صفحه اصلى » مقاله هاى مهدوى » (۲۴۵) نعمانی ومصادر الغیبه (۱۱)
مقاله هاى مهدوى

مقاله ها (۲۴۵) نعمانی ومصادر الغیبه (۱۱)

بخش بخش: مقاله هاى مهدوى الشخص نویسنده: سید محمد جواد شبیری زنجانی منبع منبع: فصلنامه انتظار تاريخ تاريخ: ۱۰ / ۵ / ۱۳۹۶ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۳۳۸۱ نظرات نظرات: ۰

نعمانی ومصادر الغیبه (۱۱)

سیّد محمد جواد شبیری

اشاره:
در ادامه شرح حال خاندان ابوعبدالله نعمانی، معرفی نوه دختری وی، وزیر مغربی را پی می گیریم. در این قسمت، پس از بیان ارتباط سید مرتضی با وزیر، درباره تاریخ تألیف کتاب المقنع فی الغیبه (از منابع اصلی مبحث غیبت) سخن گفته، پاره ای اطلاعات پراکنده را درباره وزیر می آوریم. سپس اندیشه های تفسیری وی را به تفصیل نقل کرده، در سایه آن ها به بازکاوی روش تفسیری وی می پردازیم. پس از آن، درباره فرزند وی، ابویحیی عبدالحمید بن الحسین واشعار وی سخن گفته، با یادی از وابستگان وزیر، بحث خاندان ابوعبدالله نعمانی را به پایان می رسانیم.
وزیر مغربی وسید مرتضی
نام وزیر مغربی در آغاز دو رساله سید مرتضی علم الهدی دیده می شود: رساله مسأله فی الولایه من قبل السلطان[۱] ورساله المقنع فی الغیبه. در آغاز رساله الولایه من قبل السلطان می خوانیم:
جری فی مجلس الوزیر السید الأجل ابی القاسم الحسین بن علی المغربی[۲] - ادام الله سلطانه - فی جمادی الآخره سنه خمس عشره واربعمائه کلام فی الولایه من قبل الظلمه وکیفیه القول فی حسنها وقبحها، فاقتضی ذلک املاء مسأله وجیزه یطلع بها علی ما یحتاج الیه فی هذا الباب...
بعید نیست دغدغه مذهبی وزیر مغربی (که در این زمان، وزیر مشرف الدوله بویهی بوده است) خود سبب طرح این مسأله ونگارش این رساله شده باشد. وزیر مغربی، وجود با اعتقاد به مذهب حق - که لازمه آن، نامشروع دانستن خلافت خلفا وامرای جور است - مسؤولیت هایی همچون وزارت وکتابت از سوی آن ها را پذیرفته است. دغدغه جدی شیعیانی که به این مناصب می اندیشیدند وگاه، آن را عهده دار می شدند، دانستن حکم شرعی تصدی این امور بوده است؛ لذا وزیر مغربی، از سید مرتضی پاسخ این مساله را جویا شده است. سید هم در این رساله، محدوده جواز وحرمت پذیرش ولایت از سوی سلاطین جور را روشن ساخته است.
به طور خلاصه، دیدگاه سید مرتضی در این رساله این است که اگر انگیزه تصدی این گونه امور، اقامه حق ودفع باطل وامر به معروف ونهی از منکر باشد، این کار، جایز، بلکه واجب است؛ به ویژه، اگر اکراه واجبار هم در کار باشد؛ به گونه ای که اگر ولایت از سوی ظالم را نپذیرد، جانش در مخاطره بیفتد.
چنین انگیزه هایی، سبب پذیرش این کارها از سوی صالحان وعالمان بوده است. در واقع، این افراد، در ظاهر از سوی ظالمان منصوب شده اند؛ ولی در باطن، از سوی ائمه حق این کار را عهده دار شده اند؛ چون با اجازه آن ها وبا رعایت شروط آن به این کار دست یازیده اند. البته این گونه والیان، نباید در مسؤولیت خود، به انجام کارهای ناروا اقدام ورزند؛ به ویژه قتل نفس که با اجبار نیز مجاز نمی شود. اگر والیان، با انگیزه صحیح، مسؤولیت پذیرفته باشند، مردم هم حق ندارند با آن ها منازعه کنند.
سید مرتضی، در ادامه به بحث های جانبی در این زمینه پرداخته، چگونگی تشخیص انگیزه درست از انگیزه نادرست را برای خود والیان ودیگر مردم بیان کرده است.
وزیر مغربی ورساله المقنع فی الغیبه
رساله دیگر سید مرتضی که در آن به نام وزیر اشاره شده، رساله المقنع فی الغیبه است. در آغاز این رساله آمده است:
جری فی مجلس الوزیر السید - اطال الله فی العزّ الدائم بقائه وکبت حسّاده واعدائه - کلام فی غیبه الإمام ألممتُ باطرافه، لان الحال لم یقتض الاستقصاء والاستیفاء ودعانی ذلک الی إملاء کلام وجیز فیها یطلع به علی سرّ هذه المسأله ویحسم ماده الشبهه المعترضه فیها وان کنت قد اودعت الکتاب الشافی فی الامامه وکتابی فی تنزیه الأنبیاء والائمه: من الکلام فی الغیبه ما فیه کفایه...[۳]
ظاهراً مراد از وزیر در این عبارت، وزیر مغربی است. همان گونه علامه طهرانی در کتاب شریف ذریعه یادآورد شده است،[۴] بعید نیست این رساله، پس از رساله پیشین نگاشته شده باشد. شیوه دعا کردن سیّد مرتضی برای وزیر مغربی، از نوعی ناپایداری عزت وی به سبب حسادت وعداوت برخی مردم، حکایت می کند. مقایسه این دعا با دعای رساله اول، تفاوت موقعیت سیاسی وزیر مغربی را در زمان نگارش دو رساله می رساند. برای روشن تر شدن این موضوع، مناسب است نگاهی گذرا به زندگی پرفراز ونشیب وزیر مغربی بیندازیم:
در قسمت پیشین مقاله، به نقل از وزیر مغربی، آغاز حیات خاندان وی وچگونگی انتقال آن ها به مصر واقتدار یافتن آن ها را در این سرزمین گزارش کردیم. زندگی این خاندان در مصر، سرانجامی دردناک داشت. حاکم عبیدی، در ذی القعده سال ۴۰۰ق بر ایشان خشم گرفت وپدر وعمو ودو برادر وزیر مغربی را کشت. حاکم در جست و جوی خود وزیر هم برآمد؛ ولی وی با لطائف الحیل، از چنگ وی گریخت وبه امیر رمله، ابن الجرّاح حسان بن حسن، پناهنده شد. وی در صدد انتقام از حاکم مصر برآمد وامیر رمله را برضد خلیفه مصر تحریک نموده، او را تشویق کرد با امیر مکه، ابوالفتوح حسن بن جعفر، بیعت کند.
وزیر مغربی به مکه رفته وامیر مکه را با خود به رمله آورد. حاکم که از این داستان بیمناک شده بود، با بذل اموال هنگفت، ابن الجرّاح را به سوی خود کشید؛ لذا وی از ابوالفتوح روگردان شد. ابوالفتوح به مکه رفت ووزیر مغربی به عراق گریخت. وزیر مغربی، در عراق نزد فخرالملک در واسط رفت. فخرالملک او را احترام داشت وسوء ظنّ خلیفه عباسی را درباره وی برطرف ساخت. وزیر مغربی، پس از قتل فخرالملک به بغداد بازگشت. سپس به موصل رفته، کتابت ووزارت امیر قرواش را بر عهده گرفت.[۵]
ابن اثیر در کتاب کامل در حوادث سال۴۱۱ق اشاره می کند که در این سال، قرواش بن مقلد وزیرِ خود ابوالقاسم مغربی را به بند کشید. وزیر مغربی او را فریفت وبا وعده اموالی که در کوفه وبغداد داشت، از دست وی گریخت.[۶]
وی در حوادث سال۴۱۴ق آورده است که در ماه رمضان این سال، مشرف الدوله، وزیر خود، مؤیّد الملک رُخَّجی را به زندان انداخت وپس از وی، ابوالقاسم حسین بن علی بن حسین مغربی را به وزارت منصوب کرد.[۷]
ابن عدیم، از تاریخ صابی نیز همین تاریخ را برای وزارت او نقل کرده است؛[۸] ولی به نقل از منابع دیگر، تاریخ وزارت او را در بغداد، ماه رمضان ۴۱۵ق گزارش کرده است[۹] که ظاهراً اشتباه می باشد؛ زیرا سید مرتضی، در آغاز رساله الولایه من قبل السلطان، به حضور خود در مجلس «الوزیر السید الاجل ابی القاسم الحسین بن علی المغربی ادام الله سلطانه» در جمادی الآخره سال ۴۱۵ق اشاره می کند که ظاهر آن، وزارت وزیر مغربی در این تاریخ می باشد.[۱۰]
ابن اثیر در حوادث سال ۴۱۵ق، به اختلافات بین اثیر خادم ووزیر مغربی از یک سو وبین ترکان از سوی دیگر اشاره کرده که سرانجام، ابوالقاسم مغربی به نزد قرواش می گریزد.[۱۱]
ابن اثیر می افزاید که وزارت وزیر مغربی، ده ماه وپنج روز بوده است؛ بنابراین، با توجه به آغاز وزارت وی در ماه رمضان سال ۴۱۴ق، وزارت وی در رجب (یا شاید در شعبان) سال۴۱۵ق پایان یافته است. به نظر می رسد رساله المقنع فی الغیبه، در اواخر دوران وزارت وی ودر هنگام تزلزل موقعیت سیاسی وی نگارش یافته است.
به دنبال فتنه ای که بین علویان وعباسیان در کوفه رخ می دهد،[۱۲] به دستور قادر خلیفه عباسی، امیر قرواش، ابوالقاسم مغربی را تبعید می کند.[۱۳] وی به دیار بکر رفته، وزارت امیر آن دیار احمد بن مروان را عهده دار شد، تا در روز یازدهم ماه رمضان سال ۴۱۸ق در سن ۴۸ سالگی در میّافارقین، درگذشت،[۱۴] جنازه وی را بنابر وصیت او به کوفه بردند ودر جوار تربت حضرت امیر (علیه السلام) به خاک سپردند.
مدح وزیر مغربی توسط سید مرتضی
سید مرتضی، در ادامه سخن خود در آغاز رساله المقنع، عباراتی در مقام مدح وزیر مغربی آورده که جالب توجه است. وی مهمترین کارها را «عرض الجواهر علی منتقدها والمعانی علی السریع إلی ادراکها، الغائص بثاقب فطنته إلی أعماقها»[۱۵] می داند.
این عبارت اشاره دارد که وزیر مغربی، بسان جواهر شناس، سخنان درست را از نادرست جدا می سازد وبه سرعت معانی را دریافته، با استعداد درخشان خود، تا ژرفای آن ها نفوذ می کند.
در ادامه سخن می خوانیم:
وأری من سبق هذه الحضره العالیه - ادام الله ایامها - إلی أبکار المعانی واستخراجها من غوامضها وتصفیتها من شوائبها وترتیبها فی أماکنها، ما ینتج الأفکار العقیمه ویذکی القلوب البلیده و...
در این عبارت، به توانایی وزیر مغربی در نوآوری واستخراج نکات تازه وبازشناسی سره از ناسره وتنظیم صحیح مطالب اشاره شده است. دقت در آثار وزیر مغربی، به روشنی بر این ویژگی دلالت دارد. ما پس از این، در ارزیابی آرای تفسیری وی بر دیدگاه های ابتکاری او تأکیدی مجدد خواهیم کرد.
سید مرتضی، در ادامه، مجلس وزیر را به بازاری که در آن، تنها کالاهای گران بها رواج دارد وکالاهای بی ارزش در آن، بی خریدار می ماند، تشبیه می کند واز درگاه خداوند مسألت دارد که این نعمت، پایدار بماند.
رساله المقنع فی الغیبه، از منابع مهم ودست اول مبحث غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) به شمار می رود. این رساله - که تحلیل کلامی این بحث را با شیوه ای ابتکاری دنبال می کند- از منابع اصلی کتاب الغیبه شیخ طوسی واعلام الوری، اثر شیخ طبرسی بوده است؛ همان گونه که مصحح این رساله، در مقدمه آن (ص۱۲-۱۶) یاد آور شده است.
گفتنی است مرحوم علامه طهرانی در ذیل عنوان «مسأله فی معنی الباء...»اثر سید مرتضی، آورده است که وی، این رساله را پس از آن که در جمادی الاولی سال ۴۱۵ق در مجلس وزیر ابوالقاسم حسین بن علی مغربی، بحثی در این باره طرح شده، به رشته تحریر در آورد.[۱۶]
تاریخ فوق، همان تاریخی است که در آغاز رساله الولایه من قبل السلطان ذکر شده است. در متن چاپ شده، رساله مسأله فی معنی الباء از این تاریخ ومجلس وزیر هیچ صحبتی نشده است[۱۷] واکنون نمی دانیم آیا در آغاز نسخه چاپی رساله، افتادگی وجود دارد،[۱۸] یا در کلام علامه طهرانی بین دو رساله سید مرتضی خلط شده است.
نام وزیر مغربی در آثار دیگران
در آثار تاریخی ولغوی بسیاری، از وزیر مغربی یاد شده ومطالبی از وی نقل شده است.[۱۹] علامه طهرانی در کتاب شریف ذریعه ونیز علامه امین در اعیان الشیعه، فراوان به نام وزیر مغربی اشاره کرده اند.[۲۰] ما این جا نیازی به گزارش تفصیلی این نقل ها نمی بینیم وتنها به نقل چند عبارت کوتاه که به توضیح نیاز داشته، یا اطلاعات ویژه ای را درباره وزیر مغربی در بردارد، بسنده می کنیم:
۱- در کتاب بحارالأنوار، ضمن اجازه کبیره علامه حلی به بنی زهره، طریق وی به مصنفات هروی چنین گزارش شده است:
ومن ذلک جمیع مصنّفات الهروی صاحب الغریبین وروایاته عنی عن والدی رحمه الله... عن ابی زکریا الخطیب التبریزی عن ابی القاسم المقری عن الهروی وبهذا الاسناد جمیع مصنّفات ابی القاسم الوزیر المغربی وروایاته.[۲۱]
در این متن، واژه «المقری»، محرّف المغربی است.
۲- یاقوت در معجم الادباء در ترجمه محمد بن جعفر التمیمی، معروف به ابن نجار (متوفای۴۰۲ق) که از مشایح نجاشی نیز می باشد، از کتاب زیادات فهرست ابن الندیم، اثر وزیر مغربی نقل می کند:
ولد سنه احدی عشره وثلاثمائه، قال: وکان من مجوّدی القرّاء اخذ عن النقّار وغیره، وکان یقرئ لحمزه والکسائی الغالب فی اخذه، ولقی احمد بن یونس وروی قراءه عاصم عنه عن الاعشی عن ابی بکر بن عیاش عن عاصم ولقی من المحدثین القدماء ابن الاشنانی الکبیر وابن الاشنانی القاضی وابن مروان القطان واباعبیده وغیرهم. قال: وکنا سمعنا منه کتاب القراءات وکتاب مختصر فی النحو وکتاب الملح والنوادر وکتاب التحف والطرف وکتاب الملح والمسارّ وکتاب روضه الاخبار ونزهه الابصار وکتاب تاریخ الکوفه رأیته.[۲۲]
۳. در شرح حال ابوطالب محمد بن علی بن علی، معروف به ابن الخیمی (۵۴۹ - ۶۴۲ ق) از کتابی از وی به اسم الردّ [ردّ] علی الوزیر المغربی یاد شده است.[۲۳]
این کتاب در اختیار ما نیست واز محتوای آن اطلاعی نداریم؛ ولی به هر حال، مراد از وزیر مغربی، باید همین شخصیت معروف باشد که درباره وی سخن می گوییم.
به جز وی، دو نفر دیگر را نیز یافتیم که به وزیر مغربی معروف بوده اند؛ یکی محمد بن الحسین بن عبدالرحیم عمید الدوله ابوسعید المعروف بالوزیر المغربی (م۳۸۸ق)[۲۴] ودیگری لسان الدین ابن الخطیب محمد بن عبدالله ابوعبدالله الوزیر المغربی (۷۱۳-۷۷۶ق)[۲۵]، وی از ابن الخیمی متأخر است وقهراً کتاب ابن الخیمی در ردّ وی نیست. شخص نخست نیز به عنوان دانشمند صاحب اندیشه مطرح نیست؛ لذا کتاب ابن الخیمی - که او را امام در لغت وراوی شعر وادب خوانده اند[۲۶] - علی القاعده باید در ردّ وزیر مغربی معروف باشد که وی نیز از لغت شناسان وبرجستگان شعر وادب بوده است.
۴. مؤلف تهذیب الکمال در ترجمه عبدالله بن وهب بن مسلم قرشی فهری ابومحمد مصری فقیه (۱۲۵-۱۹۷ق) در شمار راویان وی، از کسی با عنوان غالب بن الوزیر المغربی یاد کرده است.[۲۷] این شخص کیست وچه ارتباطی با وزیر مغربی مورد بحث ما دارد وروایت وی از عبدالله بن وهب در کجا وبه چه شکل است وآیا در عنوان فوق تحریفی رخ نداده است؟ سؤالاتی است که اکنون، پاسخ آن ها را نمی دانیم.
۵. دکتر احسان عباس در کتاب الوزیر المغربی اشعار وی را از میان کتاب ها گرد آورده است. در کتاب تفسیر کشف الاسرار، دو بیت شعر آمده که در این کتاب نقل نشده است، عبارت تفسیر کشف الاسرار چنین است:
انشد بعضهم لابی القاسم المغربی:

خلقت من التراب فصرت شخصاً * * * بصیراً بالسؤال وبالجواب
وعدت الی التراب فصرت فیهی * * * کانک ما برحت من التراب[۲۸]

عنوان «ابوالقاسم مغربی» را می توان بر اشخاصی اطلاق کرد؛ همچون:
ابوالقاسم مغربی (استاد حاکم حسکانی)، منصور بن خلف بن حمود صوفی مغربی مالکی (م۴۱۵ق)[۲۹]؛
عبدالخالق بن شبلون مغربی مالکی (م۳۹۱ق)[۳۰]؛
عبدالخالق بن عبدالوارث مغربی سیوری (م۴۶۰ق)[۳۱]؛
ابوالقاسم مغربی (استاد ابن عساکر)[۳۲]، عبدالملک بن عبدالله بن داود (م۵۲۷ق)[۳۳]؛
ابوالقاسم بن الحکم المغربی[۳۴].
این ها، هیچ یک شاعر شناخته نشده اند؛ ولی دو نفر با این عنوان از شعرا می شناسیم؛ یکی وزیر مغربی ودیگری محمد بن هانی اندلسی.[۳۵] به روشنی معلوم نیست مراد از ابوالقاسم مغربی در عبارت بالا، کدام یک می باشد؛ ولی احتمال این که مراد، وزیر مغربی باشد، قوی تر به نظر می آید.
۶. در کتاب الوزیر المغربی، اشعاری به نقل از اعیان الشیعه، در مدح حضرت امیر (علیه السلام) نقل شده[۳۶]که برخی قطعاً وبرخی احتمالاً سروده فرزند وزیر مغربی، ابویحیی عبدالحمید بن الحسین است، در این باره، پس از این، بیشتر سخن خواهیم گفت.
۷. بیاضی، سه بیت شعر از ابن المغربی نقل کرده است.[۳۷] این سه بیت، از قطعه مفصلی سروده ابویحیی عبدالحمید بن الحسین فرزند وزیر مغربی است. متن کامل این قطعه، در شرح حال وی خواهد آمد.
همچنین بیاضی، سه بیت شعر دیگر به المغربی نسبت می دهد[۳۸] که محتمل است از خود وزیر مغربی باشد. این که از فرزند وی در مورد اول، به «ابن المغربی» تعبیر شده است، مؤید انتساب این اشعار به خود وزیر مغربی است:

أجاز الشافعی فقال شیئاً * * * وقال ابوحنیفه لا یجوز
فضلّ الشیب والشبّان منّا * * * ولم تهدی الفتاه ولا العجوز
ولم آمن علی الفقهاء حبساً * * * إذا ما قیل للامناء جوزوا

قطعات بازمانده از تفسیر وزیر مغربی
پیش تر در یادکرد از آثار وزیر مغربی به نام تفسیر وی اشاره شد ودرباره نام این کتاب واتحاد آن با خصائص علم القرآن بحث شد. تفسیر وزیر مغربی اکنون در دست نیست. در کتاب های تراجم هم تنها به نقل یک عبارت از وی اکتفا شده است.[۳۹]
دکتر احسان عباس که در کتاب الوزیر المغربی بازمانده اشعار وآثار وزیر مغربی را گرد آوری ومنتشر ساخته، از تفسیر وی چیزی نقل نکرده است. تنها در معرفی کوتاهی که از شخصیت تفسیری او نموده، به نقل اندکی از آرای تفسیری وی اکتفاء کرده است؛[۴۰] لذا چهره تفسیری این دانشمند نامی در پرده خفا مانده است.
ولی با مراجعه به تفسیر تبیان، می توان بسیاری از آرای تفسیری وزیر مغربی را به دست آورده، درباره روش وی در تفسیر قرآن سخن گفت.
در این کتاب، در ۵۷ مورد، نام وزیر مغربی ودیدگاه های وی آمده است.[۴۱] درمجمع البیان، اثر علامه طبرسی وتفسیر روض الجنان نوشته شیخ ابوالفتوح رازی ومتشابه القرآن ومختلفه، اثر مرحوم ابن شهرآشوب وفقه القرآن نوشته قطب الدین راوندی، نام وزیر مغربی بسیار ذکر شده است. با مقایسه این کتاب ها باتفسیر تبیان، هیچ نقل تازه ای در این کتاب ها دیده نمی شود. به نظر می رسد هیچ یک از این مؤلفان، اصل تفسیر وزیر مغربی را در اختیار نداشته، همگی به استناد تفسیر تبیان از وزیر مغربی نقل می کنند. به طور کلی، کتاب های فوق، در بیشتر موارد، از تفسیر تبیان، اقتباس یا ترجمه کرده اند.[۴۲]
باری ما این جا تمام منقولات تفسیری وزیر مغربی را فراهم آورده، به ترتیب سوره های قرآن نقل می کنیم، تا پژوهشگران، به راحتی بتوانند از دیدگاه های این دانشمند بهره مند شده، روش تفسیری وی را به دست آورند. ما این جا درباره درستی یا نادرستی این آرا سخن نمی گوییم وتنها پس از نقل قطعات تفسیر وزیر مغربی، به ذکر چند نکته در شناخت روش کلی تفسیری وی بسنده می کنیم:
۱. ﴿الم﴾[۴۳]
اختلف العلماء فی معنی اوائل [امثال] هذه السور مثل «الم» و«المص» و«کهیعص» و«طه» و«صاد» و«قاف» و«حم» وغیر ذلک علی وجوه... وروی فی اخبارنا ان ذلک من المتشابه الذی لایعلم تأویله الا الله واختاره الحسین بن علی المغربی واحسن الوجوه التی قیلت قول من قال إنّها اسماء للسور...[۴۴]
۲. ﴿إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾(۴۵)
نزلت فی ابی جهل وفی خمسه من قومه من قاده الأحزاب، قتلوا یوم بدر فی قول الربیع بن انس واختاره البلخی والمغربی... والذی نقوله إنّه لابّدأن تکون الآیه مخصوصه... وأمّا القطع علی واحد ممّا قالوه فلا دلیل علیه ویجب تجویز کل واحد من هذه الأقوال.[۴۶]
۳. ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً﴾[۴۷]
قال ابوعبیده: «إذا»[۴۸] زائده... قال الزّجاج والرّمانی: اخطأ ابوعبیده لانّ کلام الله لایجوز أن یحمل علی اللغو مع امکان حمله علی زیاده فائده. قال: ومعنی «اذ» الوقت وهی اسم کیف یکون لغواً؟ قال والتقدیر الوقت والحجه فی «اذ» أن الله (عزَّ وجلَّ) ذکر خلق الناس وغیرهم، فکأنّه قال: ابتدأ خلقک اذ قال ربک للملائکه وقال الفضل: لمّا امتن الله بخلق السماوات والارض، ثم قال: واذ قلنا للملائکه ما قلناه فهو نعمه علیکم وتعظیم لابیکم، واختار ذلک الحسین بن علی المغربی.[۴۹]
۴. ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَی وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِالله وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾[۵۰]
معنی هادوا: تابوا... واصل الهود: الطمأنینه، ویخبر به عن لین السیر ومنه الهواده وهی السکون. قال الحسین بن علی المغربی: انشدنی ابورعایه السلمی - وهو من افصح بدوی اطاف بنا واغزرهم روایه -:

صباغتها من مهنه الحی بالضحی * * * جیاد المداری حالک اللون أسودا
اذا نفضته مال طوراً بجیدها * * * وتمثاله طوراً باغیدا فوّدا
کما مال قنوا مطعم هجریه * * * اذا حرکت ریح ذری النخل هوّدا

المطعم: النخله، شبه شعرها بأقناء البسر، هوّد: تحرک تحریکه لینه، قال زهیر:

ولارهقا من عائذ متهود * * * ولیس اسم یهود مشتقاً من هذا.[۵۱]

۵. ﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ الله وَمَا الله بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾[۵۲]
قال الحسین بن علی المغربی: الحجاره الاولی حجاره الجبال تخرج منها الانهار، والثانیه حجر موسی الذی ضربه فانفجر منه عیون؛ فلا یکون تکراراً وقوله: ﴿وانّ منها لما یهبط من خشیه الله﴾ قال ابوعلی والمغربی: معناه بخشیه الله، کما قال ﴿یحفظونه من امر الله﴾ أی بامر الله.
قال: وهی حجاره الصواعق والبرد.[۵۳]
۶. ﴿وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ﴾[۵۴]
[وقوله] ﴿اِلاّ أمانیّ...﴾ وقال الکسائی والفرّاء وغیرهما: معناه الاّ تلاوه وهو المحکی عن ابی عبیده. [زائر] علی مارواه عنه عبدالملک بن هشام وکان ثقه، وضعّف هذا الوجه الحسین بن علی المغربی وقال: هذا لا یعرف فی اللغه.[۵۵]
۷. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَقُولُواْ رَاعِنَا وَقُولُواْ انظُرْنَا وَاسْمَعُوا ْوَلِلکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾[۵۶]
والسبب الذی لأجله وقع النهی عن هذه الکلمه [أی راعنا]، قیل فیه خمسه اقوال:...
وقال ابوجعفر (علیه السلام): هذه الکلمه سب بالعبرانیه، الیه کانوا یذهبون. قال الحسین بن علی المغربی: فبحثتهم عن ذلک فوجدتهم یقولون راع رن. قال: علی معنی الفساد والبلاء، ویقولون: «أنا» بتفخیم النون واشمامها بمعنی، لانّ مجموع اللفظین واللفظتین فاسد؛ لأن لمّا عوتبوا علی ذلک قالوا: انّا نقول کما یقول المسلمون فنهی المسلمون عن ذلک.
ولمّا کان معنی «راعنا» یراد به النظر قال قولوا - عوضها -: انظرنا أی انظر الینا، «واسمعوا» ما یقوله لکم الرسول.[۵۷]
۸. ﴿أَمْ تُرِیدُونَ أَن تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَی مِن قَبْلُ وَمَن یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ﴾[۵۸]
أم علی ضربین: متصله ومنفصله؛ فالمتصله عدیله الألف وهی مفرقه لما جمعته «أیّ»، کما أنّ «أو» مفرقه لما جمعته «أحد»؛ تقول: اضرب أنّهم شئت أزیداً أم عمراً أم بکراً، والمنفصله غیر المعادله لألف الاستفهام قبلها لایکون الاّ بعد کلام، لانها بمعنی بل... وکذلک ام تریدون، کأنه قیل: بل تریدون... قال الفراء: ان شئت قلت قبله استفهام فتردّه علیه، وهو قوله: «ألم تعلم ان الله علی کل شیء قدیر»، وقال الرمانی: فی هذا بعد ان تکون علی المعادله ولابدّ أن یقدّر له «ام تعلمون خلاف ذلک». «فتسألون رسولکم کما سئل موسی من قبل» والمعنی انّهم یتخیرون الآیات ویسألون المحالات کما سئل موسی، فقالوا: «اجعل لنا إلهاً کما لهم الهه»، وقالوا «لن نؤمن لک حتی نری الله جهره» وهذا الوجه اختاره البلخی والمغربی.[۵۹]
۹. ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾[۶۰]
قال البلخی: الضمیر فی «اتمّهنّ» راجع الی الله وهو اختیار الحسین بن علی المغربی.
قال البلخی: الکلمات هی الإمامه علی ما قال مجاهد. قال: لانّ الکلام متّصل ولم یفصل بین قوله: «إنی جاعلک للناس اماما» وبین ما تقدمه بواو، فأتمهن الله بأن أوجب بها الامامه له بطاعته واضطلاعه، ومنع أن ینال العهد الظالمین من ذریته، وأخبره بأن منهم ظالماً فرضی به وأطاعه، وکل ذلک ابتلاء واختبار.[۶۱]
۱۰. ﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّهً مُّسْلِمَهً لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَآ إِنَّکَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ﴾[۶۲]
والنسک فی اللغه العباده... وقیل ان النسک الغسل، قال الشاعر:

فلا ینبت المرعی سباخ عراعر * * * ولو نسکت بالماء سته اشهر

ای غسلت، ذکره الحسین بن علی المغربی قال ولیس بمعروف.[۶۳]
۱۱. ﴿حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ والصَّلاَهِ الْوُسْطَی وَقُومُوا لِلّهِ قَانِتِینَ﴾[۶۴]
وقوله: «والصلاه الوسطی»... وقال الحسین بن علی المغربی: المعنی فیها صلاه الجماعه، لأنّ الوسط العدل فلمّا کانت صلاه الجماعه افضلها خصت بالذکر، وهذا وجه ملیح غیر أنه لم یذهب الیه احد من المفسرین.[۶۵]
۱۲. ﴿الشَّیْطَانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیَأْمُرُکُم بِالْفَحْشَاء وَالله یَعِدُکُم مَّغْفِرَهً مِّنْهُ وَفَضْلاً وَالله وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾[۶۶]
قال ابومسلم والأزهری: الفحشاء البخل والفاحش البخیل، قال طرفه:
عقیله مال الفاحش المتشدّد
وقال الحسین بن علی المغربی: والّذی یقوی قوله ما انشده أبوحیره الراحل من طی:

قد اخذ المجد کما ارادا * * * لیس بفحّاش یضنّ الزادا

قال الرّمانی: والله ما قالاه بعید. والفحشاء المعاصی فی أغلب الاستعمال ومعنی البیت الذی أنشداه أنّ الفاحش هو سیئ الرد بسؤاله وضیفانه وذلک من البخل لامحاله، قال کعب:
أخی ما أخی لافاحش عند بیته
ولابرم عند اللقاء هبوب[۶۷]۱۳.﴿یا أیّها الذین امنوا اذا تَدَایَنْتُمْ بدین الی أجل مسمًّی فاکتبوه... فإن لم یکونا رجلین فرجل وامرأتان ممن ترضون من الشهداء أن تضلّ احدیهما فتذکّر احدیهما الأخری...﴾[۶۸]
فإن قیل: فلم قال: «فتذکر إحداهما الأخری» فکّرر لفظ احداهما ولو قال: فتذکرها الاخری، لقام مقامه مع اختصاره.
قیل: قال الحسین بن علی المغربی: «أن تضل احدیهما» یعنی إحدی الشهادتین، أی تضیع بالنسیان فتذکر احدی امرأتین الأخری، لئلا یتکّرر لفظ احداهما بلا معنی، ویؤید ذلک أنه یسمی ناسی الشهاده ضالّا، ویجوز أن یقال: ضلّت الشهاده اذا ضاعت، کما قال تعالی: «قالوا ضلّوا عنا» ای ضاعوا منّا. ویحتمل أن یکون انّما کرر لئلاّ یفصل بین الفعل والفاعل بالمفعول؛ فإن ذلک مکروه، غیر جیّد؛ فعلی هذا یکون احداهما الفاعله والاخری المفعول به.[۶۹]
۱۴. ﴿هَاأَنتُمْ أُوْلاء تُحِبُّونَهُمْ وَلاَ یُحِبُّونَکُمْ وَتُؤْمِنُونَ بِالْکِتَابِ کُلِّهِ وَإِذَا لَقُوکُمْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الأَنَامِلَ مِنَ الْغَیْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ إِنَّ الله عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾[۷۰]
قال الحسین بن علی المغربی: «أولاء» یعنی به المنافقین، کما تقول ما انت زیداً یحبه[۷۱] ولایحبّک.
وهذا ملیح غیر انّه یحتاج انّ یقدّر عامل فی اولاء یفسره قوله: «یحبونهم»[۷۲] لانّه مشغول لا یعمل فیما قبله کقوله: ﴿والقمر قدّرناه﴾ فی من نصبه.[۷۳]
۱۵. ﴿إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَی أحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْرَاکُمْ فَأَثَابَکُمْ غَمَّاً بِغَمٍّ لِکَیْلاَ تَحْزَنُوا عَلَی مَا فَاتَکُمْ وَلاَ مَا أَصَابَکُمْ وَالله خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾[۷۴]
قیل فی معنی قوله: «غمّا بغمّ» قولان...
قال الحسین بن علی المغربی: معنی «غمّا بغمّ» یعنی غمّ المشرکین بما ظهر من قوّة المسلمین علی طلبهم علی حمراء الأسد فجعل هذا الغمّ عوض غمّ المسلمین بما نیل منهم.[۷۵]
۱۶. ﴿فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ الله لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی الله إِنَّ الله یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ﴾[۷۶]
قوله: «فبما رحمه من الله» معناه فبرحمه، و«ما» زائده باجماع المفسرین... قال الحسین بن علی المغربی: عندی انّ معنی «ما» أیّ وتقدیره: فبأیّ رحمه من الله. وهذا ضعیف.[۷۷]
۱۷. ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتَامَی فَانکِحُوا مَا طَابَ لَکُم مِنَ النِّسَاء مَثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَهً أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ ذَلِکَ أَدْنَی أَلاَّ تَعُولُوا﴾[۷۸]
قال الحسین بن علی المغربی: معنی «ما طاب» ای بلغ من النساء کما یقال: طابت الثمره إذا بلغت، قال: والمراد المنع من تزویج الیتیمه قبل بلوغها، لئلاً یجری علیها الظلم، فإنّ البالغه تختار لنفسها.[۷۹]
۱۸. ﴿... وَإِن کَانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاَلَهً أَو امْرَأهٌ وَلَهُ أخٌ أَوْ اُخْتٌ فَلِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ...﴾[۸۰]
اصل الکلاله: الإحاطه... وقال ابومسلم: اصلها من کلّ اذا أعیا، فکأنّه تناول المیراث من بعد علی کلال وأعیاء.
وقال الحسین بن علی المغربی: أصله عندی ما ترکه الإنسان وراء ظهر مأخوذاً من الکلاله وهی مصدر «الأکلّ» وهو الظهر، وقال: قرأت علی أبی اسامه فی کتاب الجیم لأبی عمرو الشیبانی یقول العرب: ولانی فلان أکلّه علی وزن «أظلّه» أی: ولّانی ظهره، قال: وهذا الاسم تعرفه العرب وتخبر به عن جمله النسب والوراثه، قال عامر بن الطفیل:

وأنی وان کنت ابن فارس عامر * * * وفی السّر منها والصریح المهذّب
فما سودتنی عامر عن کلاله * * * أبی الله ان أسمو بام ولاأب

هکذا أنشده الرازی فی کتابه وینشد عن وراثه.
وقال زیاد بن زید العذری:

ولم أرث المجد التلید کلاله * * * ولم یأن منّی فتره لعقیب

والکلّ: الثقل ویقولون لابن الأخ ومن یجری مجراه ممن یعال علی وجه التبرّع: هذا کلّی...[۸۱]
۱۹. ﴿یَوْمَئِذٍ یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّی بِهِمُ الأَرْضُ وَلاَ یَکْتُمُونَ الله حَدِیثًا﴾[۸۲]
وقوله: ﴿ولا یکتمون الله حدیثاً﴾ لاینافی قوله: ﴿والله ربنا ما کنّا مشرکین﴾ لأنّه قیل فی معنی الآیه سبعه أقوال:...
والسادس: قال الحسین بن علی المغربی: تمنوا أن یکونوا عدماً، وتمّ الکلام ثم استأنف فقال: ﴿ولا یکتمون الله حدیثاً﴾ أی: لاتکتمه جوارحهم وان کتموه هم.[۸۳]
۲۰. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَاَ مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ الله مَفْعُولاً﴾[۸۴]
«من قبل ان نطمس وجوها فنردّها علی أدبارها» وقیل فی معناه اربعه أقوال:... الثالث: قال الفراء - واختاره البلخی والحسین بن علی المغربی - إنّ معناه نجعل فی وجوههم الشعر کوجه القرود.[۸۵]
۲۱. ﴿انّ الّذین کفروا بآیاتنا سوف نصلیهم ناراً کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها لیذوقوا العذاب ان الله کان عزیزاً حکیما﴾[۸۶]
قوله «کلّما نضجت جلودهم بدّلناهم جلوداً غیرها» قیل فیه ثلاثه اقوال:... والجواب الثانی - اختاره البلخی والجبّائی والزجّاج - ان الله تعالی یجدّدها بان یردّها الی الحاله التی کانت علیها غیر محترقه، کما یقال: جئتنی بغیر ذلک الوجه، وکذلک اذا جعل قمیصه قباءً، جاز أن یقال: جاء بغیر ذلک اللباس، أو غیّر خاتمه فصاغه خاتما آخر جاز أن یقال: هذا غیر ذلک الخاتم وهذا هو المعتمد علیه.
والثالث: قال قوم: انّ التبدیل انّما هو للسرابیل التی ذکرها الله فی قوله: «سرابیلهم من قطران»، فأمّا الجلود فلو عذّبت ثم أوجدت لکان فیه تفتیر عنهم. وهذا بعید؛ لانّه ترک للظاهر وعدول بالجلود الی السرابیل ولانقول: ان الله تعالی یعدم الجلود، بل علی ما قلناه یجددها ویطریها بما یفعل فیها من المعانی الّتی تعود الی حالتها...
ویقوّی ما قلناه أنّ اهل اللغه یقولون: أبدلت الشیء بالشیء اذا أزلت عیناً بعین، کما قال الراجز:
عزل الأمیر بالأمیر المبدل
وبدّلت - بالتشدید - اذا غیّرت هیئته والعین واحده یقولون: بدلّت جبّتی قمیصاً اذا جعلتها قمیصاً ذکره المغربی.[۸۷]
۲۲. ﴿فَکَیْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَهٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ ثُمَّ جَآؤُوکَ یَحْلِفُونَ بِالله إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ إِحْسَانًا وَتَوْفِیقًا﴾[۸۸]
قال الحسین بن علی المغربی: الآیه نزلت فی عبدالله بن أبیّ وما أصابه من الذّل عند مرجعهم من غزوه «بنی المصطلق» وهی غزوه المریسیع حین نزلت سوره المنافقین. فاضطر الی الخشوع والاعتذار وذلک مذکور فی تفسیر سوره المنافقین او مصیبه الموت لمّا تضرع إلی رسول الله۶ فی الإقاله والاستغفار، واستوهبه ثوبه لیتقی به النار. یقولون: ما اردنا الّا احساناً وتوفیقاً أی بکلامه بین الفریقین المتنازعین فی غزوه بنی المصطلق.
وقوله: «فاعرض عنهم» یأساً منهم، و«عظهم» ایجابا للحجه علیهم، و«قل لهم فی انفسهم قولاً بلیغاً» فیه دلاله علی فضل البلاغه وحث علی اعتمادها.[۸۹]
۲۳. ﴿وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّهٌ یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأفُوزَ فَوْزًا عَظِیمًا﴾[۹۰]
قال الحسین بن علی المغربی: المعنی لیس یتمنون الکون معهم فی الخیر والشر کاهل المودّات، وانّما یتمنون ذلک عند الغنیمه کالبعداء یذمهم بسوء العهد مع سوء الدین.[۹۱]
۲۴. ﴿یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ الله فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ اَلْقَی إِلَیْکُمُ السلام لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فَعِندَ الله مَغَانِمُ کَثِیرَهٌ کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ الله عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ إِنَّ الله کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا﴾[۹۲]
قوله: «کذلک کنتم من قبل» اختلفوا فی معناه...
وقال المغربی: معناه: کذلک کنتم اذلاء آحاداً اذا صار الرجل منکم وحده خاف أن یختطف.[۹۳]
۲۵. ﴿...فَضَّلَ الله الْمُجَاهِدِینَ بِاَمْوَالِهِمْ وَاَنفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَهً وَکُلاًّ وَعَدَ الله الْحُسْنَی وَفَضَّلَ الله الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرًا عَظِیمًا-دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَمَغْفِرَهً وَرَحْمَهً وَکَانَ الله غَفُورًا رَّحِیمًا﴾[۹۴]
فان قیل: کیف قال فی اول الآیه: «فضّل الله المجاهدین باموالهم وانفسهم علی القاعدین درجه»، ثم قال فی آخرها: «وفضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً درجات» وهذا ظاهر التناقض.
قلنا: عنه جوابان:... والثانی: قال ابوعلی الجبائی: اراد بـ «الدرجه» الاولی: علوالمنزله وارتفاع القدر علی وجه المدح لهم؛ کما یقال: فلان اعلی درجه عند الخلیفه من فلان، یریدون بذلک أنّه أعظم منزله، والثانی أراد الدرجات فی الجنه التی تتفاضل بها المؤمنون بعضهم علی بعض علی قدر استحقاقهم ولاتنافی بینهما.
وقال الحسین بن علی المغربی: انّما کرّر لفظ التفضیل لأنّ الاول أراد تفضیلهم فی الدنیا علی القاعدین، والثانی أراد تفضیلهم فی الآخره بدرجات النعیم.[۹۵]
۲۶. ﴿إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ الله وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا فَأُولَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا- إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً – فَأُولَئِکَ عَسَی الله أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ الله عَفُوًّا غَفُوراً﴾[۹۶]
قال المغربی: ذکر «عسی» هاهنا تضعیف لأمر غیرهم؛ کما یقول القائل: لیت من اطاع الله سلم فکیف من عصاه. ومثله قول الشاعر:

ولم تر کافر نعمی نجا * * * من السوء لیت نجا الشاکر[۹۷]

۲۷. ﴿هَاأَنتُمْ هَؤُلاء جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا فَمَن یُجَادِلُ الله عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَمْ مَّن یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً﴾[۹۸]
قال المغربی: «هؤلاء» کنایه عن اللصوص الّذین یجادل عنهم وهو غیر «أنتم» ولذلک حسن التکریر. ومعنی الآیه : ها انتم الذین جادلتم.[۹۹]
۲۸. ﴿إِن یَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ إِنَاثًا وَإِن یَدْعُونَ إِلاَّ شَیْطَانًا مَرِیدًا﴾[۱۰۰]
اختلفوا فی تأویل هذه الآیه علی خمسه اقوال:... الخامس: قال الحسین بن علی المغربی: «الّا اناثا»، معناه: ضعافاً عاجزین لا قدره لهم. یقولون: سیف انیث ومیناثه - بالهاء - ومیناث أی غیر قاطع، قال صخر الغیّ:

فتخبره بأنّ العقل عندی * * * جراز لا افلّ ولا انیث

وأنث فی أمره: إذا لان وضعف والأنیث: المخنث. قال الکمیت:

وشذّبتُ عنهم شوک کل قتاده * * * بفارس یخشاها الأنیث المغمّز

قال الأزهری: والإناث: الموات.[۱۰۱]
۲۹. ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِینَ یُخَادِعُونَ الله وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَی الصَّلاَهِ قَامُوا کُسَالَی یُرَآؤُونَ النَّاسَ وَلاَ یَذْکُرُونَ الله إِلاَّ قَلِیلاً – مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لاَ إِلَی هَؤُلاء وَلاَ إِلَی هَؤُلاء وَمَن یُضْلِلِ الله فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً﴾[۱۰۲]
قال الحسین بن علی المغربی: «مذبذبین» مطردوین من هؤلاء ومن هؤلاء من «الذب» الذی هو الطرد.[۱۰۳]
۳۰. ﴿وَآتَیْنَا دَاوُودَ زَبُورًا﴾[۱۰۴]
قرأ حمزه وخلف زُبوراً بضم الزای، الباقون بفتحها - حیث وقعت -، من ضم الزای احتمل ذلک وجهین...
قال الحسین بن علی المغربی: «زُبور» جمع «زَبور» ومثله «تُخُوم» و«تَخُوم» و«عُذُوب» و«عَذوب» وقال: ولا یجمع فَعول - بفتح الفاء - علی فُعول - بضمّ الفاء - الاّ هذه الثلاثه فیما عرفنا.
والزبر: احکام العمل فی البئر خاصه، یقال: «بئر مزبوره» اذا کانت مطویه بالحجاره، ویقال: ما لفلان زبر، أی: عقل، وزُبَرُ الحدید: قطعُهُ، واحدها: زُبْره، وتقول: زبرت الکتاب أزبره، زَبْراً مثل ذبرته أذبره ذبراً، بالذال المعجمه.[۱۰۵]
۳۱. ﴿یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ الله یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَهِ...﴾[۱۰۶]
الاستفتاء والاستقضاء واحد، یقال: قاضیته وفاتیته، قال الشاعر:

تعالوا نفاتیکم أ أعیا وفقعس * * * الی المجد أدنی ام عشیره حاتم

هکذا أنشده الحسین بن علی المغربی.[۱۰۷]
۳۲. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَهُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَی عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ الله یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ﴾[۱۰۸]
قال الحسین بن علی المغربی: «الّا مایتلی» معناه: من البحیره والسائبه والوصیله والحام.
وهذا الذی ذکره سهومنه؛ لان الله تعالی نفی عن نفسه أن یکون جعل البحیره والسائبه والوصیله والحام، فلاتکون المحرّم واستثنی هاهنا ما حرّمه تعالی فلا یلیق بذلک.[۱۰۹]
۳۳. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَآئِرَ الله...﴾[۱۱۰]
اختلفوا فی معنی شعائر الله علی سبعه اقوال... وقال الحسین بن علی المغربی: المعنی لاتحلّوا الهدایا المشعره، وهو قول الزجّاج واختاره البلخی، واقوی الأقوال قول عطا....[۱۱۱]
۳۴. ﴿... وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ...﴾[۱۱۲]
وقوله: «ولایجرمنّکم»... اختلف اهل اللغه فی تأویلها؛ فقال الأخفش وجماعه من البصریین: لایحقّن لکم... وقال الکسائی والزجّاج: معناه: لایحملنّکم... وقال الفرّاء: معناه: لایکسبنّکم شنآن قوم. واستشهد الجمیع بقول الشاعر:

ولقد طعنت ابا عینیه طعنه * * * جَرَمَتْ فزارهَ بعدها ان یغضَبوا

فمنهم من حمل قوله «جرمت» علی انّ معناه: حملت، ومنهم من حمله علی انّ معناه: أحقت الطعنه لفزاره الغضب، ومنهم من قال: کسبت فزاره أن یغضبوا وقال المغربی: معناه قطعت فزاره، ولیس من هذا فی شیء وسمع الفرّاء من العرب من یقول: فلان جریمه أهله أی کاسبهم، وخرج یجرمهم أی یکسبهم. والأقاویل متقاربه المعانی.[۱۱۳]
۳۵. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَلاهِ فاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَینِ...﴾[۱۱۴]
قال الحسین بن علی المغربی: معنی «إذا قمتم» إذا عزمتم علیها وهممتم بها. قال الراجز للرشید:

ما قاسم دون الفتی ابن امّه * * * وقد رضیناه فقم فسمّه

فقال: یا أعرابی، ما رضیت أن تدعونا الی عقد الأمر له قعودا حتی امرتنا بالقیام؟ فقال: قیام عزم لا قیام جسم. وقال حریم الهمدانی:

فحدّثت نفسی أنّها او خیالها * * * أتانا عشاء حین قمنا لنهجعا[۱۱۵]

أی: حین عزمنا للهجوع.
۳۶. ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ الله وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَهً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء الله لَجَعَلَکُمْ أُمَّهً وَاحِدَهً...﴾[۱۱۶]
وقوله ﴿ولو شاء الله لجعلکم امّه واحده﴾ قیل فی معناه أقوال:... الرابع: قال الحسین بن علی المغربی: معناه: لوشاء الله الّا یبعث الیهم نبیاً، فیکونون متعبدین بما فی العقل ویکونون أمهً واحدهً، وأقوی الوجوه اوّلها.[۱۱۷]
۳۷. ﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ الله وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾
اقول: اختلفوا فیمن نزلت هذه الآیه فیه؛ فروی ابوبکر الرازی فی کتاب أحکام القرآن - علی ما حکاه المغربی عنه - والطبری والرّمانی ومجاهد والسدّی: إنّها نزلت فی علیّ حین تصدّق بخاتمه وهو راکع. وهو قول ابی جعفر وابی عبدالله وجمیع علماء اهل البیت.[۱۱۸]
۳۸. ﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ الله مَغْلُولَهٌ...﴾[۱۱۹]
اقول: أخبر الله تعالی فی هذه الآیه عن الیهود أنّها قالت: إن یدالله مغلوله... وقال الحسین بن علی المغربی: حدّثنی بعض الیهود الثقات منهم بمصر: أنّ طائفه قدیمه من الیهود قالت ذلک بهذا اللفظ.[۱۲۰]
۳۹. ﴿لاَ یُؤَاخِذُکُمُ الله بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَهِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَهٍ...﴾[۱۲۱]
اقول: قرأ «عاقدتم» بالألف ابن عامر، و«عقدتم» بلا ألف مع تخفیف القاف حمزه والکسائی وابوبکر عن عاصم، والباقون بالتشدید...
وقال ابوعلی الفارسی: من شدّد احتمل امرین:
احدهما: أن یکون لتکثیر الفعل؛ لقوله: «ولکن یؤاخذکم» مخاطباً الکثره، فهو مثل: «وغلّقت الابواب». والآخر أن یکون «عقّد» مثل «ضعّف» لایراد به التکثیر، انّ «ضاعف» لایراد به فعل من اثنین.
وقال الحسین بن علی المغربی: فی التشدید فائده، وهو أنّه اذا کرّر الیمین علی محلوف واحد، فإذا حنث لم یلزمه الاّ کفاره واحده وفی ذلک خلاف بین الفقهاء والّذی ذکره قوی.[۱۲۲]
۴۰. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَیْدَ وَأَنتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنکُم مُتَعَمِّدًا فَجَزَاء مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَهِ أَوْ کَفَّارَهٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَو عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ...﴾[۱۲۳]
قوله «لیذوق وبال أمره» یعنی عقوبه ما فعله ونکاله وقال المغربی: الوبال من الطعام: الثقیل الذی لایستمرأ ولایوافق، وهو قول الازهری. قال کثیر:
فقد أصبح الراضون إذ أنتم بها مشوم البلاد یشتکون وبالها[۱۲۴]
۴۱.﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[۱۲۵]
«أنفسکم» نصب علی الاغراء، کأنه قال: احفظوا انفسکم أن تزلّوا کما زلّ غیرکم، والعرب تغری بـ «علیک» و«إلیک»، و«دونک»، و«عندک» فینصب الأسماء بها ولم یغروا بـ «منک» کما اغرو بـ «الیک»؛ لانّ الیک أحق بالتنبیه بـ «منک» والإغراء: تنبیه علی ما یجب أن یحذر؛ لذلک لم یغروا بـ «فیک» ونحوها من حروف الإضافه وحکی المغربی أنّه سمع من یغری بـ «وراءک» و«قدامک».[۱۲۶]
۴۲. ﴿... وَالله لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ – یَوْمَ یَجْمَعُ الله الرُسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُواْ لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ﴾[۱۲۷]
فی ما ینتصب به قوله: «یوم» قیل فیه ثلاثه اقوال: احدها انّه انتصب بمحذوف، تقدیر: احذروا یوم یجمع الله الرسل. الثانی: اذکروا یوم یجمع الله. الثالث: قال الزجّاج: ینتصب بقوله «اتقوا الله»، وقال المغربی: یتعلق بقوله «لایهدی القوم الفاسقین» إلی الجنه «یوم یجمع الله»[۱۲۸]. ولایجوز أن ینتصب علی الظرف بهذا الفعل؛ لانّهم لم یؤمروا بالتقوی فی ذلک الیوم، لکن انتصب علی أنّه مفعول به، و«الیوم» لایتّقی ولایحذر وانما یتقی ما یکون فیه من العقاب والمحاسبه والمناقشه؛ کأنّه قال: اتقّوا عقاب یوم وحذف المضاف وأقام المضاف إلیه مقامه.[۱۲۹]
۴۳. ﴿إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُ کَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ﴾[۱۳۰]
وقوله «فأنک انت العزیز الحکیم» معناه: أنک القادر الذی لایعاتب وأنت حکیم فی جمیع أفعالک فیما تفعله بعبادک.
وقیل: معناه أنّک أنت «القدیر» الذی لایفوتک مذنب ولایمتنع من سطوتک مجرم، «الحکیم» فلا تضع العقاب والعفو إلاّ موضعهما ولو قال: الغفور الرحیم، کان فیه معنی الدعاء لهم والتذکیر برحمته، علی أن العذاب والعفو قدیکونان غیر صواب ولاحکمه، فالاطلاق لایدلّ علی الحکمه والحسن، والوصف بـ ﴿العزیز الحکیم﴾ یشتمل علی العذاب والرحمه اذا کانا صوابین.
وقال الحسین بن علی المغربی: رأیت علی باب دار بمصرفی موضع یقال له «بیطار بلال» معروف لوحاً قدیماً من ساج علیه هذا العشر[۱۳۱] وفیه: فإنک أنت الغفور الرحیم وتاریخ الدار سنه سبعین من الهجره أو نحوها ولعلّها باقیه إلی الیوم.[۱۳۲]
۴۴. ﴿وَمَا مِن دَآبَّهٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم...﴾[۱۳۳]
وفی قوله: ﴿یطیر بجناحیه﴾ أقوال: أحدها أن قوله بجناحیه تأکید... وقال قوم: انّما قال ذلک لیدلّ علی الفرق بین طیران الطیور بأجنحتها وبین الطیران بالإسراع، تقول: طرت فی جناحین إذا أسرعت، قال الشاعر:

فلو أنّها تجری علی الأرض أدرکت * * * ولکنّها تهفو بتمثال طائر

وأنشد سیبویه:

فَطِرْتُ بمُنصُلی فی یَعْمَلات * * * دوام الأید تخبطن السریحاً

وقال المغربی: أراد أن یفرّق بین الطائر الذی هو الفائز الفالج فی القسم، قال مزاحم العُقَیْلی:
وطیری بمخراق أشمّ کأنّه سلیل جیادٍ لم ینله الزغایف[ئب][۱۳۴]
أی: فوزی واغنمی.[۱۳۵]
۴۵. ﴿وَهُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضَی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[۱۳۶]
﴿یتوفّاکم باللیل﴾ قیل فی معناه قولان:... وقال البلخی - واختاره الحسین بن علی المغربی -: «یتوفّاکم» بمعنی یحصیکم عند منامکم واستقرارکم، قال الشاعر:

إن بنی الأدرم لیسوا من أحد * * * لیسوا إلی قیس ولیسوا من أسد

ولاتوفّاهم قریش فی العدد
معناه: لا یحصیهم فی العدد.[۱۳۷]۴۶. ﴿وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[۱۳۸]
ولیس فی قوله: «انّه خلقها لیهتدوا بها فی ظلمات البّر والبحر» ما یدّل علی أنّه لم یخلقها لغیر ذلک. قال البلخی: بل یشهد أنه خلقها لإمور جلیله عظیمه ومن فکّر فی صغر الصغیر منها وکبر الکبیر، واختلاف مواقعها ومجاریها وسیرها وظهور منافع الشمس والقمر فی نشوء الحیوان والنبات علم أنّ الأمر کذلک، ولو لم یخلقها إلّا للاهتداء لما کان لخلقها صغاراً وکباراً واختلاف مسیراتها معنی.
قال الحسین بن علی المغربی: هذا من البلخی إشاره منه إلی دلالتها علی الإحکام.[۱۳۹]
۴۷. ﴿وَکَذَلِکَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ وَلِیَقُولُواْ دَرَسْتَ وَلِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ﴾[۱۴۰]
قال المغربی: ﴿درست﴾ معناه: علمت، کما قال: «ودرسوا ما فیه» أی: علموه فعلی هذا یکون «اللام» لام الغرض، کأنّه قال: فعلنا ذلک لیقولوا علمت.[۱۴۱]
۴۸. ﴿وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ کَمَا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾[۱۴۲]
وقال الحسین بن علی المغربی: قوله ﴿ونقلب أفئدتهم وأبصارهم﴾ معناه: انّا نحیط علماً بذات الصدور وخائنه الأعین، وهو حشو بین الجملتین[۱۴۳]، أی نختبر قلوبهم فنجد[۱۴۴] باطنها بخلاف الظاهر.[۱۴۵]
۴۹. ﴿یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالإِنسِ أَلَمْ یَاْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاء یَوْمِکُمْ هَذَا...﴾[۱۴۶]
وقوله: ﴿منکم﴾ وإن کان خطاباً لجمیعهم والرسل من الإنس خاصه، فانّه یحتمل أن یکون لتغلیب أحدهما علی الآخر...
وقال الضحّاک: ذلک یدل علی أنّه تعالی أرسل رسلاً من الجن، وبه قال الطبری، واختاره البلخی أیضاً وهو الأقوی وقال الجبّائی والحسین بن علی المغربی: المعنی ﴿ألم یأتکم﴾ یعنی: معشر المکلفین والمخلوقین ﴿رسل منکم﴾ یعنی من المکلفین.
وهذا إخبار وحکایه عما یقال لهم فی وقت حضورهم فی الآخره ولیس بخطاب لهم فی دار الدنیا وهم غیر حضور فیکون قبیحاً، بل هو حکایه علی ماقلناه.[۱۴۷]
۵۰. ﴿وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْیَتِیمِ إِلاَّ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ...﴾[۱۴۸]
وقوله ﴿حتی یبلغ أشدّه﴾ اختلفوا فی حدّ الأشد...، وواحد الأشدّ. قیل فیه قولان: أحدهما: «شدّ» مثل «أضُرّ» جمع «ضَرّ» و«أشُدّ» جمع «شَدّ» والشّد: القوّه، وهو استحکام قوّه شبابه وسنّه، کما «شدّ النهار»: ارتفاعه.
وحکی الحسین بن علی المغربی عن أبی اسامه[۱۴۹]: أنّ واحده «شده» مثل نعمه وأنعم.
وقال بعض البصریین: «الأشد» واحد مثل: «الآنک».[۱۵۰]
۵۱. ﴿ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ تَمَامًا عَلَی الَّذِیَ أَحْسَنَ وَتَفْصِیلاً لِّکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَهً لَّعَلَّهُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ﴾[۱۵۱]
اقول: قیل فی معنی قوله ﴿ثم آتینا موسی الکتاب﴾ مع أنّ کتاب موسی قبل القرآن، و«ثم» تقتضی التراخی، قولان:
أحدهما: إن فیه حذفاً، وتقدیره: ثم اتُل علیکم آتینا موسی الکتاب.
وقال أبومسلم: عطفه علی المنن التی امتن بها علی ابراهیم من قوله ﴿ووهبنا له اسحاق﴾ الی قوله ﴿إلی صراط مستقیم﴾[۱۵۲] واستحسنه المغربی.[۱۵۳]
۵۲. ﴿یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاساً یُوَارِی سَوْءَاتِکُمْ وَرِیشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَی ذَلِکَ خَیْرٌ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ الله لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ﴾[۱۵۴]
﴿ولباس التقوی﴾ فیه خمسه اقوال:... الخامس: قال الرمّانی: هو العمل الذی یقی العقاب وفیه الجمال، مثل جمال الناس من الثیاب.
وقال الحسین بن علی المغربی: ﴿لباس التقوی﴾ یعنی الذی کان علیکم فی الجنه خیرلکم، بدلاله قوله: ﴿ذلک﴾ وهی للبعید.[۱۵۵]
۵۳. ﴿قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ وَأَقِیمُواْ وُجُوهَکُمْ عِندَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ﴾[۱۵۶]
«وامرهم ان یقیموا وجوههم عند کل مسجد » قیل فیه وجوه:... وقال الفراء: معناه اذا دخل علیک وقت الصلاه فی مسجد، فصلّ فیه ولاتقل: آتی مسجد قومی وهو اختیار المغربی.[۱۵۷]
۵۴. ﴿وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی وَالْیَتَامَی وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَبِیلِ...﴾[۱۵۸]
أمّا خمس الغنیمه، فانّه یقسم عندنا سته أقسام: فسهم لله وسهم لرسوله للنبی (وهذان السهمان مع سهم ذی القربی، للقائم مقام النبی۶ ینفقها علی نفسه وأهل بیته من بنی هاشم) وسهم للیتامی، وسهم للمساکین، وسهم لأبناء سبیلهم من أهل بیت الرسول لایشرکهم فیها باقی الناس؛ لأن الله تعالی عوّضهم ذلک عمّا أباح لفقراء المسلمین ومساکینهم وأبناء سبیلهم من الصدقات؛ إذ کانت الصدقات محرّمه علی أهل بیت الرسول:، وهو قول علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، ومحمد بن علی الباقر ابنه۸ رواه الطبری بإسناده عنهما.
وقال الحسین بن علی المغربی حاکیاً عن الصابونی[۱۵۹] من أصحابنا: إنّ هؤلاء الثلاثه فرق لایدخلون فی سهم ذی القربی وإن کان عموم اللفظ یقتضیه؛ لأن سهامهم مفرده وهو الظاهر من المذهب.[۱۶۰]
۵۵. ﴿قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالله وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ الله وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّی یُعْطُواْ الْجِزْیَهَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ﴾[۱۶۱]
انما قیل «عن ید» لیفارق حال الغصب علی إقرار احد... وقال الحسین بن علی المغربی: معناه عن قهر، وهو قول الزجّاج.[۱۶۲]
۵۶. ﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِؤُوا نُورَ الله بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی الله إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾[۱۶۳]
أخبر الله تعالی عن هؤلاء الکفّار من الیهود والنصاری انّهم ﴿یریدون أن یطفؤوا نور الله بافواههم﴾ و«الإطفاء»، إذهاب نور النار، ثم استعمل فی اذهاب کل نور، و«نور الله» القرآن والإسلام فی قول المفسرین: السدی والحسن. وقال الجّبائی: «نور الله» الدلاله والبرهان؛ لانّه یهتدی بها. وواحد الأفواه «فم» فی الاستعمال، وأصله «فوه» فحذفت «الهاء» وأبدلت من «الواو» «میم»؛ لأنّه حرف صحیح من مخرج الواو مشاکل لها.
ولما سمّی الله تعالی الحجج والبراهین نوراً سمی معارضتهم له إطفاء، وأضاف ذلک الی الأفواه؛ لأن الإطفاء یکون بالأفواه وهو النفخ وهذا من عجیب البیان، مع ما فیه من تضعیف شأنهم وتصغیف کیدهم؛ لانّ النفخ یؤثر فی الأنوار الضعیفه دون الأقباس العظیمه، ذکره الحسین بن علی المغربی.[۱۶۴]
۵۷. ﴿وَلَوْ یُعَجِّلُ الله لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَیْرِ لَقُضِیَ إِلَیْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ﴾[۱۶۵]
وقوله ﴿لقضی إلیهم أجلهم﴾ قیل: إنّ معناه لأمیتوا کأنّه قیل: لقطع أجلهم وفرغ منه. قال ابوذؤیب:

وعلیهما مسرودتان قضاهما * * * داود أو صنع السوابغ تبّع

وقال الحسین بن علی المغربی: معناه ردّ قطع أجلهم إلیهم لکون السبب فیه دعاؤهم.[۱۶۶]
سیری در اندیشه های تفسیری وزیر مغربی
با مطالعه مطالب تفسیری فوق، نکاتی چند دربارة روش تفسیری وی روشن می شود که در ادامه بدان اشاره می کنیم:
۱. وزیر مغربی، از روحیة ابتکار وپرهیز از تقلید، برخوردار است. وی، گاه نظراتی ارائه داده که پیش از او اصلاً مطرح نبوده است. مثلاً وی در مورد یازدهم «الصلاه الوسطی» را به نماز جماعت تفسیر می کند. این دیدگاه، در نگاه نخست، غریب به نظر می آید؛ ولی با توضیح وی، غرابت آن، برطرف شده ومی تواند تفسیری قابل توجه، باشد. وی می گوید: وسط، به معنای عدل است ودر واقع، «صلاه وسطی» به معنای نماز برترین می باشد؛ لذا می توان آن را به نماز جماعت تفسیر کرد.
صرف نظر از درستی ونادرستی این تفسیر، به هرحال، این دیدگاه جالب توجه است؛ همان گونه که شیخ طوسی به ملیح بودن آن اشاره کرده والبته می افزاید: کسی این نظر را اختیار نکرده است، که گویا نوعی اعتراض به آن می باشد. دیگر دیدگاه های ابتکاری وی نیز کم نیست.[۱۶۷]
۲. شیخ طوسی، غالباً تنها به نقل کلام وزیر مغربی بسنده کرده، به تأیید یا تضعیف آن نمی پردازد. تنها در برخی موارد، با اشاره به ملیح بودن کلام،[۱۶۸] گاه آن را پذیرفته[۱۶۹] وگاه آن را ضعیف یا سهو دانسته است.[۱۷۰] در پاره ای موارد هم با پذیرش نظر دیگری، به نادرستی قول وزیر مغربی اشاره کرده است.[۱۷۱]
۳. ما در این مقاله، در صدد بررسی درستی دیدگاه های وزیر مغربی نیستیم. تنها اشاره می کنیم که برخی از اندیشه های ابتکاری وی درست به نظر نمی آید. برای نمونه به توضیح مورد هفدهم می پردازیم:
مفسران، فعل «طاب» را در این آیه، به معنای حلال بودن گرفته اند. وزیر مغربی، این فعل را به معنای بلوغ دانسته، با اشاره به کاربرد «طابت الثمره» در هنگام رسیدن میوه، می افزاید: این آیه در مقام نهی از تزویج دختران یتیم قبل از بلوغ است. بدین ترتیب، ارتباط فعل شرط ﴿إن خفتم ألّا تقسطوا فی الیتامی﴾ با جزاء ﴿فانکحوا ما طاب لکم من النساء﴾ نیز آشکار می گردد.
این تفسیر، با وجود ظرافت آن، درست به نظر نمی آید. بین شاهدی که وزیر مغربی آورده واین آیه، فرقی است که بدان توجه نشده است. فعل «طاب»، بدون حرف جر، می تواند به معنای بلوغ باشد، همچون شاهد فوق؛ ولی مفهوم بالغ شدن، با واژه «لکم» تناسبی ندارد وتعدی این فعل به وسیلة این حرف جر، نیازمند تکلّفی بسیار است؛ لذا تفسیر فوق در آیه بعید است.
۴. وزیر مغربی در تفسیر آیات، به اشعار شاعران، بسیار استناد کرده است.[۱۷۲]گاه با توجه به آیه دیگر، به تفسیر آیه می پردازد.[۱۷۳] دقت های وی در واژه ها واجتهاد لغوی وی برای فهم کلمات، جالب توجه است.[۱۷۴] وی معانی دوردست لغوی را نیز از نظر دور نمی دارد.[۱۷۵]
برای روشن ساختن دیدگاه خود، از مثال های عرفی هم یاری می جوید.[۱۷۶] شعر ابورعایه سلمی - شاعری که به گفته وزیر مغربی، از فصیح ترین بادیه نشینانی است که نزد وی آمده اند - مستند دیگر بحث تفسیری وی است.[۱۷۷]
وزیر مغربی، برای به دست آوردن معانی آیات، از یهودیان نیز پرس وجو وبه نظرات آن ها اعتماد می کند.[۱۷۸]
جالب توجه، آن است که وزیر مغربی، لوحی قدیمی در مصر می بیند که بر در خانه ای نصب شده وحدود سال ۷۰ هجری ساخته شده است. بر این لوح، آیاتی چند از قرآن نگارش یافته که یک کلمه آن با قرآن متفاوت است. وی از این ماجرا نیز نمی گذرد وآن را در تفسیر خود درج می کند.[۱۷۹]
۵. توجه به روایات اهل بیت،[۱۸۰] نقل فتوای صابونی فقیه امامی مذهب ساکن مصر،[۱۸۱] نقل از ابوبکر (جصّاص) رازی در احکام القرآن[۱۸۲] از نکات دیگر تفسیر وزیر مغربی است.
۶. وی به دانش بلاغت اعتماد می کند وذیل یک آیه، دلالت آن را بر فضیلت این دانش گوشزد می نماید،[۱۸۳] در مورد دیگری با صراحت، به نکات بلاغی آیه توجه می دهد.[۱۸۴]
شاید همین گرایش وی سبب شده است درباره تکرارهایی که در برخی آیات دیده می شود، توضیح دهد،[۱۸۵] یا بر خلاف اجماع مفسران که یک کلمه را در آیه ای زائد می دانند، به زاید نبودن آن حکم کند.[۱۸۶] البته ممکن است این گونه بحث ها ناشی از متکلم بودن وزیر مغربی وبرای دفع شبهات بد اندیشان باشد.
۷. وزیر مغربی، گاه با مفسران دیگر هم آواز است. دیدگاه های وی بیشتر با دانشمندان معتزلی، از جمله بیش از همه با بلخی[۱۸۷] ابوالقاسم عبدالله بن احمد کعبی (م۳۲۷ق)، مؤلف کتاب التفسیر الکبیر هماهنگ است.[۱۸۸] معتزلیان دیگری که وزیر مغربی با آن ها هم رأی است، عبارتند از:
ابوعلی جبّائی[۱۸۹] محمد بن عبدالوهاب (م۳۰۳ق)، رئیس معتزله بصره.[۱۹۰]
رمّانی[۱۹۱]، علی بن عیسی (م۳۸۴ق).[۱۹۲]
ابومسلم[۱۹۳] محمد بن بحر اصفهانی (م۳۲۲ق) صاحب کتاب جامع التأویل ومحکم التنزیل.[۱۹۴]
دانشمندان دیگری که مغربی با نظرات آن ها موافق است، عبارتند از:
زجاج[۱۹۵] ابواسحاق ابراهیم بن محمد (م۳۱۱ق) ادیب نامی صاحب کتاب معانی القرآن.[۱۹۶]
الفرّاء[۱۹۷] یحیی بن زیاد (م۲۰۷ق) نحوی معروف صاحب کتاب معانی القرآن.[۱۹۸]
ربیع بن انس[۱۹۹] بکری خراسانی (م۱۳۹ یا ۱۴۰ق)،[۲۰۰] الفضل.[۲۰۱]
در تبیان، در سه مورد دیگر هم (در چاپ جامعه مدرسین) از کسی به نام الفضل مطلبی نقل شده است.[۲۰۲] دو جا هم از الفضل بن سلمه نقل شده است.[۲۰۳]در حاشیه چاپ جامعه مدرسین از تبیان، مراد از فضل بن سلمه، ابوسلمه فضل بنسلمه بن جریر جهنی (م۳۱۹ق) دانسته شده است؛[۲۰۴] ولی وی فقیه مالکی بوده، هیچ گرایش لغوی یا تفسیری از وی گزارش نشده است وکسی تألیفی در لغت، یا علوم مرتبط با قرآن به وی نسبت نداده است.
در چاپ نجف، در اکثر این موارد، به جای الفضل، المفضل آمده است[۲۰۵] وهمین هم صحیح است. وی المفضل بن سلمه بن عاصم ابوطالب ضبی است که تصانیف چندی از جمله کتاب البارع را در لغت وکتاب معانی القرآن وضیاء القلوب فی معانی القرآن را تألیف کرد[۲۰۶] ودر مواردی دیگر از تبیان نیز از وی مطالبی نقل شده است.[۲۰۷] در مقدمه تبیان به نام وی اشاره شده است. در این مقدمه، در عداد مفسران وتوضیح روش های ایشان آمده است:
ومفضل بن سلمه وغیره استکثروا فی علم اللغه، واشتقاق الالفاظ.[۲۰۸]
کتاب های مفضل بن سلمه، در اختیار اساتید شیخ طوسی، همچون سید مرتضی وبرادر وی، سید رضی بوده است.[۲۰۹] نام وی در مصادر چندی، به الفضل تحریف شده است.[۲۱۰]
در پایان این بحث، تذکر دو نکته مفید است:
اول. در حاشیه موارد ۳۵ و۴۲ نشان دادیم ظاهراً شیخ طوسی، پس از تألیف اولیه کتاب تبیان به تفسیر وزیر مغربی دست یافته وبا افزودن مطالب این تفسیر به کتاب، گاه انسجام مطالب آن از بین رفته وفهم عبارات آن با دشواری همراه شده است. [۲۱۱]
در پاره ای موارد، شیخ طوسی، قول وزیر مغربی را در عداد سایر اقوال ذکر نکرده است.[۲۱۲] علت این امر چیست؟ به گمان نگارنده، روشن ترین پاسخ به این سؤال آن است که چون شیخ طوسی پس از تألیف اولیه، تفسیر مغربی را یافته، ساختار تفسیر خود را به هم نزده، بلکه تنها به افزودن کلام مغربی اکتفا کرده است.
دوم. نقل آرای وزیر مغربی در تبیان پایان می یابد. آیا وزیر مغربی موفق به اتمام تفسیر خود نشده، یا تمام این تفسیر به دست وزیر مغربی نرسیده است؟ پاسخ این سؤال روشن نیست.[۲۱۳]
نقل آرای تفسیری وزیر مغربی در تفاسیر اهل سنت
با جست وجویی که به کمک برنامه های نرم افزاری در تفاسیر اهل سنت انجام گرفت، نقل تازه از وزیر مغربی، تنها در کتاب البحر المحیط، تألیف ابوحیّان اندلسی غرناطی محمد بن یوسف (م۷۴۵ق) دیده شد.[۲۱۴] آرای وی، در هفت جای این کتاب آمده است که پنج جای آن، به عنوان المغربی ویک مورد، با عنوان ابن المغربی ویک مورد، با عنوان ابوعبدالله الوزیر المغربی است. مراد از همه این عناوین، وزیر مغربی، ابوالقاسم حسین بن علی می باشد.[۲۱۵] عنوان اخیر، (با وجود اشتباهی که در آن دیده می شود ودربارة علت آن سخن خواهیم گفت) خود شاهدی بر انتساب مطالب نقل شده به وزیر مغربی است. شاهد دیگر، آن است که شیخ طوسی، در تبیان نیز یکی از نقل هایی را که ابوحیان آورده، از وزیر مغربی نقل کرده است.
دقت در موارد دیگری که ابوحیان نقل کرده ومقایسه آن ها با روش تفسیری وزیر مغربی، گواه دیگری بر انتساب این آرا به وی است. ما این جا نخست به نقل مطالبی که ابوحیان از مغربی حکایت کرده است پرداخته، سپس شباهت آن ها را با روش تفسیری وزیر مغربی روشن می سازیم.
نقل اول. ذیل آیه ۶۲ سوره بقره درباره «صائبین»:
قال المغربی عن الصابی صاحب الرسائل: هم قریب من المعتزله، یقولون بتدبیر الکواکب.[۲۱۶]
نقل دوم. ذیل آیه۲۳۷ سوره بقره: ﴿أَوْ یَعْفُوَ الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَهُ النِّکَاحِ﴾
الالف واللام فی النکاح، للعهد أی عقده لها،[۲۱۷] قال المغربی: وهذا علی طریقه البصریین وقال غیره: الالف واللام بدل الإضافه أی نکاحه... وهذا علی طریق الکوفیین.[۲۱۸]
نقل سوم: ذیل آیه ۲۴۵ سوره بقره: ﴿مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ الله قَرْضًا حَسَنًا﴾
قال ابن المغربی: انقسم الخلق حین سمعوا هذه الآیه إلی فرق ثلاثه؛ الأولی: الیهود؛ قالوا إنّ ربّ محمد یحتاج إلینا، ونحن أغنیاء وهذه جهاله عظیمه، وردّ علیهم بقوله ﴿لَّقَدْ سَمِعَ الله قَوْلَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ الله فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاء﴾[۲۱۹].
والثانیه: آثرت الشحّ والبخل وقدّمت الرغبه فی المال.
والثالثه: بادرت إلی الامتثال کفعل أبی الدحداح وغیره انتهی.[۲۲۰]
نقل چهارم. ذیل آیه ۲۵۵ سوره بقره (آیه الکرسی)
قال المغربی: من تکرّس الشیء، تراکب بعضه علی بعض واکرسته أنا قال العجّاج:

یا صاح هل تعرف رسماً مکرسا * * * قال نعم اعرفه واکرسا

وقال آخر:

نحن الکراسی لا تعدّ هوازن * * * امثالنا فی النائبات ولا الأسد[۲۲۱]

نقل پنجم. ذیل آیه ۲۶۰ سوره بقره: ﴿ثُمَّ اجْعَلْ عَلَی کُلِّ جَبَلٍ مِّنْهُنَّ جُزْءًا﴾
... وخصصت الجبال بعدد الأجزاء فقیل: أربعه قاله قتاده والربیع، وقیل: سبعه؛ قاله السدی وابن جریح وقیل: عشره؛ قاله ابوعبدالله الوزیر المغربی وقال: عنه فی رجل أوصی بجزء من ماله إنه العشر، إذ کانت أشلاء الطیور عشره.[۲۲۲]
نقل ششم: ذیل آیه ۵۲ سوره آل عمران ﴿فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَی مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِی إِلَی الله...﴾
قال المغربی: انمّا قال عیسی: «من انصاری الی الله» بعد رفعه إلی السماء وعوده إلی الأرض وجمع الحواریین الاثنی عشر وبثهم فی الآفاق یدعون إلی الحقّ.
وما قاله من أن ذلک القول کان بعد ما ذکر بعید جداً لم یذکره غیره بل المنقول والظاهر: انه قال ذلک قبل رفعه إلی السماء.[۲۲۳]
نقل هفتم: ذیل آیه ۱۱۷ سوره نساء
این مورد، همان مورد ۲۸ است که از تبیان نقل کردیم،[۲۲۴] با تفاوت اندکی در برخی تعبیرات.[۲۲۵]
بررسی نقل های ابوحیان از مغربی
این نقل ها با شیوه تفسیری وزیر مغربی سازگار است؛ زیرا روحیه ابتکار ونوآوری وزیر مغربی در نقل ششم آشکار است. وزیر مغربی از ارائه سخنی که هیچ کس پیش از وی نگفته، پرهیز ندارد. البته این روش، مورد پذیرش ابوحیان غرناطی نیست.
استناد به اشعار شاعران وپرداختن به بحث های لغوی را در نقل چهارم می توان دید که آن هم از ویژگی های روش تفسیری وزیر مغربی است.
مورد جالب توجه نقل پنجم است که در آن، عنوان نادرست ابوعبدالله الوزیر المغربی دیده می شود. در این نقل، جزء به عُشْر تفسیر شده است. این تفسیر، در روایات چندی از اهل بیت: وارد شده است.[۲۲۶] تعبیر «فی رجل أوصی بجزء من ماله»به طور کامل در روایت ابوبصیر عن ابی عبدالله (علیه السلام)[۲۲۷] وبدون «فی» در روایت معاویه بن عمّار عن ابی عبدالله (علیه السلام) دیده می شود.[۲۲۸]
در هر دو روایت، به آیه شریف ﴿اجعل علی کلّ جبل منهنّ جزء﴾ اشاره وتصریح شده است که حضرت ابراهیم، اجزاء حیوانات را بر ده کوه نهاد.
به نظر می رسد وزیر مغربی، با نقل روایت ابی عبدالله، جزء را در آیة فوق، به عُشْر تفسیر کرده وابوحیّان در هنگام نقل از تفسیر وزیر مغربی، به اشتباه، نام ابوعبدالله را ضمیمه نام وزیر مغربی ساخته است، یا چنین اشتباهی در نسخه وی از تفسیر وزیر مغربی بوده است.
چنان که پیشتر اشاره شد، اساساً توجه به روایات اهل بیت: از ویژگی های تفسیری وزیر مغربی است.
گفتنی است در تفسیر تبیان، توضیحات گسترده ای دربارة واژه «کرسی» ومشتقات مرتبط با آن آمده است که به نقل چهارم ابوحیّان بی شباهت نیست؛[۲۲۹] لذا احتمال دارد تمام این توضیحات لغوی، برگرفته از کلام وزیر مغربی باشد ونقل ابوحیّان، خلاصه کلام وی باشد. اساساً این احتمال وجود دارد که پاره ای از آرای وزیر مغربی، در لابه لای تفسیر تبیان بدون انتساب به وی آمده باشد که شناخت آن ها میّسر نیست.
تفسیر مغربی در برهان زرکشی
محمد بن عبدالله زرکشی (۷۴۵-۷۹۴ق) در یک جا از کتاب خود، البرهان فی علوم القرآن از مغربی وتفسیر وی یاد کرده که جالب توجه است. وی در بحث از اسالیب قرآن وفنون بلاغی آن، مواردی را که به جای ضمیر، اسم ظاهر به کار رفته، بر شمرده وگوید:
الخامس: ازاله اللبس حیث یکون الضمیر یوهم أنّه غیر المراد کقوله تعالی... وقوله تعالی: ﴿الظانین بالله ظنّ السوء علیهم دائره السوء﴾ (الفتح:۶)، کرّر السوء، لأنه لوقال: «علیهم دائرته»، لالتبس بأن یکون الضمیر عائداً الی الله تعالی، قاله الوزیر المغربی فی تفسیره.[۲۳۰]
این نظر -که همچون پاره ای از مواردی که از تفسیر تبیان آوردیم، در توجیه تکرار در قرآن است - از این جهت جالب توجه است که به اواخر قرآن مربوط است؛ بر خلاف سایر نقل ها که همگی به اوایل قرآن (سوره یونس وقبل از آن) مربوط می باشد. آیا تفسیر وزیر مغربی به اواخر قرآن هم رسیده، یا این که آیه به تناسب دیگر آیات توضیح داده شده است؟ پاسخ سؤال روشن نیست.
فرزند وزیر مغربی
از وزیر مغربی، فرزندی با نام ابویحیی عبدالحمید بن حسین می شناسیم که نام وی، در کتاب های تراجم به گونه مستقل وضمن ترجمه پدر وی آمده است. صفدی او را فاضلی ادیب، با کتابتی ملیح خوانده است وبه روایت او از پدر وروایت ابو منصور عکبری وفارس ذهلی به وی اشاره کرده است.[۲۳۱] ابن العدیم هم ضمن ترجمه وزیر مغربی، به روایت فرزندش ابویحیی عبدالحمید از وی تصریح کرده است.[۲۳۲]
از حالات وی وتاریخ ولادت ووفات وی اطلاعی در دست نیست. فقط می دانیم هنگام ولادت وی، ابوعبدالله محمد صاحب دیوان جیش در مصر، این دو بیت شعر را (در بحر مخلع بسیط) برای وی فرستاد:

قد اطلع الفأل منّی معنی * * * یدرکه العالم الذکی
رأیت جد الفتی علیاً * * * فقلت جد الفتی علی[۲۳۳]

سد آبادی در کتاب القنع فی الامامه از وی قطعه ای به طور مستقیم نقل کرده واو را با لقب الرئیس ابویحیی بن الوزیر المغربی خوانده است.[۲۳۴] این تعبیر - که در مناقب ابن شهر آشوب هم آمده است[۲۳۵] - نشانگر ریاست وی می باشد که از چگونگی آن اطلاعی نداریم.
ما در این جا، به گردآوری اشعار ابویحیی مغربی پرداخته، سپس اشعار منسوب به وی را می آوریم ودرباره این اشعار واشعاری که محتمل است که از وی باشد، سخن می گوییم:
۱. سد آبادی در المقنع فی الامامه، پس از اشاره به اختلاف مردم پس از رحلت پیامبر اکرم۶ در امر خلافت آورده است:
أنشدنی الرئیس، ابویحیی بن الوزیر المغربی لنفسه - رضی الله عنه - یشرح حال القوم:

۱. اذا کان لایعرف الفاضلیـ * * * نَ إلّا شبیههم بالفضیله
۲. فمن أین للامه الاختیا * * * ر لولا عقولهم المستحیله
۳. وإن کان إجماعهم حجّه * * * فلم ناقض الشیخ فیهم دلیله
۴. وعاد الی النص یوصی به * * * ومن قبل خالف فیه رسوله
۵. وقام الخلیفه من بعده * * * بسنّ الضلال فیهدی سبیله
۶. ویزعم بیعته فلته * * * ویصدق لا صدّق الله فیله

– عقد عمر وابوعبیده بن الجراح لأبی بکر البیعه فی سقیفه بنی ساعده فلمّا ولّی عمر بنصّ أبی بکر علیه، قال عمر: کانت بیعه ابی بکر فلته، من عاد إلی مثلها فاقتلوه، وفی بعض الروایات: اضربوه بالسیف.
تمام القطعه:

۷. ویجعلها بعد فی سته * * * معلقه بشروط طویله
۸. فیدراً عن سالم شکه * * * وقد کان أحری بسوء الدخلیه
۹. ویوقعه فیهم شبهه * * * لیبرد بالغیظ منهم غلیله
۱۰. وما کان أعرفه بالإما * * * م ولکنّ تضلیله حیله
۱۱. فلو رخص الله فی دینه * * * لاوشک من مکره أن یزیله
۱۲. ولکن أتیح له حیله * * * وعاجله الله بالفتک غتله
۱۳. وغادر من فعله سبه * * * یجرّ الزمان علیها ذیوله[۲۳۶]

درباره این قطعه، نکات چندی گفتنی است:
نکته اول. در کتاب شریف اعیان الشیعه ضمن اشعار وزیر مغربی این چند بیت دیده می شود:

ایا غامضین المزایا الجلیله * * * من المرتضی والسجایا الجمیله
ویا غامضین عن الواضحات * * * کأنّ العیون لدیهم کلیله
إذا کان لایعرف الفاضلین * * * الّا شبیههم فی الفضیله
فمن أین للأمه الاختیار * * * عفا لعقولکم المستحیله
عرفنا علیّاً بطیب النجار * * * وفصل الخطاب وحسن المخیله
تطلع کالشمس رادّ الضحی * * * بفضل عمیم وأید جزیله
فکان المقدم بعد النبی * * * علی کل نفس بکل قبیله[۲۳۷]

به نظر می رسد این ابیات - که بیت سوم وچهارم آن در قطعه فوق به رقم ۱ و۲ (با اندکی تفاوت) آمده است - همگی از یک قطعه بوده، با تصریح سد آبادی به این که این قطعه، سروده ابویحیی فرزند وزیر مغربی است، تمام این ابیات، هم علی القاعده سروده وی می باشد. اشعاری که سد آبادی نقل کرده است، به روشنی آغاز قطعه نیست؛ بلکه وی به تناسب بحث خود، از وسط قطعه، اشعار مناسب را نقل کرده است.
نکته دوم. ابیات شماره ۱ و۲ را ابن شهرآشوب در مناقب خود به نقل از یحیی بن الوزیر المغربی آورده است[۲۳۸]، که البته عنوانی است محّرف وباید یحیی به ابویحیی تبدیل شود.
نکته سوم. بیاضی در صراط مستقیم، ابیات شماره ۱۱ تا ۱۳ این قطعه را به نقل از ابن المغربی آورده[۲۳۹] که می رساند مراد وی از ابن المغربی، ابویحیی فرزند وزیر مغربی است.
۲.قال ابویحیی المغربی

یا راکب الشهباء تعمل عبله * * * سلّم علی قبر بسامرّاء
قبر الإمام العسکری وابنه[۲۴۰] * * * وسمی احمد خاتم الخلفاء[۲۴۱]

۳. ومن شعره: [الطویل]

لقیت من الدنیا اموراً ثلاثه * * * ولو کان منها واحد لکفانیا
تکدّر عیش المرء بعد صفائه * * * وهجر خلیل کان للفجر قالیا
وثالثه تنسی الأحادیث کلّها * * * ثقیل إذا أبعدت عنه اتانیا[۲۴۲]

اشعار منسوب به ابو یحیی مغربی
۱. در کتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است:
قال الرئیس ابویحیی ابن الوزیر ابوالقاسم المغربی:

هل فی رسول الله من اسوه * * * لم یقتد القوم بما سنّ فیه
اخوک هل خولفت فیه کما * * * خالف موسی قومه فی أخیه[۲۴۳]

در کتاب اعیان الشیعه در ترجمه ابوالقاسم مغربی اشعار زیر را به وزیر نسبت می دهد:

صلیّ علیک الله یا من دنا * * * من قاب قوسین مقام النبیه
أخوک قد خولفت فیه کما * * * خولف فی هارون موسی أخیه
هل برسول الله من اسوه * * * لم یقتد القوم بما هن[۲۴۴] فیه

ومی افزاید: «وهی أطول من هذا».[۲۴۵]
روشن نیست علامه امین به استناد چه منبعی این اشعار را به وزیر مغربی نسبت داده است؟ لذا درباره سخن ایشان نمی توان داوری درستی ارائه داد؛ ولی درباره دو بیتی که در مناقب ابن شهرآشوب آمده، گفتنی است این دو بیت را سدآبادی در کتاب المقنع پس از اشعاری که از منصور نمری نقل کرده با این عبارت آورده است:
وله ایضاً من ابیات:

هل فی رسول الله من اسوه * * * لو یقتدی القوم بما سنّ فیه...[۲۴۶]

از این عبارت، به روشنی برمی آید که این دو بیت هم، سرودة منصور نمری است؛ چند صفحه قبل هم، قطعه بلند ابویحیی فرزند وزیر مغربی نقل شده است؛[۲۴۷] لذا احتمال دارد مرحوم ابن شهرآشوب، به همین کتاب رجوع کرده وبا سرعت این دو بیت را برداشته وبا غفلت از اشعار منصور نمری که در این میان آمده، آن ها را به ابویحیی مغربی نسبت داده است.
۲. در مناقب ابن شهرآشوب می خوانیم:

یا ابن الذی بلسانه وبیانه * * * هدی الأنام ونزل التنزیل
عن فضله نطق الکتاب وبشرّت * * * بقدومه التوراه والإنجیل
لولا انقطاع الوحی بعد محمّد * * * قلنا محمّد من أبیه بدیل
هو مثله فی الفضل إلا أنّه * * * لم یأته برساله جبریل[۲۴۸]

در اعیان الشیعه می گوید:
ظاهراً مراد از مغربی، وزیر مغربی است؛ زیرا این اشعار در دیوان ابن هانی یافت نمی شود.[۲۴۹]
این سخن از دو مقطع تشکیل شده است:
مقطع نخست: «این اشعار از ابن هانی نیست؛ چون در دیوانش نیامده است». درستی این مقطع، وابسته به این ادعا است که تمام اشعار ابن هانی در دیوان وی گرد آمده باشد که ما نمی دانیم این ادعا تا چه اندازه صحیح است. البته اساساً اطلاق مغربی بر ابن هانی دور از ذهن به نظر می رسد.
مقطع دوم: «چون این اشعار از ابن هانی نیست، پس از وزیر مغربی است». این مقطع هم در صورتی صحیح است که گوینده این اشعار یا ابن هانی باشد یا وزیر مغربی واحتمال دیگری در کار نباشد؛ ولی احتمال دیگری که این جا مطرح است، این است که اشعار، سروده ابویحیی فرزند وزیر مغربی باشد.
نکته مهمتر این است که مرحوم ابن شهر آشوب، این اشعار را در حالات امام جواد (علیه السلام) نیز آورده است؛ ولی بنا بر نسخه های چاپی کتاب، گوینده آن، المعرّی است.[۲۵۰] مراد از المعرّی، ابوالعلاء معری است که در جاهای دیگر مناقب هم از وی نقل شده است.[۲۵۱]
بنابراین روشن نیست شاعر این اشعار کیست واین اشعار، در مدح کدام امام (علیه السلام) سروده شده است واساساً آیا در عبارت مناقب ابن شهر آشوب در نسخه های چاپی تحریفی رخ نداده است؟ پرونده این بحث اخیر، تا دستیابی به نسخه معتبری از مناقب ابن شهر آشوب گشوده باقی می ماند.[۲۵۲]
دیگر وابستگان وزیر مغربی
در قسمت پیشین این مقاله، به برخی وابستگان وزیر مغربی اشاره کردیم؛ همچون پدر وبرادران وعمو ودایی پدر (هارون بن عبدالعزیز اوارجی) وفرزند وی (علی بن هارون بن عبدالعزیز).
از دیگر وابستگان وزیر مغربی، داماد وی، ابوالحسن علی بن ابی طالب بن عمر[۲۵۳] وخواهر زاده او، نقابت نجم الدین اسامه را که در سال ۴۵۲ ق نقابت سادات را عهده دار شد،[۲۵۴] می توان نام برد.
برادرزاده وزیر مغربی، ابوالفرج محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین مغربی بوده که نام وی در چند کتب تاریخی دیده می شود.[۲۵۵] اگر وی برادرزاده ابوینی وزیر مغربی باشد، قهراً نتیجه ابوعبدالله نعمانی می باشد وبه بحث اصلی ما ارتباط بیشتری می یابد.
به هر حال، ما در این جا تنها به ترجمه سخن ابن صیرفی ابوالقاسم علی بن منجب بن سلیمان در کتاب الاشاره الی من نال الوزارة درباره وی اکتفا می کنیم. ابن صیرفی، با عنوان «الوزیر الاجل الکامل الاوحد صفی امیرالمؤمنین وخالصته ابوالفرج محمد بن جعفر المغربی» او را ترجمه کرده وپس از اشاره به خاندان وی وماجرای قتل جد وعموهای وی ویادکرد از وزیر مغربی، می گوید:
وزیر ابوالفرج به مغرب رفت وآن جا به خدمت پرداخت. احوال روزگار او زیر ورو شد وپس از بازگشت از مصر، یازوری او را به خدمت گرفته، ودیوان جیش را بر عهده او نهاد. سیده، مادر امام مستنصر بالله به او اهتمام می ورزید. هنگامی که بابلی به وزارت رسید، او را ضمن دیگر اصحاب یازوری به بند کشید وزندانی کرد؛ ولی در همان زندان، در ماه ربیع الاول سال۴۵۰ ق حکم وزارت گرفت وخلعت یافت؛ ولی وی نه متعرض خلیفه بغداد شد ونه با بابلی رفتاری را که با او واصحاب یازوری کرده بود، انجام داد. دو سال وچند ماه در سمت وزارت باقی ماند ودر ماه رمضان سال۴۵۲ ق از این سمت بر کنار شد. در آن زمان، رسم چنین بود که وزرایی که از کار برکنار می شدند، دیگر عهده دار خدمت دولتی نمی شدند؛ ولی او پس از برکناری از وزارت، پیشنهاد کرد اداره برخی دیوان ها را بر عهده او گذارند؛ لذا دیوان انشاء را به وی سپردند. بدین ترتیب، به خدمت گرفتن وزیران پس از برکناری رسم شد؛ رسمی که مانع انزوای ایشان شده، زمینه فتنه انگیزی را برطرف ساخت. او بود که این نکته را دریافت وبه این فائده رهنمون شد. بالاخره وی در سال ۴۷۸ ق درگذشت.[۲۵۶]
 

 

 

 

 

 

 

 

 

پى نوشت ها:

ــــــــــــــــــــــ

[۱]. این نام را نجاشی در رجال خود، ص۲۷۱/۷۰۸ برای رساله سید مرتضی ذکر کرده است. این رساله، با نام «مسأله فی العمل مع السلطان» در رسائل شریف مرتضی، المجموعه الثانیه، ص۸۷-۹۷ به چاپ رسیده است. با توجه به مقدمه این کتاب، نام مسأله فی الولایه من قبل الظلمه زیبنده آن است.
[۲]. این کلمه در متن چاپ شده به المغربی تحریف شده است.
[۳]. المقنع، ص۳۱.
[۴]. الذریعه، ج۲۲، ص۱۲۳ (به نقل از محدث نوری;).
[۵]. شرح حال وزیر مغربی در مصادر چندی آمده است. آنچه در متن نقل کردیم، غالباً از معجم الادباء، ج۱۰، ص۸۳ برگرفته شده است.
[۶]. الکامل فی التاریخ، (مؤسسه التاریخ الاسلامی)، ج۵، ص۶۵۱ و۶۵۲.
[۷]. همان، ج۶، ص۸.
[۸]. بغیه الطلب، ج۶، ص۲۵۳۷.
[۹]. همان، ص۲۵۴۰ و۲۵۵۲.
[۱۰]. وسائل الشریف المرتضی، المجموعه الثانیه، ص۸۹.
[۱۱]. الکامل، ج۶، ص۱۰.
[۱۲]. همان، ج۶، ص۱۰ و۱۱؛ بغیه الطلب، ج۶، ص۲۵۵۲.
[۱۳]. الکامل، ج۶، ص۲۰.
[۱۴]. بغیه الطلب، ج۶، ص۲۵۵۵؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۱۰۹.
[۱۵]. المقنع، ص۳۲.
[۱۶]. ذریعه، ج۲۰، ص۳۹۴/۳۶۳۰.
[۱۷]. رسائل شریف مرتضی، المجموعه الثانیه، ص۶۷.
[۱۸]. این رساله با عبارت «لیس یمتنع القول...» آغاز شده است وهیچ خطبه ومقدمه ای در آغاز آن دیده نمی شود؛ لذا احتمال افتادگی در نسخه چاپی، جدی است.
[۱۹]. همچون اکمال ابن ماکولا، ج۱، ص۲۷۷؛ بغیه الطلب، ج۹، ص۴۲۹۱و ۴۲۹۵و ۴۲۹۶؛ وفیات الاعیان، ج۱، ص۱۱۱و ۳۴۹و ج۲، ص۱۱۷و ۵۳۹، ج۳، ص۸۸، ۱۵۷، ۲۳۳، ۳۷۹، ج۴، ص۹۱، ج۶، ص۴۰۰؛ معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۷ و۴۹۳و ج۴، ص۳۴۵؛صحاح، ج۶، ص۲۳۷۶؛ لسان العرب، ج۲، ص۱۹۷، ج۱۱، ص۳۱۳و ج۱۲، ص۵۹۳؛ تاج العروس، ج۱، ص۴۶۳ و۶۵۱، ج۲، ص۲۹۰، ۳۶۱، ۴۱۴ وموارد بسیار دیگر، ر.ک: مواضع مختلف کتاب الوزیر المغربی.
[۲۰]. ذریعه، ج۱، ص۸۵/۱۸، ۳۵۴/۱۸۶۸، ۳۵۷/۱۸۷۸، ۳۶۳/۱۹۰۵ و۱۹۰۶، ۳۶۴/۱۹۰۸، ۳۸۷/۱۹۸۹و ج۲، ص۱۷۳ /۶۳۷ و۶۳۸، ۲۵۰، ۲۸۹/۱۱۶۵، ۵۱۶/۲۰۳۳و ج۴، ص۲۷۳، ۳۱۴، ۳۲۰، ۴۲۰/۱۸۵۱، ۵۰۸ وج۷، ص۱۶۹/۸۹۷و ج۹، ص۲۴۹، ۶۹۹ (در این جا اشاره شده است که عبدالمحسن صوری در مدح پدر وزیر مغربی قصیده ای سروده که در دیوان وی آمده است)، ۱۲۶۸/۸۱۳۱و ج۱۰، ص۱۱۳، ۱۵۸و ج۱۱، ص۸۳/۵۲۰، ۲۸۷/۱۷۳۸و ج۱۲، ص۷۷/۵۲۳، ۲۷۰/۱۸۰۲و ج۱۷، ص۶/۳۰، ۵۳/۲۸۷و ج۱۹، ص۱۷/۷۳و ج۲۰، ص۱۷۰/۲۴۳۸، ۱۷۵/۲۴۶۵، ۱۷۹/۲۴۸۵، ۲۹۳/۳۰۳۳، ۳۹۴/۳۶۳۰، ۳۹۸/۳۶۵۶ وج۲۱، ص۷۹/۴۰۳۹ وج۲۲، ص۱۲۲/۶۳۶۰، ص۱۲۳/۶۳۶۲، ص۱۹۷/۶۶۷۹؛ اعیان الشیعه، ج۱، ص۱۷۴، ۱۸۳، ۱۹۱، ۲۸۴و ج۲، ص۲۱، ۲۲۱، ۳۹۵، ۳۹۶، ۴۱۶، ۴۴۵و ج۳، ص۳۶، ۲۴۲، ۲۵۱، ۲۵۵و ج۴، ص۱۳۵، ۵۱۳و ج۵، ص۳۸، ۳۹، ۲۲۷ (دوبار)، ۲۵۷و ج۶، ص۱۴۶و ج۷، ص۳۴۰ (دوبار)و ج۸، ص۹۹ وج۱۰، ص۱۹۷، ۲۸۱، ۳۰۶. ترجمه وزیر مغربی هم در ج۶، ص۱۱۱ وج۸، ص۱۸۷ آمده است. (چنان که پیش تر گذشت) ونیز، مستدرکات اعیان الشیعه، ج۲، ص۱۲۲و ج۳، ص۲۵۲۲و ج۴، ص۴۷-۹۷ (به نقل از دکتر احسان عباس) وج۵، ص۲۹۱، ۲۵۵، ۲۹۷.
[۲۱]. بحارالأنوار، ج۱۰۷، ص۸۰ و۸۱.
[۲۲]. معجم الادباء، ج۱۸، ص۱۰۳. گفتنی است دکتر احسان عباس که در کتابالوزیر المغربی، در صدد گردآوری باقی مانده آثار وزیر مغربی، از نظم ونثر بوده، متن بالا را نیاورده است؛ لذا ما این متن را - که در بردارنده نکاتی از زندگی آموزشی وزیر مغربی بوده است - نقل کردیم.
[۲۳]. الوافی بالوفیات، (چاپ داراحیاء التراث)، ج۴، ص۱۳۰؛ هدیه العارفین، ج۲، ص۱۲۲؛ اعلام زرکلی، ج۶، ص۲۸۲.
[۲۴]. هدیه العارفین، ج۲، ص۵۶؛ اعلام زرکلی، ج۹، ص۲۴۲.
[۲۵]. همان، ج۲، ص۱۶۷؛ ایضاح المکنون، ج۲، ص۴۰۹ و۴۷۴.
[۲۶]. الوافی بالوفیات، ج۴، ص۱۳۰.
[۲۷]. تهذیب الکمال، ج۱۶، ص۲۸۱.
[۲۸]. تفسیر کشف الاسرار وعده الابرار، ج۷، ص۴۴۶.
[۲۹]. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۳۵/۱۴۶ از ابی القاسم مغربی، از ابی بکربن عبدان حافظ نقل می کند. وی دو جای دیگر از منصور بن خلف روایت کرده است؛ یکی در ص۳۰۵/۳۱۸ (که همچون مورد نخست، از ابی بکر احمد بن عبدان روایت می کند) ودیگری در ص۴۱۷/۴۴۰.
[۳۰]. تاریخ اسلام ذهبی، چاپ بشار عواد، ج۸، ص۷۰۴.
[۳۱]. سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۱۰۱/۲۱۳ ومصادر حاشیه آن.
[۳۲]. تاریخ دمشق، ج۴۱، ص۱۱۲ و۱۱۶.
[۳۳]. ذیل ابن نجار بر تاریخ بغداد، ج۱، ص۴۰.
[۳۴]. تفسیر بغوی، ج۱، ص۲۷۲.
[۳۵]. الوافی بالوفیات، ج۱، ص۲۶۰.
[۳۶]. الوزیر المغربی، ص۱۴۸ و۱۴۹ و۱۵۸.
[۳۷]. صراط مستقیم، ج۳، ص۱۰.
[۳۸]. همان، ص۲۷۸.
[۳۹]. ریاض العلماء ج۲، ص۱۴۷؛ اعیان الشیعه، ج۶، ص۱۱۴.
[۴۰]. وی تنها در ذیل نام تفسیر قرآن وی، به عبارتی که در اعیان الشیعه نقل شده است اشاره کرده واندکی درباره دیدگاه وی در اعجاز قرآن سخن گفته است. ر.ک: الوزیر المغربی، ص۱۰۰-۱۰۳.
[۴۱]. گفتنی است که نام الحسین بن علی مغربی در پاره ای موارد به الحسن بن علی مغربی تحریف شده است، ر.ک: تبیان، ج۱، ص۱۲۹و ج۲، ص۵۷۳و ج۳، ص۳۱، ۳۶۶ (در چاپ جامعه مدرسین در این موارد، این تحریف دیده نمی شود)؛ فقه القرآن، ج۱، ص۱۱۲و ج۲، ص۲۲۴؛ متشابه القرآن ومختلفه، ج۱، ص۱۴۱. در برخی مواضع تفسیر ابوالفتح رازی هم از مغربی با تعبیر نادرست علی بن الحسین المغربی یاد شده است. (روض الجنان، ج۶، ص۲۰، ۱۱۷، ۲۲۱، ۲۲۵، ۲۶۷، ۴۱۰ وج۷، ص۱۹، ۱۲۳، ۳۱۹).
[۴۲]. مرحوم طبرسی در مقدمه مجمع البیان ضمن مدح بسیار کتاب تبیانمی گوید: «وهو القدوه استضیء بانواره، واطأ مواقع آثاره». البته در ادامه، به اشکالات این تفسیر در زمینه اعراب ونحو ونارسایی الفاظ وترتیب نامناسب آن اشاره می کند. از مقایسه تبیان ومجمع البیان بر می آید که در غیر مسائل نحو واعراب، مجمع البیان، بیشتر همان مطالب تفسیر تبیان را (البته با تنظیم بهتر) ارائه کرده است. تأثیر تبیان در فقه القرآن راوندی چنان عمیق است که می توانفقه القرآن راوندی را تنظیم مطالب فقهی تبیان به ترتیب کتب فقهی دانست.تفسیر روض الجنان ابوالفتوح رازی هم غالباً ترجمه تبیان است.
[۴۳]. بقره:۱.
[۴۴]. تفسیر تبیان، ج۱، ص۴۸ (چاپ جامعه مدرسین، ج۱، ص۳۵۸). در حاشیه های بعدی هم آدرس های داخل پرانتز از تفسیر تبیان از این چاپ است.
[۴۵]. بقره: ۶.
[۴۶]. همان،، ص۵۹ (چاپ جامعه مدرسین، ج۱، ص۳۷۸).
[۴۷]. بقره: ۳۰.
[۴۸]. در هردو چاپ «إذا» ذکر شده؛ ولی در آیه، «اذ» آمده است.
[۴۹]. تفسیر تبیان، ج۱، ص۱۲۹ (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۵۳). گفتنی است ما این جا اندکی از عبارت مفسران دیگر را هم آوردیم، تا کلام حسین بن علی مغربی روشن شود، این روش را در نقل دیگر قطعات هم دنبال کرده ایم. درباره مراد از «الفضل» در عبارت «قال الفضل»، پس از این سخن خواهیم گفت.
[۵۰]. بقره: ۶۲.
[۵۱]. تفسیر تبیان، ج۱، ص۲۸۱ (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۲۸۸).
[۵۲]. بقره: ۷۴.
[۵۳]. تفسیر تبیان، ج۱، ص۳۰۹ (ج۲، ص۳۳۰).
[۵۴]. بقره: ۷۸
[۵۵]. تفسیر تبیان، ص۳۱۸، (ج۲، ص۳۴۵)؛ مجموع البیان، ج۱، ص۲۸۲.
[۵۶]. بقره: ۱۰۴
[۵۷]. تفسیر تبیان، ص۳۸۹، (ج۲، ص۴۴۴) شیخ طوسی، بحث از معنای «انظرنا واسمعوا» را چند سطر بعد آغاز می کند؛ لذا به نظر می رسد این پاراگراف هم ادامه کلام حسین بن علی المغربی است وشیخ طوسی برای منقطع نشدن کلام وی، آن را این جا نقل کرده است.
[۵۸]. بقره: ۱۰۸
[۵۹]. تفسیر تبیان، ص۴۰۳ (ج۲، ص۴۶۳).
[۶۰]. بقره: ۱۲۴
[۶۱]. تفسیر تبیان، ص۴۴۶، (ج۲، ص۵۱۷)؛ مجمع البیان، ج۱، ص۳۸۰.
[۶۲]. بقره: ۱۲۸
[۶۳]. تفسیر تبیان، ص۴۶۵، (ج۳، ص۹).
[۶۴]. بقره: ۲۳۸
[۶۵]. تفسیر تبیان، ج۲، ص۲۷۵، (ج۳، ص۳۹۷)؛ فقه القرآن، ج۱، ص۱۱۲.
[۶۶]. بقره: ۲۶۸
[۶۷]. تفسیر تبیان، ص۳۴۸، (ج۳، ص۴۹۱).
[۶۸]. بقره: ۲۸۲.
[۶۹]. تفسیر تبیان، ص۳۷۴، (ج۳، ص۵۲۸).
[۷۰]. آل عمران: ۱۱۹.
[۷۱]. ظاهراً «تحبّه» صحیح است ودر هر دو چاپ تفسیر تبیان، تحریف رخ داده است.
[۷۲]. ظاهراً «تحبونهم» صحیح است؛ چنان که در آیه قرآن هم به این شکل آمده واین امر، تأیید تحریفی است که در حاشیه پیشین به آن اشاره شد.
[۷۳]. تفسیر تبیان، ج۲، ص۵۷۳، (ج۴، ص۲۰۵).
[۷۴]. آل عمران: ۱۵۳.
[۷۵]. تفسیر تبیان، ص۲۲، (ج۴، ص۲۵۹)؛ مجمع البیان، ج۲، ص۸۶۲.
[۷۶]. آل عمران: ۱۵۹.
[۷۷]. تفسیر تبیان، ص۳۱، (ج۴، ص۲۶۸).
[۷۸]. نساء: ۳.
[۷۹]. تفسیر تبیان، ص۱۰۴، (ج۴، ج۳ ص۳۵۲)، فقه القرآن، ج۲، ص ۹۸.
[۸۰]. نساء: ۱۲
[۸۱]. تفسیر تبیان، ص۱۳۶، (ج۴، ص۳۸۸)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۲۸؛ فقه القرآن، ج۲، ص۳۳۷؛ روض الجنان، ج۵، ص۲۷۹؛ تفسیر شاهی، ج۲، ص۶۰۲.
[۸۲] نساء: ۴۲
[۸۳]. تفسیر تبیان، ص۲۰۴، (ص۴۶۶).
[۸۴] نساء: ۴۷.
[۸۵]. تفسیر تبیان، ص۲۱۶، (ج۴، ص۴۸۰)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۸۷.
[۸۶]. نساء: ۵۶.
[۸۷]. تفسیر تبیان، ص۲۳۱، (ج۴، ص۴۹۸)؛ متشابه القرآن ومختلفه، ج۲، ص۱۱۴ و۲۸۵.
[۸۸]. نساء: ۶۲.
[۸۹]. تفسیر تبیان، ص۲۴۱، (ج۴، ص۵۰۸)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۱۰۳. گفتنی است، آیه بعد از این آیه چنین است: «اولئک الذین یعلم الله ما فی قلوبهم فأعرض عنهم وعظهم وقل لهم فی أنفسهم قولاً بلیغاً». ظاهراً مغربی هر دو آیه را با هم تفسیر کرده وشیخ طوسی، برای منقطع نشدن کلام وی، تمام آن را این جا نقل کرده است. در تفسیر تبیان، تفسیر آیه بعد پس از این، به طور مستقل آمده وآن جا هم بر دلالت آیه بر فضل بلاغت، تأکید مجدّد شده است.
[۹۰]. نساء: ۷۳.
[۹۱]. تفسیر تبیان، ج۳، ص۲۵۶، (ج۴، ص۵۲۶)؛ روض الجنان، ج۶، ص۲۰.
[۹۲]. نساء: ۹۴.
[۹۳]. تفسیر تبیان، ص۲۹۹، (ج۵، ص۴۹)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۱۴۶.
[۹۴]. نساء: ۹۵ و۹۶.
[۹۵]. تفسیر تبیان، ص۳۰۲، (ج۵، ص۵۳)؛ مجمع البیان، ص۱۴۹؛ فقه القرآن، ج۱، ص۳۳۵.
[۹۶]. نساء: ۹۷-۹۹.
[۹۷]. تفسیر تبیان، ص۳۰۴، (ج۵، ص۵۵).
[۹۸]. نساء: ۱۰۹.
[۹۹]. تفسیر تبیان، ص۳۲۰، (ج۵، ص۷۵).
[۱۰۰]. نساء: ۱۱۷.
[۱۰۱]. تفسیر تبیان، ص۳۳۱، (ج۵، ص۸۹)؛ روض الجنان، ج۶، ص۱۱۷.
[۱۰۲]. نساء: ۱۴۲ و۱۴۳.
[۱۰۳]. تفسیر تبیان، ص۳۶۶، (ج۵، ص۱۳۱).
[۱۰۴]. نساء: ۱۳.
[۱۰۵]. تفسیر تبیان، ص۳۹۲، (ج۵، ص۱۶۲).
[۱۰۶]. نساء: ۱۷۶.
[۱۰۷]. تفسیر تبیان، ص۴۰۸، (ج۵، ص۱۸۱).
[۱۰۸]. مائده: ۱.
[۱۰۹]. تفسیر تبیان، ص۴۱۶، در این چاپ حدود دو سطر افتاده است. (ج۵، ص۱۹۱)؛ روض الجنان، ج۶، ص۲۲۱.
[۱۱۰]. مائده: ۲.
[۱۱۱]. تفسیر تبیان، ص۴۱۹، (ج۵، ص۱۹۴)، مجمع البیان، ج۶، ص۲۲۵، فقه القرآن، ج۱، ص۳۰۳.
[۱۱۲]. مائده: ۲.
[۱۱۳]. تفسیر تبیان، ص۴۲۴، (ج۵، ص۲۰۱).
[۱۱۴]. مائده: ۶.
[۱۱۵]. تفسیر تبیان، ص۴۴۸، (ص۲۳۶)؛ روض الجنان، ج۶، ص۲۶۷؛ فقه القرآن، ج۱، ص۱۲. گفتنی است شیخ طوسی، پس از نقل عبارت فوق، افزوده است: «واقوی الأقوال، ما حکینا اولاً من أن الفرض بالوضوء یتوجّه إلی من أراد الصلاه وهو علی غیر طهور. فامّا من کان متطهراً فعلیه ذلک استحباباً...». این عبارت، ناظر به اختلافی است که پیش از نقل کلام مغربی حکایت شده است. «ثم اختلفوا هل یجب ذلک کلّما أراد القیام إلی الصلاه او بعضها أو فی أی حال هی؟ فقال قوم المراد به إذا أراد القیام وهو علی غیر طهور وهو الّذی اختاره الطبری و...».
نقل کلام مغربی در این جا، چندان مناسب نیست وسبب پیدایش دشواری در فهم عبارت کتاب شده است. به نظر می رسد شیخ طوسی، پس از تألیف کتاب، به تفسیر مغربی برخورده وبا افزون کلام وی به تفسیر خود، در جای نامناسب، نوعی ناهمواری در کتاب پدید آورده است.
[۱۱۶]. مائده: ۴۸.
[۱۱۷]. تفسیر تبیان، ص۵۴۶، (ج۵، ص۳۴۷)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۳۱۴؛روض الجنان، ج۶، ص۴۱۰؛ متشابه القرآن ومختلفه، ج۱، ص۱۴۱ و۲۶۱.
[۱۱۸]. همان، ص۵۵۹، (ج۵، ص۳۶۰)؛ همان، ج۳، ص۳۲۵؛ همان، ج۷، ص۱۹؛ فقه القرآن، ج۱، ص۱۱۶؛ این کلام در تفسیر برهان، ج۲، ص۳۲۰ هم از تفسیر مجمع البیان نقل شده است.
[۱۱۹]. مائده: ۶۴.
[۱۲۰]. تفسیر تبیان، ص۵۸۰، (ج۵، ص۳۸۲)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۳۳۹.
[۱۲۱]. مائده: ۸۹.
[۱۲۲]. تفسیر تبیان، ص۱۱، (ج۵، ص۴۲۶)؛ روض الجنان، ج۷، ص۱۲۳؛ فقه القرآن، ج۲، ص۲۲۴.
[۱۲۳]. مائده: ۹۵.
[۱۲۴]. تفسیر تبیان، ص۲۷، (ج۵، ص۴۴۵).
[۱۲۵]. مائده: ۱۰۵.
[۱۲۶]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۴۰، (ج۵، ص۴۶۱).
[۱۲۷]. مائده: ۱۰۹-۱۰۸
[۱۲۸]. سخن مغربی، این جا پایان می پذیرد وادامه آن، کلام شیخ طوسی است. این کلام، توضیحی بر سه قول پیشین است وربطی به کلام مغربی ندارد؛ زیرا آشکار است که بنا بر احتمال مغربی «یوم» ظرف است، نه مفعول به. به نظر می رسد شیخ طوسی نظر مغربی را پس از تألیف کتاب افزوده وتوجه نکرده که این قول، خود قول چهارم است وافزودن این قول، بین اقوال سه گانه وتوضیح آن ها، سبب می شود نوعی گسست وتشویش در عبارت کتاب پدید آید.
[۱۲۹]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۵۲، (ج۵، ص۴۷۵)؛ مجمع البیان، ج۳، ص۴۰۲.
[۱۳۰]. مائده: ۱۱۸.
[۱۳۱]. در حاشیه چاپ جامعه مدرسین آمده: «کذا ولم نتحقق المراد من العشر المشار الیه ولعلّه مصحّف». احتمال دارد مراد، آیات دهگانه باشد، از آیه «یوم یجمع الله الرسل» تا آیه مورد تفسیر. نُه آیه از این آیات، به روشنی مربوط به مکالمه خداوند وحضرت عیسی (علیه السلام) وحواریان می باشد. آیه نخست هم بنا بر برخی احتمالات، با این مجموعه مرتبط است. در قاموس آمده است: «عواشر القرآن الآی التی یتم بها العشر» ممکن است متن فوق با این واژه مرتبط ومراد از «العشر»، آیه دهم مجموعه، یعنی همین آیه مورد تفسیر باشد.
[۱۳۲]. تفسیر تبیان، ص۷۲ (ج۵، ص۴۹۶). گفتنی است نقل این گفتار از مغربی در این جا، این احتمال را به ذهن می آورد که پاراگراف پیشین (وقیل: معناه...) کلام مغربی است؛ به ویژه با عنایت به عبارت «ولو قال الغفور الرحیم...».
[۱۳۳]. انعام: ۳۸.
[۱۳۴]. أنشده فی اللسان، – ماده خرق- بلفظ: وطیری لمخراق أشم کأنّه/ سلیم رماح لم تنله الزعانف (حاشیه چاپ جامعه مدرسین).
[۱۳۵]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۱۲۸، (ج۵، ص۶۵).
[۱۳۶]. انعام: ۶۰.
[۱۳۷]. تفسیر تبیان، ص۱۵۷، (ج۶، ص۱۰۰)؛ روض الجنان، ج۷، ص۳۱۹.
[۱۳۸]. انعام: ۹۷.
[۱۳۹]. تفسیر تبیان، ص۲۱۳، (ج۶، ص۱۶۸).
[۱۴۰]. انعام: ۱۰۵
[۱۴۱]. تفسیر تبیان، ص۲۲۸، (ج۶، ص۱۸۷).
[۱۴۲]. انعام: ۱۱۰
[۱۴۳]. قبل از این آیه می خوانیم: «وما یشعرکم أنّها اذا جاءت لایؤمنون». به گفته مغربی، عبارت «ونقلب أفئدتهم وأبصارهم» جمله معترضه بین این جمله وجمله«کما لم یؤمنوا به أول مره» است.
[۱۴۴]. متن هر دو چاپ، «أن یختبر قلوبهم فیجد» عبارت بالا که در حاشیه چاپ جامعه مدرسین از مخطوطه ای نقل کرده، صحیح تر به نظر می آید.
[۱۴۵]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۲۳۸، (ج۶، ص۱۹۸)؛ مجمع البیان، ج۴، ص۵۴۱؛روض الجنان، ج۷، ص۴۱۵.
[۱۴۶]. انعام: ۱۳۰.
[۱۴۷]. تفسیر تبیان، ص۲۷۷، (ج۶، ص۲۴۳).
[۱۴۸]. انعام: ۱۵۲.
[۱۴۹]. مراد، ابو اسامه جناده بن محمد ازدی هروی، لغوی بزرگ است. وی استاد وزیر مغربی بوده وهمچون خاندان مغربی، به دست حاکم خلیفه مصر کشته شد. قتل وی، در سال ۳۹۹ق رخ داد. (ر.ک: وفیات الأعیان، ج۱، ص۳۷۲).
[۱۵۰]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۳۱۸، (ج۶، ص۲۹۰).
[۱۵۱]. انعام: ۱۵۴.
[۱۵۲]. به آیات ۸۴تا ۸۷ این سوره اشاره است. گویا بنا بر این احتمال، آیات بسیاری که در این میان ذکر شده، همگی از ملحقات آیات فوق می باشند.
[۱۵۳]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۳۲۱، (ج۶، ص۲۹۴)؛ مجمع البیان، ج۴، ص۵۹۵.
[۱۵۴]. اعراف: ۲۶.
[۱۵۵]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۳۷۹، (ج۶، ص۳۶۲).
[۱۵۶]. اعراف: ۲۹.
[۱۵۷]. تفسیر تبیان، ج۴، ص۳۸۴، (ج۶، ص۳۶۷)؛ مجمع البیان، ج۴، ص۶۳۵.
[۱۵۸]. انفال: ۴۱.
[۱۵۹]. وی، محمد بن احمد بن ابراهیم بن سلیمان ابوالفضل جعفی کوفی، معروف به صابونی است که ساکن مصر بوده ودر آن دیار، منزلتی داشته است. کتاب وی، فاخر در فقه مشهور است. ابن قولویه (م۳۶۹ق) صاحب کتاب کامل الزیارات، از وی روایت می کند. (رجال نجاشی، ص۳۷۴، ش ۱۰۲۲؛ فهرست شیخ طوسی، ص۵۴۵، ش۹۰۱؛ کامل الزیارات، ب۱، ح۱۷، ب۱۴، ح۲). علی القاعده، وزیر مغربی، به جهت سکونت در مصر، با وی آشنا شده است.
[۱۶۰]. تفسیر تبیان، ج۵، ص۱۲۳، فقه القرآن، ج۱، ص۲۴۴.
[۱۶۱]. توبه: ۲۹.
[۱۶۲]. تفسیر تبیان، ج۵، ص۲۰۳.
[۱۶۳]. توبه: ۳۳ (یا ۳۲).
[۱۶۴]. تفسیر تبیان، ج۵، ص۲۰۷.
[۱۶۵]. یونس: ۱۱
[۱۶۶]. تفسیر تبیان، ج۵، ص۳۴۶.
[۱۶۷]. برای نمونه، موارد ۱۳ تا۱۹، ۲۴، ۲۷ تا۲۹، ۳۵، ۴۷، ۴۸و۵۲.
[۱۶۸]. به جز موردی که در متن اشاره شد، در مورد ۱۴ هم سخن وی را ملیح دانسته؛ ولی اشاره می کند که این وجه نیازمند تقدیری در کلام است که گویا اعتراضی بر این وجه می باشد.
[۱۶۹]. مورد۳۹ (والذی ذکره قوی).
[۱۷۰]. مورد ۱۶ (هذا ضعیف)، مورد ۳۲ (هذا الذی ذکره سهو منه).
[۱۷۱]. موارد ۱، ۳۳، ۳۶ و۴۹.
[۱۷۲]. موارد ۴، ۱۰، ۱۲، ۲۸، ۳۰، ۳۵، ۴۰، ۴۴، ۴۵.
[۱۷۳]. موارد ۵، ۸، ۱۳، ۴۷.
[۱۷۴]. موارد ۴، ۱۸، ۲۱، ۳۰ ونیز ر.ک: موارد ۳۹ و۵۰.
[۱۷۵]. مثلاً موارد ۱۰، ۱۲، ۲۹.
[۱۷۶]. موارد ۱۴، ۲۱، ۲۶.
[۱۷۷]. مورد۴، در مورد ۴۱ هم پس از ذکر عباراتی که عرب هنگام اغراء به کار می گیرد، افزوده شده است: وحکی المغربی أنه سمع من یغری بـ «وراءک» و«قدامک».
[۱۷۸]. مورد ۷ ومورد ۳۸ (حدثنی بعض الیهود الثقات منهم بمصر...).
[۱۷۹]. مورد۴۳.
[۱۸۰]. مورد ۱ و۷ ونیز ر.ک. ۳۷.
[۱۸۱]. مورد۵۴. شیخ طوسی ذیل این مورد، نظر نقل شده را با عبارت «وهو الظاهرمن المذهب» تأیید می کند.
[۱۸۲] مورد ۳۷ ونیز ر.ک: مورد ۱۸.
[۱۸۳]. مورد۲۲.
[۱۸۴]. مورد ۵۶.
[۱۸۵]. موارد ۵، ۱۳، ۲۵، ۲۷ ونیز ر.ک: مورد ۴۴.
[۱۸۶]. مورد۱۶؛ البته شیخ طوسی نظر وی را ضعیف می داند.
[۱۸۷]. مورد ۲ (قول ربیع بن انس)، ۸ (رمّانی هم با این قول موافق است)، ۹، ۲۰ (قول فرّاء)، ۳۴ (قول زجّاج)، ۴۵، ونیز ر.ک: مورد۴۶.
[۱۸۸]. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۳۱۳ وج۱۵، ص۲۵۵ ومصادر حاشیه آن.
[۱۸۹]. با عبارت ابوعلی (مورد۵) وبا عبارت الجبائی (مورد۴۹) ونیز ر.ک: مورد۲۵.
[۱۹۰]. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۱۸۳ ومصادر حاشیه آن.
[۱۹۱]. مورد ۸.
[۱۹۲]. ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۵۳۳ ومصادر حاشیه آن.
[۱۹۳]. مورد۵۱.
[۱۹۴]. الوافی بالوفیات، ج۲، ص۱۷۵؛ لسان المیزان، ج۵، ص۷۳۷.
[۱۹۵]. مورد ۳۳ و۵۵.
[۱۹۶]. سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۳۶۰ ومصادر حاشیه آن.
[۱۹۷]. مورد ۲۰.
[۱۹۸]. سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۱۱۸، ش۱۲ ومصادر حاشیه آن.
[۱۹۹]. مورد ۲.
[۲۰۰]. مطلبی که در تبیان از الربیع بن انس نقل شده، در تفسیر طبری (ج۱، ص۱۵۲ و۱۶۰ و۱۶۲) از عمار بن الحسن از عبدالله بن ابی جعفر از پدرش از ربیع بن انس نقل شده است. ربیع بن انس در این سند، ربیع بن انس بکری خراسانی است که ابوجعفر رازی از وی روایت می کند (تهذیب الکمال، ج۹، ص۶۰ وج۳۳، ص۱۹۳).
[۲۰۱]. مورد ۳.
[۲۰۲]. تفسیر تبیان، (چاپ جامعه مدرسین)، ج۲، ص۱۹، ۲۰ و۶۱.
[۲۰۳]. همان، ص۲۵و ۱۵۶.
[۲۰۴]. همان، ص۱۵۶، ترجمه وی را در موسوعه طبقات الفقهاء، ج۴، ص۳۲۷ ومصادر آن بنگرید.
[۲۰۵]. همان، ج۱، ص۱۰۹، (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۲۰) وص۱۳۵ (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۶۱) وص۱۹۵ (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۱۵۶).
[۲۰۶]. وفیات الاعیان، ج۴، ص۲۰۵؛ فهرست ابن ندیم، ص۳۷ و۸۰؛ اعلام زرکلی، ج۷، ص۲۷۹. ترجمه وی، در تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۲۵ در بخش مربوط به کسانی که نام آن ها مفضل است (در باب میم) آمده است؛ لذا احتمال تحریف در نام المفضل نیست.
[۲۰۷]. تبیان، ج۱، ص۱۰۱، (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۹) وص۳۲۱ (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۳۴۹) در حاشیه اشاره شده که از ازهری در تهذیب اللغه همین مطلب را نقل کرده واز مفضل با کنیه ابوطالب نحوی یاد کرده است.
[۲۰۸]. همان، ص۱، (چاپ جامعه مدرسین، ج۱، ص۲۶۸).
[۲۰۹]. در حقائق التأویل، ص۳۷ از کتاب المفضّل بن سلمه کوفی با عنوان ضیاء القلوب فی معانی القرآن یاد کرده، ونیز ر.ک: ص۳۹، امالی (سید مرتضی)، ج۲، ص۵۵ و۱۴۷.
[۲۱۰]. در تبیان، ج۱، ص۱۰۸، (چاپ جامعه مدرسین، ج۲، ص۱۹) مطلبی از الفضل نقل شده که با مراجعه به دیگر تفاسیر، محّرف بودن آن از المفضل آشکار می شود. ر.ک: مجمع البیان، ج۱، ص۱۳۰؛ زاد المسیر (ابن جوزی)، ج۱، ص۴۰؛ تفسیر العزّ بن عبدالسلام، ص۱۰۹؛ تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۲۵۱. از دیگر موارد تحریف نام وی: سرائر، ج۱، ص۲۹۴ از فضل بن سلمه در کتاب البارع نقل شده، ج۲، ص۱۸۱ از مفضل بن سلمه در کتاب البارع نقل شده که همین صحیح می باشد. درکشف النعمه، ج۱، ص۴۳ مطلبی لغوی از الفضل بن سلمه در ضیاء القلوب نقل کرده است که تحریف آن روشن است. نیز ر.ک: تاریخ بغداد، ج۵، ص۴۱۸ (فضل بن سلمه بن عاصم)؛ فتح الباری، ج۴، ص۲۷۴؛ نیل الأوطار، ج۵، ص۲۹۰.
[۲۱۱]. شاید علت این که در آغاز تفسیر تبیان که از مفسران وروش آن ها یاد شده است، از وزیر مغربی نام برده نشده، همین امر باشد.
[۲۱۲]. مورد ۵۲ ونیز ر.ک: مورد ۱۵ و۳۰.
[۲۱۳]. در بحث آینده که از برهان زرکشی عبارتی نقل می کنیم، به این بحث اشاره خواهیم نمود.
[۲۱۴]. البته آلوسی در تفسیر خود، فراوان از وزیر مغربی نقل کرده (ر.ک: تفسیر آلوسی، ج۳، ص۵۹ وج۴، ص۹۲، ۲۳۰، ج۵، ص۴۹ وج۶، ص۱۵۴ وج۷، ص۵۴ وج۸، ص۵۹، ۱۰۷)؛ ولی این مطالب، همگی در تبیان آمده وظاهراً آلوسی به استناد تبیان، آن ها را به وزیر مغربی نسبت داده است.
[۲۱۵]. البته در مقدمه تفسیر ابوحیان از تفسیر ابن عطیه مغربی بسیار تمجید می کند؛ ولی ظاهراً وی از این مفسّر، با عنوان ابن عطیه یاد می کند، نه المغربی.
[۲۱۶]. البحر المحیط (چاپ دارالکتب العلمیه)، ج۱، ص۴۰۲، (چاپ دارالفکر، ج۱، ص۳۸۶).
[۲۱۷]. مراد، چندان روشن نیست وشاید عبارت، محرّف باشد. کلمه «نکاحه» هم ظاهراً محرّف «نکاحها» است.
[۲۱۸]. البحر المحیط، (دارالکتب)، ج۲، ص۲۴۶، (دارالفکر، ج۲، ص۵۳۹).
[۲۱۹]. آل عمران: ۱۸۱.
[۲۲۰]. البحر المحیط، (دارالکتب)، ج۲، ص۲۶۱، (همان، ج۲، ص۵۶۵).
[۲۲۱]. همان، ص۲۹۰، (همان، ص۶۱۳، الاشد: بدل الاسد).
[۲۲۲]. همان، ص۳۱۰ (همان، ص۶۴۷).
[۲۲۳]. همان،، ص۴۹۴ (همان، ج۳، ص۱۷۳).
[۲۲۴]. همان، ج۳، ص ۳۶۸ (همان، ج۴، ص۶۹)
[۲۲۵]. قال الشاعر (به جای: قال صخر الغیّ)، أنّث فی امره لان والأنیث: المخنث الضعیف من الرجال (به جای: أنث فی امره اذا لان وضعف والانیث: المخنث)، ادامه عبارت نقل نشده است.
[۲۲۶]. برای دیدن روایات مربوط ر.ک: وسائل الشیعه، کتاب الوصایا، باب۵۴؛ جامع احادیث الشیعه، ابواب الوصایا، باب۳۵.
[۲۲۷]. وسائل الشیعه، ج۱۹، ص۳۸۳ (باب سابق، ح۱۰)؛ جامع احادیث الشیعه، ج۳۵، ص۲۹۵، ش۳۵۴۲۸ (باب سابق، ج۶).
[۲۲۸]. همان، ص۳۸۱، ش۲۴۸۰۵ (حدیث سوم باب)، همان، ش۳۵۴۲۹ (حدیث هفتم باب)، حدیث بعدی هم با این حدیث یکی است.
[۲۲۹]. تفسیر تبیان، ج۲، ص۳۰۹. از عبارت «امّا العلم» در اواسط صفحه تا عبارت «اصل الباب الکرس: تراکب الشیء بعضه علی بعض» در ص۳۱۰ (چاپ جامعه مدرسین، ج۳، ص۴۴۱ و۴۴۲).
[۲۳۰]. البرهان فی علوم القرآن، تحقیق د. مرعشی ودیگران، ج۳، ص۶۵.
[۲۳۱]. الوافی بالوفیات، ج۱۸، ص۸۵ (چاپ داراحیاء، ج۱۸، ص۵۱).
[۲۳۲]. نعیم الطلب، ج۶، ص۲۵۳۴ و۲۵۴۲.
[۲۳۳]. الوافی بالوفیات، ج۱۲، ص۴۴۶ ونیز ر.ک: الوزیر المغربی، ص۹۱.
[۲۳۴]. المقنع فی الامامه، ص۵۵.
[۲۳۵]. مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۹ (آدرس نخستین از مناقب از چاپ مطبعه علمیه است)، (چاپ یوسف بقاعی، دارالاضواء، ج۳، ص۲۶؛ چاپ بمبئی، چاپ سنگی، ج۳، ص۳۱). البته پس از این، درباره دو بیت شعری که این جا به فرزند وزیر مغربی نسبت داده شده است بحث خواهیم کرد.
[۲۳۶]. همان، ص۵۵-۵۷.
[۲۳۷]. أعیان الشیعه، ج۶، ص۱۱۶؛ الوزیر المغربی، ص۱۴۸.
[۲۳۸]. مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۵۸، (چاپ یوسف بقاعی، ج۱، ص۳۱۹). در این دو چاپ، در مصراع دوم بیت دوم، به جای «لولا»، «وما» آمده، ولی در چاپ بمبئی، ج۲، ص۹ عبارت به همان صورت صحیح «لولا» ضبط شده است.
[۲۳۹]. صراط مستقیم، ج۳، ص۱۰.
[۲۴۰]. ظاهراً مراد از امام عسکری، امام هادی (علیه السلام) که فرزند آن حضرت، امام حسن عسکری (علیه السلام) است و«سمی احمد» هم معطوف به کلمه «قبر» می باشد.
[۲۴۱]. مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۴۲۶، (چاپ یوسف بقاعی، ج۴، ص۴۵۹؛ چاپ بمبئی، ج۵، ص۱۲۸).
[۲۴۲]. الوافی بالوفیات، ج۱۸، ص۸۵، ش۸۷.
[۲۴۳]. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۹، (چاپ یوسف بقاعی، ج۳، ص۲۶، چاپ بمبئی، ج۳، ص۳۱).
[۲۴۴]. ظاهراً محرّف «سنّ» باشد.
[۲۴۵]. اعیان الشیعه، ج۶، ص۱۱۶؛ الوزیر المغربی، ص۱۵۸.
[۲۴۶]. المقنع فی الامامه، ص۷۱ وبه پیروی از آن در الدرالنظیم، ص۲۵۱.
[۲۴۷]. المقنع فی الامامه، ص۵۵- ۵۷.
[۲۴۸]. مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۸۱، (چاپ یوسف بقاعی، ج۴، ص۱۹۷، چاپ بمبئی، ج۵، ص۳)؛ الوزیر المغربی، ص۱۴۹.
[۲۴۹]. اعیان الشیعه، ج۶، ص۱۱۵.
[۲۵۰]. مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۳۹۲ (چاپ یوسف بقاعی، ج۴، ص۴۲۳).
[۲۵۱]. همان، ج۱، ص۳۰۵، ج۴، ص۵۵ (چاپ یوسف بقاعی، ج۱، ص۳۶۹ وج۴، ص۶۲).
[۲۵۲]. نگارنده به دو نسخه بسیار معتبر مناقب رجوع کرد؛ یکی از قرن ششم وهفتم که دو باب حالات امام باقر وامام جواد: در آن نیست ودیگری نسخه ای که در تاریخ۲۴ ذی القعده ۷۷۷ ق جزء ششم آن نگارش یافته وبه رقم ۳۸۲۳ در کتابخانه آیت الله مرعشی نگاهداری می شود (فهرست کتابخانه آیت الله مرعشی، ج۱۰، ص۲۰۱). در این نسخه، در فصل حیات امام باقر (علیه السلام) در کلمه «المغربی» نقطه غین وباء دیده نمی شود؛ ولی قبل از یاء، دندانه کلمه آشکار است؛ لذا نمی توان آن را المعری خواند. قسمت های اخیر این نسخه از جمله فصل مربوط به حیات امام جواد (علیه السلام) نو نویس است؛ لذا در این بحث راهگشا نیست.
[۲۵۳]. کامل ابن اثیر، ج۹، ص۳۳۶.
[۲۵۴]. عمده الطالب، ص۲۷۵.
[۲۵۵]. از جمله کامل ابن اثیر، ج۹، ص۶۴۴، ج۱۰، ص۳۰؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۸، ص۳۱۳.
[۲۵۶]. الاشاره الی من نال الوزاره، ص۴۷ و۴۸.

رتبه رتبه:
  ۰ / ۰.۰
نظرات
بدون نظرات

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم