام حسنِ عسکری (علیه السلام) ولادتِ فرزندش مهدی را از خانواده خود مخفی داشته است، انکار می کنند؟! حال آنکه انگیزه های این پنهانکاری از پنهانکاریهایِ دیگران هویداتر است وتفصیل آن خواهد آمد.
سپس گفته است: همانا نَسَب تنها به سخنِ قابله وزنانی چون او وبه اعترافِ صاحبِ فراش وبه گواهیِ دو مرد بر این که پدر به نسبتِ فرزند با خویشتن تصریح کرده است، ثابت می شود؛ وخبرِ ولادتِ فرزندِ امام حسنِ عسکری (علیه السلام) به استوارترین طرُقی که انسابِ جمهورِ مردمان بدان ثابت می گردد ثابت شده است؛ چه از قولِ گروهی از اهلِ دیانت وفضل ووَرَع وزُهد وعبادت ودینْ شناسی ثابت گردیده که امام حسنِ عسکری (علیه السلام)، فرزندش مَهدی (علیه السلام) را شناسانیده وایشان را از وجودِ وی خبر داده وبا بیانِ صریح (= نصّ) بدیشان خاطرنشان نموده است که وی پس از خودِ آن حضرت امام است.
همچنین این که برخی از ایشان او را در کودکی ونوجوانی وجوانی دیده اند، این معنا را مُسَلَّم می دارد. این وجه در سخنِ ابوسهلِ نوبختی که در إکمال الدّین (ص ۹۲ - ۹۳) نقل شده است، هم آمده.
شیخ گفته است: نامهایِ جماعتی از ثقات وخواصِّ إمام حسن عسکری (علیه السلام) را که دانسته است به خدمتِ آن حضرت رسیده ومحضرش را درک نموده اند، یاد کرده ام، ودر مواضعی از نوشتارهایم - بویژه در دو کتابم که یکی به الإرشاد فی معرفة حجَج اللهِ علی العباد موسوم است ودومی به الإیضاح فی الإمامة والغیبة - موجود است.
فصلِ دوم: درباره آنکه جعفربنِ علی، برادرِ إمام حسنِ عسکری (علیه السلام) گواهیِ امامیّه را در بابِ فرزندِ برادرش حسن (علیه السلام) که در زمانِ حیاتِ او ولادت یافته بوده است، انکار کرد وتَرَکه برادر را بدین ادّعا که حقِّ اوست، نه آن فرزند، در اختیار گرفت وکارهایِ دیگر کرد تا نفی وجودِ برادرزاده خویش را مُؤَکَّد ساخته باشد.
شیخ در این باره چُنین پاسخ داده وگفته است: این رفتارها نزدِ خردمندان حتّی إیجادِ شبهه نمی کند، تا چه رسد به آنکه حجّت باشد؛ زیرا أُمَّت همداستان اند که جعفر معصوم نبود، تا انکارِ حق یا ادّعایِ باطلی از وی سرنزند؛ بلکه شخصی از عامّه مردمان بود که دچار لغزش می شد وسهو می کرد وخطا وغلط ازو سر می زد وقصدِ باطل می نمود وتوقّعِ گمراهی داشتن از وی، ممتنع نبود.
مانندِ این، از اسباطِ یعقوب در ستمی که بر یوسُف (علیه السلام) راندند ونگرانی واندوهی که به پدرشان وارد آوردند، سر زَد؛ با آنکه اسباطِ پیامبران بودند! دیگر در بابِ کسی که در دنیا ودین از ایشان فروتر است، چه چیزی انکار می گردد؟!
به علاوه که انگیزه هایی آشکار جعفر را به انکارِ برادر زاده اش سوق می داد، مانندِ در اختیار گرفتنِ تَرَکه پُرارزش وفراوان وگرانقدرِ برادر، ودعویِ مقامِ او که نزدِ همگان گرامی بود، وطمع در خمسِ دستآوردها که به برادرش می رسید وشیعیان در زمانِ حیاتِ او به وکیلانِ وی تسلیم می نمودند واستمرارِ این امر پس از وفاتِ وی.
تمسّک بدین انکار، درست بدان می ماند که کافران از برایِ باطل شمردنِ دعوتِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) بدان تمسّک نمایند که دو عمویِ آن حضرت، ابولَهَب وابوجَهل، صدقِ دعوتِ او را منکر شدند ونُبُوَّتَش را نپذیرفتند!
تازه، حجّتِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) آشکار بود، ولی راهِ آگاهی از ولادتِ حضرتِ حجّت مهدی (علیه السلام) بر جعفر وامثالِ او که از حیطه اطّلاع وآگاهی بدین امر دور بودند، گُشاده نبود.
شیخ سپس خاطرنشان نموده است که اهلِ اخبار از احوالِ جعفر چیزها گفته اند که اگر مذکور افتد، حقیقتِ این امر روشن وبی پرده هویدا می گردد، لیک موانعِ آشکاری هست که از ذکرِ این موارد ممانعت می کند. یکی از این موانع، کثرتِ کسانی از زاد ورودِ جعفر بود که در زمانِ شیخ، به حق خَستو بودند وبه فرزندِ امام حسنِ عسکری (علیه السلام) عقیده داشتند ونکورفتاری با این سادات - که خدایشان مُؤَیَّد داراد - از طریق وانهادنِ ثبتِ آن اخبار، سَزاوارتر می بود.
فصلِ سوم: در این باره که امام حسنِ عسکری (علیه السلام) در آن بیماری که بدان درگذشت، در بابِ وَقفها وصدقاتِ خویش، به مادرِ خود - که «حُدَیْث» نام داشت وکُنیه اش «أمّ الحسن» بود - وصیّت فرمود، نه به دیگری.
شیخ در پاسخ گفته است: این موجبِ إنکارِ فرزند نمی شود، زیرا غَرَض از پنهان داشتنِ ولادت وپوشیده داشتنِ حالِ او، همانا آن بود که از پادشاه وهَمرایانِ ستمْ پیشه اش که آهنگِ ریختنِ خونِ این فرزند را داشتند، بر وی بیمناک بودند، واگر در وصیّت ذکری از وی می شد، آن غَرَض نَقض می گردید وبا قصدی که در بابِ تدبیرِ امرِ وی بود منافات داشت؛ بویژه که بناگزیر خواصِّ دولت - مانندِ مولایِ واثق که تدبر نام داشت وعسکرِ خادم مولایِ محمّدبنِ مأمون وفتح بن عبدربّه، وجُز ایشان - بر این وصیّت گواه بودند.
شیخ گفته است: این مانندِ تدبیرِ امامِ صادق (علیه السلام) وحراستِ فرزندش موسی (علیه السلام) از گزند است؛ چه، آن حضرت به پنج نفر وصیّت نمود: نخستینشان منصور بود، سپس ربیع، وسپس قاضیِ وقت، وسپس کنیزِ آن حضرت ومامِ فرزندش، حمیده بربریّه، وپس از همه آنها از امام موسی کاظم (علیه السلام) یاد کرد تا امرِ او را پوشیده دارد واز این طریق جانِ امام را حفظ کنَد. اگر هم موسی در میانِ اولادِ آن حضرت معروف نبود، هیچ در وصیّتِ خویش ازو یاد نمی فرمود.
این شاهدی است برایِ آنچه در بابِ مقصودِ امام حسنِ عسکری (علیه السلام) از وصیّت کردن به مادرِ خویش - ونه دیگری - ویاد نکردن از فرزندِ خود در این وصیّت، گفتیم.
فصل چهارم: انگیزه مخفی داشتنِ ولادتِ صاحب الزّمان (علیه السلام) در حالی که امرِ پدرانِ آن حضرت وولادتشان ظاهر بود، چه بود؟ آن امامان، به سببِ وجودِ خلفایِ بنی اُمیّه وطاغیانِ بنی عبّاس، در تقیّه ای سخت تر از عهدِ امام حسنِ عسکری (علیه السلام) وخوفی بیشتر به سر می بُردند وبا اینهمه هیچ یک غائب نشدند واز مردمان خبرِ ولادتِ هیچ یک پوشیده داشته نشد؟
پاسخ: سببِ مخفی داشتنِ این ولادت آن بود که پادشاهانِ پیشین دانسته بودند آن امامان (علیهم السلام) از برایِ عصرِ خویش قائل به تقیّه هستند وچون از نبودِ یاران ویاریگران آگاهند قیامِ مسلّحانه را روا نمی دانند، تا آنکه نشانه هایِ ظهور پدیدار گردد.
ستم پیشگان نیز چون خود را از قیامِ ایشان در امان می دیدند دغدغه وجود وظهورِ این امامان را نداشتند، زیرا به زعمِ آنان کسانی که گوش فرا دعویِ امامتِ ایشان دهند، اندک بودند.
أمّا تأکیدی که در بابِ امرِ حضرتِ حجّت (علیه السلام) واین که او را چشم می دارند تا چیرگیِ ستم پیشگان را براندازد، رفته بود، حکومتگرانِ ستمْ پیشه را به طلبِ او وریختنِ خونش بر می انگیخت تا شبهتی نمانَد وبه زعمِ خویشتن امان یابند.
شیخِ مفید سپس این فرض را مطرح می کند که: اگر هم از سببِ ظهورِ امامانی که آباءِ حضرت حجّت هستند (علیهم السلام) وغَیبَتِ آن حضرت (علیه السلام) آگاه نمی بودیم، همین بس بود که خدایِ متعال را معلوم باشد که امامانِ پیشین (علیهم السلام) اگر هم ظاهر باشند در عینِ ظهور در امان اند، ولی حضرتِ حجّت (علیه السلام) اگر ظاهر باشد در امان نیست واز همین روی غَیبَت واجب شده باشد.
یا اینکه اگر یکی از آن پیشینیان از دست می رفت، از امامانِ سپسین کسی بود که جانشینِ او شود، ولی در موردِ حضرتِ حجّت (علیه السلام) که خاتمِ امامان وآخِرینِ ایشان است، چُنین نبود واگر آن حضرت ظهور می فرمود وکشته می شد، شخصِ دیگری نبود که در امامت جانشینِ آن حضرت گردد.
فصلِ پنجم: مدّعایِ امامیّه در بابِ پنهان بودنِ امام ونامعلوم بودنِ حال ومکانِ او در درازنایِ این مدّت، خارج از حدِّ متعارف است، زیرا هر که را چنین حالی پیش آید، مدّتِ پنهان بودنش بیش از بیست سال نخواهد بود، تا چه رسد به بیشتر، ومکانش نیز از همگان پوشیده نخواهد بود، بلکه بناچار برخی ودست کم بعضی از خانواده اش از مکانِ او آگاه خواهند بود. پس چون سخنِ امامیّه خلافِ عادت است، باطل است!
پاسخ: اینکه گفته شده اَحَدی مَهدی (علیه السلام) را مشاهده نکرده، باطل است؛ بلکه جماعتی از اصحابِ پدرش، امام حسنِ عسکری (علیه السلام) فرزندِ او، یعنی حضرتِ حجّت را در حیاتِ آن حضرت مشاهده کردند وپس از وفاتِ پدر نیز اصحاب وخواصِّ حضرتِ حجّت بودند. همینان در زمانِ غَیبَتِ او، مدّتی دراز، میانِ آن حضرت وشیعیانِ او واسطه بودند. آموزه هایِ دینی را از آن حضرت به ایشان انتقال می دادند وپاسخِ پُرسشهاشان را به ایشان می رساندند وحقوقی را که نزدِ شیعیان داشت از ایشان می ستاندند. اینان جماعتی بودند که امام حسنِ عسکری (علیه السلام) در زمانِ حیاتِ خویش عادل شمرده بودشان ودر روزگارِ خود امینِ خویشتن قرار داده ورسیدگی به املاک واجرایِ خواسته هایِ خویش را بدیشان سپرده بود. به نام ونسب شناخته شده بودند. کسانی چون ابو عَمْرو عُثمان بنِ سعیدِ سمّان، وپسرش ابو جعفر محمّد بنِ عثمان، وخاندانِ رحباویین وخاندانِ سعید وخاندانِ مهزیار در اهواز وخاندانِ رکولی در کوفه وخاندانِ نوبَخْت در بغداد، وجماعتی از اهلِ قزوین وقُم ودیگر نواحیِ جبال که بنام اند. اینان خداوندانِ خرد وامانت ووثاقت ودرایت ومردمانی دانا وکاردان وبیدار دل بودند.
سلطان ایشان را به سببِ مکانتِ رفیعِ دنیویشان گرامی می داشت وبخاطرِ امانتداریِ آشکار وعدالتِ آوازه مندشان اکرام می نمود، امّا پس از آنکه اینان سپری شدند: اخبار به نقلِ از آلِ محمّد (علیهم السلام) همداستان بوده اند که قائِم (علیه السلام) را از دو غَیبَت گزیر نیست که یکی از این دو غَیبَت از دیگری درازتر باشد؛ در آن غَیبَتِ خُردتر، خواص از احوالِ او آگاهند، ولی در آن غَیبَتِ درازتر، جُز یارانِ مُعتَمَدش که عهده دارِ خدمتِ اویند، عمومِ مردمان نمی دانند او کجا به سر می بَرَد. اخبارِ این معنی، در مُصَنّفاتِ امامیّه موجود است، ووقوع غیبَت، صِدقِ راویانِ این اخبار را آشکار گردانیده است.
از این گذشته معلومِ ما نشده است که هر کس غائب واز خلق پنهان باشد، جماعتی از مردمان مکانِ او را بدانند!
شیخِ مفید، سپس خضر (علیه السلام) را یاد کرده است که زمین را به عبادتِ خداوند زیرِ پا می گذارد واز سرایِ مُجرِمان کناره می جوید وهیچکس از جهانیان از مکانِ او آگاه نیست؛ وبه اجماعِ اهلِ نقل وهمداستانیِ سیره گزاران واهلِ اخبار از پیش از زمانِ حضرتِ موسی (علیه السلام) تا همین روزگارِ ما موجود بوده است. همچُنین غَیبَتِ موسی (علیه السلام) را از وطنش وگریختنش را از فرعون - چُنان که قرآن هم بیان فرموده - یاد کرده، وداستانِ یوسُف (علیه السلام) را که یک سوره کامل از قرآن درباره آن آمده وپوشیده بودنِ حالِ وی را حتّی از پدرش یعقوب (علیه السلام) که پیامبر بود، وآنچه را میانِ یونُس وقومش رخ داد وگریختنِ او را آنسان که هیچیک از خلائق جای ومکانَش را نمی دانستند وتنها خدایِ متعال از حالِ او آگاه بود، وقصّه اصحابِ کهف وهمچنین آن صاحبِ درازگوش(۵) را که حکایتش در قرآن آمده ونظیرِ اینهاست، خاطرنشان نموده است.
همه اینها خارج از عادت وغیرِ متعارف است، واگر نه آن بود که قرآن یاد وخبرِ آنها را آورده است، هر آینه ناصِبیان به انکارِ این اخبار شتاب می کردند!
اخباری هم درباره غَیبَتهایِ طولانی مدّتِ پادشاهان از رعایاشان که به واسطه پاره ای تدبیرات صورت گرفته بوده است ودر این مدّتِ غَیبَت هیچ یک از رعایا از ایشان خبر نداشته اند وایشان هم پس از غَیبَتی طولانی ظاهر گردیده اند، رسیده است واصحابِ سِیَر وآثار روایت کرده اند. این اخبار را بازگو نکردیم، زیرا می دانستیم دشمنان بسرعت انکار خواهند کرد. پس بر قرآن تکیه کردیم، زیرا اهلِ إسلام اجماع دارند وخصم نیز خَستوست که آنچه قرآن آورده صحیح است واز نزدِ خداست وهمچُنین این مخالفان به حجّیّتِ اجماع نیز خَستویند.
فصلِ ششم: خارج از عادت بودنِ مدّعایِ امامیّه درباره طولِ عمرِ آن حضرت؛ چه از زمانی که در سالِ ۲۵۵، پنج سال پیش از وفاتِ پدرش، زاده شده، تا امسال، سالِ ۴۰۱، که این فصول عرضه می شود، عمرِ آن حضرت به ۱۵۵ سال رسیده واین عمری است که اَحَدی در این روزگاران بدان نرسیده است.
پاسخ: این، از عادتِ برخی انسانهایِ پیشین خارج نبوده ودر بعضی اعصار عادی بوده است؛ وآنچه در بعضِ أعصار رخ داده باشد، ناممکن نیست که در روزگاری دیگر هم واقع گردد.
آنگاه شیخ، دیرزیستان (= مُعَمَّران) را از عَرَب وعَجَم واز هند واصنافِ مختلف بَشَر یاد کرده وگفته است: نامهایِ جماعتی از ایشان را در کتابم معروف به الإیضاح فی الإمامة نگاشته ام. وی جمعی از ایشان را برشمرده است وسُروده هاشان را یاد کرده.
همچُنین از سلمانِ فارسی - که رحمتِ خدا بر او باد - یاد کرده است واینکه بیشترینه اهلِ علم می گویند: او مسیح (علیه السلام) را دیده ووفاتش در زمانِ خلافتِ عُمَر در مدائن بوده است.
فصلِ هفتم: غَیبَت اگر صحیح باشد، دیگر حاجتی به غائب نخواهد بود؛ زیرا وجودش چون عدم است؛ چون نه دعوتی از برایِ وی به ظهور می پیوندد ونه حجّتی برایش برپا می شود؛ نه حدّی را اقامه می کند ونه حُکمی را روان می گَرداند ونه کسی را ره می نماید ونه به معروفی امر ونه از مُنکَری نَهْی ونه در راهِ اسلام جهاد می کند.
پاسخ: غَیبَت، حاجت به کسی را که حافظِ شریعت ودین باشد، نقض نمی کند. آیا نبینی که کارِ دعوت را شیعیانِ او عهده دارند وحجّت بدیشان برپا می گردد واو نیاز ندارد که خود عهده دارِ این کار گردد؛ همچُنین است اقامه حدود وتنفیذِ احکام که گاه امراءِ أئمّه - ونه خودشان - عهده دار می گردند؛ ودر بابِ جِهاد نیز سخن از همین دست است. پس هرگاه کسی از ایشان باشد که بدین قیام نماید، مسؤولیّتِ مستقیم متوجّهِ امام (علیه السلام) نیست واو می تواند نهان باشد وخموشی پیشه سازد؛ وهرگاه ببیند همگی آن را فرو نهاده ودر تکالیفشان از راهِ حق منحرف شده اند، ظاهر شود تا خود عهده دارِ آن گردد واو را نرسد که بدان قیام ننماید؛ پس باید ظهور کند.
از همین روست که بنابر دلیلِ عقلی، وجودش واجب است، وعَدَم یا موْتش که او را از پاسداشت وحفظِ دین مانع آید، پذیرفتنی نیست.
نکته دیگر آنکه: امام (علیه السلام) هرگاه به سببِ خوف از ستمْ پیشگان غائب شود وبدین ترتیب حدود ضایع گردد واحکام مُعَطّل مانَد وتباهی رُخ نماید، سببِ اینهمه، کرده ستمْ پیشگان است، وآنان در این باره مسؤول اند؛ به خلافِ آنکه اگر خداوند امام را می میرانید یا نابود می گردانید وآنگاه اینهمه رُخ می داد، سببِ آن کرده خدایِ متعال می بود. وروا نیست که خداوند موجبِ تباهی گردد ونه آنکه صلاح را از میان بردارَد.
مانندِ این پاسخ، در سخنِ نوبختی که در إکمال الدّینِ صدوق (ص ۹۰) نقل گردیده است هم، آمده.
فصلِ هشتم: مدّعایِ امامیّه دربابِ غَیبَت، از همان روی که مدّعایِ واقفه ممطوره(۶) وکَیْسانیّه(۷) وناووسیّه(۸) واسماعیلیّه مبنی بر حیاتِ امامانشان، ومدّعایِ زیدیّه را در بابِ بعضِ امامانشان - چون - یحیی که در شاهی(۹) کشته شد -، باطل دانسته اند، باطل است.
پاسخ: مرگ یا کشته شدنِ امامانِ یاد شده محسوس ومُدرَک بوده است وامامانی که پس از ایشان بوده اند - وامامتِ ایشان به همان ثابت گردیده که امامتِ آن پیشینیان -، بدان گواهی داده اند.
انکارِ محسوسات هم نزدِ جمیع عُقَلا باطل است.
این برخلافِ مدّعایِ وجودِ صاحب الزّمان (علیه السلام) است که نه مستلزمِ طردِ امری است که مشهود افتاده ونه انکارِ چیزی که محسوس بوده، ونه پس از وی امامِ منصوبِ معصومی آمده تا به نادرستیِ عقیده به غَیبَتِ او گواهی دهد.
ما نیز غَیبَتِ آن امامانِ پیشین را از حیثِ «طولِ مدّت» مُنکر نیستیم، تا کسی بر مدّتِ غَیبَتِ پیشوایِ ما (علیه السلام) اعتراض کند.
فصلِ نهم: امامیّه خَستویند که خدایِ متعال غَیْبَتِ امام را از رویِ لطف به او وشیعیانش روا داشت ومُقِرَّند که خدایِ سبحان، مادام که آزمون وتکلیف باقی است، جُز آنچه را صلاح وصواب باشد در دین روا نمی دارد وجُز آنچه را بندگانِ خدا بدان حاجت دارند نمی کند.
این، ناقضِ آن عقیده ایشان است که از طریقِ امام مصالح تمامت می یابند وانتظام وتمامتِ تدبیر برقرار می گردد.
پاسخ: مصالح در احوالِ متفاوت، متفاوت اند، ودر همه حال یکسان نیستند؛ بلکه تدبیرِ حکیمان نیز وقتی به ژرف اندیشی ومصلحت جوئی در امور می پردازند، با دگر شدنِ رایها ومقاصد، دیگرگون می شود. سخنِ کسانی که گفته اند: وجوبِ اختیارِ ائمّه از برایِ مصلحتِ خلق است یا در دین ودنیا اصلح است، لیک وقتی این امر بخاطرِ ممانعتِ ستمْ پیشگان متعذّر گردد، ترکِ آن اصلح است، از همین دست است. خداوند غَیبَت را مباح گردانیده؛ پس همین کار در حکمت، اولی، ودر تدبیر دین ودنیا، صواب بوده است.
فصلِ دهم: امام به خودی خود شناخته نمی شود وامامتش جُز از راهِ معجزات ثابت نمی گردد. هرگاه امام به هنگامِ ظهورش حاجت به معجزه داشته باشد، معنایِ این ظهورِ معجزه به دستِ غیرِ انبیاء ورسولان خواهد بود؛ واین دلیلِ نُبُوَّت ونشانه رسالت را از بین می بَرَد؛ که قولِ باطلی است.
پاسخ: امامِ منْتَظَر را نشانه هایی است که بر امامتِ او دلالت می کند واز پیشوایِ هدایت (علیه السلام) روایت گردیده است. قیامِ سُفیانی وظهورِ دجّال وکشته شدنِ سیّدِ حَسَنی که در مدینه قیام می کند وفرورفتنِ زمین در بَیْداء، از آن جمله است. عامّه با خاصّه در روایت کردنِ بیشترینه این نشانه ها از پیامبر (صلّی الله علیه وآله)، هنباز بوده اند.
ازین گذشته، آیات ومعجزات، ویژه دعوتِ انبیاء نیستند، بلکه فی الجمله بر صدقِ دعوتِ دعوتگر بدانچه به تصدیقِ آن دعوت کرده است دلالت می کنند؛ پس اگر به نُبُوَّت دعوت کرد، دلیل بر نُبُوَّت خواهد بود، واگر به امامت دعوت کرد، دلیل وبرهانِ امامت خواهد بود؛ هرچند که مُعجِزات - پس پیامبران - تنها اختصاص به صاحبانِ عصمت دارند.
خداوند روزیِ مریم (علیها السلام) را از آسمان به سویِ او روان گردانید، در حالی که او نه صاحبِ نُبُوَّت بود ونه رسالت، ولی از بندگانِ شایسته ومعصومِ خدا بود. همچُنین خداوند خبر داده است که به مادر موسی وحی فرموده، ووحی از معجزاتِ انبیا است وآن بانو از ایشان نبود.
شیخِ مفید در پایانِ این فصل گفته است: در آن کتابم که معروف است به الباهر فی المعجزات آنچه را از برای کسی که دوستدارِ شناختِ دلالتهایِ معجزات وآگاهی از موضوعِ آنها وغرض از اظهارِ آنها باشد، نگاشته ام، وپاره ای قانع کننده از آن را در پایانِ کتابِ دیگرام، الإیضاح، به قلم آورده ام.
۲. «مَنْ ماتَ وهُوَ لا یعْرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیَّةً»
(یعنی: هر که در حالی بمیرد که امامِ زمانش را نمی شناسد، به سانِ مرگ در جاهلیّت بمرده است).
اُمَّت بر صحّت ومقبولیّتِ این حدیث همداستان اند. شیخ مفید درباره آن گفته است: خبری صحیح است که اجماعِ اهلِ آثار (/ حدیثْ پژوهان) بر صحّتِ آن گواهی می دهد.
در افصاح نیز گفته: این خبر متواتر است.
عالمانِ همه مذاهبِ بزرگِ اسلامی آن را روایت کرده اند: شیعه امامیّه، زیدیّه، واهلِ سُنَّت. در اسنادِ این حدیث بحثی نیست. از همین رویْ نیز شیخِ مفید گفت وگو از این امر را به درازا نکشیده ویکسره به معنا ومدلولِ آن پرداخته است.
شیخ نخست خاطر نشان کرده است که قرآن در آیاتی صریح به معنایِ این حدیث گواهی می دهد: از آن جمله است این فرموده خدایِ متعال: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ...» (س ۱۷ ی ۷۱ / یعنی: روزی که هر گروهی از مردمان را با پیشواشان فراخوانیم...)
ونیز: «فَکَیْفَ إِذا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وجِئْنَابِکَ عَلَی هآؤُلآءِ شهِیدا» (س ۴ ی ۴۱ / یعنی: پس چگونه باشد آنگاه که از هر اُمَّتی گواهی آوریم وتو را بر آنان گواه آوریم؟).
مدلولِ حدیث، آن است که وقتی انسان امامِ زمانش را نشناسد، این عدمِ معرفت منجر به آن می شود که وی بسانِ مرگ در جاهلیّت وبر غیرِ آئینِ إسلامی بمیرد؛ پس - آنگونه که مفید در إفصاح (ص ۲۸) می گوید - «جهل نسبت به امام، صاحبِ این جهل را از اسلام خارج می کند».
بنابراین بناگُزیر در هر عصر وزمان باید امامی وجود داشته باشد ومسلمان ناگزیرست صاحبِ عصر وامامِ زمانِ خویش را بشناسد، وَرنَه بسانِ مرگِ در کفر وگمراهیِ جاهلیّت مُرده است.
شیعه امامیّه به إمامِ عصر وصاحبِ زمان معتقدند، وبه اعتقادِ ایشان، او حضرتِ محمّد بنِ حسنِ عسکری (علیه السلام) وهمان «مهدی» است که قیامِ او در آخر الزّمان چشم داشته می شود که یکچَنْد پس از ولادت غَیْبَت فرموده وایشان به غَیْبَتِ او باورمندند.
بعضِ مخالفان برین اعتقاد اعتراض کرده وگفته اند که این باور با مَنطوقِ حدیث نمی سازد وپنداشته اند: غَیبَتِ امام با معرفتِ ما به او منافات دارد، زیرا - به گمانِ ایشان - وجودِ او مستلزمِ علم به مکانِ او وارتباط با وی وبهره وری از اوست.
بدین ترتیب چند اعتراض مطرح گردیده است:
۱. برغَیبَت بدین عنوان اعتراض شده که: اگر این خبر صحیح باشد، چگونه عقیده شیعه درباره امامِ این زمان صحیح توانَد بود که می گویند او غائب واز همگان پنهان است وهیچکس با او ارتباط ندارد ومکان ومحلِّ استقرارِ او را نمی داند؟
شیخِ مفید در پاسخ به این اعتراض گفته است که مدلولِ خبر، همانا «لزومِ وجودِ امام ولزومِ معرفتِ شخصِ مسلمان به او»ست وبه هیچ روی متضمّنِ «وجوبِ ظهورِ او وعدمِ غیبَتِ وی» نیست؛ پس، اعتقاد به غَیبَت، با مدلولِ این خبر منافات ندارد.
توضیحِ این مطلب، آن است که: وجود ومعرفت، مستلزم ارتباط واطّلاع از مکان - که در این اعتراض مذکور افتاده اند - نیست. معرفتِ یک امر، صِرفا منوط به مشاهده آن وحضورِ نزدِ آن نیست؛ چه محسوس است که ما به بسیاری از امور که آنها را ندیده ونزدِ آنها حاضر نبوده ایم معرفت داریم، مانندِ امور وحوادثِ گذشته که ما بدانهامعرفت یافته ایم وعلم به آن امور از برایمان حاصل گردیده است. همچُنین، پدیده ها واموری را که در آینده واقع می شوند بی آنکه امروز با آنها درپیوند باشیم می شناسیم وبدانها معرفت داریم؛ مانندِ روزِ رستاخیز وحَشر ونَشر. وانگهی، گاه مصلحت به صرفِ شناختِ چیزی یا کسی تعلّق می یابد، ولی به مشاهده آن وشناختِ مکانش یا ارتباط با آن تعلّق نمی گیرد.
۲. برغَیبَت بدین عنوان اعتراض شده است که مصلحتِ صِرفِ معرفتِ امام در حالی که ارتباط با او وجود ندارد، در چیست؟ شیخِ مفید در پاسخ گفته است که: نَفْسِ معرفتِ ما به وجودِ او وامامت وعصمت وفضل وکمالش، ما را سود می رسانَد، بدین صورت که بخاطرِ این معرفت پاداش واجر می یابیم، زیرا از طریقِ آن امرِ خداوند را امتثال کرده ایم واز رهگذرِ آن عِقابی را که به خاطِر نشناختن او بدان تهدید می شدیم از خود رانده ایم. همچُنین انتظارِ ما برایِ ظهورِ او عبادتی است که بخاطرِ آن ثواب می بَریم واز رهگذرش عقاب را از خویشتن دور می کنیم.
پس ما با این باور، فریضه ای الهی را که خداوند بر ما واجب گردانیده است، ادا می کنیم.
۳. سپس مخالف سؤالی مطرح کرده که حاصلش این است: هرگاه امام غائب باشد واز مکانش مطّلع نباشند، مُکَلَّف چه کند ودر پیشآمدهائی که رخ می دهد، اگر حُکمِ آن پیش آمدها را ندانَد، بر چه اعتماد نماید؟ وطرفَیْنِ دعاوی به چه کسی رجوع نمایند؟ حال آنکه مرجع این امور امام است واو برایِ همین امور منصوب گردیده.
شیخِ مفید در پاسخ گفته است:
أوّلاً، این سؤال ربطی به موضوعِ بحث درباره حدیثِ «مَن ماتَ...» ندارد؛ بلکه سؤالِ جدید وبحثِ تازه ای است. (بدین ترتیب، شیخِ مفید خاطر نشان می کند که معترض با به میان آوردنِ این پُرسش خلافِ هنجارهایِ بحث ومناظره عمل کرده است، زیرا پُرسشی بیگانه با موضوع را در ضمنِ بحث وپیش از فراغت از آن، داخل کرده! وبا اینهمه، شیخ، پُرسشِ او را با کمال ادب وشکیبائی پاسخ گفته است).
ثانیا، وظائفِ امام - که وی از برایِ آنها منصوب گردیده است - فراوان اند:
یکی از آنها، فیصله دادنِ دعوا میانِ طَرَفیْنِ اختلاف است.
یکی دیگر، بیانِ احکامِ شرعی از برایِ مُکَلَّفان است.
پاره ای امورِ دیگر هم از مصالحِ دین ودنیا، از وظائفِ امام است.
لیک اقدام بدین امور، کُلاًّ، تنها به شرطِ تمکّن وتوانائی بر اجراءِ مقاصد، وبه شرطِ اختیار، بر امام واجب می گردد.
چیزی که در توانِ امام نباشد، وهمچُنین ایثار در صورتِ اضطرار، بر امام واجب نیست.
ثالثا، هرگاه امام در شرایطِ تقیّه واضطرار بسر بَرَد، این حال را نه خدایِ متعال پدید آورده است، ونه خودِ امام ونه مؤمنانِ پیروِ او، بل دشمنانِ ستمْ پیشه او که خلافت وحکومت بر مسلمانان را غصب کرده اند، پدید آورده اند؛ همان کسانی که خون او را مُباح دانسته ونسبتش را انکار کرده وحقّش را مُنْکِر شده وکارهایِ دیگر کرده اند که اینهمه منجرّ به غیْبَت وعدمِ ظهورِ وی گردیده است.
امام ومؤمنان از همه این امور بَری هستند؛ لذا بدین سبب مؤاخذه نمی شوند.
امّا کسی که به پیش آمدهایِ تازه دچار می شود، بر وی واجب است که به عالمان از فقیهانِ شیعه رجوع کند تا از طریقِ ایشان به احکامِ شریعت که نزدِ ایشان به ودیعت نهاده شده است پی ببَرَد(۱۰).
ودر جائی که مرجِعی از برایِ احکام نباشد، یا نَصّی درباره حکمِ موردِ ابتلا وجود نداشته باشد، در اینجا به حُکمِ عقل رجوع باید کرد؛ بدین تفصیل که اگر حکمِ شرعیِ نقلی در این مقام وجود می داشت، هر آینه خداوند درین مورد از رهگذرِ ابلاغ واظهارِ آن حکم ما را به عبودیّت وا می داشت، پس نبودِ نشان از حکمِ شرعیِ نقلی، نمودارِ نبودِ حکمِ شرعیِ خاصِّ این مورد است، وهمانا مرجِع، حکم عقل خواهد بود.
به همین سان، طَرَفَیْنِ دعوا نیز از طریقِ رجوع به فقهایِ شیعه، به احکامی که از شارع رسیده باشد رجوع می نمایند، وهنگامی که نص نباشد، به احکامِ عُقول که نزدِ عرف مقبول اند رجوع می گردد.
در پیش آمدی هم که از رهگذرِ نقل مباح یا ممنوع بودنش را تشخیص نتوان داد، بنا بر «اصلِ إباحه» است.
مُشابهِ این اعتراض وهمین پاسخ در آنچه شیخِ صدوق در مقدّمه اکمال الدّین (ص ۸۱) آورده است، یاد گردیده.
۴. سرانجام این اعتراض مطرح شده که اگر امّت می تواند در عَمَل به دین بر موارد پیشگفته، اعمّ از نُصوص واجتهاد واحکامِ عُقول وسپس اصول، تکیه کُنَد، پس - بنابراین - دیگر از امام مستغنی است وحاجتی به او ندارد؛ دیگر چرا باید به وجودِ إمام در غَیبَت باور داشت؟
شیخِ مفید در پاسخ گفته است: نیاز به امام همیشگی است، ولو آن که در غیبَت باشد. عدمِ حضور وعدمِ ارتباط با وی، موجبِ بی نیازی از وجودِ او نیست؛ همانطور که حاضر نبودن دارو نزدِ بیمار منجرّ به استغنایِ بیمار از دارو نمی شود وحاصل نشدنِ دلیل نیز انسانِ متحیّر را از دلیل بی نیاز نمی کند، بلکه وی همچُنان بدان حاجتمند است ولو آنکه دردسترسش نباشد.
وانگهی اگر عقیده به استغناء در زمانِ غَیْبَت صحیح باشد، هر آینه در زمانِ غَیبتِ پیامبران نیز - مانندِ غَیبَتِ سه ساله پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در شِعْبِ ابی طالب، وغیْبَتِ چند روزه آن حضرت در غار، وغَیبَتِ موسایِ نَبی (علیه السلام) در میقات، وغَیبَتِ یونُس در شکمِ ماهی - باید نیازی به ایشان نباشد. حال آنکه نه تنها هیچ مسلمان، که هیچ انسانِ دیندار که به رسالتی آسمانی باور داشته باشد، این را نمی پذیرد.
این اعترض در اکمال الدّین (ص ۸۱) هم یاد شده است، لیک پاسخِ شیخِ مُفید، پاسخِ وافی است.
شیخ در پاسخ به اعتراضِ سوم نکته مهمّی را خاطرنشان کرده است، وآن اینکه جمیعِ خُصومْ به اجتهاد در احکام باورمندند وپس از زمانِ رسولِ خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) یعنی پس از سالِ یازدهم هجری یکسره به اجتهاد روی آورده اند. لیک ما به اجتهادِ پس از عصرِ ظهورِ ائمّه (علیهم السلام) ودقیقا پس از غَیبَتِ صغری (سالِ ۳۲۹ ه. ق) معتقد هستیم.
بدین ترتیب، حالِ ما در عصرِ غَیبَت، عینِ حال ایشان است.
پس، در مسأله احکام، وجهِ اعتراضِ ایشان بر ما چیست؟ همچُنین، ما اگر چه بخاطرِ غَیْبَت ناگزیر گردیده ایم تا به اجتهاد - بدین صورت - روی آوریم، با اینهمه باور داریم که عصرِ ما را امامی هست، واو را بشَخصهِ وبه نام وصفت می شناسیم، لذا آنچه را در خبرِ پیشگفته آمده است امتثال کرده ایم واز جاهلیّت ومرگِ جاهلی بدور هستیم.
امّا خُصوم - با فروعِ شریعت هر چه کنند -، با مدلولِ این حدیث که سندِ آن موردِ اجماع ودلالتش روشن است، چه می کنند؟! در دینشان از که پیروی می کنند و«امامِ» ایشان در عصر وزمانی که زندگی می کنند کیست؟! اگر هم «امام»ی نمی شناسند، آ نَک این حدیث معیّن کرده است که به چه مرگی از جهان می روند!
۳. دلیل بر وجودِ صاحب الزّمان (علیه السلام) در زمانِ غَیْبَت
بحث درباره «وجودِ امام مَهدی علیه السّلام» که شیعه امامیّه به غَیْبَتِ آن حضرت معتقد است، پس از بحث در بابِ وجوبِ اعتقاد به امام ولزومِ معرفتِ وی، مطرح می شود.
شیخِ مفید در بابِ بحثِ نخست، در رساله پیشگفته درباره حدیثِ «من ماتَ...»، بشَرحْ سخن رانده است. از همین رویْ سخن از این رساله پس از آن قرار داده شد.
این رساله مشتمِل است بر گفتگوئی میانِ شیخِ مُفید وشخصی که ضمن پُرسشهایِ دیگر، از شیخ خواستارِ دلیلِ قانع کننده بر وجودِ امام صاحب الزّمان (علیه السلام) شده است؛ شیخ نیز از رهگذر پاسخ گفتن بدین پُرسشها حق را آشکار می نماید.
پرسشِ نخست: در حالی که مردمان درباره وجودِ امامِ غائب (علیه السلام) اختلاف دارند، چه دلیلی بر وجودِ او هست؟
شیخ در پاسخ گفته: دلیل بر آن، نقلِ مُتَواتِرِ شیعه امامیّه است وهمچُنین اِخبار به غَیبَتِ او که از أمیرالمؤمنین (علیه السلام) منقول است که دوازدهمینِ امامان (علیهم السلام) غَیبَت می کند، ونیز این که غیبت نیز مُطابقِ خبری که داده اند واقع گردیده است.
می بینیم که شیعه امامیّه با آراءِ ومقاصدِ گوناگون ودر سرزمینهایِ دور از هم وبی آنکه با هم آشنا باشند، در خاور وباخترِ زمین پراکنده اند وهمگی دروغ وسخنِ ناحق را حرام می دانند وبه زشتیِ آن آگاه اند. مُحال است چُنین کسانی، در این اخبار، بر کذب همدست وهمداستان شده باشند؛ چه، اگر چُنین همدستی وهمداستانی بر ایشان روا ومُحتَمَل دانسته شود، هر آینه بر همه امت ها وفرقه ها روا شمرده خواهد شد، تا بدانجا که هیچ خبری در دنیا قابلِ تأیید نخواهد بود. این به معنایِ ابطالِ جمیعِ شرایع است، وفَساد وبُطلانش هویداست.
پرسشِ دوم: شاید دراصل جماعتی بر جعلِ این اخبار همدست شده باشند وآنگاه شیعیان - بی آنکه از اصلِ کیفیّتِ پیدائیِ اخبار آگاه باشند - آنها را نقل کرده وبدانها تمسّک نموده باشند؟
شیخ در پاسخ گفته است:
أوّلاً: این احتمال درجمیعِ اخبارِ متواتر مطرح می شود و - چنان که گفتیم - به ابطالِ همه شرایع می انجامد.
ثانیا: اگر این احتمال صحیح می بود وچُنان چیزی رخ داده بود، بی گمان بر زبانِ شیعه ستیزان - که در پیِ بد نام کردنِ مذهبِ شیعه هستند وپیوسته عیبِ عقیده شیعیان می جویند - اشتهار می یافت وآشکارتر ومشهورتر از آن می شد که پوشیده بمانَد.
همین که چُنین چیزی معروف ومعلوم نگردیده، نشانگرِ بُطلان وفَسادِ این احتمال است.
آنگاه شیخِ مفید پاره ای از اخباری را که از صاحب الزّمان (علیه السلام) وغَیبَتِ او حکایت می کنند، از امیرِمؤمنان وامامِ باقر وامامِ صادق (علیهم السلام) آورده است.
همچُنین شعری از یک چکامه سیّد محمّدِ حِمْیَری نقل کرده که آن را «یکصد وپنجاه سال» پیش از غَیبَت سروده است ودر آن آمده:
لَهُ غَیْبَةُ لا بُدَّ أَن سَیَغیبَها * * * فَصَلَّی عَلَیْهِ اللهُ مِنْ مُتَغَیِّبِ
یعنی: او را غَیْبَتی است که بناگُزیر باید بدان غَیْبَت اندر شود؛ پس درودِ خداوند بر چُنان غائبی باد!.
شیخ، در مقام توضیح درباره این شعر، گفته است:
خدایتان رحمت کُناد! این سخنِ سَیِّد را که درباره «غَیبَت» است، بنگرید. اگر نه آن بود که او این موضوع را از امامانِ خویش شنیده وامامانِ او هم از پیامبر (صلّی الله علیه وآله) شنیده اند، چگونه ممکن بود وی چُنین سخنی بگوید؟! ودر غیرِ این صورت، آیا همه کس را شُدَنی است که سخنی بگوید وآن [پس از صد وپنجاه سال] همانسان که او گفته، بدونِ ذرّه ای تفاوت، واقع گردد؟!
پُرسشِ سوم: اگر این اخبار درست باشد، باید از طریقِ غیرِ شیعیان هم نقل شود؟
شیخ در پاسخ گفته است: این نه لازم است ونه واجب! در غیر این صورت، واجب بود هیچ خبری که هم مؤالف وهم مخالف آن را نقل نکرده باشند، درست نباشد، واخبار باطل می گردیدند، زیرا اگر خبری جُز در صورتی که معارِضان هم آن را نقل کرده باشند، پذیرفته نشود، انکارِ اخبار از هر دو طرف سهل می گردید وبه هیچ خبری احتجاج صورت نمی بست. این پاسخ در سخنِ ابن قِبَه هم که در إکمال الدّین (ص ۲۳) منقول است، هست.
پُرسشِ چهارم: هرگاه امام (علیه السلام) در درازنایِ این مدّت غائب باشد، از او سودی بُرده نمی شود؛ پس چه فرقی هست میانِ وجود وعدمِ او؟
شیخ در پاسخ گفته: خداوند آن حضرت (علیه السلام) را دلیل وحجّت قرار داده است، لیک ستمگران او را خائف ساختند ومانعِ بهره وری از وی شدند ولذا ایشان در این باره مسؤول اند. اگر خداوند او را در وجود نیاورده یا معدوم ساخته بود، آنگاه علّتِ بهره نَبُردن از او کرده خدایِ متعال بود. فرقِ میانِ این دو حالت، واضح است.
پرسشِ پنجم: آیا خداوند او را به سویِ آسمان بالا نبُرده است؟
شیخ در پاسخ گفته: امام بر اهلِ زمین حجّت است، وبناگزیر باید حجّت در میانِ کسانی باشد که بر ایشان حجّت گرفته شده، وزمین از حجّت تهی نمی شود؛ پس روا نیست که خداوند او را به آسمان بُرده باشد.
وچون حجّت باید صفاتِ معیّنی داشته باشد واز جمله معصوم باشد، وچون نه در فرزندانِ عبّاس، ونه در فرزندانِ علی (علیه السلام)، ونه در کلِّ قرَیْش، کسی را که متّصف بدان صفات باشد ندیده ایم، پس بناگزیر آن معصوم، همان امامِ زمان (علیه السلام) است. وهرگاه اینهمه پذیرفته آید، غَیبَت لازم می آید.
این استدلال، بعَیْنِه، همان است که سَیِّد شریفِ مُرتَضی کتابِ المُقنِع فی الغَیبةاش را بر آن بنیاد نهاده است. ضمنا از سخنِ معترض که می گوید: «به باورِ شما او - یعنی: صاحب الزّمان علیه السّلام - رایکصد وچهل وپنج سال است»، برمی آید که این اعتراض وپرسش وپاسخ در سالِ ۴۰۰ هجری بوده باشد.
وخداوند توفیقِ درستی می دهد.
۴. فرق میانِ إمامانِ پیشین (علیهم السلام) وصاحب الزّمان (علیه السلام) در این باب که ایشان ظاهر بودند واین حضرت غائب است.
موضوعِ این رساله، از حیثِ رُتبه، پس از دو رساله پیشگفته جای می گیرد، یعنی پس از آنکه لزومِ وجودِ امام ثابت گردید وهمچُنین وجودِ صاحب الزّمان (علیه السلام) وغَیبَتِ او با دلیل ثابت شد، پُرسشگر در این رساله از فرق میانِ امام (علیه السلام) وامامانی که از آباءِ او بودند (علیهم السلام) پُرسیده است، چه آنان (سلامُ اللهِ علیهم) ظاهر بودند واین امام (علیه السلام) غائب گردیده است. گویا پُرسشگرِ اصلی شنیده بوده است که علّتِ غَیْبَت همانا «بیم از ستمگران» است وزینْ رو در مقامِ اعتراض برآمده بوده؛ یکی از پُرسندگان این اعتراض را برایِ شیخِ مُفید فرستاده وگفته است: «خداوند عزّتت را مدام داراد! پاسخِ این سخن را از تو خواهانم».
حاصلِ سؤال آن است که اگر سببِ این غَیبَت - که به درازا کشیده وروزگارانی بر آن سپری شده - بسیاریِ دشمنان وبیمِ امام (علیه السلام) بر جانِ خویش از ایشان باشد، هر آینه زمانِ گذشته از برایِ امامانی که آباء او بودند صَعب تر بود ودشمنانشان بیشتر بودند وخوفی سخت تر وافزون تر بر جانِ ایشان می رفت؛ با اینهمه ایشان ظاهر بودند وپوشیده نشدند واز شیعیانشان غائب نگردیدند، تا زندگانیشان به سر آمد؛ پس بدینسان، این علّت در بابِ غَیبَت باطل می گردد.
شیخِ مفید در پاسخ بدین پرسش اختلافِ میانِ دو حال را - یعنی حالِ صاحب الزّمان (علیه السلام) وحالِ امامانی که آباءِ او بودند (علیهم السلام) خاطر نشان کرده است.
آنچه از احوالِ امامانِ پیشین (علیهم السلام) ظاهر می گردد، آن است که از برایِ آن بزرگواران تقیّه از دشمنان مُباح بود ودر حالِ ظهور مکلّف به قیامِ مسلَّحانه نبودند، چون مصلحت در آن نبود، وملزم به دعوت نیز نبودند، بلکه مصلحت آن بود که در مجالسِ دشمنان حاضر آیند وبا ایشان نشست وبرخاست کنند، واز همین روی از قولِ آن بزرگواران شایع شد که قیامِ مسلّحانه روا نیست ودعوت بدان ممنوع است.
همان بزرگواران اشارت کرده بودند شخصی منتَظَر در آخرالزّمان خواهد آمد که امامی است از ایشان. خداوند بدو اندوه را می زدایَد وسنّت را زنده می گردانَد واُمَّت را رَهْ می نماید واو به هنگامِ ظهورش تقیّه نمی توانَد کرد. [شیخ در این مورد شماری از نشانه هایِ ظهور را یاد کرده است]. پس چون این اشارت از آن پیشینیان که آباءِ صاحب الزّمان (علیه السلام) بودند به ظهور پیوست، سلطانِ هر زمان وپادشاه هر اوان بدرستی دانست که امامانِ پیشین (علیهم السلام) به قیامِ مسلّحانه نمی گرایند وبه سویِ خویشتن فرا نمی خوانند وپایبندِ تقیّه اند ودست وزبان بازداشته روی فرا عبادات می آورند وبا کارهایِ شایسته از همه کس گسسته یکسره به خدا می پیوندند، آری، وقتی ستمگران این حالاتِ امامان را بدانستند، امامان نیز خود را از ایشان در نسبتا امان دانستند وبه تدبیر امورِ خویش وتبیینِ اندیشه هایِ دینی پرداختند واز ظهور وانتشار بسیاری مسائل جلوگیری کردند واز همین رهگذر از غَیبَت واستتار بی نیاز گردیدند.
لیک امامِ این زمان (علیه السلام) چون همان کسی است که از تیغ آختن وجهادش با دشمنان سخنها رفته وخاطرنشان گردیده که او همان مَهدی است که خداوند حق را به دستِ وی آشکار می گردانَد وگمراهی را به شمشیرِ وی نابود می سازد، دشمنان در پی اش بوده وآهنگِ کشتنِ او وریختنِ خونش را داشته اند.
چون یارانِ وی تا زمانِ ظهورش مهیّا نخواهند بود، از تقیّه ناگزیر واز غَیبَت ناچارست؛ چه اگر بدونِ یاریگران ظهور نماید، هر آینه خود را به دستِ خویشتن به هلاکت افکنده باشد، واگر جز در آن وقت که باید خویشتن را فرا نمایَد، دشمنان از هیچ کوششی در نابود کردنِ وی وجمیعِ پیروانش وریختنِ خونِ ایشان بر وجهِ استحلال فرو گذار نکنند.
در جائی که عصمتِ او به أدلّه خود ثابت گردیده است، می باید از دشمنانش پنهان باشد تا - به یقینی که شک را در آن راه نباشد - از حضورِ یاریگران واجتماعِ یاران آگاه گردد ومصلحتِ فراگیر در ظهور وقیامِ مسلّحانه او باشد.
پس حالِ آن حضرت با حالِ آباءِ وی (علیهم السلام) که ایشان نیز امام بودند، متفاوت است.
سپس شیخِ مفید با بیان احوالِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) وسیره شریفه آن حضرت به معارضه با خُصوم پرداخته وخاطرنشان کرده است که حضرتِ رسول (صلّی الله علیه وآله) سیزده سال، بی آنکه آهنگِ تیغ آختن وجهاد کنَد، در مکّه اقامت فرمود وبر تکذیب وانواعِ ایذاء ونیز تعذیبِ یاران به شیوه هایِ گوناگون شکیبائی نمود؛ مسلمانان از آن حضرت إذن می طلبیدند تا تیغ برکَشَند وبا دشمنان بستیزند، ولی پیامبر ایشان را منع می فرمود وفرمانِ شکیبائی می داد؛ همچُنین بود تا از نجاشی، پادشاهِ حبشه، خواست یارانش را از قریش در امان وپناه آرَد وآسوده گردانَد. بدین ترتیب، ایشان را به سویِ نجاشی روانه کرد وخود در حالی که بر جانِ خویشتن خائف می بود، سه سال در شعْبِ ابوطالب مستَتِر گردید وسپس، بعد از وفاتِ عَمَّش، ابوطالب، پنهانی از مکّه گریخت وسه روز در غار بسر بُرد وسپس به مدینه هجرت فرمود. آنجا بود که اقدامِ مسلّحانه را مصلحت دید ویارانش را که آن روز سیصد ودَه واَنْد مَرد بودند، بسیج فرمود وبا ایشان در برابرِ هزارتن از اهلِ بدر حاضر آمد واینجا بود که تقیّه را به کناری نهاد.
شیخ حوادثِ عدیده ای را از سیره شریفه برشمرده است وآنگاه گفته: چرا آن حضرت در مکّه پیکار نفرمود؟ چرا بر آزار شکیبید؟ چرا یارانش را که جانِ خود در راهِ نُصرتِ اسلام نهاده بودند از جهاد منع کرد؟ به چه سبب ناگزیر شد از نجاشی برایِ یارانش زنهار بخواهد؟ وانگهی چه چیزی سبب شد به همراهِ آن یارانِ اندک شمار وبرغم سستیِ برخی از ایشان، به کارزار روی آورَد؟ وجهِ ناهمسانیِ احوال واعمالِ آن حضرت در این مواضع چیست؟
شیخ خطاب به مخالفان می گوید: جوابِ شما در این باره هر چه باشد، جوابِ ما در بابِ فرقِ میانِ امامانِ پیشین (علیهم السلام) وصاحب الزّمان (علیه السلام) در ظهور وغَیبَت، همان خواهد بود.
البتّه وجهِ مطلب نزدِ ما واضح است، وآن همانا تعبّدِ امامان (علیهم السلام) به امر خدایِ متعال وعمل ورفتاری است که - بنا بر مصلحتِ عمومِ آفریدگان - از برایِ ایشان مقرّر فرموده است. معصومان (علیهم السلام) بندگانِ گرامی داشته خدایند که بر سخنِ او پیشی نمی گیرند وفرمانش را می گُزارند.
ضمنا مانندِ این معارضه درگفتارهایِ پیشینیان هم آمده است که در إکمال الدّینِ صدوق ملاحظه می توانید فرمود.
وخداوند توفیقِ درستی می دهد.
۵. «اگر به شمارِ اهلِ بدر برگِردِ امام فراهم آیند، هر آینه قیام بر وی واجب می گردد» چرا مَهدی ظهور نکرد؟ وکیْ ظهور خواهد کرد؟
اینها پرسشهائی است که از معتقدان به امام صاحب الزّمان (علیه السلام) هنگامی که سینه هاشان از کینه دشمنان آکنده می گردد وبا خود می اندیشند دنیا از ستم وجور پُر شده است واین همان زمانی است که باید آن حضرت (علیه السلام) ظهور کند تا جهان را ازعَدالت ورحمت پُرسازد، بسیار شنیده می شود. از قرارِ معلوم، در بابِ ظهور، جُز هنگامِ پُرشدنِ جهان از ستم وجور - که نزدِ عمومِ مسلمانان معروف است، تعیینِ وقتِ دیگری نیز در زمانِ شیخِ مفید، بنا بر حدیثی که از امامِ جعفر بنِ محمّد الصادق (علیه السلام) روایت گردیده، معروف بوده است؛ در آن حدیث امام (علیه السلام) می فرماید: «انّه لَو اجْتَمَعَ عَلَی الإِمامِ عدّةُ أَهلِ بَدْر، ثَلاثمِائَة وبضعة عشَر رَجُلاً، لَوَجَبَ عَلَیْهِ الْخُروجُ بِالسَّیْفِ» (یعنی:اگر به شمارِ اهلِ بدر، سیصد ودَه واَند مرد، بر گِردِ امام فراهم آیند، هر آینه قیامِ مُسَلَّحانه بر وی واجب می گردد).
پُرسشگر کوشیده است از رهگذرِ این حدیث در بابِ غَیبَت وامورِ مربوط بدان با شیخِ مفید بحث کند. او وشیخ در مجلسی در خانه مَردِ پُرسشگر بوده اند که از وی به «مهتری از مهتران (/ رَئیس مِنَ الرّؤساء)» تعبیر گردیده است.
پُرسشگر گفته است: ما - بیقین - می دانیم که شیعیان در این زمان چَندچندانِ شمارِ اَهْلِ بَدر هستند؛ آنَک با این روایت چگونه رواست که امام در غَیْبَت باشد؟
شیخ پاسخ داده: شیعیان، اگر چه از حیثِ شمار وکَمّیّت بسیارند، مراد از عددِ مذکور در روایت، تنها شمار وکمیّت نیست، بلکه این افراد کیفیّتِ ویژه ای نیز دارند ومعلوم نیست که هنوز آن کیفیّت با صفت وشرایطِ خاصّش حاصل شده باشد، زیرا این افراد می باید از حیثِ دلاوری وبُردباری درگیرودار واخلاص در جِهاد وترجیحِ آخرت بردنیا وتهذیبِ باطن از عیوب ودرستیِ تن وخِرَد قابلِ اعتماد باشند ودرگیرودارِ سستی نکنند وفتور نورزند وخداوند مصلحتِ عام را در اقدام وظهورِ مسلّحانه شان ببینَد. حال آنکه معلوم نیست همه شیعیان بدین صفات وواجدِ این شرایط باشند.
اگر خدا می دانست که در جمله شیعیان کسانی بدین صفت وبه تعدادِ مذکور وجود دارند واز تیغ برگرفتن معذور نیستند، هرآینه ولامَحاله امام (علیه السلام) ظهور می فرمود وپس از گردآمدنِ ایشان هَمْچَندِ چشم بر هم زدنی غائب نمی مانْد.
لیک واضح است چُنین جمعیّتی حاصل نشده واز همین روی غَیْبَت نیز ادامه یافته است.
پُرسشگر اعتراض کرده است که: در جائی که چُنین صفات وشروطی در نصِّ پیشگفته مذکور نیست، لزومِ این صفات وشروط را از کجا دانستی؟
شیخ پاسخ داده است: مسلّماتِ امامت، اثباتِ این صفات را برایِ اصحابِ امام (علیه السلام) بر مالازم می آورَد. چون وجوبِ امامت برایِ ما ثابت شده وعصمتِ امامان با حجّتهایِ نیرومند نزدِ ما مسلّم گردیده است، بناگزیر باید حدیثِ مذکور را آنسان که با این ثوابت موافق آید شرح کنیم، تا معنایِ آن نزدِ ما درست شود. آن اصول وصحّتِ خبرِ مذکور، اقتضایِ این دارد که شمارِ یاد شده موصوف بدان صفات باشند.
شیخِ مفید این را که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در روزِ بَدر همراه با ۳۱۳ مرد از یارانِ خویش جِهاد فرمود، ولی در روزِ حُدَیْبیّه - با آنکه اصحابش به عَدَد، چَند چَندانِ اهلِ بدر بودند - از جنگ روی بر تافته بازپس نشست، شاهدِ گفته خویش گرفته است.
چون می دانیم پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) معصوم است وجُز به صواب دست نمی یازد، درمی یابیم اصحابِ آن حضرت در حُدَیْبیّه به صفتِ اصحاب در روزِ بدر نبوده اند، ورنه آن حضرت (صلّی الله علیه وآله) نمی توانست از جِهاد با مشرکان بازپس بنشیند وهر آینه این جِهاد چونان روزِ بَدر بر وی واجب می بود؛ اگر واجب می بود آن حضرت تَرکَش نمی فرمود، زیرا عصمتِ وی ودرستیِ کِردارش معلومِ ماست.
پُرسشگر کوشیده است میانِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) وامام (علیه السلام) فرق بنهد، بدین عنوان که به پیامبر وحی می رسد واو از خلالِ وحی وجهِ مصلحت را در امور مختلف در می یابد، ولی امام چه راهی برایِ شناختِ این وجهِ مصلحت دارد؟
شیخ در پاسخ گفته: امام - نزدِ شیعیان - کارداری است آگاه بدانچه می کند ومی گوید، که همان پیامبر (صلّی الله علیه وآله) که وحی به او می رسد وبر علمِ آسمانی اطّلاع دارد، کار را به وی سپارده، ونشانه هائی از برای وی نهاده شده است تا او را به عواقبِ تدبیرات ومَصالحِ کارها رَهنمُون شوند
اگر هم چُنان بود که امام (علیه السلام) مانندِ دیگر عُقَلا، در عمومِ امور بر غلبه ظنّ وحدس ومصلحتی که به نظرش می رسید، تکیه می کرد، باز کافی بود وبسنده می نمود وبی گُمان حقِّ مطلب را گزارده بود؛ بویژه بنابرمذهبِ مخالفان که اجتهاد را حتّی از برایِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) جائز می شمارند؛ هر چند ما چنین عقیده ای نداریم.
پُرسشگر اعتراض کرده است که: چرا امام (علیه السلام) حتّی اگر ظهورش به کشته شدنِ او بینجامَد، ظهور نکرده تا برهانِ حقّانیّت وحجّتِ امامتش آشکارتر گردد وشکّ وتردید در بابِ وجودِ وی زُدوده شود؟
شیخ در پاسخ گفته است: این کار در جایی که مردمان سبَبِ غیْبَتِ امام ومسؤولِ عواقبِ این غَیْبَت اند، بر امام (علیه السلام) واجب نیست؛ همانطور که تعجیل در مجازاتِ عاصیان وتباهکاران - با آنکه روشنگرِ قدرتِ الآهی است وحجّتِ خداوند را مُؤَکَّد می سازد ومردمان را از معاصی باز می دارد - برخدایِ متعال واجب نیست.
همچُنین علم به ترتّبِ فساد بر ظهورِ آن حضرت، از ایجابِ ظهور بر وی مانع می آید ونشان می دهد واداشتنِ وی بدین کار خطاست. تنها وقتی صواب خواهد بود که صلاح واصلاح بر آن مترتّب باشد. امام (علیه السلام) اگر در ظهورِ خویش مصلحتی می دید، چشم برهم زدنی در غَیبَت نمی ماند ودر شتاب برایِ ظهور هیچ درنگ نمی فرمود.
همانچه بر عصمت وی دلالت نموده است، اینک با عدمِ ظهورِ او، دلالت می کند که او می داند که مصلحت در ظهور در این زمان نیست.
حاصل آنکه باور به مُسَلَّماتِ امامت واصولِ ثابتِ آن، سبب می شود آنچه را واقع گردیده بی تردید حق بدانیم.
این را بناگُزیر باید شالوده مباحثی قرار داد که حولِ غیْبَت دور می زنند، ورنه، بحث از غَیْبَت، بدون این، بیهوده وبی ثَمَر خواهد بود.
می گویم: سیّدِ شریفِ مرتَضی در کتابِ المقْنِع فی الغیبة بتمامی همین شیوه استدلال را پی گرفته است.
وانگهی شیخ مفید به معارضه با معتزله برخاسته:
زیرا معتزله، امامیّه را بخاطرِ اعتقاد به غَیْبَت وگذشتِ زمان بی آنکه امام (علیه السلام) ظهور فرموده باشد، سخت می نکوهند وزشت می گویند. با آنکه ایشان در أصولِ مُسَلَّمِ امامت با امامیّه همداستان اند وامامت را واجب می دانند واعتقاد دارند که در هر زمانی حاجت به امام هست وبه خطایِ کسی که قائل به استغناء از امام باشد، قطع دارند، با اینهمه، اعتراف می نمایند که پس از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) تا این زمان امامی نداشته اند! امیدی هم ندارند که در این روزگار امامی داشته باشند.
پس اگر این اصول که ما وایشان بدان باورمندیم صحیح است، ما که قائل به امام هستیم - ولو در غَیْبت - وبه وجودِ او اعتقاد داریم واو را می شناسیم، از ایشان معذورتریم؛ واین با اصولِ إمامت وخبرِ مُجْمَعٌ علَیْهِ «من مات...» سازگار است.
لیک معتزله را در اِعراض از اصولِ امامت که بر آن همداستان شده وپذیرایِ آن گردیده اند، عُذری نیست.
یکی از حاضران در مجلسِ بحث اینگونه به دفاع از معتزله پرداخته که: ایشان از جهتِ دیگر، در عدمِ اقامه احکام وحدود معذورند، لیک شیعیان، با آنکه از وفاتِ پیامبر (صلّی الله علیه وآله) تا زمانِ غَیْبَت امامانشان ظاهر بوده اند، در ترکِ اقامه احکام وتعطیل حُدود چه عُذری دارند؟
شیخ در پاسخ گفته است: اینکه ایشان امام نداشته اند، در تعطیلِ حُدود وترک احکام معذورشان نمی دارد، زیرا بنا بر مذهبِ ایشان در هر زمان طائفه ای از اهلِ حلّ وعَقد هستند که گُماشتنِ امام به دستِ ایشان است ودر هر وقت امکانِ این را دارند که امام را منصوب نمایند ودر خودداری از نصبِ امام معذور نیستند. اینان - در زمانِ شیخ - موجود ومعروف وظاهر بودند واگر این کار را فروگذاردند، عاصی وگمراه به شمار می آیند.
لیک آیا به عصیان وگمراهیِ خویش خستویند؟ طبعا هرگز! واگر در بابِ اقامه احکام واجرایِ حدود، با آنکه امکانِ نصبِ امامی را که بدین أمور قیام نماید داشته اند، معذور باشند، إمامانِ شیعه نیز در بابِ إقامه واجرایِ احکام وحدود در عینِ ظهورشان معذورند.
افزون بر این، امامانِ ما (علیهم السلام) را در ترکِ إقامه حدود واحکام، عذری واضح تر وروشن تر هست که معتزله را در ترکِ نصبِ امام چنین عذری نیست؛ وآن، این است که: ائمّه أهل البیت (علیهم السلام) پیوسته از سویِ سلطانِ وقت تحتِ نظر وتعقیب بودند ودر بیم وهراس می زیستند؛ زیرا ستم پیشگان احتمال می دادند آن بزرگواران آهنگِ قیامِ مسلّحانه داشته باشند وبه هر روی از کسانی بودند که گروهی به امامتشان اعتقاد داشتند وایشان را مراجعِ اقامه احکام واجرایِ حدود می دانستند. این امرِ واضحی است که هیچکس در آن تردید نمی نماید(۱۱).
امّا معتزله ودیگر فرقه ها، هیچ یک از ایشان در معرضِ قتل یا آوارگی وتعذیب وتعقیب قرار نداشت ودر هراس نبود وبه اتّهامی دروغین یا راست مأخوذ نگردید. با آنکه معتزله آرائشان را در بابِ امر به معروف ونهی از منکر ووجوبِ این دو بصراحت بیان می داشتند ودر ولایت وحکومت واختیار از حَقْ گرائی دم می زدند واهلِ حَلّ وعَقد را از خویش می دانستند وطاعتِ خلیفگان را انکار می کردند، با همه اینها، از پادشاهِ وقت در امان بودند وخوفی از چیرگیِ او نداشتند.
بنابراین در ترکِ نصبِ امام از برایِ اقامه احکام وحُدود که بر ایشان واجب است، عذری ندارند.
امّا امامانِ ما در آن احوال بی تردید معذورند.
وخداوند توفیقِ درستی می دهد.
پایان مقاله
پى نوشت ها:
ــــــــــــــــــــــ
(۱) این گفتار، ترجَمه بخشی از نظراتٌ فی تُراث الشّیخ المفید (ص ۱۳۲ - ۱۶۷) است؛ با این تذکّر که فصلِ «الغَیبَة فی تُراث الشَّیخ المفید» در آن مقَدَّم داشته شده است وعنوانِ آن را - با اندکی تغییر - عنوانِ کلّی گفتار قرار داده ایم.
(۲) این تاریخ، بنابر فهرس التُّراثِ سیّد محمّد حسینِ حُسَینیِ جلالی است.
(۳) این تاریخ، بنابر فهرس التُّراثِ سیّد محمّد حسینِ حُسَینیِ جلالی است.
(۴) اگر چه امروز می دانیم داستانِ کیخسرو، افسانه است، وتلقّیِ تاریخنگاران دیرینِ ایران که آن را به مثابتِ تاریخ وواقعیّت گزارش می نمودند، درست نیست، اینها همه، هیچ لطمه ای به استشهادِ شیخِ مفید نمی زَنَد؛ زیرا آنچه شیخ بدان استناد فرموده است. همانا خِرَدْپَذیر وخِرَدْپَسَند بودنِ ماجَراست، نه نَفْسِ واقعیّت یا عدمِ واقعیّتِ آن. این تلقّیِ همه گیرِ تاریخی از داستان هم، خود، مُؤَیِّدِ خِرَدْپَذیری وخِرَدْپَسَندیِ آن است.
(۵) نگر: قرآن، س ۲، ی ۲۵۹.
آن صاحبِ درازگوش که از وی در این موضع از قرآنِ کریم سخن رفته است، به قولی عُزَیْر (علیه السلام) بود، وبه قولی اَرمیا، وبه قولی خضر (علیه السلام) وبه قولی اَرمیا همان خضر (علیه السلام) است، وبه قولی دیگر مردی کافر بود. (نگر: دقائق التّأویل وحقائق التنزیل، أبوالمکارِم حَسَنیِ رازی، پِژوهشِ جویا جهانبخش، ص ۲۴).
شیخِ مفید - رَضِیَ اللهُ عنه وأَرضاه - متعرِّضِ تفصیل نشده وتنها اشارت فرموده که «اهلِ کتاب عقیده دارند آن مرد پیامبرِ خدایِ متعال بوده است» (الفصول العشرة فی الغَیبَة، تحقیق الشیخ فارِس الحسّون، ط: ۱، ۱۴۱۳ ه. ق، ص ۸۶).
(۶) مراد از «مَمطوره» (که لقبی اهانت آمیز است)، فرقه واقفه است که می پنداشتند امام موسی کاظم (علیه السلام) از این جهان رحلت نفرموده ودر قیدِ حیات است ودر نمی گُذَرد تاخاور وباخترِ زمین را از داد بیاکَنَد وآن حضرت همان قائم آلِ محمّد (صلّی الله علیه وآله) است.
سنج: معجم مصطلحات الرّجال والدّرایة، محمّدرضا جدیدی نژاد، ص ۱۸۶.
(۷) «کَیْسانیّه» معتقد به امامتِ محمّدِ حَنَفیّه - رَضِیَ اللهُ عَنْه - بودند. ایشان پس از وفاتِ محمّدِ حَنَفیّه - در محرّمِ ۸۱ ه. ق. سه گروه شدند. دو گروه از سه گروه او را همچُنان زنده می دانستند و«مَهدی» می شمردند. یک گروه نیز پسرش ابوهاشم را جانشینِ وی دانستند. اینان «هاشمیّه» خوانده شدند.
نگر: دایرة المعارف فارسی (مصاحب)، ص ۲۳۳۶.
(۸) «ناووسیّه» می گفتند: امامِ صادق (علیه السلام) از این جهان رحلت نفرموده ونمی فرماید تا زمین را از داد بیاکَنَد واو همان «قائمِ مهدی» است.
نگر: معجم مصطلحات الرّجال والدّرایة، جدیدی نژاد، ص ۱۸۲.
(۹) «شاهی»، دیهی است نزدیکِ کوفه که یحیی از احفادِ امامِ سجّاد (علیه السلام) پس از قیام درزمان متوکّلِ عبّاسی، در آن دیه کشته شد واز همین رویْ «قتیلِ شاهی» خوانده می شود.
چکامه جیمیِ بلندآوازه ابنِ رومی - به آغازه «أَمامَکَ فَانْظُرْ أَیّ نَهْجَیْکَ تَنْهجُ / طَریقانِ شَتَّی مُستَقیمٌ وأَعْوَجُ» - در سوکِ همو سُروده شده است.
نگر. تجارِبُ السَّلَف، هندوشاهِ صاحبیِ نخجوانی، به تصحیحِ عبّاسِ اقبال، ص ۱۸۳ - ۱۸۴.
(۱۰) در توقیعِ شریفی که در پاسخِ پُرسشهایِ اِسحاق بنِ یعقوب صادر گردیده است، آمده:
«وَأَمَّا الْحَوادثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدِیثِنا؛ فإِنَّهُمْ حجَّتی علَیْکُمْ وأَنا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْهِمْ» (کمال الدّین وتمام النّعمة، ط. منصورِ پهلوان، چ: ا، ۲/۲۳۸؛ نیز در: احتجاج، ط. بهرادِ جعفری، ۲/۵۹۰، بدونِ لفظِ «علیهم».)
یعنی: «وامّا پیش آمدهایِ تازه، در آن مسائل به روایتگران حدیثِ ما رجوع کنید؛ که ایشان حجّتِ من بر شما ومن حجّتِ خدا بر ایشان ام».
مُراد از «روایتگرانِ حدیث» در این سخن همانا فقیهانِ شیعه دانسته شده که به نقل وتحلیلِ احادیثِ اهلِ بیتِ عصمت وطهارت (علیهم السلام) می پردازند.
(۱۱) وجهِ جمعِ آنچه شیخ در این مقام می گوید، باآنچه در بابِ اطمینانِ حکومتگران از عدم قیامِ امامانِ پیشین (علیهم السلام) (در رساله بیانِ فرق میانِ امامانِ پیشین (علیهم السلام) وصاحب الزّمان (علیه السلام)...) بیان داشت، در دقائقی مانندِ «نسبیّتِ اموری چون خوف یااطمینان» نهفته است.
آری، حکومتگران از اینکه امامان پیشین قائمِ آل محمّد (صلّی الله علیه وآله) نیستند آسوده خاطر می بودند، ولی این آسوده خاطری نِسبی بود چون همواره قدرتِ خود را از سویِ برخی هواداران وبستگانِ امامان (علیهم السلام) در خطر می دیدند وهمین باعث می شد امامان (علیهم السلام) از سویِ حکومت موردِ تهدید قرار گیرند، تهدیدی کمتر از تهدیدِ حکومت نسبت به قائمِ آلِ محمّد (صلّی الله علیه وآله) (که غَیبَتِ امام را لازم آورَد) وبیشتر از آنکه به امام (علیه السلام) مجالِ اقامه حدود واحکام دهد.
عدمِ قیامِ امامان (علیهم السلام) به اقامه حُدود واحکام تنها از رهگذرِ مخاطراتِ جانی نبوده است؛ بلکه اساسا امام وقتی توانائی چُنین اقداماتی را می یابَد که بتوانَد در پایگاهی اجرائی ودر جایگاهِ تنفیذِ قدرت واقع گردد. این برایِ امامان (علیهم السلام) ووابستگانشان که گذشته از مُخاطراتِ جانی، پیوسته موردِ آزار وتبعید وتعقیب وتفتیش قرار می گرفتند، شدنی نبود؛ ولی گروههائی چون معتزله که نسبتا آزادانه می زیستند، از چنین زمینه هائی برخوردار می توانستند بود.
گذشته از این مباحث، در پُرسمانِ غَیبَت وچراییِ آن، از جَنبه رازآمیز ومخفیِ حاقِّ مسأله نیز نباید غفلت کرد؛ جَنبه بسیار مهمّی که در روایاتِ ما بدان تصریح گردیده است نمونه را، نگر: اندوخته خداوند، هادیِ نجفی، ترجَمه وتوضیحِ جویا جهانبخش، چ: ا، ص ۲۴۷ - ۲۴۸)؛ وعلاّمه فقید آیة الله شیخ محمّد حسینِ کاشف الغِطاء را در بابِ آن وپذیرفتگی اش از دیدگاهِ کلامی، بیانی لطیف وتدّبر آفرین است (نگر: همان، ص ۲۵۰)