كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۹۷,۲۴۰) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۶,۷۸۲) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۳,۵۴۴) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۰,۰۹۰) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۴,۷۵۳) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۴,۰۷۱) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۵,۴۵۶) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۴,۶۱۶) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۱,۱۵۵) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۸,۷۲۴)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » در فجر ساحل
كتابخانه مهدوى

کتاب ها در فجر ساحل

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: محمد حکیمی تاريخ تاريخ: ۲۱ / ۳ / ۱۳۹۳ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۴۱۵۰ نظرات نظرات: ۰

در فجر ساحل
(امام غائب (علیه السلام) ودنیای آینده از نظر شیعه)

نویسنده: محمد حکیمی ۱۳۱۸
مشخصات نشر: تهران - آفاق، ۱۳۸۶

فهرست

تقدیم
سر آغاز
مدینه ی فاضله ی اسلامی
نویدها
حماسه ی انتظار
یأس وامید
به سوی ساحل

مقدمه

رساله حاضر بررسی است درباره امام غائب - (علیه السلام) - ودنیای آینده از نظر شیعه. در این راه، از پیش، گام هایی برداشته بس استوار وبلند. وبرخی از جنبه های آن، تا اندازه ای مورد بحث قرار گرفته ومطالب سودمندی در آن باره ها عرضه شده است، مانند طول عمر، مسلم بودن موضوع از نظر فرق اسلامی، بشارات ادیان وکتب آسمانی، معنی انتظار وجز آنها، به طوری که نیازی به تکرار آن بحثها نیست. نگارنده از مدتها پیش یادداشتهایی پراکنده، در این موضوع فراهم آورده بود، که اینک به صورت این رساله به خوانندگان تقدیم می شود. باشد که از این رهگذر، حقیقتی روشن شود، ونارسایی بیان مرا اهمیت موضوع جبران کند.

حکیمی - محمد مشهد، ۱۳۴۸

اهداء

به: امام... مرزبان حماسه جاوید در روزگاران.

سرآغاز

ظهور وفرج، یعنی پایان همه دردها، نابسامانی ها، انحراف مسیرهای انسان، وگشودن هر عقده ای به دست منجی آسمانی. بشر از آغاز تا کنون، هم کاروان درد ورنج وهم آغوش ستم دیدگی وتحمل بوده است. از آن همه ارزشها وحقوق ها که داشته، محروم مانده است واستعداد هایی که با پرورش آنها می بایست ومی توانست به عالیترین کمالات انسانی برسد، در وجودش کشته شده ونابود گشته است. سازمانهای رهبری بشر تا کنون همه فاسد بوده اند وناقص. بشر دچار بوده است، دچار گرسنگی، دچار جهل، دچار بی عدالتی واختلاف طبقاتی و... و... زندگی چنان بوده واکنون نیز چنان است، سراسر تحمل است وتحمیل.
بدین گونه تاریخ زندگی انسان، چیزی نیست جز سرگذشت همین دردها ورنجها(۱). تا کنون انسان زندگی را بدین سان گذرانده است. آیا آینده نیز مانند گذشته هاست؟ آیا از فرجام خوش بشریت باید مایوس شد؟ آیا روزگار درد ورنج، محرومیت وناکامی، اندوه وگرسنگی، بردگی وبهره دهی به پایان نخواهد رسید؟ آیا تا کنون که راه انسان به سوی روشنایی های بزرگ وفضیلت های پر ژرفا - پیاپی - بسته شده است، زمانی نخواهد آمد که سدها بشکند وراهها هموار گردد؟ آیا بشر که تا این دم در شامی تیره به سر می برده است وروزی وروشنایی ندیده، خورشیدی بر زندگیش تابیدن نخواهد گرفت، وتاریکیهای حیاتش را روشن نخواهد کرد؟ آیا روزی نخواهد دمید که دیگر دردها به درمانی رسیده بشد ونابسامانی ها به سامانی؟ آیا روزگار سیاه گرسنگی سپری نخواهد شد، وانسان گرسنه فرصتی نخواهد یافت تا - فارغ از فکر معاش - به تکامل روح وکسب مفاهیم عالی انسانی بپردازد؟ آیا روزی نخواهد آمد که همه در پیشگاه قانون برابر باشند، وحکومت، حکومت قانون باشد، آن هم قانونی انسانی وحق گزار؟
آیا آن هنگام فرا نخواهد رسید که مستمندان در پای کاخها جان ندهند؟ وزاغه ها در کنار آسمانخراشها دیده نشوند؟ آیا روزگار تعدی ها، تضادها، برادر کشی ها، خودپرستی ها وسودجویی ها به سر نخواهد آمد، ومردمی ها وفضیلت ها جایگزین آن دگرها نخواهد شد؟ آیا نخواهد شد که هر انسانی با آسایش وآسودگی زندگی کند؟ این چگونگی زندگی انسان است که خروش ها وخشم های مقدس را آفریده است ومی آفریند. واین انگیزه هاست که مصلحین راستین را، از روزگاران کهن تا هم اکنون، به پا داشته است وبه پا می دارد، تا انچه که باید باشد به وجود آید. پیامبران - از جمله - برای تحصیل همین آرمان انگیخته شدند، وفیلسوفان ومصلحان نیز برای همین مقصود قد افراشتند. سقراط برای تامین همین آرمانها می خروشید. وافلاطون برای همین منظور، نخست حکومت فلاسفه را پیشنهاد کرد، وبه پیروی از حاکم فیلسوف معتقد شد، وسپس این نظریه را تغییر داد، ودر کتاب قوانین گفت: هان نگذارید سیسیل، یا هر شهر دیگری در هر کجا که باشد، مطیع ومنقاد اربابان بشری گردد، بلکه بگذارید تابع قوانین باشد، چنین است آیین من(۲).
متفکری دیگر نیز با توجه به همین مسائل بود که گفت: در میان تمام افراد بشر، حتی یک فرد هم وجود نداشته وندارد، که آن قدر خوب باشد که بتوان به وی اجازه داد تا زندگانی همنوعان خویش را اداره کند(۳). شهر آفتاب وکشور خورشید ی هم که توماس کامپانلا طرح ریزی کرده است - مانند مدینه فاضله افلاطون - برای پایان بخشیدن به همین دردها وناهنجاری هاست. در کشور خورشید، این انتظار واین آرزو نهفته است که تضاد ودشمنی برچیده شود، کار مساوی باشد، در آمدها یکسان تقسیم شود، وآرمان هایی دیگر بر آورده گردد(۴). بهشتی را نیز که تامس مور ترسیم کرده است، برای رسیدن به همان جهان آرمانی است، جهانی که همه مردم در آن، در سایه قانون وعدالت، یکسان زندگی کنند ودر برابر گروهی اندک، ثروتمند ومرفه، گروهی بیشمار فقیر وبیچاره نباشند(۵). پیشنهاد اگوست کنت نیز برای ایجاد جامعه تئوکراتیکی - که در آن هیئتی از عقلا حکومت کنند - به همین منظور است، تا رهبری انسان را به دست کسانی بسپارد که انسان باشند، واز سیاهکاری وستمگری به دور، وبه انسان به دیده انسانیت بنگرند.
اگوست کنت، در پایان زندگی تصمیم گرفت دقیقانه طرز کار حکومت ایده آل خود را توصیف کند. وی می خواست مذهبی تاسیس کند وپرستش بشریت را - که خود به عنوان موجود بزرگ می نامد - اساس آن قرار دهد. از این جهت سعی کرد تا تمامی آداب مذهبی موجود را با اقتباس از موسسین ومردان بزرگ وتشریفات آنها در این مذهب گرد آورد. به موجب این مذهب، یک هیئت عالی روحانی، با اقتدار عالی، در عین حال مذهبی، علمی وسیاسی که اعضای خود را انتخاب می کنند، باید سرنوشت بشر را هدایت نماید. ما یک بار دیگر در اینجا کمال مطلوب افلاطون وفیثاغورث، یعنی اجتماع تئوکراتیکی را که هیئتی از عقلا بر آن حکم می رانند، مشاهده می کنیم(۶).
نیز فارابی، برای پایان دادن به همین نابسامانی ها وساختن اجتماعی عادل وصحیح، در قسمتی از تالیفات خویش، از حکومت آرمانی بحث می کند وزیر عنوان پیشوا - امام به بحثهایی بس مهم پیرامون شخصیت وشرائط رهبر می پردازد. جامعه کمال مطلوب کمونیسم نیز واکنش همین دردها وبی عدالتی هاست.
دوران کمال مطلوب کمونیسم، جامعه بی طبقات است که جبر تاریخ، یا لزوم تاریخی تکامل، آن جامعه را به وجود خواهد آورد. وطبق عقیده وانتظار آنان، در آن جامعه، افراد طوری تربیت می شوند که دیگر احتیاج به دولتی نیست. وانسان خود به اداره زندگی خود می پردازد(۷). نیز، طرحی را که راسل در کتاب امیدهای نو پیشنهاد می کند برای تشکیل همین جامعه انسانی است وبه آرزوی رسیدن به دنیایی انسانی. راسل در این طرح می کوشد تا بشر را به آینده امیدوار کند، وبرای او چشم اندازی روشن بیافریند، تا از هم اکنون فرزندان انسان را برانگیزد که کوششهای خود را صرف رسیدن به آن زندگی کنند، وخود را بد انسان بسازند که او ترسیم کرده است. یعنی خود را به گونه ای تربیت کنند وبار آورند، که بتوانند به وجود آورندگان مدینه ای فاضل واجتماعی انسانی باشند. افکار وموهومات نژادی ومیهنی را یکسو نهند. محدود فکر نکنند. جهانی بیندیشند. خود را آماده کنند تا از یک قانون پیروی کنند. وخود را در زندگی دیگران شریک بدانند ودیگر سخنان... او می گوید: تصور می کنم همه ما باید آرزومند جامعه ای باشیم که منع واجبار در آن به حد اقل تخفیف یافته باشد، ومردم آن به خودی خود طوری رفتار کنند که همان رفتار آنها منجر به همکاری اجتماعی شود، ولی به نظر، وصول به چنین جامعه ای ناچار باید از طریق اجرای قانون باشد.
زیرا در غیر این صورت، عادات حسنه هرگز پیدا نمی شود، وامکاناتی که از عادت حسنه حاصل می گردد به دست نمی آید...(۸) تصور نمی کنم نژاد انسان آن سیاستمداری وقابلیت را داشته باشد، که تنها به میل ورضای خود به تاسیس دولت جهانی گردن نهد. به این دلیل است که خیال می کنم از تاسیس وبرقراری وحفظ ونگاهداری آن، در سنین اول عمر، اعمال زور وفشار لازم باشد...(۹) بایستی تعلیم وتربیتی با مختصات بین المللی در سراسر جهان انتشار یابد. مدارس ما نباید به تعلیم تاریخ تعصب آمیز ومحدود ملی که تا کنون تصور می رفت کافی است اکتفا کنند، بلکه باید تاریخ عالم را هم با نظر بی طرفی به شاگردان بیاموزند(۱۰)... باید یک مقام بین المللی به وجود آید، که در باب تولید وتوزیع خواربار ومواد خام نظارت وحکومت کند(۱۱)...
اثر ترسیم جامعه برتر در زندگی کنونی انسان:
اساسا طرح مدینه فاضله، از روزگار باستان تا کنون، بدین منظور بوده است که انسان (که عشق به تکامل وپیشرفت در او نهفته است، وانگیزه اعتلا جویی ووالاگرایی ذاتی اوست)، هنگامی که به آن اندیشید، وجامعه برتر وزندگی انسانی وعالیتر را تصور کرد، وآن را در مغز خویش پروراند، وبلکه ترسیم هایی از آن را نیز دید، می کوشد تا آن جامعه را بسازد وبه آن جامعه برسد، وبرای رسیدن به آن، سعی می کند خود ودیگران را مناسب آن بسازد. اسکاروایلد می گوید: نقشه جهان نمایی که مدینه فاضله را نشان ندهد، حتی ارزش این را ندارد که به آن نگاه کنند، زیرا این نقشه، مملکتی را که انسانیت در آن فرود آمده است کنار گذاشته است. هنگامی که انسانیت در چنین مملکتی فرود می آید، به اطراف نظر می اندازد، وهمین که ناحیه بهتری پیدا کرد، کشتی خود را به سوی آن می برد(۱۲)... این است که نوع مکاتب وعموم ادیان، بشر را به این دنیای بهتر توجه داده اند، ومدینه فاضله ای انسانی را ترسیم کرده اند. این همه کوشش ها وطرحها، برای همین بوده است تا برای اجتماعات افق بیافرینند وچشم انداز خلق کنند.
زندگی های پر شکوهتر وبهتر را در منظر انسان آورند. وجهانی تهی از ستم وتباهی در دیدگاه او قرار دهند. تا مردم جهان نپندارند که انسان - همین گونه که می بینند - تبهکار وسیه روزگار است. وگمان نبرند که دیگر، تلاشها برای رفع ستم ودفع ستمگر وپدید آوردن نیکوکاری وبهروزی بی ثمر است وبه جایی نمی رسد، بلکه بر یقین باشند، که زندگی هایی آباد وخوش در پیش است، وممکن است چنین زندگیها وآبادی هایی به وجود آورد. اینکه می بینید برخی از متفکران بسیار می کوشند تا طرح های نوی به بشر امروز عرضه کنند، برای بیدار کردن همین حس است، یعنی تا انسان، شهر زندگی را ببیند، وبه فرارسیدن روزگار سرشار از عدالت وفضیلت، ودور از ناهنجاری ورذیلت، امیدوار باشد. گر چه، برخی از طرحهای مدینه فاضله، در حالت نخستین، وهمی وخیالی است، لیکن همین، موجب انگیزش خلق برای عینیت بخشیدن به آن طرحها می شود، چنان که بسی از طرحهای دیگر، نخست، خیالی بوده است، وفقط، به صورت اندیشه هایی در مغز رهبری جلوه کرده وبه صورت تئوری عرضه شده است، اما بعدها صورت عمل وواقعیت به خود گرفته، وجامعه هایی بر اساس خود، به پیدایی آورده است.
باید دانست که مثل اعلا چیزی است وحقیقت واقع چیز دیگر. وباید ملاحظه نمود که افلاطون، در این نظریات خود مثل ساخته است چیزی را که واجب است باشد، نه چیزی را که امکان وجود داشته باشد. به هر صورت در تشکیل مدینه فاضله، گر چه در عالم لفظ وخیال وخوب وآرزو هم باشد، افلاطون اثری قوی ومحکم در حیات معاصر، وهمچنین در عصر های آینده، باقی گذارد. گفته می شود که در بعضی از شهرهای آسیایی یونان، از سیاست افلاطون متاثر گردیدند، وبه بعضی از افلاطونیها متوسل شدند، تا یک نظام سیاسی - که کم وبیش متناسب وملائم با مدینه فاضله افلاطون باشد - برای آنها وضع وتاسیس کنند(۱۳)...
وچنانکه ما برای تربیت افراد، شخصیتهای نمونه را نشان می دهیم، وقهرمانان تاریخ را مجسم می کنیم، تا افراد کوشش کنند وخود را به پایه آنان برسانند، وزیبایی ها وفضیلت هایی را که در آنان بوده است به دست آورند، همین گونه برای تربیت جامعه، ونمو دادن حس اجتماعی انسان، وبرانگیختن او برای به دست آوردن زندگی های بهتر، بهترین ونزدیکترین راه طرح وترسیم جامعه های نمونه وآرمانی است، زیرا هنگامی که اجتماعات، جامعه بهتر (وبه اصطلاح، همان مدینه فاضله وتمدن عالی انسانی وطرح زندگی نهایی انسان) را تصور کنند، می کوشند تا آن سان باشند، وراهی را در پیش گیرند که به آن زندگی برسند (به ویژه هنگامی که از ستمها وتبهکاری ها به فریاد آمده باشند). وبهره طرح نو ونوید فردایی پر شکوهتر وروزگاری نکوتر، انگیزه جهش وجنبش کنونی خلق ها وجامعه هاست. به همین دلیل است که همه، از روزگار بهتر وزندگی نیکوتر سخن گفته اند.
یکی از علل خود جوشی وتحرک کمونیستها، واینکه توانسته اند از پیروان خود، مردمی متحرک وانقلابی بسازند، همین چشم اندازی است که از آینده، در دیدگاه خلق خویش قرار داده اند، وهمان نوید به فردای پیروزی است وبهشت کمونیسم، که در همین زندگی پدید خواهد آمد، وجامعه بی طبقاتی است که جنگ حتمی طبقات آن را خواهد ساخت. پس باید کوشید تا هر چه زودتر از دنیای پر از ظلم وفساد کنونی رهایی یافت وبه آن دنیای آرمانی رسید. بسی از پیروزیها را این مکتب در پرتو همین طرح وتلقین به دست آورده است. اینجا ارزش عقیده شیعه خوب آشکار می شود، که با مسئله ظهور امام غائب (ع)، چه چشم اندازی عمیق وبرتر، جلو چشمها گذاشته، وچه دنیایی انسانی ترسیم کرده است، دنیایی پر از عدل وداد، برای همین انگیختن وهمین حس، وبرای رسیدن به زندگی عادلانه ودر سایه قانون، به ویژه آن باریک بینی ها وتیز نگری ها که در این فکر نهفته است، یعنی همان مسئله انتظار فرج وظهور، که هر آن وهر روز وهر ماه، انتظار تشکیل آن جامعه است وآن زندگی، ودر نتیجه هر روز تلاش وکوشش، برای آن دوران وپدید آوردن شرایط لازم برای آن حکومت.
پس از هم اکنون نزدیکی به عدالت است وانسانیت ودوری وبیزاری از ستم وفساد(۱۴). بی تردید، توده ها، به خاطر مقاصد کلی تلاش نمی کنند، واگر صد در صد نیز به خاطر ایمان وعقیده باشد - چنانکه در جنگهای پاره ای از خدا شناسان ومردمی دیگر می بینیم - باز به خاطر سودی است که در بردارد، وآسایشی که در پی خواهد داشت (زیرا همین ایجاد آسایش برای نوع، خود هدفی خدایی است). خلاصه بهشتی را وآسایش هایش را نخست در نظر می گیرند، آن گاه ترک لذت می کنند (مگر نوابغی اندک که به عینیت ها می گرایند وبرای نفس واقعیت وحقیقت وارزشی که نزد آنان دارد، تلاش می کنند). برای همین است که پیامبران نوید بهشت را سر لوحه دعوت خویش قرار دادند، تا آینده را روشن کنند وفراخنایی زیبا پیش پای بشر بگذارند، ودر پرتو این عقیده، وامید به رسیدن به چنین دورانی، جوشش وجنبشی پدید آورند، وخلق را بر ضد هر چه خرابی وتباهی است بسیج کنند، تا مردمان - حتی گستاخانه - در گرداب سختیها فرو روند، وجانفشانی ها برخود روا دارند، برای رسیدن به آن ساحل پر آسایش وجاودان. وتنها اسلام است - به خصوص از دیدگاه تشیع - که این امیدها را در همین دنیا نیز به بشر داده است، وتوده ها را (علاوه بر نوید بهشت ودنیای بهتر در عالم دیگر) به فردای بهتر نیز نوید داده، وآینده ای سرشار از خوشی وخرمی ودادگری وانسانیت ترسیم کرده است. وبه طور قطع وجزم - چنانکه هیچ گونه تردیدی در آن نمی رود - پیدایش آن را خبر داده است، که اگر از عمر دنیا، جز یک روز نماند، این زندگی بهتر پدید خواهد آمد.
اما دریغ است که در اجتماعات ما، در اثر تبلیغات غلط گروهی جاهل وتزریقات سوء بداندیشان و... این عقیده اثر تحرکی خود را از دست داده است، وتعلیمی که برای ایجاد حرکت وعمل است، اکنون منشا سستی وخمود شده است وبه اصطلاح، عامل دینامیک (حرکت انگیز) جامعه، عامل استاتیک (سکون آور) جامعه شده است. باری سخن از مدینه های فاضله وکشور خورشید وشهر زندگی بود. همین سان هر چه قرن به قرن پیش بیاییم وتاریخ فرهنگ انسانی را ورق بزنیم، به این آرمانها واین آرزوها بر می خوریم، آرزوی رهبری پاک وحاکمیت قانون، ورعایت دقیق عدالت اجتماعی واقتصادی، وتشکیل حکومت واحد جهانی. از دوران کهن تا کنون، برپایی چنین حکومتی از آرزوهای فلاسفه ومصلحان وپیامبران بوده است.
امروز نیز تقریبا عموم فلاسفه واندیشه مندان وسیاسیون، تنها علاج بیماریهای جامعه بشری، وتنها راه جلوگیری از جنگ وتثبیت صلح را تشکیل حکومت جهانی می دانند(۱۵). وبه گفته کانت: ایجاد نظم جهانی، منوط است به وضع یک قانون جهانی و(۱۶)... واینها همه، باز گفتن یک حقیقت است. وآن انتظار پایان دردها، سرگردانی ها وبیداد گری هاست، ورسیدن دوران رشد وتکامل، بلکه کمال... واین همه نمونه هایی است از کوشش ها وتلاشها، برای بهروزی وبهزیستن انسان، وراه یافتن به زندگی آباد وسرشار از ایمنی وآسایش. واین همان است که مذاهب آن را خواسته اند، واین همان است که پیامبران از دورانی بس کهن، برای تحقق بخشیدن به آن به پا خاستند وخروش ها بر آوردند وبدین گونه خواستند روشنگر تاریکی ها باشند. توده ها را نجات دهند. بیداد گیریها وبهره کشی ها را ریشه کن کنند. خدای را حاکم بر مردم وزندگی بشناسانند. خلق را از زیر بار بندگی واسارت غیر خدای عادل مهربان بیرون آورند. زنجیرها را پاره کنند وامرها وفرمانها را فرو گذارند - جز یک فرمان - تا همه در سایه آن، آزاد زندگی کنند وبرادر وبرابر. گامها برداشتند ومجاهدتها کردند. انسانهای بزرگی در این راه فدا شدند وموفقیت هایی به دست آوردند، اما نسبی بود وزودگذر، وهمه با سدها روبرو، لیکن همه این مژده را دادند که: بساط ظلمها وخدا نشناسی ها برچیده خواهد شد. وخدای بزرگ وقوانینش حکومت خواهند کرد. سیستمهای بشری نیز، با ادیان الهی، در این انتظار شریکند. وبه گفته راسل، انتظار مارکس هم، همان انتظار مسیحیان است برای رجعت ثانی مسیح(۱۷). سنتهای خدایی نیز همین را ایجاب می کند. وجهان برای همین آفریده شده است تا بشر فارغ بال وآسوده خاطر، با آرامش وراحتی به پرستش خدای بپردازد، ودردها وفقرها وستمها او را از مسیر اصلیش - که قرب به خدا ورسیدن به بارگاه جلال خداوندی است - باز ندارد. از این رو، در بشارت های کتب آسمانی، بخصوص قرآن، آمده است که روزگاری فرا خواهد رسید که: مرا عبادت کنند وکسی را شریک وانباز من قرار ندهند(۱۸). ودر آیه دیگر چنین است:
در زبور داود نوشته ایم - پس از ذکر - که، سرانجام، زمین از آن حق پرستان خواهد شد، وبندگان صالح ما وارثان زمین خواهند گشت(۱۹). مشیت خدایی بر این قرار گرفته است که موجودات راه کمال پیمایند، وزندگی برای تکامل وترقی بر پا شده است. پس باید هر موجودی، به کمال نهایی خویش برسد. انسان نیز از این قانون مستثنی نیست، وناگزیر باید به کمال نهایی خود برسد، آن هم در همه جوانب زندگی، وهمه مزایای انسانی. وخود، زندگی اجتماعی ومدنی انسان، از اصیل ترین جوانب زندگی اوست. اینجا مناسب است گفته ای از استاد بزرگ، عالم ربانی ومتاله قرآنی، حضرت شیخ مجتبی قزوینی خراسانی بیاوریم: مطابق قواعد فلسفه وحکمت، هر طبیعتی که در عالم موجود است وقابل زیادت ونقیصه است، به مقتضای اینکه طبیعت، کمال اقصای خود را طالب است، باید فرد کامل از آن طبیعت، در عالم موجود شود. بر این اساس وقاعده، مسائل فلسفی چندی مترتب گردیده است، از آن جمله وجود فرد کامل در بشر است، که از چنین فردی تعبیر به نبی یا حکیم شده است(۲۰)...
این قاعده کمال اقصی ونهایی، در همه جنبه های مربوط به انسان (اجتماعی، مدنی، اقتصادی، معیشتی، اخلاقی، روانی وجز آنها) جریان دارد، وناگزیر باید زندگی اجتماعی ومدنی انسان نیز به عالیترین شکل خود برسد، وهمه استعدادهایی که در وجود انسان نهفته است آشکار گردد، وبه تعبیر روسو: به هدف غایی زندگی برسد(۲۱)، وتکامل در سراسر زندگی انسان صورت گیرد، وبه آخرین صورت ممکن (کمال نهایی در زندگی فردی واجتماعی، معنوی ومادی) در آید، تا نمونه آن در طبیعت نشان داده شده باشد(۲۲).
و- چنانکه گفتیم - این عالیترین شکل ممکن برای جامعه وزندگی اجتماعی انسان، از دیرگاه، آرمان وآرزوی فلاسفه بوده، لیکن به وقوع نپیوسته است. اما ناگزیر باید به وجود آید، وعدالت وحق مطلق بر جامعه ها باید حکومت کند. تکامل فردی تا اندازه ای - اگر چه نادر وانگشت شمار - در گذشته ها صورت گرفته است(۲۳). ودر گذشته، افراد کاملی داشته ایم که به گفته ارنست رنان: تمام عناصر انسانیت، با همان تناسب وهم آهنگیی که در انسانیت وجود دارد، در آنها جمع شده است(۲۴). وانسانهایی چون بودا وسقراط ومسیح ومحمد داشته ایم (یا مردانی بزرگ در دینها ومرامها، واز جمله در دنیای کنونی).
با این همه، جامعه ها هنوز، به رشد وکمال نهایی خود دست نیافته اند، وبه آنجا نرسیده اند که همگان به کمال استعداد خویش برسند، ودچار موانع نباشند. مردان بزرگ تاریخ اگر چه کوشش ها کرده اند تا اجتماعی انسانی بسازند، وگاهی برای زمان هایی هم آن را به وجود آورده اند (در اسلام دهساله آخرت حیات پیامبر (ص)، ودوران خلافت حضرت علی (ع)، در قلمرو خود او، نمونه آن است)، لیکن این کوشش ها با موانع روبرو شده، وتا سر تا سر گیتی گسترش نیافته است، نسبی بوده، مطلق وهمگانی نشده است. همه، مقدمات این سیر تکاملی را فراهم آوردند وبه ویژه اسلام، که با پدید آوردن آن فرهنگ عظیم، در همه جنبه های نیازمندی بشر، برای سوق دادن افراد واتماعات به شکل نهایی وهدف غایی زندگی وتمدن عالی انسانی، باری بزرگ وسنگین به دوش کشید. وتمدن عظیم اسلامی، فرهنگ علوم وفضائل انسانی را برای قرنها، در دامن خود پروراند، واز نابودی نگاه داشت. وبا تعلیمات زنده خود، انسان را برای صورت نهایی زندگی آماده ساخت، ونوید آن را نیز داد، اما چون به وجود آمدن تمدن نهایی به گذشت زمان (زمان فرهنگی واخلاقی وگر نه هزارها بار خورشید دمیده ونهان شده است، وبر رشد معنوی وادراک علمی بشر، آن چیز وبدان مقدار که لازم است، افزوده نشده است)، ورشد کافی جامعه ها واحساس احتیاج، نیازمند بود، از این رو شکل نهایی جامعه آرمانی اسلامی - در یک مدار جهانی - به بعد موکول شد.
هنوز انسان در این آرزو به سر می برد، وبا ترقی روز افزون دانشها، مشکلات زندگی بشر حل نشده است. هنوز انسان گرسنه است وبرهنه وبی مسکن. هنوز مسئله فقر از مسائل لا ینحل(۲۵) زندگی به شمار می رود(۲۶). بشر در ابتداییترین مسائل وامانده است، واز ضروری ترین نیازمندیها محروم است. با همه سیستمها ومکتب هایی که پدید آمد وترقیاتی که به ظاهر نصیب آدمی شد، باز به گفته آلکسیس کارل: بیماریهایی درمان شد، ولی بیماریهایی تازه جایگزین آنها گشت(۲۷). از این رو هنوز زندگی دردناک است وروزها تیره، وآزادیها پایمال شده، وانسانها محرومند، وحکومت تاریکی ها برقرار است، ورژیم بردگی پا بر جای، بردگی با رنگهایی تازه، برسی دشوارتر وسهمگین تر از بردگی های گذشته. این است سرگذشت انسان!! وشگفتا که اگر بشر چاره ای اندیشیده وطرحی تنظیم کرده، به یک درد نگریسته ودیگر دردها را ندیده است. وانسان را تا سطح یک ماشین خودکار، پایین آورده وبه فکر تهیه سوخت افتاده است. بدین سان هر کس به جنبه ای توجه کرده، وبرای بر آورد نیازی گام برداشته است. وبه اصطلاح، به زاویه ای از زوایای زندگی پرداخته است. این یکسو گرایی ویک جانبه دیدن - نه همه جانبه وهمه سویه - برای این بود که نجات انسان را می خواستند، اما خود انسان را فراموش کردند - بلکه نشناختند - از این رو راه میانه را گم کردند وبه سوی افراط یا تفریط گراییدند. این است سرگذشت دیروز انسان، واین است سرگردانی امروز او.
آیا آینده هم به سان گذشته ها خواهد بود؟ وسیاهی ها زوال ناپذیر است، ودیگر باید مایوس شد وامید به نجاتی نداشت، وراه بیغوله ها پیش گرفت، وزندگی را ترک گفت، زیرا که زندگی را جز ستم وتباهی پدیداری نیست؟ یا اینکه این شام سیاه را سپیده ای است وزندگی را افقی، وخورشیدی درخشیدن خواهد گرفت. گر چه انسان اکنون در برابر مشکلات شکست خورده است، لیکن شکست کنونی را شکست نهایی نمی توان پنداشت. ونباید پنداشت. از تاگور بشنویم:... واکنون من مرتکب این گناه نمی شوم که اعتقادم را نسبت به انسان از دست بدهم، وشکست کنونی بشریت را شکست نهایی بشمارم. من به آینده می نگرم، وزمانی را در نظر می آورم که این فاجعه عظیم به پایان می رسد. تاریخ ورق می خورد، وآسمان دوباره سبک می گردد، واز شهوات تهی می شود... شاید سپیده این صبح روشن، فردا از افق این سو - از افق شرق - برخیزد، که خورشید نیز از آنجا می دمد. ودر آن هنگام انسان شکست نایافته... میراث از چنگ رفته خود را دوباره به چنگ خواهد آورد(۲۸).
به امید آینده، وبه انتظار رویش فردا، وبر آمدن آخرین افق...

مدینه فاضله اسلامی

دوران بلوغ ورشد انسان، عالیترین ونهایی ترین شکل زندگی است، ودوران تجدید حیات اسلامی است در مقیاس جهانی.
چنان که در گفتار آغازین دیدیم، ظهور امام غائب، برای سامان دادن به زندگی هاست، واز میان بردن همه ستمها وتباهی ها، وپایان دادن به روزگار سیاه جهل، گرسنگی، بندگی غیر خدای بزرگ، وبه وجود آوردن عقیده ای واحد در سراسر گیتی، وحکومت دادن به یک قانون، وبرداشتن حد ومرزهای میهنی ونژادی، وتاسیس حکومت واحد جهانی، وتشکیل یک خانواده، از همه افراد بشر، وپرورش وتربیت انسان، در همه جنبه های انسانی، وپدید آوردن صورت کمال یافته اجتماعی در قلمرو زیست انسان، یعنی تشکیل همان اجتماعی که پیامبران وفلاسفه می خواستند، وادیان همگی - واسلام بخصوص - برای پدید آوردن آن، بپا خاستند. دیگر در آن دوران فرمان گزار انسان است وفرمانبر انسان.
انسان ارزشمند است. بر اشیا حکومت می کند نه اشیا بر انسان، وپرورش انسان مطرح است وآسایش او. این مسلم است که مرامنامه قرآن وتعلیمات عالی تشیع، برای به وجود آوردن چنین جامعه ای است. ودعوت اسلام جهانی است وبرای اصلاح سراسر جهان است. وپیامبر ودیگر رهبران بحق اسلام، در این راه کوشش ها کردند ورنجها بردند، تا به چنین آرمانی تحقق بخشند. اما سودجویان وجاه طلبان وافزون خواهان، از آن جلوگیری کردند، سد ساختند وموانع به وجود آوردند، همانان که دیدند منافعشان از میان می رود، وحکومتشان متزلزل می شود. از این رو یک جامعه کامل اسلامی (همان جامعه آرمانی تشیع واجتماع موعود) که دوام یابد وپایندگی داشته باشد، وبه مرور جهانی بشود تحقق نپذیرفت.
وتنها نمونه ای از آن، در چند سال آخر حکومت حضرت محمد (ص)، وحضرت علی (ع)، دیده شد. وبه راستی که همین دو دوره کوتاه به مقیاس زمان، نمونه کامل بود از حق خواهی، حق گزاری، مبارزه با ظلم، طرفداری از مظلوم، رعایت اصول مساوات وبرابری، تساوی کادر رهبری جامعه با ضعیفترین افراد، وخلاصه، ارزش واحترام به انسان وشخصیت انسان. وافسوس اینجاست که حکومت دموکراتیک وانسانی علی را نتوانستند درک کنند. از این رو همواره با کارشکنی ها روبرو شد، وبا عناد ورزی ها ونیرنگ سازی ها مواجه گشت.
آن مردمان، آن مفاهیم بلند وانسانی را در خود جاری نکردند وبه مقررات دقیق وسازش ناپذیر حکومت علی تن در ندادند. تعلیمات حیاتبخش قرآن وروش زندگی ساز حضرت محمد (ص)، اصول برادری وبرابری را در جامعه اسلامی پرورش داد واستعداد زندگی صحیح را در مردم آفرید، ولی انحرافی که پس از پیامبر - در کادر رهبری جامعه - پدید آمد، آن اصول را به دست فراموشی سپرد. تقسیم ناعادلانه ثروت که در زمان عثمان روی داد، طبقه اشراف را به وجود آورد، که مخالف هر رفورم واصلاحی بودند. کوششهای علی (ع) نیز - در آن فرصت کم وپر از حوادث - برای بازگشت به مسیر اصلی قرآن وسنت رسول، دیگر با فاصله ای که ایجاد شده بود، نفعی که باید ببخشد نبخشید. گر چه ام را از سقوط حتمی رهایی داد، اما رنجها واندوه های نیز به بار آورد که سرانجام با گفتن فزت ورب الکعبه(۲۹) پایان یافت. زیرا رفتار اشرافی پیش از وی، استعداد درک وپذیرش سیستم حکومت اسلامی علی (ع) را از مردم باز گرفته بود. حکومت ضد اشرافی علی (ع)، برای جامعه ای که در اثر ظلم وتعدی گروهی اشراف آسایش طلب به وجود آمده بود، قابل هضم نبود. سختگیری هایش در جهت گرفتن حقوق مردم، ورفتار دقیق وباریک بینی هایش در راه برقراری اصول مساوات وتقسیم بالسویه بیت المال، برای قدرتمندان وتوانگران قابل قبول نبود.
اینها بود - وعواملی دیگر - که از برنامه مساواتی که پیامبر (ص) آورد وعلی (ع) می رفت تا اجرا کند، جلو گرفت. وسرانجام با پایان حکومت چند ساله علی (ع)، در حقیقت، حکومت اسلام غروب کرد. وبه گفته دکتر علی الوردی: دین مساواتی را که پیامبر آورد، با علی بن ابی طالب در یک قبر مدفون شد(۳۰). پس آنچه را که پیشوایان ما می خواستند انجام نشد. وآن انقلاب نهایی نیز میسر نبود، چون - از جمله - به گذشت زمان وپدید آمدن رشد کافی وزمینه هایی آماده نیاز داشت، زیرا که تا مردم، احساس احتیاج به قانون نکنند، پیشنهاد قانون تازه صحیح نیست. وتا تقاضای چیزی نباشد، عرضه آن، نادرست است. منتسکیو می گوید: برای اینکه قانونی به خوبی وضع وبه موقع اجرا گذاشته شود، بهتر آن است که روحیات مردم، برای قبول آن قانون آماده باشد(۳۱). پس به این جهت - وبه عللی دیگر - تشکیل چنان جامعه ای به وقتی موکول شد، که اجتماعات انسانی رشد کافی بیابند، وافکار آمادگی پیدا کند. یکی از علل غیبت خود همین است.
وظهور در آن هنگام است که استعدادها، وبه آستانه شکوفایی برسد. نهایت در همان هنگام، باز از قوه به فعلیت درآوردن استعدادها، ورفع این همه موانعی که می بینیم در سطح جهانی، کار رهبری است موید، که زبون قدرت ها نگردد، ودر راه رساندن جامعه ها به کمال مطلق، دچار هیچ ضعف ودستخوش هیچ درنگ وتردید نشود، وخود نیز برای ایجاد چنین دگرگونیی بنیادین شایسته باشد. در روایات بسیاری (که نمونه هایی از آنها را پس از این خواهیم داد) رسیده است که مردم، از ائمه طاهرین، درباره اسنانیت های بزرگ وفضایل انسانی، در کلیه امور، ودرباره تکامل علم بشر، وحل همه مشکلات، وبرآوردن همه نیازها سوال می کنند، وپاسخ داده می شود که اکنون این گونه است، وشکل کامل آن، هنگامی است که قائم ظهور کند. بنابر این، مهدی (ع) غایب شده است، تا به هنگامی مناسب، ظهور کند. قرآن کریم را به صورتی راستین زنده کند واجتماعی قرآنی بسازد، حکومت انسانی محمد (ص) را تجدید نماید، انسان را به هدف اصل آفرینش رهبری کند، به مشکلات زندگی پایان دهد، وبا ترسیم کمال نهایی وسوق دادن بشر به سوی آن، تهی بودن ها را از میان ببرد.

نویدها

دوران حکومت مهدی (ع)، از دیدگاه روایتها وبشارت های مذهبی، وپیشگویی اجمالی از چگونگی آینده زندگی در نظر شیعه.
حکومت واحد جهانی
پیامبر (ص): سوگند به آن کس که مرا مژده آور راستین قرار داد، اگر از عمر جهان، جز یک روز نماند، خداوند همان یک روز را بس دراز دامن کند، تا فرزندم مهدی خروج نماید. پس از خروج او، عیسای روح الله فرود آید، ودر پشت سر وی نماز گزارد. آنگاه زمین با فروغ پروردگار خویش روشن شود وحکومت مهدی به شرق وغرب گیتی برسد(۳۲).
رشد عقلانی
امام باقر (ع): قائم ما، به هنگام رستاخیز خویش، نیروهای
عقلانی توده ها را تمرکز دهد. وخردها ودریافتهای خلق را به کمال رساند(۳۳).
تعمیم دانش
امام باقر (ع):
در زمان مهدی، به همه شما حکمت وعلم بیاموزند تا آنجا که زنان، در خانه ها، با کتاب خدا وسنت پیامبر قضاوت کنند(۳۴).
اقصاد به سامان
امام باقر (ع):
قائم ما را تایید می رسانند. زمین را برای او در نورزیدند وگنجها را به او بنمایانند. حکومت او شرق وغرب را فراگیرد. خداوند به دست مهدی، دین خویش را بر همه دین ها پیروز سازد، اگر چه این را بی دینان نخواهند. در روزگار مهدی، در زمین، هیچ جا نا آباد نخواهد ماند... لیکن این همه، پس از دوران غیبتی است دراز، تا خداوند، اطاعت وایمان مردمان را بیازماید(۳۵).
یگانگی نه بیگانگی
امام باقر (ع):
- شیعه به امام باقر گفتند: مادر کوفه گروه بسیاری هستیم. اگر تو فرمان دهی، همه فرمان برند وپشت سر تو بیایند. گفت -: آیا چنین هست که یکی از این گروه بیاید وآنچه نیاز دارد از جیب دیگری بردارد؟ گفتند: نه فرمود: پس این گروه (که در راه دادن مال به یکدیگر این گونه بخل ورزند) برای دادن خون خویش (در راه اصلاح جامعه واحقاق حق دیگران) بخیل تر خواهند بود!) آنگاه فرمود: مردم هم اکنون آسوده اند - که در حال توقف حرکت تربیتی اسلام به سر می برند - از مردم همسر می گیریم وبه آنان همسر می دهیم. از یکدیگر ارث می بریم. حدود را اقامه می کنیم. امانت را باز می گردانیم (یعنی زندگی مردم در همین حد است ونه کاملا اسلامی)، لیکن به هنگام رستاخیز قائم، آنچه هست، هم ترازی (مزامله) ومساوات ویگانگی است، تا آنجا که هر کس، هر چه نیاز دارد، از جیب آن دیگری بر می دارد بدون هیچ ممانعتی(۳۶).
امام صادق (ع):
- اسحاق بن عمار می گوید: نزد امام صادق بودم. او از تساوی مردم با یکدیگر، وحقی که هر کس بر دیگری دارد سخن گفت. من سخت در شگفت شدم، فرمود: - این، به هنگام رستاخیز قائم ماست، که در آن روزگار، واجب همگانی است که به یکدیگر وسایل رسانند ونیرو بخشند(۳۷).
امام صادق (ع):
- راوی گوید: از امام صادق پرسیدم که این روایت: سود گرفتن مسلمان از مسلمان رباست معنایش چیست؟ فرمود: - این، به هنگام ظهور حق ورستاخیز قائم آل محمد (ص) است. اما اکنون اگر کالایی بفروشید وسود بگیرید، اشکالی ندارد(۳۸).
شادابی وصفای زندگی
پیامبر (ص):
مهدی، در امت من خواهد بود. در آن روزگار، آسمان باران فراوان دهد وزمین هیچ روییدنی را در دل نگاه ندارد(۳۹). امام علی (ع): اگر قائم، رستاخیز کند، آسمان - چنانکه باید - باران بارد وزمین گیاه رویاند. کینه ها از سینه ها بیرون رود. حیوانات نیز با هم سازگاری کنند. در آن روزگار، زن، با همه زیب وزیور خویش، از عراق درآید وتا شام برود، نه جایی زمینی بی سبزه بیند ونه درنده ای او را نگران سازد(۴۰).
رفع امتیازات
امام صادق (ع):
چون رستاخیز قائم بیاغازد، قطایع(۴۱)، از میان می رود. ودیگر اقطاعی در میان نخواهد بود(۴۲).
مساوات
پیامبر (ص):
- ابوسعید خدری می گوید: پیامبر (ص) فرمود: - به مهدی بشارتتان می دهم. او به هنگام اختلاف مردمان، از میان امت من انگیخته می شود... ساکنان آسمان وزمین از او خشنود خواهند بود. او مال را بدون خرده تقسیم می کند - مردی پرسید: منظور چیست؟ فرمود: - میان همه، مساوی(۴۳).
امام باقر (ع):
مهدی، میان مردم - در تقسیم اموال - به مساوات رفتار می کند، به طوری که دیگر نیازمند ومحتاجی یافت نمی شود(۴۴).
وفور (در جهت عموم)
پیامبر (ص):
زمین بار حصول خویش را می دهد، ودر دل خویش چیزی بر جای نمی گذارد. در آن روزگار: مال وثروت، خرمن شود. هر کس در برابر مهدی بایستد وبگوید: ای مهدی، به من مالی ده! مهدی، بیدرنگ، گوید: بگیر(۴۵).
بی نیازی همگانی
امام صادق (ع):
به هم بپیوندید. به یکدیگر نیکی روا دارید ومهربانی کنید. سوگند به آن کس که دانه را در دل خاک شکافت وجان انسان را آفرید، روزگاری برسد، که کسی برای درهم ودینار خویش جایی نیابد، به این علت که همه مردمان، از فضل خدایی... بی نیاز باشند ومستغنی(۴۶).
دیگر مستیزید
امام باقر (ع):
همه مال وخواسته دنیا، آنچه در درون زمین است وآنچه بر روی آن، نزد مهدی گرد آید. آنگاه مهدی به مردم بگوید: بیایید! اینها، همان چیزهایی است که برای بدست آوردن آنها، از خویشان خود بریدید (قطع رحم کردید)، خونها ریختید، ومحرومات الهی را مرتکب شدید...
آنگاه، چنان که کسی پیش از او نبخشیده است، به مردم ببخشد(۴۷). در این روایت، به این حقیقت اشاره شده است که در حکومت قرآنی مهدی (ع)، اداره امور زندگی بشر - در سراسر گیتی - به یک مرکز نیرومند وپاک بستگی دارد، وثروتها همه، در یک جا فراهم می شود. دیگر مردمی، به جرم اینکه در منطقه های نامساعد وفقیر زندگی می کنند ودر سرزمینهای تهی از ثروت نشسته اند، یا منابع وثروت هایشان غارت می شود ووجه المصالحه قرار می گیرد، یا (در سطح یک جامعه) چون از فامیل های معین نیستند، یا زد وبندهای ویژه ندارند، یا... گرسنه نخواهند ماند ومحرومیت نخواهند برد.
پیراستن
امام باقر (ع):
آنگاه که قائم قیام کند، وارد کوفه شود ودستور دهد تا مساجد چهارگانه را ویران کنند تا به پایه (واصل نخستین خود) برسد، سپس آنها را به صورت سایبانی - مانند سایبان حضرت موسی - بسازد. وهمه مسجدها (در کشورهای جهان)، هموار (وبی گنبد وگلدسته خواهد بود، وکنگره ای نخواهد داشت، مانند زمان پیامبر ص...(۴۸).
امام صادق (ع):
مهدی مانع الزکاه را (کسی که حقوق مشروع مردم را از مال خود بیرون نمی کند ونمی پردازد) می کشد(۴۹). این بود ترسیم چند بخش از زندگی با مهدی واجتماع روزگار مهدی (علیه السلام). امروز می گویند اگر مقدار ناآباد زمین آباد گردد، واز دیگر اغذیه ومواد خوراکی طبیعت استفاده شود، انسان قادر است بر گرسنگی وفقر فائق آید، حتی اگر جمعیت بشر به دو برابر - وبیشتر - افزایش یابد(۵۰).
از اینجا درک می کنیم که مهدی (ع) چسان مشکلات مادی انسان را حل می کند وروی اصول آبادی همه منطقه های زمین، وبهره برداری صحیح از آن، و- مهمتر از همه - توزیع عادلانه ثروت، وضع اقتصادی ومعاش انسان را سامان می بخشد. عامل دیگر فقر - در برخی از مناطق جهان - نامساعد بودن وضع آب وهوا، کم ارزشی زمین، نبودن معادن وامثال آن است، ودر زیر عنوان ۱۱ - در این فصل - در حدیث امام باقر (ع) دیدیم که ثروتها، در حکومت مهدی، در یک نقطه جمع می شود، وهمه برابر تقسیم می گردد، ودیگر کسی محکوم به شرایط محیط نیست. ودانستیم که این بشارت ها ناظر به دوران رشد وبی نیازی انسان است، وروزگاری که مستمندی نخواهد ماند، وگرسنه ای نخواهد بود، وجاهلی پیدا نخواهد شد، ومشکلات علمی بشر حل خواهد گشت، زیرا امام، از نظر شیعه، فقط برای نظم سیاسی جامعه نیست، بلکه برای رهبری انسان است وتربیت انسان. پس در آن روزگار دیگر ملل قوی وضعیف، جوامع عقب افتاده وپیشرفته، مفهومی ندارد. سود وسود پرستی - که عامل ایجاد طبقات وهر گونه استثماری است. از میان می رود. کار به صورت یک خدمت اجتماعی در می آید. هر کس برای اجتماع وبر اصل تعاون وتکافل کار می کند. در داد وستد، کسی از کسی سود نمی گیرد. کار، خرید وفروش نمی شود. بلکه افراد، طبق معاهدات انسانی به معنای واقعی، به کار گمارده می شوند. واین خود همان سیر تکاملی کار انسان است، که شکل نهاییش همان است. محرک اولیه کار، شلاق (در دوران بردگی) وبعد از آن فشار وجبر بوده، وامروز شکل ملایم تری به خود گرفته، که برای برخی تحصیل روزی وبرای برخی دیگر منفعت شخصی است، که از ثمره کار توقع دارند، تا زمانی که کار به منزله یک خدمت اجتماعی برسد، آن وقت یگانه محرک آن نفع عمومی ووظیفه تکافلی خواهد بود. این سیر تکاملی کار بالاخره صورت یک خدمت اجتماعی به خود بگیرد، در بعضی از جوامع حیوانی عملی شده است، در زنبور عسل(۵۱)...
وروی اصل تحریم سود، دیگر طبقه بیکاری که از کار دیگران استفاده می کنند به وجود نمی آید. وریشه پول وپول پرستی از بن کنده می شود. حکومت اشیا بر بشر نابود می گردد. بشر بر اشیا حکومت می کند. گرامی داشتن شخصیت بشر، جایگزین پرستش پول می شود. طرز فکرها تغییر می کند. انسان با موازین تربیت صحیح انسانی تربیت می شود(۵۲). چنانکه نمونه هایی از آن را در تربیت اولیه اسلام دیده ایم). مقیاس ها دگرگون می گردد وارزشها اوج می گیرد وفقط انسانی می شود. وشاید آن روزگار، روزگاری باشد که فیلسین شاله می گوید:... شاید آرزوی اینکه روزی تمام افراد بشر، برای تولید چیزهایی که مورد نیاز همه است، متفقا کار کنند وثروت وآنچه برای رفاه زندگی همگانی لازم است، به طوری تساوی یا منصفانه در اختیار مردم قرار گیرد، آرزوی محالی نباشد(۵۳).

حماسه انتظار

۳۳ - پس بر حذر وبیدار شده دعا کنید، زیرا که نمی دانید که آن وقت کی می شود.
۳۴ - مثل کسی که عازم شده خانه خود را واگذارد، وملازمان خود را بر آن گماشته، هر یکی را به شغلی خاص مقرر نماید، ودربان را امر فرماید که بیدار بماند.
۳۵ - بدین طور بیدار باشید، زیرا نمی دانید که صاحب خانه کی می آید، در شام، یا بانگ خروس، یا صبح.
۳۶ - مبادا ناگهان آمده شما را خفته یابد.
- انجیل مرقس، باب ۱۳.
دیدیم که زندگی در آن دوران، بر چه اصولی قرار می گیرد. یعنی نگریستیم که همه شالوده ها به هم می ریزد. نظامها وسیستمها دگرگون می شود. برنامه ها تغییر می یابد. بهره کشی ها نابود می شود. ریشه فرمان گزاری های نابجا از زمین زندگی بر می آید. کاخها فرو می ریزد. کوخها تغییر شکل داده سر بر می آورد. همه سازمانهای زندگی واژگون می شود. سازمان هایی انسانی تشکیل می گردد. ارزشهای مادی یکسو زده می شود. مقیاس ها دگرگونه می گردد.
روش اندیشه وتفکر انسان بر اساس قانون آسمانی قرآن پایه گذاری می شود. نوع دوستی ومحبت، به کمال خود می رسد، وبه قلمرو مدنی کشیده می شود... وآن گاه روزگار، روزگار عدالت است ودادگری، مساوات است وبرابری، قانون است وحکومت قانون، وجامعه ای است از آن خداپرستان ومسلمانان واقعی، که هیچ رنگی از ظلم، فساد وشرک وجهل وتبعیض در آن دیده نمی شود. پس اکنون نیک می توان دریافت که انسان چگونه باید باشد، تا در آن شرایط، بتواند زندگی کند، وشایسته گام هشتن در آن جامعه باشد. مگر نه این است که به هنگام کوچیدن از کشوری به کشور دیگر - که از حیث آداب زندگی، افکار ورفتار انسانی، آب وهوا ودیگر امور با جایگاه نخستین ما فرق داشته باشد، بلکه متضاد باشد - باید با آن آداب وآن افکار، قبلا آشنایی پیدا کنیم، ودر خود این آمادگی را به وجود بیاوریم، تا چون با آن کیفیت تازه روبرو شدیم، بتوانیم در خود هضم کنیم، وعادت وسلوک پیشین را کنار گذاریم، ودر خور زندگی نو ودنیای نو باشیم.
آری همین است. واز این تمثیل می توان دریافت که جامعه منتظر هم اکنون باید چگونه باشد. واز همین جاست که در احادیث رسیده است که کسانی که دارای ملک وزمینند، خود را (به هنگام نزدیک شدن زمان ظهور)، آماده سازند که آن املاک وزمینها از آنان گرفته خواهد شد(۵۴).
واین است معنی انتظار. انتظار، آمادگی است، وحالت آماده باش داشتن، وتهیه مقدمات برای آنچه که انتظار داریم. چنانکه در زیارت مخصوص حضرت مهدی (ع) هر صبح وشام این طور می خوانیم: ونصرتی معده لکم، یعنی من برای یاری شما آماده ام. واگر - در حقیقت - ما منتظر پیشوایی هستیم که بر هم زننده اساسهاست، ودگرگون کننده اصول تحریف شده زندگی، وباطل کننده اندیشه های شیطانی، وآورنده طرحهای نو، برای ساختن زندگی های نو - بجز آن که ما زندگی می کرده ایم - اگر چنین است، باید برای آن دوران وآن روشها آماده باشیم.
اینک آیا ملت شیعه، بلکه ملت اسلام - با این طرز تفکر ورفتار که دارد - می تواند با آن اجتماع موعود همساز باشد؟ اینجاست که مضمون آن روایت به وقوع می پیوندد: آزاری را که قائم به هنگام رستاخیز خویش، از جاهلان آخرالزمان می بیند، بسی سختتر است از آن همه آزار که پیامبر از مردم جاهلیت دید(۵۵). چرا؟ چون اینان، به قرآن مسلحند، وبرای آن حضرت - که بناست همان قرآن را زنده کند - قرآن می خوانند، قرآن تفسیر می کنند. اینان تعلیمات قرآن را - به اشتباه - صبر وسکوت وتسبیح به دست گرفتن دانسته اند، ومهدی ع شمشیر کشیدن وفریاد کردن وخروش بر آوردن می داند. اینان به خواری وپستی ومحرومیت وسازش با ظلم وفساد گراییده اند، ومهدی، مبلغ حماسه وسر بلندی ومبارزه با ظلم وفساد ومنادی حق طلبی است. اینان اهل مماشات ومجامله اند، واو مرد انقلاب راستین وپایداری وپیشروی. برای همین است که خواجه نصیر طوسی می گوید: وعدمه منا(۵۶). ما لیاقت یاوری وطرفداری آن حضرت را نداریم. وزمینه روحی واجتماعی ما مساعد آن چگونگی نیست. این همه تاکید بر اهمیت انتظار ونیود آن ثوابها، برای به وجود آمدن محیط مساعد وتربیت شدن افراد شایسته است.
پس انتظار حقیقی وصحیح، آمادگی به وجود آوردن وآماده بودن است. به اندازه ای خرافات وعقاید ضد دینی، در جامعه های اسلامی، گسترش یافته وبه اسم دین وقرآن جا خورده است، که هنگامی که مهدی (ع) در آید وقرآن را - آن طور که هست - تفسیر کند، مردم می گویند: این دینی تازه است وکتابی تازه، واین آن قرآن نیست که ما می خوانده ایم. ناگزیر دو جبهه تشکیل می شود، ومردم (که از همین منتظران بیرون نیستند) با او به ستیز بر می خیزند وآن روز، دیگر جنگ صفین نیست، که قرآن سر نیزه، سد راه شود، زیرا که او در آغاز کار، سر وروی همین جاهلان قرآنی را با شمشیر نوازش می کند. امام (علیه السلام) خود، در پیام به شیخ مفید فرموده است: اگر شیعیان ما - که خداوند توفیق طاعتشان دهد - در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند هم دل می شدند، سعادت ملاقات ما از ایشان سلب نمی شد(۵۷).
پس انتظار برای به وجود آوردن صلاح، شایستگی، لیاقت، اصلاحات، کار، کوشش، حرکت وامثال آن است. انتظار حالت دینامیک جامعه است، نه خاموش نشستن وصبر وحوصله ووانهادن تکلیف بر عهده دیگران. ما باید همواره آماده باشیم. وچون نمی دانیم که مهدی کی می آید، واین انتظار را پایان کی است، باید هر لحظه در این آمادگی باشیم. مردم سرزمینهای اسلام، باید چون ارتشی باشند که فرمانده کل قوا چند روزی سفر کرده وگفته است، همین که رسیدم فرمان پیشروی می دهم. ونمی گوید کی می آیم. به گذشته اجتماعات شیعه اگر مراجعه کنیم - آن دوران که دین هنوز بسی تحریف نشده بود - به چنین زمینه های فکری بر می خوریم، که انتظار را آمادگی عملی می دانستند، نه تنها الفرج الفرج گفتن بدون خودسازی وتقوا داری وانسان دوستی ودیگر آمادگی ها.
ابن بطوطه در سفرنامه خود می نویسد: ندبه شیعیان حله برای امام زمان... در نزدیکی بازار بزرگ شهر، مسجدی قرار دارد که بر در آن، پرده حریری آویزان است. وآنجا را مسجد صاحب الزمان می خوانند. شبها پس از نماز عصر صد مرد مسلح، با شمشیرهای آخته... اسبی یا استری زین کرده می گیرند وبه سوی مسجد صاحب الزمان روانه می شوند. پیشاپیش این چارپا، طبل وشیپور وبوق زده می شود. سایر مردم در طرفین این دسته حرکت می کنند. وچون به مشهد صاحب الزمان می رسند، در برابر در ایستاده آواز می دهند که بسم الله ای صاحب الزمان، بسم الله بیرون آی که تباهی روی زمین را فراگرفته وستم فراوان گشته، وقت آن است که بر آیی، تا خدا به وسیله تو حق را از باطل جدا گرداند... وبه همین ترتیب به نواختن بوق وشیپور وطبل ادامه می دهند، تا نماز مغرب فرا رسد(۵۸)... علامه مجلسی، در تفسیر این آیه:... تا آنجا که می توانید نیرو واسبان سواری آماده کنید، تا دشمنان خدا ودشمنان خود را بترسانید... می گوید: این آیه می رساند که آماده سازی اسبان سواری (ووسایل وساز وبرگ جنگی مناسب هر زمان)، برای ترساندن دشمنان دین کاری شایسته است، اگر چه در زمان غیبت باشد، واین کار برای انتظار ظهور انجام گیرد، چنانکه در احادیث این موضوع بازگو شده است(۵۹).
واین امر را ساده مپندارید، واین تشکل مسلح را در برابر ستمکاران زمان بی مفهوم مگیرید، واین اعتیاد به این گونه دفاع را در پرتو این اعتقاد، سبک تلقی مکنید، بلکه باید، در آن، به دیده سرمشق گرفتن نگریست و... واین است معنی انتظار... انتظار چیزی نیست، جز تهیه مقدمات همان انقلاب راستین نهایی وجهانی وآمادگی برای طرفداری از حق وعدل، ودامن زدن به شعله های آن انقلاب، وعدالت را اجرا کردن، وبرای عدالت حکومت مهدی (ع) آماده شدن. امام صادق، می فرماید: شیعه ما، در دوران حکومت قائم، برتران وحکمرانان جهانند. هر یک مرد از آنان - به قوت ومردی - چون چهل مرد خواهد بود(۶۰).
یعنی شیعه، در آن حکومت جهانی نقشی بس مهم دارد. وپس از خود مهدی، این شیعه است که آتش آن انقلاب عظیم را بر می افروزد. در این باره روایات بسیار داریم. وبرای همین است که جامعه های ما باید آمادگی کامل داشته باشند. ودر هر نسل برای حیازت چنین موضعی در جهان خویشتن را بسازند. مردمی که صبر وسکوت، ملکه روحی آنان شده، وتحمل ظلم عادت ثانویشان گشته است، وپدید آمدن هر ظلمی وفسادی وخلاف قرآنی، آنان را خشمگین نمی سازد، چگونه می توانند آنا ودفعه مردمی خشماهنگ وفریادگر وانقلابی باشند؟ این بر خلاف ناموس طبیعی وسنت الهی است.
نیز در انتظار این معنا نهفته است که فراموش نکنید، حقی هست وباطلی، چیرگی چند روزه باطل شما را مایوس نکند، حق را از یاد نبرید، فضیلت را فراموش نکنید، انسانیت را به دست فراموشی نسپارید، زیرا که اینها همه حقایقی است مسلم وبه ظهور خواهد رسید، وپیروزی به دست خواهد آمد. تسلیم نشوید، حتی در شدیدترین دوران وسیاهترین روزگار. زیرا در چنین دورانها اگر چه ممکن است انسان ناگزیر شود که حال تسلیم به خود بگیرد، اما ناگزیر نیست که واقعا هم تسلیم شود، بلکه باید در عین خاموشی وتسلیم، آواها وفریادها داشته باشد. وهمین درون جوشان است که مقدمه جهش ها وجنبش هاست. پس باید از آنچه که برای فردا مقدمه است غافل نباشیم. اگر دل تسلیم شد، وروان به وضع موجود تن داد، وآن را زوال ناپذیر شناخت، دیگر اعضا را چاره ای جز تسلیم نیست. با آنکه انتظار می گوید، عدالت وتقوی را باید صیانت گزرد، دل را باید زنده نگاه داشت، مبادا دل بمیرد، وخود را زبون وبیچاره به حساب آرد وبه پستیها تن دهد. آن گاه که دل زنده وبیدار وامیدوار ماند، دیگر بیداری وامید، همه جای زندگی را فراگرفته است. پس انتظار به عنوان واکنشی دفاعی می تواند به خلق پایداری دهد، ونیروهای آنان را ذخیره کند، واز نسلی به نسلی بسپارد، واز تباهی وخود تسلیمی پیشگیری کند.
به تعبیر نویسنده فقید، مرحوم جلال آل احمد:... وتا ساعت ظهور ولی جدید نزدیک شود، مهم برای ما این است که هسته مقاومت را زنده نگه داریم، هسته نجابت بشری را... ومگر نمی بینی که سرنوشت این ترازو راحتی یک نفر می تواند عوض کند، به این طرف یا آن طرف، به این ور سکه یا آن ور سکه(۶۱)... اگر انتظار، انتظار باشد - به آن معنا که خواسته اند - مشکلات زندگی کنونی را آسان می سازد، وآینده را نیز بهتر تامین می کند. تحمل مشکلات کنونی برای بشر بسیار دشوار است، بخصوص اگر با اندیشه زوال ناپذیری آن همراه باشد. انتظار می گوید، هر چه زودتر این اوضاع بر می افتد ونظام صحیحی جایگزین آن می شود. بدین گونه اندیشه زوال - ناپذیری بدیها وسیاهی ها را نفی می کند. پس امروز به امید فردا می توان تنفس کرد وزنده بود، وخود نیز از تلاش نیاسود. وچون انتظار، به آینده ای پر از عدل وداد، نوید می دهد هم اکنون باید به پیش باز آن شتافت، وشرایط آن آینده را به - وجود آورد، زیرا که شیعه از پیشتازان کاروان فرداست وباید باشد. در صفحات گذشته دیدیم که به شیعه این وعده را داده اند (وعده شرکت در دگرگون ساختن جهان)، پس لازمه انتظار راستین، توجه دادن نیروهای مادی ومعنوی است به سوی آنچه مورد انتظار است. نیز انتظار مصلح موعود، عشق به دو چیز را در بردارد:
۱ - عشق به عدالت.
۲ - عشق به مجری عدالت.
پس... نه تنها آدمی را به اصلاح نفس خود وسایرین وادار می کند، بلکه او را بر می انگیزد به آماده ساختن مقدمات پیشرفت واموری که موجب پیروزی مهدی گردد. ولازمه این پیش بینی به دست آوردن هر چیزی است که در این زمینه بدان نیازمند می باشد، از قبیل کسب معارف واطلاعات مربوط به این موضوع، به ویژه آن که می داند پیروزی او بر دشمنان، به وسیله اسباب عادی است نه وسائل غیر عادی... انتظار، نماینده وکاشف این معناست که شخص منتظر، دوستار اقامه عدل است وبر پا گشتن حق، وعملی شدن احکام خدای بزرگ، واجرای حدود، وبرقرار شدن هر چیزی بر جایگاه صحیح آن، ورسیدن هر آدمی - بلکه تمام موجودات - به سر حد کمالی که به خاطر آن آفریده شده اند... انتظار علامت عاطفه اوست به همنوع ودوست داشتن اصلاح امر همجنسان خویش(۶۲)...
وخلاصه آن که، رکود احتمالی را که ممکن بود در زمان غیبت به وجود آید، وشیعه روزگار را به سستی وخمودی بگذراند، با عقیده وایده انتظار جبران کرده اند (یعنی تز را می دانید وتکلیف روشن است ومیدان عمل هم باز، واین گوی واین میدان). اینکه این همه روایات رسیده است که ظهور وقت معینی ندارد، ودر روایاتی آمده است که ظهور مثل پرتاب تیری است از کمانی، نیز روایات دیگر که می گوید: خداوند بزرگ امر مهدی را در شبی اصلاح می کند(۶۳) ودیگر اخبار، همه برای همین است که همیشه بیداری باشد وآمادگی، زیرا که احتمال ظهور در هر زمانی هست. پس خصلت انتظار، با این تفصیل، برای بیدار کردن حس مسئولیت مسلمانان خواب زده است، نه آسوده گذاشتن آنان.
امام باقر (ع):
آنان که از دنیا درگذرند، بی امام، چون مردم زمان جاهلیت در گذشته اند (یعنی از اسلام بی بهره اند). ومردم اگر امام خویش را نشناخته باشند معذور نخواهند بود. وآنان که عمر را با شناختن امامت سپری کنند، دیر یا زود واقع شدن این امر (ظهور مهدی)، به زیانشان نخواهد بود(۶۴).
امام صادق (ع):
- درباره این آیه: آن روز که برخی آیات پروردگار تو نمایان شود، ایمان کسی که از پیش ایمان نداشته وکار نیک نکرده است، سودمند نخواهد افتاد. فرمود: - منظور از آن روز (که چنین است، وجز ایمان پیشین وکار نیک قبلی چیزی سودمند نیست) هنگام خروج قائم منتظر است(۶۵).
از این گونه روایات، تکلیف زمان غیبت معلوم می شود، که باید ایمان باشد وکارهای خیر، نه که دست روی دست بگذارند، وبگویند ما منتظریم. واگر چنین شد، ایمان شخص هیچ سودی ندارد. واصل فرج نیز بستگی به این انتظار دارد. اگر به دقت بنگریم، انتظار فرج، خود همان فرج است.
مگر نه این است که فرج، پایان افسانه دردناک زندگی است، وپایان سرگذشت های غمناک انسان، وفرارسیدن دوران عدل، وگسترش اصول آزادی ومساوات، وحکومت قانون آسمانی قرآن و... وانتظار این آرمانها، خود به وجود آوردن آن است در حد امکان. واگر این امر به مقیاس جهانی مقدور نباشد - دست کم - به مقیاس یک جامعه (همان جامعه وکشوری که مردمانش همه از منتظرانند) مقدور است. وآیا جامعه های ما بدینسان است؟ وآیا ما حالت انتظار جامعه موعود مهدی ودولت او را داریم؟! دوران دولت مهدی، به تعبیر قرآن، دوران بندگان شایسته است، یعنی آنان که صالحند وارث زمین می شوند. وآیا انتظار این دوران، بدون به وجود آمدن بندگان صالح وشایسته، وصلاح وشایستگی، درست است، یا انتظاری است کاذب؟ مگر نه این است که ما به انتظار این وعده زمین را بندگان صالح به ارث می برند(۶۶) نشسته ایم، یعنی وعده وارث زمین شدن وحکم گزاری بر جهان. اگر منتظر این معنا هستیم وانتظاری راستین داریم، باید نخست در زمره بندگان صالح در آییم، آن گاه طالب نویدی که به آنان داده اند باشیم، زیرا که این نوید را به هر کسی نداده اند، بلکه از آن گروهی است که اهل صلاح باشند. واگر جز این باشد، آن روزگار هم، با روزگار فساد وناشایستگی هاست نه شایستگی ها. این است که نخست باید صالح باشیم. واین است که: خلقی که در انتظار ظهور مصلح به سر می برد، باید خود صالح باشد(۶۷).
امام صادق (ع):
کسانی که این امر (مسئله پیشوایی) را شناختند، همان انتظارشان فرج است(۶۸). معنای این سخن بسیار عمیق وعظیم وشورانگیز وتکلیف آور است. وحاصل، آن است که کسی که شناخت که امام کیست واز انسان چه می خواهد، باید بدان تکلیف قیام کند. وهر روز که خواسته امام عملی شد، همان روز، فرج است اگر چه در سطح یک جامعه یا یک فرد.
امام رضا (ع):
- در پاسخ سوال حسین بن جهم از فرج: نمی دانی که انتظار فرج، جزء فرج است؟ - نه نمی دانم، مگر از شما بیاموزم - آری، انتظار فرج، جزء فرج است(۶۹). وروایاتی از این قبیل. واین گونه انتظار است که ثوابها دارد، ومنتظر را در شمار یاوران مهدی قرار می دهد، وپا به پای شهدای بدر می رساند.
امام صادق (ع):
کسانی که در انتظار دولت قائم در گذرند، چون آنانند که در خدمت قائم باشند. - امام پس از این سخن مکثی کرد، سپس گفت - بلکه چون آنانند که در رکاب مهدی شمشیر زده باشند. - سپس گفت - نه، به خدا سوگند، اینان چون آن کسانند که در خدمت پیامبر به شهادت رسیده باشند(۷۰). واصولا، کارها در زمان غیبت، با ارزشتر از زمان ظهور است.
امام صادق (ع):
- عمار ساباطی می گوید: از امام جعفر صادق (ع)، پرسیدم: آیا عبادت، در نهان، در دوران امام غائبی که از خاندان شماست، یعنی در زمان حکومتهای باطل، بهتر است وبا فضیلت تر، یا در زمان ظهور دولت حق، یعنی در زمانی که امام از شماست وآشکار است؟ فرمود -: عمار! به خداوند سوگند، صدقه (کار نیک) در نهان، بهتر از همان کار است در آشکار. همین گونه عبادت شما، در نهان، بهتر است. زیرا که در این صورت، در عین بیم از دشمن، چنین می کنید(۷۱).
امام صادق (ع):
آن کس که منتظر امر (دولت) ماست، چون کسی است که در راه خدا، در خون خود غوطه ور باشد(۷۲). یعنی همان گونه که مرحله نهایی کار مردان حق این است که به هنگام جهاد در راه عقیده وآرمان، در خون خویش غوطه خورند، همان سان کسانی که منتظر امر ما (اجرای تعالیم ما ودولت ما) هستند، در آخرین درجه مجاهده وجهاد به سر می برند، وهر روزشان مانند کسانی است که در خون خود در راه خدا غوطه خورند. از اینجا در می یابیم که در دوران انتظار، یعنی پیش از ظهور، باید آن گونه باشیم که اگر ظهور برسد می باید باشیم. اکنون بنگرید، اگر همین فردا، با طلوع آفتاب، ظهور اعلام شود، مردم چگونه می باید باشند تا بتوانند در آن نهضت بزرگ شرکت کنند. پس باید همان شرایط وزمینه ها را به وجود آورد، تا از منتظران بود وپاداش آنان را داشت. وتنها آمادگی، به صلاح اخلاقی صرف نیست، بلکه باید از نظر شهامت، شجاعت، سودمند بودن و... آماده بود. وحتما باید بهداشت وصحت بدن ونیرومندی آن وتربیت عالی نظامی و... رعایت شود (وبه تعبیر امام صادق (ع): قوت در ابدان وارواح هر دو لازم است. چنانکه بعد خواهیم دید). وشگفت اینجاست که در روایات ما، برای اینکه مردم را خوب به هوش آورند، ودنیای پس از فرج را به طور روشن مجسم کنند، نمونه داده اند، وفرموده اند روش وطرز حکومت مهدی (ع)، همانند روش وطرز حکومت علی (ع) است.
وما همه رفتار علی (ع) را می دانیم: دادگری هایش، سخت گیری هایش برای کوچکترین حقی، نیز مساوات گرایی وطرز لباس وخوراکش را. پس اگر بتوانیم از روش زندگی علی (ع) پیروی کنیم، وبا مقررات خشن وباریک بینیهای آن دوران خود را هماهنگ سازیم، شایستگی یاری مهدی را خواهیم داشت. به عقب برگردیم وخود را در آن دوران تصور کنیم. آیا ما با این آسایش طلبی وتمایز خواهی می توانیم فرمانهای جهاد علی (ع) را جوابگوی باشیم؟ یا در زمره اشباه الرجال(۷۳) در می آییم؟ کسانی که اگر اقدامی اصلاحی، کوچکترین اخلالی به آسایششان یا امور مادیشان برساند از آن روی می گردانند وهزار چون وچرا می کنند، چگونه توان همگامی با علی (ع) را دارند؟ با آن که زندگی علی (ع) وطرز حکومتش، نمونه دنیای شیعه در گذشته است، وآغاز اجرای مرامنامه تشیع. ودر آن دوران به علت نبودن رشد کافی وانحراف هایی که روی داده بود آسان گرفته اند ومدارا کرده اند، پس - از حیث این دقتها ورعایتها - دوران مهدی چه خواهد بود؟ زیرا مهدی، بیعت کسی را بر گردن ندارد، ومانعی برای خویش نمی شناسد، از این رو برنامه های اسلام را با دقیقترین طرز اجرا می کند. ما خیال کرده ایم که امام غائب ظهور می کند، ووسایل آسایش وراحتی ما را کاملا فراهم می سازد، می جنگد وغنائم جنگی را به خانه های ما روان می کند، وهمین؟! در بعضی از روایات، مردم آخرالزمان وروشن بینی ودرک دینیشان چنین توصیف شده است:
امام سجاد (ع):
بی تردید، مردم زمان غیبت مهدی، که امامت او را باور دارند ومنتظر ظهور اویند، از مردمان دیگر زمانها برترند وافضل، چون خدای متعال، به آنان، عقل ودرک وقدرت شناختی داده است که غیبت برایشان چون ظهور است. خداوند آنان را، در آن زمان، همپایه مجاهدان شمشیر زن زمان پیامبر (ص) قرار داده است. واینانند اخلاص گزاران واقعی، وشیعیان راستین ما، وفرا خوانان به خدا، در نهان وآشکارا(۷۴).
نیز روایت شده است از رشید هجری (صحابی حضرت علی (ع) وشخصیت معروف اسلامی) که چون دخترش به او گفت: پدر! چقدر در انجام تکلیف کوشش می کنی؟ گفت: دخترکم! در آینده مردمانی بیایند، که همان بصیرت که آنان در امر دین خود دارند، از این کوششی که ما می کنیم افضل وبرتر است(۷۵). وآیا این ما، همان مردمی هستیم که امام سجاد (ع) ورشید هجری توصیف کرده اند؟ آن هم با این طرز تفکر مذهبی، وبا این خرافه گرایی ها، که به اسم شعائر دین به چه کارهای پست وخرافی دست می زنیم، وچه تشکیلات عقب مانده وموهومی را به اسم دین وجمعیتهای دینی به وجود آورده ایم. باز چند روایت، درباره حالت منتظران وچگونگی مفهوم انتظار.
امام صادق (ع):
- ابوبصیر (راوی معروف) می گوید: به امام صادق گفتم: فدایت شوم، فرج چه زمان خواهد بود؟ امام فرمود -: ای ابوبصیر، تو در زمره آنانی که دنیا می طلبند، وگر نه، هر کس این امر (حقانیت حکومت قائم وکیفیت تکلیف دینی خویش در این زمان) را شناخت، در حال انتظار نیز، به فرج رسیده است(۷۶).
امام صادق (ع):
به چه ملاک درباره خروج قائم، تعجیل می طلبید؟ به خدا سوگند، او جامه درشت می پوشد وخوراک خشک وناگوار می خورد. قیام او، یعنی شمشیر ومرگ در سایه شمشیر(۷۷). یعنی که حماسه است ومردانگی، وقیام است وخون وفداکاری، در راه دریافت حقوق توده ها وبه خاک وخون کشیدن ستمکاران وجباران، وبا خاک یکسان کردن دارالحکومه ها و... نه خوردن وخوابیدن، نه تن آسانی وسستی.
امام صادق (ع):
- مفضل راوی معروف می گوید: سالی در حج، به هنگام طواف، خدمت امام جعفر صادق (ع) بودم. در اثنای طواف، امام نگاهی به من کرد وفرمود: چرا این گونه اندوهگینی وچرا رنگت تغییر کرده است؟ گفتم: فدایت شوم، بنی عباس وحکومتشان را می بینم واین مال واین تسلط واین قدرت وجبروت را. اگر این همه در دست شما بود، ما هم با شما در آن سهیم بودیم. امام فرمود -: ای مفضل! بدان، اگر حکومت در دست ما بود، جز سیاست شب (عبادت، اقامه حدود وحقوق الهی وحراست مردم) وسیاحت روز (سیر کردن ورسیدگی به مشکلات مردم وجهاد ورفع ظلم و... (وخوردن خوراکهای خشک ونامطبوع وپوشیدن جامه های درشت، یعنی همان روش امیرالمومنین (ع)، چیزی در کار نبود، که اگر (در کار حکومت دینی)، جز این گونه عمل شود، پاداش آن، آتش دوزخ خواهد بود(۷۸). پس خاصیت وشکل ویژه دوران فرج، حرکت واستقامت است، وتحقق بخشیدن به آرمانهای اسلام. ودر پیش گفته شد که امام اشاره می کند که اینان که حاضر نیستند در راه تحقق آرمانهای ما از مال بگذرند، چگونه از جان خواهند گذشت. وهمین گونه، آن دوران را قوتی وقدرتی لازم است.
وآنان که دعای فرج می خوانند، اگر آن انقلاب جهانی ونهایی پیش آید، باید وارد کارزار شوند، بخروشند، بجنگند وسکوت میدانها را بشکنند. آنجا دیگر تسبیح به دست گرفتن شرط نیست. با توجه به اینکه، وارد کارزار شدن وخروشیدن وحماسه دین را گستردن واز انسانها دفاع کردن وشکل رهبری ها را تصحیح نمودن، اختصاص به آن زمان ندارد، بلکه این وظیفه هر لحظه شیعه است. واز قضای الهی - برای امتحان خلق - در دوره هایی داعیان بحقی قیام کردند، تا صدق گفتار منتظران معلوم شود. از زمان امامان بگیرید وبیایید... مثلا زید بن علی ودیگر امام زادگان که قیام کردند، وپیشوایان ما روش آنان را ستودند، برای همین بود، که مردم آزمایش شوند، تا روزی نگویند ما برای یاری خاندان علی (ع) آماده بودیم وآنها خود سکوت کردند. وتا خدای را حجت تمام باشد بر خلق وخلق را بر او حجتی نباشد.
یعنی آن روز که زید سردار می رود، سخن آنها که می گفتند چرا قیام نمی کنید، قطع می شود، که اگر مردید واز کشته شدن باک ندارید، این گوی واین میدان، واین زید... واین... پس باید پیش از انتظار فرج، شایستگی فرج را به وجود آورد، آن گاه منتظر رستاخیز دولت مهدی بود. وباید برای شرکت در صف یاران مهدی (ع) کوشش ها کرد، زیرا فضیلتی وکمالی از آن بالاتر نیست، صفی که تمام پیامبران ومصلحین آرزوی تشکیل آن را داشته اند، وشرکت در آن را از خدای می خواسته اند. وهمه چشم به افق دوخته اند تا سپیده آن روز سرزند وخورشید آن روز از دامن گیتی بر آید. زندگیها را روشن کند. با کمک نیروهای روحانی، بندها را بگسلد. انسانها را از زیر یوغ اسارت ها وبندگی غیر خدای بزرگ در آورد. ودر کالبدهای خسته که از شیوع ظلم وفساد به ستوه آمده است نشاط تازه بدمد. آن روز، روز خدایی است، وروز خداست، وخدای را که روز خاصی نیست، همه روزها از خداوند است، پس روز خدا یعنی روز اجرای سنتهای او وقوانین او. قوانین وسنتهای خدایی برای نجات انسان است، پس آن روز، روز انسان است، روز انسانها وانسانیت ها.
چنانکه قیامت نیز یکی از روزهای خدایی است، چون باطل ها بر ملا می شود، وحقها وحقوق ها، آشکار می گردد. رستاخیز قیام مهدی (ع) نیز روز نابودی باطلها وآشکار شدن حقها وحقوق هاست. به این روز است که خدای بزرگ در قرآن قسم یاد کرده است: والعصر ان الانسان لفی خسر یعنی سوگند به عصر (قائم)، همانا آدمی در زیانکاری وخسران است. روز زدوده شدن تاریکی هاست ودوران روشنایی ونور.
امام باقر (ع):
- محمد بن مسلم (راوی معروف) می گوید: از امام باقر پرسیدم: مقصود از آیه: واللیل اذا یغشی(۷۹) سوگند به شب، هنگامی که فرو پوشد همه چیز را چیست؟ فرمود: شب، اشاره به جریانی است که با حکومت خویش... سد راه علی شد... والنهار اذا تجلی(۸۰) سوگند به روز، هنگامی که آشکارا شود، روز اشاره به قائم ماست، که چون خروج کند، دولتش بر همه دولتهای باطل چیرگی یابد(۸۱). وفشرده همه سخنهای این فصل این است که اگر انتظار فرج، به معنی انتظار حکومت آل محمد (ص) است، این حکومت، بر پای دارنده عدل مطلق است. وکسی که این دوران را درک کند، پیش از آن که از آن برخوردار شود، باید در راه تحقق آن فداکاری کند، هم در سطح از جان گذشتن، وهم در سطح قبول همه مفاهیم آن حکومت. واگر کسی چنین باشد، این حالت اختصاص به آن دوران ندارد، وهم اکنون نیز آن تکلیف هست - دست کم - در اجتماع خود شخص مکلف. پس سکوت وسستی وبی قدرتی وتصوف پیشگی وتکلیف رهایی، خلاف انتظار وضد آن است.
باید انسان منتظر به عکس این باشد. باید چنان باشد که قرآن کریم خواسته است. قرآن مکرر می گوید: این تعلیمات ودستورها وبرنامه های زندگی ساز وانسان آفرین که به شما داده ایم، آنها را با نیرومندی وعزم راستین بگیرید وپند نیوشید وآنچه در این کتاب است فراموش مکنید وهمواره به یاد داشته باشید وبه کار بندید: خذوا ما آتیناکم بقوه واذکروا ما فیه(۸۲)...
- آنچه را به شما داده ایم، با نیرومندی بگیرید، وهر چه در آن است به خاطر بسپارید... خذوا ما آتیناکم بقوه واسمعوا(۸۳)...
- آنچه را به شما داده ایم با نیرو وتوان بگیرید، وبه آنها گوش فرا دارید... خذوا ما آتیناکم بقوه واذکروا ما فیه لعلکم تتقون(۸۴)...
- آنچه را به شما داده ایم با توان وقدرت بگیرید، وهر چه در آن است به دل بسپارید (وبر طبق آن عمل کنید)، باشد که پرهیزگار شوید (ودر شمار اهل تقوا در آیید). این آیات حرکت آفرین اگر چه درباره بنی اسرائیل نازل شده ودر بیان سرگذشت آنها آمده است، لیکن چنانکه می دانیم، مورد، مخصص نیست، وشامل همه تعالیم آسمانی می شود. از این رو، راوی معروف، اسحاق بن عمار می گوید، از امام صادق (ع) پرسیدم، مقصود از این سخن خدای متعال چیست: خذوا ما آتیناکم بقوه، آیا قوت وقدرت بدنی منظور است یا قوت وقدرت روحی ومعنوی؟ فرمود: هر دو منظور است(۸۵).
پس باید روح را قوی کرد وبدن را نیرومند. هدف هم روشن است، ورضای امام هم معلوم است که در چیست. در نشستن وسستی پیشه کردن، نه. در اقدام وبه پای داشتن عدالت، دین، ونوامیس درست زندگی وبسط انسانیت های عمیق ومفاهیم مساوات گرایانه در سطح زندگی انسان در گیتی.
امید است که بدین تعلیمات اصیل توجه شود، وجامعه ما - یا هر جامعه ای که بخواهد - در رده منتظران راستین آن حکومت در آید.

یأس وامید، شکست وپیروزی

بزرگترین خدمتگزاران عالم بشریت، همان اشخاصی هستند که توانستند بشر را امیدوار نگاه دارند...
- گوستاولوبون، مبانی روحی تطور ملل:۲۰۰
اکنون سخن از یاس وامید است یا شکست وپیروزی، که یاس شکست است وامید پیروزی. چنین نیست که یاس شکست را پدید آورد وامید پیروزی را، بلکه یاس خود، شکست است، ونخستین شکست وآخرین شکست نیز خواهد بود. امید خود، پیروزی است، وآخرین پیروزی را نیز در بر خواهد داشت. مگر نه این است که اگر از درون شکست خوردیم ودر برابر مشکلات زبون وبیچاره شدیم، از برون نیز شکست خواهیم خورد، ومشکلات کار خود را خواهند کرد. ومگر نه این است که هنگامی که زبونی ودرماندگی را به درون راه دادیم، به برون نیز راه پیدا می کند، زیرا بازده افراد، بیشتر، معلول عواملی درونی (روان، ایمان وطرز تفکر) آنان است.
وبه گفته مشهور از کوزه همان برون تراود که در اوست. پس در حقیقت، هنگامی شکست خورده ایم که باور کنیم شکست خورده ایم (زیرا شکست از درون شروع می شود واز طرز تفکر واراده شخص). واز همین شکست ها وتسلیم های کوچک است که شکست وتسلیم بزرگ پدید می آید. وناگاه می بینیم که جامعه های انسانی تسلیم باطل شده اند... کمتر کسی از خود شکست، شکست خورده است. اغلب قبول شکست است که منجر به شکست می گردد(۸۶).
شکست در هیچ جا وجود ندارد، مگر از درون شکست بخوریم(۸۷). به همین جهت که شکست وپیروزی، بیشتر نتیجه خصیصه روانی ومعنوی است، در جنگهای امروز شایعاتی انتشار می دهند برای تضعیف روحیه وتفرقه افکار. نیز گفته اند: پیروزی معنوی، از نظر اهمیت، از پیروزی مادی کمتر نیست(۸۸). تا بتوان فکر خصم را ضعیف وخاطرش را پریشان کرد، احتیاجی به جنگ خونین نخواهد بود(۸۹). به این معنا نومیدی شکست است، شکستی جبران - ناپذیر وریشه هر شکست. اسلام هم که با یاس، آن همه مبارزه کرده وآن را در حکم کفر قرار داده است(۹۰)، برای همین است که ریشه این تباهی وپلیدی را از زمین زندگی بر آورد.
پیروزی چیست؟
مردم از پیروزی چنین استنباطی دارند: با تلاشها وگامهایی چند، به هدف رسیدن وبه مقصود دست یافتن، به طوری که اگر پس از راه پیمایی هایی چند وکوشش هایی فراوان به مقصود نرسیدند، آن را شکست می دانند. آیا این طور است؟ خوب است این را پیروزی ظاهری بنامیم، که پیروزی واقعی، واقعیت دیگری است. آیا می توانید این را بپذیرید که پیروزی واقعی با شکست ظاهری سازگار است، ومی شود کسی در کارزار شکست خورده باشد ودر نظر خردمندان پیروز وپیروزمند باشد؟ آیا این را باور دارید که هر شکستی، شکست واقعی نیست؟ اگر باور ندارید پس سقراط را چرا احترام می کنید؟ ومسیح را چرا؟ وعلی را به چه علت؟ وچرا در بزرگداشت امام حسین این همه می کوشید؟ مگر اینان همه به ظاهر شکست نخوردند؟ مگر سقراط زمامداران آتن را از میان برد؟ مگر مسیح مخالفان لجوج خویش را ریشه کن کرد؟ مگر علی رژیم معاویه را سرنگون ساخت؟ ومگر قیام حسین، در همان عصر عاشورای سال ۶۱ هجری، حکومت بنی امیه را ساقط کرد؟ ودیگر ودیگران از پیشوایان بزرگ وپیروانشان که فراوانند واز حوصله قلم بیرون. پس اینان پیروزمندان شکست خورده وشکست یافتگان پیروزند. واگر در میدان محدود شکست خوردند، در میدانی دیگر، به وسعت تاریخ وزندگی، پیروز شدند. با جام شوکران تن سقراط را از کار انداختند، اما فکر او جاوید ماند. مسیح را پنداشتند که به دار آویختند، اما آیین او در سراسر گیتی گسترش یافت. پیکر علی را با ضربتی از پای در آوردند، لیکن اندیشه هایش جاودانه ماند. ونهضت تشیع، پناهی شد برای هر مظلوم ومحرومی در برابر هر ظلم وستمی. حسین ویارانش را کشتند، وحتی کودکانش را از دم تیغ وتیر گذرانیدند، تا به خیال خود، این نسل منقرض گردد واثری از آن نماند، لیکن دیری نپایید که کارشان نتیجه ای واژگونه داد. ونهضت به ظاهر شکست خورده حسین (ع) اساس حکومتهای اموی را در شرق بر هم ریخت(۹۱).
واینهاست پیروزی، پیروزی اندیشه که خاموش شدنی نیست، چون چشمه خورشید. پس درباره امید ویاس چگونه بیندیشیم؟ آیا در برابر فشار حوادث ورویدادهای ناانسانی وفاسد تاریخ، باید سر فرود آورد، واز هر گونه تحولی مایوس شد؟ وپنداشت که تیرگیها، زشتیها، ستمها، گرسنگی ها، نادانی ها، دایمی است؟ وفسادها، بدبختیها، ستمکشیها وستمگریها، زوال ناپذیر است؟ وچاره ای نیست جز تن دادن وتسلیم شدن، واین سرنوشتی است حتم ومسلم، وهمین است که هست ومی بینید. وزندگی بر همین مدار چرخیده است وپس از این هم خواهد چرخید.
وهر گونه تلاش وکوششی برای تغییر راه زندگی بیهوده است؟ آیا این گونه بیندیشیم؟ یا نه، بلکه بیندیشیم که هیچ کژی وکاستی همیشگی نیست، وحق همواره محکوم نخواهد بود. وتاریکیها راه به روشنایی دارد. وفرجامی خوش در انتظار انسان است. وچهره سیاه ونکبت بار زندگی سیمگون وزیبا می شود. وهمای آزادی بال می گشاید. وبرفراز مرز وبومها به پرواز می آید. وزنجیرها پاره می شود. ومحرومیتها از زندگی انسان زدوده می گردد. بنابر این اندیشه، هر گونه تلاش وکوششی برای تغییر مسیر با ارزش است. وهر فداکاری واز خود گذشتگی، ستودنی است، که هر صخره ای را می توان از سر راه انسان برداشت. کدامیک از این دو راه ودو اندیشه به روح زندگی پیوسته تر، وکدام راه به خوشبختی ونیک روزی نزدیکتر است؟ کامیابی ویا شکست، در دفع هر مصیبت، وابسته به طرز تفکر وعمل ماست. به همین جهت در حالی که شکست وناکامی برای روحهای ناتوان زهر قاتل است، برای روحهای توانا، به منزله نخستین پلکان کامیابی است(۹۲).
اکنون آیا نومید باشیم وبا دیو یاس هم آغوش، وبه زندگی نیشخند بزنیم، وهمه چیز را به مسخره بگیریم، وهمه را پوچ وناچیز بشماریم؟ بینگاریم که صحنه زندگی جنگلی است وجانورانی که به جان هم افتاده اند. وهر که را زر در ترازو، زور در بازوست، خوشبخت بدانیم، ودیگر هیچ. وبر همه فضیلتها خط بطلان بکشیم. وبا ماکیاول همراه شویم که پنداشت: الحق لمن غلب؟ پس با زور وزورمندان بسازیم؟ آیا اصل همین است ودیگر چیزی نیست؟ یا اینکه امید به بهبود زندگی داشته باشیم. برای بهروزی خلق تلاش کنیم. فضیلتها وانسانیت ها را نادیده نگیریم. ارزشها را ناچیز نینگاریم و... اینک این موضوع از نظر قرآن وگفتار پیشوایان دین، یعنی بر اساس قرآن وطرز تفکر اسلامی چگونه است؟ آیا جایی برای یاس ونومیدی هست؟ وآیا در آخرین مرحله، ودر صورت واماندگی ودرماندگی از همه چیز وهمه کار، یاس ونومیدی وکناره گیری وانزوا جویی به صورت چاره ودرمانی عرضه شده است؟ در این بخش در نظر داریم ریشه های موضوع را جستجو کنیم وبه سراغ اصول این مکتب برویم. پایه را بنگریم وزیر - بناها را وسنگ زیرین را، آن هم از دیدگاه دینی - اجتماعی، نه دیدگاههای دیگر.
اصل عدالت
عدل یکی از اصول پنجگانه آیین ماست. این اصل می گوید، دستگاه آفرینش بر نظام عادلانه ای بنا شده است. آفریدگار هیچ گونه ظلم وستمی روا نداشته وسنتی ظالمانه در این دستگاه مقرر نگشته است. انسان نیز یکی از پدیده های آفرینش است، ونظام عدل مقتضی است که مختار ودارای اراده باشد، وخیر یا شر را خود اختیار کند (در توضیح اصل آزادی، به شرح آن می پردازیم). بنابر این اگر انسان مجبور ومقهور باشد وبه سوی مقاصد، جبرا کشانده شود، بر وفق نظام عدل نخواهد بود. پس این نیروی اختیار خیر وشر، وعدل وظلم، لازمه عدالت وصلاح است. ودر این راه، خوبیها وبدیها به انسان نمایانده وشناسانده شده است، با دو دلیل ورهنمون، درونی (عقل واندیشه) وبرونی (پیامبران). وچون از انسان خواسته اند تا به راه خیر برود ودر راه شر پا نگذارد، روشن است که اختیار با اوست، که درست کردار باشد یا نه. امام موسی بن جعفر (ع) از پیامبر (ص) روایت کرده است که: ای مردمان! تنها دو راه مشخص هست: راه مشخص نیکی وراه مشخص بدی. پس مبادا راه بدی را از راه نیکی دوستتر بدارید(۹۳). وانسان، آن گاه درست کردار است که از سنت جاری در مجموع دستگاه آفرینش پیروی کند. ودر دنیای کوچک (عالم صغیر) وجود خویش، اصول وسنن دنیای بزرگ وعالم کبیر را رعایت نماید وبه عمل آورد. ومیان این دو عالم، هماهنگی برقرار کند. خواست الهی نیز درباره انسان، پیروی از همان اصل عدل ومتابعت سنت آفرینش است.
پس آنجا که ظلم هست، محرومیت هست، فساد وتباهی ودیگر زشتیها هست، آن را خداوند نخواسته است وبه اراده او به وجود نیامده است، وازلی وتغییر ناپذیر نیست، بلکه اینها همه پدیده هایی است آفریده دست انسان. وبه تعبیر قرآن: بما کسبت ایدیکم - یعنی چیزهایی است که خود به دست خود کرده اید! اسلام نمی گوید دو مبدا داریم ودو اصل، یکی پدید - آورنده تاریکی ها وزشتیها، وآن دیگری پدید آورنده روشنایی ها وخوبیها، که در نتیجه، ریشه هر دو پدیده ماورای طبیعی باشد. نه، بلکه به عقیده اسلام، یک مبدا است واو، همیشه وهمه جا، فاعل خوبیها وعلت روشنایی ها بوده وهست، فاعل خوبیهاست در آفرینش جهانی منظم وعادلانه، وانسانی مجهز به همه وسایل خیر.
آری خداوند بنیاد آفرینش را بر عدل نهاده است. زندگی را زیبا وانسانی آفریده، وانسان را انسان آفریده است، نه دژخیم. خداوند پدید آورنده هیچ پلیدی وزشتی وستمی نیست. علل زشتیها وفقرها وسایر پدیده های ظالمانه، در همین زندگی است وبه دست خود انسان متجاوز - از یک سو - وانسان تجاوز پذیر - از سویی دیگر -.
به گفته روسو: در زندگی انسان هیچ نوع بدی وجود ندارد، مگر آن چیزهایی که خود انسان ساخته.(۹۴)... طبیعت خوب است. این انسان است که آن را خراب می کند(۹۵). پس انسان مجبور نیست که دست به ستم بیازد، وزیر دست را محروم سازد، وحقوق را پایمال کند، وریشه صفا را از پهنه زندگی بر کند. واین کارها که از انسان سر می زند واینکه انسان دژخیم می شود، بر اثر جبری نیست که از تسلیم به سرنوشت ریشه گرفته باشد، بلکه حقیقت این است که انسان آزاد است ومختار آفریده شده است، یعنی هم می تواند انسان باشد وهم دژخیم. بنابر این، آن انسان نیز که محروم است وستمدیده وفقیر وناتوان، خدا آن را نخواسته است. وبا اصل تعاونی که قرآن کریم بدان امر کرده است، یقین است که درباره محرومیت محرومان، سرنوشتی حتمی وازلی در کار نیست، تا محرومان مجبور باشند به این ناهنجاریها تن دهند وتسلیم پیشامدها باشند، ودر برابر ستمها نیاشوبند.
اگر جز این بود، تعاون کدام بود؟ احقاق حق چه معنی داشت؟ واین همه حکم فقهی را چه جایی بود؟ ما در متن فقه چنین می خوانیم: هر گاه کسی که زکات بر او واجب است، از پرداخت زکات سرباز زند، جایز نیست که فقیر خود - به عنوان قصاص - از مال او برگیرد، مگر با اجازه حاکم شرع، در هر مورد(۹۶). از اینجا روشن می شود که حاکم شرع، که مصلحت اجتماع به دست اوست وولایت جامعه با او، می تواند به مستمندان اجازه دهد، تا خود به دست خود، حق خویش را از مال توانگران بی خبر از همه چیز بردارند. واین فتوای انقلابی، یکی از اصول تعدیل حقوق است. اکنون اگر روش عملی ما این باشد، که باید فقیر صبر کند وراضی به وضع خویشتن باشد، پس نباید حتی به حاکم شرع رجوع کند واز او اجازه تصرف در مال مانع زکات بخواهد. نه، چنین نیست، بلکه صبر مسئله ای است تربیتی ونفسانی، نه اجتماعی وتکلیفی.
باز در متن فقه می خوانیم: جایز است صرف زکات، از سهم سبیل الله، در هر امر قربی، حتی دادن آن، به ظالم، تا بدین وسیله مسلمانان از شر او رهایی یابند. واین در صورتی است که دفع شر او، جز از این راه ممکن نباشد(۹۷). بنگرید به این فقه متحرک زندگی ساز، که نمی گوید بر ستم ستمگران شکیبا باشید، تا خداوند به شما پاداش دهد، یا بر ستم ستمگران شکیبا باشید که سر نوشتتان از از همین بوده است، نه، بلکه می گوید یکی از موارد صرف زکات، این است که - اگر دفع شر ظالمی متوقف بر آن بود - به آن ظالم از آن مال الله بدهند، تا دست از ستم بدارد. در ضمن حکم فقهی مذکور، تصریح به این امر نیز شده است که اگر دفع شر ظالم، منحصر به پرداخت مال بود چنین کنند.
یعنی اگر از راههای دیگر امکان دفع ظلم بود، باید از آن راهها اقدام کنند، تا کار به پرداخت مال الله نرسد. واز اینجا می فهمیم - وهم از صدها مورد دیگر - که دفع ظلم وبرطرف ساختن ستم در سطح فرد واجتماع، جزء متون تکلیف دینی است. باری این موضوع نیاز به استدلال ندارد. سراسر فقه ما، احقاق حقوق است وسراسر تاریخ ما پر است از اعتراض وعصیان اجتماعی، مخصوصا از ناحیه ائمه طاهرین وخاندانهای وابسته به آنان وعلما وفقهای شیعه، البته آن گروه که مذهب را شناخته اند نه دیگران. اینجا سخنی است از ژان ژاک روسو، فیلسوف اجتماعی قرن هیجدهم فرانسه، در کتاب قرارداد اجتماعی (صفحه ۱۹۶ - ۱۹۵ از چاپ ششم) که از نقل وتحلیل آن صرف نظر می کنیم وخوانندگان را به کتاب مذکور، صفحه مزبور، ارجاع می دهیم. فقط می گوییم جای تاسف است که فیلسوفی بیگانه این حقیقت را درک کند، ونزدیکان نکنند.
آنچه را در آغاز آوردیم نیز اشاره به همین موضوع است وحماسه جاوید، همین است... پس - در سطح تکالیف اجتماعی - نمی توان گفت خداوند این همه تبعیض وتفاوت آفریده است، یک عده ثروتمند ویک عده فقیر، یک گروه توانگر وبسیاری نادار وناتوان. وهر طبقه ای محکوم است به سرنوشتی ازلی واراده ای تغییر ناپذیر. نه، بلکه این تفاوتهای فاحش در زندگی، زاییده اجحاف وسکوت، وتعدی وتحمل است. کسانی که می خواستند، فقیران ومحرومان را به همان حال نگاه دارند واز آشوبشان در امان باشند، وضع تیره اینان را به ماورای طبیعت نسبت دادند وخود را تبرئه کردند. چنین کردند وچنین نیز می کنند.
آری قدرت ها این چنین اندیشه هایی را در مردم رواج دادند، ودر برابر ائمه طاهرین (ع) که در راه آزاد ساختن انسان، تا آخرین حد تصور، تلاش می کردند وفدا می شدند، گروهی را به وجود آوردند وترویج کردند تا به مردم بد آموزی کنند. وجامعه متحرک مسلمان را به جامعه ای متحمل بدل سازند. زیان این عمل اندک نبود، بلکه کار را به جایی کشید که به شناخت اسلام در سطح جهانی آسیبهای رسانید. یکی از مورخان فلسفه تربیت (فردریک مایر)، که خود به بسیاری از ارزشهای اسلام ونهادهای تربیتی آن پی برده است وتاثیر اسلام را نیک دریافته است، به این مبحث که می رسد چنین می گوید: در حالی که مسلمانان درست دین، به جبیر مطلق اعتقاد دارند، بعضی از فرقه ها معتقد به نوعی اراده آزاد محدود هستند، وبر این عقیده اند که خدا مسبب شر وبی عدالتی نیست، بلکه بشر مسبب آنهاست.
در صورتی که بشر از زندگی کامیاب نشود، در خور سرزنش است. این اعتقاد به قضا وقدر، نتایج ضمنی فلسفی وتربیتی دور ودرازی دارد، موید نظام اجتماعی واقتصادی موجود است. زیرا اگر تمام حوادث وروابط به فرمان خدا به وجود آمده باشد، دلیلی ندارد که بشر علیه آنها قیام کند... بنابر این چرا از زجر آنی غصه خوریم، واز مصیبتهای گذران شکایت کنیم؟ چرا غصه بسط تربیت را بخوریم، در حالی که تمام حوادث از پیش مقدر شده اند(۹۸)؟
آری، چون کتابهای عقیدتی را که در سایه دارالخلافه ها می نوشتند، از این گونه مباحث اغفال کننده آکندند، ومیان مردم وسرچشمه درخشان تعلیمات اصیل اسلام حایل شدند، نتیجه این شد که هم اکنون، محققی، معتقدان به جبر را، مسلمانان درست دین بنامد. روشن است که مقصودش از مسلمانان درست دین کیست. چنانکه روشن است که مقصودش از فرقه دیگر - که قائل به اراده آزادند - شیعه است. نه این است که این نویسنده از اسلام بی خبر است، نه، بلکه - چنانکه یاد کردیم - او خود به برخی از نهادهای ارجمند تربیتی اسلام پی برده است. همو می گوید: اسلام یکی از جدیدترین دینهای یکتاپرست عالم است. در حالی که مسیحیت واقعی، مفهوم تثلیث (سه خدایی) را تاکید می کند. دانش وفرهنگ مسلمانان در سده های میانه، بسی برتر از تمدن غرب بود... مسلمانان معیارهای رفیعی برای دانش به وجود آوردند. راجر بیکن، مدیون دانشمندان مسلمان است، که در علوم ریاضی وفیزیک وشیمی پیشقدم بودند. معمولا طرز فکر تجربی بر پژوهش علمی عربی (اسلامی) فرمانروا بود. پژوهش علمی بایستی با آزمایشها بررسی وتایید می شد. دانشگاههای اسلامی در سده های میانه، بسی پیشرفته تر وترقیخواه تر از زمان حاضر بودند. به طور کلی، تربیت اسلامی، نمونه ای از ارتباط آزادی وخلاقیت تربیت است(۹۹).
از این نویسنده خارجی که بگذریم، باز می بینیم که برخی از نویسندگان تاریخ فکر وفلسفه در اسلام، از مشرقزمین ودر همین دوره معاصر نیز، به واقعیت این بد آموزی واین تعلیم منحرف وغیر اسلامی پی برده اند. از این جمله اند مولفان تاریخ الفلسفه العربیه که می گویند: موضوع آزادی اراده، با سیاست نیز پیوستگی عمیقی دارد. زیرا این امویان بودند که قائل به جبر شدند واز این عقیده دفاع وجانبداری کردند، تا به مردم چنین وانمود کنند که واقعه ای که در صفین رخ داد ودر نتیجه آن، خلافت به معاویه وبنی امیه انتقال یافت، امری بوده است حتمی وبه اراده خداوند، وبشر را در آن دخالتی نبوده است. اما مخالفان بنی امیه از حریت وآزادی اراده دفاع می کردند. واز جمله غیلان دمشقی، قربانی عقیده به آزادی اراده شد. وهشام بن عبدالملک، خلیفه اموی، او را به خاطر دفاع از همین عقیده کشت(۱۰۰).
از اینجا روشن می شود که بنی امیه چگونه می خواستند جنایتی را که در داستان حکمین رخ داد وظلمی را که نسبت به علی ومطلق انسانیت شد، به اراده خداوند موکول کنند، وکسی را مورد مواخذه نشناسند. نیز خلافت خودشان را به اراده الله منسوب کنند، تا کسی تکلیفا به مبارزه برنخیزد وبرای سقوط آنان تلاش نکند. واز اینجا می کوشیدند تا از طریق علمای دربار اموی، جبر را تایید کنند. واگر کسی بر خلاف، در باره توضیح وتفهیم آزادی اراده - که نتیجه اش تقویت روح جامعه وبسیج نیروی آن بود - می کوشید او را می کشتند. پس - چنانکه می نگریم - بد آموزیها تا بدینجا رسید که جبر جزء اعتقادات گروههایی از مسلمین قرار گیرد وتسلیم وتحمل وظیفه شود. با آن که چنین نیست.
واین انسان است که انسان دیگر را محروم می کند. واین انسان است که به انسان دیگر ستم روا می دارد. وسد کننده راه نیز انسان است(۱۰۱). پس ویران کننده سد نیز باید انسان باشد. چون آن کس که راه فریاد یا جامعه را سد می کند، وبه تباهی وتجاوز دست می یازد، فرمان خدا را بر زمین گذاشته است، پس باید او را به جای نشاند. وبرای حفظ حکم خدا وناموس دین وشرف اجتماع، دست این چنان کسان را کوتاه کرد. تکلیف دینی این است، نه از تکلیف تن زدن وبه عذرهای بدتر از گناه چنگ زدن، ویک مسئله کلامی منحرف وبد آموخته را ملاک قرار دادن. در اینجا، اشاره ای به سرنوشت وقضا وقدر شد.
باید بگوییم این موضوع، در سیستم اجتماعی، چه بلاهایی که به همراه نداشته وچه تیره روزیهایی که نصیب انسان نکرده است، وچه مخدرهایی که از آن نساخته اند؟! واین همه از راه بد آموزی وتعمد گروهی، وسفاهت وخامی گروهی دیگر شده است. بیشتر اشکالات بر مذاهب وخداشناسان عالم نیز، از همین مسئله است. برخی از نویسندگان جهان، که از ادیان به ویژه دین اسلام وتعلیمات خالص آن اطلاعی کافی نداشته اند، چنین گفته اند که مکتب ادیان، اعتقاد به قضا وقدر را جزء برنامه اساسی خود قرار داده است، از این رو، ادیان افراد انسان را از هر گونه کوشش وفعالیت بازداشته است.
ونیک وبد وسایر جریانات وحوادث فردی واجتماعی را به گردن قضا وقدر انداخته است. از این رو ادیان، به جای اینکه عامل محرک معرفی شوند، باعث رکود وجمود تفسیر شده اند. تاثیر سوء این عقیده واین طرز تربیت را از دیگران نیز نقل کردیم. متاسفانه شرقی ها نیز در این باره از برادران غربیشان عقب نمانده اند وهمین گمان پوچ را در مغز خود می پرورانند که ادیان - حتی دین اسلام که متحرک ترین همه ادیان بشری است - از طریق اعتقاد به قضا وقدر، از کوشش وفعالیت در راه اصلاح فرد وجامعه جلوگیری می کند. در صورتی که - به طور کلی - چنین نیست وبجز کلیت تعالیم دین ورفتار بزرگان دین، روایتی را که چند سطر بعد، از پیامبر اکرم نقل می کنیم این گونه نسبتها را نفی می کند. علت این اعتقاد را در غربیها باید عدم اطلاع کافی از ادیان، مخصوصا دین اسلام دانست، در حالی که سبب چنین اعتقادی در شرق، علاوه بر عدم اطلاع از مواد دینی خود، نکبت وادباری است که به جوامع اینان روی آورده است.
این مسئله از جنبه تاریخی تقریبا اثبات شده است که، هر فرد یا جامعه ای که نتوانست یا نخواست به آرمانهای مادی ومعنوی خود برسد، خود را با کلماتی از قبیل قضا وقدر وسرنوشت وشانس وتصادف واتفاق تسلیت می دهد. پیامبر اکرم، همین مضمون را چنین فرموده است: دورانی برای این امت پیش آید، که مرتکب معصیت وتبهکاری شوند، آن گاه برای توجیه این سقوط وتباهی گویند: قضا وقدر خداوندی چنین اقتضا می کرد. اگر چنین کسانی را دیدید، به آنان برسانید که من از ایشان بیزارم(۱۰۲).
پس نظام زندگی بر اصل ستمگری گروهی وستمکشی انبوهی، وغنای بیکران دسته ای وفقر وحشتناک خلقی و... قرار نگرفته است. واین همه فساد وستم وفقر وتجاوز را، قضا وقدری اقتضا نکرده است. ودر مردمی که این اندیشه وجود دارد، به یقین، از مذهب نیست، بلکه از مواردی است که درک صحیح از مذهب وجود نداشته، یا در تعلیمات آن انحرافی رخ داده است. اگر جز این است، پس آن همه خون دلها ورنجها برای چه بوده است؟ پیامبران برای چه مبعوث شدند؟ اسلام چرا آمد؟ محمد (ص) وعلی (ع)، چرا آن همه کوشیدند ودر برابر آن همه آزارها تاب آوردند؟ عاشورا چرا به وقوع پیوست؟ وچرا امام موسی بن جعفر (ع) آن همه در سیاهچال های زندان بغداد به سر برد؟ وچرا...؟ مگر اینها همه برای آن نبود که طبقه ای را که ستم می کرد از میان بردارند وطبقه محروم را به آسایش برسانند. پس در این صورت، اگر این فکر را نپذیریم که مسائل تباه زندگی، ساخته ستمکاران است، نه مولود تقدیر، باید بگوییم که آن مصلحان با اصول تغییر ناپذیر خلقت به ستیز برخاسته بودند، وبا اراده ازلی پیکار می کردند! وآیا چنین است، یا بر عکس، در راه خدا ورضای او، به پا می خاستند؟
اصل اختیار وآزادی:
در بیان اصل اول (عدالت) یاد کردیم که، آیین ما، در باره انسان وسرنوشت، چنین می اندیشد: خداوند انسان را صاحب اختیار (نیروی ترجیح فعل یا ترک در هر کار وهر راه) وآزاد آفریده، وبه او این نیرو وتوان را داده است که راه خویش را انتخاب کند، تا آنجا که انسانی کامل گردد، واز ملک پران شود، وآنچه اندر وهم ناید، آن شود.، چنانکه می تواند دژخیمی تبهکار باشد. وهم فرموده است که راه نیک را بگزیند نه راه بد را. پس انسان، هر یک از این دو راه را به گزینش خویش می پیماید، جبری والزامی از خارج نیست. پس از این بیان کوتاه درباره اصل آزادی، یاد می کنیم که نتیجه اجتماعی اصل یاد شده این است که هر چه پلید وناانسانی است زاده کج رفتاری انسان است. واگر انسان بخواهد، تغییر پذیر است. وسعادت به مقدار کار وکوشش وتصمیم انسان بسته است. قرآن کریم می گوید: برای انسان، جز پاداش کوششی که کرده است، هیچ چیز نیست. وانسان نتیجه کوشش خویش را، بی گمان، خواهد دید(۱۰۳). نیز همین مکتب می گوید آن سر دیگر کارها که به نیروهای ماورای طبیعی پیوند می یابد، باز قابل تغییر ودگرگونی است. بر همین اصل است که خداوند برنامه ها را تغییر می دهد، نفی می کند، اثبات می کند: یمحو الله ما یشاء ویثبت، وعنده ام الکتاب(۱۰۴)، چیزی مانع قدرت او نیست.
پس خواستی راستین در خور است وکوششی خستگی ناپذیر. ودر این صورت که جهاد وکوششی راستین بود، اراده کلی با اراده جزئی هماهنگی می کند، زیرا خداوند وعده داده است که بندگان مجاهد را یاری کند، نه آنان را که بنشینند ودست بر روی دست گذارند. والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا، وان الله لمع المحسنین(۱۰۵) یعنی: وکسانی که کوشیدند در راه ما، به راه خود راهنماییشان کنیم وبه راستی که خدا با نیکوکاران است. وکان حقا علینا نصر المومنین(۱۰۶) یعنی بر ما حق است وسزاوار، یاری دادن به ایمان داران وان الله لا یغیر ما بقوم، حتی یغیروا ما بانفسهم(۱۰۷) یعنی آن حال نیکو که قومی دارند، خداوند تغییر ندهد، تا اینکه آنان خود، کردار نیکو ونفسانیاتی که دارند تغییر دهند. پس اگر زندگی فاضل وسالمی منظور باشد، در سیه روزی نشستن، واز خداوند بهروزی طلبیدن، اشتباه است.
واین طرز فکر، هرگز مخالف اصل توجه وتوسل نیست، زیرا که باید کار کرد وبرخاست، با توجه ونیت پاک. به عبارت دیگر: حرکت است وتوجه، نه سکون وتوهم. قرآن کریم هم می گوید: فاذا عزمت فتوکل علی الله، ان الله یحب المتوکلین(۱۰۸) یعنی آن که که عزم کردی وبر آهنگ کار خاستی، به خدای تکیه کن وکار بدو سپار، که خداوند تکیه کنندگان وکار سپارندگان به وی را دوست دارد که می بینیم توکل، پس از خاستن وآهنگ کردن وعزم راست نمودن است. به عبارت دیگر، توکل، صفت مرد عمل است که در کار، به خدا توکل کند، نه صفت مرد نشسته بیکار.
اصل توکل
خوب است در اینجا سخن دو بزرگ را، درباره توکل، نقل کنیم، تا شاید جلو بد آموزیهای سست عنصران وبی خبران از معارف وتعالیم واقعی دین را بگیرد.
خواجه نصیرالدین طوسی
مقصود از توکل، این است که بنده، همه آنچه را از او سر می زند وبرایش رخ می دهد، به خداوند متعال بازگزارد. چون معلوم است که خداوند بر همه چیز قادر وتواناست. وهر چیز را به نیکوترین وکاملترین صورت انجام می دهد. بنده باید، چون کار را به خدای بازهشت، به آنچه خداوند کرد راضی وخشنود باشد. اما بنده، با این همه، باید خود، درباره همان چیزی نیز که به خداوند واگذاشته تلاش کند وبکوشد. نهایت، خودش وقدرت واراده وکارش را از اسباب وشروطی بداند که موجب تعلق قدرت واراده خداوند به وقوع شیء می شود که در حق او انجام داده است. واین است معنای لا جبر ولا تفویض، بل امر بین امرین(۱۰۹).
علامه مجلسی
معنای توکل این نیست که به طور کلی، کوشش را درباره امور ضروری واحتیاط را در مواردی که احتیاط لازم است، کنار بگذاریم، بلکه انسان باید، چاره جویی کند، اسباب فراهم آرد، نهایت حرص بسیار نزند. وتکیه اش بر کوشش خود واسبابی که فراهم می کند نباشد، بلکه بر سبب ساز واقعی باشد. این دستور شریعت است(۱۱۰). پس توکل را این دو بزرگ ومتبحر در معارف وشناخت دین، چنین تعریف کردند که شخص بکوشد وسعی وکوشش را کنار نگذارد. نهایت انسان موحد، غافل از خدا وواگذار - کردن کار به خدا نخواهد بود. پس کار است وواگذار کردن آن به خداوند. نه ترک کار. کوشش است نه ترک آن. فراهم آوردن اسباب است، نه به امید فرشتگان وارواح نشستن. ومی دانیم که فراهم کردن اسباب هر چیز متناسب با آن است. ونیازی به توضیح ندارد که اسباب نیز اسباب عادی است، نه جز آن. نهایت اگر با نیت پاک آغاز به کار شد، وکار از روح توکل سرشار بود، خداوند هم وعده داده است که راهنمایی ویاری کند: والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا، وان الله لمع المحسنین. بدین گونه تعلیم اصیل اسلام، که به برکت خاندان وحی، آموخته شده است این است که اگر خواستی جدی باشد وبرخاستنی نیز جدی، همراه کوششی پیگیر، برنامه ها، سرنوشتها، دگرگون شود وبدبختی وتیره روزی جای خود را به خوشبختی ونیک روزی دهد.
از نیمه راه نیز می توان برگشت. واگر روی اصل روابط پدیده های اجتماعی وپی آورد پدیده ای پدیده دیگر را (مثلا پی آورد خود کم بینی وعدم ایمان به شخصیت، تسلیم را، وتسلیم، تسلط روشهای ناهنجار را و... (، اجتماعی ناگزیر رو به سقوط برود، باز می تواند در صورتی که بخواهد وتصمیم بگیرد ومردانه گام بردارد ومجاهده کند، به سوی مسیر تعالی بازگردد، واز نکبت ونابسامانی - که تقریبا نتیجه حتمی کار خود انسان بوده است - نجات یابد. در گذشته آیاتی از قرآن آوردیم بدین مضمون که، خداوند بندگان را یاری می کند، در صورتی که سستی وکوتاهی را کنار بگذارند، ودست خداوند بسته نیست، ودائما بر موجودات نظارت دارد. وهر لحظه توانایی تغییر دادن پدیده های ایجاد شده جهان را داراست(۱۱۱). شیعه به چنین اصولی معتقد است. وهمین اصول وهمین اعتقاد، نوید می دهد که تیره روزیها را هیچ پایندگی ودوامی نیست. وکسی آنها را ابدی وزوال ناپذیر قرار نداده است.
وهمین طرز فکر خود زادگاه امید به زندگی بهتر است. خلاصه، فلسفه تربیتی اسلامی، مبتنی بر فرار نیست، مبتنی بر مبارزه است، بر پایمردی وثبات. تفکر صحیح اسلامی این است که همه چیز این زندگی تغییر پذیر است، وهیچ کژی وکاستی پایدار نیست. در نظام آفرینش، برای ما راه دشواری تعیین نکرده اند. قلم قضا وقدر الهی خطی علیه ما ننوشته است. ما در گرو سرنوشتی شوم نیستیم، واین سرنوشت است که در گرو ماست. پس نباید مایوس بود. واگر در برابر، مشکلاتی وجود دارد وزندگی دارای وضعی است ناهنجار، نباید آن را حتمی دانست، وعلت را در جاهای دیگر جستجو کرد، وشکست خورد، وتسلیم شد، به این عذر که، از ازل این طور خواسته اند، وسرنوشت چنین بوده است، وناگزیر باید تن داد! پس اسلام، با تعالیم خود، ریشه های نهال زیانبار یاس ونومیدی را از بن بر آورده است. ودر پرتو اصول یاد شده، همه چیز را ممکن وهر روشی را تغییر پذیر دانسته است. اندکی بیشتر در مسئله فقر وعلتهایش اندیشه کنیم: طرز تفکر نوع مذهبی ها این است که فقر به علل ماورای طبیعی مربوط است. وفقیر در برابر فقر، هیچ وظیفه ای ندارد جز تسلیم وسر فرود آوردن؟!
این پندار، اسلامی نیست، زیرا اسلام عقیده ای درست به عکس این دارد. خداوند اگر می خواست انسان فقیر باشد، طبیعت را فقیر می آفرید، اما طبیعت را غنی آفریده است، وهمه آنچه را که انسان بدان نیازمند است در آن قرار داده است. هوش وادراک وسایر وسایل لازم را نیز به انسان داده است تا با کوشش ومجاهده خود، نیازهای خویش را بر آورد. وآنچه که می نگریم که در ستایش فقر گفته اند، مقوله ای دیگر است ودارای قیدها وشرطهایی است، وغالبا درباره فقر اختیاری است - که مسئله ای دیگر است - ومربوط نیست به جمع وجامعه وصرف نظر کردن از حقوق خود واجتماع، وکامروایان را بر حال خود گذاشتن، ومستمندان را در فشار نظاره کردن. نیز اگر فقر - به صورت مطلق - ستایش شده است، باید دانست که برای مذلت وتحقیر اشراف واشرافیت است، وبرای نیرو دادن به گروههای فقیر وبی چیز، تا خود کم بین نباشند. وحقارتی - به خاطر فقر - در خویش احساس نکنند. وانسانیت خود را ناقص نپندارند وخود را نبازند، وبه تکبر توانگران واشراف، به دیده حقارت بنگرند. اینجاست که پیامبر وامامان با فقیران می نشیند وبه آنان نزدیک می شوند واز آنان دوست می گیرند، وهر گونه رفتار اشرافی را تحقیر می کنند.
این است، وگر نه جامعه باید نیازمند نباشد. وفرد باید از همه حقوق خود برخوردار گردد. واگر به صبر نیز توصیه شده است، یا بر آن، نویدهای اخروی داده اند، برای تربیت نفسی است، که نیازمندان - نفسا - صابر وبی نیازگون باشند نه تکلیفا واقداما. به تعبیر قرآن کریم، دارای تعفف باشند وچنان باشند که کسی که ایشان را نشناسد پندارد که ایشان بی نیازانند، از آن که نیاز پیدا (آشکار) نکنند واز مردم چیزی نخواهند(۱۱۲).
این است، نه اینکه تن به تحمل ستمی که بر آنان می رود بدهند، واز پایمال شدن حقوق خویش دفاع نکنند، وستم پذیر وساکت باشند واز حق خود صرف نظر کنند. اگر جز این است، پس آن همه اقدامات ابوذر غفاری - مسلمان بزرگ - وکوششهای توانفرسای او در راه تعدیل ثروت وجلوگیری از اسراف واجحاف حکومت وقت(۱۱۳)، برای چه بود؟ جامعه ای که فقیر باشد، ودچار تفاوتهای ناروا وطبقات موهوم وامثال آن، در هیچ راه پیش نمی افتد، تا چه رسد به راه معنویت وکمال. حتی اگر ببینیم که غرض از آفرینش هم عبادت ومعرفت است، باز باید وسایل رفاه وآسودگی مادی مردم فراهم باشد.
پیامبر اکرم (ص):
ای خدا، در نان ما برکت قرار ده. میان ما ونان جدایی مینداز، اگر نان نبود نه می توانستیم نماز بخوانیم نه روزه بگیریم ونه دیگر واجبات پروردگارمان را انجام دهیم(۱۱۴).
امام علی (ع):
- به پسرش محمد حنفیه - من برای تو از فقر بیمناکم، از آن به خدای پناه بر، زیرا فقر وتنگدستی، موجب کاستی در دین، سرگردان شدن عقل، وبیزاری مردم است از انسان(۱۱۵).
امام علی (ع):
فقر، مرگ بزرگ است(۱۱۶).
امام صادق (ع):
فقر به کفر، نزدیک است(۱۱۷). پس اگر زندگی مادی تامین نشود، سیر معنوی انسان نیز دچار وقفه می گردد، زیرا فقر چنانکه کالبد را می خورد، روح را هم می فرساید. حالات روانی مردم ناتوان، سرشار از سستی، زبونی وکاهلی است. می شود گفت ناتوان، از همه چیز ناتوان است(۱۱۸).
منطق قرآن این است: این زندگی زیبا وپر مایه وغنی را خداوند آفریده است، وآن را مسخر انسان کرده است تا هر چه می خواهد از آن بهره مند شود.
قرآن کریم:
آیا نمی نگری که خداوند آنچه را در زمین است برای شما رام کرد(۱۱۹)؟ آیا نمی نگرید که خدا آنچه را در آسمانها ودر زمین است برای شما به فرمان کرد، وتمام کرد، وفراخ وبسیار قرار داد بر شما نعمتهای خویش را، هم نعمتهای ظاهری وهم نعمتهای باطنی را(۱۲۰)؟... در قرآن بیش از ۲۰ آیه است، که در آنها سخر وسخرنا آمده است، با اضافه به: بحر (دریا)، سماوات (آسمانها)، ارض (زمین)، شمس (خورشید)، قمر (ماه)، انهار (رودها)، جبال (کوهها)، وما فی الارض (هر چه در زمین است). این آیات بشر را به جهاد با طبیعت واستفاده از ذخایر آن دعوت کرده است.
قرآن کریم:
زمین را بگستردیم، ودر آن کوهها در افکندیم، واز هر چیزی، سنجیده وموزون، در آن رویانیدیم(۱۲۱).
پس این زندگی، موزون وسنجیده آفریده شده است. بنابر این، هر جا که سنجیدگی نباشد وتوازن به هم خورد، از آفرینش وچیزها ناشی نیست. از کج رفتاری انسان است، واز ستم گروهی بر گروه دیگر، وامتیاز طلبی گروهی نسبت به دیگران... نیز قرآن کریم می گوید: ما همه راههای معیشت وزندگی شما را در جهان پدید آوردیم، وهم راههای زندگی آنان را که شما روزی رسانشان نیستید(۱۲۲).
در تعبیر قرآن، در آیه بالا، معایش است: وجعلنا لکم فیها معایش. ومقصود از تعبیر به لفظ جمع، هر راهی است که برای زندگی هست. نیز قرآن می گوید: الله زمین را برای شما فرو دست وفرمانبردار بیافرید. پس در اطراف آن سیر کنید، واز روزی الله بخورید. و(سرانجام) از گور برخاستن، برای رفتن به سوی اوست(۱۲۳).
بدین گونه اسلام، عوامل نارسایی وکمبود مواد زندگی را روشن می سازد، وتسلیم در برابر هر گونه کمی وبی چیزی را تخطئه می کند، زیرا این امور - ودر راس آنها فقر - زاده قوانین خلقت نیست، بلکه نتیجه استثمار گروهی وتسلیم شدن گروه دیگر است، یا بر اثر تنبلی وبیکاری است، که برای استفاده از منابع طبیعی کوشش نمی شود، وآنچه سد راه بهره برداری از طبیعت است از میان نمی رود، ویا استخراج می شود، ولی... پس چنانکه برای استخراج معدنی باید با طبیعت به نبرد برخاست، وخشونت طبیعت را از میان برد، وآن را رام وبه فرمان کرد (تعبیر قرآن را فراموش نکنیم که واژه تسخیر و- درباره زمین - دلول را که به معنای رام وبه فرمان است به کار برده است، یعنی طبیعت در دست انسان است)، همین گونه باید کلیه عواملی را که مانع بهره برداری از مواد طبیعت است نرم ورام کرد. این خوانی است گسترده که انسان را بر آن نشانده اند، لقمه را دیگر باید خود بردارد. کناره گزیدن، ومتاع سفره به یغما رفتن، وجرم را بر گردن ماورای طبیعت گذاردن، کاری عبث است. ونه تنها عبث، بلکه گناه است وبدعت، واگر کسی چنین فکری را در جامعه القا کند، مردم را با تربیتی ضد دین وضد منطق دین بار آورده است.
امام علی (ع):
هیچ فقیری گرسنه نمی ماند، مگر به خاطر آن بهره اضافی که غنی می برد(۱۲۴).
امام صادق (ع):
مردم که فقیر ونیازمند وگرسنه وبرهنه شده اند، همه به خاطر گناهکاری های توانگران است. پس می سزد که خدای متعال، رحمتش را از آنان که حق خدا (حق مستمندان) را از دارایی خویش نمی پردازند، باز دارد(۱۲۵).
نیک بنگرید که علی وامام صادق علیهما السلام فقر را به سرنوشت، یا به تهیدستی طبیعت ومنابع رزق بشر، نسبت نمی دهند، بلکه با جمله حصری، آن را به ستم وبهره برداری واسراف وگناه توانگران نسبت می دهند، وعلت منحصر را همان می دانند. علی نمی گوید: ما جاع فقیر الا بقضاء الله وتقدیره یا: جاع فقیر الا لفقر الارض وقله ما فیها من الرزق هرگز، بلکه می گوید: ما جاع فقیر الا بما متع به غنی...، این توانگران بی خبرند که مردم را فقیر می کنند. یک سوی شهری، یک مهمانی چند نفر وفلان مبلغ صورت حساب، آن سوی دیگر شهر، بینوایان وزاغه نشینان را به وجود می آورد؟ واین مثل، دانه ارزنی است از هامونی ارزن، وقطره ای است از اقیانوس کبیر. از سوی دیگر، اسلام هم ظالم وهم مظلوم هر دو را مسئول می داند. در کتاب کافی - باب زکات - آمده است که امام می فرماید: تارک الزکاه وقد وجبت له، مثل مانعه وقد وجبت علیه، یعنی: - آن کس که حق خود را نستاند، مانند کسی است که حق واجب را نداده است.
بنابر این، دردها، فقرها، کژیها، کاستیها ودیگر بدبختیها، معلول انحراف از زندگی طبیعی وصحیح است نه از سرنوشت وتقدیر. قانون آفرینش بر پایه صحت وسلامت بنا شده است، نه بر بیماری وبیمار گونگی، بر بی نیازی نه بر فقر، بر توان وقدرت نه بر زبونی وواماندگی، بر آزادی نه بر بردگی(۱۲۶). واگر گاهی در پی انحراف از مسیر طبیعی، دردی بروز کرد، درمان آن در طبیعت هست، وراهها برای هر کاری باز است وچاره ها فراوان، ویاس بی مفهوم. این بود اشاره ای کوتاه، به تباهی وتیرگیی که به درون فرد راه می یابد. اکنون باید توجه به این موضوع نیز داشت که فساد جامعه واجتماع ونوسانهایی که در آن هست، وفراز ونشیب های آن، در صلاح یا فساد، همین گونه است، یعنی ریشه وعلت آنها را نباید در ماورای طبیعت وبیرون از حدود مسئولیت افراد ونظام حاکم جستجو کرد، بلکه همه این امور واضداد آنها، به نهادهای جامعه وافراد آن بستگی دارد. پس نباید از اجتماعی که رو به فساد گذارد، واصول درستی ونیکی در آن متروک شد، مایوس گشت وکنار رفت ومسئولیت را بر گردن مفاهیم کلی (محیط وامثال آن) گذاشت.
ممکن است اینجا یاس - در آغاز - صحیح به نظر برسد، با این توجیه که جامعه از تسلط فرد بیرون است، واز حدود قدرت فرد فراتر. وفرد ناتوان چگونه می تواند جلو سیل محیط را بگیرد؟ پس ناگزیر باید چون پر کاهی دستخوش امواج جامعه باشد، وباکژیها وکاستیهای محیط خود بسازد، یا اعراض کند. نیز به علت اینکه فساد جامعه وگروه، همه انسانیت ها وفضیلتها را در خود نیست می کند، پس در چنین جامعه ای کارهای فردی اثری ندارد، وبا ریگی نمی توان دریا را به موج آورد. منتسکیو می گوید: در جامعه ای که واژگونه اداره می شود، چرا رنج بیهوده می برید، وفرزند خود را شرافتمند بار می آورید، زیرا همان دم که فرزند شم وارد جامعه شد، برای گذراندن زندگی، مجبور است با شرافت خود وداع گوید(۱۲۷). پس در درون این جامعه واژگونه، افراد هر فضیلت را بخواهند ودنبال آن بروند، ناگهان می بینند رذیلت شده است.
آنان کششی به سوی فضیلتها داشتند وامواج نیرومند محیط به سوی دیگر، به سوی رذیلت. گر چه این توجیه به ظاهر درست می نماید، ودر اجتماع واژگونه همه چیز واژگونه است. لیکن از نظر طرز تفکر اسلامی این اندیشه صحیح نیست. وطبق تعالیم اسلام، مسئولیت وتکلیف از اینها بالاتر ووالاتر است. وبا این اندیشه ها انسان نمی تواند خود را تبرئه کرده شانه خالی کند. اسلام برای پایداری فضیلتها، نخست انسان را به محیط توجه می دهد، واهمیت آن را گوشزد می کند. دستورات فراوانی درباره اصلاح محیط وجامعه داده است، ومسئولیتهای اجتماعی را بر گردن افراد گذارده است، تا بدانجا، که در هر حادثه اجتماعی، همه افراد آن اجتماع را مسئول می داند. پس در جاهایی هم که نظام گروهی واجتماعی بر پایه کج وفاسد استوار شده است، باز فرد بدون تکلیف نیست، ونمی تواند به این منطق تکیه کند که در جامعه واژگونه فضائل فردی هم نتیجه واژگونه می بخشد، وبه این علت فضیلتها را ترک گوید، بلکه باز مسئولیت دارد، بلکه وظیفه در چنین شرائطی سنگین تر است. در این گونه موارد، فرد با توجه به بینش اسلامی، نخست موظف است، فضیلت وانسانیت را در خود پایدار وزنده نگاه دارد، آن گاه در دیگران. واین تکلیف ومسئولیت مرزی نمی شناسد، نه زمانی ونه مکانی. یک گروه بزرگ، از گروههای کوچک تشکیل می شود.
واگر تاثیر بر گروه بزرگ ممکن نبود، بر گروههای کوچک امکان پذیر است، دست کم یک گروه خانوادگی. وهمین مقدمه تاثیر بر گروههای بزرگ است. زیرا این روشن است که اگر شاخه یک درخت را باغبانی کردیم وپیراستیم، ناگزیر درخت نیز پیراسته واصلاح شده است. پس این اندیشه از نظر منطق اسلامی صحیح نیست واسلام این را نمی پذیرد که اگر اجتماعی بیراهه رفت، افراد از آن پیروی کنند وتسلیم شوند، یا آن اجتماع را رها کنند، به این جهت که کار فرد بی نتیجه وفاقد ارزش است.
هنگامی که خورشید را از دست دادی، اگر اشک بریزی، ستارگان را نیز از دست خواهی داد(۱۲۸). اگر در کارهای بزرگ ناتوان بودیم، از مقدمه کارهای بزرگ (ساختن افراد وگروههای کوچک) نباید غفلت بورزیم. اگر فضا ابر آلود وتیره شد وخورشید را از دست دادیم، از نور ستارگان روشنی می گیریم وبه سوی خورشید می شتابیم. در اینجا یک سخن دیگر از ما پاسخ می طلبد. وآن این است که اگر گروه به سویی رهسپار شد، فرد چگونه می تواند به سویی دیگر رهسپار گردد؟ در جواب این سخن می گوییم: آن طور که از قرآن وروایات اسلامی روشن می گردد، واز نظر واقعیت های خارجی نیز همین گونه است، محیط اجتماعی، جبر والزامی مطلق به وجود نمی آورد. البته نیرومندی قدرت ها وکششهای اجتماعی را نمی تواند منکر شد، لیکن این کششها قدرت واختیار فرد را از میان نمی برد، وآزادی را سلب نمی کند. روی همین واقعیت است که در فاسدترین ونادرست ترین جامعه ها، انسانهای درست وصالحی داشته ایم، هم در گذشته وهم در دنیای کنونی.
در قران، سرگذشت بعضی از افراد آمده است. داستان حبیب نجار - که در روزگار سیاه حکومت فرعون بر مصر زندگی می کرد، وانسانی بلند پایه بود - یکی از آنهاست. نیز بیشتر پیامبرانی که قیام می کردند، جز عده ای انگشت شمار، طرفدار نداشتند. همه اینها، امکان حفظ وابقای هر گونه انسانیتی را در منجلاب فساد وبدبختی به ثبوت می رساند. بنابر این، مسئولیت هست، تا آنجا که قدرت هست. ودر محیطهای واژگونه، یاس وسرخوردگی مفهوم ندارد، در صورتی که دید اسلامی یاد شده وجود داشته باشد. آن گاه که از شیوع فساد به ناله آمدید، وخواستید میدان را بگذارید وبگریزید، اندکی سرگذشت مقاومتهای پیامبران ودیگر مصلحان بشری را مطالعه کنید، تا حس مسئولیت فرو مرده را در وجود خود شعله ور سازید. خلاصه: اسلام فرد را در برابر محیط مسئول می داند، مسئولیتی شدیدتر از مسئولیتهای فردی (یعنی مسئولیت فرد در برابر خود ودر برابر فرد دیگر).
وآن گاه که محیط به بیراهه رفت، فرد وظیفه دارد از کار وفعالیت دست بر ندارد. فلسفه اسلام، فلسفه فرار ویاس نیست، فلسفه مبارزه، کار وامید است. هر کس هر اندازه می تواند، باید از فساد وظلم جلوگیری کند، وهیچ گاه به عنوان آخرین تکلیف، یاس وانزوا پیشنهاد نشده است. در صورتی که اجتماع آن اندازه فاسد شده باشد که با تماس با گروه، فرد فاسد شود وهر گونه کوشش نتیجه ای احتمالی نیز نداشته باشد، در این صورت کناره گرفتن، برای حفظ یک فرد کاری عقلایی است. لیکن این فرضی بیش نیست، زیرا اگر ایمان وعقیده در شخص محکم وجاذبه فضیلت در فرد نیرومند باشد، چگونه ممکن است این گونه تماسها فرد را از مسیر منحرف کند؟ ضعف جاذبه فضیلت در فرد وسستی ایمان است که باعث می شود افراد با برخوردها رنگ بگیرند واصالت ها را از دست بدهند. از این سخن هم که بگذریم، باز نمی توانیم شانه خالی کردن از زیر بار تکلیف را اسلامی بدانیم زیرا: آنچه از روح تعلیمات دین به دست می آید، این است که اصولا کوشش برای اصلاح جامعه مطلوب است، بلکه تکلیف است. وخدای بزرگ آن را از انسان خواسته است. واین تکلیف - مانند عبادات - برای همه افراد جامعه است واستثنا بردار نیست، اگر چه با شکست روبرو شود. چون این راه به سوی کسی است که در آنجا شکست مفهوم ندارد. باید پایان راه را نگریست وانجام آن را، نه آغازش را. در آغاز کار ممکن است شکست باشد
 لیکن در فرجام هماره پیروزی است. زیرا به جاودانگی ها پیوند می یابد، به خدا، به آینده بشریت ودنیای دیگر... بر پایه این فلسفه اعتقادی (اگر کاری برای خدا بود پاداش دارد وخیر آن باقی است)، هر کاری که در راه هدف باشد، جاودانه وپایدار است، اگر چه در اجتماعی، برای مدتی، بی اثر وزایل جلوه کند. جرج جرداق می گوید: علی، در جنگها مطلقی را در نظر می گرفت، که در راه آن شکست وپیروزی معنا نداشت، اگر شکست هم می خورد، پیروز بود(۱۲۹).
جان سخن اینکه در اسلام، واقعه عاشورا هست، نه داستان اصحاب کهف. برخی از محدثان فاضل احتمال داده اند که اینکه - بنابر نوشته بعضی از مورخان - سر مطهر امام حسین، بر روی نیزه، از میان آن همه آیات قرآن، این آیه را تلاوت کرد: ام حسبت ان اصحاب الکهف والرقیم کانوا من آیاتنا عجبا(۱۳۰)؟ یعنی: می پنداری که مردمان آن غار وده (اصحاب کهف)، از میان آیات ما، بس شگفت بودند؟، شاید به این منظور بوده است که با تلاوت این آیه بگوید: تو می پنداری داستان اصحاب کهف عجیب است، که از ستمگر زمانه - برای رهانیدن دین خویش - دور شدند وبه کهف پناه آوردند، نه، عجیب داستان ماست که با عزم استوار وپنجه آهنین خویش در سینه ستمگر فرو کوفتیم.
در روز هشتم ماه ذی حجه، که مردمان از همه سوی جهان اسلام، برای عبادت بزرگ به مکه سرازیر می شوند، از آن معبد مقدس در آمدیم. در دل دشتها راه پیمودیم. هر جای، بیدار وبیدارگر بودیم، تا سرانجام، در یک درگیری کامل، با سپاه جابران، در یک نیم روز بزرگ، خون خود وجوانان وکودکان ویارانمان را، در راه حق وانسانیت جاوید هدیه کردیم. سرهای خونین خود را، چون مشعلی خونسوز، به عنوان شعاری خروشان از ابدیت حق وعدل، به سر نیزه ها فرستادیم. وشیرزنان پاک وبزرگ خویش را روانه کردیم تا در درون مقر ستمگران فریاد ا من العدل یابن الطلقاء؟ بر آورند، داستان ما شگفت است! این طبیعت وروح اسلام است. وبا همین اصل، قیام پیامبران وپیروان آنان را توجیه می کنیم، زیرا برخی از آن رستاخیزها را به ظاهر اثری نبود. آنان از صفر شروع می کردند وبیشتر اوقات ظاهرا پیروزی به دست نمی آوردند. اما آنان در خود راه هدف را می دیدند ومی دانستند که این تلاشهای به - ظاهر شکست خورده، هم نزد خدای ارزشمند وجاودان است، وهم در تراکم نیروهای تاریخ، وبیدار کردن نسلها و...
فایده واثر
بد نیست اندکی از فایده واثر سخت بگوییم: میزان ارزش کارها، نیت وقصدی است که انسان دارد. اصل الاعمال بالنیات(۱۳۱) از نظر ایدئولوژی اسلامی تردید ناپذیر است. اصل مذکور این موضوع را در بردارد، که فایده واثر در خود نیت وقصد است. واگر کوششی بوده همراه با نیتی درست، آن کوشش مفید ومثمر است، اگر چه در خارج هیچ اثری ظاهری بر جای نگذارد. بنابر این اصل، پیروزی، همه جا وهمه وقت هست. مرز شکست وپیروزی، نخست در درون آدمی تعیین می گردد، سپس در برون. مشکل این اندیشه که کارها بی ثمر است وبیهوده، کناره گرفتن از هر کار وخدمتی است در راه فرد ودر راه خلق. این اندیشه اگر به درون فرد راه یافت، او را بیکاره وپژمرده می کند، واگر به درون اجتماع، آن جامعه را دچار رکود وسستی می نماید. در این صورت، مرگ حتمی انسانیت ها وفضیلتها فرا می رسد.
اسلام می گوید، شما که از این بیمناکید که کوششهایتان بیهوده وبی نتیجه باشد، اگر نیت درست داشته باشید، کارتان رنگ بقا وجاودانگی خواهد گرفت، ومثمر ومفید خواهد بود. پس چشم به نتیجه ای آنی نداشته باشید، واز توده مردم امید هر گونه قدرشناسی را قطع کنید، تا اگر روزی آنان را ناسپاس دیدید نرنجید، وبر آنان خشم نگیرید، وهمراهان را تنها نگذارید. فضیلت دوست باشید. برای ذات حقیقت به کوشش تن در دهید، واثر ونتیجه را در جای دیگر بجویید.
قرآن کریم:
ای (پیامبر) بگوی: من یک موعظه بیشتر ندارم: برای خدا به پا می خیزید! با دیگری، وتنها(۱۳۲)... پس هدف به پا خاستن برای خدا ودین او واشاعه عدالت وزنده نگهداشتن حماسه انسانیت است، تا روزی که همه نوامیس، پیراسته از هر تحریفی، به کوشش مردان حق (که شما می توانید از آنان باشید ودر صف آنان) به ابدیت وخداوند برسند. بنابر این، دین از هر عاملی محرکتر است، اگر درست فهمیده شود. زیرا بر مبانی دین، انسان در هیچ اقدامی زیان ندیده است. وبه راستی، اگر پیامبران ودیگر مصلحان به امید اجر ومزدی بودند، کارهایشان نتیجه ای واژگونه داشت، بلکه نمی توانستند هیچ گامی بردارند، زیرا پاداش خلق را دیده اند که چگونه بوده است. لیکن آنان هدف را در جای دیگر می جستند، وپاداش را از کسی دیگر می خواستند. نزد آنان، آن همه فداکاریها تکلیف بود، مفید بود ونتیجه درست، اگر چه در نظر بیشتر مردم بیهوده ولغو جلوه می کرد، زیرا آنان به گفته تاگور به سوی دیگری چشم داشتند، جز آن سوی که نوع مردم بدان می نگرند(۱۳۳).
از همین رو بود که ناسپاسی مردم وشکست های ظاهری، آنان را از کار باز نمی داشت، وخشمگین نمی کرد. ودر راه، از کمی یار ویاور نمی هراسیدند. گفته های علی (ع) را به یاد بیاورید: در راهی که بدان رهنمون شده اید (راه حق) از اینکه همرهان اندکند مهراسید(۱۳۴). ودر کار نیک، چون کسی سپاست نداشت، بی رغبت مشو(۱۳۵)! که این است راه مردان راه، واین بوده است، چنانکه گفته اند: همیشه ایجاد یک انقلاب آسان است، چیزی که مشکل است ادامه آن است. واین است طرز تفکر اسلامی. وبا این طرز تفکر - چنانکه گفتیم - یاس مفهوم ندارد. ودر پایان راه وسرانجام همه کارها، اگر درها همه بسته شد، وکژی ونامردمی بدان پایه رسید که امید هر گونه بهروزی وبهزیستی از زندگی انسان بریده گشت، وانتظار سپیده ای در پایان این شب دراز نماند، باز نمی توان نومید شد وآینده را به گذشته قیاس کرد، زیرا طبق نویدهای مسلم مذهبی، فردا را داریم وفرداها را، فردای آزادی، فردای پر از عدل وداد، فردای پیروزی انسان بر اهریمنان، فردای پیروزی فضیلتها بر رذیلتها.
با این فردای امیدزا، کانون زندگی امروز را گرم می کنیم، ومشعل امید را اکنون در درون می افروزیم، تا اندک اندک در برون نیز افروخته شود. وتا پژمرده نباشیم وتا حسرتناک نگوییم: ستارگان در آسمانند. ولی دریغا که چراغ کوچکم را، در خانه نیفروخته ام(۱۳۶). کم کم، به موضوع رساله رسیدیم، وآن، اثر دعوت به امام غائب وانتظار فرج است برای جامعه فعلی وزندگی کنونی ما. طبق بشارات مسلم اسلامی، از آینده نمی توان مایوس شد. ومحکومیت کنونی حق وانسانیت را نمی توان محکومیت دایمی دانست، وفردا وفرداها را به سان گذشته ها پنداشت. چنین یاسی در اجتماعات ما نباید وجود پیدا کند، زیرا ما در انتظار حکومت حق وعدالتیم وپیروزی صلاح وعباد صالح بر فساد وعباد ناصالح. وچون ظهور امام غائب (ع) مساوی است با پیروزی عدل وداد در سراسر گیتی، پس از آن که ظلم وجور پیروزی یافته باشد، در همان حال وزمانی که انسان فاسدترین وناانسانیترین روزگار را می گذراند ودر پنجه اهریمنان گرفتار شده است، امیدش باید فزونتر باشد وانتظارش برای نجات وغلبه حق وعدالت بیشتر. وباید یقین داشته باشد که در جهان روشنایی هایی وجود دارد که در عمیقترین ظلمات نهان است.
امام علی (ع):
چون سختی به نهایت رسد، آسایش پدید آید، وچون حلقه های زنجیر گرفتاری سخت تنگ گردد، راحتی رخ نماید(۱۳۷). بر این اصل، آنچه را که برای دیگران مایه نومیدی وشکست است، باید برای پیروان این مکتب، امیدزا باشد. وهر چه بدبختی فزونی یافت خوشبختی را نزدیکتر بدانند. به ما نوید داده اند که هر آن، احتمال فرج هست. وقت خاصی هم برای آن تعیین نشده است. پس آن روزگار نهایی فساد که از نظر نوع مردم، روزگار اوج یاس وستم وناامیدی است، از نظر مکتب ما، روزگار اوج امید به فرج وفرا رسیدن فردای بهتر است. در پایان این فصل، این موضوع را باید تذکر دهیم که این همه تلاشها برای برافروختن شعله امید وپدید آوردن حس خوش بینی وطرد یاس وبدبینی برای چیست؟ چرا این همه کوشش شده است تا چهره زندگی را زیبا جلوه دهند، وچهره دردناک آن را علاج پذیر بدانند، وچرا؟ وچرا؟ برای اینکه هنگامی در جهان زندگی می کنیم که آن را دوست بداریم(۱۳۸) برای زیستن در این جهان، خوش بینی وامید شرط لازم است.
یاس وبدبینی، نظام زندگی ر از هم می پاشد وآثار زهر آگینی برای بشر به بار می آورد. اگر روح نفرت از زندگی در اجتماعات رسوخ کند، همه حیثیت های انسانی بر باد می رود. اخلاق زایل می گردد. فضیلتها کشته می شود. نشاط کار وکوشش وابتکار، از جامعه رخت بر می بندد. شرایط لازم برای تامین سلامتی جسمی، فکری واخلاقی... بدون وجود این شرایط، امر تولید، که سرچشمه پیدایش ثروتهای مادی است، نمی تواند به نحو موثری انجام شود... از نظر اهمیت، بعد از این شرایط، سه شرط دیگر برای توانایی وجود دارد، که بسیار به هم مربوط بوده وعبارت است از: امید، آزادی وتنوع. از نظر بازده کار در سراسر تاریخ، ما به نتایج ناشی از رسوم بردگی ومحدودیتهایی که رعیت در قرون وسطی داشت، وانواع دیگر فشارها وشکنجه های سیاسی وغیر سیاسی بر می خوریم(۱۳۹). آزادی وامید نه تنها میل شخصی را برای انجام کار، بلکه توانایی او را نیز در انجام کار زیاد می کند.
علمای وظائف الاعضاء به ما می گویند که انجام یک کار معین، اگر لذت آور باشد، انرژی کمتری از اعصاب مصرف می کند. همچنین نیروی ابتکار بدون وجود امید، کمتر به کار می افتد و(۱۴۰)... نیز با یاس ونومیدی، نوع دوستی وفلسفه خدمت به خلق از میان می رود، وجای خود را به خودپرستی می دهد. کوششها همه برای جلب منافع ولذایذ شخصی صرف می شود، گر چه به زیان دیگران باشد. وهمه در اندیشه حفظ ونگاهداری خودند، اگر چه به نابودی دیگران بینجامد، زیرا هنگامی که امید به زندگی بهتری نباشد، خدمت به نوع، از خود گذشتگی وفداکاری، تلاش برای روز بهتر وزندگی انسانی تر، چه سودی خواهد داشت؟ مگر نمی نگرید به آنان که بر مرکب مراد سوارند که چه می کنند؟! پس بدبینی، بدی را پایدار می سازد وخوش بینی، خوبی را. دیگر از نتایج بد یاس از آینده، تن دادن به وضع موجود است، چون همه تلاشها برای فردای بهتر است.
واگر مسلم انگاشته شود که فردای بهتری در پیش نیست، دیگر تلاشها مذبوحانه وبی ثمر جلوه می کند. اگر بر مغزها این اندیشه حکومت کرد که راهی به خوشبختی ونجات نیست، وسنگلاخ زندگی هموار نمی شود، وهمه راهها به بن بست می رسد، باید کنار رفت ودست بر دست گذاشت.
چون هر چیز، بی فایده وهر کاری بی ثمر وهر کوششی براه راه یافتن وراه بردن عقیم است، زیرا: آن که می گوید از من کاری ساخته نیست می گریزد، وبا گریز خود وضع موجود را استحکام می بخشد. آن که می گوید امکان رستگاری نیست، خود ودیگران را از میدان می گریزاند، نتیجه آن که نظام ستمگرانه مستقر ادامه می یابد(۱۴۱)... واین اندیشه خود بزرگترین فساد را در بردارد، واین خود تحکیم وتثبیت هر گونه زشتی ونادرستی است. آنان که می خواهند انسان را از حرکت بازدارند، این اندیشه را به او تزریق می کنند که، همه راهها به بن بست می رسد، تا یاس مستولی گردد.
دیده اید فردی که دچار یاس می شود، همه چیز را کنار می گذارد، حتی وظایف فردی را وبا دم سرد خود زندگی را سرد می کند، در صورتی که این نومیدی وسرخوردگی، در فرد است ودر یک راه ویک کار. اینک بسنجید اگر این حال به درون جامعه ای راه یابد، وبه همه راهها وهمه کارها سرایت کند! در این گونه اجتماع قهرا تکلیف ومسئولیت مفهوم ندارد، اجتماعی است ویرانه وسرخورده، پیوندها از هم گسسته وراه برای هر گونه سیاهی وپلیدی باز، هر کس سر به گریبان خود فرو برده، در کنار هم واز هم به دور، به ظاهر هماهنگی وحالت گروهی ودر واقع تنهایی وجدایی، وفقط یک تازیانه بس است که آنان را به هر سوی بخواهد براند ودر نتیجه سررشته داران کارها خوشحال باشند. از همه دردناکتر، اینکه در چنین اجتماعی آنچه هست گرایش به فساد ورذیلت است، چه هنگامی که فرد از پدید - آوردن راستی ودرستی سرخورده شد ونومید روان گشت، احساس وخواسته ای در او کشته می شود، وناگزیر احساس ونیازی دیگر جایش را می گیرد، حس ارضای بدلی به وجود می آید.
انسانی که بالفطره خوبیها ومعنویت هایی را می جوید، اگر به آنها دست نیافت وامیدش از آینده نیز قطع شد وچنین پنداشت که فردا هم، آن گونه می گذرد که دیروز گذشت، خواسته هایش از سوی دیگر سر برمی آورد وآن نیازها در جای دیگر اشباع می شود، در فساد، در پناه بردن به مخدر، ولاابالی گری، وپا زدن به همه اصول زندگی. اینها حقایقی است تردید ناپذیر که نمی توان انکار کرد. از این رو اگر آینده زندگی را بتوانیم زیبا وانسانی ترسیم کنیم، ومردم را نسبت به فردا خوشبین سازیم، شاید بتوانیم از این کامجویی های بدلی خواسته های انسانی وگرایش به فساد پیش گیری کنیم. پس اینکه می گویند امید به زندگی بهتری در سایه حکومت حق وعدالت داشته باشید، نیروی محافظی است برای انسان.
نیرویی است که او را از منجلاب فساد وتیره روزی خواهد رهانید. وآخرین بقایای شرف وانسانیت را زنده نگاه خواهد داشت، به امید اینکه روزی نو بیاید وزندگیی انسانگرا. پس امید، زادگاه همه خوبیهاست، ونومیدی ریشه هر بدی. هر سکون ورکودی نخست از یاس ریشه می گیرد، وهر جهش وجنبشی از سرچشمه امید سیراب می شود. به همین جهت راسل می گوید:... وظیفه ماست که هر قدر ظلمت وغم وماتم بر جهان مستولی شود، امید خود را زنده نگاه داریم وافکار خود را علی رغم بدبختی های حال، متوجه آینده کنیم. آینده ای که شاید بدبختی های کنونی به منزله زه درد آن باشد(۱۴۲)... ونهرو می گوید: در دنیایی که پر است از کشمکش ونفرت وخشونت، اعتقاد بستن به سرنوشت انسانی، ضروریتر از هر زمان دیگر است.
هر گاه آینده ای که ما برای آن کار می کنیم سرشار از امید برای بشریت باشد، نابسامانیهای دنیای کنونی چندان اهمیتی ندارد، وکار کردن برای آن آینده دارای حقانیت است(۱۴۳). اکنون دانسته شد که امید به آینده وعقیده به انتظار، اساسی ترین پایه است برای اجتماعات، وجامعه های ما نیز از پرتو همین عقیده نیرو می گیرد وپایدار است، ودیگران که این موضوع را بررسی کرده اند اصالت وعظمت آن را تصدیق کرده اند. وهمین امید وانتظار است که در محیطهای تاریک ستمگری وبیدادها، معتقدین را پایدار وثابت می دارد. هر مذهب ومسلکی که امید در آن بیشتر باشد پایدارتر است واز شکست ها ومحرومیتها، دلسرد وشکسته خاطر ومتوقف نمی گردد. وباعث حیات وبقا وپیشرفت اسلام همین عقیده است که از روح امامت وپیروی از آن سرچشمه می گیرد. سر بقای شیعه وگسترش آن در میان دشمنهای داخلی ودشمنهای خارجی همین است... به این مطلب، محققین ودانشمندان خارجی که عقاید وادیان را بررسی ومقایسه کرده اند معترفند(۱۴۴). بنابر این باید کوشش کنیم تا هر چه بیشتر این عقیده را در ملت خود زنده وپایدار نگاه داریم (وحتی به ملتهای دیگر نیز سرایت دهیم)، زیرا که پایداری وپایندگی ما در پرتو این عقیده است.
این بخش را با این گفتار، خلاصه می کنیم: در مذاهب مختلف که راهبر وراهنمای مردم زمین به فوز وفلاح وسعادت ونجات است، وعده رجعتی از قبیل رجعت حسینی وظهور امام غائب (ع) وبازگشت عیسی داده شده است. این وعده حکایت از یک نوع سلطه زشتی بر زیبایی وغلبه ناحق بر حق است، که با رجعت منجی، ابطال وامحاء شده ومجددا تسلط نور بر ظلمت وغلبه راستی بر کژی تامین می گردد. این خوش بینی در پایان یک سلسله مرارتها وسختیها که ناظر بر بدکاری وحاکی از بدبینی است قرار گرفته، ودر واقع، نقطه آخرین تای تمت است که به تلخیها وسوزها وناکامیها ویاسها پایان می بخشد. تا حصول این آزادی دور ودراز، نباید دست بر دست گذاشته وناراستی وکژی را گستاخ کرد که بر راستی ودرستی چیره شود، ودوران سلطه وحکومت پاکی را بر جهان خاتمه دهد. هر کسی در حدود ممکنات وتوانایی خویشتن، مامور به ستیزه ومقابله در برابر ناپاکی است(۱۴۵).

به سوی ساحل

اقیانوس آرامش در پیش است. ای کشتیبان، کشتی به راه افکن! تو همسفر جاویدان من خواهی بود، در آغوشم گیر! ستاره قطبی خواهد درخشید. ای ایزد رهایی! بخشایش تو، رحمت تو، زاد راه پاینده من خواهد بود. شاید بندهای زمین از هم بگسلند، ولی کیهان نیرومند مرا در آغوش خود می گیرد، ومن سر آن دارم، که بی بیم، ناشناخته بزرگ را بشناسم. - نیلوفر عشق /. ۴۰۴
می خواستم این بخش را در کام موج نام بگذارم، زیرا که در این بخش، سخن از چهره دردناک زندگی است، لیکن به سوی ساحل گفتم، زیرا به سوی ساحل خود تلاشی را می رساند برای رسیدن به ساحل.
وچون می خواهم در این نوشته، امیدها را برانگیزم وبا یاسها ونومیدیها بستیزم، وچهره های جذاب وروشن ودل - انگیز زندگی را بنمایانم، به سوی ساحل گفتم، تا خود این نام انگیزشی باشد برای رسیدن به ساحل ورهایی از کام موج وموجها.
کاروان بشریت به سان کشتی است گردای گرفته ودر کام موج فرو افتاده.
سرگذشت انسان اکنون به سرگذشت غریقی همانند است، که لحظات مرارت باری را می گذراند، وبا همه هستی خویش تلاش می کند تا خود را به ساحل برساند. بشر از آینده خود نگران است. وهمه جا سخن از آینده بشریت است، که فردا چه خواهد شد. آیا این تمدن وزندگی حاصل رنج قرنها ونسلها، باقی خواهد ماند، یا به صورت مچاله ونیم سوخته در خواهد آمد؟ بشر به آینده خود که می نگرد می لرزد، وحشت می کند. وهمین وحشت وترس، زندگی کنونی او را نیز دچار دلهره وبیم ساخته است. چه تامینی در برابر آینده هست؟ به ظاهر اگر حساب کنیم به چه چیز وچه کس می توانیم اعتماد داشته باشیم؟ به این رهبران کنونی اجتماعات که می بینیم وبارها آزموده ایم ودیده ایم که، دیوانه وار، به چه کارهای ضد بشری ونابود کننده دست زده اند وچه خسارتها وجنایت هایی به بار آورده اند، که هنوز انسانیت از آنها داغدار است وهیچ دم سرگذشت غمناک آن را فراموش نخواهد کرد! وآیا چه دلیلی در دست است که در آینده، مانند آن کارها تکرار نشود، ومانند آن افراد بر سر کار نیایند. پس، از رهبران وپیشوایان کنونی جهان، امید صلاح واصلاحی نیست، وامید درمانی از آنان نمی توان داشت.
اینان که خود، آلوده وخودکامه وسودجویند، چگونه می توانند به فکر دیگران باشند، وبرای آنان چاره بیندیشند؟ این است که حالت نگرانی، در انسان عمومی است، به ویژه در جهان غرب (یعنی جهان تعدی وسرمایه وماشین) واگر استثنایی باشد محدود است ومنحصر به خلق هایی اندک که با ایمان واصراری شریف، به مبارزات خود ادامه می دهند. ولی بشریت - به طور کلی - سرگردان است واز آینده نگران، ودچار ترس است وبیمی عمیق. واین است که راسل می گوید: شبحی بر ما سایه افکن است. گروهی مرغان وحشی دریایی، آرام در امتداد مدار قطب شمال پرواز می کنند، ودر پرده رادار شوروی یا ایالات متحده پدیدار می شوند. پرده رادار، گروه مرغان را موشکهای طرف نشان می دهد.
حکومت ایالات متحده یا شوروی، هر کدام بیدرنگ حمله انتقامی را آغاز می کنند... علاوه بر احتمال خطای بشری، همیشه احتمال خطای مکانیکی هم در کار است. مکانیسم ذی مدخل در این کار بسیار بغرنج است. وپس از ان که بمب افکنها بر اثر اشتباه روانه مقصد شدند، کسی نمی تواند تضمین کند که دستور فراخواندگی به موقع بدان برسد. اگر به - موقع این دستور دریافت نشود، نژاد بشر از میان رفته است(۱۴۶)...
من در لحظه ای تاریک (ژولیه ۱۹۷۱) به نوشتن مشغولم، ونمی دانم نژاد بشر آن قدر دوام می کند که نوشته من منتشر، یا در صورت انتشار قرائت شود، یا نه؟ اما هنوز امیدواری هست. وتا امید وجود دارد، ناامیدی از بزدلی است(۱۴۷)... پس بشری که امروز بر روی زمین زندگی می کند، با چهره های گوناگون وطرز زندگی های مختلف، بازیچه امواج خروشان اضطرابات قرن حاضر است ونابسامانیهای آن. آن گروه که مرفهند وزندگی روبراه دارند، از دردهای وکمبودهایی نگرانند، وآن گروه که بی چیز وفقیرند از دردهای دیگری نالان. واین است آغاز تلاش، برای رسیدن به ساحل، ورهایی از نابسامانی ها ونگرانی های زاده قرن حاضر. بشر اکنون در دورانی زندگی می کند شورانگیز وهم گرانبار از تلخکامی واز گرههای باز نشدنی. وسائل، نو ومدرن شده اند، ولی متاسفانه انسانهای ما همه فرسوده اند. بشر به صورت آدمکی اتومات در آمده است که غایت مطلوب او این است که خوب غذا بخورد، وخوب لباس بپوشد وراحت زندگی کند. او را کمترین مجالی نیست که به درون خویش وخصوصیت ذاتی خود بپردازد(۱۴۸) ظاهرا مکتب ماکیاول شکست خورده است، ولی عملا همین سیاست بر دنیا حکومت می کند.
ادبیات وهنر معاصر، فراوانتر از هر دوره، وحشت از تنهایی وبی پناهی را بیان کرده است. عجب این است که هر چه شهرها بزرگتر وپر رونقتر شود، فشار تنهایی محسوستر می گردد. گمان نمی کنم که چوپانهای مشرق زمین، در بیابان های دور، آن قدر احساس تنهایی کنند که بسیاری از مردان وزنان در پر جمعیت ترین خیابانهای لندن وپاریس(۱۴۹)... اینها همه واکنش سرخوردگی ها وسرگردانی های انسان است، که شاعران ونویسندگان وسایر هنرمندان - با روح حساس وتیزنگر خود - آن را در لابلای زندگیها پاییده ودر آثار هنری خود منعکس ساخته اند. فساد وآلودگی هایی که امروز جامعه بشریت را فراگرفته است روز بروز، فزونی می یابد. هیچ مکتب وایده ای نمی تواند دردهای بیدرمان بشر امروز را درمان کند. بشر امروز از مسیر اصلی منحرف شده وبه راهی رهسپار است که همواره به پرتگاه نیستی منتهی می شود. فرمانروای مطلق، در اکثر نواحی جهان، ظلم وجنایت است که با رنگهای گونه گون خود، فرزندان انسان را بیچاره وسرگردان کرده است. در هر جا ظلم وبیداد واختلاف زندگی ومعیشت، به رنگی، خودنمایی می کند، وهیچ اجتماعی از تباهکاری ها به دور نیست.
اوضاع آلوده جهان کنونی، فضیلت وتقوی ونوع دوستی ونوع پروری ودیگر ارزشهای معنوی را از میان برده، وماده پرستی وسودجویی را جایگزین آن کرده است. مقیاس ارزشها درهم ودینار است وزر وزور، با این اوضاع دیگر چه انتظاری می توان داشت؟ علم ودانش نیز گرهی از مشکلات بشر نگشود، هر چه دانش بشر پیش رفت واکتشافات تازه ای نصیبش شد، به ظلم وجنایت وآلودگیهای خود افزود، واز آن چیزی نکاست. ترقی روز افزون دانشها، بر معنویات چیزی نیفزود، وروزگار بشر را تیره تر کرد. ارمغان علم به بشر رنجدیده وزجر کشیده امروز، وسائل خانمان برانداز جنگی، سازمانهای جاسوسی، زندانهای مجهز به آخرین سلاحهای علمی برای شکنجه وروح کشی ونظایر آن بود. تمدن نو این گونه بشر را مسلح کرد وبه جان همنوع خود انداخت، وسنگری برای دژخیمان وستمگران شد، از دردها نکاست ومرهمی بر زخمهای انسان نگذاشت. هفتاد در صد نیروی فکری وعلمی بشر صرف جنگ و... می شود... یک محاسبه دیگر نشان می دهد، که با پولی که در نیمه اول قرن بیستم، صرف جنگ وتسلیحات شده، امکان داشت ۵۰ سال به تمامی افراد روی زمین مجانا غذا داد، وبرای ۵۰۰ میلیون خانواده، خانه های راحت ساخت و...(۱۵۰).
اینهاست که زندگی را بر توده ها دشوار کرده، وآنان را به انتظار قیام مصلحی راستین - که از زبونی، خدعه، نیرنگ وهوای نفس بر کنار باشد - نشانده است... نیمکره مغرب در حالی که بر سرعت پیشرفت خود می افزود، از حرکت بطیء نیمکره شرق جلوگیری می کرد. دو ثلث از جمعیت دنیا به نفع یک ثلث دیگر از حرکت وزندگی، از پیشرفت وترقی بازماند. تاریخ دو قرن اخیر، جز انعکاس کوشش وتلاش دسته ای معدود برای تمدید وتطویل اسارت میلیونها بشر رنجدیده، چیز دیگری نیست، وتاسف در این است... هر روز دام تازه ای برای اسارت بشر به وجود می آورند. وهر زمان طرح نوی برای رنج ومحرومیت افراد انسانی می ریزند. هنوز مشکل ترین وبغرنجترین مسائل بشریت، تلاش برای رهایی از اسارت است. وباز هم کوششهای کسانی که بر راس قدرتهای بزرگ جهانی قرار دارند، مصروف تقویت وتشدید طولانی شدن این بندگی است. کابوس بزرگ قرن ما، که میلیونها بشر رنجدیده را در زیر چرخهای بزرگ خود می فشارد، وسعی دارد که میلیون های دیگر را با سراب آزادی ونعمت آینده بفریبد، خود یکی از مهمترین رنگهای تازه است که به منظور اسارت انسانها ساخته اند(۱۵۱).
تمدن صنعتی امروز، ساتیر های اساطیر یونان را به یاد می آورد، که نیمی از بدنشان انسان بوده ونیمی دیگر حیوان. در حالی که نیمه انسانی این تمدن، بسیار بارور وآسایش بخش است، نیم دیگر آن گزنده هایی به بار آورده است که آثار آن بر هیچ کس پوشیده نیست. دوران ما عصر شگفتیهای دانش نامیده شده، لیکن هیچ گاه تناقض وناهمواری در زندگی بشر تا بدین پایه نبوده است... تا جایی که تاریخ یاد دارد هیچ گاه انسان مانند امروز بر طبیعت تسلط نداشته، وعجیب این است که هیچ گاه ریشه او در زندگی به این سستی نبوده، این سست ریشگی، هم جسمی است وهم روحی(۱۵۲)... واینهاست در کام گرداب بودن، یعنی سرخوردن از هر چیز، وفرار از هر کس وهر جا - که امید پناهی بود - ونارسایی همه راه های نجات، وبی پناهی راستین، وآرزوی ساحلی رامشخیز وآفتاب گرفته. ساحل نجات ورستگاری. ساحل شهر زندگی وبهشت موعود. ساحل بهبود دردهای درمان ناپذیر انسان. ساحل زندگی بر اصول برابری وبرادری ودر سایه قانون وعدالت. ساحل بی نیازی وآسودگی وآزادی.
ساحل دانش بیکران وشرف وتقوای عزیز. وساحل زندگی ویژه انسانها وانسانیت ها، وقرارگاه انسانیت که در آن فرود آید، وبدیها وزشتیها وناانسانی ها را پشت سر بگذارد وفراموش کند. اگر درمانی بخواهد موثر افتد، نخست باید احساس درد باشد. اگر اعصاب بیماری را تخدیر کنیم، از بیماری خود ناله ای ندارد وفریادی نمی کند، وتا او را به حال بیهوشی نگاه داریم، به فکر درمانی نیست. واگر کسی هم به او دارویی پیشنهاد کند ودرمان کردن او را بخواهد، آن دردمند ناآگاه سرباز می زند، وپیشنهاد را نمی پذیرد، حتی برای او شگفت آور است. پس نخست باید درد را برانگیخت، تا هنگامه کند، آن گاه بیمار به سوی درمان روان می شود. ودوان دوان وفریاد کنان بهبودی را می طلبد. اینکه در اجتماعاتی، سیستم هایی شکست خوردند ونتوانستند دردهای اجتماعی را به درمان برسانند، برای این بود که جامعه احساس درد نداشت. تخدیر شده بود ودردهای را نمی شناخت. با این حال تحمیل دارو را چه سود؟! بشر دیروز بیمار بوده وامروز هم بیمار است. دیروز که بیمار بود ودردمند وزندگی دردناک داشت، از درد بی خبر بود وبه حقوق خود ناآشنا، در عالم بی خبری به سر می برد. با دردها می ساخت، می سوخت، وناله ای نداشت. از این رو می بینید اجتماعات گذشته ساکت است وآرام. توده ها، نجیبانه تن به زندگی سخت داده بودند.
وهمانند اجسامی بیروح، بازیچه شرایط واوضاع بودند. واگر گهگاهی فریادی بوده است، نیز برای همان احساس دردی بوده است که مصلحان برانگیخته اند واحساسهای خفته ای که بیدار کرده اند. به گفته امام علی (ع): خداوند پیامبران را فرستاد، تا آنچه در خردهای مردمان پنهان مانده بود، برآورند(۱۵۳) یعنی به احساس مردم جان دهند، وهمه امکانات عقلی توده ها را به آنان بازشناسانند وبه سوی صلاح بسیج کنند. اما امروز درد است واحساس درد نیز. انسان درد را می شناسد ومی خواهد بشناساند. این رشد را پیدا کرده است که دردها را تشخیص بدهد وبه سوی درمانها بشتابد. از این رو می نگریم که اکنون فریاد بشریت بلند است واز وضع خود تالان. نگرانی هایی دارد واز آن نگرانیها هراسناک است. در این موقعیت هاست که اگر مصلحی راستین به پا خیزد، ودرمان وراه وچاره ای همراه داشته باشد، وبر بشر عاقل واندیشه مند امروز - که از دردها ونابسامانی ها به ستوه آمده است – عرضه کند، بشریت آن را از صمیم قلب می پذیرد، وبه پیشباز آن می شتابد.
درست همانند دارویی برای بیماری درد کشیده ودرد شناخته. تشنه کامی که در بیابانی سوزان سرگردان مانده است، وبرای هستی خود تلاش می کند، واز این سو به آن سو برای اندکی آب، آخرین لحظات زندگی را می گذراند، وبه هر سویی که می شتابد سراب می بیند وسراب، واندک اندک نیروهایش به تحلیل می رود، ونزدیک است که از پای در آید، در این حال اگر کسی راه دانسته وراه شناخته بیاید، وفریاد بر آورد: ای تشنه کامان با من بیایید، تا به چشمه حیات برسیم، واز زلال زندگی آب بنوشیم، والتهاب دلها را فرو بنشانیم، بی درنگ واز دل وجان، در پی او روان می شوند، تا حیات از دست رفته را بازیابند، وبه ساحل زندگی برسند. بشر اکنون، این گونه است، وبه چنین سرنوشتی تلخ وتاریک گرفتار. تشنه حقیقت است ومردمی ودیگر اصول انسانی. واین است که گفتیم به سوی ساحل رهسپاریم، بلکه در نزدیکیهای آن به سر می بریم. قرن ۱۷ و۱۸ میلادی، دوران اوج حکومتهای ملی بود، حکومتهای محدود ومحصور به حد ومرز میهنی وپر از تعصبات پوچ وغلط نژادی، وانسان را از انسان دور - نگاهداشتن، وبر دور هر گروهیشان تارهایی تنیدن.
در آن روزگار پیشنهاد حکومت جهانی، وشکستن حد ومرزها، وبرداشتن بندها، وبه وجود آوردن هماهنگی ووحدت جهانی، پیشنهادی پیش از موقع بود. وبدون زمینه فکری، چنین طرحی پیروز نمی شد، چون لزوم آن احساس نشده بود. ودیدیم که احساس درد ضروری است ودرک وتشخیص آن نیز ضروری. اکنون دیگر بشر سنگلاخها را با همه سختیها پیموده، وبا مشعل فروزان دانش، کوره راهی به ساحل برادری وهماهنگی جهانی یافته است (دست کم در مفهوم ذهنی وفرهنگی)، وزمینه برای یک انقلاب جهانی به وجود آمده است.
در آن روزگار بشر سعی داست، هر چه بیشتر انسان را از انسان دور کند ومیان توده های انسانی شکاف اندازد وآنان از به جنگها ونبردها گسیل دارد، لیکن طرز فکرها در این زمان دگرگونه شده است، به طوری که توصیه می کنند، کودکان را در مدارس، بین المللی تربیت کنند... در تعلیم وتربیت باید تغییر اساسی وارد شود. باید به جوانان آموخت که در باب شایستگیهای خود گزافه گویی نکنند... تاریخ را باید از نظرگاه بین المللی تعلیم داد... در تدریس تاریخ یا مواضیع اجتماعی، تمام تاکیدات باید بر نوع بشر باشد، نه ملتی خاص یا گروهی از ملل(۱۵۴)... گر چه اینها همه مفهوم ذهنی است که بشر، در نتیجه پیشرفتهای فرهنگی وعلمی به این حقایق رسیده است، واز نظر واقعیت خارجی همان تعصبات وتبعیضات برقرار است وکینه ها ودوگانگی ها پایدار، لیکن ارزش همین درک واحساس را نمی توان فراموش کرد، که اکنون هست ودیروز نبود. واین امروز است که در سطح بین المللی، در همه امور مورد نیاز انسان: فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی، علمی وتحقیقی، مانند تحقیقات فضایی، طبی و... توصیه می شود که با کمک همه افراد ودر پرتو همکاری بین المللی انجام شود.
آلبرت اینشتین می گوید: وجود یک دستگاه فوق ملی بحث وفحص، ممکن است به تدریج آدمیان را با این اندیشه که منافع ملی را می توان از طریق مذاکره ونه اعمال زور سبعانه تامین نمود، آشنا سازد... یک فدراسیون جهانی خواستار نوع جدیدی از اتباع ووفاداری از جانب آدمی است، خواهان احساس مسئولیتی است که از مرزهای ملی فراتر می رود. برای اینکه یک چنین وفاداری حقیقتا اثر بخش باشد، نباید فقط مسائل سیاسی محض را در برگیرد. تفاهم میان گروههای مختلف فرهنگی، بذل کمک متقابل اقتصادی وفرهنگی در زمره چیزهای لازمی هستند که باید به این وفاداری منضم شوند(۱۵۵).
به عنوان نمونه، طرز فکرها را نسبت به اصل مالکیت وقوانین گوناگون راجع به آن مقایسه کنید ودر سیر تکاملی آن نیک بیندیشید. از آن زمان که اگر بدهکار نمی توانست وام خویش را بپردازد، بستانکار حق داشت عضوی از اعضای او را قطع کند(۱۵۶)، واگر کسی غذای روزش را نداشت، واز کسی که ذخیره واندوخته های سر سانم آور داشت، چیزی می ربود، مجرم شناخته می شد ومحکوم بود، تا امروز ونظریاتی که درباره اصل مالکیت، ومسائل کارگری، وحقوق های مختلف راجع به آن مطرح است. واینها همه تلاش برای رسیدن به ساحل است. روزگاری بود که بشر می خواست مذهب را فراموش کند. اصول اخلاقی را زیر پای بگذارد. بر آنچه به مذهب مربوط است خط بطلان بکشد. وگفته شد که مذهب نمی تواند پاسخگوی این همه پرسشها باشد. مشکلات زندگی را حل کند. سدها را بشکند.

وسگنها را از سر راه انسان بردارد. نزدیک به یک قرن چنین اندیشه ای در میان بود، وخرافات وتحمیلات توانفرسای بیشتر مذاهب از سویی، وگرایش به مادیت وکاهش وزنه های اخلاق وفضیلت از سویی دیگر، این عقیده را پدید آورد. وکوششها شد تا انسان خدا را فراموش کند وحقوقی بر اساس واصول همین زندگی وبدون تکیه به ماورای طبیعت تدوین کند. گروهی برای تثبیت مقام وارزش انسان، ایمان به بشر را جایگزین ایمان به خدا کردند. وگروهی دیگر اصل ایمان به خداوند ومذهب را زیان آور دانستند و... برخی این راه را رفتند وکوشیدند تا در آینده هم بروند، وسد خرافات را به اصطلاح بشکنند.

اما دیری نپایید که نیاز خفته ای بیدار شد. دوران احساس ودرک پیش آمد. بشر احساس تنهایی کرد. درمانده گشت. در ظلمات سرگردان شد. وبه راه بازگشت. دید که اگر شکم را هم خوب سیر کند، وزندگی مادی را به حد اعلا تامین نماید، روان ودل را با چه چیز می تواند آرام کند واز تنهایی درآورد. تکیه گاه نهایی وتسلی بخش کیست وچیست؟ وآیا مسیر مرگ وپس از مرگ چه خواهد بود؟ آرامش خاطر واطمینان قلب (به تعبیر قرآن) از چه عقیده واصلی پدید می آید؟ آیا باید آن را در درون همین زندگی جست، یا از ماورای این زندگی. از این روی دوباره به راه بازگشت وبه غفلت خود پی برد. واگر برای زمانی پشت به ساحل کرده بود، دوباره مسیر را به سوی ساحل قرار داد. واکنون می شتابد، تا به ساحل برسد. واین را احساس کرده است که باید درآغوش خدا ومعنا بیارامد.
متفکران نگریستند که حقوق وقانون نیز بدون یک اصل وپایه وپرنسیب ثابت ماورای طبیعی، یعنی الهی، نمی تواند در جامعه تثبیت وتحکیم گردد، به طوری که مورد بزرگداشت واحترام همگان باشد. باید اصول عدالت وحقوق وحس مسئولیت وتکلیف ریشه دار باشد. باید آن را از درون پایه گذاری کرد. واین بدون ایمان به خدا ممکن نیست. بنتام انگلیسی می گوید:... اگر بتوان این چهار نوع حقوق یا قانون (حقوق طبیعی یا قانون طبیعت، حقوق اخلاقی یا قانون اخلاق، حقوق سیاسی یا قانون دولت، حقوق مذهبی یا قانون دین) را با یکدیگر ترکیب کرده ومبدل به یک کد واحد نمود، مسلما بشر به عالیترین نقطه کمال خواهد رسید(۱۵۷)... هفدنیک می گوید: دین حافظ ارزشهاست. بدون ضمانت دینی، اخلاق فقط حسابگری است(۱۵۸)... داستایوسکی بزرگترین داستان عالم را نوشت، تا ثابت کند که چگونه انسان پس از ترک خداشناسی، اسیر سرپنجه دیو می گردد(۱۵۹). منتسیکو می گوید:
قوانین بشری همواره راه حل خوب را در نظر دارد، اما قوانین آسمانی، بهترین راه حلها را پیدا می کنند(۱۶۰).
ودیگر گفته ها... برای همین است که گفتند، نظام حقوقی اسلام، که متکی به اصول ثابت عقیده ای ودرونی وماورای طبیعی است، برای درمان دردهای اجتماعات وپدید آوردن حس مسئولیت وتکلیف، پایدارتر ورساتر است. پیرو همین بازگشت به راه است که می بینیم اکثریت قاطع دانشمندان واندیشمندان جهان به مذهب می گرایند. اعتراف نامه ها می نویسند. خدا را ثابت می کنند، از فیزیکدان وریاضیدان تا فلک شناس وجامعه شناس وروانشناس. وشگف آور است داستان این اعترافات وپی بردن به این اصل، پس از آن همه انحراف، و- البته - خستگی وبیتابی از گرایشهای شدید مادی.
در بعضی از نوشته ها می بینیم که مذهب را منجی می دانند، مذهبی که از نوع مذاهب کنونی نباشد. گروهی که در باره اسلام وجامعیت آن مطالعه وغوررسی کرده اند، اسلام را پیشنهاد می کنند مانند: دکتر لورا واکسیاواگلیری وگستاولوبون ودکتر لکلرک وجان دیون پورت - در محمد وقرآن - وتوماس کارلایل - در زندگی محمد ص (ترجمه الابطال) ولادین کوبولد - در کتاب به سوی خدا - ودکتر ماردریل وبلر خاورشناس معروف - وناپلئون بناپارت - در کتاب ناپلئون واسلام - وکنت تولستوی - در کتاب حکم النبی محمد (ص) وسدیو - مورخ فرانسوی - وویل دورانت وشبلی شمیل وولز وبرنارد شاو - در کتاب دخترک سیاه در جستجوی خدا(۱۶۱) واینهاست نزدیکی به ساحل، ورو به پایان نهادن شب دری وتوفان، ودمیدن فجر ساحل جاوید. زیرا آن کسی که ما مدعی هستیم، با اصول مذهبی وبا دعوتی الهی جهان را اصلاح می کند، با مذهبی است جز مذاهب کنونی جهان، حتی جز آنچه امروز، به نام اسلام، در جامعه های کنونی اسلامی، معری می شود. مذهب او، اسلام قرآن، اسلام واقعی محمد وعلی است.
کسانی که نسبت به مذاهب عناد می ورزند، وآن را برای انسان زیان آور می دانند، به علت پیرایه هایی است که پس از گذشت زمان بدانها بسته شده است، وگرنه آنان نیز، اصل مذهب (مذهب اصیل) را مفید می شمارند. پس، این نیاز شدید به مذهب، که انسان در خود احساس می کند، از نزدیکی به ساحل است. واین احساس، به خاطر حسن مطلق جویی وحالات متافزیکی است که در درون آدمی نهفه است، وجزء حقیقت وذات او شده، به طوری که شور پهناور در تعریف انسان توجه به متافزیک را گنجانیده است: انسان حیوانی است خواستار وقوف به کنه وجود وماورای طبیعت(۱۶۲).
وامروزه، راههای متعددی ما را به این اصل راهنمایی می کند، که آینده بشریت، نه فقط نخواهد توانست مذهب را از شئون زندگانی فردی واجتماعی خود حذف کند، بلکه این حدس را قویتر می سازد که مذهب به عنوان یک عامل اساسی در حیات انسانها مورد محاسبه قرار خواهد گرفت. بعضی از این راهها به قرار زیر است:
۱ - گرایش جدی مغزهای بزرگ به یک عده قضایای کلی تر. این قضایای کلی تر، هنگامی شکل قاطعانه به خود خواهد گرفت، که همه جنبه های جهان هستی را، به اضافه انسان با همه پدیده هایش، مطرح نماید. وهیچ کس نمی تواند در این تردید کند که مادامی که سئوال از علت وهدف کلی زندگی پاسخ قانع کننده ای دریافت نکند، قضایای کلی که اندیشه ها در راه به دست آوردن آنها در تلاش جدی هستند، شکل قاطعانه به خود نخواهد گرفت. وپاسخ سوال مزبور را فقط مذهب می تواند بیان کند وبس.
۲ – ورشکستکی صریح مکتب هایی که انسان را به طبیعت وخود انسان مشغول می دارد، ودر نتیجه بن بستهای غیر قابل نفوذی به بار می آورد.
۳ - تنفر روزافزون بشریت از جنگ وخونریزی، واحساس لزوم تعدیل در نیروی نیرومندان، برای زندگانی های دسته جمعی جوامع. این مسئله، منهای مذهب، رویای شیرینی است که هیچ مکتبی قدرت تعبیرش را ندارد. از این رو می توان به طور اطمینان گفت که مذهب در آینه بشریت، مهمترین نقش زندگی را به عهده خواهد گرفت. پس ناگزیر رهبر آینده ومنجی بشریت باید از راه دین وایمان ومعنا، ودر پرتو عشق وعقیده، انسان را نجات دهد. وترقیات بشر در رشته های مختلف علوم هر چه بیشتر شود، چون عامل اصلی زندگی انسانی - که عشق وعقیده ومعناست - در آنها نیست، نمی تواند نیازمندیهای انسان را برآورد وبشر را از نگرانیها ودلهره ها برهاند. پس ناگزیر منجی آینده بشریت، باید یک رهبر الهی باشد، که زندگی مادی را نیز، در پرتو معنا، غنی سازد... بنابر این باید حق به جانب حکیم وعارفی داد، که عشق را پایه واساس نمو وکمال آدمی می داند. یک متفکر اروپایی اساس اجتماعات بشری را بر پایه امور نفسانی ونوع دوستی می نهد، می گوید: امور مادی واقتصادی تنها نمی تواند سبب ایجاد جماعت های بزرگ انسانی گردد، بلکه اجتماع انسانی سبب لذتی است که آدمی از زندگی با همنوع خود می برد. وخلاصه، این متفکر عالی مقام، ایجاد جماعات را نتیجه لذتی می داند که از دوستی ومصاحبت همنوع حاصل می شود. وبه نظر او ایده آل بشریت وقتی تحقق می یابد، که وجدان های همه افراد با یکدیگر مربوط، ودر تاثیر وتاثر باشد(۱۶۳).
پس، اگر جهانی را فرض کنیم که در آن نیازمندیهای مادی بشر برآورده شده باشد، وانسان از نظر خوراک وپوشاک ومسکن و... آسوده وفارغبال زیست کند، باز از تکاپو وجستجو دست بر نمی دارد وخود را سعادتمند وخوشبخت واقعی نمی داند، زیرا خواسته هایی دارد که بدون آنها زندگی لذت بخش وآرام نیست. از این رو گروهها یا افرادی را می نگریم که با داشتن زندگی بی نیاز ومرفه باز ناآرامند ودر جستجوی امنیت روانی. وروزی که انسان از نظر مادیات کاملا آسوده باشد، کوشش او برای رسیدن به معنویات فزونی می یابد، زیرا نیروها واندیشه ها به یک هدف متوجه می شود.
ودر آن روزگار است که تلاش انسان برای رسیدن به زندگی معنوی وروحانی اوج می گیرد. وآنجاست که نیاز به راهبر وراهنمایی که این گونه خواسته ها را بر آورد بیشتر می شود، چه آن راه خیلی باریکتر وناهموارتر است ولغزش در آن فراونتر، که باید راهبر وراهنمایش، دانای چنین رموز ومعارف باشد. جرج سوول می گوید: گرچه پیشرفتهای علمی وصنعتی نوید می دهند که در عرض سه چهار نسل دیگر، شاید حد اکثر درآمد، ویا حد اقل کار برای مردم فراهم شود، باز نمی توان تصور کرد که اغلب مردم بتوانند حد اکثر استفاده از تفریحات وکالاهای مصرفی را بنمایند. اما این مسلم است وقتی که همه نیازمندیهای مادی بشر مرتفع شد، آن وقت احتیاجاتش تغییر شکل داده وصورت غیر مادی می گیرد. بنابر این چنین به نظر می رسد که تغییرات حاصله در جهان، باعث گردد که بشر، وقت، انرژی وکاردانی خویش را، بیش از پیش، صرف برآوردن نیازمندیهای غیر مادی خود بکند...(۱۶۴).
تروتسکی
انسان شناسنده که اکنون دچار درماندگی است، با خویشتن، به عنوان موضوع اسلوبهای بغرنج انتخاب موضوعی وپرورش روانشناسی رفتار خواهد کرد. این دورنماها از کل تکامل بشری سرچشمه می گیرد. او به یاری تکنولوژی ومحو یکنواختی کار، وجانشین ساختن مذهب به وسیله علم، تیرگی را از پهنه اندیشه وتولید خواهد زدود. واز آن رو که طبیعت انسان در تاریک ترین وعمیق ترین زویه های ناخود آگاه به کمین نشسته است، سرانجام تمام نیروهای معنوی وابتکارات خلاقش را بر آن متمرکز خواهد ساخت. بشریت از این رو به خزیدن خاشعانه در برابر قوای ماوراء الطبیعه وسایه های آن وسرمایه پایان نخواهد داد، تا در برابر قوانین تیره ارث وانتخاب طبیعی کور به سجده بیفتد(۱۶۵).
جان. ر. ایورث
در این امر شکی نیست که در آینده مذهب وجود خواهد داشت، اما مسئله اصلی ومهم این است که آیا در آینده، بشر چه نوع مذهبی خواهد داشت. هر چه طوری که امور مذهبی را تشریح کنید، وبه هر شکلی که مفهوم شما واقع شود، مذهب گذشته ای داشته واکنون نیز وجود دارد وبی شک آینده ای هم خواهد داشت(۱۶۶).
الفرد نورث وایتهد
ممکن است حدس بزنم که آن مذهب بالاخره به جوامع بشری پیروز می گردد که برای درک، نسیمی از ابدیت را بگستراند، وتمام این موجودات را به عنوان حقایق گذاران که نشانی از آن ابدیت دارند، قبول نماید(۱۶۷).
نیم کف و- آگ برن
اگر ایمانی به عظمت هستی، ووظایف عالی انسانی، وایثار در راه تعالی زندگی اجتماعی را غایت قصوای دین بینگاریم، آنگاه می توانیم با جرات اعلام داریم که در آینده، دین بسی درخشان است. زیرا دین در این معنا هدفی است گرامی وپایدار وانسانی، که باید با همه وسائل ممکن به سوی آن شتافت(۱۶۸).
اولیوروندل هولمز
هر قدر معلومات بشری زیادتر می شود، شکاف بین علم ومذهب تنگتر می گردد، وفهم درست عدم امکان ایمان به خدا را بیشتر می کند(۱۶۹).
آرتور کستلر
فرضیه وامید من ظهور خلق الساعه ایمان نوین است، که روح تشنه آدمی را سیراب می کند، بدون اینکه مغز او را به دو منطقه تقسیم نماید. ورابطه ای که به وسیله آن از وجدانش تغذیه می کند مرتب ومنظم کند... این ایمان، بدون اینکه مخالف تعقل باشد، تعقل وتفکر را به خود محدود خواهد کرد. آیا انتظار وامید به مذهبی که مبانی آن ابدی بوده ودر عین حال کهنه وقدیمی هم نباشد، ورهبر قوای اخلاقی ما بوده وطرز تفکر را به ما بیاموزد، وتماس ما را با قوای ما فوق الطبیعه برقرار کند، وضمنا از تعقل ما نیز جلوگیری ننماید، امید وتوقع بیموردی است؟(۱۷۰).
هندریک ووان لون
مقصود از تمام بیانات این است که دنیا احتیاج شدید به اشخاصی دارد که بتوانند سکان وزمان اختیار کشتی تمدن را در دست بگیرند. این اشخاص باید با جرات وبا ایمان باشند. وبدانند که نوع بشر تازه در ابتدای مسافرت خویش است. وبرای رساندن کشتی به بندر مراد، باید به سبک وشیوه جدید کشتیرانی آشنایی حاصل نماید. این اشخاص مدتی باید در مدرسه زمانه شاگردی نمایند، وبه زور راه خود را هموار ساخته، خود را به جلو کشتی که محل حکم فرمایی ناخدایان است برسانند. احتمال هم می رود که ملاحین وزیردستان بیخرد وناراضی از اطاعت اوامر آنها سرپیچیده آنها را به قتل برسانند، ولی عاقبت روزی می رسد که ناخدای بزرگی کشتی را به مقصد می رساند، ودر تاریخ نوع بشر، به نام قهرمان بزرگ بنی نوع انسان مشهور خواهد گردید(۱۷۱).
آری: عاقبت روزی می رسد که ناخدای بزرگی، کشتی را به مقصود می رساند. ودر تاریخ نوع بشر، به نام قهرمان بزرگ بنی نوع انسان مشهور خواهد گردید...

پاورقی:

-----------------

(۱) تا آنجا که تاریخ است - یعنی بخشهایی است که به گزارش حال توده ها ویژگی یافته است وبسیار بسیار اندک است - نه صفحاتی که صرف ستایشگری گروهی ستم پیشه شده است وتجملات آنان، که - به گفته امین الریحانی - حتی سزاوار اینکه یک سطر از تاریخ درباره شان نوشته شود، نبوده اند. صوت العداله الانسانیه:۴۰۲.
(۲) تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۱۲۴:۱.
(۳) تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۱۲۴۶:۳.
(۴) اقتصاد کشاورزی - زمین:۲۶۶.
(۵) اقتصاد کشاورزی - زمین:۲۶۶.
(۶) شناخت اجتماع:۵۱ به بعد.
(۷) در این باره به تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۳ وکتابهای دیگر مراجعه کنید.
(۸) امیدهای نو:۱۱۵.
(۹) امیدهای نو:۱۳۶.
(۱۰) امیدهای نو:۲۱۰.
(۱۱) امیدهای نو:۳۰۶.
(۱۲) لذات فلسفه:۳۸۹.
(۱۳) پیشوایان فکر:۱۱۳.
(۱۴) در آخرین بخش کتاب، این بحث را مشروحتر خواهید خواند.
(۱۵) نگاه کنید به: سحر حکومت وافسانه دولت، ج ۱۱۷:۱، حکومت واحد جهانی، امیدهای نو وتاریخ فلسفه سیاسی، ج ۳ در این کتاب - از جمله - این طور آمده است: برای نیل به این هدف، که وحدت عالم است، تا کنون به سه طریق واز طرف سه طبقه، مجاهده به عمل آمده است: ۱ - از طریق متافیزیکی ونفوذ در ارواح وقلوب مردم، یعنی از طریق مذهب، به وسیله پیغمبران. وبه طوری که تاریخ مذاهب نشان می دهد، هدف کلیه مذاهب بزرگ، آن بوده است که همه ملل عالم را تابع مذهب واحد قرار داده، از این راه، وحدت ملل عالم را ایجاد نمایند. ۲ - از طریق فیزیکی، به وسیله شمشیر وزور، واین شیوه کشور گشایان وجهانگیران بوده است. ۳ - از طریق ایدئولوژیکی یا نشر فکر وعقیده. البته گاهی طرفداران هر یک از سه طریق، به طریق دیگر هم، متوسل می شدند...
(۱۶) سحر حکومت وافسانه دولت، ج ۱۸۸:۲.
(۱۷) درک تاریخ:۱۵ به بعد:... مارکس انقلاب کمونیستی را در مقابل رجعت ثانی ودیکتاتوری طبقه کارگر را به عوض حکومت مقدسین، واصطلاح دنیای مشترک المنافع سوسیالیست را به جای هزار سالی که دنیا پس از رجعت ثانی، با عدل وداد اداره خواهد شد، ذکر کرده است...
(۱۸) قرآن کریم، سوره نور (۲۴)، آیه: ۵۵ یعبدوننی لا یشرکون بی شیئا...
(۱۹) قرآن کریم، سوره انبیاء (۲۱) آیه ۱۰۴: ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون.
(۲۰) بیان الفرقان، ج ۱۰:۵.
(۲۱) در نظر روسو، تشکیل جامعه بین المللی، هدف غایی زندگی بشر خواهد بود، نه آغاز خدمات اجتماعی. - تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۱۰:۵.
(۲۲) که از این نمونه کمال است بستگی به گروه وزندگی در جامعه، چون:... روان در تن، وتن در روان، وتن وروان در جامعه، وجامعه در تن وروان فرو رفته است، وهمه به من پیوسته اند. زیرا آنچه انسانی است، روانی واجتماعی نیز هست، وروان، بی تن وجامعه متصور نیست. - روانشناسی اجتماعی نیز - به تعبیر هایدگر - همراه بودن، به عقیده هایدگر، شروط وجودی عمده انسان همراه بودن است. دنیای ما نوعی دنیای با دیگران است. - همان کتاب:۳۰ واین همان گفته مشهور فلاسفه قدیم است: الانسان مدنی بالطبع.
(۲۳) واین بدان علت است که فرد شاگرد دبستان جامعه است ودرون جامعه تربیت می شود. اگر جامعه فاسد باشد افراد هم فاسد می شوند. وآنان که در محیطهای فاسد، صالح بار آمدند کسانی بوده اند که توانسته اند بر خلاف مسیر، حرکت کنند، واز شرایط ومقررات جامعه وارهند. اینان پدید آورندگان جامعه اند نه بار آوردگان آن. واسلام هم که به اصلاحات اجتماعی اهمیت فراوان می دهد، برای همین است که در جامعه فاسد، تربیت افراد صالح بسی دشوار است، زیرا باید این روح را در افراد پدید آورد که بتوانند در درون جامعه، جدا از جامعه، زندگی کنند: کن فی الناس ولا تکن معهم.
(۲۴) شناخت روشهای علوم یا فلسفه علمی، چاپ ششم:۹.
(۲۵) نه لا ینحل واقعی، زیرا که طبیعت غنی است، بلکه لا ینحل دستوری، زیرا آنان که می خواهند از دسترنج وثروت دیگران به زندگی مرفهی برسند، نمی خواهند به وضع همان دیگران رسیدگی کنند. ونظامهای استعماری همین است.
(۲۶) انسان گرسنه، جامعه متمول ومسائل کشورهای آسیایی وافریقایی.
(۲۷) انسان موجود ناشناخته:۳۱.
(۲۸) کتاب هفته، شماره ۲۲:۱۰.
(۲۹) یعنی به خداوند کعبه سوگند کامیاب شدم. سخنی است که امام علی - در سپیده دمان روز ۱۹ ماه رمضان سال ۴۰ هجری، هنگامی که در محراب مسجد کوفه سر از سجده برداشت، وشمشیری سنگین وزهرآلود بر فرقش کوفته شد - بر زبان راند.
(۳۰) نقش وعاظ در اسلام:۱۹۸.
(۳۱) روح القوانین:۳۴۹.
(۳۲) اکمال الدین:۱۶۳: قال رسول الله (ص): والذی بعثنی بالحق بشیرا، لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، لطول الله ذلک الیوم، حتی یخرج فیه ولدی المهدی. فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلی خلفه، وتشرق الارض بنور ربها، ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب.
(۳۳) بحار الانوار، ج ۳۳۶:۵۲: اذا قام قائمنا، وضع یده علی رووس العباد، فجمع به عقولهم، واکمل به اخلاقهم - احلامهم.
(۳۴) بحار الانوار، ج..: ۳۵۲:۵۲ وتوتون الحکمه فی زمانه، حتی ان المراه لتقضی فی بیتها بکتاب الله - تعالی - وسنه رسول الله (ص).
(۳۵) اکمال الدین ۱۹۰:۷: القائم منا منصور بالرعب، موید بالنصر، تطوی له الارض وتظهر له الکنوز، ویبلغ سلطانه، المشرق والمغرب. ویظهر الله، عز وجل، به دینه علی الدین کله ولو کره المشرکون. فلا یبقی فی الارض خراب - الا عمر - الی ان قال: - وذلک بعد غیبه طویله، لیعلم الله من یطیعه ویومن به.
(۳۶) الاختصاص:۲۴: قیل لابی جعفر الباقر (ع): ان اصحابنا بالکوفه جماعه کثیره، فلو امرتهم لاطاعوک واتبعوک. فقال: یجیء احدهم الی کیس اخیه فیاخذ منه حاجته؟ فقال: لا. قال: فهم بدمائهم ابخل. ثم قال: ان الناس فی هدنه، نناکحهم ونوارثهم ونقیم علیهم الحدود ونودی اماناتهم، حتی اذا قام القائم جائت المزامله ویاتی الرجل الی کیس اخیه فیاخذ حاجته، لا یمنعه.
(۳۷) وسائل الشیعه، ج ۲ - کتاب العشره: اسحاق بن عمار، قال: کنت عند ابی عبد الله (ع) فذکر مواساه الرجل لاخوانه، وما یجب له علیهم. فدخلنی من ذلک امر عظیم. فقال: انما ذلک اذا قام قائمنا، وحب علیهم ان یجهزوا اخوانهم ویقووهم.
(۳۸) وسائل الشیعه - ابواب التجاره: سالت ابا عبد الله (ع) عن الخبر الذی روی ان ربح المومن علی المومن ربا ما هو؟ فقال: ذلک اذا ظهر الحق وقام قائمنا اهل البیت فاما الیوم فلا باس بان تبیع من الاخ وتربح علیه.
(۳۹) الزام الناصب:۱۶۳: یکون فی امتی المهدی، تتنعم امتی فی زمانه نعیما لم یتنعم مثله قط... ترسل السماء مدرارا ولا تدخر الارض شیئا من نبات.
(۴۰) بحار الانوار، ج ۱۰۴:۱۰: لو قد قام قائمنا لانزلت السماء قطرها ولاخرجت الارض نباتها ولذهبت الشحناء من قلوب العباد واصطلحت البهائم حتی تمشی المراه بین العراق الی الشام لا تصنع قدمیها الا علی النبات وعلی راسها زینتها لا یهیجها سبع ویخافه.
(۴۱) قطایع زمینها وملکهایی است که از راه امتیاز به نزدیکان حکام داده می شود تا آباد کنند وبهره آن املاک از آن ایشان باشد. در آن، مقاطعات وصور دیگری از آن مرسوم است...
(۴۲) بحار الانوار، ج ۳۰۹:۵۲: اذا قام قائمنا اضمحلت القطائع، فلا قطائع...
(۴۳) بحار الانوار، ج ۸۱:۵۱، نیز مسند احمد حنبل به نقل منتخب الاثر:۱۴۷: ابی سعید الخدری: قال رسول الله (ص): ابشرکم بالمهدی، یبعث فی امتی علی اختلاف من الناس... ویرضی عنه ساکن السماء وساکن الارض، یقسم المال صحاحا: فقال له رجل: وما صحاحا؟ قال: السویه بین الناس.
(۴۴) بحار الانوار، ج ۳۹۰:۵۲: ویسوی بین الناس حتی لا تری محتاجا الی الزکوه...
(۴۵) بحار الانوار، ج ۸۸:۵۱: توتی الارض اکلها، ولا تدخر منهم شیئا، والمال یومئذ کدوس، یقوم الرجل فیقول: یا مهدی اعطنی. فیقول: خذ.
(۴۶) بحار الانوار، ج ۱۴۶:۵۱: تواصلوا وتباروا وتراحموا، فو الذی فلق الحبه وبرء النسمه، لیاتین علیکم وقت، لا یجد احدکم لدیناره ودرهمه موضعا، یعنی لا یجد... لاستغناء الناس جمیعا بفضل الله...
(۴۷) بحار الانوار، ج ۲۹:۵۱: وتجمع الیه اموال الدنیا کلها، ما فی بطن الارض وظهرها، فیقول للناس: تعالوا الی ما قطعتم فیه الارحام، وسفکتم فیه الدماء، ورکبتم فیه محارم الله. فیعطی شیئا لم یعط احد کان قبله.
(۴۸) بحار الانوار، ج ۳۳۳:۵۲: اذا قام القائم، دخل الکوفه وامر بهدم المساجد الاربعه حتی یبلغ اساسها، ویصیرها عریشا کعریش موسی، ویکون المساجد کلها جماء لا شرف لها، کما کان علی عهد رسول الله (ص)... برای توضیح بیشتر به نوشته دیگر مولف: عصر زندگی - پژوهشی در انقلاب جهانی امام مهدی (ع)، که در همین زمینه نگارش یافته است، مراجعه شود.
(۴۹) بحار الانوار، ج...: ۳۲۵:۵۲ ومانع الزکاه یضرب رقبته.
(۵۰) به انسان گرسنه، مسائل کشورهای آسیایی وآفریقایی واقتصاد جهان مراجعه شود.
(۵۱) اقتصاد سیاسی:۹ به بعد.
(۵۲) برای دگرگون ساختن هنر اجتماعی نخست باید اصول تربیتی آن جامعه را دگرگون ساخت. قدرت تربیت آن اندازه است که لنین می گوید: مردم را می توان طوری تربیت کرد که از دولت بی نیاز باشند.
(۵۳) تاریخ مالکیت - چه می دانم؟: ۱۰۸ به بعد.
(۵۴) وسائل الشیعه، ج ۳۸۳:۶.
(۵۵) بحار الانوار، ج ۳۶۴:۵۲: ان قائمنا اذا قام، استقبل من جهله الناس اشد مما استقبله رسول الله (ص) من جهال الجاهلیه.
(۵۶) شرح تجرید - قوشچی:۳۶۷.
(۵۷) بحار الانوار، ج ۱۷۷:۵۳.
(۵۸) ترجمه سفرنامه این بطوطه، چاپ پنجم، ج ۲۷۲:۱.
(۵۹) بحار الانوار ج ۶۴ (چاپ بیروت: ۱۵۹:۶۱).
(۶۰) بحار الانوار، ج ۳۷۲:۵۲.
(۶۱) نون والقلم:۱۴۰.
(۶۲) المهدی - ترجمه:۲۶۹ به بعد.
(۶۳) منتخب الاثر:۵۱۶.
(۶۴) منتخب الاثر:۵۱۶: من مات ولیس له امام، فموته میته الجاهلیه. ولا یعذر الناس حتی یعرفوا امامهم. ومن مات، وهو عارف للامامه، لا یضره تقدم هذا الامر او تاخره...
(۶۵) بحار الانوار، ج ۱۴۹:۵۲: فی قول الله - عز وجل - یوم یاتی بعض آیات ربک لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل، او کسبت فی ایمانها خیرا: یعنی خروج القائم المنتظر منا. آیه مذکور در حدیث: سوره ۶ (انعام)، ۱۵۸.
(۶۶) قرآن کریم. سوره ۲۱ (انبیاء)، آیه ۱۰۵.
(۶۷) خورشید مغرب:۳۳۲، (چاپ نهم).
(۶۸) بحار الانوار، ج ۱۴۲:۵۲.
(۶۹) بحار الانوار، ج ۱۳۰:۵۲: قال (الحسن بن الجهم): سئلت ابا الحسن (ع) عن شیء من الفرج. فقال: ا ولست تعلم ان انتظار الفرج من الفرج؟ قلت: لا ادری الا ان تعلمنی فقال: نعم انتظار الفرج من الفرج.
(۷۰) بحار الانوار، ج ۱۲۶:۵۲: من مات منکم، وهو منتظر لهذا الامر. کمن هو مع القائم فی فسطاطه، - قال: ثم مکث هنیئه، ثم قال: بل کمن قارع معه بسیفه. - ثم قال -: لا والله، الا کمن استشهد مع رسول الله.
(۷۱) بحار الانوار، ج ۱۲۷:۵۲، نیز اکمال الدین:۳۶۲: عمار الساباطی: قال لابی عبد الله (ع): العباده مع الامام منکم المستتر، فی السر، فی دوله الباطل، افضل، ام العباده فی ظهور الحق ودولته، مع الامام الظاهر منکم؟ فقال (ع): یا عمار! الصدقه، فی السر، والله افضل من الصدقه فی العلانیه. وکذلک عبادتکم فی السر... افضل لخوفکم من عدوکم.
(۷۲) اکمال الدین:۳۲۶: المنتظر لامرنا، کالمتشحط بدمه فی سبیل الله.
(۷۳) نهج البلاغه - فیض:۸۶: یا اشباه الرجال ولا رجال...
(۷۴) منتخب الاثر /...: ۲۴۴ ان اهل زمان غیبته القائلین بامامته، والمنتظرین لظهوره، افضل من اهل کل زمان، لان الله - تعالی ذکره - اعطاهم من العقول والافهام والمعرفه، فصارت به الغیبه عندهم بمنزله المشاهده، وجعلهم فی ذلک الزمان بمنزله المجاهدین بین یدی رسول الله - صلی الله علیه وآله - بالسیف. اولئک المخلصون حقا، وشیعتنا صدقا، والدعاه الی الله سرا وجهرا.
(۷۵) بحار الانوار، ج ۱۳۰:۵۲: قالت (ابنه رشید الهجری): قلت لابی: ما اشد اجتهادک؟ فقال: یا بنیه! سیجیء قوم بصائرهم فی دینهم افضل من اجتهاد اولیهم.
(۷۶) بحار الانوار، ج ۱۴۲:۵۲: قال (ابو بصیر): قلت لابی عبد الله (ع): جعلت فداک متی الفرج؟ فقال: یا ابا بصیر؟ انت ممن ترید الدنیا، من عرف هذا الامر فقد فرج عنه بانتظاره.
(۷۷) بحار الانوار، ج ۳۵۴:۵۲: ما تستعجلون بخروج القائم! فو الله ما لباسه الا الغلیظ ولا طعامه الا الجشب. وما هو الا السیف والموت تحت ظل السیف.
(۷۸) بحار الانوار، ج ۳۵۹:۵۲: قال (المفضل): کنت عند ابی عبد الله (ع) بالطواف، فنظر الی وقال لی یا مفضل! ما لی اراک مهموما متغیر اللون؟ قال: فقلت له: جعلت فداک! نظری الی بنی العباس وما فی ایدیهم من هذا الملک والسلطان والجبروت، فلو کان ذلک لکم لکنا فیه معکم. فقال: یا مفضل اما لو کان ذلک لم یکن الا سیاسه اللیل وسیاحه النهار، اکل الجشب ولبس الخشن، شبه امیر المومنین (ع)، والا فالنار.
(۷۹) قرآن کریم، سوره اللیل (۹۲)، آیه ۱.
(۸۰) قرآن کریم، سوره اللیل (۹۲)، آیه ۲.
(۸۱) بحار الانوار، ج ۴۹:۵۱.
(۸۲) قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۶۳.
(۸۳) قرآن کریم، سوره بقره (۲)، آیه ۹۳.
(۸۴) قرآن کریم، سوره اعراف (۷)، آیه ۱۷۱.
(۸۵) تفسیر عیاشی، ج ۴۵:۱، تفسیر مجمع البیان، ج ۱۲۸:۱.
(۸۶) رازکامیابی مردان بزرگ:۵۳.
(۸۷) رازکامیابی مردان بزرگ:۶.
(۸۸) دروس فی الکتمان من الرسول القائد:۲۸ و۳۰.
(۸۹) رشد شخصیت - چاپ ششم:۵.
(۹۰) قرآن کریم سوره یوسف (۱۲) آیه: ۸۷ ولا تیاسوا من روح الله، انه لا ییاس من روح الله الا القوم الکافرون یعنی: از فرج وکارگشادن وآسایش رسانیدن خدا نوید مباشید که تنها کافران از راحت فرستادن خدا نومید می شوند. - کشف الاسرار، ج ۱۲۰:۵.
(۹۱) المجالس الفاخره:۴۲: سخن ماربین آلمانی. ونقش وعاظ در اسلام:۲۶۸.
(۹۲) راز کامیابی مردان بزرگ:۴۷.
(۹۳) تحف العقول، چاپ کتابفروشی اسلامیه (۱۳۸۴ ش):۴۳۶.
(۹۴) قرار داد اجتماعی:۱۴۶.
(۹۵) جنگ شکر در کوبا:۴۹.
(۹۶) العروه الوثقی - کتاب الزکاه، مسائل متفرقه (خاتمه)، مسئله...: ۲۱ اذا کان ممتنعا من الزکاه، لا یجوز للفقیر، المقاصه من ماله، الا باذن الحاکم الشرعی فی کل مورد.
(۹۷) العروه الوثقی - کتاب الزکاه، مسائل متفرقه (خاتمه)، مسئله ۲۳: یجوز صرف الزکاه من سهم سبیل الله فی کل قربه حتی اعطاوها للظالم، لتخلیص المومنین من شره، اذا لم یمکن دفع شره الا بهذا.
(۹۸) تاریخ اندیشه های تربیتی:۲۰۲.
(۹۹) تاریخ اندیشه های تربیتی:۲۰۸ - ۲۰۵.
(۱۰۰) تاریخ الفلسفه العربیه، ج ۱۵۴:۱.
(۱۰۱) نمایشنامه ننه دلاور:۱۶۸.
(۱۰۲) جبر واختیار - علامه جعفری تبریزی:۲۵۱ - ۲۵۰، نقل از کتاب الصراط المستقیم.
(۱۰۳) قرآن کریم، سوره نجم (۵۳)، آیه ۳۸ و۳۹: وان لیس للانسان الا ما سعی. وان سعیه سوف یری.
(۱۰۴) قرآن کریم، سوره رعد (۱۳)، آیه ۳۹. ترجمه آیه مذکور از کشف الاسرار میبدی (ج ۲۱۰:۵): می سترد الله تعالی آنچه خواهد، وبر جای می دارد ومی نهد [آنچه می خواهد] ومهر همه نسختها آن است که به نزدیک اوست.
(۱۰۵) قرآن کریم، سوره عنکبوت (۲۹)، آیه ۶۹ - ابوالفتوح - چاپ اول، تهران، ج ۲۴۲:۴.
(۱۰۶) قرآن کریم سوره روم (۳۰)، آیه ۴۷.
(۱۰۷) قرآن کریم، سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱.
(۱۰۸) قرآن کریم، سوره آل عمران (۳)، آیه ۱۵۹.
(۱۰۹) سفینه البحار، ج ۲: ۶۸۳ - ۶۸۲ قال المحقق الطوسی: المراد بالتوکل ان یکل العبد جمیع ما یصدر عنه ویرد علیه، الی الله تعالی، لعلمه، بانه اقوی واقدر، ویصنع ما قدر علیه علی وجه احسن واکمل. ثم یرضی بما فعل، وهو مع ذلک یسعی ویجتهد فیما وکله الیه، ویعد نفسه وقدرته وعمله وارادته من الاسباب والشروط المخصصه لتعلق قدرته - تعالی - وارادته، بما صنعه بالنسبه الیه... ومن ذلک یظهر معنی لا جبر ولا تفویض، بل امر بین امرین.
(۱۱۰) سفینه البحار، ج ۶۸۳:۲: قال العلامه المجلسی: ثم ان التوکل لیس معناه ترک السعی فی الامور الضروریه وعدم الحذر عن لامور المحذوره بالکلیه، بل لابد من التوسل والاسباب، علی ما ورد فی الشریعه، من غیر حرص ومبالغه فیه. ومع ذلک لا یعتمد علی سعیه وما یحصله من الاسباب، بل یعتمد علی مسبب الاسباب.
(۱۱۱) جبر واختیار:۲۶۸.
(۱۱۲) قرآن کریم، سوره ۲ (بقره)، آیه ۲۷۳، کشف الاسرار، ج ۱: ۷۴۰ - ۷۳۹.
(۱۱۳) الغدیر - چاپ بیروت، ج ۲۹۲:۸ به بعد.
(۱۱۴) وسائل الشیعه - ابواب التجاره: اللهم بارک لنا فی الخبز، ولا تفرق بیننا وبینه، ولولا الخبز ما صلینا ولا صمنا ولا ادینا فرائض ربنا.
(۱۱۵) نهج البلاغه - فیض الاسلام:۱۲۲۸ وسفینه البحار، ج ۳۸۰:۲: یا بنی انی اخاف علیک الفقر، فاستعذ بالله منه، فان الفقر منقصه للدین، مدهشه للعقل، داعیه للمقت.
(۱۱۶) نهج البلاغه:۱۱۵۶ وسفینه البحار، ج ۳۷۹:۲: الفقر، الموت الاکبر.
(۱۱۷) سفینه البحار، ج ۳۷۸:۲: کاد الفقر ان یکون کفرا.
(۱۱۸) برای توضیح بیشتر، در این باره، انسان گرسنه دیده شود.
(۱۱۹) قرآن کریم، سوره حج (۲۲)، آیه ۶۵: الم تر ان الله سخر لکم ما فی الارض...
(۱۲۰) قرآن کریم، سوره لقمان (۳۱)، آیه ۲۰: الم تروا ان الله سخر لکم ما فی السموات وما فی الارض، واسبغ علیکم نعمه، ظاهره وباطنه...
(۱۲۱) قرآن کریم سوره حجر (۱۵)، آیه ۱۹: والارض مددناها والقینا فیها رواسی، وانبتنا فیها من کل شیء موزون.
(۱۲۲) قرآن کریم، سوره حجر (۱۵)، آیه ۲۰: وجعلنا لکم فیها معایش، ومن لستم له برازقین.
(۱۲۳) قرآن کریم، سوره ملک (۶۷)، آیه ۱۵: هو الذی جعل لکم الارض ذلولا، فامشوا فی مناکبها، وکلوا من رزقه، والیه النشور.
(۱۲۴) نهج البلاغه فیض الاسلام:۱۲۳۲ واز چاپهای اخیر: ۱۲۴۲.
(۱۲۵) وسائل الشیعه - کتاب الزکاه، باب الحقوق فی المال سوی الزکاه: وان الناس ما افتقروا ولا احتاجوا ولا جاعوا ولا عروا، الا بذنوب الاغنیاء. وحقیق علی الله - تبارک وتعالی - ان یمنع رحمته من منع حق الله فی ماله...
(۱۲۶) به این جهت در کتب حقوقی ما آمده است: الاصل فی الانسان الحریه. روایاتی نیز به این مضمون داریم: خلقک الله حرا، فکن کما خلقک - خداوند تو را آزاد آفرید، پس همان گونه آزاد باش. ان الله لم یخلق من آدم امه ولا عبدا - خداوند از آدم، برده وکنیز نیافریده است. ودر نهج البلاغه آمده است: لا تکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرا - خداوند تو را آزاد آفریده است، پس برده کسی مشو وبردگی را نپذیر - (فیض الاسلام، ص ۹۲۹، چاپهای اخیر). واز این روست که در فقه، کتاب العتق داریم، نه کتاب الرق، یعنی آزادی وادامه سیر طبیعی زندگی. پس از اینکه - به علت انحراف - بردگی پدید آمده باشد.
(۱۲۷) نمایشنامه ننه دلاور:۲۰۰.
(۱۲۸) نیلوفر عشق:۱۵۴.
(۱۲۹) الامام علی صوت العداله الانسانیه، ج ۴۲:۱.
(۱۳۰) قرآن کریم، سوره کهف (۱۸)، آیه ۹، کشف الاسرار، ج ۶۴۰:۵.
(۱۳۱) سفینه البحار. ج ۶۲۸:۲: قال النبی (ص): انما الاعمال بالنیات ولکل امریء ما نوی.
(۱۳۲) قرآن کریم، سوره سبا ۳۴ آیه ۴۴.
(۱۳۳) نیلوفر عشق:۳۸۶: او که حقیقت والا را در آن سوی زمان ومکان - در کمال آن - می بیند. تنها برای او زندگی معنایی دارد.
(۱۳۴) نهج البلاغه:۶۴۰: لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله...
(۱۳۵) نهج البلاغه:۱۱۶۹: لا یزهدنک فی المعروف من لا یشکره لک.
(۱۳۶) نیلوفر عشق:۱۷۹.
(۱۳۷) نهج البلاغه:۱۲۴۱: عند تناهی الشده تکون الفرجه، وعند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء.
(۱۳۸) نیلوفر عشق:۲۰۰.
(۱۳۹) اصول علم اقتصاد:۲۶۱ و۲۶۶.
(۱۴۰) اصول علم اقتصاد:۲۶۱ و۲۶۶.
(۱۴۱) نمایشنامه ننه دلاور:۱۸۹.
(۱۴۲) آینده بشریت از نظر مکتب ما:۱۱۶.
(۱۴۳) پیام - مجله یونسکو - شماره آبان ماه ۱۳۴۸.
(۱۴۴) آینده بشریت از نظر مکتب ما:۱۱۵.
(۱۴۵) اندیشه وهنر، شماره ۸ - شهریور ۱۳۳۴، بحث خوش بینی وبدبینی.
(۱۴۶) آیا بشر آینده ای هم دارد؟، چاپ دوم:۲۰۴.
(۱۴۷) آیا بشر آینده ای هم دارد؟،:۲۳۸.
(۱۴۸) به دنبال سایه همای:۳۲.
(۱۴۹) به دنبال سایه همای:۳۳.
(۱۵۰) مشکلات اجتماعی ونابسامانیهای قرن بیستم:۳۲ به بعد.
(۱۵۱) اندیشه وهنر، شماره ۱.
(۱۵۲) به دنبال سایه همای:۱۰۵ به بعد.
(۱۵۳) نهج البلاغه:۲۴.
(۱۵۴) آیا بشر آینده ای هم دارد؟:۲۴۵.
(۱۵۵) پیام یونسکو، شماره آبان ماه ۱۳۴۸.
(۱۵۶) شکسپیر در تراژادی شیلوک تاجر ونیزی را شرح می دهد که در روز وعده، چون نتوانسته بود قرض خود را ادا کند، می بایستی وزن معینی از گوشت خود را بر بریدن واگذارد. برای توضیح بیشتر: مبانی اقتصاد سیاسی:۶۱ و۶۲ دیده شود. در این سطور، نظر به حقوق مالکیت در اسلام نیست، زیرا اسلام بسیاری از مفاهیم حقوقی را که بشر در این اواخر به آنها راه یافت، از قرنها پیش اعلام کرد.
(۱۵۷) تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۹۳۰:۳.
(۱۵۸) لذات فلسفه:۴۷۶.
(۱۵۹) لذات فلسفه:۴۷۶ به بعد.
(۱۶۰) روح القوانین:۵۵۸.
(۱۶۱) کتابهای المعارف العالیه - شهرستانی، اسلام ودیگران - کاظمینی، محمد والقرآن - شیخ کاظم آل نوح، دیده شود.
(۱۶۲) تعاون الدین والعلم:۵، وشناخت روشهای علوم - چاپ ششم:۱۳.
(۱۶۳) نیازمندیهای بشر:۶۰.
(۱۶۴) فردا چه خواهد شد؟.
(۱۶۵) آرش - مجله، شماره مسلسل ۹۳:۱۶: بحثی در مقام ادبی تروتسکی.
(۱۶۶) مذهب در آزمایشها ورویدادهای زندگی بشر:۹ و۷۹.
(۱۶۷) در زمینه جامعه شناسی - چاپ دوم:۳۵۹.
(۱۶۸) در زمینه جامعه شناسی - چاپ دوم:۳۵۹.
(۱۶۹) اثبات وجود خدا - مقاله ما دیگری به تنهایی کافی نیست از: دانشمند طبیعی، ایروینک ویلیام نبلوچ.
(۱۷۰) نبرد زندگی - مجله، سال اول، شماره ۲۳:۹ نیز ایدئولوژی الهی وپیشتازان تمدن:۲۶۹ به بعد.
(۱۷۱) داستان بشر:۴۵۵.

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۱ / ۵.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم