كتاب برگزيده:
جستجو در کتابخانه مهدوی:
بازدیده ترینها
کتاب ها شگفتی ها و عجایب دنیا در بعد از ظهور امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۱۰۱,۷۶۴) کتاب ها داستانهایی از امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۹۷,۸۴۸) کتاب ها نشانه هایی از دولت موعود (نمایش ها: ۷۵,۷۴۰) کتاب ها میر مهر - جلوه های محبت امام زمان (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۶۱,۹۳۹) کتاب ها سیمای مهدی موعود (عجل الله فرجه) در آیینه شعر فارسی (نمایش ها: ۵۶,۴۲۵) کتاب ها یکصد پرسش وپاسخ پیرامون امام زمان (علیه السلام) (نمایش ها: ۵۵,۸۴۱) کتاب ها زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى (نمایش ها: ۴۶,۸۳۱) کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور (نمایش ها: ۴۵,۵۳۰) کتاب ها موعود شناسی و پاسخ به شبهات (نمایش ها: ۴۲,۰۷۹) کتاب ها مهدی منتظر (عجل الله فرجه) (نمایش ها: ۳۹,۹۸۱)
 صفحه اصلى » كتابخانه مهدوى » تأملی در نشانه های حتمی ظهور
كتابخانه مهدوى

کتاب ها تأملی در نشانه های حتمی ظهور

بخش بخش: كتابخانه مهدوى الشخص نویسنده: نصرت الله آیتی تاريخ تاريخ: ۲۶ / ۲ / ۱۳۹۷ هـ.ش نمایش ها نمایش ها: ۴۵۵۲۹ نظرات نظرات: ۱

تأملی در نشانه های حتمی ظهور

نویسنده: نصرت الله آیتی
(ayati۱۱۰@yahoo.com)
مشخصات نشر: قم - آینده روشن، ۱۳۹۰

فهرست

مقدمه
کلیات
تعریف علایم ظهور
جایگاه نشانه های ظهور در هندسه دین
فلسفه نشانه های ظهور
تمایز اصول حاکم ونشانه های ظهور
۱. اصول اصالت دارند ونشانه ها مکملند
۲. اصول در همه شرایط به کار می آیند، نشانه ها در شرایط خاص
۳. اصول را نمی توان تفسیر نادرست کرد اما نشانه ها را می توان
۴. تقدم اصول برنشانه ها در مقام تعارض
علایم ظهور وبدا
۱. دیدگاه عدم وقوع بدا در علایم حتمی
۲. دیدگاه امکان بدا در علایم حتمی
دلیل اوّل: روایات
دلیل دوم: بدا
دلیل سوم: همیشگی بودن احتمال ظهور
دلیل چهارم: ناگهانی بودن ظهور
یمانی
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وتکریم اهل یمن
یمانی در آینه روایات وتاریخ
۱. عبد الرحمن بن اشعث
۲. یزید بن ملهب
۳. عبد الرحمن بن محمد
۴. عبد الرحیم بن عبد الرحمان
۵. احمد حسن یمانی
ادعاهای واهی احمد الحسن
تشکیلات وعملکرد جریان یمانی
فعالیت فرهنگی جریان یمانی
فعالیت نظامی جریان یمانی
۶. سید حسین بدرالدین الحوثی
یمانی وحتمیت
نام یمانی
زمان قیام یمانی
مکان قیام یمانی
یمانی درفش هدایت
سیر حرکت یمانی
۱. درگیری با سفیانی
۲. فتح روم، هند، استانبول
فرجام جنبش یمانی
معیارهای تشخیص یمانی
ره یافت ها
سفیانی
سفیانی؛ نماد یا حقیقت
فرضیه اوّل: نمادین بودن واژه سفیانی
فرضیه دوم: انسان بودن سفیانی
سفیانی؛ شخصی یا نوعی
سفیانی وحتمیت
اشکالات وپاسخ ها
۱. ضعف سند روایات سفیانی
۲. تعارض وآشفتگی
۳. شباهت با سفیانی های تاریخی
۴. ارتباط سفیانی با بنی امیه وبنی عباس
اوصاف شخصی سفیانی
نام سفیانی
نسب سفیانی
ویژگی های بدنی سفیانی
دین سفیانی
ویژگی های قیام
زمان قیام سفیانی
مکان قیام سفیانی
اهداف سفیانی
چگونگی قیام سفیانی
پیوستگی قیام سفیانی با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)
سیر قیام سفیانی
تثبیت موقعیت
نبرد قرقیسیا
حمله به عراق
حمله به مدینه
سفیانی وجامعه بین الملل
خسف بیدا
نبرد امام مهدی (عجّل الله فرجه) با سفیانی
فرجام سفیانی
مدت اقدامات سفیانی
خسف بیداء
اهمیت خسف بیداء
خسف بیداء در قرآن
خسف بیداء در منابع شیعه واهل سنت
خسف بیداء در منابع فقهی
تنوع خسف
۱. خسف جابیه
۲. خسف حرستا
۳. خسف بغداد وبصره
۳. خسف مشرق ومغرب وجزیره العرب
خسف بیداء؛ نشانه ظهور
خسف وحتمیت
جهت حرکت سپاه خسف
الف) شهر مکه
ب) شهر مدینه
خسف بیداء؛ رخدادی اعجاز آمیز
زمان خسف
نفس زکیه
قتل نفس زکیه یکی از پنج نشانه
حتمی بودن کشته شدن نفس زکیه
معنای نفس زکیه
نام نفس زکیه
لقب نفس زکیه
۱. النفس
۲. نفس حرام
۳. النفس الطیبه الزکیه
۴. غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
۵. الدم الحرام
نسب نفس زکیه
۱. از خاندان قریش
۲. از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وفرزند حسن
۳. از خاندان امام حسین (علیه السلام)
هدف نفس زکیه
زمان شهادت نفس زکیه
مکان شهادت نفس زکیه
روایات دسته اول
روایات دسته دوم
نفس زکیه ومحمد بن عبد الله
نقد وبررسی مرحله اول
قرینه اول
قرینه دوم
قرینه سوم
قرینه چهارم
نقد وبررسی نظریه انطباق (مرحله دوم)
خاتمه
۱. اختلاف بنی عباس
۲. آشکار شدن دست در آسمان
۳. طلوع خورشید از مغرب
فهرست منابع

﴿أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنا بِبِضاعَه مُزْجاه فَأَوْفِ لَنَا الْکیلَ وَتَصَدَّقْ عَلَینا إِنَّ اللهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ﴾

سوره یوسف، آیه ۸۸

این اثر ناچیز را به آستان بلند کوثر زلال هستی وبانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) تقدیم می کنم؛ همو که نمی از دریای پرخروش لطفش تشنگان را تا ابد سیراب می کند.
مقدمه

بشر همواره مشتاق دانستن آینده وسرنوشت خود ونیز حوادث تلخ وشیرینی بوده که در آینده برایش پیش می آید. بازار طالع بینان وفال گیران نیز به دلیل همین میل همگانی رونق گرفته است.
این آینده بینی را به آسمانی وزمینی می توان تقسیم کرد؛ چرا که آینده بینان یا الهی وآسمانی اند وریشه در وحی دارند، ویا آن که شیطانی وزمینی اند واز وحی بریده اند.
بی گمان، در میان این دو گروه، آینده بینان زمینی تنها سوداگرانی هستند که ساده لوحی بی خردان به بازارشان رونق بخشیده است،
اما آینده بینان آسمانی والهی از آن جا که از افقی بالاتر به هستی می نگرند، گذشته، حال وآینده برایشان تفاوت نمی کند وخبررسانی آنان از آینده به همان اندازه راست وحقیقت است که خبر دادنشان از حال وگذشته.
وعده ظهور موعود، در میان حوادث مختلفی که آینده بینان آسمانی پیش بینی کرده اند، از برجسته ترین آن هاست. این حادثه آن قدر اهمیت دارد که نشانه ها وحوادث پیش از آن نیز برای مردم بازگو شده است. واز همین رو، بخش عمده ای از احادیث مهدویت، احادیث «علائم الظهور» است که فراوانی آن اهمیت بسیار وآثار مثبت ومنفی آن را بر زندگی فردی وجمعی مسلمانان نشان می دهد.
درباره نشانه های ظهور کتاب های بسیاری نوشته شده است ومجموعه های بزرگ وکوچکی از روایات علائم الظهور گردآوری شده است. اما آن چه در این میان کم تر بدان پرداخته شده وخلأ آن هنوز احساس می شود، بررسی سندی ودلالی وتحلیل این روایات است وامروزه با گسترش دامنه فعالیت مدعیانی که گه گاه از گوشه وکنار سر بلند کرده وبه ادعای پیش گویی ونزدیک بودن ظهور ویا تحقق فلان نشانه ظهور ودعاوی دیگر جمعی را به خود می خوانند وباعث ایجاد اشتهای کاذب ودر نهایت سرخوردگی ویأس می شوند ضرورت نگاه عالمانه به روایات علائم الظهور ونیز جدا سازی روایات صحیح از سقیم ومعتبر از غیرمعتبر بیش از پیش احساس می شود.
ضرورت پیش گفته، به هم راه عطش روزافزون جامعه نسبت به شناخت معارف اصیل وبه دور از خرافات مهدویت، انگیزه ای شد تا نویسنده بکوشد، روایات نشانه های حتمی ظهور(۱) را در حد وسع خود به شکلی اصولی وبراساس ضوابط ومعیارهای مربوط، بررسی نماید. در این نوشتار کوشیده شده است که تمام روایات مربوط از نظر سند ودلالت بررسی شوند ودر مقام قضاوت، به روایات معتبر استناد جسته شود. تعدد روایات، گزارش آن ها در منابع دست اوّل حدیثی ودیگر قرینه هایی که باعث وثوق به روایت می شوند نیز ملاک های دیگری بوده اند که در قضاوت به آن ها اعتماد شده است.
کتاب پیش رو شامل کلیاتی در باب نشانه های ظهور وچهار بخش ویک خاتمه خواهد بود.

کلیات

تعریف علایم ظهور
«علامه» در لغت عرب به معنای نشانه است.(۲) بنابراین منظور از علایم ظهور، نشانه هایی است که نزدیک شدن ظهور را نشان می دهند وبه وسیله آن ها می توان امام مهدی (علیه السلام) را از مدعیان دروغین شناسایی کرد.
علامت یا نشانه چنان که پیداست، کارکردی جز حکایت گری ندارد؛ مانند سپیدی مو که علامت پیری است وزردی رخ که نشانه بیماری است. بنابراین:
با تحلیل ماهیت علایم ظهور، در می یابیم که علایم ظهور، نسبت به ظهور رابطه سببی ومسببی ندارند (علت وسبب تحقق ظهور نیستند) بلکه تنها جنبه اعلام وکاشفیت دارند؛ یعنی تحقق آن ها کاشف از این واقعیت است که ظهور نزدیک شده است. به تعبیر دیگر، نشانه های ظهور، رخدادهایی هستند برای اعلام عمومی نزدیک شدن ظهور وایجاد آمادگی روانی مردم برای استقبال از ظهور مهدی موعود۴.(۳)
جایگاه نشانه های ظهور در هندسه دین
رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود:
لا یقوم بدین الله إلّا من حاطه من جمیع جوانبه؛(۴)
دین خداوند را به پا نمی دارد، مگر کسی که به همه جوانب آن احاطه داشته باشد.
آموزه های دین را از دو منظر می توان بررسی وتحلیل کرد؛ در یک نگاه آموزه های دین به صورت مستقل ومجزا مورد مطالعه قرار می گیرد ودر نگاه دیگر به هر آموزه با توجه به مجموعه دین وجایگاهی که در هندسه دین ونیز نسبتی که با سایر اجزای دین دارد توجه می شود. روشن است که در نگاه دوم به تصویر درست تر وتحلیل جامع تری می توان دست یافت؛ زیرا دین مجموعه به هم پیوسته ومنسجمی است که اهداف خاص خود را دنبال می کند ومنزلت واقعی هر آموزه با توجه به وزنی که در مجموعه ونسبتی که با سایر اجزا دارد قابل شناسایی است. به نشانه های ظهور نیز می توان از این منظر نگریست وبه آن نگاه جامع داشت؛ یعنی آن را با توجه به مجموعه دین ونسبتی که با اهداف دین وطرح دین وسایر اجزای دین دارد تحلیل کرد. آن چه در کتاب های مربوط درباره فلسفه نشانه های ظهور بیان شده است معمولاً نگاه هایی مستقل به نشانه هاست، به این معنا که نشانه های ظهور به صورت مستقل لحاظ شده وبرای آن کارکردهایی ذکر می شود. اما به نظر می رسد این نگاه نمی تواند گویای تمام حقایق درباره نشانه های ظهور باشد. آن چه می تواند تصویر ما از این آموزه دینی را کامل تر نماید، همان نگاه جامع است؛ زیرا اگر بپذیریم دین هدفی دارد وبرای رسیدن به این هدف طرحی دارد، به طور طبیعی برای تحلیل درست از نشانه ها که خود جزئی از آموزهای دینی است، نیازمند توجه به آن هدف وآن طرح وسایر اجزای دین هستیم ودر سایه توجه به آن هدف وطرح وسایر اجزای دین است که می توانیم چرایی طرح بحث نشانه ها وکارکردهای آن را تحلیل نماییم. بحث درباره رابطه نشانه های ظهور با کل دین وهدف وطرح دین را باید جای دیگر پی گرفت. آن چه در این جا قابل طرح است، رابطه ونسبت بحث نشانه های ظهور با اجزای دیگر دین است که با این بحث در ارتباطند. به نظر می رسد از مجموعه دین، اصول حاکم(۵) بر حرکت به صورت خاص ارتباط نزدیک تری با بحث علایم ظهور دارد؛ زیرا از یک سو ما در عصر غیبت، نسبت به امام مهدی (عجّل الله فرجه) تکالیفی بر عهده داریم. گرچه این تکالیف گاه از سنخ تکالیف فردی است، اما عمده مسئولیت های ما در قبال امام مهدی (عجّل الله فرجه) مسئولیت های اجتماعی است؛ زیرا امام اهدافی دارد. یکی از مهم ترین اهداف آن حضرت، تحقق زمینه های ظهور است وزمینه های ظهور باید در بستر جامعه شکل گیرد. بنابراین ما موظفیم در حد وسع خود، آن حضرت را در رسیدن به اهدافش یاری کنیم. برای رسیدن به این مهم، به صورت فردی نمی توان کاری از پیش برد. بنابر این باید عده ای را با خود همراه کرد واین آغاز حرکتی اجتماعی برای هدفی اجتماعی است. از سوی دیگر، در عصر غیبت با حرکت های اجتماعی گوناگونی هم چون حرکت سفیانی یا یمانی که در زمره علایم حتمی ظهور شمرده شده اند، روبه رو خواهیم بود. از این رو درمی یابیم اگر علایم ظهور کارکردی داشته باشند، عمده این کارکردها در حوزه اجتماع است؛ یعنی نشانه های ظهور در صدد این هستند که جامعه را در انجام حرکت هایی که منجر به فراهم شدن زمینه های ظهور می شود راهنمایی کنند ونیز وظیفه او را در قبال حرکت های اجتماعی انجام شده هم چون حرکت یمانی وسفیانی مشخص نماید.
با این توضیحات، پرسش این است که اساساً آیا تنها راه دین برای هدایت جامعه در امر اقدام وحرکت ویا چگونگی رویارویی با حرکت های آغاز شده، نشانه های ظهور است ودر دین اصول ومعیارهایی وجود ندارند که مؤمنان وقتی با یک حرکت اجتماعی مواجه می شوند یا هنگامی که خود خواهان اقدام وحرکتی اجتماعی هستند، وظیفه خویش را بدانند که باید چه کنند، از کجا شروع کنند، در چه شرایطی دست به اقدام زنند، تا کجا پیش روند و...؟ روشن است که اسلام دینی جامع است وهدایت ها وبینات بسیاری را دربر می گیرد که ما را نسبت به انجام وظیفه در هر شرایط ودر هر موقعیت زمانی ومکانی آگاه می سازند. بنابر این پاسخ به این پرسش ها وپرسش های مشابه را می توان به استناد اصول حاکم بر حرکت دریافت. برای مثال وقتی با یک حرکت اجتماعی هم چون حرکت یمانی یا سفیانی روبه رو می شویم، اصول حاکم بر آن حرکات به ما نشان می دهند که با کدام یک از آن ها همراه شویم وبا کدام همراهی نکنیم. مثلاً این اصول به ما می گویند اگر هدف او دعوت به خود نبود بلکه دعوت به امام بود، در جایگاهش بود، از نظر ضعف دشمن یا توانمندی یاران در وضعیت مطلوبی بود و... با آن همراه شو، وگرنه خیر؛ بلکه با نیرو سازی ونفوذ در دشمن شرایط را برای یک حرکت مطلوب فراهم کن! بر این اساس دریافتیم کسی که با مبانی واهداف دین از یک سو وتکالیف دین از سوی دیگر واصول ومعیارهای دین که در شرایط مختلف، طرح وبرنامه حرکت را مشخص می کنند از دیگر سو آشناست، در هر موقعیت به تناسب شرایط، تکلیف خود را نسبت به امام خود ونیز حرکت هایی که در جامعه وجود دارد خواهد شناخت وبر اساس آن اقدام خواهد کرد، چه روایات علایم ظهور باشند وچه نباشند.
فلسفه نشانه های ظهور
بر اساس توضیح یادشده، این سؤال اساسی وجود خواهد داشت که اگر ما به کمک هدایت های دین واصول حاکم بر حرکت می توانیم وظیفه خود را در همه شرایط وموقعیت ها به دست آوریم، طرح نشانه های ظهور با چه هدفی انجام گرفته است وپیشوایان معصوم: با بیان نشانه های ظهور به دنبال چه مقصدی بوده اند؟
به این پرسش می توان پاسخ داد که نشانه های ظهور دست کم در دو موضع می توانند ثمربخش باشند: موضع نخست جایی است که مردم به دلیل اهمال متصدیان امر تبلیغ دین، یا به دلیل غفلت خودشان از این بینات ومعیارها بی اطلاع باشند وموضع دوم جایی است که به دلیل گرفتار شدن در دام شبهات وبا جوسازی جبهه باطل وپیچیدگی شرایط، نتوانند بر اساس معیارها وضوابط به هدایت برسند. در این جاست که علایم می توانند راه گشا باشند وبه کمک آن ها می توان جهت درست حرکت را دریافت. برای توضیح بیش تر می توان از اقدامات مشابهی که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در دوران فتنه انجام داد یاد کرد.
چنان که می دانیم رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بارها درباره امامت وجانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) سخن گفت وبا بینات وهدایت های خود این مسئله را برای مردم توضیح داد وحقانیت امام علی (علیه السلام) ولزوم پیروی مردم از ایشان پس از رحلت خود را تا آن جا که میسور بود بازگو کرد. این هدایت ها وبینات آن قدر زیاد بودند که اگر کسی واقعاً به دنبال شناخت حق بود، با مراجعه به برخی از آن ها می توانست بدان دست یابد. با این حال، آن حضرت در کنار این روشن گری ها وارائه ضوابط، نشانه هایی نیز بیان فرمود. برای مثال، از عمار به عنوان نشانه جبهه حق یاد کرد وبا جمله معروف «تَقْتُلُ عَمَّاراً الْفِئَه الْبَاغِیه»(۶) به مسلمانان فهماند که هر گاه در فضای فتنه از شناخت حق وباطل ناتوان شدند، بدانند گروهی که عمار را می کشد، جبهه باطل است. یا در جایی دیگر از سگان حوئب یاد کرد واین که زنی که سگ های حوئب بر او پارس می کنند در مسیر حق گام بر نمی دارد.(۷) در جایی دیگر بر راست گویی ابو ذر تأکید کرد تا هنگامی که ابو ذر با زبان گویایش از انحراف عثمان می گوید، مردم فتنه زده بتوانند راه را از چاه بازشناسند وچنین فرمود:
مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ ولَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ عَلَی ذِی لَهْجَه أَصْدَقَ مِنْ أَبِی ذَرٍّ؛(۸)
آسمان سبز سایه نیفکنده وکره خاک بر روی خود حمل نکرده صاحب لهجه ای راست گوتر از ابو ذر.
روشن است که وجود این نشانه ها به معنای بی نیازی از بینات ومعیار ها نیست وبدین معنا نیست که پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) برای تشخیص حق از باطل روشن گری نفرموده است، بلکه به گواهی تاریخ، آن حضرت در طول دوران رسالت خود بارها معیارها را فرموده بود. با این حال، در کنار آن ها به عنوان مکمل، نشانه هایی نیز قرار داد تا در وقت ضرورت برای کسانی که از اصول ومعیارها بی اطلاعند، یا گرفتار شبهاتند ودرفضای غبار آلودی که دشمن ایجاد کرده نمی توانند فهم درستی از معیارها داشته باشند، بتوانند مسیر حق را شناسایی کنند.
نشانه های ظهور نیز در کنار اصول وضوابط دین، نقش متمم وکمکی دارند ومی توانند در هنگام جهل یا سیطره شبهات مفید بوده وکارکرد سلبی وایجابی داشته باشند. در پرتو کارکرد سلبی آن می توان مدعیان دروغین را شناخت ودروغ کسانی که پیش از تحقق نشانه های حتمی ادعای مهدویت دارند را شناسایی کرد ودر کارکرد ایجابی آن می توان به امید وتسریع در آمادگی و... رسید. اما باز هم باید تأکید کرد که این ها فقط نقش مکمل را دارند ونقش اصلی در هدایت به عهده همان اصول وضوابطی است که در دین وجود دارد؛ اصول وضوابطی که مربوط به همه زمان ها ومکان ها وهمه شرایط واز جمله دوره غیبتند.
تمایز اصول حاکم ونشانه های ظهور
با توجه به آن چه گذشت روشن شد که میان اصول حاکم ونشانه های ظهور وجوهی از تمایز وجود دارد که عبارتند از:
۱. اصول اصالت دارند ونشانه ها مکملند
نشانه های ظهور در مقایسه با اصول ومعیارها، جایگاهی فرعی ودرجه دوم وبه عبارت دیگر نقش متمم گونه دارند وعملکرد مؤمنان در عصر غیبت، پیش از مستند بودن به نشانه های ظهور، باید در مرتبه نخست بر اساس اصول وضوابط کلی دین باشد.
۲. اصول در همه شرایط به کار می آیند، نشانه ها در شرایط خاص
در بسیاری از مواقع از آن جا که روایات علایم ظهور از ضعف سند یا عدم وضوح دلالت رنج می برند، یا در تشخیص مصداق وتطبیق آن بر مورد خارجی تردید وجود دارد، روایات علایم ظهور قابل اعتماد نیستند، بلکه در عصر پر فراز ونشیب غیبت، هزاران رخداد اجتماعی وجود دارد که در روایات علایم ظهور به آن ها اشاره ای نشده است. بنابراین اگر بخواهیم از اصول حاکم ومعیارهای کلی دین صرف نظر کرده وتنها به روایات علایم ظهور اکتفا کنیم، نمی توانیم در رویارویی با این رخدادها موضع درستی اتخاذ نماییم. اما در همین شرایط با در دست داشتن هدایت ها ومعیارهای دین می توانیم نسبت به رخداد های اجتماعی موضع درستی برگزینیم. بنابراین جایگاه اصول ومعیارهای دین در مقایسه با نشانه های ظهور جایگاهی بی بدیل است.
از سوی دیگر، اگر روایات علایم ظهور از نظر سند ودلالت قابل اعتماد بودند واز نظر شفافیت تطبیق بر مصداق خارجی نیز مشکلی نداشتند، باز هنوز احتمال وجود مصداق دیگر می رود. یعنی هنوز این احتمال وجود دارد که در آینده نیز مصداق دیگری محقق شود که روایات بر او نیز قابل تطبیق باشند ومقصود واقعی امام همین مورد دیگر بوده ونه مصداق اول؛ مگر این که مجموعه ای از نشانه های ظهور درکنار هم محقق شوند که در این صورت احتمال تکرار مصداق بسیار ضعیف خواهد بود. به عنوان نمونه، در شام کسی قیام کند وطبق روایات، پنج منطقه را تصرف نماید ودر عراق ومدینه دست به کشتار بزند ودر همان زمان مردی مصلح از یمن قیام کند ودر خراسان نیز پرچم حقی افراشته شود و... که مجموعه این رخدادها ما را مطمئن می کند آن که در شام قیام کرده، همان سفیانی است وآن که در یمن قیام کرده همان یمانی روایات است ودیگری همان خراسانی روایات است. البته روشن است که باز در این مورد هم اگر بخواهیم منتظر بمانیم تا این مجموعه شکل گیرد وبعد بفهمیم که باید چه کنیم، فرصت های بسیاری را از دست داده ایم، بلکه ممکن است کار از کار بگذرد؛ درحالی که اگر به معیارها وبینات وهدایت های دین توجه کنیم، از همان آغاز این تحرکات وحتی پیش از تحقق آن ها می دانیم باید چه کنیم وچه موضعی بگیریم. آنان که می خواهند منتظر بمانند تا سفیانی، یمانی وخراسانی قیام کنند وبعد بفهمند باید چه کنند، مانند کسانی هستند که تا عمار به مسلخ نرود وکشته نشود، حق را تشخیص نمی دهند وبه راستی چقدر تفاوت است میان آنان که پیش از شهادت عمارها با تکیه بر بینات ومیزان های دین می دانند علی برحق است وآنان که تا خون سرخ عمار بر زمین نریزد، بیدار نمی شوند!
۳. اصول را نمی توان تفسیر نادرست کرد اما نشانه ها را می توان
نکته دیگری که اهمیت بی بدیل اصول ومعیار های کلی دین را در مقایسه با علایم ظهور نشان می دهد، این است که دست کم برخی از نشانه ها قابلیت تفسیر وتأویل نادرست، یا مشابه سازی دارند؛ چنان که معاویه کشته شدن عمار را این گونه توجیه کرد که چون علی او را به میدان آورد، پس قاتل عمار، علی است. یا چنان که در روایت آمده است، پس از ندای آسمانی که حادثه ای معجزه آسا وبسیار شگفت است، شیطان با مشابه سازی، صیحه ای خواهد زد وامر را بر بسیاری مشتبه خواهد کرد وجالب است که در روایات تصریح شده است کسانی از فتنه شیطان نجات خواهند یافت که اصول ومعیارها را بدانند. تعبیر روایت چنین است:
عَنْ زُرَارَه بْنِ أَعْینَ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) یقُولُ: ینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: إِنَّ فُلَاناً هُوَ الْأَمِیرُ، وینَادِی مُنَادٍ: إِنَّ عَلِیاً وشِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ. قُلْتُ: فَمَنْ یقَاتِلُ الْمَهْدِی بَعْدَ هَذَا؟ فَقَالَ: إِنَّ الشَّیطَانَ ینَادِی: إِنَّ فُلَاناً وشِیعَتَهُ هُمُ الْفَائِزُونَ - لِرَجُلٍ مِنْ بَنِی أُمَیه -. قُلْتُ: فَمَنْ یعْرِفُ الصَّادِقَ مِنَ الْکاذِبِ؟ قَالَ: یعْرِفُهُ الَّذِینَ کانُوا یرْوُونَ حَدِیثَنَا، ویقُولُونَ: إِنَّهُ یکونُ قَبْلَ أَنْ یکونَ، ویعْلَمُونَ أَنَّهُمْ هُمُ الْمُحِقُّونَ الصَّادِقُون؛(۹)
زراره می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: ندادهنده ای از آسمان ندا می دهد که «فلانی امیر است» وندا دهنده ای ندا می دهد که «همانا علی وشیعیانش رستگارانند». پرسیدم: با این حال، چه کسی با مهدی (عجّل الله فرجه) می جنگد؟ فرمود: شیطان ندا سر می دهد: «همانا فلانی - مردی از بنی امیه - وشیعیانش رستگارانند». عرض کردم: چه کسی راست گو را از دروغ گو تشخیص می دهد؟ فرمود: کسانی که پیش از آن، احادیث ما را روایت می کردند وپیش از این که باشد می گفتند: خواهد بود ومی دانستند، که همانا آنان برحق وراست گویند.
چنان که می بینیم بر اساس فرمایش امام صادق (علیه السلام) حتی تشخیص نشانه های ظهور با بازگشت به حقایقی هم چون معیار گرفتن اهل بیت: واعتقاد به حقانیت آنان که خود اصول ومعیارهایی فراتر از نشانه های ظهورند قابل تشخیص خواهند بود.
۴. تقدم اصول برنشانه ها در مقام تعارض
از مطالب پیش گفته می توان نتیجه گرفت که اگر میان اصول حاکم بر حرکت ونشانه های ظهور تعارضی درگیرد، مثلاً اگر معیارهای دینی از همراهی با یک جریان اجتماعی نهی کنند، ولی روایات علایم ظهور به پیوستن به آن دستور دهند، حتی اگر بتوانیم روایات را بر مصداق خارجی به صورت قطعی تطبیق کنیم، در این صورت اصول وضوابط کلی مقدمند؛ زیرا اصول، ضوابطی کلی هستند که همه جایی، همیشگی وفراگیرند؛ اما نشانه ها ناظر به مصداق خارجی وتوصیه هایی فرعی هستند. به تعبیر دیگر، اساساً نشانه ها برای این گفته شده اند که به کمک آن ها بتوانیم همان معیار ها وهدایت های کلی دین را تشخیص دهیم وبر اساس آن ها عمل کنیم. بنابراین در مقام تعارض، اصول وضوابط مقدمند.
آن چه گفته شد، می تواند حاوی این پیام باشد که وظیفه دانشمندان دینی در امر هدایت جامعه، در مرتبه نخست تکیه بر هدایت ها وبینات دین است. دانشمندان دینی اگر می خواهند مردم را به انتظار وآمادگی ظهور برسانند وچشمه جوشان انتظار را پیوسته در اعماق جان شیعیان جاری سازند، باید بنیان این مهم را بر معارف عمیق دین، هم چون توجه به قدر ومنزلت انسان واستعدادهای پیدا وپنهان او واوج هایی که برای او وجود دارد ومی تواند به آن برسد واضطراری که به حجت خدا - که آگاه به تمام راه ها وآزاد از همه کشش هاست - دارد تا اوج هایش را به او نشان دهد واو را در مسیر ابدیت تا رسیدن به سرمنزل مقصودش همراهی کند، بنا نهند.
این نکته های عمیق ونظایر آن، همان هدایت ها ومعیارهای دین هستند که آدمی اگر به آن توجه داشته باشد، لحظه ای از امام خود غفلت نخواهد کرد وبرای دیدن او لحظه شماری خواهد نمود وزندگی بدون او را خسارت خواهد دید؛ تنفس در دنیایی که امامش ظاهر نیست، برای او جانکاه وطاقت فرسا خواهد بود وتمام سرمایه هایش را برای رسیدن به او هزینه خواهد کرد. برای کسی که به چنین نگاهی رسیده باشد، دیگر مهم نیست که آیا فلان علامت اتفاق افتاده است یا نه، تا با رخ دادن آن بیدار شود وامید به ظهور در دلش روشن گردد وجریان آمادگی اش آغاز شود. او پیش از این ها بیدار شده است وپیوسته در دلش به ظهور امید دارد ونه تنها جریان آمادگی برای درک محضر امامش آغاز شده است، بلکه این جریان از چنان شتابی برخوردار است که هیچ مانعی نمی تواند سد راه او شود.
البته بر این نکته نیز باید تأکید داشت که این به معنای بی اهمیت بودن نشانه های ظهور نیست، بلکه تنقیح وپالایش روایات علایم ظهور وتبلیغ وترویج آن در میان جامعه، امری مطلوب ومفید است؛ هم به این دلیل که در زمان جهل وغفلت از معیارها ونیز در زمان غبار آلود بودن فضا به کار می آیند وهم به دلیل این که چه بخواهیم وچه نخواهیم، گاه همین نشانه ها دست آویز مدعیان فرصت طلب قرار می گیرند وبه دروغ، علایم را بر خود یا دیگران تطبیق می دهند تا از این راه به مقصود خویش برسند. بنابراین برای شناسایی روایات صحیح از سقیم وویژگی های مربوط به هر یک از علایم وراه های تشخیص آن، در حد امکان باید تلاش کرد. اما باید توجه کرد که دین برای هدایت، در گام نخست بر معیارها واصول تأکید دارد. بنابر این بجاست همت خود را مصروف آن کنیم وبه علایم به اندازه قدر ومنزلت خود بپردازیم، آن هم در پرتو اصول ونه بیش تر.
علایم ظهور وبدا
علایم ظهور را به چندین اعتبار می توان تقسیم بندی کرد؛ از جمله می توان آن ها را به علایم عادی وعلایم معجزه آسا، علایمی که در طول تاریخ رخ داده اند وعلایمی که تا کنون اتفاق نیفتاده و... تقسیم کرد. یکی از مهم ترین ومعروف ترین این تقسیمات، که از روایات برگرفته شده، تقسیم نشانه های ظهور به علایم حتمی وعلایم غیرحتمی است. برای نمونه، امام باقر (علیه السلام) در حدیثی فرموده اند:
إِنَّ مِنَ الْأُمُورِ أُمُوراً مَوْقُوفَه وأُمُوراً مَحْتُومَه وإِنَّ السُّفْیانِی مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا بُدَّ مِنْه؛(۱۰)
برخی از امور، موقوف ومشروطند وبرخی محتوم وتغییرناپذیر، وسفیانی از علایم حتمی است که بی تردید رخ خواهد داد.
امام صادق (علیه السلام) نیز در این خصوص فرموده اند:
مِنَ الْأَمْرِ مَحْتُومٌ ومِنْهُ مَا لَیسَ بِمَحْتُومٍ ومِنَ الْمَحْتُومِ خُرُوجُ السُّفْیانِی فِی رَجَب؛(۱۱)
برخی از امور، محتوم وتغییرناپذیرند وبرخی شان غیر محتوم است. قیام سفیانی در ماه رجب، از علایم حتمی است.
شاید بتوان تقسیم علایم به حتمی وغیرحتمی را این گونه تحلیل کرد که دو مورد از مهم ترین کارکردهای نشانه های ظهور خاصیت امید بخشی وشناسایی امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. بر این اساس، اگر همه نشانه های ظهور که بالغ بر ده ها مورد می شوند حتمی بودند، خاصیت امید بخشی از بین می رفت ونشانه های ظهور بیش از این که مایه امید مؤمنان باشند، باعث ناامیدی آنان می شدند؛ زیرا وقتی قرار است مجموعه این نشانه ها پیش از ظهور حتماً رخ دهند وتا این ده ها نشانه اتفاق نیفتند، ظهور رخ ندهد، ناخودآگاه عموم مردم می اندیشیند که ما ظهور را درک نمی کنیم؛ چرا که تحقق ده ها نشانه ظهور در زمانی نزدیک به هم بعید به نظر می رسد. از سوی دیگر، اگر همه نشانه ها غیرحتمی بودند، چه بسا هیچ یک از نشانه ها تحقق نمی افتاد ودر نتیجه مردم برای شناسایی امام مهدی (عجّل الله فرجه) از میان مدعیان به مشقت می افتادند. به همین دلیل از یک سو بیش تر نشانه ها غیر حتمی هستند تا احتمال وقوع بدا در آن ها برود واین تلقی که ظهور نمی تواند در زمان ما باشد منتفی گردد واز سوی دیگر، تعداد اندکی از نشانه ها به حتمیت توصیف شده اند تا ظهور پس از تحقق آن ها باشد وهمه مردم بتوانند به راحتی از این طریق، امام مهدی (عجّل الله فرجه) را شناسایی کنند.
علایم غیرحتمی یا موقوف، چنان که از ظاهر آن برمی آید، نشانه هایی است که رخ دادن آن ها قطعی نیست وممکن است به دلیل عدم تحقق شرایط ویا ایجاد مانع به وقوع نپیوندند. اما حتمی بودن علایم حتمی، به چه معناست؟ آیا این علایم ناگزیر تحقق می یابند، یا این که در آن ها نیز احتمال بدا وجود دارد، ودر نتیجه آیا ممکن است که علایم حتمی نیز مانند نشانه های غیرحتمی تحقق نیابند؟ واگر این دیدگاه درست باشد، چگونه می توان به آن ها علایم حتمی گفت؟ در این جا اندکی پیرامون این موضوع کاوش خواهیم کرد.
درباره موضوع یادشده، دیدگاه های مختلفی وجود دارد که به تفصیل ذکر می شود:
۱. دیدگاه عدم وقوع بدا در علایم حتمی (۱۲)
براساس این دیدگاه، بدا در علایم حتمی امکان عقلی دارد، اما تحقق خارجی پیدا نخواهد کرد.(۱۳) به تعبیر دیگر، این دیدگاه منکر امکان بدا در علایم حتمی نیست، اما معتقد است بدا عملاً رخ نخواهد داد. مستند این دیدگاه، روایات معتبر متعددی است(۱۴) که با روایات متعدد غیر معتبر نیز تأیید می شود.(۱۵) در این روایات، به حتمی بودن برخی از نشانه های ظهور تصریح شده؛ از جمله، در روایت معتبری امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
السُّفْیانِی مِنَ الْمَحْتُومِ وخُرُوجُهُ فِی رَجَب؛(۱۶)
سفیانی از علایم حتمی است وقیام او در ماه رجب خواهد بود.
در روایت معتبر دیگری ابو حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) می پرسد:
إِنَّ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) کانَ یقُولُ: إِنَّ خُرُوجَ السُّفْیانِی مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ. قَالَ لِی: نَعَمْ واخْتِلَافُ وُلْدِ الْعَبَّاسِ مِنَ الْمَحْتُومِ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه مِنَ الْمَحْتُوم...؛(۱۷)
امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمود: قیام سفیانی از امور حتمی است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آری، همین طور است واختلاف فرزندان عباس از محتومات است وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است...
روایات یاد شده، به دلایل زیر تفسیری را قوت می بخشد که بنابرآن، حتمی چیزی است که به صورت قطعی وتخلف ناپذیر رخ می دهد؛ قطعیتی که نتیجه فقدان تمام موانع وتحقق تمام شرایط از جمله مشیت الهی است واز این رو، بدا در آن تحقق نمی یابد:
الف) در این روایات بر حتمی بودن برخی از نشانه های ظهور تصریح شده است؛ واژه حتمی بر اساس فهم عرفی به چیزی گفته می شود که رخ دادن آن قطعی است. دست برداشتن از این مضمون، وحمل قطعی بر چیزی که احتمال بدا (عدم تحقق) در آن برود، خلاف ظاهر می نماید ونیازمند دلیل است.
ب) از تقابل میان علایم موقوف وحتمی که در برخی از روایات آمده، برمی آید که تعدادی از علایم از دایره علایم موقوف، خارج اند. بنابراین، حمل محتوم بر آن چه احتمال بدا در آن راه دارد، وارد کردن علایم محتوم به دایره علایم موقوف است که بر خلاف ظاهر روایات است. بلکه نتیجه این سخن، لغو بودن تقسیم بندی علایم به حتمی وغیرحتمی است.(۱۸)
تفسیر یاد شده از علایم حتمی را با این روایت می توان تأیید کرد: امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وأَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ﴾(۱۹) فرموده اند:
أنهما أجلان: أجل محتوم واجل موقوف. فقال له حمران: ما المحتوم؟ قال: الذی لایکون غیره. قال: وما الموقوف؟ قال: الذی لله فیه المشیه. قال حمران: انی لارجوا أن یکون أجل السفیانی من الموقوف! فقال أبو جعفر (علیه السلام): لا والله أنه لمن المحتوم؛(۲۰)
آن هادو اجل اند: اجل محتوم وتغییرناپذیر واجل موقوف ومشروط. حمران پرسید: اجل محتوم چیست؟ فرمود: اجلی که جز آن نخواهد شد. حمران عرض کرد: اجل موقوف ومشروط چیست؟ فرمود: آن چه اراده خداوند در آن راه دارد وقابل تقدیم وتأخیر وبرطرف شدن است. حمران عرض کرد: امیدوارم قیام سفیانی از علایم موقوف ومشروطی باشد که بدا در آن راه دارد! امام فرمودند: به خدا سوگند که چنین نیست، او از علایم حتمی است.
در این روایت، امام (علیه السلام) اجل مسمّا را به اجل محتوم تفسیر کرده اند وسپس سفیانی را جزو محتوم ها دانسته اند. با مراجعه به تفسیر این آیه، روشن می شود که اجل مسمّا، اجلی است که تغییری در آن راه ندارد.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد:
... از آن چه گذشت، آشکار شد که اجل دو نوع است: اجل مبهم واجل مسمّا ومعین در نزد خداوند. قسم اخیر اجلی است که تغییر نمی پذیرد؛ زیرا مقید به «عنده» است وخداوند فرموده است: ﴿وَمَا عِندَ اللهِ بَاقٍ(۲۱)﴾؛ «وآن چه نزد خداوند است باقی می ماند». واین همان اجل محتوم است که تغییر ودگرگونی در آن راه ندارد. خداوند می فرماید: ﴿... إِذَا جَاءَ أجَلُهُمْ فَلاَ یسْتَأْخِرُونَ سَاعَه وَلاَ یستَقْدِمُونَ﴾(۲۲) نسبت اجل مسمّا به اجل غیر مسمّا، نسبت مطلق منجز است به مشروط معلق. از این رو، ممکن است مشروط معلق به سبب عدم تحقق شرطی که بر آن معلق شده، محقق نشود؛ به خلاف آن چه مطلق ومنجز است که راهی به عدم تحققش نیست.
با تدبر در آیات گذشته وبا توجه به ﴿... لِکلِّ أَجَلٍ کتَابٌ، یمْحُوا اللهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکتَابِ(۲۳)﴾، این نکته آشکار می شود که اجل مسمّا، اجلی است که در ام الکتاب قرار دارد واجل غیر مسمّا، اجلی است که در لوح محو واثبات ثبت شده است - به زودی به این نکته خواهیم پرداخت که: ام الکتاب از آن جهت بر حوادث عالم خارج انطباق پذیر خواهد بود که حوادث مستند به اسباب تامه هستند واز اسباب خود تخلف نمی کنند، ولوح محو واثبات از آن جهت انطباق پذیر بر حوادث است که حوادث مستند به علل ناقصه هستند؛ علل ناقصه ای که ما از آن ها به مقتضیات تعبیر می کنیم وگاهی موانعی در راه تأثیر مقتضیات پدید می آید واز تأثیر آن ها جلوگیری می کند.(۲۴)
۲. دیدگاه امکان بدا در علایم حتمی
مقصود از امکان بدا در این دیدگاه تنها امکان عقلی بدا نیست؛ چرا که در این صورت با دیدگاه اوّل تفاوتی نخواهد داشت. بلکه مقصود امکان وقوعی بدا است؛ یعنی افزون بر امکان عقلی بدا، در متن واقع وخارج نیز ممکن است که علایم حتمی تحقق پیدا نکنند، وهمین نکته منشأ تفاوت این دیدگاه با دیدگاه اوّل خواهد بود.
برای نظریه امکان بدا در نشانه های حتمی ظهور، دلایلی آورده شده یا ممکن است آورده شود که ما به تفصیل آن ها را برمی شماریم:
دلیل اوّل: روایات
أبو هاشم داود بن قاسم جعفری می گوید:
کنَّا عِنْدَ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِی الرِّضَا (علیه السلام) فَجَرَی ذِکرُ السُّفْیانِی ومَا جَاءَ فِی الرِّوَایه مِنْ أَنَّ أَمْرَهُ مِنَ الْمَحْتُومِ. فَقُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام): هَلْ یبْدُو للهِ فِی الْمَحْتُومِ؟ قَالَ: نَعَمْ. قُلْنَا لَهُ: فَنَخَافُ أَنْ یبْدُوَ للهِ فِی الْقَائِمِ. فَقَالَ: إِنَّ الْقَائِمَ مِنَ الْمِیعَادِ واللهُ ﴿لا یخْلِفُ الْمِیعَاد﴾؛(۲۵)
نزد امام جواد (علیه السلام) بودیم. از سفیانی وروایاتی که بر آن اساس قیام او حتمی خواهد بود، سخن به میان آمد. به حضرت عرض کردم: آیا خداوند در حتمی ها هم بدا روا می دارد؟ فرمود: آری. عرض کردیم: می ترسیم در ظهور قائم نیز بدا روا دارد! فرمود: قیام قائم (عجّل الله فرجه) از وعده های الهی است وخداوند خلف وعده نمی کند.
یکی از طرفداران این دیدگاه می نویسد: گویا در آن اخبار، محتوم به معنای تغییرناپذیر نیست، بلکه چه بسا مراد مرتبه ای است از تاکید در آن که منافاتی با تغییر در مرحله ای از انحای وجود آن نداشته باشد.(۲۶)
نقد وبررسی: به استدلال فوق پاسخ های مختلفی داده شده است؛ از جمله نویسنده مکیال المکارم می گوید:
۱. تغییرپذیر دانستن تمام علایم ظهور، با روایات بسیار بلکه متواتر که به حتمی وتبدیل ناپذیری برخی از علایم تصریح دارند، منافات دارد.
۲. تغییر تمام علایم، مستلزم نقض غرض خواهد بود، وخداوند محال است که نقض غرض کند؛ زیرا غرض ومنظور از قرار دادن علایم ونشانه ها، آن است که مردم به وسیله آن ها امام غایب خود را بشناسند واز هر کسی که به دروغ ادعای امامت می کند، پیروی ننمایند. پس هرگاه تمام نشانه ها تغییر کند وهیچ یک از آن ها برای مردم آشکار نگردد، نقض غرض لازم می آید وخداوند محال است غرضش را نقض کند.
۳. هیچ گونه شاهد ومؤیدی برحمل محتوم بر نوعی تاکید وانصراف آن از معنای حقیقی محتوم، وجود ندارد.(۲۷)
به پاسخ های پیشین می توان پاسخ دیگری افزود:
۴. سند روایت یاد شده، ضعیف است. بنابراین، روایات متعدد ومعتبری که بر اساس ظاهر آن ها ونیز سایر قراینی که گذشت بر قطعیت، تغییرناپذیری وحتمی بودن برخی از نشانه های ظهور دلالت دارند، معارضی نخواهند داشت.
حلّ تعارض ظاهری این روایت با روایاتی که تعدادی از نشانه های ظهور وازجمله سفیانی را از حتمیات می شمارند، راه دیگری نیز دارد که خواهد آمد.(۲۸)
ب) امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿ثُمَّ قَضَی أَجَلاً وأَجَلٌ مُسَمّی عِندَهُ﴾(۲۹) فرمودند:
إِنَّهُمَا أَجَلَانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ وأَجَلٌ مَوْقُوفٌ. فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: مَا الْمَحْتُومُ؟ قَالَ: الَّذِی للهِ فِیهِ الْمَشِیئَه. قَالَ حُمْرَانُ: إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یکونَ أَجَلُ السُّفْیانِی مِنَ الْمَوْقُوفِ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): لَا واللهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْمَحْتُوم؛(۳۰)
آن ها دو اجل اند: اجل محتوم واجل موقوف. حمران پرسید: اجل محتوم چیست؟ حضرت فرمود: آن چه اراده خداوند به آن تعلق گرفته است. حمران گفت: من امید دارم سفیانی از علایم موقوف باشد. امام فرمود: به خدا سوگند که چنین نیست، او از حتمیات است.
برخی با استناد به روایت یاد شده، بدا در حتمیّات را ممکن شمرده اند؛ به این توضیح که: امام (علیه السلام) در این روایت، اجل محتوم را از اجل هایی دانسته اند که وابسته به اراده ومشیت خداوند است (الَّذِی للهِ فِیهِ الْمَشِیئَه). بنابراین، ممکن است خداوند اراده تحقق آن را نماید وممکن است اراده بدا در آن باره کند.(۳۱)
نقد وبررسی: روایتی که به آن استدلال شده، از کتاب الغیبه نعمانی است. البته همین روایت، در کتاب شریف بحار الانوار از کتاب الغیبه نعمانی به شکل دیگری نقل شده است؛ متن روایت طبق نقل علامه مجلسی که در بحار الانوار، چنین است:
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنَ عَلِی (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ تَعَالَی: ﴿ثُمَّ قَضی أَجَلًا وأَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ قَالَ: إِنَّهُمَا أَجَلَانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ وأَجَلٌ مَوْقُوفٌ. قَالَ لَهُ حُمْرَانُ: مَا الْمَحْتُومُ؟ قَالَ: الَّذِی لَا یکونُ غَیرُهُ. قَالَ: ومَا الْمَوْقُوفُ؟ قَالَ: هُوَ الَّذِی للهِ فِیهِ الْمَشِیه. قَالَ حُمْرَانُ: إِنِّی لَأَرْجُو أَنْ یکونَ أَجَلُ السُّفْیانِی مِنَ الْمَوْقُوفِ. فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): لَا واللهِ إِنَّهُ مِنَ الْمَحْتُوم؛(۳۲)
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿ثُمَّ قَضی أَجَلاً وأَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾ فرمود: آن ها دو اجل اند: اجل محتوم وتغییرناپذیر واجل موقوف ومشروط. حمران عرض کرد: اجل محتوم چیست؟ فرمود: اجلی که جز آن نخواهد شد. حمران پرسید: اجل موقوف ومشروط چیست؟ فرمود: آن چه اراده خداوند در آن راه دارد وقابل تقدیم وتأخیر وبرطرف شدن است. حمران عرض کرد: امیدوارم قیام سفیانی از علایم موقوف ومشروط باشد. امام فرمود: به خدا سوگند چنین نیست، او از علایم حتمی است.
آشکار است که طبق این روایت، جمله «هوالذی لله فیه المشیه» تفسیر اجل موقوف است، نه اجل محتوم. بنابراین، سفیانی از اجل هایی نیست که تقدیم وتأخیر پذیرد وبرطرف شدنی باشد. بلکه از اجل هایی است که جز آن نخواهد شد.
 والبته از آن جا که علامه مجلسی نسخه شناس شایسته ای بوده است، به نسخه ای که او از آن حدیث یاد شده را نقل کرده، بیش تر می توان اعتماد کرد. ویا دست کم، احتمال صحت آن نیز وجود دارد، «وإذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».
دلیل دوم: بدا
ممکن است حتمیت نشانه های حتمی ظهور، به سبب مخالفت آن با اصل بدا که خاستگاه قرآنی دارد وجزو عقاید شیعه است، نَفی شود. برای نظریه فوق چنین می توان استدلال کرد که: اعتقاد به حتمی بودن تعدادی از نشانه های ظهور، به معنای نفی احتمال بدا وبسته بودن دست خداوند در تغییر آن است. با وجود این که براساس آیات قرآن، دست خداوند باز است وخداوند می تواند در همه مقدرات تغییر وتبدیل ایجاد کند؛ چنان که می فرماید:
﴿یمْحُوا اللهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکتَابِ﴾؛(۳۳)
خدا آن چه را بخواهد محو یا اثبات می کند واصل کتاب نزد اوست.
نقد وبررسی: ما نیز بر این باوریم که براساس اصل بدا، احتمال تغییر وتبدیل در مقدرات وجود دارد، اما احتمال تغییر، همیشه مستلزم تغییر نیست. به بیان دیگر، بر اساس دیدگاه نخست امکان عقلی بدا در باب علایم حتمی ظهور نفی نمی شود، وتغییر این حوادث به دلیل فقدان شرایط یا وجود موانع، محال دانسته نمی شود اما طبق گزارش پیشوایان معصوم: که به حوادث آینده آگاه اند، از آن جا که همه شرایط این پدیده ها فراهم می شود ومانعی نیز سدّ راهشان نخواهد شد، آن امکان عقلی در حد امکان باقی می ماند ولباس واقعیت به خود نمی پوشد؛ چرا که لازم نیست هر امر ممکنی تحقق بیابد.
با توجه به آن چه گذشت، می توان میان دو دسته از روایات پیش گفته آشتی برقرار کرد، به این توضیح که: طبق اصل بدا، دست خداوند برای تغییر ودگرگونی مقدرات بسته نیست وکسی او را بر انجام مقدرات مجبور نکرده است واو می تواند به هر شکلی که اراده می فرماید مقدرات را تغییر دهد. ما نیز معتقد نیستیم که خداوند برای تحقق نشانه های حتمی مجبور است، بلکه او می تواند به اراده خود از این رخدادها جلوگیری نماید. لیکن براساس روایات که حتمی بودن تعدادی از نشانه ها را گزارش می دهند، خداوند بااراده واختیار خود حتماً به این حوادث جامه عمل خواهد پوشاند. روایتی هم که بر امکان وقوع بدا در سفیانی دلالت می کند، تنها به مجبور نبودن خداوند وباز بودن دست او در تغییر واقعه سفیانی دلالت دارد. اما در پاسخ این سوال که خداوند از روی اراده واختیار چه خواهد کرد، باید گفت که بنابر روایاتی که بر حتمیت برخی از نشانه ها دلالت می کنند، خداوند با اراده ومیل خود آن ها را تحقق خواهد بخشید.
دلیل سوم: همیشگی بودن احتمال ظهور
براساس برخی روایات، انتظار فرج آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را نمی توان به زمان خاصی منحصر نمود، بلکه در همه وقت، احتمال ظهور وجود دارد ومؤمنان باید پیوسته در هر صبح وشام، چشم به راه مهدی موعود باشند.(۳۴) امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
تَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً ومَسَاءً؛(۳۵)
هر صبح وشام منتظر فرج باشید.
دلالت این روایات را بر امکان بدا در نشانه های حتمی، بدین شکل می توان تبیین کرد:
از سویی، رخ دادن علایم یاد شده پیش از ظهور، حتمی وقطعی است وتا این علایم تحقق نیابند، ظهور رخ نخواهد داد، واز سوی دیگر، تحقق این علایم به زمان نیاز دارد. در نتیجه، انتظار ظهور در هر صبح وشام در عمل غیرممکن خواهد بود؛ چرا که با عدم تحقق علایم، امیدی به ظهور در هر وقت نمی توان داشت. در صورتی که براساس روایات پیش گفته، در هر لحظه باید چشم به راه ظهور بود. پس باید گفت که در نشانه های حتمی نیز بدا امکان دارد تا از آن روی، ظهور، هر لحظه امکان داشته باشد وانتظارش هم ممکن گردد.
استدلال فوق، به ویژه با توجه به روایاتی که خروج سفیانی را چند ماه(۳۶) وکشته شدن نفس زکیه را پانزده شب پیش از ظهور می داند،(۳۷) قوت بیش تری خواهد یافت. این دلیل همراه با دلیل چهارم نقد خواهد شد.
دلیل چهارم: ناگهانی بودن ظهور
براساس تعدادی از روایات، ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) به شکل ناگهانی ودر زمانی که انتظار آن نمی رود، رخ خواهد داد. روایات مشابهی نیز وجود دارد که طبق آن ها، امر فرج آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در یک شب اصلاح خواهد شد. این روایات هم مانند روایات دلیل سوم وبه همان بیان بر امکان بدا در علایم حتمی دلالت دارند.
امام رضا (علیه السلام) از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:
﴿مَثَلُهُ کَمَثَلِ السَّاعَه الَّتِی لَا یجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ... لاَتأْتِیکمْ إِلَّا بَغْتَه﴾؛(۳۸)
ظهور هم چون قیامت است که «آن را در زمان خودش فقط خداوند ظاهر می سازد... جز این نیست که به طور ناگهانی برایتان رخ خواهد داد».
حضرت امام جواد (علیه السلام) نیز فرمودند:
... إِنَّ اللهَ تَبَارَک وتَعَالَی لَیصْلِحُ لَهُ أَمْرَهُ فِی لَیلَه کمَا أَصْلَحَ أَمْرَ کلِیمِهِ مُوسَی (علیه السلام)؛(۳۹)
... خداوند متعال امر فرج او (امام مهدی (عجّل الله فرجه)) را در یک شب اصلاح می کند چنان که امر موسی کلیم الله را در یک شب اصلاح فرمود.
نقد وبررسی: در معنای احادیث یاد شده (در دلیل سوم وچهارم) دو احتمال وجود دارد:
۱. همیشه ودر همه حال، احتمال ظهور وقیام جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) وجود دارد، وپیوسته باید چشم به راه فرج آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بود. امر ظهور ممکن است که در یک شب اصلاح وامضا شده وبه صورت ناگهانی اتفاق افتد.
۲. انتظار همیشگی ظهور واصلاح امر حضرت در یک شب وناگهانی بودن قیام جهانی آن حضرت، کنایه از سرعت شکل گرفتن این حادثه است. بر اساس این احتمال، سرعت شکل گرفتن ظهور وتحقق آن در زمانی که انتظار آن نمی رود، به معنای نفی علایم نیست. بلکه علایم حتمی نیز که متصل به ظهورند، به سرعت ودر زمانی که انتظارش نمی رود، تحقق می یابند وظهور، بلافاصله پس از آن، رخ می دهد.
به دیگر بیان، مراد از واژه «امر» وامثال آن که در این روایات آمده (إن الله لیصلح له أمره...) خصوص حادثه ظهور به معنای خاص آن، یعنی اعلان حرکت جهانی حضرت پس از آمدن به مسجدالحرام وتکیه کردن به کعبه نیست، بلکه منظور فرایند ظهور است که شامل علایم حتمی متصل به ظهور نیز می شود. پس بنابر مفهوم روایات، فرایند ظهور شامل حوادث ورخدادهای متعددی است، مانند: نشانه های حتمی متصل به آن، سپس حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) به سمت مکه، وپس از آن، اعلان جهانی قیام، بیعت با یاران و.... این فرایند که از آن در روایات به «امر» یاد شده، در زمانی رخ می دهد که انتظارش نمی رود ومؤمنان باید پیوسته در انتظار تحقق این مجموعه حوادث باشند.
آن چه این احتمال را تقویت وبلکه تثبیت می کند این نکته است که ما حتی اگر در بحث بدا در نشانه های حتمی بتوانیم آن را ثابت کنیم، امکان بدا را می توانیم ثابت کنیم ونه ضرورت بدا را. بنابراین احتمال عدم تحقق بدا در نشانه های حتمی ظهور حتی بر فرض پذیرش امکان بدا، وجود دارد. واگر احتمال عدم تحقق بدا در نشانه های حتمی وجود داشته باشد، باید روایات مورد نظر هم چون «توقعوا الفرج صباحاً ومساءً»، «إن الله لیصلح له امره» و... را به گونه ای تفسیر کنیم که حتی بر فرض عدم وقوع بدا نیز سازگار باشد. آن چه می تواند این سازگاری را به وجود آورد، همان احتمال دوم است؛ یعنی مراد از این روایات این است که ظهور حضرت همراه با علائم قریب آن دفعی وناگهانی است وهر صبح وشام باید منتظرش بود.
اگر ما از میان دو معنای یاد شده، بپذیریم که ظهور روایات در معنای اوّل است، ناچاریم از این ظهور دست برداریم وروایات را به معنای دوم بگیریم؛ زیرا براساس استدلال گذشته (امکان بدا غیر از وقوع بداست)، روایات باید به گونه ای معنا شوند که با عدم وقوع بدا نیز سازگار باشند، وتنها معنای دوم با عدم وقوع بدا سازگار است. پس حتی اگر دیدگاه امکان بدا را هم بپذیریم، باز هم روایات را جز به معنای دوم نمی توان حمل کرد.
افزون بر آن چه گذشت، به دلیل سوم (توقعوا الفرج صباحاً ومساءاً) پاسخ دیگری نیز می توان داد، به این توضیح که همیشه در انتظار چیزی بودن، با امکان وقوع آن در هر زمان ملازمت ندارد، بلکه حتی با علم به عدم وقوع آن نیز سازگاری دارد؛ مانند کسی که می داند محبوبش یک سال دیگر از سفر برمی گردد، اما اشتیاق، انتظار، چشم به راهی ورفتارهای متناسب با انتظار او از همین حالا آغاز می شود. به همین دلیل است که منتظران حقیقی امام مهدی (عجّل الله فرجه) پیشوایان معصوم: بوده اند(۴۰) با این که می دانسته اند این رخداد پربرکت، در زمان حیاتشان اتفاق نمی افتد.
در پایان گفتنی است که تقریباً در تمامی موارد اصل حوادثی چون خروج سفیانی ویا کشته شدن نفس زکیه در روایات از حتمیات شمرده شده اند، اما سایر خصوصیات آن ها واز جمله فاصله آن ها تا ظهور، از حتمیات نیست واحتمال تحقق بدا در آن ها می رود.
آن چه گذشت کلیاتی درباره نشانه های ظهور بود در ادامه به ترتیب چهار نشانه از نشانه های حتمی ظهور بررسی می شوند.

یمانی

اولین نشانه ای که در نوشتار پیش رو درباره آن به تحقیق خواهیم پرداخت، یمانی است. دلایل بسیاری به موضوع یمانی، کندوکاو درباره ابعاد مختلف این شخصیت وزوایای زندگی وجنبش او اهمیت بخشیده است؛ از جمله:
 ۱. تعداد زیادی از روایات در میان مجموعه احادیث علائم الظهور، فقط حدود پنج پدیده را به شکل مستقل، نشانه های ظهور برشمرده اند. بعضی از این پنج نشانه، در اندکی از روایات جای خود را به نشانه های دیگری می دهند، اما معمولاً در اصل پنج شماری آن نشانه ها، تغییری ایجاد نمی شود. تأکید پیشوایان معصوم: بر این علایم که در برخی روایات از آن ها با عنوان علایم حتمی تعبیر شده وجداسازی آن ها از سایر نشانه های ظهور، دلیل بر اهمیت این نشانه هاست که توجه ویژه ای را می طلبد. یمانی یکی از این نشانه هاست که معمولاً در زمره پنج علامت یاد شده، به شمار می رود. امام صادق (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
خَمسٌ قبلَ قیامِ القائِم (علیه السلام) الیمانِیُّ وَالسُّفیانیُّ، وَالمُنادی مِنَ السَّماءِ وخَسفٌ بِالبِیداءِ وقَتلُ النَّفسِ الزَّکِیه؛(۴۱)
پیش از قیام قائم پنج نشانه رخ خواهد داد: یمانی، سفیانی، ندای آسمانی، فرو رفتن [سپاه سفیانی] در سرزمین بیداء وکشته شدن نفس زکیه.
۲. هم چنان که خواهد آمد، قیام یمانی، فضیلت محور واصلاح گر است وروایات، بر کمک به او تأکید کرده اند. بی گمان جانب داری از این حرکتِ ارزشی وتقویت آن، زمانی امکان پذیر خواهد بود که این شخصیت وجزئیات مربوط به جنبش او تا حد ممکن شناسایی شود.
۳. وجود ویژگی های مثبت در شخصیت یمانی وتکریم وتجلیلی که در کلمات پیشوایان دین از او شده، می تواند انگیزه ای برای وسوسه شیادان وفرصت طلبانی باشد که برای جلب عواطف واحساسات مذهبی مردم، از آن استفاده کنند. لذا، این احتمال همواره وجود داشته است که افرادی خود را یمانی معرفی کنند واز این رهگذر، عواطف، احساسات وامکانات مردم را به سوی خود جلب کنند وچه بسا با این عنوان تا مرز تشکیل حکومت نیز پیش بروند. از این رو، بجاست تا در حد ممکن جزئیات این حادثه براساس اصول علمی شناسایی شود تا بتوان در مقام تعیین مصداق، مدعیان دروغین را از یمانی واقعی شناسایی کرد. با جزئیات یاد شده اگر نتوان یمانی واقعی را شناسایی کرد، دست کم این معیارها برای تشخیص مدعیان دروغین کفایت می کند، وهمین مقدار، اهمیت کندوکاو پیرامون این موضوع را به خوبی می نماید.
۴. از دیگر ثمرات این بحث اثبات آن است که امامان معصوم: قیام های اصلاح طلبانه را در عصر غیبت تأیید کرده اند. هم چنان که خواهد آمد، پیشوایان معصوم: از یمانی وجنبش او جانب داری کرده اند. بنابراین، می توان گفت که از نظر معصومان: در عصر غیبت، جنبش های نظامیِ تأیید شده نیز وجود دارند. بنابراین، دیدگاه معروفی که حرکت های اصلاحی را در عصر غیبت محکوم به شکست وبر خلاف میل واراده پیشوایان دینی می داند، پذیرفتنی نیست، ودر صورت وجود روایاتی که این اندیشه را تأیید می کنند، باید آن ها را به صورتی که با روایات یمانی جمع پذیر باشد، تأویل کرد.
پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وتکریم اهل یمن
از دیرباز، پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وپیشوایان دینی، یمن واهل آن را تکریم می نموده اند. از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در این خصوص چنین روایت شده است:
مَن أحَبَّ أهلَ الیمَنَ فَقَد أحَبَّنی ومَن أبغَضَ أهلَ الیمَنِ فَقَد أبغَضَنی؛(۴۲)
کسی که اهل یمن را دوست بدارد، مرا دوست داشته وکسی که با اهل یمن دشمنی ورزد، با من دشمنی ورزیده است.
ونیز فرموده اند:
رِجالُ أهلَ الیمَنِ أفضَلُ، ألایمانُ یمانیٌّ وَالحِکمَه یمانیه؛(۴۳)
مردمان یمن با فضیلت ترند. ایمان وحکمت، یمنی است.
آنان یمن را از آن روی تکریم وتعظیم می نمودند که مهد پرورش انسان های وارسته وپارسایی چون اویس قرنی بوده است، هم چنان که در آخر الزمان اهل یمن علیه پلشتی ها وتباهی ها به پا خواهند خاست ودر راه اقامه دین الهی وگسترش معنویت، مجاهدت خواهند کرد. رسول گرامی اسلام، به هنگام اعزام معاذ بن جبل به یمن، به وی فرمودند:
بَعَثتُکَ إلی قَومٍ رَقیقَه قُلُوبُهم یقاتِلوُنَ عَلَی الحَقِّ مَرَّتَینِ؛(۴۴)
تو را به سوی مردمی فرستادم که قلب هایشان رقیق است وبر سر حق دوبار جنگ می کنند.
جابر بن عبد الله انصاری، در روایت دیگری از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، چنین روایت می کند:
گروهی از سرزمین یمن بر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وارد شدند، آن حضرت فرمود:
قَومٌ رَقیقَه قُلوُبُهم راسِخٌ ایمانُهم ومِنهُم المَنصُور یَخرُجُ فی سَبعَینَ الفاً یَنصُرُ خَلَفی وخَلَفَ وَصیّی؛(۴۵)
مردم سرزمین یمن قلب هایی رقیق وایمان هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می کند وجانشین من وجانشین وصی مرا یاری می دهد، از آن هاست.
از آن جا که چنین حادثه ای برای پیشوایان گذشته رخ نداده، منظور پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از جانشین وصی ایشان کسی جز امام مهدی (عجّل الله فرجه) نخواهد بود. بر این اساس اهل یمن در آخر الزمان، زمینه سازان ظهور ویاری کنندگان آخرین وصی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خواهند بود. رهبریِ نهضتِ زمینه سازان یمن، بر عهده شخصی است که روایات از او با نام «یمانی» یا «قحطانی» یاد کرده اند.
یمانی در آینه روایات وتاریخ
اصل ظهور مردی از سرزمین یمن در آخر الزمان، مسلّم است وروایات متعددی نیز بر آن دلالت می کنند که برخی از آن ها معتبرند. این روایات، از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امام علی (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام)، امام صادق (علیه السلام) وامام رضا (علیه السلام) ونیز تعدادی از صحابه، هم چون عمار یاسر نقل شده است؛ مثلاً امام صادق (علیه السلام) در روایت صحیحه ای در پاسخ به این سؤال که فرج شیعیان شما چه زمانی خواهد بود، فرمودند:
... وظَهَرَ الشّامیٌ وأقبَلَ الیَمانیُّ وتَحَرَّکَ الحَسَنیُّ خَرَجَ صاحِبُ هذا الامرِ مِنَ المَدینَه الی مَکَّه؛(۴۶)
... هنگامی که شامی ظاهر شود ویمانی آشکار گردد وحسنی جنبش خود را آغاز کند، صاحب این امر از مدینه به سمت مکه برود.
از نخستین کتاب های روایی که این روایات را ذکر کرده اند، می توان به مختصر اثبات الرجعه از فضل بن شاذان، کافی، الغیبه نعمانی، کمال الدین وتمام النعمه، الغیبه وامالی شیخ طوسی، ودر منابع اهل سنت به صحیح بخاری، صحیح مسلم والفتن نعیم بن حماد اشاره کرد. بی گمان تعدد این روایات وقدیمی بودن منابع آن ونیز وجود احادیث معتبر در میان مجموعه این روایات، جای هیچ گونه تردیدی در اصل این مسئله باقی نخواهد گذاشت. این مسئله آن قدر مسلم بوده که در طول تاریخ، افراد مختلفی با عنوان قحطانی (یمانی) دست به قیام زده اند. در ادامه به برخی از این افراد اشاره می شود:
۱. عبد الرحمن بن اشعث
مسعودی در این باره می نویسد:
از حوادث بزرگ عهد عبد الملک بن مروان، خلع او توسط عبد الرحمان بن اشعث بن قیس بن معدی کرب کندی در سال ۸۱ بود. چون لشکریان عبد الرحمان زیاد شدند وبسیاری از مردم عراق از رؤسای قبایل، قاریان وعابدان، به او پیوستند، عبد الملک را خلع کرد ومردم نیز عبد الملک را خلع کردند. این واقعه نزدیک اصطخر فارس به وقوع پیوست. وی پس از خلع عبد الملک خود را «ناصرالمؤمنین» نامید ومدعی شد که همان قحطانی است که اهل یمن در انتظار اویند؛ همو که زمام داری را به اهل یمن باز می گرداند.(۴۷)
۲. یزید بن ملهب
فخر رازی علاوه بر ابن اشعث، از یزید بن ملهب نیز به عنوان کسی که مدعی قحطانی موعود است، یاد می کند.(۴۸)
۳. عبد الرحمن بن محمد
ابن خلدون در ضمن حوادث مربوط به قرن چهارم هجری می نویسد:
آن گاه که المظفر (بن محمد بن عبد الله بن عامر) مُرد، برادرش عبد الرحمان جانشین او (وزیر هشام بن الحکم، المؤید بالله) شد وملقّب به «الناصر لدین الله» گردید. وی راه پدر وبرادرش را در پیش گرفت ومانند آن دو، خلیفه وقت، هشام را از تصرف در امور منع می کرد وبا او مستبدانه رفتار می نمود واو را در فرمان روایی دخالت نمی داد. سپس از هشام خواست که وی را ولی عهد خود معرفی کند...، وهشام نیز چنین نوشت:... امیرالمؤمنین بر آن شد تا ولی عهدش قحطانی باشد؛ همو که عبد الله بن عمر بن العاص وابو هریره درباره اش از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین نقل کرده اند:
لاتَقُومُ السّاعَه حتّی یَخرُجَ رَجُلٌ مِن قَحطانَ یَسُوقُ النّاسَ بِعَصاه؛(۴۹)
قیامت برپا نمی شود تا این که مردی از قحطان که مردم را با عصایش رهبری می کند، خروج نماید.(۵۰)
۴. عبد الرحیم بن عبد الرحمان
ابن خلدون در جایی دیگر ضمن بیان حوادث مربوط به قرن هفتم می نویسد:
عبد الرحیم بن عبد الرحمان بن الفرس که از طبقه علمای اندلس بود، روزی در مجلس منصور حاضر شد. سخنی تند بر زبان راند وپس از آن از مجلس خارج شد ومدتی مخفیانه زندگی کرد. پس از مرگ منصور، در منطقه «کزوله» ظاهر شد وادعای امامت کرد ومدعی شد که همان قحطانی است که پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره اش فرموده: «قیامت برپا نمی شود تا این که مردی از قحطان (یمن) قیام کند ومردم را با عصایش رهبری نماید وزمین را هم چنان که پر از ظلم شده از عدل سرشار سازد». ناصر بن منصور سپاهی را به سوی او روانه کرد. عبد الرحیم در این نبرد پس از شکست، کشته شد وسرش به مراکش فرستاده ودر آن جا به دار آویخته شد.(۵۱)
۵. احمد حسن یمانی
نظر به این که این جریان مدتی است دست به تبلیغات وسیعی زده وبرخی از انسان های ساده لوح را به خود جذب کرده است، بجاست در باره آن به صورت مفصل تر گفت وگو شود.
این جریان که تحت عنوان احمد حسن الیمانی وصی وفرستاده امام مهدی (عجّل الله فرجه) در اواخر سال های حاکمیت صدام بروز کرد، پس از سقوط او با کمک برخی از باقی مانده های رژیم بعث، تشکیلات وسیعی را در مناطقی هم چون نجف، کربلا، ناصریه وبصره به راه انداخت. مؤسس جریان، شخصی به نام احمد حسن گاطع از قبیله صیامر، در حدود سال ۱۹۷۳میلادی در منطقه ای به نام هویر از توابع شهرستان زبیر از استان بصره متولد شد. وی در سال ۱۹۹۹ از دانشکده مهندسی نجف فارغ التحصیل شد ومدتی در حوزه شهید سید محمد صدر تلمذ نمود. بنابر نقل موثق، برادر وی از نیروهای بعثی بود.
ادعاهای واهی احمد الحسن
او با این که سید نیست واصل ونسبش از قبیله صیامر معلوم است، ولی عمامه سیاه پوشید ودر مجامع عمومی ظاهر شد؛ از جمله با توجه به فیلمی که از او گرفته شده است، بر بالای منبر در یک مسجد با لباس روحانی وعمامه سیاه سخن رانی وادعاهای ضد ونقیضش را مطرح کرد. کم سوادی از لحن او پیداست وسخن گفتن به عربی فصیح برایش مشکل است. در آن سخن رانی در عین این که تصریح می کند هیچ ادعایی ندارد ویک مرد ساده از روستایی ساده ای است، ادعا می کند: «من مایه رحمت برای اسلام، بلکه برای اهل زمینم! هر جا بروم ائمه همواره با من هستند وصریحاً می گویم که خداوند مرا برگزیده وصاحب نفس مطمئنه به من متصل شده وخود، صاحب نفس مطمئنه شده ام. من می خواهم شیعیان را متحد کنم؛ از عالم وعامی. من آمادگی دارم حقایق را برای همه روشن کنم. خداوند نور است وکلام او نور است ونور او سراسر وجود مرا فرگرفته است. من هرگز شرک نمی ورزم وهرجا باشم خداوند با من است ودر عین حال هیچ ادعایی هم ندارم».
ادعاهای واهی او در پیامی که از در تاریخ ۲۷ شوال ۱۴۲۴ قمری طریق سایت اینترنتی خود خطاب به علما فرستاد، از این قرار است:
مرحله اول. امام مهدی (عجّل الله فرجه) را در عالم خواب به صورت مکرر در حرم سید محمد، فرزند امام هادی (علیه السلام) می بیند واو را امر به زیارت عسکریین۸ می نماید. پس از آن موفق به دیدار آن حضرت در بیداری می شود واو را نسبت به انحراف عملی ومالی حوزه ها، به خصوص حوزه نجف آگاه می کند وتحت تربیت ویژه قرار می دهد.
مرحله دوم. به او دستور ورود به حوزه علمیه را می دهد ودر آن جا مأموریت می یابد انحرافات حوزه را مطرح کند.
مرحله سوم. در ماه شعبان سال ۱۴۲۰ قمری، امام زمان (علیه السلام) را برای دومین بار در حالت بیداری در کنار حرم امام حسین (علیه السلام) ملاقات می کند وبه دستور امام به نجف می رود ودعوت خود را علنی می سازد. در این مرحله تعدادی از افراد با او بیعت، وجمعی او را تکذیب می کنند واو را به سحر وجنون وتسخیر اجنه متهم می نمایند. در پی آن، به شهر خود بازمی گردد. بعد از سقوط صدام در ماه جمادی الثانی ۱۴۲۴ قمری، دعوت خود را علناً تکرار می کند وتعدادی از طرف داران با او بیعت می کنند. در ماه مبارک رمضان همان سال از از سوی امام زمان (علیه السلام) ماموریت می یابد که همه مردم زمین را مورد خطاب قرار دهد وآن ها را به قیام در راه حق علیه ظالمان دعوت می کند.
وی در آن پیام تصریح می کند که من انتظار یاری علمای دینی را ندارم؛ زیرا بسیاری از آنان با لسان وسنان با آن حضرت جنگ خواهند کرد، چون با ظهور امام زمان (علیه السلام) بساط مرجعیت آنان در هم پیچیده می شود ومقصود از اوثان واصنام، همان علماست.
وی برای اثبات حقانیت خود به چند دلیل استناد می کند:
۱. خواب های زیادی که افراد مختلف درباره او دیده اند؛
۲. خبر دادن از حوادث آینده، مانند سقوط صدام؛
۳. آمادگی برای مناظره با علمای اسلام، یهود ومسیحیت؛
۴. آمادگی برای مباهله با علمای شیعه، سنی، یهودی ونصرانی.
وی در پایان پیام خود خطاب به مردم عراق چنین می گوید:
پدرم امام زمان (علیه السلام) مرا برای اهل زمین فرستاد ومن دعوتم را در بین شما آغاز نمودم، در حالی که جبرائیل ومیکائیل مرا تأیید می کنند ونصرت می دهند. من از شما طلب نصرت می کنم. اگر یاری ام کردید، فبها؛ والاّ سابقه پدران شما روشن است. اگر مرا خذلان نمودید، صبر خواهم کرد، همان گونه که مسلم بن عقیل صبر کرد. من به زودی از میان شما خواهم رفت! ای باقی مانده های قاتلان حسین، اگر می خواستم شمر وشبث این زمان را معرفی می کردم. من اخبار شما را به پدرم محمد بن الحسن خواهم رساند. در آینده به هم راه او که جز شمشیر به شما ارائه نخواهد کرد، باز خواهم گشت.
وی در سایت انصار المهدی به آدرس: www.almahdvoon.org با امضای «سید احمد حسن، وصی ورسول امام مهدی» در روز ۲۱ ربیع الثانی ۱۴۲۶ قمری، مصادف با ۹/۲/۱۳۸۴ شمسی پیامی را به صورت سؤال وجواب منتشر می کند. در آن پیام با این که مدعی فرزندی امام مهدی وهاشمی بودن است، یمانی بودن خود را نیز این گونه توجیه می کند که «مکه از تهامه است وتهامه از یمن؛ پس محمد وآل محمد همگی یمانی هستند». واز این ره گذر احادیثی را که درباره مدح یمانی واین که پرچم او پرچم هدایت است وارد شده را بر خود تطبیق می کند ودر آن مصاحبه ادعای عصمت می نماید.
نیز در آن پیام، به حدیثی که در کتاب الغیبه شیخ طوسی آمده وعلامه مجلسی آن حدیث وچند حدیث دیگر را در باب «خلفاء المهدی واولاده وما یکون بعده» در جلد۵۳ آورده است، تمسک می کند. در آن حدیث، پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) خطاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دوازده امام معصوم: شیعه وصیت می کند وبعد از ذکر امام مهدی (عجّل الله فرجه) می فرماید:
ثُمَّ یکونُ مِنْ بَعْدِهِ اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیاً فَإِذَا حَضَرَتْهُ الْوَفَاه فَلْیسَلِّمْهَا إِلَی ابْنِهِ أَوَّلِ الْمَهْدِیینَ لَهُ ثَلَاثَه أَسَامِی اسْمٌ کاسْمِی واسْمِ أَبِی وهُوَ عَبْدُ اللهِ وأَحْمَدُ والِاسْمُ الثَّالِثُ الْمَهْدِی وهُوَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین.(۵۲)
او ادعا می کند که او مصداق همان اول المهدیّین وفرزند امام زمان (علیه السلام) است.
ودر پیامی دیگر با امضای انصار المهدیّین در تاریخ ۱۱ رمضان ۱۴۲۷ از نجف خطاب به مقام معظم رهبری چنین آمده است: «الی السید علی الخامنه ای السلام علیکم ورحمه الله وبرکاته...» در آن پیام از مقام معظم رهبری تقاضای قرائت این پیام ودادن جواب به آن می شوند وادله حجیت ادعای احمد بن الحسن را با ذکر همان حدیثِ وصیت، خواب ها، مناظره ها ومباهله را مطرح می کند.
گفتنی است حدیث مزبور وسه حدیث دیگری که یکی در کمال الدین ودیگری در منتخب البصائر وسومی در الغیبه شیخ طوسی آمده ودر آن ها به خروج دوازده مهدی بعد از امام زمان اشاره دارد، احادیثی شاذ در مقابل احادیث مشهور به شمار می روند. شیخ مفید در کتاب الارشاد می فرماید:
لَیسَ بَعْدَ دَوْلَه الْقَائِمِ لِأَحَدٍ دَوْلَه إِلَّا مَا جَاءَتْ بِهِ الرِّوَایه مِنْ قِیامِ وُلْدِهِ إِنْ شَاءَ اللهُ ذَلِک ولَمْ یرِدْ عَلَی الْقَطْعِ والثَّبَاتِ وأَکثَرُ الرِّوَایاتِ أَنَّهُ لَنْ یمْضِی مَهْدِی الْأُمَّه إِلَّا قَبْلَ الْقِیامَه بِأَرْبَعِینَ یوْماً یکونُ فِیهَا الْهَرْجُ وعَلَامَه خُرُوج الْأَمْوَاتِ وقِیامُ السَّاعَه لِلْحِسَابِ والْجَزَاءِ واللهُ أَعْلَم؛(۵۳)
بعد از دولت قائم هیچ دولتی برای کسی نمی آید، جز آن روایتی که درباره قیام اولاد او اگر خداوند بخواهد وارد شده است. اما این روایت قطعی وثابت نیست؛ زیرا بیشتر روایات حاکی از آن است که بعد از امام مهدی (عجّل الله فرجه) فقط چهل روز قبل از قیامت می ماند که در آن هرج ومرج پدید می آید وآن علامت خروج اموات وقیام قیامت برای حساب وجزاست وخداوند دانا تر است.
علامه مجلسی نیز پس از ذکر آن احایث می نویسد:
این روایات مخالف مشهور است وراه جمع وتاویل آن از دو راه میسر است:
راه اول. این که مراد از دوازده مهدی «هدایت شده» همان پیامبر وسایر امامان به استثنای امام زمان باشد به این که حکومت آنان (در هنگام رجعت) بعد از امام مهدی (عجّل الله فرجه) خواهد بود وپیش از این گذشت که جناب حسن بن سلیمان این حدیث را به همه ائمه دوازده گانه تأویل نموده وقائل به رجعت امام مهدی بعد از وفات شده است. با این تاویل می توان برخی از اخبار مختلف که درباره مدت حکومت آن حضرت وارد شده را جمع نمود.
راه دوم. این است که دوازده مهدی از اوصیای امام زمان (علیه السلام) هدایت گران خلق در زمان ائمه ودر هنگامه رجعتند؛ زیرا زمان نمی تواند از خالی از حجت باشد، اگرچه اوصیا، انبیاء وائمه نیز حجج هستند وخداوند بلندمرتبه داناتر است(۵۴).(۵۵)
به هر روی، بر فرض صحت این گونه روایات وتحقق آن ها در اخبار تصریح شده است که دوازده مهدی بعد از امام زمان (علیه السلام) به ترتیب وصی او خواهند شد ومهدی امت خواهند بود، در حالی که احمد اسماعیل گاطع که خود را مهدی اول ووصی امام زمان می نامد، پیش از ظهور امام زمان (علیه السلام) ظهور کرده وادعای وصایت ومهدویت دارد. بنابراین، استناد به این گونه احادیث بی پایه است.
تشکیلات وعملکرد جریان یمانی
در کنار رهبری جریان الیمانی که بر عهده احمد اسماعیل گاطع معروف به احمد الحسن الموعود است، در این سازمان، رهبری معنوی ونظامی ورهبری سازمانی نیز وجود دارد. شیخ کاظم العقیلی مسئول شاخه نظامی واستاد عبد الرحیم ابو معاذ، مرشد ورهبر معنوی سازمان است. معاون مؤسس این جریان، شخصی به نام شیخ حیدر المنشداوی (ابن ابو فعل) از شاگردان شهید محمد صدر بود. المنشداوی در زمان حکومت صدام به ایران آمده بود واز علما درخواست مناظره نمود در کشور به ترویج این فکر پرداخت که توسط حکومت ایران دستگیر شد وبه مدت شش ماه در زندان به سر برد. بعد از سقوط صدام به عراق برگردانده شد وادعا نمود که وی وصیّ امام زمان (عبد الله بن الحسن القحطانی) است واز همه اموری که مردم اطلاع ندارند، حتی از محل قبر حضرت زهرا۳ آگاه است. وی در منطقه قدیم نجف در خیابان الرسول (صلّی الله علیه وآله وسلّم) دفتری افتتاح نمود وبه نشر افکار خود همت گمارد.
بعد از این اتفاقات، مؤسس جریان با صدور بیانیه ای، المنشداوی را تفسیق نمود وقاسم عبد حسن از عناصر سابق حزب بعث، عباس خلف الچبیناوی از عناصر سازمان بدر، عباس زوری عگله وهامل محیی حمود نیز به هم راه المنشداوی از این جریان خارج شدند. شیخ حیدر المنشداوی چندی پیش توسط گروهی مسلح کشته شد. از شخصیت های بارز طرف دار یمانی، شخصی از بیت حمامی به نام سید حسن الحمامی، فرزند سید محمد علی الحمامی متوفای ۱۹۹۸، از علمای معروف نجف بود. این شخصِ مرتبط با حزب بعث، ضدعلمای دین وبه عنوان روحانی ارشد آن گروه مطرح بود.
شعار جریان الیمانی، ستاره ای اسرائیلی به نام داوود است. این ستاره شش ضلعی به عنوان آرم ودر کنار امضای احمد الحسن الیمانی قرار می گیرد وامضای او در برخی از اعلامیه ها از این قرار است: «بقیه آل محمد الرکن الشدید احمد الحسن وصی ورسول الامام المهدی الی الناس اجمعین، المؤید بجبرئیل، المسدد بمیکائیل، المنصور بإسرافیل، ذریه بعضها من بعض، والله سمیع علیم»، سال ۱۴۲۴.

m-madi.com
ستاره داود، شعار الیمانی

فعالیت فرهنگی جریان یمانی
این سازمان به فعالیت های فرهنگی بهای زیادی می داد وبه چاپ ونشر کتاب هایی برای تبلیغ تفکر خود اقدام نموده است. بر اثر این تبلیغات، بسیاری از جوانان بی اطلاع، به این تفکر گرایش پیدا کرده اند وبه آن ها تلقین شده که یمانی، نایب امام زمان (علیه السلام) است. کتاب های الجواب المنیر عبر الاثیر، نصیحت طلاب حوزه علمیه، حاکمیت خداوند نه حاکمیت مردم وکرامات وغیب گویی ها از نوشته های احمد الحسن به شمار می رود. هم چنین روزنامه القائم ونشریه قمر بنی هاشم ومنشوراتی با نام انصار المهدی از دیگر نشریات این جریان است.
طرف داران این جریان با توزیع اعلامیه ها یی، همه علمای ایران وعراق را به مناظره دعوت نمودند. از جمله پس از سقوط صدام در سال ۱۳۸۲، هم زمان گروه هایی از جوانان عراق که به صورت غیرقانونی وارد ایران شده بودند، در نماز جمعه شهرهای اهواز، قم، کرج، مشهد وجاهای دیگر در بین صفوف افتاده وخبر از ظهور یمانی دادند، دستگیر شده وبه کشورشان برگردانده شدند. در برخی از شهرها مانند قم واهواز، مبلغان آن ها دست به تبلیغ مرام خود زدند که برخی از آنان موارد توسط مسئولان قضایی کشورمان بازداشت ومحکوم شدند.
فعالیت نظامی جریان یمانی
این جریان، فعالیت نظامی را برای اعضای خود لازم وضروری کرده است وعناصر خود را در باغ های العماره ومناطق الفاس والبتیره با انواع سلاح ها آموزش می داد. از جمله مراکز آموزش آن ها در منطقه صفوان در مزرعه صابر زایر شمال آلبو رحمه ونیز منطقه الهویر قرنه است. یکی از آموزش های آنان، سربریدن افراد بوده است. نخستین اقدام نظانی آن ها بعد از تصفیه برخی از عناصر منشعب مانند حیدر المنشداوی، هم آهنگی با جماعت جند السماء در تاسوعای سال ۱۴۲۸ قمری در منطقه الزرگه کوفه بود. در آن عملیات حدود ۲۰۰ نفر از جماعت یمانی در میان کشته شدگان بودند. گفتنی است با این که ادعاهای عقیدتی الگرعاوی رهبر جند السماء با الیمانی تضاد دارد، اولی وجود امام زمان (علیه السلام) را منکر می شده وخود را قائم آل محمد می دانسته ودومی خود را فرزند ووصی امام زمان می داند. از نظر فعالیت نظامی، به صورت هم آهنگ علیه دولت شیعی عراق وحوزه های علمیه در یک عملیات وارد شدند وسرکوب گردیدند. این امر حاکی از این است که هر دو جریان از پشت پرده توسط رهبر واحدی اداره می شدند وادعاهای عقیدتی آن ها بی اساس بوده است.
بعد از حادثه فوق، جریان یمانی به صورت سری فعالیتش را ادامه داد. با سرکوب قیام الگرعاوی در منطقه الزرگه نجف، یمانی تصمیم گرفت در عاشورای سال ۱۴۲۹قیام کند؛ اما یک ماه پیش از موعد، با دستگیری چهل نفراز پیروانش در نجف، توانایی اش کاهش یافته ونتوانست اقدامی را در نجف وکربلا در مراسم عاشورا انجام دهد. این گروه برنامه داشت در روز تاسوعا وبر اساس روایات، قیام کند وزائران حرمین حسینی وعباسی را قتل عام نمایند ودو حرم مقدس را به کنترل خود درآورند. سپس با رهبری حسن الحمامی فرزند مرحوم آیت الله سیدمحمد الحمامی (درگذشته ۱۴۱۹ قمری، ۱۳۷۷شمسی) به نجف رفته ومراجع دینی را ترور کنند. سپس با ابن بثینه به عنوان امام مهدی بیعت کنند وفعالیت آن ها به سوی بصره ناصریه کشیده شود. این گره در ساعت ۹:۳۰ صبح تاسوعا فعالیت خود را با حمله به هیئت های حسینی در بصره آغاز کردند وتوانستند وارد مقر نفت جنوب شوند. هم چنین در ناصریه فعالیت خود را با حمله به تیپ واکنش سریع آغاز کردند ودر پی آن، سرتیپ ابو لقاء الجابری، فرمانده این تیپ وسرهنگ ابو محمد الرمیض مسئول اطلاعات کشته شدند.
پلیس نجف ۴۵ نفر از عناصر مسلح گروه الیمانی (انصار المهدی) از جمله ۱۵رهبر وفرمانده این گروه را دستگیر کرد که حسن الحمامی رهبر مذهبی این گروه در میان دستگیرشدگان بود. حسن الحمامی اعتراف کرد گروهش قصد داشته در روز عاشورا مراجع دینی وهیئت های حسینی را مورد هدف قرار دهد. وی در کنفرانس خبری اعترافاتش گفته است: «این گروه دارای ده هزار مجاهد است وحمله به مرجعیت علمای دینی واز هم پاشیدن اوضاع امنیتی عراق را هدف خود می داند». الحمامی در ادامه اعترافاتش می گوید: «تعدادی از عناصر این گروه مسئولیت هایی هم چون مسئول امور مالی، تبلیغاتی ونظامی را بر عهده داشتند ومن امام جماعت وروحانی این گروه هستم». وی افزوده است: «هزینه های ما از کشورهای خارجی وبه ویژه امارات تأمین می شود وشعار ما ستاره داوود است».
چند روز پس از حادثه یاد شده، پایگاه خبری ملف پرس از خبرگزاری های معتمد در عراق در خبری فاش کرد که احمد الحسن الیمانی بعد از حادثه بصره وناصریه به کشور امارات گریخته ودر دبی اقامت گزیده است.(۵۶)
۶. سید حسین بدر الدین الحوثی
آخرین شخصیتی که او را مدعی یمانی دانسته اند، سیدحسین بدرالدین الحوثی است. وی از سال ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ نماینده مجلس یمن بود وریاست گروه جوانان مؤمن را برعهده داشت ودر سال ۱۹۹۷ از یک گروه اسلامی به نام «الحق» جدا شد.
الحوثی سال گذشته با اعتراض به حمایت دولت یمن از امریکا علیه آن وارد جنگ شد ودولت یمن که برای دست گیری یا کشتن وی ۵۴ هزار دلار جایزه تعیین کرده بود، پس از مدت ها درگیری او را به هم راه عده ای از یارانش در غاری در منطقه کوهستانی مران، نزدیک منطقه مرزی با عربستان، به قتل رساندند.(۵۷) مشروح این جریان را دکتر عصام العماد، رئیس مجلس اعلای شیعیان یمن این گونه شرح داده است:
سیدحسین الحوثی فرزند علامه سیدبدرالدین الطباطبایی الحوثی است که در شهریور گذشته پس از نود روز مقاومت در کوه های محاصره شده استان صعده به فیض شهادت نایل آمد.
شهیدحسین الحوثی طبق عادت همیشگی، شب های جمعه هم راه حدود هفتاد تن از شاگردانش به دامنه کوه ها پناه می برد وبا خواندن دعای کمیل با خدای خویش راز ونیاز می کرد که نظامیان یمن با محاصره نود روزه وی وهفتاد تن از یارانش او را به شهادت رساندند.
حکومت یمن ابتدا برای جلوگیری از افزایش محبوبیت روزافزون الحوثی، مدعی شد که وی ادعای نبوت کرده است. ولی این راه کار نتوانست مردم را فریب دهد. آن گاه گفتند وی ادعای امامت کرده اما این ترفند هم کارآیی نداشت. سپس تلاش کردند تا با کمک رسانه های دولتی این گونه شایعه کنند که وی ادعای یمانیت کرده است، ولی این هم نتوانست در علاقه شیعیان یمن به وی خللی ایجاد کند.
در برخی از احادیث معصومین: آمده است؛ شخصی که در آستانه ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) از یمن قیام می کند ومردم را به سوی هدایت یافته ترین مذاهب فرا می خواند، حسن یا حسین نام دارد. حکومت یمن با استناد به این احادیث، ادعا کرده بود که سیدحسین الحوثی همان یمانی موعود است، زیرا نامش حسین ومذهبش شیعه دوازده امامی است. در حالی که خود وی هیچ گاه چنین ادعایی نکرده بود.(۵۸)
با توجه به ویژگی هایی که در ادامه برای یمانی واقعی برخواهیم شمرد، در بطلان دعاوی مدعیان یاد شده نمی توان تردید کرد، اما اصل طرح این ادعا در تاریخ وپذیرش آن نزد عده فراوانی از مسلمین، ریشه دار بودن اعتقاد به قیام مردی از یمن در آخر الزمان را نشان می دهد. این ارتکاز ذهنیِ مسلمین، تنها از کلمات پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) سرچشمه می گیرد، هم چنان که از وجود مدعیان دروغین مهدویت وروی آوردن بسیاری از افراد جامعه اسلامی به آنان، به اصالت اندیشه مهدویت می توان پی برد.
یمانی وحتمیت
یکی از تقسیمات معروف نشانه های ظهور که ریشه در روایات دارد، تقسیم علایم به حتمی وغیرحتمی است. نشانه های حتمی، حتماً پیش از ظهور تحقق می یابند، اما در نشانه های غیرحتمی احتمال عدم تحقق نیز وجود دارد. آیا جنبش یمانی نیز از نشانه های حتمی ظهور است، یا غیرحتمی؟ در میان مجموعه احادیثی که نشانه های ظهور را به حتمی وغیر حتمی تقسیم کرده اند، در دو روایت به حتمی بودن قیام یمانی تصریح شده است. شیخ نعمانی روایت اول را به سند خود ودر کتاب الغیبه، از امام صادق (علیه السلام) چنین نقل کرده است:
النِّداءُ مِنَ المَحتومِ والسُّفیانیُّ مِنَ المَحتومِ وَالیَمانیُّ مِنَ المَحتومِ وقَتلُ النَّفسِ الزَّکیَّه مِنَ المَحتومِ وکَفٌّ یَطلَعُ مِنَ السَّماءِ مِنَ المَحتُومِ؛(۵۹)
ندای آسمانی از نشانه های حتمی است وسفیانی ویمانی وکشته شدن نفس زکیه وکف دستی که از افق آسمان نمایان می شود نیز از نشانه های حتمی هستند.
در نسخه کتاب الغیبه نعمانی که مرحوم غفاری آن را تصحیح کرده، روایت به شکل فوق آمده، اما در کتاب های بحار الانوار(۶۰) واثبات الهداه (۶۱) که این روایت را از الغیبه نعمانی روایت کرده اند، جمله «الیَمانِیُّ مِنَ المَحتُومِ» وجود ندارد. براین اساس، روایت یاد شده علاوه بر ضعف سند از مشکل اختلاف نسخ نیز رنج می برد، واز این رو، نمی توان بر مبنای آن قاطعانه قضاوت کرد.
حدیث دوم را که شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام النعمه به سند خود از عمر بن حنظله واو از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده، چنین است:
قَبلَ قِیامِ القائمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتُوماتٍ ألیَمانِیُّ والسَّفیانِیُّ والصَّیحَه وقَتلُ النَّفسِ الزَّکیَّه والخَسفُ بِالبَیداءِ؛(۶۲)
پیش از قیام قائم (عجّل الله فرجه) پنج علامت حتمی وجود خواهد داشت: یمانی، سفیانی، صیحه آسمانی، کشته شدن نفس زکیه وفرورفتن در سرزمین بیداء.
علاوه بر شیخ صدوق، شیخ کلینی در کافی(۶۳) وشیخ نعمانی در الغیبه (۶۴) نیز همین روایت را به اسناد خود از عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند، اما در این دو کتاب واژه «محتومات» وجود ندارد.
از آن جا که هر سه روایت یاد شده را از عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند، نمی توان آن را بیش از یک حدیث دانست. از میان این سه نقل، روایت نعمانی سند معتبری ندارد، اما روایت کافی معتبر است، هم چنان که به نظر می رسد، نقل شیخ صدوق نیز از نظر سندی اطمینان پذیر است. بنابراین، در برابر ما یک روایت با دو نقلِ متفاوت وجود دارد: در یک نقل «خمس علامات قبل قیام القائم» است ودر نقل دیگر «قَبلَ قِیامِ القائمِ خَمسُ عَلاماتٍ مَحتُوماتٍ».
در پاسخ به این سؤال که کدام یک از آن ها بر دیگری ترجیح دارد، باید گفت:
الف) سند روایت کافی از سند روایت کمال الدین معتبرتر است، زیرا در سند کمال الدین، حسین بن حسن بن ابان وجود دارد که این شخصیت در کتاب های رجالی قدما توثیق نشده است، اما ابن داود وی را توثیق کرده است.(۶۵)
مرحوم آیت الله خویی نیز بر اساس وقوع در اسناد کامل الزیارات ایشان را توثیق کرده،(۶۶) لیکن از مبنای خود عدول نموده اند.(۶۷) تردید در وثاقت شخصیت یاد شده، باعث می شود که روایت کتاب کافی از روایت کتاب کمال الدین، دست کم معتبرتر باشد.
ب) بر فرض که اعتبار سند این دو روایت به یک اندازه باشد، باز هم روایت کتاب کافی ترجیح دارد، زیرا مطلب مورد نظر از موارد دوران امر بین زیاده ونقیصه است وبر اساس بنای عقلا در این گونه موارد، اصلِ عدم زیاده، بر اصل عدم نقیصه مقدم است. آیت الله خویی در این باره می فرماید:
[هنگامی که یک حدیث به دو صورت روایت شده باشد، به گونه ای که یک روایت مشتمل بر زیاده ودیگری فاقد آن زیاده باشد] بنای عقلا بر عمل به زیاده است، چون گاهی انسان یک یا دو کلمه را فراموش می کند، اما این که از روی فراموشی یک یا دو کلمه را به روایت اضافه کند، بسیار بعید است.(۶۸)
اما علی رغم بنای عقلا بر تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه، به نظر می رسد موضوع مورد بحث ما از مصادیق قاعده یاد شده نباشد، چون با نگاهی گذرا به روایاتِ علائم الظهور به سادگی می توان دریافت که در بسیاری از این روایات تعدادی از علایم، محتوم خوانده شده اند. برای نمونه امام صادق (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
مِنَ الأمرِ مَحتُومٌ ومِنهُ ما لیسَ بِمَحتُومٍ ومِنَ المَحتُومِ خُروجُ السُّفیانِیُّ فی رَجَبٍ؛(۶۹)
برخی از امور حتمی وبرخی غیر حتمی اند ویکی از امور حتمی خروج سفیانی در ماه رجب است.
مسئله تقسیم نشانه های ظهور به حتمی وغیرحتمی، آن قدر مسلم بوده است که گاهی اصحاب ائمه: از حتمی یا غیرحتمی بودن برخی از نشانه ها سؤال می کردند. این سؤالات نشان دهنده مسلم بودن اصل تقسیم نشانه ها به حتمی وغیرحتمی است.
افزون بر این، از میان نشانه های ظهور معمولاً پنج علامت در کنار هم ذکر می شوند وگاهی این پنج علامت به حتمیت توصیف شده اند، مثلاً ابو حمزه ثمالی می گوید: از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم: آیا خروج سفیانی از حتمیات است؟ فرمودند:
نَعَم والنِّداءُ مِنَ المَحتُومِ وطُلُوعُ الشَّمسِ مِن مَغرِبِها مَحتُومٌ واختِلافُ بَنی العَباسِ فِی الدَّولَه مَحتُومٌ وقَتلُ النَّفسِ الزَّکیَّه مَحتُومٌ وخُرُوجُ القائِمِ مِن آل محمدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مَحتُومٌ؛(۷۰)
بله وندای آسمانی حتمی است، طلوع خورشید از مغرب حتمی است، اختلاف بنی عباس بر سر حکومت حتمی است، کشته شدن نفس زکیه حتمی است وخروج قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) حتمی است.
از آن چه گذشت، روشن شد که توصیف بخشی از علایم ظهور به محتوم، در فرهنگ روایات متداول وشایع بوده وگاهی پنج نشانه به حتمیت توصیف می شده اند، واز آن جا که در روایت مورد بحث، پنج نشانه در کنار هم ذکر شده، وبسیاری از این علایم در جاهای دیگر به محتوم توصیف شده اند،(۷۱) بعید نیست که یکی از راویان این حدیث بر اساس مرتکزات ذهنی خود واز روی سهو، واژه محتوم را به روایت افزوده باشد. نظیر این مطلب را مرحوم نائینی در مورد حدیث «لا ضَرَرَ ولا ضِرارَ» بیان کرده اند. ایشان در این باره می گوید: روایتی که نزد شیعه واهل سنت شهرت دارد، این کلام رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است: «لا ضَرَرَ ولا ضِرارَ»، بدون افزودن کلمه «فی الاسلام» یا «علی المؤمن»؛ زیرا در مقام تعارض میان زیاده ونقیصه، بنای اهل حدیث ودرایه بر تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه است، یعنی حکم بر این که آن زیاده در واقع وجود داشته واز روایت دیگری که آن زیاده را ندارد، ساقط شده است، وبسیار بعید می نماید که راوی از پیش خود چیزی را بر حدیث اضافه کند، اما سقوط کلمه ای از حدیث خیلی بعید نیست. لذا بر اساس اصل عدم غفلت، حجیت هر دو اصل، منافاتی ندارد، اما در این بحث خصوصیتی وجود دارد که به دلیل آن، اصل عدم نقیصه بر اصل عدم زیاده مقدم است، زیرا اگر منشأ حجیت این دو اصل، بنای عقلا باشد واگر منشأ تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه همان چیزی باشد که توضیح داده شده، (غفلت یکی از راویان واضافه کردن چیزی بر حدیث بعیدتر است از این که راوی دیگری غفلت کند وچیزی را فراموش نماید)، این مطلب مخصوص زیاده هایی است که از ذهن دور است، نه معانی وواژه های مأنوس ومتداول. بر این اساس، کلمه «فی الاسلام» یا «علی المؤمن» از مصادیق قاعده ای نیست که نزد اهل حدیث ودرایه مسلم است (تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه).
اما واژه اول (فی الاسلام): اگر نقل به معنا در احادیث مربوط به احکام شرعی، نه خطبه ها ودعاها، جایز باشد این امکان وجود دارد که راوی هنگامی که قضیه ای را از پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل می کند واژه فی الاسلام را به آن بیفزاید، زیرا نفی ضرر از آن جا که از مجعولات شرعی است راوی گمان می کند که پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن را در اسلام نفی کرده اند؛ خصوصاً با توجه به این که این واژه در غالب احکام آن حضرت وجود دارد؛ مانند:
لا رُهبانِیَّه فِی الإسلامِ، لا صَرُورَه فِی الإسلامِ، لا إخصاءَ فِی الإسلامِ وامثال آن. پس راوی از پیش خود نفی ضرر را با نفی صروره قیاس کرده است...».(۷۲)
از کلمات مرحوم نائینی چنین برمی آید که تقدیم اصل عدم زیاده در مواردی است که این زیاده، شایع ومتداول نباشد. به نظر می رسد که در فضای روایات علائم الظهور، واژه محتوم از واژه های شایع ومأنوس بوده، واز این رو، قاعده تقدیم اصل عدم زیاده بر اصل عدم نقیصه در آن جاری نیست.
ج) کتاب کافی نسبت به تمام کتاب های حدیثی واز جمله کمال الدین ضابط تر است.(۷۳) از این رو، روایت کافی بر روایت کمال الدین ترجیح دارد.
خلاصه، بر اساس این قراین سه گانه، روایت کتاب کافی که واژه محتومات در آن نیامده بر روایت کمال الدین ترجیح دارد واز این رو حتمی بودن جنبش یمانی، اثبات پذیر نیست.
نام یمانی
در مورد نام واقعی یمانی حدیثی از پیشوایان معصوم: به دست ما نرسیده است. عدم تصریح به نام این شخصیت می تواند به دلیل حفاظت از جان او ودر امان ماندن او از سوء قصدهای احتمالی باشد تا این شخصیت بزرگ بتواند در زمان مقرر، رسالت مقدس خود را به انجام رساند. اما در کلمات غیرمعصومان ودر منابع اهل سنّت اشاره هایی به نام این شخصیت شده است، از جمله:
علامه مجلسی از کتاب مشارق الانوار برسی از کعب بن حارث از سطیح کاهن چنین روایت می کند:
... ثُمَّ یَخرُجُ مِن صَنعاءِ الیَمَنِ أبیَضُ کالقُطنِ اسمُهُ حسینٌ اَو حَسَنٌ فَیُذهَبُ بِخُروجِهِ غَمرُ الفِتَنِ فَهُناکَ یَظهَرُ مُبارَکاً زکیّاً وهادیاً مهدیّاً؛(۷۴)
... سپس از صنعای یمن مردی سفید، بسان پنبه به نام حسین یا حسن قیام می کند وبا قیام او سختی فتنه ها پایان می یابد. در این هنگام شخصیت مبارک وپاک وهدایت کننده وهدایت شده ظهور می کند.
ابن حجر در شرح حدیث: «لاتقوم الساعه حتی یخرج رجل من قحطان»(۷۵) از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) می نویسد:
نام این شخصیت را پیدا نکردم، لیکن قرطبی احتمال داده است که نام وی جهجاه باشد، زیرا مسلم پس از نقل روایت فوق با سند دیگری از ابو هریره از پیامبر چنین نقل کرده است: «لاتَذهَبُ الایّامُ واللیالیُّ حَتّی یَملُکَ رَجُلٌ یُقالُ له جَهجاه؛ روزها وشب ها به پایان نمی رسند تا مردی که به او جهجاه گویند به حکومت رسد».(۷۶)
ابن حجر در جای دیگر در مورد نام قحطانی (یمانی) می نویسد:
در کتاب التیجان ابن هشام مطالبی یافتم که نشان می دهد نام وسیره قحطانی وزمان قیام او مشخص بوده است. ابن هشام می نویسد: عمران بن عامر، کاهن وپادشاهی بزرگ بود که عمری طولانی داشت. وی هنگام مرگ به برادرش عمر بن عامر، معروف به مزیقیا گفت: خداوند دو غضب ودو رحمت برای اهل یمن دارد: غضب اول: ویران شدن سد مآرب ودر نتیجه خراب شدن شهرها بود، غضب دوم: تصرف یمن توسط حبشه. اما رحمت اول: مبعوث شدن پیامبری از تهامه با نام محمد است که به رحمت مبعوث می شود وبر مشرکان پیروز می گردد، رحمت دوم: زمانی است که خانه خدا ویران شود. در آن حال خداوند مردی را که به او شعیب بن صالح گفته می شود بر می انگیزد وویران کنندگان را از آن جا بیرون کرده ونابود می نماید، تا این که در دنیا جز در سرزمین یمن ایمانی یافت نشود.(۷۷)
مسعودی نیز پس از این که سر بر تافتن عبد الرحمان بن محمد بن اشعث را از فرمان عبد الملک مروان نقل می کند، می گوید:
او خود را ناصرالمؤمنین نام نهاد ومدعی شد که همان قحطانی است که اهل یمن در انتظارش هستند. اوست که زمام داری را به اهل یمن باز می گرداند. وقتی به او گفته شد که نام قحطانی بر سه حرف است، در پاسخ گفت: نام من عبد است و«الرحمان» جزو اسم من نیست.(۷۸)
آن چه گذشت، تنها برای آشنایی با دیدگاه دانش مندان ومحدثان در مورد نام یمانی بود، اما از نظر ضوابط علمی نمی توان به مطالب یاد شده اعتماد کرد، زیرا از معصوم صادر نشده واز اسناد متقنی برخوردار نیستند. بنابراین، در مورد نام یمانی نمی توان اظهارنظر قاطعانه ای کرد.
حال سؤال اساسی این است که اگر در روایات نام این شخصیت نیامده، با چه واژه هایی به او اشاره شده ودرباره او سخن گفته شده است؟ در پاسخ باید گفت، واژه هایی که برای اشاره به این شخصیت به کار رفته اند، عبارت اند از:
۱. یمانی: در اکثر قریب به اتفاق روایات ائمه: این واژه به کار رفته است، مثلاً وقتی از امام باقر (علیه السلام) سؤال شد که قائم شما چه زمانی ظهور خواهد کرد، فرمودند:
إذا تَشَبَّهَ الرجالُ بِالنِّساءِ... وخُرُوجُ السُّفیانیِّ مِنَ الشّامِ وَالیَمانیِّ مِنَ الیَمَنِ وخَسفُ بِالبَیداءِ...؛(۷۹)
هنگامی که مردان شبیه زنان شوند... وسفیانی از شام ویمانی از یمن قیام کند وفرورفتن در سرزمین بیداء رخ دهد....
۲. منصور الیمانی ومنصور: از امام باقر (علیه السلام) چنین نقل شده است:
إذا ظَهَرَ السُّفیانیُّ علی الابقعِ والمنصورِ الیمانیِّ، خَرَجَ الترکُ والرومُ فظهر علیهم السفیانیُّ؛(۸۰)
چون سفیانی بر ابقع ومنصور یمانی پیروز شود، ترک وروم قیام می کنند وسفیانی بر آن ها نیز پیروز می شود.
در حدیث دیگری فرموده اند:
... ثم یسیر الیهم منصورُ الیمانیُّ من صنعاءَ بجنوده؛(۸۱)
... سپس منصور یمانی هم راه سپاهیانش از سوی صنعا به سوی آن ها ره سپار می شود.
در روایتی از خروج مردی از یمن که یاری دهنده جانشین پیامبر است، با عنوان منصور یاد می شود. پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در این روایت در وصف اهل یمن فرموده اند:
قوم رقیقه قلوبُهم راسخٌ ایمانُهم ومنهم المنصورُ یخرُجُ فی سبعین الفاً ینصُرُ خَلَفی وخلف وصیّی؛(۸۲)
مردم سرزمین یمن قلب هایی رقیق وایمان هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می کند وجانشین من وجانشین وصی مرا یاری می دهد، از آن هاست.
عبد الله بن عمر بن عاص نیز خطاب به اهل یمن چنین گفته است:
ای اهل یمن! شما گمان می کنید منصور از شماست؟ سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، چنین نیست، بلکه پدر او قریشی است....(۸۳)
به نظر می رسد منظور عبد الله از منصور همان مرد یمنیِ معروف (قحطانی) باشد که ابو هریره درباره اش از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین روایت کرده است:
لاتقوم الساعه حتی یخرُجَ رجلٌ من قحطانَ؛(۸۴)
قیامت برپا نمی شود تا این که مردی از یمن قیام کند.
هم چنان که خواهد آمد، قحطانی تعبیر دیگری از یمانی است. واژه منصور نیز به همین شخصیت اشاره دارد.
البته نمی توان ادعا کرد که واژه منصور در تمامی روایات به یمانی اشاره دارد، اما این مطلب حداقل در بخشی از روایات پذیرفتنی است وآن چه در این میان معیار قضاوت است، قراین داخلی وخارجی روایات است.
۳. الخلیفه الیمانی: از ارطاه چنین نقدل شده است:
علی یَدَی ذلک الخلیفه الیمانیُّ الذی تُفتَحُ القسطنطنیه ورومیّه علی یدِه یخرج الدجالُ وفی زمانه یَنزلُ عیسی بنُ مریمَ (علیه السلام)؛(۸۵)
در زمان آن پیشوای یمانی که استانبول وروم به دست او فتح می شود، دجال ظهور می کند وعیسی بن مریم (علیه السلام) از آسمان نزول می نماید.
واژه یاد شده در کلمات پیشوایان دینی به کار نرفته است.
۴. قَحطانی: به جز واژه «یمانی» و«منصور الیمانی» و«الخلیفه الیمانی» که به مردی از اهل یمن تصریح دارند، به احتمال قوی واژه «قحطانی» که در روایات متعددی خصوصاً در منابع اهل سنت آمده نیز به همین شخصیت اشاره دارد، زیرا قحطانی تعبیر دیگری از یمانی است.
ابن منظور می نویسد: «قحطان پدر اهل یمن است ومنسوب به آن طبق قیاس قحطانی است».(۸۶)
طریحی نیز می نویسد: «یعرب بن قحطان اولین کسی است که به عربی سخن گفت واو پدر تمام یمنی هاست».(۸۷)
ابن حجر نیز در این باره می نویسد: «نسب تیره های مختلف یمن از حمیر، کنده، همدان ودیگران به قحطان منتهی می شود».(۸۸)
علاوه بر آن چه گذشت، از روایات متعددی نیز مطلب یادشده اثبات می شود. برای نمونه، در روایتی قحطان ویمن در کنار هم ذکر شده وشخصیت مورد نظر به هر دو نسبت داده شده است: ابن حماد به سند خود از کعب چنین روایت می کند:
یکون بعد المهدی خلیفه من اهل الیمنِ من قحطانَ اخوالمهدیَّ فی دینه یَعمَل بعمله وهوالذی یفتح مدینه الرومِ؛(۸۹)
بعد از مهدی حکم رانی از اهل یمن از قحطان خواهد بود که در دین داری شبیه مهدی خواهد بود ومانند او رفتار خواهد کرد. او همان کسی است که روم را فتح خواهد کرد.
مناوی از بسطامی چنین نقل می کند: «قبل از نزول عیسی (علیه السلام) مردی که به او اصهب گفته می شود در منطقه جزیره خروج می کند ومردی از شام به نام جرهم بر او می شورد. پس از آن مردی از یمن به نام قحطانی خروج می کند. در همین زمان به ناگاه سفیانی از غوطه دمشق قیام می کند. نام او معاویه بن عنبسه است.... اولین کسی که با او مقابله می کند، قحطانی است ولی او شکست می خورد».(۹۰)
 باز از کعب چنین روایت شده است:
«اولین کسی که خروج می کند ومناطق مختلف را به تصرف در می آورد، اصهب است. او از منطقه جزیره قیام خود را آغاز می کند. پس از او جرهمی از شام وقحطانی از یمن خروج می کنند. در حالی که این سه نفر با ستم درصدد تسلط بر مواضع خود هستند، سفیانی از دمشق قیام می کند».(۹۱)
روایات یاد شده از معصوم صادر نشده اند ودر جزئیات مسئله با آن چه بعد اثبات خواهد شد تفاوت دارند، لیکن این مسئله را ثابت می کنند که بر اساس برداشت محدثان وراویان، قحطانی همان یمانی است، چون خصوصیات یمانی هم چون قیام از یمن، هم زمانی با سفیانی، جنگ ودرگیری با سفیانی وبرخورداری از شخصیتی مثبت که در روایات اهل بیت: از خصوصیات یمانی شمرده شده، در این روایات به قحطانی نسبت داده شده است. بنابراین، به نظر می رسد در ترسیم ابعاد مختلف جنبش یمانی می توان از روایات قحطانی نیز بهره جست. این برداشت را برخی از نویسندگان معاصر نیز تأیید کرده اند.(۹۲)
علی رغم دیدگاه برخی از نویسندگان معاصر ونیز قراینی که بر اتحاد قحطانی ویمانی دلالت می کردند، در میان مجموعه سخنان پیشوایان دینی یک حدیث نیز وجود دارد که بر تفاوت شخصیت یمانی وقحطانی دلالت می کند. روایت یاد شده بدین قرار است:
امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
 اولٌ مَن یخرُجُ منهم رجلٌ یقال له اصهَبُ بن قیس... ثم یخرج الجرهمیُّ من الشامِ ویخرج القحطانیُّ من بلاد الیمن ولکل واحد من هؤلاء شوکه عظیمه فی ولایتِهم ویَغلِبُ علی اهلها الظلمَ والفتنه منهم فبیناهم کذلک یخرج علیهم... السفیانیُّ من الوادی الیابسِ... وقد یکون خروجُه وخروجُ الیمانی من الیمن مع الرایاتِ البیضِ فی یومٍ واحدٍ وشهرٍ واحدٍ وسَنَه واحده. فاوّلُ من یقاتلُ السفیانیَّ القحطانیُّ فینهزمُ ویرجع الی الیمن ویقتله الیمانیُّ... فینهَضُ الیمانیُّ لدفع شرّه فینهزم السفیانیُّ بعد محاربات عدیده ومقاتلاتٍ شدیده فیتبعُه الیمانیُّ فتکثر الحروبُ وهزیمه السفیانیِّ فیجده الیمانی فی نهرِ اللّو مع ابنه فی الاُساری فَیُقَطِّعُهما إرباً إرباً ثم یعیش فی سلطنته فارغاً من الاعداءِ ثلاثینَ سَنَه ثم یُفَوِّضُ المُلکَ بإبنِه السعیدِ ویَأوی مکه وینتظر ظهورَ قائمنا (علیه السلام) حتّی یَتَوفّی فَیَبقی ابنُه بعد وفاه ابیه فی مُلکه وسلطانِه قریباً من اربعینَ سَنَه وهما یرجعانِ الی الدنیا بدعاء قائمنا علیه السلام. قال زراه: فسئلتهُ عن مده ملکِ السّفیانیِّ قال (علیه السلام): تَمُدُّ عشرینَ سَنَه؛(۹۳)
اولین فردی که خروج می کند، مردی است که به او اصهب بن قیس گفته می شود... سپس جرهمی از شام وقحطانی از مناطق یمن بپا می خیزند. هر یک از این سه در سرزمین های خود دارای شوکت وعظمت اند وبه مردم سرزمین خود ظلم وستم روا می دارند... پس از آن سفیانی از سرزمین خشک خروج می کند.... خروج او با خروج یمانی از یمن با پرچم های سفید در یک روز ویک ماه ویک سال خواهد بود. اول کسی که با سفیانی جنگ می کند، قحطانی خواهد بود، اما قحطانی شکست می خورد وبه یمن می گریزد وبه دست یمانی کشته می شود... پس یمانی برای دفع شرّ سفیانی قیام می کند وسفیانی پس از جنگ های فراوان ودرگیری های شدید می گریزد. در نهایت که جنگ ها وگریختن سفیانی بسیار می شود، یمانی، او وپسرش را نزد رود «لو» در میان اسیران می یابد وآن ها را قطعه قطعه می کند. سپس یمانی فارغ از دشمنان، سی سال حکومت می کند وپس از آن، حکومت را به فرزندش سعید واگذار می نماید ودر مکه سکنا می گزیند ومنتظر ظهور قائم ما خواهد بود تا این که در آن جا رحلت می کند. حکومت فرزند او نیز نزدیک به چهل سال طول می کشد وآن دو به دعای قائممان (علیه السلام) به دنیا باز می گردند. زراه می گوید: از آن حضرت در مورد مدت حکومت سفیانی پرسیدم؛ فرمودند: حکومت او بیست سال طول می کشد.
روایت یاد شده تنها در کتاب مختصر اثبات الرجعه فضل بن شاذان وجود دارد. علاوه بر تردیدی که در انتساب کتاب مختصر اثبات الرجعه موجود به فضل بن شاذان وجود دارد، این روایت از نظر محتوایی، به دلیل تعارض با مجموعه های مختلفی از روایات، مناقشه پذیر است؛ از جمله:
۱. بر اساس روایت یاد شده، سفیانی حداقل هفتاد سال پیش از ظهور، به دست یمانی کشته می شود، در حالی که بر اساس روایات متعدد در زمان ظهور زنده است ویکی از دشمنان سرسخت امام مهدی (عجّل الله فرجه) است.(۹۴)
۲. بر اساس روایت یاد شده حکومت سفیانی بیست سال طول می کشد، در حالی که طبق روایات متعددی که در میان آن ها حدیث معتبر نیز وجود دارد، مدت حکومت او هشت یا نه ماه بیش تر به طول نمی انجامد.(۹۵)
۳. بر اساس این روایت، قیام سفیانی حداقل نود سال پیش از ظهور خواهد بود، در حالی که بر اساس روایات متعدد، قیام سفیانی از نشانه های متصل به ظهور خواهد بود.(۹۶)
به دلیل نکات یاد شده، روایت مورد نظر اطمینان پذیر نخواهد بود وبه مضمون آن نمی توان اعتماد کرد. از این رو شواهدی که بر اتحاد یمانی وقحطانی دلالت می کردند، هم چنان پابرجا خواهند بود.
با توجه به آن چه گذشت، ما از این پس در ترسیم تصویر شخصیت یمانی وجنبش او، از روایاتی بهره خواهیم برد که در آن ها واژه های «یمانی»، «المنصور الیمانی»، «الخلیفه الیمانی»، «قحطانی» ویا «منصور» به کار رفته باشد.
زمان قیام یمانی
تعیین زمان دقیق قیام یمانی نیز مانند زمان ظهور وسایر نشانه های آن برای ما میسور نیست، لیکن روایات متعددی به پیوستگی جنبش یمانی با قیام سفیانی دلالت دارند، از جمله:
امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
الیمانیُّ والسفیانیُّ کَفَرسَی رِهانٍ؛(۹۷)
یمانی وسفیانی مانند دو اسب مسابقه اند.
این مطلب آن قدر مسلم بوده که امام صادق (علیه السلام) برای نفی قیام سفیانی در زمان خود بر عدم قیام یمانی استدلال فرموده اند. هنگامی که در محضر آن امام از خروج سفیانی سخن به میان آمد، فرمودند:
أنّی یخرج ذلک ولمّا یخرج کاسر عَینیه بصنعاءَ؛(۹۸)
کی وچگونه سفیانی قیام می کند، در حالی که کسی که چشم او را از کاسه در می آورد، هنوز از صنعا خروج نکرده است.
ابن حماد نیز از امام باقر (علیه السلام) چنین روایت کرده است:
اذا ظهر السفیانیُّ علی الابقع والمنصورِ الیمانیِّ خرج الترکُ والرومُ فظهر علیهم السفیانیُّ؛(۹۹)
چون سفیانی بر ابقع ومنصور یمانی پیروز شود، ترک وروم خروج می کنند وسفیانی بر آن ها نیز غلبه می یابد.
در روایت دیگری فرموده اند:
ثم یسیرُ الیهم منصورُ الیمانیُّ من صنعاءَ بجنوده... فَیلتَقی هو والأَخوص... فیکون بینهما قتالٌ شدیدٌ ثم یظهر الأخوصُ السفیانیُّ علیه؛(۱۰۰)
سپس منصور یمانی هم راه با سپاهیانش از صنعا به سمت آن ها ره سپار می شود... او با اخوص روبه ور می شود... میان آن دو جنگی سخت در می گیرد وسفیانی اخوص بر او غلبه می یابد.
از مجموع این روایات وروایاتی که خواهد آمد، به تلاقی جنبش یمانی وسفیانی حداقل در بخشی از زمان می توان مطمئن شد واز آن جا که بر اساس روایات متعدد ومعتبر خروج سفیانی از علایم سال ظهور است، قیام یمانی نیز از نشانه های نزدیک به ظهور خواهد بود. از جمله روایات معتبری که بر پیوستگی قیام سفیانی با ظهور - ودر نتیجه پیوستگی قیام یمانی با ظهور - دلالت دارند، این روایت از امام باقر (علیه السلام) است:
... فَینزِلُ امیرُ جَیشِ السفیانیِّ البیداءَ فیُنادی منادٍ من السماءِ «یا بیداءَ أبیدی القَوم» فیخسفُ بهم... والقائمُ یومئذٍ بمکه قد أسنَد ظهرَه الی البیتِ الحرامِ مستجیراً به فیُنادی یا ایها الناس...؛(۱۰۱)
امیر سپاه سفیانی در منطقه بیداء فرود می آید، پس ندا دهنده ای از آسمان ندا می دهد: «ای بیداء این گروه را در خود فرو ببر»، پس آن ها در زمین فرو می روند... قائم (علیه السلام) در آن روز در مکه حضور دارد ودر حالی که به خانه کعبه پناهنده شده وبه آن تکیه کرده ندا می دهد: ای مردم....
نکته یاد شده (پیوستگی قیام یمانی با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)) را می توان از این روایت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز به دست آورد:
ما القحطانیُّ بدون المهدیِّ؛(۱۰۲)
قحطانی بدون مهدی نخواهد بود.
در مجموعه روایاتِ نشانه های ظهور، سه روایت وجود دارد که علاوه بر دلالت بر تلاقی قیام یمانی با خروج سفیانی، آغاز این دو جنبش وجنبش خراسانی را دقیقاً در یک سال ویک ماه ویک روز بیان کرده است. امام باقر (علیه السلام) در این خصوص فرموده اند:
... خروجُ السفیانیِّ والیمانیِّ والخراسانیِّ فی سَنَه واحده فی شهرٍ واحدٍ فی یومٍ واحدٍ؛(۱۰۳)
خروج سفیانی ویمانی وخراسانی در یک سال ویک ماه ویک روز است.
از امام صادق (علیه السلام) نیز چنین روایت شده است:
وقد یکونُ خروجُه وخروجُ الیمانیِّ من الیمنِ مع الرایاتِ البیضِ فی یومٍ واحدٍ وشهرٍ واحدٍ وسنه واحده؛(۱۰۴)
خروج سفیانی وخروج یمانی با پرچم های سفید از یمن در یک روز ویک ماه ویک سال خواهد بود.
آن حضرت در روایت دیگری فرموده اند:
خروجُ الثلاثه الخراسانیِّ والسفیانیِّ والیمانیِّ فی سَنَه واحده فی شهرٍ واحدٍ فی یومٍ واحدٍ؛(۱۰۵)
خروج سه نفری خراسانی، سفیانی ویمانی در یک سال ویک ماه ویک روز است.
به وثاقت تمامی راویان این سه حدیث، در کتاب های رجالی تصریح شده است، تنها در حدیث اول حسن بن علی بن ابی حمزه وجود دارد که عموماً او را به دلیل این که از سران واقفه بوده، تضعیف می کنند. حدیث دوم از کتاب مختصر اثبات الرجعه منسوب به فضل بن شاذان است. روایت سوم را شیخ طوسی در کتاب الغیبه بدون واسطه از فضل بن شاذان روایت می کند. به احتمال قوی منبعی که در اختیار شیخ طوسی بوده واین روایت را از آن نقل کرده کتاب اثبات الرجعه فضل بن شاذان است. هم چنان که این روایت با همین سند در مختصر اثبات الرجعه نیز وجود دارد.(۱۰۶) از سوی دیگر، شیخ طوسی در فهرست خود پس از اشاره به حدود سی کتاب از مصنفات فضل بن شاذان - که یکی از آن ها اثبات الرجعه است - وتذکر این نکته که وی کتاب های دیگری نیز دارد که اسم آن ها معلوم نیست، برای خود دو طریق به روایات وکتاب های فضل بن شاذان نقل می کند که یکی از آن ها طریق صحیحی است. شیخ طوسی پس از ذکر مصنفات فضل بن شاذان می نویسد: «ابو عبد الله مفید [شیخ مفید] از محمد بن علی بن حسین بن بابویه [شیخ صدوق] از محمد بن حسن(۱۰۷) از احمد بن ادریس(۱۰۸) از علی بن محمد بن قتیبه(۱۰۹) از فضل بن شاذان،(۱۱۰) از روایات وکتاب های فضل بن شاذان به من خبر داد».(۱۱۱)
افراد یاد شده که در طریق شیخ طوسی به کتاب های فضل بن شاذان قرار دارند، همگی ثقه ومورد اطمینان هستند. بر این اساس، روایت سوم از نظر سندی معتبر واعتمادپذیر خواهد بود.
به هر تقدیر، از مجموعه روایات یاد شده تلاقی قیام یمانی وسفیانی وهم چنین هم زمانی دقیق آغاز حرکت یمانی وسفیانی وخراسانی نیز اثبات می پذیرد. در این صورت قیام یمانی در ماه رجب آغاز خواهد شد، زیرا امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
إنّ امرَ السفیانیِّ من الأمرِ المحتومِ وخروجُه فی رجبٍ؛(۱۱۲)
حرکت سفیانی از نشانه های حتمی است ودر ماه رجب روی خواهد داد.
البته محمد بن مسلم بدون این که کلام خود را به معصوم (علیه السلام) نسبت دهد، چنین گفته است:
یخرج قبلَ السفیانیِّ مصریٌّ ویمانیٌّ؛(۱۱۳)
پیش از سفیانی مصری ویمانی خروج می کنند.
در این روایت قیام یمانی پیش از قیام سفیانی دانسته شده است واین مطلب با آن چه پیش تر آمد، در تعارض است.
صرف نظر از این که این کلام از معصوم صادر نشده وقابلیت تعارض با روایات پیشین را ندارد، برای حل تعارض ظاهری این روایت با روایاتی که قیام سفیانی ویمانی را هم زمان می دانستند، راه حل های مختلفی می توان ارائه داد، از جمله:
۱. یمانی مذکور در روایت محمد بن مسلم غیر از یمانی معروف است، زیرا در تمام روایات از شخصیت موردنظر با عنوان «الیمانی» یاد شده، اما در این روایت از یمانی، به صورت نکره، یاد شده است. بنابراین، چه بسا پیش از قیام سفیانی یک شخصیت یمنی خروج کند، اما جنبش یمانی معروف هم زمان با جنبش سفیانی باشد.
۲. قیام یمانی وسفیانی در یک سال ویک ماه ویک روز، کنایه از شدت پیوستگی این دو رخداد است واین امر منافاتی با وجود فاصله اندک میان آن دو ندارد. قرینه ای که نکته فوق را تأیید می کند، جمله ای است که در ذیل حدیث امام باقر (علیه السلام) آمده است. آن حضرت پس از بیان این که قیام یمانی وسفیانی وخراسانی در یک سال ویک ماه ویک روز است، فرموده اند:
نِظامٌ کنظامِ الخرزِ یتبع بعضُه بعضا؛(۱۱۴)
با نظام وترتیبی هم چون نظام یک رشته که به بند کشیده شده وهر یک از پی دیگری.
تصریح به این مطلب که این حوادث چون رشته ای منظم، پی در پی رخ خواهند داد، نشان از آن دارد که میان این سه حادثه فاصله ای هر چند اندک وجود دارد.
از دیگر حوادثی که با قیام یمانی تلاقی دارد، جنبش خراسانی است. علاوه بر دو روایت سابق که بر هم زمانی قیام یمانی وخراسانی وسفیانی دلالت می کردند، از امام علی (علیه السلام) نیز چنین روایت شده است:
... إذ أقبلت خیلُ الیمانیِّ والخراسانیِّ یستبقان کانَّهما فَرَسَی رهانٍ؛(۱۱۵)
... در این هنگام سپاه یمانی وخراسانی که هم چون دو اسب مسابقه بر یک دیگر پیشی می گیرند، نمایان می شوند.
اگرچه روایت اخیر مرفوعه است، اما یکی از دو روایت پیشین معتبر بود. بر این اساس، هم زمانی قیام یمانی وخراسانی نیز اثبات می پذیرد. تلاقی قیام خراسانی ویمانی خود قرینه دیگری بر قرب زمانی جنبش یمانی وظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، چون در روایت معتبری تلاقی قیام خراسانی وظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) گزارش شده است. در روایت معتبری امام باقر (علیه السلام) پس از اشاره به قتل وغارت کوفیان توسط سپاه سفیانی فرموده اند:
فبیناهم کذلک اذ أقبلت رایاتٌ من قِبَلِ خراسانَ؛(۱۱۶)
در حالی که سپاه سفیانی مشغول تاراج کوفه است، به ناگاه پرچم هایی از سوی خراسان روی می آورند.
آن حضرت در ادامه از فرورفتن سپاه سفیانی در سرزمین بیداء وظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مکه مکرمه در همان روز گزارش داده اند. بنابراین، به تصریح این روایت، قیام پرچمی از خراسان که به احتمال زیاد همان خراسانی است از حوادث متصل به ظهور است وبا اثبات پیوستگی قیام یمانی با جنبش خراسانی می توان پیوستگی قیام یمانی با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) را نتیجه گرفت.
در پایان تذکر این نکته مناسب است که روایات اهل سنت در مورد زمان قیام قحطانی (یمانی) به شدت با یک دیگر اختلاف دارند.
دسته ای از این روایات قیام قحطانی را پس از حیات امام مهدی (عجّل الله فرجه) دانسته اند، مثلاً از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین روایت کرده اند:
القحطانیُّ بعد المهدیِّ والذی بَعَثنی بالحقِّ ما هو دونَه؛(۱۱۷)
قحطانی پس از مهدی (عجّل الله فرجه) است. سوگند به خدایی که مرا به حق برانگیخت مقام او کم تر از مهدی (عجّل الله فرجه) نیست.
دسته ای دیگر قیام قحطانی را پیش از ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) دانسته اند.
از ارطاه در این باره چنین نقل شده است:
بلغنی أنّ المهدیَّ یعیش اربعینَ عاماً... ثم یخرج رجلٌ من قحطانَ... ثم یموت... ثم یخرجُ رجلٌ من اهل بیت النبیِّ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) مهدیُّ حُسنُ السیره یَفتح مدینه قیصرَ وهو اخرُ امیرٍ من
امه محمدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ثم یخرج فی زمانِه الدجالُ وینزلُ فی زمانه عیسی بنُ مریم؛(۱۱۸)
برای من چنین روایت شده که مهدی چهل سال زندگی می کند... سپس مردی از قحطان قیام می کند... سپس می میرد... سپس مردی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قیام می کند. او مهدی ونیکو سیرت است وشهر قیصر را می گشاید. او آخرین امیر از امت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است. در زمان او دجال خروج می کند وعیسی (علیه السلام) از آسمان فرود می آید.
در این روایت پیش از ذکر خروج قحطانی به قیام مهدی اشاره شده است، اما به قرینه خروج دجال ونزول عیسی (علیه السلام)، مهدیِ پس از قحطانی همان امام مهدی (عجّل الله فرجه) است.
دسته سوم روایات اهل سنت، قیام قحطانی را هم زمان با امام مهدی (عجّل الله فرجه) می داند، از جمله از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) روایت شده است:
ما القحطانیُّ بدونِ المهدیِّ؛(۱۱۹)
قحطانی بدون مهدی نخواهد بود.
بدون مهدی نبودن قحطانی ظهور در هم زمانی حیات این دو شخصیت دارد.
نیز از ارطاه چنین نقل شده است:
علی یَدَی ذلک الخلیفه الیمانیِّ الذی تُفتَحُ القسطنطنیه ورومیه علی یدیه یخرج الدجالُ فی زمانه وینزل عیسی بنُ مریمَ فی زمانِه؛(۱۲۰)
خروج دجال ونزول عیسی (علیه السلام) در زمان آن فرمان روای یمانی است که استانبول وروم به دست او فتح می شود.
این روایت به دلیل روایات متعددی که بر نزول حضرت عیسی (علیه السلام) در زمان امام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت دارند، از هم زمانی خروج قحطانی وامام مهدی (عجّل الله فرجه) حکایت دارد.
دسته چهارم روایات اهل سنت نیز بر اتحاد قحطانی وامام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت دارند. از ابن سیرین چنین روایت شده است:
القحطانیُّ رجلٌ صالحٌ وهو الذی یُصَلّی خلفَه عیسی وهو المهدیُّ؛(۱۲۱)
قحطانی مرد نیکوکاری است. او همان کسی است که عیسی (علیه السلام) پشت سرش نماز می گذارد. او همان مهدی است.
علاوه بر این که عمده این روایات از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل نشده اند، به لحاظ ضعف سند نیز برای ما حجت نیستند وآن چه امر را سهل می کند، وجود روایات اهل بیت: است که قیام قحطانی را از علایم ظهور وپیش از آن دانسته اند واین روایات معیاری برای انتخاب وگزینش روایات اهل سنّت اند.
مکان قیام یمانی
روایات متعددی، مکان قیام یمانی ومحل پیدایش جنبش او را یمن دانسته اند که عبارت اند از:
از امام باقر (علیه السلام) چنین روایت شده:
... وخروجُ السفیانیِّ من الشام والیمانیِّ من الیمن وخسفٌ بالبیداءِ؛(۱۲۲)
... هنگام خروج سفیانی از شام وخروج یمانی از یمن وفرو رفتن در سرزمین بیداء.
امام صادق (علیه السلام) نیز در پاسخ این سؤال که قائم شما چه زمانی قیام می کنند، فرمودند:
... وخروجُ السفیانیِّ من الشامِ والیمانیِّ من الیمن وخسفٌ بالبیداءِ؛(۱۲۳)
... هنگام خروج سفیانی از شام وخروج یمانی از یمن وفرو رفتن [سپاه سفیانی] در سرزمین بیداء.
آن حضرت در حدیث دیگری فرموده اند:
وخروجُ الیمانیِّ من الیمنِ مع الرایاتِ البیضِ؛(۱۲۴)
قیام یمانی از یمن هم راه با پرچم های سفید خواهد بود.
در کتاب کمال الدین به تصحیح مرحوم غفاری نیز حدیثی از امام باقر (علیه السلام) به این صورت نقل شده است:
... وإن من علاماتِ خروجِه خروجُ السفیانیِّ من الشام وخروجُ الیمانیِّ [من الیمن] ومنادٍ ینادی مِن السماءِ؛(۱۲۵)
... واز نشانه های خروج امام مهدی (عجّل الله فرجه) خروج سفیانی از شام وخروج یمانی [از یمن] وندادهنده ای است که از آسمان ندا می دهد.
روایت دیگری که احتمالاً مضمون یاد شده را تأیید می کند، این حدیث امام باقر (علیه السلام) است:
... وخروجُ رجلٍ من وُلد عَمّی زیدٍ بالیمنِ؛(۱۲۶)
وقیام مردی از خاندان عمویم زید در یمن.
آن حضرت در حدیث دیگری فرموده اند:
... ثم یسیرُ الیهم منصورُ الیمانیُّ من صنعاءَ بجنودِه؛(۱۲۷)
... سپس منصور یمانی هم راه سپاهیانش به سوی آن ها روانه می شود.
در هفتمین روایت، محل قیام شخصی که چشمان سفیانی را از کاسه در می آورد، صنعا معرفی شده است. از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است:
أنّی یخرج ذلک ولمّایخرج کاسرِ عَینَیه بصنعاءَ؛(۱۲۸)
کجا وچگونه سفیانی خروج می کند در صورتی که آن کس که چشم او را از کاسه در می آورد، هنوز از صنعا خروج نکرده است.
همان طور که گذشت، شخصیت یاد شده به قرینه سایر روایاتی که از هم زمانی ودرگیری یمانی با سفیانی یاد کرده اند، همان یمانی است. علاوه بر آن، برای تأیید این موضوع می توان از روایاتی که در منابع اهل سنّت آمده وبه خروج قحطانی از یمن تصریح کرده است نیز بهره برد. روایات یاد شده گرچه از نظر سند قابل خدشه هستند اما به نظر می رسد با توجه به مجموع آن ها می توان به این اطمینان رسید که آغاز قیام یمانی از یمن است.
برخی از نویسندگان بر این باورند که واژه «یمانی» به تنهایی علاوه بر دلالت بر انتساب این شخصیت به یمن، بر آغاز جنبش او از یمن نیز دلالت می کند. لذا هم چنان که بر اساس متفاهم عرفی قیام خراسانی به معنای قیام شخصی خراسانی از خراسان است، قیام یمانی نیز به معنای قیام مردی یمنی از یمن است.(۱۲۹) به تعبیر دیگر، اطلاق واژه یمانی به شخصیت مورد نظر صرفاً بیان تابعیت او نیست بلکه محل قیام او نیز هست. بر این اساس، از تمامی روایاتی که بر قیام یمانی دلالت داشتند، می توان به شروع قیام از یمن نیز پی برد.
یمانی درفش هدایت
با بررسی روایات نشانه های ظهور، به سادگی می توان این نکته را برگرفت که در میان شخصیت های عصر پایانی غیبت نام دو شخصیت وجود دارد که هر دو پرچم دار تحولات وسیع اجتماعی اند. این دو شخصیت که در دو قطب مخالف با یک دیگر قرار دارند ویکی پرچم دار هدایت وفضیلت ودیگری پرچم دار انحراف وتباهی است، یمانی وسفیانی نام دارند؛ سفیانی مدیریت جریان انحطاط را بر عهده دارد ویمانی فرماندهی جریان فضیلت محور را. ابعاد مختلف شخصیت منفی سفیانی وحوادث مربوط به او پیش از این بررسی شد. مثبت بودن شخصیت یمانی تاکنون به اثبات رسیده، اما بجاست به لحاظ اهمیت این موضوع در بخش مستقلی به آن پرداخته شود.
امام باقر (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... ولیس فی الرایاتِ رایه أهدی من رایه الیمانیِّ هی رایه هُدًی ِلأنّه یدعو الی صاحبِکم؛(۱۳۰)
در میان پرچم ها پرچمی هدایت یافته تر از پرچم یمانی نیست او پرچم هدایت است، زیرا به سوی صاحب شما دعوت می کند.
از امام صادق (علیه السلام) نیز در حدیث معتبری چنین روایت شده:
فلیس فیها رایه بِأهدی من رایه الیمانیِّ تَهدی الی الحقِّ؛(۱۳۱)
در میان پرچم ها پرچمی هدایت یافته تر از پرچم یمانی نیست، او به حق دعوت می کند.
در روایت دیگری هشام بن سالم می گوید: چون طالب حق، قیام کرد به امام صادق (علیه السلام) عرض شد ما امیدواریم این شخص همان یمانی باشد. آن حضرت فرمودند:
لا الیمانیُّ یَتوالی علیاً وهذا یَبرَأُ منه؛(۱۳۲)
خیر، یمانی از محبّان علی (علیه السلام) است ولی این شخص از علی (علیه السلام) برائت می جوید.
امام صادق (علیه السلام) در روایت دیگری فرموده اند:
... ثم یُفَوِّضُ الملکَ بابنه سعیدٍ ویَأوی مکه وینتظر ظهورَ قائمنا حتّی یَتَوَفّی... وهما یرجعان الی الدنیا بدعاءِ قائِمنا؛(۱۳۳)
یمانی زمام داری را به فرزندش سعید می سپارد ودر مکه به انتظار ظهور قائم ما اقامت می گزیند تا این که رحلت می کند... او وفرزندش به دعای قائم ما به دنیا باز خواهند گشت.
اصبغ بن نباته نیز از امام علی (علیه السلام) در خصوص شخصیت اصلاح گر یمانی چنین روایت می کند:
... إِذْ أَقْبَلَتْ خَیلُ الْیمَانِی والْخُرَاسَانِی یسْتَبِقَانِ کأَنَّهُمَا فَرَسَی رِهَانٍ شُعْثٌ غُبْرٌ جُرْدٌ أَصْلَابُ نَوَاطِی وأَقْدَاحٍ إِذَا نَظَرْتَ أَحَدَهُمْ بِرِجْلِهِ بَاطِنِهِ فَیقُولُ لَا خَیرَ فِی مَجْلِسِنَا بَعْدَ یوْمِنَا هَذَا اللَّهُمَّ فَإِنَّا التَّائِبُونَ وهُمُ الْأَبْدَالُ الَّذِینَ وَصَفَهُمُ اللهُ فِی کتَابِهِ الْعَزِیزِ ﴿إِنَّ اللهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ ویحِبُّ الْمُتَطَهِّرِین﴾؛(۱۳۴)
... در این هنگام سپاه یمانی وخراسانی نمایان می شوند. آن ها سوار بر اسب تیرهایی محکم به دست در حالی که ژولیده موی، غبارآلود وقوی دل اند، مانند دو اسب مسابقه، بر یک دیگر پیشی می گیرند. چون به پاهای خود نگاه کنند، می گویند بعد از امروز خیری در نشستن ما نیست. بار خدایا ما به درگاه تو توبه می کنیم واین ها همان ابدالی هستند که خداوند در کتاب عزیزش آن ها را چنین توصیف کرده است: «خداوند توبه کاران وپاکیزگان را دوست می دارد».
تعبیراتی چون: «هی رایه الهُدی»، «تهدی الی الحق»، «الیمانی یتوالی علیاً»، «هم الابدالُ ویرجعانِ الی الدنیا بدعاءِ قائِمنا»، به وضوح بر شخصیت مثبت یمانی دلالت دارند.
در روایات اهل سنّت هم از یمانی به نیکی یاد شده است که می توان به این موارد اشاره کرد:
چون گروهی از اهل یمن بر پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وارد شدند، آن حضرت فرمودند:
قومٌ رقیقه قلوبُهم راسخٌ ایمانُهم ومنهم المنصورُ یخرج فی سبعین الفا یَنصُرُ خَلَفی وخَلَف وصیّی؛(۱۳۵)
اهل یمن قلب هایی رقیق وایمان هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می کند وجانشین من وجانشین وصیّ مرا یاری می دهد از آن هاست.
آن حضرت در حدیث دیگری چنین فرموده اند:
یکونُ بعدَ الجَبابره رجلٌ من اهلِ بیتی یملأ الارضَ عدلاً ثم القحطانیُّ بعدَه والذی بعثنی بالحق ما هو دونَه؛(۱۳۶)
پس از ستم گران مردی از خاندان من خواهد بود که زمین را از عدل سرشار می کند وپس از او قحطانی خواهد بود. سوگند به آن که مرا به حق برانگیخت، او از نظر مقام ومنزلت از مهدی (عجّل الله فرجه) کم تر نیست.
از کعب نیز چنین روایت شده است:
یکونُ بعدَ المهدیِّ خلیفه من اهلِ الیمنِ من قحطانَ اخوالمهدیِّ فی دینه یَعمَل بعمله؛(۱۳۷)
پس از مهدی فرمان روایی از اهل یمن از قحطان خواهد بود. او برادر مهدی در دین است وهم چون او رفتار می کند.
ارطاه نیز در این باره چنین می گوید:
... ثم یخرج رجلٌ من قحطانَ... علی سیره المهدیِّ؛(۱۳۸)
... سپس مردی از قحطان قیام می کند... او طبق روش مهدی عمل می کند.
با توجه به مجموعه روایات یاد شده، به مثبت بودن شخصیت یمانی ونیز اصلاحی بودن جنبش وی می توان رای داد. تذکر این نکته ضروری است که در دو روایت اول (روایت امام باقر (علیه السلام) وامام صادق (علیه السلام)) پس از بیان قیام سفیانی، یمانی وخراسانی، پرچم یمانی هدایت یافته تر شمرده شده است. وصف هدایت یافته تر به یقین در قیاس یمانی با سفیانی نیست، زیرا به دلیل روایات متواتر، سفیانی شخصیتی منحرف است. بر این اساس، هدایت یافته تر بودن یمانی در قیاس با خراسانی خواهد بود. بر مثبت بودن شخصیت خراسانی علاوه بر این دو حدیث که پرچم او را پرچم هدایت معرفی کرده اند، می توان به روایت معتبر امام باقر (علیه السلام) نیز استدلال کرد. آن حضرت در این حدیث پس از بیان قتل وغارت کوفیان توسط سپاه سفیانی فرموده اند:
فبینا هم کذلک اذ أقبَلت رایاتٌ مِن قِبَلِ خراسانَ وتَطوِی المنازلَ طیّاً حثیثاً ومعهم نَفَرٌ من اصحابِ القائم؛(۱۳۹)
در حالی که سپاه سفیانی مشغول قتل وغارت اهل کوفه است، به ناگاه پرچم هایی از سوی خراسان روی می آورند که به سرعت وشتابان منازل را می پیمایند. در میان آنان تعدادی از اصحاب امام مهدی (عجّل الله فرجه) نیز حضور دارند.
اگر پرچم های خراسان در این روایت اشاره به خراسانی مورد نظر باشد حضور اصحاب امام مهدی (عجّل الله فرجه) در میان سپاه خراسانی بهترین دلیل بر فضیلت محور بودن قیام خراسانی است، اما این سؤال وجود خواهد داشت که چرا پرچم یمانی در مقایسه با پرچم خراسانی هدایت یافته تر است؟ پاسخ های مختلفی به این سؤال داده شده است، از جمله یکی از نویسندگان در این باره می نویسد:
۱. ممکن است انقلاب یمانی از این رو هدایت بخش تر به شمار آید که سیاست اجرایی آن قاطع باشد ونیروهای مخلص ومطیعی در اختیار داشته باشد وپیوسته رسیدگی شدید نسبت به آن ها کند... در حالی که ایرانیان براساس چنین سیاستی عمل نمی کنند، مسئول مقصّر یا خیانت کارِ به مصالح مسلمانان را در ملأ عام جهت عبرت دیگران مجازات نمی کنند، زیرا می ترسند این عمل باعث تضعیف دولت اسلامی که مظهر موجودیت اسلام است گردد.
۲. احتمال دارد درفش یمانی از این جهت هدایت کننده تر باشد که در ارائه طرح جهانی اسلام رعایت عناوین ثانوی فراوان وارزیابی ها ومفاهیم کنونی (ومقررات بین المللی) را نمی کند، در حالی که انقلاب اسلامی ایران معتقد وملتزم به رعایت آن هاست.
۳. آن چه به عنوان دلیل اساسی پسندیده می نماید این است که انقلاب یمانی اگر هدایت گری بیش تری دارد، به این دلیل است که مستقیماً از ره نمودهای حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) برخوردار می گردد وجزو جدایی ناپذیر قلمرو وطرح نهضت آن حضرت به شمار می آید. هم چنین یمانی به دیدار آن حضرت نائل می شود وکسب شناخت وره نمود می کند. اما در روایات انقلابِ زمینه ساز ایرانیان بیش از ستایش رهبران آن، ستایش از عموم گردیده است.(۱۴۰)
یکی از فضلای معاصر به سؤال پیشین این گونه پاسخ داده است:
۴. دلیل این مطلب به قرینه روایات دیگر، این است که در میان سپاه خراسانی کسانی حضور دارند که معتقدند منصب امامت به نصب الهی نیست، بلکه این جایگاه برای کسی است که علناً سرپرستی امور مسلمین را به عهده بگیرد ودر مسیر اصلاح آن بکوشد. این اندیشه در اصلاح روایات، اندیشه زیدی خوانده می شود. البته مقصود از واژه زیدی فرقه زیدیه نیست، بلکه معنای وصفی آن مراد است؛ یعنی کسانی که به اختصاص امامت به کسی که علناً سرپرستی مسلمین را به عهده بگیرد، اعتقاد دارند. به تعبیر دیگر، حسنی وخراسانی مبنای امامت را عهده داری علنی امور وپرداختن به اصلاح آن می داند، در حالی که یمانی اساس امامت را نص الهی بر امامان دوازده گانه وآخرین آن ها امام مهدی (عجّل الله فرجه) می داند.(۱۴۱)
فرضیه اول ودوم بر اساس تطبیق قیام خراسانی بر انقلاب اسلامی ایران وبا توجه به شرایط فعلی نظام اسلامی ایران است. صرف نظر از مناقشاتی که در قضاوت های یاد شده درباره نظام اسلامی ایران وجود دارد، تطبیق جنبش خراسانی بر انقلاب اسلامی ایران قطعی نیست، واز این رو، نمی توان آن را مبنای تفسیر وتوضیح روایات قرار داد.
فرضیه سوم وچهارم، فرضیه هایی هستند که برای اثبات آن ها راهی جز استناد به روایات نیست، در حالی که روایات این موضوع، خالی از هرگونه اشاره به ارتباط ویژه یمانی با امام مهدی (عجّل الله فرجه) ویا وجود رگه های اندیشه زیدی در میان سپاه خراسانی است.
نویسنده دیگری در پاسخ به سؤال پیشین می نویسد:
۵. میان این دو جریانی که به سوی امام مهدی (عجّل الله فرجه) دعوت می کنند، تفاوت آشکاری وجود دارد. اولی که جنبش اصلاحی یمانی است، در حالی که از هرگونه شائبه سیاسی پیراسته است، به حق دعوت می کند. بنابراین، درفش هدایت وصلاح است، زیرا به شکل مستقیم وبر اساس اصلاح خواهی عقیدتی مردم را به سوی امام مهدی (عجّل الله فرجه) فرا می خواند. اما دیگری (درفش جوان خراسانی) آرمانی است که به مکتب اهل بیت، به شکل سیاسی - رقابتی دعوت می کند. این بدان معنا است که شاید خراسانی مردم را مستقیماً به سوی خود دعوت می کند، اما دعوت به خود را دعوت به سوی مکتب اهل بیت: می شمارد ونصرت خود را نصرت آن ها می داند، در حالی که یمانی بدون این که مردم را به سوی خود یا دیگری بخواند بر دعوت به سوی امام مهدی (عجّل الله فرجه) پای می فشارد. به تعبیر دیگر، انگیزه یمانی تنها یاری کردن امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، بدون ملاحظات دیگری که به شکل غیرمستقیم به یاری کردن امام (علیه السلام) بینجامد.(۱۴۲)
۶. به تحلیل های پیشین می توان این تحلیل را افزود که اصولاً قیام های اصلاح طلبانه وجنبش های ارزشی در آغاز از نظر پای بندی به ارزش ها وآرمان ها در اوج هستند، اما با به بار نشستن انقلاب وفاصله گرفتن مسئولان وتوده مردم از شور وهیجان حاکم بر فضای دوران انقلاب از یک سو ودست رسی مهره های انقلاب به پست های حساس وکلیدی ودر نتیجه سرازیر شدن امکانات مادی به سوی مدیران انقلابی از سوی دیگر ونفوذ نیروهای ناخالص در بدنه مدیریت انقلاب از دیگر سو، با گذر زمان اصول وآرمان های انقلاب در میان بخشی از مردم وشماری از مدیران انقلابی کم رنگ تر می شود. بنابراین، دلیل ضعف جنبش خراسانی در امر هدایت را می توان گذر زمان وطولانی بودن عمر انقلاب وعوارض ناشی از آن دانست. اما جنبش یمانی از آن جا که نزدیک ظهور شکل می گیرد وتا زمان ظهور فاصله اندکی بیش ندارد، از لحاظ پای بندی به آرمان ها طلایی ترین دوران خود را طی می کند. به همین دلیل، در مقایسه با قیام خراسانی هدایت یافته تر خوانده شده است.
در پاسخ به این مطلب که در دو روایتی که بر هدایت یافته تر بودن قیام یمانی دلالت داشتند، قیام خراسانی ویمانی هم زمان دانسته شده است، پس عمر جنبش خراسانی را نمی توان طولانی تر از یمانی دانست، باید گفت: با توجه به سایر روایاتی که به وضعیت ایران پیش از ظهور پرداخته اند، به نظر می رسد قیام خراسانی یک حلقه از حلقه های مختلف جنبش ایرانیان است، نه این که لزوماً قیام آن ها با خراسانی آغاز شود، اما در روایات برای قیام یمانی پیشینه ای ذکر نشده است.
نکته آخری که از روایات پیشین به دست می آید، وجوب اعانت وهم راهی با یمانی است. امام باقر (علیه السلام) در ادامه روایت قبلی فرموده اند:
وإذا خرج الیمانیُّ فَانهَض إلیه فَإن رایتَه رایه هُدًی ولا یَحلُّ لمسلمٍ أن یلتوی علیه فَمَن فَعَل ذلک فهو مِن اهلِ النارِ لانه یدعو الی الحق والی طریقٍ مستقیمٍ؛(۱۴۳)
چون یمانی خروج کرد به سوی او بشتاب؛ زیرا پرچم او پرچم هدایت است وبر هیچ مسلمانی جایز نیست که با او مقابله نماید. پس هر کس چنین کند، او اهل آتش خواهد بود، زیرا او به حق وراه مستقیم فرا می خواند.
مطلب یادشده گرچه تنها در یک روایت آمده است، اما از آن جا که روایات متعددی بر شخصیت مثبت واصلاح طلبانه جنبش او دلالت داشتند، لزوم هم کاری ومساعدت او بر اساس موازین دینی ثابت می شود واثبات آن نیاز به روایت مستقلی ندارد. البته به نظر می رسد، جانب داری وحمایت از یمانی که وظیفه همه مؤمنان است، لزوماً به معنای پیوستن به یمانی وحضور در میان سپاهیان وی نیست، زیرا در روایات متعددی به مؤمنان سفارش شده است تا هنگام قیام سفیانی که با قیام یمانی هم زمان است، برای یاری امام مهدی (عجّل الله فرجه) به سوی مکه بشتابند، از جمله امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
کفی بالسفیانیِّ نقمه لکم مِن عدوِّکم... من أرادَ منهم ان یخرجَ یخرج الی المدینه او الی مکه اوالی بعضِ البلدانِ ثم قال: ما تَصنعون بالمدینه وانما یَقصُدُ جیشُ الفاسقِ الیها ولکن علیکم بمکه فانها مَجمَعُکم؛(۱۴۴)
سفیانی برای عذاب دشمنان شما بس است... شیعیانی که می خواهند از دست سفیانی بگریزند، به مدینه یا مکه یا دیگر شهرها بروند. سپس فرمودند: به مدینه نروید، زیرا سپاه مرد فاسق (سفیانی) به آن جا حمله خواهد کرد، بلکه بر شما باد مکه، زیرا آن جا محل اجتماع شماست.
امام صادق (علیه السلام) نیز در حدیث معتبری فرمودند:
یا سُدَیرُ ألزِم بیتَک وکُن حَلَساً من احلاسِه واسکُن ما سَکَن اللیلُ والنهارُ فإذا بَلَغَک أنّ السفیانیَّ قد خرج فَارحَل الینا ولو علی رِجلِک؛(۱۴۵)
ای سدیر از خانه ات بیرون نیا وچون گلیمی از گلیم های خانه باش وتا شب وروز آرام است تو نیز ساکت باش، همین که خبر قیام سفیانی به تو رسید، به سمت ما کوچ کن، گرچه با پای پیاده باشی.
بر این اساس، حمایت مادی ومعنوی وتقویت وتأیید حرکت یمانی وظیفه همه مؤمنان است، لیکن پیوستن به یمانی را نمی توان وظیفه همه مؤمنان دانست، بلکه «این مسئولیت بر عهده کسانی است که در مناطقی حضور دارند که حوزه فعالیت یمانی است».(۱۴۶) والبته از آن جا که اگر یمانی زمان ظهور را درک کند او نیز برای یاری امام مهدی (عجّل الله فرجه) به سمت مکه خواهد شتافت، مؤمنانی که در مناطق تحت نفوذ او حضور دارند، با پیوستن به یمانی وحرکت دسته جمعی برای یاری امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مکه معظمه، هم وظیفه حرکت به سمت مکه برای یاری امام (علیه السلام) را انجام داده اند وهم مسئولیت حمایت از یمانی را.
سیر حرکت یمانی
سیر حرکت یمانی وفعالیت های او به صورت دقیق در روایات مربوط، منعکس نشده است. البته احتمال دارد که جزئیات این مسئله در کلمات پیشوایان معصوم بیان شده باشد، اما به دست ما نرسیده است. اما اگر محدود بودن روایات این موضوع، از نپرداختن پیشوایان دینی به آن سرچشمه می گیرد، احتمالاً این پنهان کاری، عمدی وبه منظور پیش گیری از برنامه ریزی قبلی دشمنان برای مقابله با جنبش یمانی بوده است. از این رو، پیشوایان معصوم: کوشیده اند تا علاوه بر بیان اصل حادثه قیام یمانی - که کارکردهایی چون دلالت بر نزدیک بودن ظهور، ایجاد آمادگی در مؤمنان برای هم راهی با یمانی و... دارد، از بیان جزئیات این رخداد مهم خودداری نمایند.
در عین حال، در روایات محدودی که البته به جز چند مورد در منابع اهل سنّت آمده وگاه سند آن به معصوم نیز نمی رسد، وبه همین دلیل اعتمادپذیر نیستند، به چند بخش از این واقعه اشاره شده است، از جمله:
۱. درگیری با سفیانی
عبید بن زراره می گوید: در محضر امام صادق (علیه السلام) از سفیانی سخن به میان آمد، آن حضرت فرمودند:
أنّی یخرج ذلک ولمّایخرج کاسِرُ عَینَیه بصنعاء؛(۱۴۷)
کجا وچگونه خروج می کند در صورتی که آن کس که چشم او را از کاسه در می آورد، هنوز از صنعا خروج نکرده است.
از آن حضرت در روایت دیگری چنین نقل شده است:
فَیَنهضُ الیمانیُّ لدفع شرِّه فینهزم السفیانیُّ بعد محارباتٍ عدیده ومُقاتلاتٍ شدیده فیتبعه الیمانیُّ فتکثر الحروبُ وهزیمه السفیانی فیجده الیمانیُّ فی نهر اللو مع ابنه فی الاُساری فَیُقَطِّعُهما إرباً إرباً؛(۱۴۸)
پس یمانی برای دفع شر سفیانی بپا خیزد وپس از جنگ های فراوان ودرگیری های سخت سفیانی می گریزد. یمانی او را دنبال می کند وجنگ ها وگریختن سفیانی بسیار شود. پس یمانی، سفیانی وپسرش را نزد رود «لو» در میان اسیران می یابد وآن ها را تکه تکه می کند.
ابن حماد نیز از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است:
اذا ظهرَ السفیانیُّ علی الابقعِ والمنصورِ الیمانیِّ...؛(۱۴۹)
چون سفیانی بر ابقع ومنصور یمانی پیروز شد....
وی در حدیث دیگری از آن حضرت چنین نقل می کند:
ثم یسیرُ الیهم منصورُ الیمانیُّ من صنعاءَ بجنوده... فَیَلتقی هو والأخوص... فیکون بینهما قتالٌ شدیدٌ؛(۱۵۰)
سپس منصور یمانی هم راه با سپاهش از صنعا به سوی آن ها روانه می شود... او با اخوص (سفیانی) ملاقات می کند... پس میانشان جنگ شدیدی رخ می دهد.
در میان چهار روایت یاد شده، دو روایت نخست که به ترتیب از کتاب الغیبه نعمانی ومختصر اثبات الرجعه فضل بن شاذان است، در کارزار میان یمانی وسفیانی، یمانی را پیروز میدان معرفی کرده اند، اما دو حدیث دیگر که در کتاب الفتن ابن حماد نقل شده اند، سفیانی را به عنوان نیروی غالب یاد کرده اند. این تفاوت در قضاوت می تواند به این دلیل باشد که هر کدام از این روایات گزارش گر درگیری میان سفیانی ویمانی در منطقه ای خاص ویا زمانی خاص هستند. البته از دو روایت نخست استفاده می شود که یمانی مانعی جدی در برابر زیاده خواهی های سفیانی است. به هر تقدیر، به دلیل مناقشات سندی ومحتوایی متعددی که در حدیث مختصر اثبات الرجعه وجود دارد ونیز ضعف سند سایر روایات، این روایات برای ما اعتمادپذیر نیستند، اما با توجه به تقابل شدیدی که میان این دو شخصیت وجود دارد، به اندازه ای که هر یک از آن ها درصدد شکست دادن جریانی است که دیگری برای حمایت از آن شکل گرفته است، واز سوی دیگر، با توجه به نزدیکی مناطق تحت نفوذ آن ها، وجود درگیری میان این دو طبیعی است وانکار نمی پذیرد؛ گرچه جزئیات آن اثبات پذیر نیست.
۲. فتح روم، هند، استانبول...
از ارطاه روایت شده است:
علی یَدَی ذلک الخلیفه الیمانیِّ وفی ولایَتِه تُفتَحُ رومیه؛(۱۵۱)
در زمان حکومت فرمان روایی یمانی، روم به دست او فتح می شود.
هم چنین روایت شده:
علی یَدَی ذلک الخلیفه الیمانیِّ الذی تُفتَحُ القسطنطنیه ورومیه علی یدیه یخرج الدجالُ وفی زمانِه ینزلُ عیسی بنُ مریمَ (علیه السلام) وعلی یَدَیه تکونُ غزوه الهند؛(۱۵۲)
دجال در زمان آن فرمان روای یمانی که استانبول وروم به دست او گشوده می شود، خروج می کند وجنگ هند را آغاز می کند وعیسی (علیه السلام) در زمان او از آسمان فرود می آید.
از کعب نیز چنین نقل شده است:
علی یَدَی ذلک الیمانیِّ تکون مَلحَمَه عَکا؛(۱۵۳)
حادثه بزرگ عکا به دست آن یمانی رخ خواهد داد.
صرف نظر از این که روایات یاد شده از معصوم نیستند ونمی توان به آن ها اعتماد کرد، به نظر می رسد این روایات بر فرض صحت، گزارش کننده فعالیت های یمانی پس از ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) هستند، زیرا علاوه بر این که فتح مناطق یادشده در روایات دیگر به امام مهدی (عجّل الله فرجه) نسبت داده شده است،(۱۵۴) انجام این کار مهم به نیرو وامکانات فراوانی نیاز دارد والتزام به فراهم شدن چنین نیرو وامکاناتی که بتوان به کمک آن چند کشور را فتح کرد، برای یک شخصیت ارزشی واصلاح گر در عصر فتنه وانحراف آخر الزمان بسیار بعید است.
البته از مجموعه روایات مربوط به یمانی وبه قرینه اهتمام وتأکید پیشوایان دینی بر طرح این موضوع می توان این نکته را دریافت که جنبش یمانی جنبشی ضعیف ومحدود نیست، بلکه شعاع بسیاری از مناطق را در برخواهد گرفت ودر ایجاد فضای مناسبی برای ظهور وفعالیت های آغازین امام مهدی (عجّل الله فرجه) نقش تعیین کننده ای خواهد داشت.
فرجام جنبش یمانی
در این باره که آیا قیام یمانی پیش از ظهور به شکست منتهی می گردد، یا تا زمان ظهور ادامه می یابد وآیا یمانی محضر مبارک امام مهدی (عجّل الله فرجه) را درک می کند یا خیر، به دلیل فقدان روایات معتبر، نمی توان قاطعانه قضاوت کرد. در عین حال، در میان احادیث اشاره هایی به اتصال نهضت یمانی به زمان ظهور ورسیدن یمانی به فیض درک محضر امام مهدی (عجّل الله فرجه) وجود دارد، از جمله آن که از امام علی (علیه السلام) روایت شده است:
... وتُقْبِلُ رَایاتٌ مِنْ شَرْقِی الْأَرْضِ غَیرَ مُعْلَمَه لَیسَتْ بِقُطْنٍ ولَا کتَّانٍ ولَا حَرِیرٍ مَخْتُومٌ فِی رَأْسِ الْقَنَاه بِخَاتَمِ السَّیدِ الْأَکبَرِ یسُوقُهَا رَجُلٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ تَظْهَرُ بِالْمَشْرِقِ وتُوجَدُ رِیحُهَا بِالْمَغْرِبِ کالْمِسْک الْأَذْفَرِ یسِیرُ الرُّعْبُ أَمَامَهَا بِشَهْرٍ حَتَّی ینْزِلُوا الْکوفَه طَالِبِینَ بِدِمَاءِ آبَائِهِمْ فَبَینَمَا هُمْ عَلَی ذَلِک إِذْ أَقْبَلَتْ خَیلُ الْیمَانِی والْخُرَاسَانِی... ویخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ یسْتَجِیبُ لِلْإِمَامِ فَیکونُ أَوَّلَ النَّصَارَی إِجَابَه؛(۱۵۵)
پرچم هایی بی نشان از مشرق زمین نمودار می شود که نه از جنس پنبه است ونه از کتان ونه از حریر وبر آن مُهر سرور بزرگ حک شده است ومردی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) آن را حمل می کند. این پرچم ها در مشرق نمایان می شوند وعطرِ هم چون مشکِشان در مغرب نیز به مشام می رسد تا این که برای خون خواهی پدران خویش در کوفه فرود می آیند. در این حال سپاه یمانی وخراسانی هویدا می شوند... مردی از اهل نجران از شهر خارج می شود ودعوت امام را اجابت می کند. او اولین فرد مسیحی است که به دعوت امام پاسخ مثبت می دهد.
پرچم اشاره شده در صدر این حدیث، پرچم امام مهدی (عجّل الله فرجه) است؛ به قرینه اوصافی که برای آن بیان می شود. افزون بر این، در ذیل روایت به پیوستن مردی از مسیحیان نجران به امام (علیه السلام) تصریح شده است. بنابراین شخصیت موردنظر در این روایت امام مهدی (عجّل الله فرجه) است وبه تصریح این روایت یمانی در این زمان حضور دارد.
از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نیز در وصف اهل یمن چنین روایت شده است:
منهم المنصورُ یخرج فی سبعین الفاً ینصُرُ خَلَفی وخلف وصیّی؛(۱۵۶)
منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می کند وجانشین من وجانشین وصی مرا یاری می دهد از آن هاست.
 نصرت یک شخص، گرچه می تواند به شکل زمینه سازی ویا تلاش در راه تحقق آرمان های او وغیره باشد که در این صورت «ناصر» و«منصور» می توانند در دو افق زمانی مختلف حضور داشته باشند، اما به نظر می رسد ظهور عرفی جمله «ینصر خلفی وخلف وصیی» این است که یمانی، امام مهدی (عجّل الله فرجه) را درک می کند ودر رکاب آن حضرت برای تحقق منویات امام (علیه السلام) تلاش می کند.
حذیفه نیز در روایتی، به رسیدن سپاه هفتادهزار نفری یاد شده به محضر امام مهدی (عجّل الله فرجه) تصریح کرده است:
... ویَبعثُ إمامُهم الی الیمن أعینُونی فَیُقبِلُ سبعونَ الفاً من الیمنِ علی قَلائصِ عدنٍ حَمائلُ سیوفِهم المَسَدُ ویقولون نحن عبادُ الله حقاً حقاً لانرید عطاءً ولارزقاً حتّی یأتوا المهدیَّ بعمق انطاکیه؛(۱۵۷)
امام مسلمین از اهل یمن درخواست کمک می کند. هفتاد هزار نفر از جانب یمن از سوی رودهای عدن در حالی که بند شمشیرشان از لیف است به سمت او حرکت می کنند. آن ها در حالی که این زمزمه بر لبانشان نقش بسته «ما حقیقتا بندگان خداییم واز او مزد ورزقی طلب نمی کنیم» در ژرفای انطاکیه به مهدی (عجّل الله فرجه) می پیوندند.
علاوه براین، برای تأیید دیدگاه یاد شده می توان به روایاتی که بر هم زمانی قیام قحطانی با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت می کردند ونیز روایات فتوحات یمانی تمسک جست.(۱۵۸)
البته در برابر روایت قبلی تنها یک روایت وجود دارد که بر اساس آن یمانی پیش از ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) از دنیا رحلت می کند. این روایت از کتاب مختصر اثبات الرجعه است وعلاوه بر ضعف سند محتوای آن از جهات متعددی با مجموعه های مختلفی از احادیث، هم خوانی ندارد، لذا به محتوای آن نمی توان اعتماد کرد. روایت یاد شده از امام صادق (علیه السلام) است که می فرماید:
ثم یعیش الیمانیُّ فی سلطنتِه فارغاً من الأعداءِ ثلاثین سَنَه ثم یُفَوِّضُ الملکَ بابنه السعیدِ ویَأوی مکه وینتظر ظهورَ قائِمنا (علیه السلام) حتی یَتَوفّی... وهما یرجعان الی الدنیا بدعاءِ قائِمنا (علیه السلام)؛(۱۵۹)
پس یمانی فارغ از دشمنان به مدت سی سال حکومت می کند وپس از آن حکومت را به فرزندش سعید واگذار می نماید ودر مکه سکنا می گزیند ومنتظر ظهور قائم ما می ماند تا این که از دنیا رحلت می کند... وآن دو (یمانی وفرزندش) به دعای قائم ما به دنیا باز خواهند گشت.
معیارهای تشخیص یمانی
آن چه گذشت، تصویری از شخصیت یمانی وحوادث پیرامونی او بود که با رعایت موازین علمی وبر اساس روایات پیشوایان دینی ترسیم شد. آخرین نکته مهمی که تذکر آن ضروری می نماید، تبیین معیارهایی است که به کمک آن می توان یمانی واقعی را از مدعیان دروغین شناسایی کرد. بی گمان، زمانی می توان به هدفی که پیشوایان دینی از طرح این موضوع داشته اند دست یافت که یمانی های دروغین نتوانند خود را به نام یمانی واقعی قالب کنند واین مهم تنها در سایه وجود معیارهای عینی برای تشخیص یمانی واقعی حاصل خواهد شد. پیش از بیان معیارهای یاد شده باید توجه داشت که علایم ظهور، از جمله یمانی، نشانه های ظهورند که به کمک آن ها می توان به نزدیک شدن ظهور پی برد ومدعیان دروغین مهدویت را شناسایی کرد وبی تردید چیزی می تواند علامت ووسیله شناسایی باشد که خود قابل شناسایی باشد. در صورتی که نشانه های ظهور قابل تشخیص نباشند، قرار دادن آن ها به عنوان علامت، لغو وبی ثمر خواهد بود. بر این اساس، گرچه در تعیین مصداق همواره دغدغه احتمال اشتباه وعواقب زیان باری هم چون سست شدن باور مردم به تمامی علایم ظهور وبلکه اصل وجود امام مهدی (عجّل الله فرجه) وجود دارد، وجود این آسیب ها ومانند آن که با دقت وپرهیز از قضاوت های عجولانه وبا دقت کامل در تعیین مصداق قابل پیش گیری است، هرگز نمی تواند دلیل انکار اصل مسئله شود - گرچه ممکن است معیارهایی که به دست ما رسیده است نیز برای این مهم کافی نباشد. به هر تقدیر معیارهایی که در روایات آمده اند، بدین قرارند:
۱. قیام یمانی از سرزمین یمن آغاز خواهد شد.
۲. این جنبش با خروج سفیانی در شام هم زمان خواهد بود. بر این اساس، قیامی که آغازش از یمن باشد ویا با خروج سفیانی هم زمان نباشد، قطعاً قیام یمانی نیست.
علاوه بر این دو ویژگی ملموس که برای همگان به سادگی قابل شناسایی است، ویژگی دیگری نیز برای تشخیص یمانی می توان ارائه کرد که به کارگیری آن علاوه بر دقت، به گذر زمان هم نیازمند است: یمانی واقعی، فضیلت گرا وارزش محور است. این شاخصه نیز می تواند معیار مناسبی برای شناسایی یمانی واقعی باشد. بی گمان بر اساس این معیار وجود رگه های انحرافی هم چون فاصله گرفتن از معیارهای دینی، انحراف از مسیر عدالت، سوء استفاده از امکانات و... در کسی که خود را یمانی می خواند، بهترین گواه بر دروغ گو بودن اوست. البته از آن جا که عموماً رهبران حرکت های اجتماعی در آغاز تصویر مطلوبی از خود به نمایش می گذارند، ارزیابی دقیق شخصیت آن ها در کوتاه مدت امکان پذیر نیست، لیکن با دقت در سخن رانی ها، واکنش ها وموضع گیری های آنان در دراز مدت می توان تا حدودی از چهره واقعی آنان پرده برگرفت.
معیارهای یاد شده علاوه بر این که از جنبه سلبی آن مفید بوده ومی توان با توجه به آن ها مدعیان دروغین را شناسایی کرد؛ اگر برای تعیین دقیق مصداق یمانی واقعی کافی نباشد، دست کم به کمک آن ها می توان به تشخیص یمانی واقعی نزدیک تر شد.
ره یافت ها
۱. تعطیلی احکام وآداب دینی، فاصله گرفتن انسان ها از ارزش های اخلاقی وانسانی، گسترش تباهی و... از شاخصه های عصر آخر الزمان است. افزون بر این که آدمی مظاهر این واقعیت را همه روزه در محیط پیرامون خود وجهانی که در آن زندگی می کند، مشاهده می نماید، پیشوایان دینی نیز مکرراً از تحقق این واقعیت خبر داده اند وشاید تعبیر پر شدن دنیا از ظلم وستم که در روایات متواتری آمده، جامع ترین بیان در تبیین وضعیت اسفبار دنیای آخر الزمان باشد.
واقعیت یادشده این تلقی را در عده ای به وجود آورده است که زیستن با فساد وکژی وخو گرفتن با تباهی های دنیای آخر الزمان یک واقعیت اجتناب ناپذیر است ودر این شرایط سالم زیستن وپاک زندگی کردن ودر محیط پیرامون خود تأثیر مثبت گذاردن غیرممکن است. وجود شخصیت های صالح وپاک نهادی هم چون یمانی که نه تنها در برابر فشار محیط پیرامون خود سر تسلیم خم نکرده، بلکه مسیر سعادت را پیموده وپرچم دار جنبش اجتماعی فضیلت محور هستند، بهترین گواه بر بطلان تلقی یاد شده است.
۲. دومین پیام جنبش یمانی، بطلان اندیشه انتظار منفی است؛ اندیشه ای که انتظار را به سکوت، سکون، کنار آمدن با بدی ها وبلکه دامن زدن به آن ها تفسیر می کند وبه گمان خود این ها زمینه ساز ظهورند.
جنبش یمانی که دعوت کننده وزمینه ساز ظهور مهدی (عجّل الله فرجه) است، به ما می آموزد که زمینه سازی به معنای ایجاد فضای سالم برای ظهور است واین جز با همت وتلاش را برای گسترش ارزش ها به دست نمی آید، واز همین رو، یمانی خود در این مسیر گام می نهد وشایسته تکریم وتجلیل امامان معصوم: می شود.
۳. سومین درسی که از قیام یمانی می توان برگرفت، این است که در اندیشه پیشوایان معصوم: نه تنها اصلاح فردی در عصر غیبت مطلوب است بلکه جنبش های اجتماعی سالم نیز درخور تکریم وحمایت اند. بی گمان جانب داری امامان معصوم: از حرکت یمانی را نمی توان به دلیل وجود خصوصیتی ناشناخته در یمانی ودر نتیجه انحصار این حمایت در شخص یمانی دانست، زیرا تعبیراتی چون «لأنه یدعوا الی صاحبکم»، «لانه یدعوا الی الحقِّ والی طریقٍ مستقیمٍ» و«تهدی الی الحقِّ» که در مقام تجلیل از این جنبش در احادیث آمده است، نشان از آن دارد که حمایت پیشوایان معصوم از جنبش یمانی به دلیل دعوت به امام مهدی (عجّل الله فرجه) وبر حق وصراط مستقیم بودن اوست. از این رو، هر قیامی که به انگیزه زمینه سازی برای ظهور امام مهدی شکل بگیرد وبراساس معیارهای دینی به حق وحقیقت فرا خواند شایسته تکریم وسزاوار حمایت خواهد بود.

سفیانی

از دیگر نشانه های ظهور که در روایات، به صورت برجسته تر طرح شده وهمین نشان دهنده جایگاه ویژه آن در میان دیگر نشانه های ظهور است «سفیانی» است که روایات فراوانی درباره او در مقایسه با دیگر نشانه های ظهور وجود دارد؛ روایات درباره سفیانی، متواتر است.(۱۶۰) که در منابع کهن واصیل شیعه هم چون کافی، قرب الاسناد، کمال الدین، الغیبه نعمانی والغیبه طوسی ونیز برخی از منابع کهن اهل سنت ذکر شده است پرسش های فراوانی درباره این شخصیت وجود دارد، از جمله این که: سفیانی کیست؟ شخصیت او مثبت است یا منفی؟ کِی وکجا قیام خواهد کرد؟ چه اهدافی را دنبال می کند؟ سیر اقدامات او چگونه است؟ فاصله قیام او با ظهور چقدر است؟ و...
این چنین پرسش هایی، محور این بخش از کتاب حاضر را تشکیل داده اند، وکوشیده شده در حدّ توان، براساس روایات به آن ها پاسخ داده شود.
دلایلی که نشان گر اهمیت موضوع سفیانی است، بدین قرارند:
۱. در روایات از علایم حتمی شمرده شده است.
۲. چنان که خواهد آمد، یکی از اساسی ترین اهداف قیام سفیانی، حمله به مناطق شیعه نشین وکشتار شیعیان است. تأثیر این رخداد عظیم در کیان تشیع وتهدیدی که از ناحیه سفیانی متوجه شیعیان جهان می شود، بررسی ابعاد این ماجرا وآگاهی از زوایای مختلف آن را ضروری می نماید.
۳. از دیگر دلایلی که تحقیق درباره این موضوع را ضروری می نماید، گستردگی ابعاد این رخداد نسبت به سایر علایم ظهور است؛ نشانه هایی چون: ندای آسمانی، کشته شدن نفس زکیّه، خسف بیداء و...، حوادثی محدود به شمار می روند که در زمان اندکی رخ می دهند وبه پایان می رسند، اما قیام سفیانی حادثه ای ساده ومحدود نیست؛ تأثیر آن بر معادلات جهانی وتحولات اساسی در دنیای اسلام، تلاش در جهت جلوگیری از قیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) واعلان جنگ علنی بر ضدّ آن حضرت، بخشی از ابعاد این رخداد پراهمیت است.
۴. اهتمام پیشوایان دینی به این نشانه، از دیگر عواملی است که بررسی آن را ضروری می نماید. طرح این موضوع در احادیث پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، امام علی، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم، امام رضا، امام جواد وامام مهدی: آن هم در حدود یکصد روایت، نشان از این اهتمام دارد. وبه همین دلیل، نعمانی، حدیث شناس بزرگ، در اثر گران سنگ الغیبه که از مهم ترین وکهن ترین منابع احادیث مهدویت است، باب مستقلی را به این علامت اختصاص داده است.
در این بخش، تلاش شده که با اعتماد به روایات معتبر واطمینان آور، تصویری کامل، منسجم ومعقول از سفیانی ورخدادهای مربوط به او ارائه شود. کم ترین نتیجه این تلاش، این است که محققان خواهند توانست در خصوص موضوع سفیانی، مطالب مستند را از مطالب غیرمستند تمیز بدهند ودر مقام قضاوت وتحلیل، از استناد به مطالب غیرمستند بپرهیزند. پیراسته شدن چهره این موضوع از خرافات وسخنان بی پایه از دیگر ثمره های این نوشتار است.
بخش حاضر در کلیاتی درباره سفیانی وسه فصل تدوین شده است.
سفیانی؛ نماد یا حقیقت
یکی از موضوعات اساسی که پیش از بررسی تفصیلی روایات سفیانی قابل طرح وبررسی است، واقعی یا نمادین ورمزی بودن سفیانی است. تفاوت دو دیدگاه یاد شده این است که: دیدگاهی که نشانه های ظهور را به شکل عام وسفیانی را به شکل خاص واقعی وغیر نمادین می داند، براساس ظاهر روایاتِ این موضوع قضاوت می کند وعلایم مذکور در روایات را اشاره به پدیده های دیگری نمی داند. در مقابل، دیدگاهی که به نمادین ورمزی بودن نشانه های ظهور معتقد است، هر کدام از علایم را به نوعی کنایه ای می داند از پدیده های متفاوت با آن چه از ظاهر روایات برمی آید. ما کسی را نیافتیم که این دیدگاه را به شکل عام بپذیرد، اما این دیدگاه دست کم نسبت به برخی از علایم ظهور مانند دجال مطرح شده است.(۱۶۱) براین اساس باید پیش از شروع بحث سفیانی دیدگاه درست در این باب تبیین شود. ودرباره نمادین یا واقعی بودن سفیانی قضاوت شود. البته غالب معیارهایی که در این جا ذکر می شوند، عمومیت دارند وبه سایر علایم ظهور نیز تسرّی می پذیرند.
چنان که گذشت، در مورد سفیانی پرسشی اساسی مطرح است که: آیا لفظ «سفیانی» که در روایات متعددی از آن سخن به میان آمده، واژه ای رمزی ونمادین است، یا این که واقعی است وبه یک شخصیت انسانی اشاره دارد؟ بدون تردید، پاسخ به این سؤال نقش بسزایی در فهم روایات این موضوع خواهد داشت وبا انتخاب هر یک از گزینه های این پاسخ، برداشت ما از روایات، تفاوتی بسیار خواهد داشت. بنابراین، بجاست که در ابتدا اندکی این موضوع را بررسی نماییم.
درباره موضوع یاد شده، دو فرضیه را می توان ارائه کرد:
فرضیه اوّل: نمادین بودن واژه سفیانی
نماد دانستن سفیانی می تواند به این معنا باشد که سفیانی یک جریان فکری وفرهنگی است. این جریان انحرافی که در درون دنیای اسلام شکل گرفته، با اندیشه مهدویت وارزش های مربوط به آن در تعارض است.(۱۶۲) براساس فرضیه یاد شده سفیانی شخصیتی انسانی نخواهد داشت. مانند این دیدگاه درباره دجال ارائه شده که براساس آن، دجال نه یک شخصیت انسانی، بلکه تمدن مادی حاکم بر دنیای آخر الزمان دانسته شده است.(۱۶۳)
نقد وبررسی: دیدگاه یادشده به دلایل مختلفی باطل است، از جمله:
الف) سمبلیک گرفتن سفیانی با روایات متعددی در تعارض است، از جمله:
۱. مجموعه روایاتی که نام سفیانی را ذکر کرده اند؛
۲. مجموعه روایاتی که به نسب سفیانی پرداخته اند؛
۳. مجموعه روایاتی که وضعیت ظاهری وویژگی های جسمانی سفیانی را ترسیم کرده اند.
روایات یاد شده که در میان آن ها احادیث معتبر نیز یافت می شود، همگی در این مضمون مشترک اند که سفیانی، یک انسان است.(۱۶۴)
امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
أنک لو رأیت السفیانی لرأیت أخبث الناس... وقد بلغ من خبثه أنه یدفن اُم ولد له مخافه ان تدل علیه؛(۱۶۵)
تو اگر سفیانی را ببینی، پلیدترین مردمان را دیده ای.... خباثت او به اندازه ای است که مادر فرزندش را زنده زنده دفن می کند از ترس این که مبادا مکان او را گزارش دهد.
نتیجه نمادین دانستن سفیانی، کنار نهادن مجموعه های روایی یاد شده، خواهد شد. پس برای این که چنین نشود، باید سفیانی را یک انسان بدانیم، نه واژه ای سمبلیک.
ب) نمادین دانستن سفیانی با ظاهر روایات متعددی مخالفت دارد؛ توضیح این که:
برای سمبلیک گرفتن سفیانی باید:
۱. مجموعه روایاتی را که از دین سفیانی خبر داده اند (او در بیشتر آن ها مسلمان معرفی شده است)، علی رغم ظهور آن ها در انسان بودن سفیانی، بر این معنا حمل کرد که: منظور شکل گیری این جریان فرهنگی انحرافی، در دنیای اسلام است.
۲. در توجیه مجموعه روایاتی که از مکان وزمان قیام سفیانی مانند یک شخص معین سخن گفته اند، باید گفت که: این روایات، به خاستگاه این جریان فرهنگی ومحل پیدایش آن، اشاره دارند.
۳. مجموعه روایاتی را که از حمله او به عراق، مدینه ومکه سخن گفته اند، باید کنایه از گسترش این فرهنگ در مناطق یاد شده، دانست.
۴. مجموعه روایاتی را که از کشته شدن سفیانی سخن می گویند، باید به ریشه کن شدن این جریان فرهنگی انحرافی، تفسیر کرد و...(۱۶۶)
در حالی که بنابر ظاهر روایات، سفیانی انسانی است با نامی مشخص، از خاندانی معین وبا ویژگی های جسمانی خاص که به دین خاصی اعتقاد دارد ودر زمان ومکان معینی قیام می کند وبه کشورهای مختلفی یورش می برد و...
کنایی گرفتن تمامی روایات یاد شده، خلاف ظاهر روایات است.
ج. سمبلیک گرفتن سفیانی، زمانی امکان دارد که پذیرفتن ظاهر روایاتی که خصوصیات وویژگی های او را بیان کرده اند، ممکن نباشد. در حالی که این روایات، خالی از هر گونه مطلب خلاف عقل وخارق العاده است. از این رو، دلیلی بر نپذیرفتن ظاهر روایات - که او را یک شخص معرفی کرده اند - وجود ندارد.(۱۶۷)
فرضیه دوم: انسان بودن سفیانی
برای اثبات فرضیه دوم که سفیانی را یک انسان می داند، می توان به آن چه در نقد فرضیه اوّل گذشت، تمسک جست.
تصریح روایات به نام ونسب ووضعیت ظاهری سفیانی که جز با انسان دانستن وی فهمیده نمی شود، ظهور سایر روایات این باب در انسان بودن سفیانی وفقدان دلیل بر نپذیرفتن این ظهورات، دلایلی هستند که فرضیه دوم را اثبات می کنند.
سفیانی؛ شخصی یا نوعی
پس از اثبات انسان بودن سفیانی، باید به این سؤال پاسخ داده شود که سفیانیِ مورد نظر روایات شخصی است یا نوعی؟
شخصی دانستن سفیانی به این معناست که: واژه سفیانی به یک شخص معینی اشاره دارد. براساس این دیدگاه، اطلاق واژه سفیانی به شخصیت مورد نظر، هم می تواند به دلیل انتساب او به خاندان ابو سفیان باشد وهم به دلیل برخورداری از ویژگی ها وخلق وخوی أبو سفیان.
در برابر دیدگاه فوق، برخی براین باورند که سفیانی یک شخص معین نیست، بلکه این واژه به شخصیت هایی اطلاق می شود که در برابر حق خروج کرده اند ودارای ویژگی های أبو سفیان اند.(۱۶۸) براین اساس، این احتمال وجود دارد که: در طول تاریخ، سفیانی های مختلفی ظهور کرده ویا ظهور می کنند والبته یکی از آن ها سفیانی ای است که در برابر امام مهدی (عجّل الله فرجه) صف خواهد کشید. براساس دیدگاه یاد شده، اطلاق واژه سفیانی بر چنین انسان هایی به دلیل برخورداری از خلق وخوی ابو سفیان خواهد بود، ونه لزوماً انتساب به خاندان ابو سفیان. ما این دیدگاه را به نظریه «سفیانی نوعی» تعبیر می کنیم.
به نظر می رسد، با تأمل در مجموعه روایات مربوط به سفیانی می توان به این نتیجه رسید که: سفیانی آخر الزمان یک نفر بیش تر نیست؛ چرا که روایاتی که نام ونسب وویژگی های ظاهری او را برشمرده اند وزمان ومکان قیام وحوادث مربوط به آن را تشریح کرده اند، همگی با واژه «السفیانی» به یک سفیانی اشاره می کنند. واز آن جا که در هیچ یک از سخنان امامان معصوم: درباره حوادث مربوط به سفیانی، نیامده است که اوّلین سفیانی این چنین است ویا آخرین سفیانی فلان ویژگی را دارد بلکه در همه روایات با واژه «السفیانی» از سفیانی تعبیر شده، واز سوی دیگر در هیچ یک از مواردی که اصحاب ائمه: از ویژگی ها وجزئیات قیام سفیانی از ائمه: سوال کرده اند، ایشان سفیانی را مقید به اوّل یا آخر یا امثال این قیود نکرده اند، می توان فهمید که: براساس ارتکاز اصحاب ائمه (علیه السلام) سفیانی مورد نظر روایات یک نفر بیش تر نبوده وپیشوایان دینی نیز خصوصیات وویژگی های همان یک نفر را بیان کرده اند.
اما در مجموعه احادیثی که از پیشوایان معصوم: به دست ما رسیده، به سه حدیث دست یافتیم که بر متعدد بودن سفیانی دلالت می کنند:
۱. ابن حماد به سند خود از پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) نقل می کند:
خروج السفیانی بعد تسع وثلاثین؛(۱۶۹)
قیام سفیانی پس از ۳۹ سال خواهد بود.
از آن جا که بدون تردید در آخر الزمان نیز یک سفیانی قیام می کند، بنابراین، روایت یاد شده به تعدد سفیانی دلالت می کند.
۲. در کتاب التشریف بالمنن از الفتن سلیلی به شکل مرسل نقل شده است که امام علی (علیه السلام) پس از ذکر فتنه های آینده فرمودند:
اوّلها السفیانی وآخرها السفیانی فقیل له: وما السفیانی والسفیانی؟ فقال: السفیانی صاحب هجر والسفیانی صاحب الشام؛(۱۷۰)
آغاز آن فتنه ها سفیانی است وآخر آن سفیانی. پرسیده شد: این دو سفیانی کیستند؟ حضرت فرمود: یکی هجری است ودیگری شامی.
۳. امام سجاد (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
... إنّ أمر القائم حتم من الله وأمر السفیانی حتم من الله ولایکون قائم إلا بسفیانی؛(۱۷۱)
... ظهور از ناحیه خداوند قطعی است وخروج سفیانی نیز از جانب خداوند قطعی است. وبا هر قیام کننده ای، یک سفیانی وجود دارد.
در توضیح حدیث بالا، می توان از این سخن امام جواد (علیه السلام) بهره جست:
ما منّا إلّا وهو قائم بأمرالله (عزَّ وجلَّ)... ولکن القائم الّذی یطهر الله (عزَّ وجلَّ) به الارض... هو الّذی تخفی علی الناس ولادته؛(۱۷۲)
هیچ یک از ما نیست مگر این که قائم به امر الهی است... لکن قائمی که خداوند به وسیله او زمین را پاک می کند... کسی است که ولادتش بر مردم مخفی است.
بر اساس این روایت، تمام پیشوایان دینی قائم بوده اند، بنابراین، در برابر هر یک از آن ها نیز یک سفیانی (حاکم طغیان گری با خلق وخوی ابو سفیان) وجود داشته است.
از میان سه روایت یاد شده، دو روایت اوّل ضعیف واعتماد ناپذیرند، اما به جهت اعتبار روایت سوم، نمی توان از آن صرف نظر کرد. با وجود این، به نظر می رسد که این روایت با روایاتی که سفیانی را مشخص می دانند، هیچ گونه تعارضی ندارد وهر دو دسته آن ها را می توان پذیرفت؛ چرا که براساس دسته دوم روایات، در برابر هر قائم به حقی یک سفیانی یعنی کسی که از شخصیتی هم چون ابو سفیان برخوردار است، وجود دارد.
عموم این روایات، شامل آخرین قائم به حق یعنی امام مهدی (عجّل الله فرجه) نیز می شود. بنابراین، در برابر آن حضرت نیز یک سفیانی به ستیز ومخاصمت برخواهد خاست.(۱۷۳)
وروایات دسته اوّل ویژگی ها وسیر اقدامات این سفیانی را برشمرده اند. بنابراین، در عین حال که نوعی بودن سفیانی پذیرفته می شود، از ظاهر روایاتی که ویژگی ها واقدامات یک سفیانی (دشمن امام مهدی (عجّل الله فرجه)) سخن گفته اند، روی گردانده نمی شود.
سفیانی وحتمیت
در این که سفیانی از نشانه های حتمی ظهور است تردیدی وجود ندارد. بر این مطلب روایات متعددی دلالت دارند. از امام سجاد (علیه السلام) در حدیث معتبری چنین روایت شده است:
... ان امر القائم حتم من الله وامر السفیانی حتم من الله...؛(۱۷۴)
... امر قائم از سوی خداوند حتمی است وامر سفیانی نیز از سوی خداوند حتمی است....
وامام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرمودند:
السفیانی من المحتوم وخروجه فی رجب.(۱۷۵)
در روایت معتبر دیگری ابو حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) می پرسد:
ان اباجعفر (علیه السلام) کان یقول: ان خروج السفیانی من الامر المحتوم. قال لی: نعم...؛(۱۷۶)
امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمود: قیام سفیانی از امور حتمی است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آری، همین طور است....
اشکالات وپاسخ ها
پیش از این که روایات سفیانی را از نظر سند ودلالت بررسی نماییم، بجاست به برخی اشکالاتی که به این روایات شده است پاسخ دهیم.
یکی از فضلای معاصر که در تحقیقی ابتکاری به بررسی نشانه های ظهور از نظر تاریخی پرداخته است، درباره مجموعه روایات سفیانی اشکالاتی را مطرح کرده وچنین نتیجه گرفته است که اصل سفیانی انکارناپذیر است اما جزئیات آن اثبات شدنی نیست.(۱۷۷) وی برای اثبات مدعای خود دلایلی اقامه کرده که به تفصیل نقل ونقد خواهند شد.
۱. ضعف سند روایات سفیانی
گرچه نویسنده مورد نظر در جایی به وجود برخی روایات معتبر اعتراف می کند،(۱۷۸) در جایی دیگر چنین می نویسد:
با مراجعه به اسناد وراویان نشانه های ظهور از جمله سفیانی، درمی یابیم که تقریباً سند هیچ یک از این روایات صحیح نیست ومطلب علمی با آن اثبات نمی شود.(۱۷۹)
درباره ضعف سند روایات سفیانی از دو جنبه می توان پاسخ داد:
اولاً بر خلاف تصور نویسنده که مدعی ضعف روایات سفیانی شده است، در این باره دست کم ده روایت معتبر وجود دارد که در منابع معتبر وکهنی هم چون الکافی، کمال الدین، قرب الاسناد والغیبه نعمانی آمده است (این روایات در ادامه خواهند آمد) واهل فن می دانند ده روایت معتبر آن هم درباره یک موضوع تعداد کمی نیست؛ زیرا گاه دانش مندان درباره موضوعی بسیار مهم تر از موضوع مورد نظر ما بر اساس تنها یک روایت معتبر اظهار نظر می کنند.
دلیل این که نویسنده موردنظر به اشتباه روایات سفیانی را ضعیف خوانده است، این بوده که وی تنها به بررسی روایات باب سفیانی در کتاب الغیبه نعمانی بسنده کرده است، در حالی که روایات مربوط به این موضوع فراوانند ودر کتاب های مختلف وابواب گوناگونی پراکنده اند واظهارنظر درباره ضعف اسنادشان، تنها پس از بررسی همه آن ها امکان پذیر است.
دلیل دیگر آن که بر اساس مبنای بیشتر فقهای شیعه، روایتی حجت است که به صدور آن از معصوم اطمینان حاصل شود وراه دست یابی به این اطمینان، منحصر در صحت سند نیست، بلکه صحت سند یکی از راه هایی است که گاه باعث اطمینان به صدور روایت از معصوم می شود ودر کنار صحت سند، ده ها قرینه دیگر نیز وجود دارند که می توانند جای صحت سند را بگیرند وبر اساس آن ها می توان به اعتبار یک روایت حکم کرد. این دیدگاه که از آن با عنوان دیدگاه حجیت خبر موثوق الصدور یاد می شود، پذیرفته شده بیشتر عالمان شیعه است ودر مقابل دیدگاهی که حجیّت را تنها برای خبر ثقه می داند، طرف داران اندکی دارد. با این حال، بر فرض پذیرش ضعف سند روایات سفیانی - که البته این فرض بر خلاف واقع است - نمی توان آن را دلیل اعتبار نداشتن روایات دانست.
۲. تعارض وآشفتگی
نکته دیگری که نویسنده موردنظر به استناد آن، روایات سفیانی را غیر قابل اعتماد دانسته، تعارض وآشفتگی این روایات است.(۱۸۰)
در پاسخ باید گفت دلیل این که نویسنده مورد نظر میان روایات، تعارض وآشفتگی دیده است این است که به مجموعه روایات فارغ از صحت وسقمشان توجه کرده است، در حالی که هم چنان که در اصول فقه آمده، همیشه میان دو حجت تعارض وجود دارد وهیچ گاه غیر حجت نمی تواند با حجت تعارض داشته باشد. به تعبیر دیگر، اگر مجموعه روایات سفیانی را در کنار هم قرار دهیم وبه صحت وضعف اسناد آن کاری نداشته باشیم واز این نکته نیز صرف نظر کنیم که این روایت به عنوان مثال از کتاب شریف کافی که از معتبرترین کتب حدیثی شیعه است نقل شده یا از الفتن ابن حماد که حتی دانش مندان سنی مذهب به آن اعتنای چندانی نمی کنند ونیز توجه نکنیم که این روایت از معصوم صادر شده است یا غیرمعصوم، روایات سفیانی حقیقتاً متعارض وآشفته اند. اما به نظر می رسد این شیوه در رویارویی با روایات شیوه درستی نیست؛ زیرا چنان که گذشت، وقتی روایتی از غیر معصوم صادر شده باشد یا در کتاب های اهل سنت آمده باشد، ویا سند معتبر وقراینی که به یک روایت اعتبار می بخشند نداشته باشد، بهره ای از اعتبار ندارد. بنابر این، اولاً چنین روایتی توانایی معارضه با روایات معتبر را ندارد وثانیاً وارد کردن آن به گردونه روایات در جمع بندی وقضاوت نهایی اشتباه است وثمری جز متعارض وآشفته نشان دادن روایات ندارد.
برای آن چه گفته شد می توان این نمونه ها را مثال آورد که نویسنده مورد نظر برای متعارض وآشفته نشان دادن روایات به آن ها استناد کرده است، درحالی که اگر با معیاری که به آن اشاره شد به روایات توجه می شد چنین تعارض وآشفتگی به نظر نمی آمد:
الف) نویسنده درباره نام سفیانی چنین می نویسد:
از نظر نام در منابع شیعه وسنی نام های عبد الله، عثمان، عنبسه، معاویه، حرب، عتبه وعروه برای سفیانی ذکر شده است(۱۸۱).
در حالی که از میان روایاتی که این هفت نام را برشمرده اند، چهار نام از غیرمعصوم است وتنها سه نام آن در روایات پیشوایان معصوم بیان شده واز میان این سه روایت، دو روایت آن از منابع اهل سنت است وتنها روایتی که نام سفیانی را عثمان می داند در منابع شیعه آمده است که آن هم به دلیل ضعف سند قابل اعتماد نیست. بنابراین وقتی از میان این هفت نام، روایات شش نام از منابع اهل سنت است وبلکه روایات چهار نام از معصوم صادر نشده است وبهره ای از حجیت ندارند، لزومی به آوردن آن ها به صحنه بحث نیست تا این که بخواهیم برای حل تعارض وآشفتگی آن ها چاره ای بیندیشیم واز آشفتگی آن ها آشفته وسردرگم شویم.
ب) نویسنده موردنظر، برای مثال به این مسأله اشاره می کند که در روایاتی بسیار، از ستم گری سفیانی سخن گفته شده، در حالی که در روایتی آمده که او خلافت را به مهدی می سپارد ودر روایات دیگری از بیعت او با امام مهدی (عجّل الله فرجه) سخن گفته شده است ودر روایتی دیگر چنین آمده که او چنان به عدالت رفتار می کند که مردم می گویند هرچه درباره او شنیده بودیم دروغ بود.(۱۸۲) این در حالی است که روایات تجاوزگری وستم گری سفیانی، از منابع شیعه بوده واسناد معتبری دارند (در ادامه، مجموع روایات سفیانی از نظر سند ودلالت به تفصیل بررسی خواهند شد) اما سه روایت موردنظر نویسنده یاد شده، همگی از منابع اهل سنت هستند وبلکه دو روایت نخست آن اساساً از معصوم نیست وبا این وجود، قابلیت تعارض با روایات مخالف را ندارد.
گفتنی است اساساً اگر تعارض، دلیل بر اعتبار نداشتن باشد، باید به بی اعتبار بودن بسیاری از روایات فقهی حکم کرد؛ زیرا در بسیاری از موارد، روایات فقهی نیز در وهله اول متعارضند، اما فقها بر اساس معیار هایی که در علم اصول آمده است، یا این روایات را به گونه ای تفسیر می کنند که با هم هم آهنگ وهم خوان گردند، یا بر اساس مرجحاتی، یک دسته را بر دسته دیگر ترجیح می دهند. بنابراین، بر فرض این که تعارض روایات سفیانی را بپذیریم، باز نمی توان اعتمادناپذیر بودن آن ها را از آن استنتاج کرد.
۳. شباهت با سفیانی های تاریخی
سومین دلیلی که به باور نویسنده یاد شده موجب تردید در روایات سفیانی می شود، شباهت هایی است که بین برخی روایات سفیانی با آن چه برای سفیانی های تاریخی رخ داده است.(۱۸۳)
گرچه نویسنده در ادامه به تفصیل این فرضیه را رد کرده است که روایات سفیانی به دلیل وجود سفیانی های تاریخی جعلی هستند،(۱۸۴) اما بر آن چه ایشان آورده می توان این نکات را نیز افزود که اولاً بسیاری از روایاتی که مضمون آن ها با آن چه برای سفیانی های تاریخی رخ داده شباهت دارد، از منابع اهل سنت است وتعداد اندکی از این گونه روایات که در منابع شیعه ذکر شده نیز سند قابل اعتمادی ندارد. بنابراین، این روایات نمی توانند باعث تردید در روایات معتبر شوند. ثانیاً اگر کسی معتقد باشد سفیانی یکی از نشانه های ظهور است، لزوماً معتقد به صحت همه روایات این موضوع نیست؛ زیرا می توان سفیانی را از نشانه های ظهور دانست وتعداد چشم گیری از جزئیات این حادثه که در روایات معتبر گزارش شده است را نیز پذیرفت وروایات ضعیف وروایاتی که ساخته وپرداخته طرف داران سفیانی های تاریخی بوده است را کنار نهاد، اما نمی توان به بهانه وجود این روایات ساختگی یا ضعیف، از روایات معتبر نیز چشم پوشید.
۴. ارتباط سفیانی با بنی امیه وبنی عباس
نویسنده در پایان به نقل از برخی چنین می نویسد:
این گونه روایات نشان گر ذهن محدود آن زمان است که نزاع ها را بین حکومت های شناخته شده نزد خود تصور می کردند ونقطه مقابل عباسیان را امویان وسفیانیان می دانستند. اگر معصوم را عالم به غیب می دانیم، نباید چنین روایاتی را به او نسبت دهیم وبرای توجیه آن به دلایلی سست تمسک کنیم. اثبات خرافی بودن این گونه اخبار، بزرگ ترین خدمت به آستان مقدس ائمه معصومین است. امروزه با به هم خوردن معادلات قدرت ها وپیدایش قدرت هایی که در ذهن مردمان سده دوم وسوم رسوخ نمی کرد، چگونه می توان منتظر فردی از بنی امیه بود.(۱۸۵)
اولاً بدون تردید نفی باورهای مبتنی بر دلایل سست از اهل بیت: خدمت به آستان آن انوار مقدس است؛ اما انکار آن دسته از فرمایشات آنان که با اسناد معتبر به دست ما رسیده، نه تنها خدمت به اهل بیت: نیست، بلکه تخطئه فرمایشات آنان واز بارزترین مصادیق اجتهاد در مقابل نص به شمار می رود وچنان که گذشت، درباره ماجرای سفیانی وحوادث مربوط به او ده ها روایت از اهل بیت: وجود دارد که دست کم ده مورد آن معتبر است ونفی آن ها هیچ توجیه منطقی ندارد. از این روست که عالمان بزرگی هم چون آیت الله صافی گلپایگانی(۱۸۶) وآیت الله محمد صدر،(۱۸۷) خروج سفیانی در آخر الزمان را به دلیل وجود روایات فراوان پذیرفته اند.
ثانیاً چنان که نویسنده مورد نظر توقع دارد اظهار نظرها هم راه با دلایل متقن باشد واز نسبت دادن مطالب بدون دلیل به اهل بیت: پرهیز شود، همین توقع از خود وی نیز می رود که برای ادعای خود دلیل معتبر اقامه نماید؛ در حالی که آن چه او آورده، دلیلی جز استبعاد ندارد؛ یعنی به نظر بعید می آید که در آخر الزمان که معادلات قدرت به هم خورده واز نظام قبایلی اثری نمانده است، دوباره فردی از بنی امیه قیام کند و... در حالی که در جهان هستی، صدها مثال می توان آورد که به نظر ابتدایی تحققشان استبعاد دارد، اما باز هم تحقق یافته اند. برای مثال، آیا حیات هزار وچند صد ساله امام مهدی (عجّل الله فرجه) یا غیبت آن حضرت استبعاد ندارند؟ وآیا اگر یک ملحد ویا یک سنی مذهب به استناد این که زنده ماندن یک انسان در طول هزار وچند صد سال ونیز زندگی کردن او در پس پرده غیبت بعید از ذهن است، وجود وغیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه) را انکار می کرد، نویسنده یاد شده چه پاسخ می داد؟ بنابراین احیای دوباره بنی عباس یا بنی امیه نیز بعید است، اما بسیاری از بعیدها شدنی هستند وبه صرف استبعاد، نمی توان آن ها را نفی کرد. از این رو، هم چنان این احتمال وجود دارد که در آخر الزمان یک نفر که سلسله نسبش به بنی امیه یا بنی عباس می رسد به قدرت برسد وهمین به معنای حاکمیت بنی امیه یا بنی عباس خواهد بود. این احتمال از این حیث نیز تأیید می شود که هم اکنون در میان اعراب اصیل، هنوز نظام قبیلگی وجود دارد وبسیاری از قبایل منتسب به شخصیت های تاریخی هستند واز انتساب خود به شخصیت هایی که مربوط به گذشته تاریخ بوده اند، اطلاع دارند.
ثالثاً اعتقاد به ظهور سفیانی در آخر الزمان، یک مسئله است واعتقاد به این که او لزوماً از بنی امیه است یا با بنی عباس در ارتباط است، مسئله ای دیگر. ما بر این باوریم که اصل خروج سفیانی وتعداد متنابهی از حوادث مربوط به او که در روایات معتبر آمده است، در آخر الزمان رخ خواهد داد، اما می توان ارتباط او با بنی عباس یا منسوب بودن او به بنی امیه را به دلیل فقدان روایات معتبر نپذیرفت وهم چنان که خواهد آمد، تعبیر سفیانی که در روایات متواتری به کار گرفته شده است، به این نکته اشاره دارند که همانند سرکردگی جبهه مخالف رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در صدر اسلام توسط شخصیتی سرکش ومعاند به نام ابو سفیان، شخصیتی با همان دیدگاه وطرز تفکر در آخر الزمان، جبهه مخالف امام مهدی (عجّل الله فرجه) را رهبری خواهد کرد.
اوصاف شخصی سفیانی
نام سفیانی
در روایات متعددی که از سفیانی وحوادث مربوط به او سخن به میان آمده، در مقام اشاره به این شخصیت، بیش تر از دو واژه «سفیانی»(۱۸۸) و«ابن آکله الاکباد»(۱۸۹) (پسر زن جگرخوار) استفاده شده است. واژه دوم که کم تر به کار رفته، بدون تردید نام حقیقی شخص موردنظر ما نیست، بلکه به نسب او اشاره دارد. واژه اوّل نیز نام حقیقی این شخص نیست؛ چرا که از یک سو، این واژه از «سفیان» و«یا»ی نسبت ترکیب شده است که اشاره به انتساب او به خاندان ابو سفیان است، ونمی توان منسوب (لفظی که برای بیان نسبت به کار می رود) را نام حقیقی شخص دانست، واز سوی دیگر، در برخی از روایات از امام معصوم (علیه السلام) درباره نام سفیانی سؤال شده است.(۱۹۰)
این روایت گرچه از نظر سند ضعیف باشد، از آن فهمیده می شود که براساس فهم راوی این حدیث، سفیانی نام شخص مورد نظر نبوده است.
درباره نام سفیانی سه روایت از پیشوایان دینی به دست ما رسیده است: یک روایت او را «حرب»(۱۹۱) وروایت دیگر او را «عنبسه»(۱۹۲) وروایت سوم او را «عثمان» معرفی کرده است. امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
یخرج إبن آکله الاکباد من الوادی الیابس... اسمه عثمان وأبوه عنبسه؛(۱۹۳)
فرزند زن جگرخوار از سرزمین خشک قیام می کند... نامش عثمان وفرزند عنبسه است.
ضعف این روایات از یک سو، تأیید نشدن آن ها به کمک قراین وشواهد از سوی دیگر، وتعارض آن ها با یک دیگر، باعث بی اعتمادی به این روایات می شود، ودر نتیجه ما نمی توانیم درباره نام سفیانی به صورت قاطعانه قضاوت کنیم. شاید دلیل این که در روایات از نام او کم تر سخن به میان آمده، این باشدکه دانستن نام او چندان ثمری دربر ندارد؛ چرا که او به هر نامی باشد، هم نام های فراوانی خواهد داشت ودانستن نام او به شناسایی او کمک نخواهد کرد. آن چه مهم است ودر شناسایی او تأثیر دارد، اقدامات او وحوادث مربوط به اوست. از همین رو، پیشوایان دینی بیش تر به تبیین اقدامات او پرداخته اند. عبد الله بن ابی منصور گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم که نام سفیانی چیست؟ حضرت فرمودند:
و ما تصنع باسمه إذا ملک کور الشام الخمس: دمشق، حمص، فلسطین، الاردن وقنسرین، فتوقعوا عند ذلک الفرج؛(۱۹۴)
با نام او چه کار داری؟ وقتی او مناطق پنج گانه شام شامل: دمشق، حِمص، فلسطین، اردن وقنّسرین را تصرف کرد، منتظر فرج باشید.
نسب سفیانی
روایات به چهار شکل به ظاهر متفاوت، از نسب سفیانی سخن گفته اند:
۱. سفیانی از قریش است:
امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
... ویکون بالوادی الیابس عده عدیده، فیقولون له: یا هذا، ما یحل لک أن تضیع الاسلام... فیقول: لست بصاحبکم. فیقولون: ألست من قریش... ویخرج راغباً فی الاموال؛(۱۹۵)
... در سرزمین خشک، تعداد اندکی نزد سفیانی می روند وبه او می گویند: سزاوار نیست که تو باعث از میان رفتن اسلام شوی... او می گوید: من امیر شما نیستم. آن ها می پرسند: آیا تو از قریش نیستی... واو به طمع به چنگ آوردن ثروت خروج می کند.
۲. سفیانی از بنی امیه است:
... قال الاحنف من أی قوم السفیانی؟ قال امیرالمؤمنین علیه السلام: هو من بنی اُمیّه...؛(۱۹۶)
... یکی از اصحاب امام علی (علیه السلام) به نام احنف از آن حضرت پرسید: سفیانی از کدام قبیله است؟ امام علی فرمود: او از بنی امیه است....
۳. سفیانی از نسل ابو سفیان است:(۱۹۷)
از جمله امام سجاد (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... وهو من ولد عتبه بن ابی سفیان...؛(۱۹۸)
... او از نسل عتبه بن ابو سفیان است....
۴. سفیانی از نسل زن جگرخوار است:(۱۹۹)
از جمله امام علی (علیه السلام) به روایت امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
یخرج ابن آکله الاکباد من الوادی الیابس...؛(۲۰۰)
پسر زن جگرخوار از سرزمین خشک قیام می کند....
در این چهاردسته روایات، الفاظی که نسب او را بیان می کنند، به ظاهر اختلاف دارند، اما همگی به یک حقیقت اشاره دارند؛ چرا که ابو سفیان از قریش واز خاندان بنی امیه وزن جگرخوار نیز لقب همسر اوست.(۲۰۱) براین اساس، همه روایات اتفاق دارند که سفیانی از نسل ابو سفیان است.
چنان که مشاهده می شود از میان این روایات، تنها سه روایت در منابع شیعه ذکر شده که سند هر سه ضعیف است واز سوی دیگر در گذشته تاریخ از نسل ابو سفیان کسانی وجود داشته اند که یا خود مدعی بوده اند همان سفیانی موعود هستند، یا اطرافیانشان چنین ادعا کرده اند(۲۰۲) وبه همین دلیل احتمال جعل در این روایات قوی است. از این رو، این روایات قابل اعتماد نیستند والبته تعبیر سفیانی که در روایات متواتری آمده است، لزوماً به نسب او اشاره ندارد، بلکه می تواند به هدف توجه دادن افکار مسلمانان به این واقعیت باشد که روش سفیانی همان روش ابو سفیان است وچنان که ابو سفیان تمام تلاش خود را برای مقابله با پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به کار گرفت، او نیز برای شکست دادن امام مهدی (عجّل الله فرجه) به هر کاری دست خواهد زد. پس مردمان عصر ظهور، باید به این واقعیت توجه داشته باشند واز هم کاری وهم راهی با او بپرهیزند.
ویژگی های بدنی سفیانی
برای این که شناسایی سفیانی به سادگی امکان پذیر باشد، در تعدادی از روایات، ویژگی های چهره وقیافه او نیز بیان شده است. این ویژگی ها بدین قرار است: أزرَق (کبود چشم)، اعور (شبیه یک چشم)، وحش الوجه (دارای صورت وحشت انگیز)، اشقر (سرخ وسفید آن که سرخی بر سفیدی اش غالب باشد)، احمر (سرخ روی)، جدری (آبله رو)، ضخم الهامه (بزرگ سر)، ربعه (میانه بالا).
از جمله امام علی (علیه السلام) در توصیف او فرموده اند:
یخرج ابن آکله الاکباد من الوادی الیابس وهو رجل ربعه، وحش الوجه، ضخم الهامه بوجهه أثر جدریّ إذا رأیته حسبته أعور...؛(۲۰۳)
فرزند زن جگرخوار از سرزمین خشک قیام می کند. او مردی میانه بالا، با صورتی وحشت انگیز، درشت سر وآبله روست. اگر او را ببینی گمان می بری یک چشم است....
از میان روایاتی که این ویژگی ها را بیان کرده اند،(۲۰۴) تنها حدیثی معتبر است که او را سرخ روی مایل به سفید وکبود چشم معرفی می کند. امام صادق (علیه السلام) در این روایت معتبر فرموده اند:
أنک لو رأیت السفیانی لرأیت أخبث الناس، أشقر، أحمر، أزرق...؛(۲۰۵)
تو اگر سفیانی را ببینی، پلیدترین مردم را دیده ای. او سرخ روی مایل به سفیدی وکبود چشم است....
دین سفیانی
روایاتی را که به دین سفیانی پرداخته اند، به سه دسته می توان تقسیم کرد:
۱. سفیانی نصرانی است:
امام علی (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... وخروج السفیانی برایه خضراء وصلیب من ذهب؛(۲۰۶)
... وخروج سفیانی با پرچمی سبز وصلیبی از طلاست.
۲. سفیانی در ابتدا مسلمان است، ولی به نصرانیت می گرود:
امام صادق (علیه السلام) فرموده اند:
ویذهب إلی الروم لدفع الملک الخراسانی ویرجع منها متنصراً؛(۲۰۷)
او برای از میان بردن حکومت خراسانی به روم می رود ودر حالی که به نصرانیت گرویده است از آن جا باز می گردد.
۳. سفیانی، مسلمان است:
امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
... ویکون بالوادی الیابس عده عدیده فیقولون له یا هذا ما یحل لک أن تضیّع الاسلام أما تری ما الناس فیه من الهوان والفتن فاتق الله واخرج أما تنصر دینک...؛(۲۰۸)
... در سرزمین خشک تعداد اندکی نزد سفیانی می روند وبه او می گویند: سزاوار نیست که تو باعث از میان رفتن اسلام شوی، آیا ذلت مردم وفتنه هایی که آنان را فراگرفته، نمی بینی؟ از خدا بترس وخروج کن، آیا دینت را یاری نمی کنی؟...
امام باقر (علیه السلام) نیز فرموده اند:
السفیانی... لم یعبد الله قطّ ولم یر مکه ولاالمدینه قطّ...؛(۲۰۹)
سفیانی... خدا را هرگز عبادت نکرده وهیچ گاه مکه ومدینه را ندیده است....
روایت اوّل تصریح به مسلمان بودن او دارد، ودر روایت دوم حقیقت اسلام از او نفی شده است، اما از ظاهر آن نمی توان استفاده کرد که او مسلمان (مسلمان شناس نامه ای) نیست. افزون بر آن، ندیدن مکه ومدینه برای غیر مسلمان مذمت نیست. بنابراین، از آن جا که در روایت یاد شده در مقام تنقیص ومذمت او به ندیدن مکه ومدینه اشاره شده است، می توان فهمید که او مسلمان است. آغاز قیام او از شام وبالا گرفتن کار او در آن جا که کشوری اسلامی است، می تواند قرینه وشاهدی بر اسلام ظاهری او باشد.
در میان چهار حدیث یاد شده که ما بدان دست یافتیم، می توان با حدیث دوم، میان این روایات آشتی برقرار کرد. یعنی سفیانی در ابتدا، به ظاهر مسلمان است ودر نهایت به آیین مسیحیان می گرود. انگیزه این گرایش می تواند بهره گیری از امکانات غرب در رویارویی با حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) باشد.
به هر حال، از آن جا که روایات یاد شده از اسناد معتبری برخوردار نیستند، ما نمی توانیم درباره دین سفیانی به نظر قاطعانه ای دست یابیم.
البته درباره گرایش های دینی سفیانی، یک مطلب قطعی وجود دارد، وآن عناد وتعصب شدید او بر ضدّ شیعیان است که در روایات معتبر گزارش شده است ودر بخش های بعد، به آن خواهیم پرداخت.
ویژگی های قیام
اکنون، پس از آشنایی اجمالی با شخصیت سفیانی، نوبت به آن رسیده که پیرامون قیام او که مهم ترین بخش از زندگی سفیانی است، کندوکاو کنیم. قلمرو وسیع جغرافیایی که این جنبش آن را فرا می گیرد وبه آن آسیب می رساند، از یک سو، وتلاش در مسیر ممانعت از حرکت جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) که زیباترین فراز زندگی بشریت است، از سوی دیگر، به حادثه قیام سفیانی اهمیتی فوق العاده می بخشد.
طرح وسیع وپررنگ این حادثه در سخنان پیشوایان دینی واهتمام امامان معصوم: به توجه دادن اندیشه مؤمنان به مسأله جنبش سفیانی را در این راستا می توان تحلیل وارزیابی کرد.
براین اساس، شایسته است که ابعاد مختلف این حادثه (زمان قیام، مکان قیام، اهداف قیام و...) را بررسی کنیم:
زمان قیام سفیانی
بدون تردید، برای قیام سفیانی، سال مشخصی را نمی توان تعیین کرد؛ چرا که به دلیل پیوستگی این حادثه با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)، تعیین زمان برای آن به تعیین وقت برای ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) خواهد انجامید، اما زمان این رخداد از برخی جهات تعیین شده است؛ از جمله: روایات متعددی ماه رجب را زمان آغاز این حرکت ضدّارزشی نام برده اند.(۲۱۰) برخی از این روایات، معتبر به شمار می روند، وافزون بر آن، مضمونی یکسان دارند که خلاف آن روایت نشده است. امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
إنّ أمر السفیانی من الأمر المحتوم وخروجه فی رجب؛(۲۱۱)
حرکت سفیانی از نشانه های حتمی وقطعی است ودر ماه رجب روی خواهد داد.
آن حضرت در روایت دیگری فرموده اند:
السفیانی لابدّمنه، ولا یخرج الّا فی رجب؛(۲۱۲)
سفیانی به یقین قیام خواهد کرد وقیامش جز در ماه رجب نخواهد بود.
زمان قیام سفیانی از جهت دیگری نیز به نوعی تعیین شده است وآن، هم زمان بودن آن با حرکت یمانی است؛ همان مرد یمنی که به انگیزه اصلاح ومقابله با فساد، جنبش خود را آغاز می کند ودر برخی از روایات از او تمجید شده است.(۲۱۳) هم زمان بودن حرکت سفیانی با قیام یمانی در سه روایت گزارش شده است.(۲۱۴) از جمله امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
الخراسانی والسفیانی والیمانی فی سنه واحده وشهر واحد ویوم واحد...(۲۱۵)
خراسانی وسفیانی ویمانی در یک سال ویک ماه ویک روز خواهند بود.
ودر روایت دیگری از امام صادق چنین نقل شده است:
الیمانی والسفیانی کفرسی رهان؛(۲۱۶)
یمانی وسفیانی مانند دو اسب مسابقه اند.
در روایت چهارمی، قیام سفیانی پس از قیام مردی از صنعا (پایتخت یمن) دانسته شده است.(۲۱۷)
تعدد این روایات که در میانشان روایت معتبر نیز وجود داشت ونیز گزارش آن ها در منابع دست اوّل حدیثی، موجب اطمینان به مضمون آن ها می شود. از این رو، به هم زمان بودن حرکت سفیانی با قیام یمانی نیز می توان رأی داد.
از دیگر رخدادهای هم زمان با حرکت سفیانی، قیام خراسانی است که در روایت معتبر پیش گفته به آن تصریح شده بود وباز در روایت دیگری امام باقر (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
خروج السفیانی والیمانی والخراسانی فی سنه واحده، فی شهر واحد، فی یوم واحد؛(۲۱۸)
قیام سفیانی، یمانی وخراسانی، در یک سال، یک ماه ویک روز خواهد بود.
در روایت معتبر دیگری از هم زمانی حرکت پرچم های خراسانی با حرکت سفیانی سخن به میان آمده است. پرچم های خراسانی احتمالا به خراسانی مذکور وهم راهان او اشاره دارد.
امام باقر (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... ویبعث السفیانی جیشاً إلی الکوفه وعدتهم سبعون ألفاً... فبیناهم کذلک إذ اقبلت رایات من قبل خراسان وتطوی المنازل طیّاً حثیثاً ومعهم نفر من اصحاب القائم؛(۲۱۹)
... سفیانی سپاهی هفتاد هزار نفری را به سوی کوفه گسیل می دارد... در این حال (که لشکر سفیانی در حال قتل وغارت کوفیان است) پرچم هایی از خراسان حرکت می کنند وبه سرعت منازل را می گذرانند، در میان آن ها برخی از اصحاب قائم (عجّل الله فرجه) نیز حضور دارند.
در روایتی از حرکت شیصبانی، پیش از قیام سفیانی سخن به میان آمده است.(۲۲۰) روایت یاد شده، خبر واحد است وسند معتبری نیز ندارد. بنابراین، به مضمون آن نمی توان اعتماد کرد.
مکان قیام سفیانی
درباره مکانی که سفیانی حرکت خود را از آن جا آغاز می کند، سه دسته روایت وجود دارد:
۱. روایاتی که قیام او را از سرزمین شام می دانند؛(۲۲۱) از جمله امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
... یخرج بالشام فینقاد له اهل الشام...؛(۲۲۲)
... سفیانی از شام خروج می کند پس اهل شام از او اطاعت می کنند....
۲. روایاتی که حرکت او را از وادی یابس (سرزمین خشک) می داند؛(۲۲۳) از جمله امام سجاد (علیه السلام) فرموده اند:
ثم یخرج السفیانی الملعون من الوادی الیابس؛(۲۲۴)
سپس سفیانی ملعون از سرزمین خشک قیام می کند.
۳. روایتی که به قیام او از ناحیه مغرب اشاره کرده اند؛(۲۲۵) امام باقر (علیه السلام) در روایتی فرموده اند:
... یخرج علیهم الخراسانی والسفیانی؛ هذا من المشرق وهذا من المغرب...؛(۲۲۶)
... خراسانی وسفیانی به آن ها یورش می برند؛ یکی از مشرق، دیگری از مغرب....
محتوای روایتی که حرکت او را از مغرب می داند، منافاتی با سایر روایات ندارد؛ چرا که شام از نظر جغرافیایی در غرب عراق قرار دارد ومحتمل است که مخاطب این روایت، شیعیان عراق بوده اند. بنابراین، روایت یاد شده به جهت جغرافیاییِ سرزمین شام اشاره دارد.
محتوای دسته دوم روایات نیز با دسته اوّل هم آهنگ است؛ چرا که «وادی یابس» از مناطق سرزمین شام است.(۲۲۷)
امام علی (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
السفیانی... یخرج من ناحیه مدینه دمشق فی واد یقال له وادی الیابس؛(۲۲۸)
سفیانی... از منطقه ای از شهر دمشق قیام می کند؛ از سرزمینی که به آن وادی یابس گویند.
واز امام صادق (علیه السلام) نیز چنین روایت شده است:
...فإذا زالت الشمس للغروب صرخ صارخ من مغاربها یا معاشر الخلائق لقد ظهر ربکم من الوادی الیابس من ارض فلسطین وهو عثمان ابن عنبسه الأموی من ولد یزید بن معاویه...(۲۲۹)
...چون خورشید غروب کرد ندا دهنده ای از سوی مغرب فریاد می زند ای خلایق آگاه باشید که پروردگارتان از وادی یابس از سرزمین فلسطین قیام کرد او عثمان بن عنبسه اموی از فرزندام یزید بن معاویه است....
بنابراین، مجموع روایات در این که محل خروج سفیانی سرزمین شام است، اتفاق نظر دارند.
تعدد روایات یاد شده وگزارش آن ها در منابع دست اوّل حدیثی، موجب اطمینان به مضمون آن ها (قیام سفیانی از سرزمین شام) می شود. البته توجه به این نکته ضروری است که منظور از شام، تنها کشور سوریه فعلی نیست، بلکه شام قدیم بسیار پهناورتر از سوریه فعلی بوده است وچنان که در کتاب های مربوط ذکر شده، این کشور پنج منطقه را دربر می گرفته که عبارتند از دمشق، حمص، قنسرین، فلسطین واردن.(۲۳۰) بنابراین، سفیانی از هر یک از مناطق یاد شده خروج کند، خروج از شام بر آن صدق می کند.
اهداف سفیانی
درباره انگیزه سفیانی، علاوه بر ارضای غریزه قدرت طلبی وسلطه جویی که در طبیعت چنین انسان جنایت کار وپلیدی است،
دو احتمال وجود دارد که این دو را می توان از نوع اقدامات او به دست آورد:
۱.کشتار شیعیان:
در روایات متعددی - که در بخش های آینده خواهد آمد - به این انگیزه اشاره شده است. امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
... فإنّ حنقه وشرهه إنّما هی علی شیعتنا...؛(۲۳۱)
... خشم وکینه او تنها متوجه شیعیان ماست وتنها بر کشتن آن ها حریص است....
کشتار شیعیان واقدامات خشن وبی رحمانه سفیانی در سرزمین های شیعه نشین، دست کم به یکی از این دو انگیزه می تواند باشد:
الف) تعصبات کور مذهبی که براساس آن، شیعه فرقه ای کافر، بدعت گذار ومنحرف تلقی می شود.
ب) از آن جا که تفکر شیعی یکی از جدّی ترین موانع در مقابل منافع استکبار جهانی است ومقاومت جدّی در برابر زیاده خواهی های آنان از این تفکر نشأت می گیرد، واز سوی دیگر، این تفکر در حال گسترش به سایر مناطق دنیاست، حرکت سفیانی به تحریک دنیای استکبار شکل می گیرد تا این مانع بزرگ برداشته شود.
این تحلیل در میان روایات معتبر شاهدی ندارد، اما روایت ضعیفی که به رفتن سفیانی به سمت روم، برای مقابله با حرکت خراسانی وآمدن او از آن جا اشاره دارد، می تواند مؤیّد این فرضیه باشد؛ امام صادق (علیه السلام) در این باره فرمودند:
ویذهب الی الروم لدفع الملک الخراسانی ویرجع منها متنصراً فی عنقه صلیب؛(۲۳۲)
او برای مقابله با حکومت خراسانی به روم می رود ودر حالی که به نصرانیت گرویده وصلیبی از طلا بر گردن دارد، از آن جا بازمی گردد.
اگر ما انگیزه اصلی سفیانی را مقابله با شیعیان بدانیم، حمله او به عراق پیش از حمله به مکه ومدینه، کاملاً معقول وموجه خواهد بود.(۲۳۳)
۲.جلوگیری از نهضت جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه):
فرضیه دوم این که انگیزه سفیانی از قیام، پیش گیری از شکل گیری نهضت امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. براین اساس، باید به این سؤال پاسخ داد که اگر انگیزه اصلی او پیش گیری از حرکت جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، او از کجا به نزدیک بودن زمان ظهور پی برده است؟
به سؤال یاد شده دو پاسخ می توان داد:
الف) با خبر شدن سفیانی از نزدیک شدن زمان ظهور، به این دلیل است که امام مهدی (عجّل الله فرجه) اندکی پیش از ظهور، به صورت نیمه علنی، فعالیت هایی محدود می کنند. عوامل اطلاعاتی سفیانی از حضور نیمه علنی امام (علیه السلام) در میان مردم با خبر می شوند وسفیانی برای دستگیری وقتل حضرت، حرکت خود را آغاز می کند. فعالیت نیمه علنی امام مهدی (عجّل الله فرجه) پیش از ظهور، در تعدادی از روایات(۲۳۴) که برخی از آن ها معتبرند، گزارش شده است؛ از جمله امام باقر (علیه السلام) در حدیث معتبری در این باره فرموده اند:
ویبعث السفیانی بعثاً إلی المدینه. فینفر المهدی منها إلی مکه، فیبلغ أمیر جیش السفیانی أن المهدی قد أخرج إلی مکه...؛(۲۳۵)
سفیانی سپاهی را به مدینه می فرستد. مهدی از آن جا می گریزد وبه مکه می رود. به امیر سپاه سفیانی گزارش می رسد که مهدی به مکه رفته است....
روایت یاد شده به قرینه ذیل آن، از حوادث پیش از ظهور گزارش می دهد، وبا صراحت، به اطلاع یافتن سفیانی از حضور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مدینه پیش از ظهور، ودر نتیجه، به فعالیت های حداقل نیمه علنی امام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت دارد.
براساس تحلیل یاد شده، حمله سفیانی به عراق، ممکن است به منظور در هم کوبیدن شیعیانی باشد که در آینده نزدیک، سپاهیان وهم راهان امام مهدی (عجّل الله فرجه) خواهند بود.
ب) قیام سفیانی برای مقابله با حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه)، نه به دلیل علم او به ظهور نیمه علنی امام (علیه السلام) بلکه تنها به دلیل احتمال نزدیک بودن ظهور است. شیوع زمزمه های نزدیک بودن ظهور منجی در میان تمامی انسان های معتقد به موعود آخر الزمان (اعم از مسلمان وغیر مسلمان) از یک سو، وعظمت تهدیدی که از ناحیه امام مهدی (عجّل الله فرجه) متوجه جبهه کفر می شود، از سوی دیگر، سفیانی را بر آن می دارد تا به انگیزه ممانعت از حرکت جهانی آن حضرت، به گمان خود آن را پیش از تحقق در نطفه خفه کند. او با این انگیزه، حرکت خود را آغاز می کند وبه کشتار شیعیانی می پردازد که سپاهیان مهدی موعودند.
وی پس از آغاز قیام وحمله به عراق، به منظور کنترل حجاز که محل شروع حرکت جهانی مهدی موعود۴ است، درصدد تصرف حجاز برمی آید وسپاهی را به سوی عربستان گسیل می دارد.
در برابر هر یک از دو تحلیل یاد شده، این سؤال بی پاسخ می ماند که:
اگر تحلیل اوّل درست باشد وسفیانی از ظهور نیمه علنی امام مهدی (عجّل الله فرجه) آگاه باشد، باید سفیانی در ابتدا به سمت حجاز ونه عراق یورش برد؛ در حالی که براساس روایات - که به زودی خواهد آمد - او پیش از حمله به حجاز، به عراق یورش خواهد برد.
واگر تحلیل دوم درست باشد وسفیانی از فعالیت های نیمه علنی امام (علیه السلام) آگاه نباشد، او باید پس از حمله به عراق به مکه (محل آغاز حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه)) یورش برد؛ در حالی که روایات - چنان که به زودی می آید - از حمله او به مدینه پیش از مکه گزارش می دهند.
ج) با جمع میان فرضیه های یاد شده، می توان تحلیل سومی نیز ارائه کرد که از دو تحلیل پیشین، معقول تر وبا روایات هم آهنگ تر است، به این توضیح که: سفیانی برای کشتار شیعیان وپیش گیری از نشر فرهنگ شیعی با هدف مقابله با حرکت احتمالی امام مهدی (عجّل الله فرجه) قیام خود را آغاز می کند وبه عراق که از مراکز مهم شیعه ودر آینده مرکز حکومت جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، حمله می کند. پس از حمله به عراق، از حضور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در مدینه اطلاع می یابد، وبه همین دلیل، برای دستگیری وقتل آن حضرت سپاهی را به مدینه گسیل می دارد، وبا حرکت امام (علیه السلام) به سوی مکه، وی نیز سپاه خود را به جانب مکه می فرستد.
چگونگی قیام سفیانی
درباره این موضوع که به قدرت رسیدن سفیانی در شام با کودتاست ویا براساس قوانین رایج در آن سرزمین، اظهارنظر قطعی نمی توان کرد. اما شواهدی وجود دارد که کودتایی بودن این حرکت را تأیید می کند، از جمله:
۱. روایاتی که بر درگیری سفیانی با دیگر مدعیان حکومت وپیروز شدن او دلالت دارد؛(۲۳۶) چنان که امام باقر (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
... فاوّل أرض تخرب أرض الشام، ثم یختلفون عند ذلک علی ثلاث رایات: رایه الاصهب، ورایه الابقع، ورایه السفیانی. فیلتقی السفیانی بالابقع فیقتتلون، فیقتله السفیانی ومن تبعه ثم یقتل الاصهب...؛(۲۳۷)
... اوّلین سرزمینی که خراب می شود، شام است. در این هنگام سه پرچم با یک دیگر به نزاع برمی خیزند: پرچم اصهب وابقع وسفیانی. سفیانی با ابقع مواجه می شود، با یک دیگر می جنگند. سفیانی او ویارانش را می کشد، وپس از آن اصهب را می کشد....
۲. روایت معتبری که بر پنهان کاری فوق العاده سفیانی وزندگی مخفیانه او دلالت دارد. انتخاب این شیوه زندگی، می تواند قرینه ای بر به قدرت رسیدن او از طریق نامشروع باشد. امام صادق (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... وقد بلغ من خبثه أنّه یدفن اّم ولد له وهی حیه مخافه أن تدل علیه...؛(۲۳۸)
...خباثت او به حدّی است که مادر فرزندش را زنده زنده دفن می کند، از ترس این که مکان او را گزارش دهد....
۳. روایت معتبری که برآشفتگی اوضاع شام در زمان به قدرت رسیدن سفیانی دلالت دارد، که با وجود چنین اوضاع آشفته ای، انتخاب رهبر به شکل دموکراتیک بعید می نماید. امام باقر (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... فتلک السنه یا جابر فیها اختلاف کثیر فی کل أرض من ناحیه المغرب فاوّل أرض تخرب أرض الشام...؛(۲۳۹)
... ای جابر، در آن سال در تمام سرزمین های ناحیه مغرب اختلاف فراوانی خواهد افتاد، واوّلین سرزمینی که ویران می شود، شام است....
پیوستگی قیام سفیانی با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)
از موضوعات اساسی مربوط به حرکت سفیانی، فاصله زمانی آن با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. روایات متعددی بر پیوستگی ونزدیکی این دو حادثه مهم دلالت می کنند. روایات یادشده عبارت اند از:
۱. روایاتی که به پیوستگی این دو حادثه تصریح دارد:
امام باقر (علیه السلام) در حدیث معتبری پس از اشاره به جنگ های سفیانی وحمله او به کوفه ومدینه وفرو رفتن سپاه او در سرزمین بیداء فرموده اند:
... والقائم یومئذٍ بمکه قد اسند ظهره الی الکعبه...؛(۲۴۰)
... وقائم (عجّل الله فرجه) در آن روز در مکه است وبه کعبه تکیه کرده و....
آن حضرت در حدیثی معتبر فرموده اند:
... هُمْ واللهِ أَصْحَابُ الْقائم (عجّل الله فرجه) یجْتَمِعُونَ واللهِ إِلَیهِ فِی سَاعَه وَاحِدَه فَإِذَا جَاءَ إِلَی الْبَیدَاءِ یخْرُجُ إِلَیهِ جَیشُ السُّفْیانِی فَیأْمُرُ اللهُ الْأَرْضَ فَتَأْخُذُ بِأَقْدَامِهِم...؛(۲۴۱)
... به خداوند سوگند آنان یاران قائمند؛ به خدا سوگند در یک لحظه اطرافش گرد می آیند وچون به بیدا می رسد سپاه سفیانی به سویش حرکت می کند. پس خداوند به زمین دستور می دهد وزمین پای آنان را می گیرد....
امام صادق (علیه السلام) نیز در حدیث معتبری در پاسخ به این سؤال که فرج شیعیان شما کی خواهد بود، فرموده اند:
... وظهر السفیانی واقبل الیمانی وتحرک الحسنی... ویستأذن الله فی ظهوره فیطّلع علی ذلک بعض موالیه فیأتی الحسنی فیخبره الخبر فیبتدره الحسنی الی الخروج فیثبّ علیه اهل مکه ویقتلونه ویبعثون برأسه الی الشامی فیظهر عند ذلک صاحب هذا الامر؛(۲۴۲)
... وقتی که سفیانی ظهور کند ویمانی آشکار شود وحسنی جنبش خود را آغاز نماید... ومهدی (علیه السلام) از خداوند درباره ظهورش اجازه می خواهد پس یکی از موالیان آن حضرت از این موضوع آگاه می شود ونزد حسنی آمده واو را از خبر آگاه می کند وحسنی در قیام بر آن حضرت پیش دستی می کند، پس مردم مکه بر او شوریده واو را به قتل می رسانند وسرش را نزد شامی می فرستند، پس در این هنگام صاحب این امر ظهور می کند.
این روایت از هم زمانی ظهور با جنبش «شامی» خبر می دهد. شامی یاد شده، به دو دلیل همان سفیانی است:
دلیل اوّل، سایر روایاتی است که آغاز قیام سفیانی را از شام می داند، وبر این اساس، نامیدن سفیانی به شامی توجیه پذیر است.
دلیل دوم، صدر روایت است که در آن به قیام سفیانی تصریح شده ونامی از شامی نیامده، ودر ادامه به فرستادن سر حسنی برای شامی اشاره شده که نشان می دهد: شامی، همان سفیانی است.
آن حضرت در حدیث دیگری فرموده اند:
السفیانی والقائم فی سنه؛(۲۴۳)
حرکت سفیانی وظهور قائم (عجّل الله فرجه) در یک سال است.
سند روایت فوق ضعیف است، وبه همین دلیل، ما آن را در انتها آوردیم. اما از آن جا که محتوای آن را روایات پیش گفته تأیید می کنند، به صدور آن از معصوم می توان اطمینان حاصل کرد.
۲. روایاتی که ظهور در پیوستگی این دو رخداد دارند؛ امام باقر (علیه السلام) در روایتی فرموده اند:
لایکون ما ترجون حتی یخطب السفیانی علی أعوادها فإذا کان ذلک انحدر علیکم قائم آل محمد من قبل الحجاز؛(۲۴۴)
آن چه انتظارش را می کشید، رخ نخواهد داد تا این که سفیانی بر منبر خطبه بخواند. وقتی چنین شد قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) از سمت حجاز با شتاب به سوی شما می آید.
آن حضرت در روایت دیگری در پاسخ سوال از سفیانی فرمودند:
وأنّی لکم بالسفیانی حتی یخرج قبله الشیصبانی... فتوقعوا بعد ذلک السفیانی وخروج القائم؛(۲۴۵)
ممکن نخواهد بود شما سفیانی را درک کنید مگر این که پیش از او شیصبانی قیام کند... پس از آن منتظر سفیانی وظهور قائم (عجّل الله فرجه) باشید.
۳. روایاتی که شیعیان را به حرکت ویا حرکت به سمت مکه پس از خروج سفیانی دعوت کرده است؛ امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری می فرمایند:
کفی بالسفیانی نقمه لکم من عدوّکم... من أراد منهم أن یخرج، یخرج إلی المدینه أو إلی مکه أو إلی بعض البلدان. ثم قال: ما تصنعون بالمدینه وإنّما یقصد جیش الفاسق إلیها ولکن علیکم بمکه فانها مجمعکم...؛(۲۴۶)
سفیانی برای عذاب دشمنان شما بس است... شیعیانی که می خواهند از دست سفیانی بگریزند به مدینه یا مکه یا دیگر شهرها بروند. سپس فرمودند: به مدینه نروید؛ زیرا سپاه مرد فاسق (سفیانی) به آن جا حمله خواهد کرد، بلکه بر شما باد به مکه؛ چرا که آن جا محل اجتماع شماست.
امام صادق (علیه السلام) نیز در حدیث معتبری فرمودند:
إذا کان رجب فاقبلوا علی اسم الله (عزَّ وجلَّ) وإن أحببتم أن تتأخّروا إلی شعبان فلاضیر وإن أحببتم أن تصوموا فی أهالیکم فلعلّ ذلک أن یکون أقوی وکفاکم بالسفیانی علامه؛(۲۴۷)
چون رجب فرارسید با نام خدا حرکت کنید. اگر خواستید تا شعبان صبر کنید، مانعی ندارد، وباز اگر مایل بودید ماه رمضان را در نزد خانواده خود باشید، شاید برایتان بهتر باشد، وسفیانی به عنوان علامتی برای شما، بس خواهد بود.
در این روایات به ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) تصریح نشده است، لیکن به نظر می رسد سفارش شیعیان به حرکت به سوی مکه، آن هم بلافاصله پس از خروج سفیانی که از نشانه های ظهور است، وتذکر این نکته که: آن جا محل اجتماع شماست، اشاره به حادثه ظهور است که در مکه رخ خواهد داد.
۴. روایاتی که شیعیان را به حرکت به سوی اهل بیت: پس از خروج سفیانی دعوت کرده است؛ امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
یا سدیر الزم بیتک وکن حلساً من احلاسه، واسکن ما سکن اللیل والنهار. فاذا بلغک ان السفیانی قد خرج، فارحل الینا ولو علی رجلک؛(۲۴۸)
ای سدیر، از خانه ات بیرون نیا وچون گلیمی از گلیم های خانه باش وتا شب وروز آرام است تو نیز ساکت باش. همین که خبر قیام سفیانی به تو رسید، به سمت ما کوچ کن، گرچه با پای پیاده باشی.
آن حضرت در حدیث دیگری فرمودند:
لا تبرح الارض یا فضل حتی یخرج السفیانی، فإذا خرج السفیانی فأجیبوا إلینا [یقولها ثلاثاً] وهو من المحتوم؛(۲۴۹)
ای فضل، از جایت حرکت نکن تا این که سفیانی قیام کند. هنگامی که او قیام کرد، دعوت ما را پاسخ دهید [این جمله را سه بار تکرار فرمودند] چرا که او از علایم حتمی است.
این روایات به وضوح بر این مطلب دلالت دارند که پس از قیام سفیانی - که از علایم ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است - مردی از اهل بیت: در میان مردم حضور دارد. این مرد ظاهرا کسی جز امام مهدی (عجّل الله فرجه) نمی تواند باشد.
۵. روایت خسف بیداء؛ این احادیث، همان طور که خواهد آمد، به فرو رفتن سپاه سفیانی در سرزمین بیداء اشاره دارند، واز آن جا که بر اساس روایات معتبر، این حادثه با ظهور امام مهدی (علیه السلام) هم زمان است. در نتیجه، این روایت نیز بر پیوستگی قیام سفیانی وظهور امام مهدی (علیه السلام) دلالت می کند.
۶. روایاتی که بر درگیری سفیانی با امام مهدی (عجّل الله فرجه) ویا کشته شدن وی به دست آن حضرت دلالت دارند.
این روایات نیز دلیل دیگری بر پیوستگی وقرب زمانی این دو رخداد مهم است - تفصیل این روایات در بخش های آینده خواهد آمد.
بنابراین، به نظر می رسد براساس روایات پیش گفته، به پیوستگی حرکت سفیانی وحرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) می توان رأی داد. فاصله زمانی این دو حادثه، در بخش های آینده، روشن خواهد شد.
سیر قیام سفیانی
پس از آشنایی با شخصیت سفیانی، اندکی با ویژگی های قیام او آشنا شدیم. اما مهم تر از اصل قیام سفیانی، سیر اقدامات او از آغاز تا پایان است. بی گمان، آگاهی از سیر رفتار او می تواند ما را در رویارویی با این واقعه خون بار وانجام واکنش مناسب در برابر آن یاری دهد. بنابراین، شایسته است در فصل پایانی سیر اقدامات سفیانی از آغاز تا به پایان را بررسی کنیم.
تثبیت موقعیت
بر اساس روایات سفیانی پس از قیام، به تثبیت موقعیت خود وسرکوب مخالفان وسایر رقبا خواهد پرداخت.
روایتی، مخالفان سفیانی را حسنی، اموی وقیسی نام برده است.(۲۵۰) در روایت دیگری، منصور یمانی،(۲۵۱) ودر سه روایت، ابقع،(۲۵۲) ودر روایتی، اصهب از مخالفان سفیانی برشمرده شده اند که همگی در جنگ با سفیانی شکست خواهند خورد.
امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
... ثم یختلفون عند ذلک علی ثلاث رایات: رایه الاصهب ورایه الابقع ورایه السفیانی، فیلتقی السفیانی بالابقع فیقتتلون، فیقتله السفیانی ومن تبعه ثم یقتل الاصهب...؛(۲۵۳)
... در این هنگام سه پرچم با یک دیگر به نزاع برمی خیزند: پرچم ابقع واصهب وسفیانی. سفیانی با ابقع مواجه می شود وبا یک دیگر می جنگند، وسفیانی او ویارانش را می کشد. پس از آن اصهب را می کشد....
به جز روایت معتبر یاد شده که از درگیری سفیانی با ابقع واصهب گزارش می دهد، سایر روایات علاوه بر این که خبر واحدند، اسناد معتبری نیز ندارند. بنابراین، به محتوای آن ها نمی توان اطمینان کرد.
سفیانی پس از سرکوبی مخالفان وتثبیت موقعیت خود، پنج سرزمین را تصرف خواهد کرد. امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
السفیانی من المحتوم... فإذا ملک الکورالخمس ملک تسعه أشهر...؛(۲۵۴)
سفیانی از علایم حتمی وقطعی است... چون مناطق پنج گانه را تصرف کرد، نُه ماه حکم خواهد راند....
آن حضرت در روایت دیگری فرموده اند:
إن السفیانی یملک بعد ظهوره علی الکور الخمس حمل امرأه...؛(۲۵۵)
سفیانی پس از تصرف کردن مناطق پنج گانه، به مدت حمل زن (نُه ماه) حکم خواهد راند....
مضمون فوق را روایت دیگری نیز تأیید می کند.(۲۵۶)
امام صادق (علیه السلام) در حدیث دیگری مناطق پنج گانه یاد شده را نام برده اند:
... إذا ملک کور الشام الخمس: دمشق، حمص وفلسطین والاردن وقِنّسرین فتوقعوا عند ذلک الفرج...؛(۲۵۷)
...چون سفیانی مناطق پنج گانه شام: دمشق، حمص، فلسطین، اردن وقِنّسرین را تصرف کرد، منتظر فرج باشید....
روایت پیش گفته نیز مضمون فوق را تأیید می کند. اما این دو روایت سند معتبری ندارند.
بنابراین، سفیانی برای سرکوبی شیعیان وممانعت از حرکت امام مهدی (عجّل الله فرجه) از شام، قیام خود را آغاز می کند، وپس از سرکوبی رقیبان، پنج سرزمین را تصرف خواهد کرد - در ادامه سیر اقدامات سفیانی را پی می گیریم.
نبرد قرقیسیا
سفیانی پس از سرکوب مخالفان، هدفی جز حمله به عراق ندارد. از این رو، با سپاهی بزرگ به سمت عراق رهسپار می شود. در میانه راه، در منطقه ای به نام قرقیسیا (شهری در سوریه در محل اتصال رود خابور وفرات)(۲۵۸) جنگی هولناک درمی گیرد وبسیاری کشته می شوند.
در تعدادی از احادیث، پیشوایان دینی از جنگ قرقیسیا خبر داده اند. امام صادق (علیه السلام) در حدیثی فرموده اند:
ان لله مائده [مأدبه] بقرقیسیاء یطلع مطلع من السماء فینادی: یا طیر السماء ویا سباع الارض، هلمّوا إلی الشبع من لحوم الجبارین!؛(۲۵۹)
برای خداوند در قرقیسیا سفره ای [غذایی] است. از آسمان ندا دهنده ای آشکار می شود وآواز می دهد: ای پرندگان آسمان وای درندگان زمین، بشتابید برای سیر شدن از گوشت ستمگران!
روایتی، دو گروه درگیر این جنگ را فرزندان عباس ومروانی خوانده است،(۲۶۰) اما چهار حدیث دیگر سفیانی را یکی از طرف های درگیری می دانند،(۲۶۱) از جمله حضرت علی (علیه السلام) فرموده اند:
یظهر السفیانی علی الشام ثم یکون بینهم وقعه بقرقیسیا حتی تشبع طیر السماء وسباع الارض من جیفهم...؛(۲۶۲)
سفیانی بر شام غلبه می کند. سپس میان آن ها در منطقه قرقیسیا جنگی درخواهد گرفت. در آن جنگ، آن قدر کشته می شوند که پرندگان آسمان ودرندگان زمین از مردارشان سیر می شوند.....
از میان روایات یاد شده، تنها این حدیثِ امام باقر (علیه السلام) از سند معتبری برخوردار است:
... ویمرّ جیشه بقرقیسیا فیقتتلون بها فیقتل من الجبارین مأه ألف...؛(۲۶۳)
... سپاه سفیانی به قرقیسیا می رسد. در آن جا نبردی درمی گیرد واز ستم گران صدهزار نفر کشته می شوند....
از میان این روایات، به حدیثی که طرف های درگیر جنگ قرقیسیا را فرزندان عباس ومروانی برمی شمرد، به لحاظ خبر واحد بودن وضعف سند ومخالفت با دیگر روایات، نمی توان اعتماد کرد. اما براساس روایت معتبر پیش گفته وسایر روایاتی که مؤید این حدیث اند، به چند مطلب می توان نظر داد:
۱. نبرد قرقیسیا واقع خواهد؛
۲. یکی از متخاصمین، سفیانی است؛
۳. دو طرف درگیری، اهل باطل اند؛
۴. این نبرد، تلفات انسانی فراوانی بر جای خواهد گذاشت؛
۵. سپاه سفیانی، علی رغم تلفات سنگین، پیروز این نبرد است.
روایات به انگیزه این نبرد اشاره نکرده اند، اما این احتمال وجود دارد که نبرد یاد شده به دلیل مقاومت حاکمان آن سرزمین در برابر زیاده خواهی های سفیانی باشد؛ چرا که سفیانی برای رسیدن به کوفه، تمام مسیر شام تا کوفه را تصرف خواهد کرد.
در روایات، درباره طرفِ دیگری که در نبردِ قرقیسیا می رزمد، چیزی نیامده است. هم چنان که گذشت، از روایات یاد شده تنها بر حق نبودن دو گروه متخاصم را می توان فهمید. در روایت معتبر دیگری امام باقر (علیه السلام) فرموده اند:
... کفی بالسفیانی نقمه لکم من عدوکم وهو من العلامات لکم. مع أن الفاسق لو قد خرج لمکثتم شهرین بعد خروجه لم یکن علیکم بأس حتی یقتل خلقاً کثیراً دونکم...؛(۲۶۴)
... سفیانی برای عذاب دشمنان شما بس است، واو برای شما یکی از علامات است. وقتی این مرد فاسق قیام کرد، باکی بر شما نیست که یک یا دو ماه درنگ کنید تا این که او تعداد زیادی از غیر شما را بکشد....
این روایت، هر چند به نبرد قرقیسیا تصریح نکرده است، به قرینه سایر روایات، به احتمال فراوان درباره جنگ یادشده خواهد بود، وبر این اساس، از این روایت فهمیده می شود که: طرفِ دیگرِ این نبرد نیز از دشمنان شیعه است.
البته در روایتی که شیخ کلینی آن را در کافی نقل کرده وطبق برخی مبانی روایتی معتبر به شمار می رود، از نبرد هولناک قرقیسیا سخن گفته شده است. این حدیث از نظر محل درگیری (قرقیسیا)، تلفات سنگین، ونیز این تعبیر که منادی ندا می دهد «برای خوردن گوشت ستم گران بشتابید» با احادیث پیش گفته اشتراک دارد؛ از این رو می توان آن را نیز از خانواده حدیثی روایات پیش گفته دانست، اما این روایت یک طرف این نبرد هولناک را قبیله قیس معرفی کرده است. متن روایت بدین قرار است:
میسر می گوید: امام باقر (علیه السلام) از من پرسید: ای میسر، میان شما وقرقیسا چقدر فاصله است؟ عرض کردم: آن جا نزدیک ساحل فرات است. فرمود:
أَمَا إِنَّهُ سَیکونُ بِهَا وَقْعَه لَمْ یکنْ مِثْلُهَا مُنْذُ خَلَقَ اللهُ تَبَارَک وتَعَالَی السَّمَاوَاتِ والْأَرْضَ ولَا یکونُ مِثْلُهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ والْأَرْضُ مَأْدُبَه لِلطَّیرِ تَشْبَعُ مِنْهَا سِبَاعُ الْأَرْضِ وطُیورُ السَّمَاءِ یهْلَک فِیهَا قَیسٌ ولَا یدَّعِی لَهَا دَاعِیه.
قَالَ: ورَوَی غَیرُ وَاحِدٍ وزَادَ فِیهِ: «وینَادِی مُنَادٍ هَلُمُّوا إِلَی لُحُومِ الْجَبَّارِین »؛(۲۶۵)
آگاه باش که به زودی در آن جا جنگی رخ خواهد داد که از زمان پیدایش آسمان ها وزمین، مانندش رخ نداده است وتا آسمان ها وزمین برپاست، مانندش رخ نخواهد داد. در آن جا سفره ای برای پرندگان خواهد بود؛ درندگان زمین وپرندگان آسمان از آن سیر خواهند شد. در آن، قیس به هلاکت می رسد وکسی برای یاری آن ها فرا خوانده نمی شود.
[محمد بن یحیی] می گوید: این حدیث را بیش از یک نفر روایت کرده اند و[کلینی] ادامه می دهد: او به روایت، این جمله را نیز اضافه کرد که: «منادی ندا می دهد: برای خوردن گوشت ستم گران بشتابید».
اگر این روایت را به قراین پیش گفته، با روایات پیشین هم خانواده بدانیم، درمی یابیم طرف دیگر نبرد قرقیسیا منتسب به قبیله بنی قیس است. البته این نکته که در آخر الزمان شخصیتی از قبیله بنی قیس به قدرت برسد، گرچه به ظاهر بعید است، اما نمی توان به صرف استبعاد، آن را نفی کرد. البته ملاصالح مازندرانی احتمال می دهد این روایت به جنگ میان ابو مسلم ومروان حمار، یا جنگ میان هلاکو ومستعصم عباسی اشاره داشته باشد.(۲۶۶) اما این احتمال با مضمون روایت هم خوانی ندارد؛ زیرا جنگی که میان ابو مسلم ومروان حمار، یا هلاکو ومستعصم رخ داد، جنگی نبوده است که از ابتدای خلقت آسمان ها وزمین، بی نظیر به شمار رود.
حمله به عراق
درباره این که سپاه سفیانی پس از پیروزی در نبرد قرقیسیا به چه اقدامی دست خواهد زد، دو دسته روایت وجود دارد. براساس ظاهر برخی از روایات، سفیانی به صورت هم زمان با دو سپاه مختلف به مدینه وعراق یورش خواهد برد.(۲۶۷) پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در این باره فرموده اند:
... خرج علیهم السفیانی من الوادی الیابس... فیبعث جیشین جیشاً إلی المشرق وجیشاً إلی المدینه...؛(۲۶۸)
... سفیانی از سرزمین خشک قیام می کند... او سپاهی را به مشرق (عراق) وسپاهی را به مدینه گسیل می دارد....
اما دسته دیگری از احادیث به یورش سفیانی به عراق وسپس به حجاز دلالت دارند،(۲۶۹) از جمله امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری پس از اشاره به جنگ قرقیسیا فرموده اند:
... ویبعث السفیانی جیشاً الی الکوفه و...؛(۲۷۰)
... وسفیانی سپاهی را به کوفه گسیل می دارد....
ودر ادامه، جریان حمله سفیانی به مدینه را تشریح فرموده اند.
به قرینه روایات دسته دوم، روایات دسته اوّل تنها درباره اصل حمله سفیانی به حجاز وعراق است، نه بیان تقدّم یا تأخّر زمانی آن ها.
یورش سفیانی به کوفه در روایات متعددی گزارش شده است.(۲۷۱) در بیش تر این روایات، از حمله سفیانی به کوفه سخن به میان آمده است، اما بدون تردید مقصود از کوفه سرزمین های شیعه نشین عراق است؛ چنان که برخی از احادیث بر این مطلب تصریح کرده اند.(۲۷۲) از جمله امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
ثم لا یکون له همه الّا الاقبال نحو العراق...؛(۲۷۳)
سپس سفیانی هدفی جز رفتن به سوی عراق ندارد....
البته کوفه که یکی از کهن ترین مناطق شیعه نشین ونیز مرکز حکومت امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، در نظر سفیانی جایگاه ویژه ای خواهد داشت، واز این رو، آماج حملات بیش تری قرار خواهد گرفت.
در احادیث متعددی از کشتار هولناک مردم این سرزمین به دست سپاه سفیانی گزارش شده است.(۲۷۴) از جمله امام باقر (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
... یبعث السفیانی جیشاً إلی الکوفه وعدّتهم سبعون ألفاً، فیصیبون من أهل الکوفه قتلاً وصلباً وسبیاً...؛(۲۷۵)
... سفیانی سپاهی هفتاد هزار نفری را به کوفه گسیل می دارد. آن ها برخی از اهل کوفه را می کشند، برخی را به دار می آویزند وبرخی را اسیر می کنند....
امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبر دیگری با اشاره به در امان ماندن بانوان از شرّ سپاه سفیانی، به شیعیان سفارش فرموده اند که خود را از چشمان سپاه سفیانی مخفی دارند وسپس به سمت مکه روانه شوند:
... یتغیّب الرجال منکم عنه فإنّ حنقه وشرهه إنّما هی علی شیعتنا وأما النساء فلیس علیهنّ بأس إن شاءالله تعالی. قیل: فإلی أین مخرج الرجال ویهربون منه؟ فقال: من أراد منهم أن یخرج یخرج إلی المدینه أو إلی مکه أو إلی بعض البلدان. ثم قال: ما تصنعون بالمدینه وإنّما یقصد جیش الفاسق إلیها ولکن علیکم بمکه فإنّها مجمعکم...؛(۲۷۶)
... مردان شما خود را از او مخفی کنند؛ زیرا خشم وکینه او تنها متوجه شیعیان ماست وتنها بر کشتن آن ها حریص است. اما به زنان ان شاء الله آسیبی نمی رسد. پرسیده شد: مردان به کجا فرار کنند؟ فرمودند: کسانی که می خواهند به جایی بروند به مدینه یا مکه یا بعضی از شهرهای دیگر بروند. سپس فرمودند: در مدینه چه کار دارید (به مدینه نروید) چرا که سپاه فاسق قصد آن جا را می کند. بر شما باد رفتن به مکه! آن جا محل اجتماع شماست...
مضمون فوق را روایات دیگری نیز تأیید می کنند.(۲۷۷)
در روایات، از مقاومت حاکمیت عراق در برابر سپاه سفیانی، سخنی به میان نیامده است. این مطلب می تواند معلول آشفتگی سرزمین عراق وفقدان حاکمیت مقتدر باشد، والبته تنها در یک روایت که سند معتبری دارد، از درگیری گروهی اندک با سپاه سفیانی گزارش شده است. امام باقر (علیه السلام) فرموده اند:
... ثم یخرج رجل من موالی أهل الکوفه فی ضعفاء فیقتله أمیر جیش السفیانی بین الحیره والکوفه...؛(۲۷۸)
... سپس مردی از موالی اهل کوفه هم راه با تعدادی اندک در برابر سفیانی قیام می کند، وفرمانده لشکر سفیانی، او را میان حیره وکوفه می کشد....
این احتمال نیز وجود دارد که نبرد قرقیسیا میان حاکمیت عراق وسپاه سفیانی باشد.(۲۷۹) انگیزه حمله سفیانی به عراق را پیش از این بیان کردیم.(۲۸۰)
حمله به مدینه
سفیانی پس از حمله به کوفه وتصرف آن، از حضور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مدینه مطلع می شود، از این رو، برای دستگیری آن حضرت سپاهی را به سمت مدینه گسیل می دارد. سپاه سفیانی برای دستگیری وکشتن حضرت، عده زیادی را دستگیر می کند وبه قتل می رساند. امام علی (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
... ویبعث بجیش إلی المدینه فیأخذون من قدروا علیه من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ویقتل من بنی هاشم رجال ونساء فعند ذلک یهرب المهدی والمبیض من المدینه إلی مکه؛(۲۸۱)
... سفیانی سپاهی را به مدینه گسیل می دارد وآن ها کسانی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را که بتوانند، دستگیر می کنند واز بنی هاشم مردان وزنان فراوانی را می کشند. در این هنگام مهدی ومبیض به سمت مکه می گریزند.
اما امام مهدی (عجّل الله فرجه) به صورت مخفیانه به سمت مکه حرکت می کند. امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
... ویبعث السفیانی بعثاً إلی المدینه فینفر المهدی منها إلی مکه فیبلغ أمیر جیش السفیانی أنّ المهدی قد خرج الی مکه...؛(۲۸۲)
... وسفیانی سپاهی را به مدینه گسیل می دارد. مهدی (عجّل الله فرجه) از آن جا به سمت مکه کوچ می کند. به فرمانده سپاه سفیانی گزارش می رسد که مهدی به سمت مکه رفته است....
هم چنین در روایات از مقاومت حاکمیت منطقه حجاز در برابر سپاه سفیانی سخنی به میان نیامده است. این مطلب می تواند به جهت فقدان حاکمیت مقتدر در سرزمین حجاز باشد، هم چنان که می تواند معلول توافق حاکمان حجاز وسفیانی برای کشتار شیعیان ودستگیری امام مهدی (عجّل الله فرجه) باشد.
سفیانی وجامعه بین الملل
در پایان این بخش باید به این سؤال اساسی پاسخ دهیم که: آن چه تاکنون گذشت، مانند: قیام سفیانی وحمله او به کشورهای مختلف وتصرف مناطق مختلف جهان و...، همگی با فرهنگ وشرایط دوران گذشته تناسب دارد، اما امروزه که با تشکیل سازمان های بین المللی، قوانین جهانی تصویب شده است وتمام کشورها خود را ملزم به رعایت آن می دانند وبا تخلف کشوری از این قوانین ومقررات، فشار بین المللی او را به رعایت قوانین وادار می کند، چگونه ممکن است یک تن در کشوری قیام کند وچند کشور را به تصرف خود درآورد وجامعه جهانی در برابر او واکنشی نشان ندهد؟ به سوال یاد شده پاسخ های مختلفی می توان داد، از جمله:
۱. عدم واکنش جامعه جهانی، به این دلیل می تواند باشد که به فاصله چند ماه پس از قیام سفیانی، ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) رخ می دهد وپیش از آن که جامعه جهانی بتواند برای واکنش مناسب تصمیمی بگیرد واقدامی بکند، با رخ دادن حادثه ظهور معادلات جهانی تغییر می کند.
۲. روایات متعددی از آشفتگی جهان در آستانه ظهور گزارش داده اند.(۲۸۳) جنگ های خانمان سوز ودرگیری های خونین، کشورهای مختلف را به خود مشغول خواهد کرد وتوان انسانی ونظامی کشورهای درگیر را به شدت کاهش خواهد داد. سازمان های جهانی در این فضا قدرتی برای واکنش در برابر سفیانی نخواهند داشت. امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبری فرموده اند:
قدّام القائم موتان: موت أحمر وموت أبیض حتی یذهب من کل سبعه خمسه. الموت الاحمر السیف والموت الابیض الطاعون؛(۲۸۴)
پیش از قیام قائم (عجّل الله فرجه) دو مرگ پدید خواهد آمد: مرگ سرخ ومرگ سفید، تا آن جا که از هر هفت تن، پنج تن بمیرند. منظور از مرگ سرخ، کشته شدن با شمشیر است ومراد از مرگ سفید، شیوع طاعون ووباست.
آن حضرت در روایت دیگری فرموده اند:
لا یکون هذا الامر حتی یذهب ثلثا الناس فقیل له: إذا ذهب ثلثا الناس فمن یبقی؟ فقال: أما ترضون أن تکونوا الثلث الباقی؟؛(۲۸۵)
این امر (ظهور) رخ نخواهد داد مگر هنگامی که دو سوم مردم از بین بروند. سوال شد: اگر دو سوم مردم از میان بروند چه کسی باقی می ماند؟ حضرت فرمودند: آیا دوست ندارید از یک سوم باقی مانده باشید؟
۳. التزام وتعهد نسبت به قوانین بین المللی، به علت مصالحی است که به کشورهای متعهد برمی گردد. از این رو، اگر کشوری در خود توانایی سیطره بر دنیا را بیابد، هرگز دور نخواهد بود که بر تمام قوانین بین المللی وتعهدات خود پشت پا بزند.(۲۸۶) نمونه بارز این واقعیت رژیم مستبد امریکاست که با حمله به عراق، تمام مقررات بین المللی را زیر پا گذاشت. بنابراین وجود روح استکباری به هم راه توان نظامی می تواند هر کشوری را نسبت به قوانین بین المللی بی اعتنا کند.
۴. امکان دارد که اقدامات سفیانی، ظاهری کاملاً قانونی وهم آهنگ با قوانین بین المللی داشته باشد واو براساس موافقت نامه هایی که با کشورهای مربوط امضا کرده است، برای سرکوبی جریانی خاص وارد عمل شود، چنان که این احتمال در حمله او به حجاز طرح شد.
۵. شاید عدم واکنش جامعه جهانی در برابر سفیانی، به این دلیل باشد که اقدامات سفیانی، هم چون کشتار شیعیان، با اهداف ومنافع کشورهای با نفوذ واقتدار هم سو باشد واز این رو، سازمان های بین المللی نه تنها رغبتی به جلوگیری از اقدامات او نخواهند داشت، بلکه ممکن است او را تأیید هم بکنند.

خسف بیدا

از مهم ترین رخدادهای مربوط به حرکت سفیانی، حادثه «خسف بیدا» است. این حادثه مربوط به یکی از لشکرهای سفیانی است که در منطقه ای به نام بیدا به صورتی اعجاز آمیز در زمین فرو می رود واز آن جا که در روایات بسیاری از این حادثه به عنوان نشانه ای مستقل یاد شده است، آن را در بخشی جداگانه بررسی خواهیم کرد.
نبرد امام مهدی (عجّل الله فرجه) با سفیانی
بدون تردید از مهم ترین اهداف قیام امام مهدی (عجّل الله فرجه)، ایجاد حکومت عدل جهانی وریشه کن کردن فساد وستمگری است. از این رو، طبیعی است که میان آن حضرت وسپاه سفیانی که در مناطق مختلف جهان، مانند: شام، عراق، حجاز و... حضور دارند، درگیری هایی رخ می دهد. بدین جهت، وقوع نبرد میان سپاه امام مهدی (عجّل الله فرجه) وسفیانی، بدون استناد به احادیث اثبات پذیر خواهد بود. با این حال، روایات متعددی نیز به این مطلب تصریح کرده اند.(۲۸۷) از جمله امام علی (علیه السلام) در این باره فرموده اند:
إذا التقی السفیانی والمهدی للقتال، یومئذٍ یسمع صوت من السماء: ألا إن أولیاء الله أصحاب فلان؛ یعنی المهدی؛(۲۸۸)
چون سفیانی ومهدی (عجّل الله فرجه) برای نبرد رو در روی یک دیگر قرار گیرند، این ندا از آسمان به گوش می رسد، بدانید که یاران مهدی (عجّل الله فرجه) اولیای خدا هستند.
روایات یاد شده از درگیری سپاه امام مهدی (عجّل الله فرجه) وسفیانی در نواحی مختلف جهان گزارش داده اند. با توجه به روایاتی که از تصرف این نواحی توسط سفیانی خبر می دهد وبا در نظر گرفتن هدف امام مهدی (عجّل الله فرجه) که زدودن تمامی نمادهای ستمگری در سرتاسر دنیاست، چنین نبردهایی طبیعتاً وجود خواهد داشت. البته پیش از آغاز این درگیری ها، حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) براساس رسالت الهی خود، حجت را بر سفیانی وپیروانش تمام خواهد کرد وآن ها را به پذیرش حق وفرمان برداری از خود فراخواهد خواند.(۲۸۹) امام صادق (علیه السلام) در روایتی فرموده اند:
... فیدعوهم ویناشدهم حقّه ویخبرهم أنّه مظلوم مقهور ویقول: من حاجّنی فی الله فأنا أولی الناس بالله...؛(۲۹۰)
... امام مهدی (عجّل الله فرجه) آن ها را دعوت وحق خود را به آنان یادآوری می کند، وبه آنان خبر می دهد که او مظلوم است وحقش به زور غصب شده است، ومی فرماید: کسی که با من درباره خدا محاجّه کند، من سزاوارترین ونزدیک ترین مردم به خدایم....
اما سفیانی از اطاعت آن حضرت سرپیچی می کند. حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نیز برای پاک کردن جهان از لوث وجود او، اقدام خواهد کرد. در برخی از روایات، پذیرش اطاعت امام از سوی سفیانی وبیعت کردن او با امام مهدی (عجّل الله فرجه) وسپس پشیمانی او از این عمل (به تحریک نزدیکان) گزارش شده است.(۲۹۱) امام باقر (علیه السلام) فرموده اند:
... فیقول: أخرجوا إلیّ ابن عمّی، فیخرج علیه السفیانی فیکلّمه القائم علیه السلام فیجیئ السفیانی فیبایعه ثم ینصرف إلی أصحابه فیقولون له: ما صنعت؟ فیقول: أسلمت وبایعت. فیقولون له: قبّح الله رأیک... فیستقیله فیقاتله...؛(۲۹۲)
... حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می فرماید: پسرعمویم را نزد من بیاورید. سپس سفیانی نزد آن حضرت می آید وامام با او سخنی می گوید. سپس سفیانی با حضرت بیعت می کند وبه سوی یارانش باز می گردد. از او می پرسند: چه کردی؟ می گوید: تسلیم شدم وبیعت کردم. می گویند: خداوند رأیت را از حق وصواب دور گرداند!... پس او از آن حضرت می خواهد که بیعتش را از او بردارد وآن را ملغی کند. سپس با او می جنگد....
البته روایات یاد شده، سندهای پذیرفتنی ندارند.
فرجام سفیانی
بدون تردید در حکومت فضیلت محور امام مهدی (عجّل الله فرجه)، دیو صفتانی چون سفیانی، مجالی برای تحرک وفعالیت نخواهند داشت، بنابراین، پس از آن که امام مهدی (عجّل الله فرجه) او را به صلاح وسعادت دعوت کرد واو دعوت امام را بی پاسخ گذاشت، امام (علیه السلام) چاره ای جز قطع ریشه های فساد این فاسد نخواهد داشت. از این رو، طبیعی است که سرانجامی جز هلاکت در انتظار سفیانی نباشد.
در مورد کشته شدن سفیانی دو دسته روایت وجود دارد:
۱. روایاتی که بر کشته شدن او به دست امام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت می کنند،(۲۹۳) از جمله امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
... یهلک الله أصحاب السفیانی کلهم ولایبقی علی الارض غیره وحده فیأخذه المهدی (عجّل الله فرجه) فیذبحه...؛(۲۹۴)
... خداوند تمام سپاه سفیانی را نابود می کند وهیچ کسی از آن ها جز سفیانی، روی زمین باقی نمی ماند. در این حال، مهدی (عجّل الله فرجه) او را می گیرد وگردن می زند....
امام باقر (علیه السلام) نیز در این باره فرموده اند:
... ویأخذ السفیانی أسیراً فینطلق به ویذبحه بیده...؛(۲۹۵)
... سفیانی را در حالی که اسیر شده نزد حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) می آورند وآن حضرت سفیانی را گردن می زند....
۲. روایاتی که از کشته شدن او به دست سپاه امام مهدی (عجّل الله فرجه) گزارش می دهند،(۲۹۶) از جمله امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
فیؤتی بالسفیانی أسیراً فیأمر به فیذبح علی باب الرحبه...؛(۲۹۷)
سفیانی را اسیر می کنند، نزد امام مهدی (عجّل الله فرجه) می آورند. آن حضرت دستور قتل او را صادر می کند واو نزد باب الرحبه کشته می شود....
امام باقر (علیه السلام) نیز در این خصوص فرموده اند:
... ثم یقول هذا رجل قد خلع طاعتی فیأمر به عند ذلک فیذبح علی بلاطه ایلیا...؛(۲۹۸)
... سپس امام مهدی (عجّل الله فرجه) می فرماید: این مرد - سفیانی - از اطاعت من سر بر تافته. آن حضرت دستور قتل او را صادر می کند واو بر سنگ بیت المقدس گردن زده می شود....
نسبت دادن کشتن سفیانی را به امام مهدی (عجّل الله فرجه) می توان مجازی دانست؛ به سبب این که، دستور قتل سفیانی از آن حضرت صادر می شود ولشکر آن حضرت، سفیانی را می کشد.
این روایات به لحاظ سند ضعیف وبه لحاظ مصادر وتعداد به گونه ای نیستند که بتوان به مضمون آن ها اطمینان کرد اما با اعتبارات عقلی هم آهنگ هستند.
مدت اقدامات سفیانی
مجموعه اقدامات سفیانی از آغاز حرکت تا زمان کشته شدن او پانزده ماه به طول می انجامد که شش ماه آن برای تصرف سرزمین های مورد نظر وی، صرف می شود. امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
السفیانی من المحتوم... من اوّل خروجه إلی آخره خمسه عشر شهراً، سته أشهر یقاتل فیها...؛(۲۹۹)
سفیانی از حتمیات است... از ابتدای حرکت او تا آخر کارش، پانزده ماه به طول می انجامد. شش ماه آن را به جنگ ونبرد می گذراند...
در این مورد که او بر مناطق تحت تصرفش چند ماه حکم می راند، دو دسته روایت وجود دارد؛ برخی روایات زمان حکم رانی وی را نُه ماه معین کرده اند،(۳۰۰) از جمله امام صادق (علیه السلام) در ادامه روایت سابق فرموده اند:
فإذا ملک الکور الخمس ملک تسعه أشهر ولم یزد علیها یوماً؛
چون سرزمین های پنج گانه را به تصرف خود درآورد، نه ماه ونه یک روز بیش تر، بر آن ها حکم می راند.
آن حضرت در روایت دیگری فرموده اند:
إذا استولی السفیانی علی الکور الخمس فعدّوا له تسعه أشهر؛(۳۰۱)
چون سفیانی به مناطق پنج گانه، سیطره یافت، برایش نه ماه بشمارید.
روایت دیگری، زمان حکومت او را هشت ماه می داند.
ابو منصور بجلی، در ضمن روایتی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) پرسیدم: سفیانی نُه ماه بر سرزمین های پنج گانه حکم می راند؟
حضرت فرمودند:
لا ولکن یملک ثمانیه أشهر لایزید یوماً؛(۳۰۲)
خیر. او هشت ماه ونه یک روز بیش تر، حکم می راند.
از میان دو دسته روایات یاد شده، روایات دسته دوم از نظر سند ضعیف واعتماد ناپذیرند، اما در میان دسته اوّل حدیث معتبر نیز وجود دارد. از امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبر دیگری که شیخ طوسی آن را از کتاب فضل بن شاذان روایت کرده این چنین نقل شده است:
إنّ السفیانی یملک بعد ظهوره علی الکور الخمس حمل امرأة. ثم قال علیه السلام: استغفرالله حمل جمل؛(۳۰۳)
سفیانی پس از سیطره بر سرزمین های پنج گانه به اندازه بارداری زن (نه ماه) حکم می راند. سپس فرمودند: از خداوند استغفار می کنم بلکه به اندازه بارداری شتر (یک سال) حکم می راند.
با این حال، درباره زمان حکم رانی سفیانی دو دسته روایت متعارض وجود دارد ودرباره آن نمی توان قاطعانه داوری کرد. علامه مجلسی در توجیه اختلاف روایات یادشده، چند احتمال را ذکر می کند: نخست این که برخی از این روایات تقیه ای باشد؛ زیرا در منابع اهل سنت نیز در این باره روایاتی وجود دارد؛ دوم این که در این باره احتمال بدا می رود، لذا احتمال تحقق هر یک از این مقادیر می رود؛ سوم این که این روایات ناظر به مدت اسقرار دولت سفیانی باشد که به حسب اعتبارات مختلف برای آن می توان زمان های متفاوتی را برشمرد.(۳۰۴)
آن چه گذشت، بخشی از ابعاد ماجرای سفیانی وحوادث مربوط به آن بود. بی گمان، هنوز ابعاد دیگری از این رخداد وجود دارد که برای ما ناشناخته مانده است وبا کنکاش وتأمل در روایات اهل بیت: می توان آن ها را به دست آورد.
خسف بیداء
«خسف بیداء» یکی از نشانه های ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است که در بسیاری از روایات از آن سخن گفته شده است. این نشانه از دو واژه «خسف» و«بیداء» تشکیل شده است. واژه خسف در لغت به معنای فرو رفتن است وواژه «بیداء» به معنای بیابانی است که در آن چیزی نباشد. اما مقصود از این واژه در این جا وبلکه کاربرد اکثری آن در روایات منطقه ای میان مکه ومدینه است.(۳۰۵)
مقصود از خسف بیداء این است که یکی از لشکرهای سفیانی که آهنگ کشتن امام مهدی (عجّل الله فرجه) را دارد در سرزمین بیداء در زمین فرو می رود واز رسیدن به هدف شوم خود ناکام می ماند.
اهمیت خسف بیداء
این حادثه از جزئیات مربوط به حادثه قیام سفیانی است، اما با توجه به اهمیت ویژه ای که دارد، به طور مستقل در کنار سایر نشانه های ظهور از آن یاد شده است. برای اثبات اهمیت این حادثه، دلایل بسیاری وجود دارد:
۱. این حادثه از نشانه های حتمی ظهور شمرده شده است.
۲. در میان سایر نشانه های ظهور، وضعیتی منحصر به فرد دارد؛ زیرا از یک سو پدیده ای اعجازآمیز است واز سوی دیگر با صیحه آسمانی که آن هم پدیده ای معجزه آساست این تفاوت را دارد که صیحه آسمانی پدیده ای است که در آسمان رخ می دهد وانسان ها فقط نظاره گر آن هستند، اما خسف بیداء در زمین رخ می دهد وبر تعدادی از انسان ها نازل می شود وگروهی را به کام مرگ می فرستد. به تعبیر دیگر، برخلاف صیحه آسمانی که فقط جنبه گزارش گری واطلاع رسانی دارد، حادثه خسف، دخالت مستقیم خداوند در حمایت از جبهه حق است ونشان از آن دارد که اراده خداوند سبحان آن است که به هر صورت ممکن، ولو با دخالت عوامل غیرطبیعی، از جان امام مهدی (عجّل الله فرجه) محافظت نماید. این رخداد اعجازآمیز که منجر به نابودی بخش هایی از مهم ترین جبهه مخالف حضرت می شود، برای سایر مخالفان ومعاندان، دارای این پیام است که مقاومت در برابر حرکت جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) ثمری جز شکست در پی نخواهد داشت.
۳. وجه تمایز دیگری که میان صیحه آسمانی وخسف وجود دارد ونشان دهنده اهمیت خسف است، این است که صیحه گرچه پدیده ای اعجازگونه است، ولی از آن جا که بیش تر جنبه اطلاع رسانی دارد ممکن است با اقدامات رسانه ای جبهه باطل تا اندازه زیادی از خاصیت آن کاسته شود، همچنان که در روایات وارد شده است که شیطان با ندایی که سر می دهد، امر را بر بسیاری از مردم مشتبه می کند. اما خسف بیداء اقدامی کوبنده است که جایی برای شک وشبهه باقی نمی گذارد وجبهه باطل از انجام نمونه مشابه آن عاجز است. نکته یاشده می تواند دلیل دیگری بر اهمیت خسف باشد که کنکاش پیرامون آن را ضرورت می بخشد.
۴. نکته دیگری که اهمیت این ماجرا را می نمایاند، شباهت آن با ماجرای اصحاب فیل است؛ زیرا در طول تاریخ دو سپاه جنگی وجود داشته وخواهند داشت که در مسیر مکه به شکل اعجازآمیز وبا دخالت نیروهای غیبی نابود می شوند؛ نخستین سپاه، لشکر ابرهه بود که به هدف ویران سازی کعبه به بلایی آسمانی نابود شد وسپاه دوم سپاه سفیانی است که به هدف کشتن روح وحقیقت کعبه، بدان سو حرکت می کند ودر میانه راه به بلایی زمینی گرفتار می شود. این مشابهت می تواند دارای این نکته باشد که در جریان یورش سپاه سفیانی به سمت مکه، به شخصیتی سوءقصد شده است که حداقل شأنی هم طراز کعبه دارد؛ شخصیتی که با کشته شدنش همان اتفاقی خواهد افتاد که با ویران شدن کعبه که نماد توحید ویگانه پرستی است رخ می داد.
خسف بیداء در قرآن
واژه خسف ومشتقات آن هشت بار در قرآن کریم به کار رفته است. در این هشت مورد، یک بار آن به صورت اخباری از فرورفتن قارون در زمین سخن گفته شده است:
﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا کانَ لَهُ مِن فِئَه ینصُرُونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَمَا کانَ مِنَ الْمُنتَصِرِینَ﴾.(۳۰۶)
آن گاه [قارون] را با خانه اش در زمین فرو بردیم، وگروهی نداشت که در برابر [عذابِ] خدا او را یاری کنند و[خود نیز] نتوانست از خود دفاع کند.
ودر چندین مورد کفار ومشرکان به فرو رفتن در زمین وعذاب های مشابه تهدید شده اند:
﴿أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئَاتِ أَن یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لاَ یشْعُرُونَ﴾.(۳۰۷)
آیا کسانی که تدبیرهای بد می اندیشند، ایمن شدند از این که خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی زنند عذاب برایشان بیاید؟
﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن یخْسِفَ بِکمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ یرْسِلَ عَلَیکمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَکمْ وَکیلاً﴾.(۳۰۸)
مگر ایمن شدید از این که شما را در کنار خشکی در زمین فرو برد یا بر شما طوفانی از سنگ ریزه ها بفرستد، سپس برای خود نگاهبانی نیابید؟
تهدید به خسف در زمین وعملی شدن آن درباره قارون در گذشته تاریخ، استبعاد احتمالی تحقق این پدیده را در آینده به کلی برطرف می کند.
افزون بر این، پیشوایان معصوم چهار آیه از آیات قرآن کریم را به حادثه خسف بیداء تأویل کرده اند. البته آیات دیگری نیز وجود دارند که به این موضوع تأویل شده اند.(۳۰۹) لیکن این آیات به مطلق خسف تأویل شده اند ودر آن ها نامی از بیداء نیست وچنان که خواهد آمد، خسفی که در آخر الزمان رخ می دهد منحصر به خسف بیداء نیست. بنابراین، چه بسا این روایات به خسف هایی غیر از خسف بیداء نظر داشته باشند. چهار آیه یاد شده از شمار زیر است:
۱. ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئَاتِ أَن یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیثُ لاَ یشْعُرُون﴾(۳۱۰)
از امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه چنین روایت شده است:
فَإِذَا خَرَجَ رَجُلٌ مِنْهُمْ مَعَهُ ثَلَاثُمِائَه رَجُلٍ ومَعَهُ رَایه رَسُولِ اللهِ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) عَامِداً إِلَی الْمَدِینَه حَتَّی یمُرَّ بِالْبَیدَاءِ فَیقُولَ هَذَا مَکانُ الْقَوْمِ الَّذِینَ خُسِفَ بِهِمْ وهِی الْآیه الَّتِی قَالَ اللهُ: ﴿أَ فَأَمِنَ الَّذِینَ مَکرُوا السَّیئاتِ أَنْ یخْسِفَ اللهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ یأْتِیهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیثُ لا یشْعُرُونَ * أَوْ یأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِین﴾.(۳۱۱)
پس چون یکی از فرزندان حسین خروج کرد که همراهش سیصد واندی مرد بودند وبا او پرچم پیامبر خدا بود وقصد مدینه را داشت تا این که به بیداء می رسد ومی گوید: این جا مکان گروهی است که در زمین فرو می روند واین همان سخن خداوند است که می فرماید: «آیا کسانی که تدبیرهای بد می اندیشند، ایمن شدند از این که خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی زنند عذاب برایشان بیاید؟ آیا در حال رفت وآمدشان [گریبان] آنان را بگیرد، وکاری از دستشان برنیاید؟»
۲. ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکانٍ قَرِیبٍ﴾.(۳۱۲)
این آیه در روایات متعددی هم در منابع شیعه وهم در منابع اهل سنت به خسف بیداء تأویل شده است. از جمله امام علی (علیه السلام) در این باره می فرماید:
... ویأْتِی الْمَدِینَه بِجَیشٍ جَرَّارٍ حَتَّی إِذَا انْتَهَی إِلَی بَیدَاءِ الْمَدِینَه خَسَفَ اللهُ بِهِ وذَلِک قَوْلُ اللهِ عَزَّ وجَلَّ فِی کتَابِهِ: ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَکانٍ قَرِیبٍ﴾؛(۳۱۳)
... وسفیانی با سپاهی بزرگ به مدینه می آید. چون به بیداء مدینه می رسد خداوند او را در زمین فرو می برد واین همان سخن خداوند بلندمرتبه است که می فرماید: «وای کاش می دیدی هنگامی را که [کافران] وحشت زده اند [آن جا که راهِ] گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند».
ودر منابع اهل سنت از پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین روایت شده است:
... ویخلی جیشه التالی بالمدینه، فینهبونها ثلاثه أیام ولیالیها، ثم یخرجون متوجهین إلی مکه، حتی إذا کانوا بالبیداء، بعث الله جبریل، فیقول: یا جبرائیل! اذهب فأبدهم، فیضربها برجله ضربه یخسف الله بهم، فذلک قوله فی سوره سبأ ﴿وَلَوْ تَرَی إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ...﴾؛(۳۱۴)
... وسفیانی سپاه دیگرش را در مدینه رها می کند وآن ها سه شبانه روز آن جا را غارت می کنند. سپس به سوی مکه حرکت می کنند وچون به بیدا می رسند خداوند جبرئیل را می فرستد وبه او می فرماید: ای جبرئیل، برو وآن ها را نابود کن! پس او با پا ضربه ای به زمین می زند وخداوند آن ها را در دل زمین فرو می برد واین همان سخن خداوند در سوره سبأ است که می فرماید: «وای کاش می دیدی هنگامی را که [کافران] وحشت زده اند [آن جا که راهِ] گریزی نمانده است...».
۳. ﴿حم عسق﴾(۳۱۵)
از امام باقر (علیه السلام) در این باره چنین روایت شده است:
«حم» حتم و«ع» عذاب، و«س» سنون کسنی یوسف (علیه السلام) و«ق» قذف وخسف ومسخ یکون فی آخر الزمان بالسفیانی واصحابه...؛(۳۱۶)
«حم» حتمیت است و«ع» عذاب است و«س» سال های خشک سالی است، مانند سال های خشک سالی یوسف (علیه السلام) و«ق» پرتاب کردن وفرو رفتن ومسخی است که در آخر الزمان برای سفیانی واصحابش خواهد بود....
۴. ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً﴾.(۳۱۷)
امام صادق (علیه السلام) در ضمن روایتی چنین فرمودند:
... فَینْزِلُ أَمِیرُ جَیشِ السُّفْیانِی الْبَیدَاءَ فَینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یا بَیدَاءُ! أَبِیدِی الْقَوْمَ، فَیخْسِفُ بِهِمْ، فَلَا یفْلِتُ مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثَه نَفَرٍ، یحَوِّلُ اللهُ وُجُوهَهُمْ إِلَی أَقْفِیتِهِمْ وهُمْ مِنْ کلْبٍ وفِیهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیه: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَکم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا...﴾.(۳۱۸)
امیر سپاه سفیانی در بیداء فرود می آید. پس منادی از آسمان ندا می دهد: ای بیداء، این قوم را نابود کن! پس آن ها را در خود فرو می برد واز آن ها جز سه نفر باقی نمی ماند که خداوند صورت هایشان را به پشت سر برمی گرداند. آن ها از قبیله کلبند واین آیه در باره آنان نازل شده است: «ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به آن چه فرو فرستادیم وتصدیق کننده همان چیزی است که با شماست ایمان بیاورید، پیش از آن که چهره هایی را محو کنیم ودر نتیجه آن ها را به قهقرا بازگردانیم...».
البته این روایت در مقام بیان مصداق برای برگرداندن سر به پشت است ونه مصداق برای خسف، یعنی یکی از مصادیق برگرداندن سر به سمت پشت که در این آیه آمده برای تعدادی از سپاه سفیانی رخ می دهد که از خسف نجات می یابند ودر آیه اشاره ای به فرو رفتن در زمین نیست. با این حال، از آن جا که برگرداندن سر به طرف پشت برای سپاه خسف رخ می دهد، این آیه را در شمار آیاتی می توان دانست که به خسف تأویل شده است.
خسف بیداء در منابع شیعه واهل سنت
روایات مربوط به این حادثه در بسیاری از منابع کهن شیعه واهل سنت ذکر شده است که تنوع این منابع ونیز دست اول بودن آن ها وتوجه محدثان بزرگ شیعه وسنی به این روایات می تواند دلیلی بر اصالت وصحت داشتن اصل این ماجرا باشد. از میان منابع شیعه می توان به اثبات الرجعه فضل بن شاذان، الکافی کلینی، کمال الدین والاختصاص شیخ صدوق، الغیبه نعمانی، الغیبه شیخ طوسی، الارشاد شیخ مفید، تفسیر قمی، تفسیر عیاشی وکتاب سلیم بن قیس اشاره کرد واز میان منابع اهل سنت می توان از صحاح سته وصحیح ابن حبان ومسند احمد بن حنبل نام برد. البته گفتنی است که در کتاب هایی همچون صحیح بخاری ومسلم از حرکت سپاهی به سوی کعبه به قصد تخریب آن وفرورفتن آن در سرزمین بیداء یا پناهنده شدن مردی به خانه خدا وحرکت سپاهی بدان سو برای کشتن آن مرد ودر نهایت فرو رفتن آن سپاه در منطقه بیداء سخن گفته شده است. برای نمونه، بخاری از عایشه از پیامبر گرامی اسلام (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین حدیث می کند:
یغزو جیش الکعبه فإذا کانوا ببیداء من الأرض یخسف بأولهم وآخرهم. قالت: قلت: یا رسول الله! کیف یخسف بأولهم وآخرهم وفیهم أسواقهم ومن لیس منهم؟ قال: یخسف بأولهم وآخرهم، ثم یبعثون علی نیاتهم؛(۳۱۹)
سپاهی قصد تخریب کعبه را می کند وچون به بیابانی می رسد، از اول تا به آخرشان در زمین فرو می روند. [عایشه] می گوید: عرض کردم: ای رسول خدا، با این که در میان آن ها اهل بازار وکسانی که جزو سپاه نیستند حضود دارند، باز هم همگی در زمین فرو می روند؟ [پیامبر] فرمودند: همگی در زمین فرو می روند، ولی طبق نیتشان محشور می شوند.(۳۲۰)
مسلم نیز در حدیث مشابهی از عایشه از آن حضرت چنین روایت می کند:
إنّ ناساً من أمتی یؤمون بالبیت برجل من قریش قد لجأ بالبیت حتی إذا کانوا بالبیداء خسف بهم...؛(۳۲۱)
گروهی از امت من به خاطر مردی از قریش که به کعبه پناه برده قصد خانه خدا را می کنند وچون به بیداء می رسند در آن فرو می روند....
این روایات به ظاهر گویا، ارتباطی با امام مهدی (عجّل الله فرجه) ندارند؛ اما روایات دیگری وجود دارد که ارتباط آن ها با امام مهدی (عجّل الله فرجه) بسیار شفاف تر است واز آن جا که به نظر، این مجموعه روایات از یک خانواده حدیثی هستند، می توان به ارتباط این مجموعه با خسف بیدایی که درباره سفیانی است اطمینان حاصل کرد. برای نمونه، احمد بن حنبل در المسند خود از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین روایت می کند:
یکون اختلاف عند موت خلیفه فیخرج رجل من المدینه هارب إلی مکه فیأتیه ناس من أهل مکه فیخرجونه وهو کاره فیبایعونه بین الرکن والمقام فیبعث إلیهم جیش من الشام فیخسف بهم بالبیداء فإذا رأی الناس ذلک أتته ابدال الشام وعصائب العراق فیبایعونه... یعمل فی الناس سنه نبیهم - صلی الله علیه وسلم - ویلقی الاسلام بجرانه إلی الأرض یمکث تسع سنین؛(۳۲۲)
هنگام مرگ خلیفه ای اختلافی خواهد بود. پس مردی از مدینه خارج شده به مکه می گریزد. پس تعدادی از اهل مکه نزد او می روند واو را به اکراه از مخفیگاهش بیرون می آورند ومیان رکن ومقام با او بیعت می کنند. در این حال سپاهی از شام به سوی شان گسیل داده می شود وآن ها در بیداء در زمین فرو می روند. چون مردم این واقعه را مشاهده می کنند ابدال شام وگروه های (عصایب) عراق نزد او می آیند وبا او بیعت می کنند... او در میان مردم بر اساس سنت پیامبرشان رفتار می کند واسلام را در زمین استقرار می بخشد وهفت سال می ماند.
روایت یاد شده را ابن حبان نیز در صحیح خود آورده وبرای آن چنین عنوانی قرار داده است:
ذکر الخبر المصرح بأن القوم الذین یخسف بهم إنما هم القاصدون إلی المهدی؛(۳۲۳)
بیان حدیثی که تصریح می کند قومی که در زمین فرو می روند کسانی هستند که به دنبال مهدی اند.
ابو داوود سجستانی نویسنده یکی از صحاح شش گانه اهل سنت نیز این روایت را در کتاب المهدی آورده است(۳۲۴) این نشان می دهد که طبق برداشت او روایت مورد نظر درباره امام مهدی (عجّل الله فرجه) است به نظر می رسد آن چه باعث شده این دو نویسنده مشهور اهل سنت این روایت را مربوط به امام مهدی (عجّل الله فرجه) بدانند تعابیری همچون بیعت میان میان رکن ومقام، پیوستن ابدال شام وعصایب عراق، عمل به سنت پیامبر واز همه مهم تر استقرار بخشیدن همه جانبه اسلام است که به گواهی روایات دیگر اجتماع این مجموعه تنها در امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. به نظر می رسد بر اساس آن چه گذشت بتوان این ادعا را پذیرفت که مجموعه روایات درباره خسف بیداء خانواده ای حدیثی به شمار می آیند که همگی از رخدادی برای سفیانی در آخر الزمان خبر می دهند، گرچه این خانواده حدیثی از نظر شفافیت دلالت در یک سطح نیستند.
خسف بیداء در منابع فقهی
دامنه ماجرای خسف بیداء به کتاب های فقهی نیز کشیده شده است. در این خصوص روایات متعددی مبنی بر کراهت نماز گزاردن در سرزمین بیداء وجود دارد. برای نمونه از امام صادق (علیه السلام) در این باره چنین روایت شده است:
الصلوه تکره فی ثلاثه مواطن من الطریق: البیداء وهی ذات الجیش وذات الصلاصل وضجنان؛(۳۲۵)
در سه مسیر نماز خواندن مکروه است: بیداء که همان ذات الجیش است وذات الصلاصل وضجنان.
برخی از فقها علت حکم یاد شده را خسف سپاه سفیانی در این سرزمین می دانند. برای نمونه ابن ادریس حلی در مقام شمارش مکان هایی که نماز در آن ها کراهت دارد چنین می نویسد:
وبیداء چرا که آن جا سرزمین خسف است بر اساس آن چه در روایات آمده است سپاه سفیانی در حالی که قصد مدینه الرسول را دارد به آن جا می آید وخداوند آن ها را در دل زمین فرو می برد.(۳۲۶)
تنوع خسف
پیش از بررسی جزئیات حادثه خسف بیداء درباره سفیانی توجه به این نکته خالی از فایده نیست که در روایات افزون بر خسف لشکر سفیانی در سرزمین بیداء از چندین خسف دیگر نیز یاد شده است که عبارتند از:
۱. خسف جابیه
جابیه در لغت به معنای حوضی است که آب در آن جمع می شود وشتران از آن می نوشند ومقصود از آن در این جا یکی از شهرهای شام است که در سمت غرب شام واقع شده وباب الجابیه یکی از دروازه های شهر شام از سمت شهر جابیه بوده وعمر در آن جا خطبه معروفی ایراد کرده که به خطبه جابیه معروف است.(۳۲۷)
درباره خسف جابیه یک روایت وجود دارد که در چند منبع کهن ذکر شده است. کامل ترین شکل این روایت از نظر متن وسند که در کتاب الغیبه نعمانی آمده وسند معتبری دارد بدین صورت است:
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
یا جَابِرُ! الْزَمِ الْأَرْضَ ولَا تُحَرِّک یداً ولَا رِجْلًا حَتَّی تَرَی عَلَامَاتٍ أَذْکرُهَا لَک إِنْ أَدْرَکتَهَا: أَوَّلُهَا اخْتِلَافُ بَنِی الْعَبَّاسِ... ویجِیئُکمُ الصَّوْتُ مِنْ نَاحِیه دِمَشْقَ بِالْفَتْحِ وتُخْسَفُ قَرْیه مِنْ قُرَی الشَّامِ تُسَمَّی الْجَابِیه...؛(۳۲۸)
ای جابر، سر جایت بنشین وهیچ اقدامی نکن تا این که نشانه هایی را که برایت می گویم ببینی؛ البته اگر در آن زمان باشی. اولیای آن ها اختلاف بنی عباس است... واز سمت دمشق ندای پیروزی به گوشتان می رسد وآبادی از آبادی های شام که با آن جابیه گفته می شود در زمین فرو می رود و...
این حدیث را شیخ مفید در الارشاد(۳۲۹) والاختصاص(۳۳۰) وشیخ طوسی نیز آن را آورده است.(۳۳۱)
در تفسیر عیاشی نیز حدیثی مرسل از جابر جعفی در این باره روایت شده که از خسف یکی از شهرهای شام سخن گفته شده ولی در آن به جابیه تصریح نشده: «وتری منادیا ینادی بدمشق وخسف بقریه من قراها»(۳۳۲) واز آن جا که این روایت در بسیاری از فقرات مشابه روایت نعمانی است وجابر جعفی نیز گزارش گر آن است به نظر همان روایت نعمانی است ونمی توان آن را روایت مستقلی محسوب کرد.
در میان روایات یاد شده روایت نعمانی از نظر سندی معتبر وقابل اطمینان است، همچنان که راویان روایت شیخ مفید وشیخ طوسی نیز همگی ثقه هستند، اما مشکل این روایت این است که طریق شیخ مفید به کتاب حسن بن محبوب وطریق شیخ طوسی به کتاب فضل بن شاذان روشن نیست. البته شیخ طوسی در الفهرست خود پس از اشاره به حدود سی کتاب از مصنفات فضل بن شاذان که یکی از آن ها اثبات الرجعه است وتذکر این نکته که فضل کتاب های دیگری هم دارد که اسم آن ها معلوم نیست برای خود دو طریق به کتاب های فضل بن شاذان ذکر می کند که یکی از آن ها بر اساس برخی از مبانی طریق معتبری است.(۳۳۳) اگر بتوان این احتمال را تقویت کرد که روایت مورد نظر از کتاب اثبات الرجعه بوده می توان به اعتبار روایت شیخ طوسی نیز رأی داد.(۳۳۴)
۲. خسف حرستا
دومین موضعی که از خسف آن به عنوان یکی دیگر از رخدادهای پیش از ظهور یاد شده است خسف مکانی به نام حرستا است حرستا به گفته حموی شهری بزرگ وآباد میان باغ های شام بوده وبیش از یک فرسخ با شام فاصله داشته است.(۳۳۵)
در این باره امام باقر (علیه السلام) از امام علی (علیه السلام) چنین روایت می فرماید:
إِذَا اخْتَلَفَ الرُّمْحَانِ بِالشَّامِ لَمْ تَنْجَلِ إِلَّا عَنْ آیه مِنْ آیاتِ اللهِ. قِیلَ: ومَا هِی یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ؟ قَالَ: رَجْفَه تَکونُ بِالشَّامِ یهْلِک فِیهَا أَکثَرُ مِنْ مِائَه أَلْفٍ یجْعَلُهَا اللهُ رَحْمَه لِلْمُؤْمِنِینَ، وعَذَاباً عَلَی الْکافِرِینَ، فَإِذَا کانَ ذَلِک فَانْظُرُوا إِلَی أَصْحَابِ الْبَرَاذِینِ الشُّهْبِ الْمَحْذُوفَه والرَّایاتِ الصُّفْرِ تُقْبِلُ مِنَ الْمَغْرِبِ حَتَّی تَحُلَّ بِالشَّامِ، وذَلِک عِنْدَ الْجَزَعِ الْأَکبَرِ والْمَوْتِ الْأَحْمَرِ، فَإِذَا کانَ ذَلِک فَانْظُرُوا خَسْفَ قَرْیه مِنْ دِمَشْقَ یقَالُ لَهَا حَرَسْتَا، فَإِذَا کانَ ذَلِک خَرَجَ ابْنُ آکلَه الْأَکبَادِ مِنَ الْوَادِی الْیابِسِ حَتَّی یسْتَوِی عَلَی مِنْبَرِدِمَشْقَ، فَإِذَا کانَ ذَلِک فَانْتَظِرُوا خُرُوجَ الْمهدی (علیه السلام).
هنگامی که دو نیزه در شام برخورد کنند از یک دیگر باز نگردند مگر آن که نشانه ای از نشانه های خداوند پدیدار گردد. عرض شد: آن نشانه چیست؟ فرمود: زلزله ای است که در شام رخ می دهد ودرآن بیش از صد هزار تن به هلاکت می رسند. خداوند آن را رحمتی برای مؤمنان وعذابی برای کافران قرار می دهد. چون چنین شد پس به سواران مرکب های سفید وسیاه وگوش ودم بریده بنگرید ونیز به پرچم های زرد که از مغرب روی می آورند تا به شام برسند واین به هنگام بزرگ ترین بی تابی ومرگ سرخ است. پس وقتی چنان شد به فرو ریختن قریه ای از دمشق که به آن حرستا می گویند بنگرید ودر این هنگام پسر جگرخوار از دره خشک خروج کند تا بر منبر دمشق نشیند وچون چنین شود منتظر خروج مهدی باشید.
مرحوم نعمانی روایت یاد شده را به سند خود در کتاب الغیبه ذکر کرده است،(۳۳۶) همچنان که شیخ طوسی آن را در کتاب خود با سندی آورده که ذیل آن تقریباً همان سند نعمانی است.(۳۳۷)
روایاتی در منابع اهل سنت نیز در این باره وجود دارد. از جمله ابن حماد از امام علی (علیه السلام) چنین روایت می کند:
إذا اختلف أصحاب الرایات السود بینهم کان خسف قریه بإرم یقال لها حرستا وخروج الرّایات الثلاث بالشّام عنها؛(۳۳۸)
چون صاحبان پرچم های سیاه با یک دیگر اختلافشان شد آبادی در ارم که با آن حرستا گفته می شود در زمین فرو می رود وسه پرچم شامی از آن جا خروج می کند.
روایات دیگری نیز در این باره در منابع اهل سنت وجود دارد که از غیر اهل بیت: روایت شده است، مانند این حدیث که از محمد بن حنفیه روایت شده:
یدخل أوائل أهل المغرب مسجد دمشق فبینا هم ینظرون فی أعاجیبه إذ رجفت الأرض فانقعر غربی مسجدها ویخسف بقریه یقال لها حرستا ثم یخرج عند ذلک...(۳۳۹)
اولین نفرات اهل مغرب وارد مسجد دمشق می شوند ودر حالی که به عجایب آن نگاه می کنند زمین تکان می خورد وسمت غرب مسجد در زمین فرو می رود وآبادی که به آن حرستا گویند در زمین فرو می رود در این حال سفیانی خروج می کند...
یا این روایت که از خالد بن معدان نقل شده است:
لا یخرج المهدی حتی یخسف بقریه فی الغوطه تسمی حرستا؛(۳۴۰)
مهدی خروج نمی کند تا این که آبادی در غوطه که به آن حرستا گویند در زمین فرو رود.
والبته پاره ای از روایات اهل سنت صرفاً به پیش گویی از خسف حرستا سخن گفته اند وارتباطی با جریان ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) ندارند.(۳۴۱)
صرف نظر از روایاتی که در منابع اهل سنت گزارش شده از مجموع این روایات تنها یک روایت از منابع شیعه است که آن هم به دلیل ضعف سند قابل اطمینان نیست.
۳. خسف بغداد وبصره
در این باره به صورت مرسل از امام صادق (علیه السلام) چنین روایت شده است:
یزْجَرُ النَّاسُ قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ (علیه السلام) عَنْ مَعَاصِیهِمْ بِنَارٍ تَظْهَرُ لَهُمْ فِی السَّمَاء وحُمْرَه تُجَلِّلُ السَّمَاءَ وخَسْفٍ بِبَغْدَادَ وخَسْفٍ بِبَلْدَه الْبَصْرَه ودِمَاءٍ تُسْفَک بِهَا وخَرَابِ دُورِهَا...؛(۳۴۲)
مردم پیش از قیام قائم از گناهانشان باز داشته می شوند با آتشی که در آسمان آشکار می شود وقرمزی که آسمان را روشن می کند وخسفی که در بغداد وبصره رخ می دهد وخون هایی که در آن جا ریخته می شود وویران شدن خانه هایش و....
والبته درباره خسف بغداد روایت دیگری نیز در منابع شیعه وجود دارد که از کعب الاحبار است.(۳۴۳)
۳. خسف مشرق ومغرب وجزیره العرب
درباره خسف مشرق ومغرب وجزیره العرب روایتی وجود دارد که آن را از نشانه های قیامت برشمرده است.(۳۴۴) ودر دو روایت دیگر موارد یاد شده از نشانه های ظهور شمرده شده اند والبته از آن جا که ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) پیش از قیامت است هرچه از نشانه های ظهور باشد می تواند از نشانه های قیامت هم باشد. بنابراین میان روایات یاد شده از این جهت تعارضی نیست. روایات یاد شده بدین قرارند:
۱. ابن عباس از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله وسلّم) چنین روایت می کند که چون به معراج رفتم خداوند سبحان به من چنین فرمود:
وَأَعْطَیتُک أَنْ أُخْرِجَ مِنْ صُلْبِهِ أَحَدَ عَشَرَ مَهْدِیاً کلُّهُمْ مِنْ ذُرِّیتِک مِنَ الْبِکرِ الْبَتُولِ وآخِرُ رَجُلٍ مِنْهُمْ یصَلِّی خَلْفَهُ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ... فَقُلْتُ إِلَهِی وسَیدِی مَتَی یکونُ ذَلِک فَأَوْحَی اللهُ جَلَّ وعَزَّ یکونُ ذَلِک إِذَا رُفِعَ الْعِلْمُ... وعِنْدَ ذَلِک ثَلَاثَه خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وخَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وخَسْفٌ بِجَزِیرَه الْعَرَبِ...؛(۳۴۵)
... واین را به تو عطا کردم که از صلب او یازده مهدی بیرون بیاورم که همگی از فرزندان دوشیزه بتولند وآخرینشان مردی است که عیسی پسر مریم پشت سرش نماز می گزارد... عرض کردم: معبود وسرور من این کی خواهد بود؟ خداوند بلند مرتبه فرمود: این زمانی است که دانش برود... ودر این هنگام سه خسف خواهد بود: خسفی در مشرق وخسفی در مغرب وخسفی در جزیره العرب...
۲. امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) لأمیر المؤمنین (علیه السلام):... واعلم أن ابنی ینتقم من ظالمیک وظالمی أولادک وشیعتک فی الدنیا ویعذبهم الله فی الآخره عذابا شدیدا. فقال سلمان الفارسی: من هو یا رسول الله؟ قال: التاسع من ولد ابنی الحسین، الذی یظهر بعد غیبته الطویله... قال: متی یظهر یا رسول الله؟ قال: لا یعلم ذلک إلا الله، ولکن لذلک علامات، منها: نداء من السماء وخسف بالمشرق، وخسف بالمغرب، وخسف بالبیداء؛(۳۴۶)
پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمودند:... وبدان که پسرم از کسانی که به تو وفرزندان تو وشیعیان تو ستم کرده اند در دنیا انتقام می گیرد وخداوند آن ها را درآخرت به شدت عذاب می کند. سلمان فارسی پرسید: ای پیامبر خدا او کیست؟ فرمود: نهمین فرزند از نسل پسرم حسین که پس از غیبت طولانی اش ظهور می کند... پرسید: ای پیامبر خدا او کی ظهور می کند؟ فرمود این را کسی جز خداوند نمی داند ولی برایش نشانه هایی است از جمله ندایی از آسمان وخسفی در مشرق وخسفی در مغرب وخسفی در بیداء.
از میان دو روایت یاد شده روایت نخست به وهب بن منبه راوی معروف اهل سنت برمی گردد که نام واسطه ویا وسائط خود تا ابن عباس را نیز ذکر نکرده است واز این جهت قابل اعتماد نیست اما راویان روایت دوم همگی ثقه هستند، لیکن مشکل این روایت در منبع آن است؛ چرا که این روایت از کتابی با عنوان مختصر اثبات الرجعه ومنسوب به فضل بن شاذان است که به دست شیخ حر عاملی رسیده واز سرگذشت این کتاب پیش از رسیدن به دست شیخ حر، اطلاعات چندانی در دست نیست. از این رو اثبات اعتبار این روایت نیازمند تتبع بیشتری است.
البته این احتمال نیز وجود دارد که مقصود از خسف مشرق همان خسف بغداد وبصره باشد ومقصود از خسف مغرب خسفی باشد که در سرزمین شام اتفاق می افتد وخسف جزیره العرب هم همان خسف بیداء باشد همچنان که در روایت اخیر در کنار خسف مشرق ومغرب به جای جزیره العرب خسف بیداء ذکر شده بود. بنابراین محتوای روایات اخیر همان روایات سابق خواهد بود.
خسف های یادشده اگر رخ داده یا رخ بدهند، همچنان که می توانند نشانه ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) باشند، می توانند عذاب الهی ومعلول رواج گناه وآلودگی ها باشند، همچنان که در یکی از روایات پیش گفته امام صادق (علیه السلام) فرمودند:
یزجر الناس قبل قیام القائم (علیه السلام) عن معاصیهم بنار تظهر فی السماء وحمره تجلل السماء وخسف ببغداد، وخسف ببلد البصره ودماء تسفک بها وخراب دورها وفناء یقع فی أهلها وشمول أهل العراق خوف لا یکون لهم معه قرار؛(۳۴۷)
البته نیاز به توضیح نیست که علامت بودن موارد یادشده برای ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) لزوماً به معنای نزدیک بودن آن ها به زمان ظهور نیست؛ چراکه نشانه های ظهور در بستر زمان پراکنده اند وبرخی بعید از ظهور وبرخی قریب به ظهورند، بلکه به تعبیر علامه مجلسی نشانه های ظهور با تولد امام مهدی (علیه السلام) آغاز شده اند.(۳۴۸) بنابر این اگر ثابت شود که برای مثال، حادثه خسف حرستا در گذشته اتفاق افتاده است این مطلب منافاتی با علامت بودن آن برای ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) ندارد.(۳۴۹)
پس از بررسی اجمالی انواع خسف هایی که در روایات تحقق آن ها پیش بینی شده مهم ترین خسف ها که خسف بیداء است بررسی می شود.
خسف بیداء؛ نشانه ظهور
در این باره که یکی از نشانه های ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) خسف بیداء است یا این رخداد از وقایعی است که پیش از ظهور رخ می دهد روایات متعددی وجود دارد که استفاضه آن ها ما را از بررسی سندی بی نیاز می کند. بنابراین در اصل این که چنین رخدادی در آینده اتفاق می افتد واین حادثه از حوادث مرتبط با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است نمی توان تردید کرد. در این باره می توان به این روایات اشاره کرد:
ابو بصیر می گوید به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم فدایت شوم خروج قائم چه زمانی است؟ امام فرمودند:
یا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّا أَهْلُ بَیتٍ لَا نُوَقِّتُ، وقَدْ قَالَ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه وآله وسلّم): کذَبَ الْوَقَّاتُونَ. یا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّ قُدَّامَ هَذَا الْأَمْرِ خَمْسَ عَلَامَاتٍ: أُولَاهُنَّ النِّدَاءُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وخُرُوجُ السُّفْیانِی وخُرُوجُ الْخُرَاسَانِی وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ؛(۳۵۰)
ای ابو محمد، ما خاندانی هستیم که وقت تعیین نمی کنیم ومحمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: آنان که تعیین وقت می کنند دروغ می گویند. ای ابو محمد، پیش از این امر پنج نشانه است:
اولین آن ها ندایی در ماه رمضان است وخروج سفیانی وخروج خراسانی وکشته شدن نفس زکیه وخسف بیداء.
وباز از آن حضرت چنین روایت شده است:
خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ: الصَّیحَه والسُّفْیانِی والْخَسْفُ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْیمَانِی؛(۳۵۱)
پیش از قیام قائم پنج نشانه است: ندا وسفیانی وخسف وکشته شدن نفس زکیه ویمانی.
در این باره روایات متعدد دیگری نیز وجود دارد که در بخش های دیگر به مناسبت خواهد آمد.
خسف وحتمیت
پاره ای از نشانه های ظهور افزون بر ویژگی علامت بودن در روایات به حتمیت نیز توصیف شده اند. درباره حادثه خسف بیداء نیز این پرسش وجود خواهد داشت که یا این پدیده از نشانه های حتمی ظهور است یا از نشانه های غیر حتمی آن. در پاسخ این پرسش باید گفت در میان مجموعه احادیث مربوط به این موضوع سه حدیث وجود دارد که خسف بیداء را از نشانه های حتمی ظهور برشمرده است. روایات یاد شده بدین قرارند:
۱. در روایت معتبری از امام صادق (علیه السلام) پرسیده شد آیا سفیانی از محتومات است؟ آن حضرت فرمودند:
نَعَمْ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه مِنَ الْمَحْتُومِ والْقَائِمُ مِنَ الْمَحْتُومِ وخَسْفُ الْبَیدَاءِ مِنَ الْمَحْتُومِ وکفٌّ تَطْلُعُ مِنَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَحْتُومِ والنِّدَاءُ مِنَ السَّمَاء؛(۳۵۲)
بله وکشته شدن نفس زکیه از حتمیات است وقائم از حتمیات است وخسف بیداء از حتمیات است ودستی که از آسمان نمایان می شود از حتمیات است وندا از حتمیات است.
۲. ودر حدیث دیگری از آن حضرت چنین روایت شده است:
مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا بُدَّ أَنْ یکونَ مِنْ قَبْلِ قِیامِ الْقَائِمِ: خُرُوجُ السُّفْیانِی وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه، والْمُنَادِی مِنَ السَّمَاء؛(۳۵۳)
از حتمیاتی که به ناچار پیش از قیام قائم خواهد بود خروج سفیانی وخسف بیداء وکشته شدن نفس زکیه وندادهنده ای از آسمان خواهد بود.
۳. ودر روایت سوم چنین فرمودند:
قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ الْیمَانِی، والسُّفْیانِی، والصَّیحَه، وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه، والْخَسْفُ بِالْبَیدَاء؛(۳۵۴)
پیش از قیام قائم پنج نشانه حتمی خواهد بود: یمانی وسفیانی وندا وکشته شدن نفس زکیه وخسف بیداء.
از میان روایات یادشده روایت نخست از سند معتبری برخوردار است، اما مشکل روایت دوم این است که علی بن یعقوب توثیق نشده است ومشکل روایت سوم این است که علاوه بر شیخ صدوق، شیخ کلینی در الکافی(۳۵۵) وشیخ نعمانی در الغیبه (۳۵۶) وشیخ طوسی در الغیبه (۳۵۷) نیز همین روایت را به اسناد خود از عمر بن حنظله از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده اند، اما در این سه کتاب واژه «محتومات» وجود ندارد. وبا توضیحاتی که در بررسی یمانی از دیگر نشانه های ظهور گذشت، دریافتیم که اعتبار نسخه کافی بیش از اعتبار نسخه کمال الدین است، ولی به دلیل وجود روایت معتبر، می توان به حتمیت خسف بیدا رأی داد.
جهت حرکت سپاه خسف
در این باره که سپاه خسف در حال حرکت به کدام سو به بیداء می رسد ودر زمین فرو می رود ظاهراً دو دسته روایت وجود دارد: پاره ای از روایات جهت حرکت را شهر مکه وپاره ای دیگر شهر مدینه معرفی کرده اند:
الف) شهر مکه
امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری فرمودند:
... فَیبْلُغُ أَمِیرَ جَیشِ السُّفْیانِی أَنَّ الْمَهْدِی قَدْ خَرَجَ إِلَی مَکه، فَیبْعَثُ جَیشاً عَلَی أَثَرِهِ، فَلَا یدْرِکهُ حَتَّی یدْخُلَ مَکه خائِفاً یتَرَقَّبُ عَلَی سُنَّه مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام). قَالَ: فَینْزِلُ أَمِیرُ جَیشِ السُّفْیانِی الْبَیدَاءَ، فَینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: «یا بَیدَاءُ أَبِیدِی الْقَوْمَ» فَیخْسِفُ بِهِم.(۳۵۸)
از امام علی (علیه السلام) در این باره چنین روایت شده است:
... ثم یسیر ذلک الجیش إلی مکه، وإنی لأعلم اسم أمیرهم وعدتهم وأسمائهم وسمات خیولهم، فإذا دخلوا البیداء واستوت بهم الأرض خسف الله بهم...؛(۳۵۹)
... سپس این سپاه به سوی مکه روانه می شود ومن نام امیرشان وتعدادشان ونام های آن ها ونشانه های اسبانشان را می دانم. پس چون وارد بیداء شدند وزمین آن ها را فراگرفت خداوند آنان را در زمین فرو می برد....
ودر روایت دیگری از آن حضرت چنین نقل شده است:
... ویبْعَثُ خَیلًا فِی طَلَبِ رَجُلٍ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) قَدِ اجْتَمَعَ عَلَیهِ رِجَالٌ مِنَ الْمُسْتَضْعَفِینَ بِمَکه أَمِیرُهُمْ رَجُلٌ مِنْ غَطَفَانَ حَتَّی إِذَا تَوَسَّطُوا الصَّفَائِحَ الْأَبْیضَ بِالْبَیدَاءِ یخْسَفُ بِهِمْ فَلَا ینْجُو مِنْهُمْ أَحَدٌ إِلَّا رَجُلٌ وَاحِدٌ...؛(۳۶۰)
... وسپاهی را به دنبال مردی از خاندان محمد روانه می کند که مردمانی مستضعف که امیرشان مردی از غطفان است در مکه گردش جمع شده اند وچون به سنگ های سفید در بیداء رسیدند در زمین فرو می روند واز آن ها جز یک نفر باقی نمی ماند....
ب) شهر مدینه
امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرمودند:
... فَیظْهَرُ عِنْدَ ذَلِک صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَیبَایعُهُ النَّاسُ ویتَّبِعُونَهُ. ویبْعَثُ الشَّامِی عِنْدَ ذَلِک جَیشاً إِلَی الْمَدِینَه فَیهْلِکهُمُ اللهُ عَزَّ وجَلَّ دُونَهَا ویهْرُبُ یوْمَئِذٍ مَنْ کانَ بِالْمَدِینَه مِنْ وُلْدِ عَلِی (علیه السلام) إِلَی مَکه فَیلْحَقُونَ بِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ...؛(۳۶۱)
... در این زمان صاحب این امر آشکار می شود ومردم با او بیعت کرده واز او پیروی می کنند وسفیانی در این حال سپاهی را به مدینه گسیل می دارد. پس خداوند آن ها را پیش از آن به هلاکت می رساند وآن دسته از فرزندان علی (علیه السلام) که در مدینه اند از آن جا گریخته به مکه می آیند وبه صاحب این امر ملحق می شوند....
واز امیر مؤمنان (علیه السلام) در روایت دیگری چنین روایت شده است:
... یخْرُجُ بِالشَّامِ فَینْقَادُ لَهُ أَهْلُ الشَّامِ إِلَّا طَوَائِفُ مِنَ الْمُقِیمِینَ عَلَی الْحَقِّ، یعْصِمُهُمُ اللهُ مِنَ الْخُرُوجِ مَعَهُ، ویأْتِی الْمَدِینَه بِجَیشٍ جَرَّارٍ حَتَّی إِذَا انْتَهَی إِلَی بَیدَاءِ الْمَدِینَه خَسَفَ اللهُ بِه...؛(۳۶۲)
... سفیانی از شام خروج می کند وجز عده ای از ثابت قدم های بر حق که خداوند آ ن ها را از خروج با او حفظ کرده همه شامیان از او اطاعت می کنند. او با سپاهی بزرگ به سمت مدینه می آید وچون به بیداء مدینه رسید خداوند او را در زمین فرو می برد....
آن چه گذشت برداشت ظاهری از روایات بود. اما به نظر می رسد دسته دوم روایات را نیز می توان هماهنگ با دسته نخست تفسیر کرد؛ به این معنا که مقصود از دسته دوم روایات، این نیست که سپاه سفیانی به سمت مدینه حرکت می کند وپیش از ورود به مدینه در بیداء فرو می رود، بلکه مقصود این است که سپاه سفیانی که به سوی مدینه گسیل داده شده است، وارد مدینه می شود وپس از قتل وغارت، این شهر را ترک کرده روانه مکه می شود، همین که در مسیر شهر مکه به سرزمین بیداء رسید در زمین فرو می رود.
هدف سپاه خسف
چنان که بیان شد، روایات به ظاهر از نظر دلالت بر جهت حرکت، متفاوت اند. اما با تأمل روشن می شود که این دو قابل تأویل به یک دیگرند با این حال، روایات دسته نخست در این باره که هدف سپاه خسف از حرکت به سوی مکه چیست از نظر شفافیت دلالت در یک سطح نیستند. از برخی روایات استفاده می شود که شخص یا اشخاصی به مکه رفته اند وسپاه خسف در تعقیب آن ها به سوی مکه حرکت می کند.
از امام علی (علیه السلام) در این باره چنین روایت شده است:
إذا نزل جیش فی طلب الذین خرجوا إلی مکه فنزلوا البیداء خسف بهم...؛(۳۶۳)
کسانی به سمت مکه می روند وسپاهی به دنبال آنان روانه می شود. چون در بیداء فرود آمدند در زمین فرو می روند....
واز امام باقر (علیه السلام) چنین حدیث شده است:
إذا سمع العائذ الذی بمکه بالخسف خرج مع اثنی عشر ألفا فیهم الأبدال حتی ینزلوا إیلیاء فیقول الذی بعث الجیش حین یبلغه الخبر بإیلیاء لعمرو الله لقد جعل الله فی هذا الرجل عبره بعثت إلیه ما بعثت فساخوا فی الأرض...؛(۳۶۴)
وقتی کسی که به مکه پناه برده خبر خسف را بشنود با دوازده هزار نفر که در میانشان ابدال نیز هستند خروج می کند تا این که در بیت المقدس فرود می آیند. پس وقتی آن که سپاه را به سوی او روانه کرده خبر خسف را در بیت المقدس می شنود می گوید به خدا سوگند خدا در این مرد عبرتی قرار داده است. من به سویش سپاهی روانه کردم ولی آن ها در زمین فرو رفتند....
البته روایاتی دیگر به صراحت بیان کرده اند کس که آن که سپاه سفیانی در تعقیب او به سمت مکه روانه می شود امام مهدی (عجّل الله فرجه) است. از جمله امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری چنین فرمودند:
... ویبْعَثُ السُّفْیانِی بَعْثاً إِلَی الْمَدِینَه فَینْفَرُ الْمَهْدِی مِنْهَا إِلَی مَکه، فَیبْلُغُ أَمِیرَ جَیشِ السُّفْیانِی أَنَّ الْمَهْدِی قَدْ خَرَجَ إِلَی مَکه، فَیبْعَثُ جَیشاً عَلَی أَثَرِهِ فَلَا یدْرِکهُ حَتَّی یدْخُلَ مَکه خائِفاً یتَرَقَّبُ عَلَی سُنَّه مُوسَی بْنِ عِمْرَانَ (علیه السلام)...؛(۳۶۵)
... وسفیانی سپاهی را به سوی مدینه می فرستد. پس از آن که مهدی به سمت مکه کوچ می کند به فرمانده سپاه سفیانی گزارش می رسد که مهدی (عجّل الله فرجه) به سمت مکه حرکت کرده است. او سپاهی را به دنبالش روانه می کند ولی به او نمی رسند واو همچون موسی بن عمران ترسان ونگران وارد مکه می شود....
از روایات یاد شده چنین استفاده می شود که سپاه خسف قصد جان امام مهدی (عجّل الله فرجه) را می کند وکوچ آن حضرت از مکه به دلیل تهدیدی است که برای جان ایشان در مدینه وجود داشته است. این مطلب هم از تعقیب سپاه خسف که سپاهی نظامی است قابل استنباط است وهم از این تعبیر روایت که آن حضرت ترسان ونگران وارد مکه می شوند.
وگذشت که بازگشت روایاتی که به ظاهر جهت حرکت را به شهر مدینه می دانند به روایاتی است که جهت حرکت را شهر مکه می دانند. بر این اساس، این دو دسته درباره هدف سپاه که کشتن امام مهدی (عجّل الله فرجه) است اتفاق نظر دارند.
اگر کسی تفسیر یادشده درباره روایاتی که جهت حرکت را مدینه می دانند نپذیرد، روایات دسته نخست به نظر دفاع پذیرتر می آیند؛ زیرا همچنان که خواهد آمد خسف بیداء حادثه ای اعجازآمیز است ومعجزه پدیده ای استثنایی است که در موارد ضرورت انجام می پذیرد. با وجود این اگر هدف سپاه سفیانی را کشتن امام مهدی (عجّل الله فرجه) وخسف را به دلیل محافظت از جان امام مهدی (عجّل الله فرجه) بدانیم. این حادثه با ضابطه معجزه هم آهنگ خواهد بود؛ چراکه با ورود سپاه مجهز سفیانی به شهر مکه آن هم در شرایطی که امام مهدی (عجّل الله فرجه) در آغاز راه هستند وهنوز سپاه خود را سامان دهی مناسب نکرده اند کشته شدن آن حضرت حتمی است. بنابراین ناگزیر سپاه سفیانی به صورت معجزه گونه نابود می شود، اما اگر به دسته دوم روایات ملتزم شویم وجهت حرکت سپاه سفیانی را مدینه بدانیم وآن هم نه برای کشتن امام مهدی (عجّل الله فرجه) تحقق حادثه معجزآمیز خسف به نظر توجیه پذیر نخواهد بود.
خسف بیداء؛ رخدادی اعجازآمیز
پس از آن که سپاه سفیانی به قصد ترور امام مهدی (عجّل الله فرجه) عازم مکه می شود در میانه راه ودر منطقه بیداء این لشکر در زمین فرو می رود وبه جز دو یا سه نفر کسی از آن ها زنده نمی ماند. روایات متعددی گزارش گر رخ دادن حادثه خسف بیداء هستند که در طی مباحث قبل بسیاری از آن ها ذکر شدند واز این رو نیازی به تکرار مجدد آن ها نیست. این رخداد حادثه ای اعجازآمیز است که با اراده خداوندی ودخالت نیروهای غیبی انجام می پذیرد. اعجازآمیز بودن این رخداد تعدادی از روایات قابل استنباط است. تعبیر پاره ای از روایات این است که منادی آسمانی ندا می دهد وبه زمین دستور فرو بلعیدن لشکر سفیانی را می دهد. از جمله این که امام باقر (علیه السلام) در ادامه روایت معتبر پیشین می فرمایند:
قَالَ: فَینْزِلُ أَمِیرُ جَیشِ السُّفْیانِی الْبَیدَاءَ فَینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یا بَیدَاءُ، أَبِیدِی الْقَوْمَ، فَیخْسِفُ بِهِمْ، فَلَا یفْلِتُ مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثَه نَفَرٍ...؛(۳۶۶)
پس فرمانده سپاه سفیانی در بیداء فرود می آید وندادهنده ای از آسمان ندا می دهد ای بیداء، این جماعت را نابود کن! پس در زمین فرو می روند وجز سه نفر کسی از آن ها باقی نمی ماند....
تعبیر برخی دیگر از روایات این است که خداوند به بیداء دستور می دهد لشکر سفیانی را فرو بلعد. از جمله در حدیث معتبری از امام باقر (علیه السلام) چنین روایت شده است:
فإذا جاء إلی البیداء یخرج إلیه جیش السفیانی فیأمر الله الأرض فتأخذ اقدامهم...؛(۳۶۷)
چون به بیداء برسد سپاه سفیانی به سویش روانه می شود. پس خداوند به زمین دستور می دهد وزمین آن ها را می گیرد....
البته از آن جا که اقدام جبرئیل به امر خداوند سبحان انجام می پذیرد در یک روایت خسف به خداوند نسبت داده شده ودر روایت دیگر به جبرئیل واز این نظر این دو روایت مضمونی همسو وهمآهنگ دارند. به هر روی گذشته از نکته یادشده، دستور مستقیم خداوند ودخالت جبرئیل در این ماجرا به روشنی بر این مطلب دلالت دارد که حادثه یادشده امری خارق العاده واعجازآمیز است. در پاسخ به این پرسش که در نظام آفرینش اصل بر این است که جریان امور از مجرای عادی وطبیعی آن باشد وتحقق پدیده های اعجازآمیز در حالت اضطرار ودر شرایط ویژه انجام بپذیرد باید دید چگونه خسف بیداء که رخدادی اعجازآمیز است اتفاق می افتد. آن چه باعث شده است که این رخداد معجزه آسا اتفاق بی افتد این است که وقتی سپاه خسف در دل زمین فرو می رود یا زمانی است که امام مهدی (عجّل الله فرجه) در شرف حرکت جهانی خود هستند یا از اعلان عمومی آن چیزی نگذشته است وجمعیت انبوه مؤمنان جهان فرصت پیوستن به آن حضرت را پیدا نکرده اند. به همین دلیل آن حضرت از نظر عِده وعُده در ضعف به سر می برند وهنوز در شرایطی نیستند که بتوانند از جان خودشان محافظت نمایند ودر این شرایط اگر یک سپاه نیرومند با ابزار وادوات نظامی که قصد کشتن امام مهدی (عجّل الله فرجه) را دارد به مکه وارد شود به راحتی خواهد توانست به هدف شوم خود برسد وروشن است که با کشته شدن آن حضرت تمام برنامه های الهی برای تشکیل حکومت عدل جهانی به هم خواهد ریخت. از این رو آن شرایط ویژه واضطراری که مجوز تحقق معجزه است در این موقعیت فراهم خواهد بود ودر نتیجه اعجاز نیز شکل خواهد گرفت وبا دخالت اراده الهی لشکر سفیانی به شکل معجزه آسا در دل زمین فرو خواهد رفت.
زمان خسف
رخداد مورد بحث چه زمانی روی می دهد؟ سه دسته روایت وجود دارند که به ترتیب بیان می شوند:
الف) روایاتی که حادثه خسف بیداء را مربوط به قبل از ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) می دانند. این روایات از این قرارند:
۱. امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرمودند:
خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ: الصَّیحَه والسُّفْیانِی والْخَسْفُ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْیمَانِی؛(۳۶۸)
پیش از قیام قائم پنج نشانه است: ندا وسفیانی وخسف وکشته شدن نفس زکیه ویمانی.
۲. از آن حضرت در حدیث دیگری چنین روایت شده است:
مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا بُدَّ أَنْ یکونَ مِنْ قَبْلِ قِیامِ الْقَائِمِ: خُرُوجُ السُّفْیانِی وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه، والْمُنَادِی مِنَ السَّمَاء؛(۳۶۹)
از حتمیاتی که ناگزیر پیش از قیام قائم خواهد بود خروج سفیانی وخسف بیداء وکشته شدن نفس زکیه وندا دهنده ای از آسمان خواهد بود.
۳. همچنین از آن حضرت چنین روایت شده است:
قُلْتُ لَهُ: مَا مِنْ عَلَامَه بَینَ یدَی هَذَا الْأَمْرِ؟ فَقَالَ: بَلَی! قُلْتُ: ومَا هِی؟ قَالَ: هَلَاک الْعَبَّاسِی وخُرُوجُ السُّفْیانِی وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْخَسْفُ بِالْبَیدَاءِ؛(۳۷۰)
پرسیدم پیش از این امر نشانه ای خواهد بود؟ فرمودند: آری! پرسیدم: آن چیست؟ فرمودند: هلاکت عباسی وخروج سفیانی وکشته شدن نفس زکیه وخسف بیداء.
۴. روایت دیگر آن حضرت بدین صورت است:
قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاک! مَتَی خُرُوجُ الْقَائِمِ (علیه السلام)؟ فَقَالَ: یا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّا أَهْلُ بَیتٍ لَا نُوَقِّتُ، وقَدْ قَالَ مُحَمَّدٌ (صلّی الله علیه وآله وسلّم): کذَبَ الْوَقَّاتُونَ. یا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّ قُدَّامَ هَذَا الْأَمْرِ خَمْسَ عَلَامَاتٍ: أُولَاهُنَّ النِّدَاءُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وخُرُوجُ السُّفْیانِی وخُرُوجُ الْخُرَاسَانِی وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ؛(۳۷۱)
عرض کردم: فدایت شوم! خروج قائم چه زمانی است؟ فرمودند: ای ابو محمد، ما خاندانی هستیم که وقت تعیین نمی کنیم ومحمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمودند: آنان که تعیین وقت می کنند دروغ می گویند. ای ابو محمد، پیش از این امر پنج نشانه است: اولینش ندایی است در ماه رمضان وخروج سفیانی وخروج خراسانی وکشته شدن نفس زکیه وخسف بیداء.
۵. از امام باقر (علیه السلام) در حدیث مرسلی چنین روایت شده است:
... ویخرج الجیش فی طلب الرجلین ویخرج المهدی منها علی سنه موسی ﴿خَائِفاً یتَرَقَّبُ﴾ حتی یقدم مکه وتقبل الجیش حتی إذا نزلوا البیداء وهو جیش الهلاک خسف بهم فلا یفلت منهم الا مخبر فیقوم القائم بین الرکن والمقام فیصلی وینصرف ومعه وزیره فیقول...؛(۳۷۲)
... وآن سپاه برای گرفتن آن دو مرد حرکت می کند ومهدی همچون موسی هراسان ونگران از مدینه خارج می شود تا این که وارد مکه می شود وآن سپاه که سپاه نابودی است می آید وچون به بیداء رسید در زمین فرو می رود وجز کسی که خبر بیاورد از آنان زنده نمی ماند. پس قائم میان رکن ومقام می ایستد ونماز می گزارد، سپس نماز را تمام کرده ودر حالی که وزیرش با اوست آغاز به سخن می کند ومی گوید...
البته روایت اخیر را که مرحوم عیاشی به صورت مرسل از جابر جعفی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است همچنان که خواهد آمد مرحوم نعمانی به سند معتبر روایت کرده وبه جای «فیقوم القائم» که به جهت حرف «فاء» بر ترتیب دلالت دارد، تعبیر «والقائم یومئذ بمکه» در آن وجود دارد این حدیث را نمی توان در زمره روایاتی محسوب کرد که از تقدم خسف بر ظهور سخن می گویند.
چهار حدیث یاد شده همگی بر این مطلب تأکید داشتند که خسف بیداء از نشانه هایی است که پیش از قیام قائم اتفاق می افتد.
ب) روایاتی که بر اساس آن ها خسف بیداء پس از ظهور است بدین قرارند:
۱. امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری در پاسخ به زمان فرج شما فرمودند:
... حَتَّی ینْزِلَ مَکه فَیخْرِجَ السَّیفَ مِنْ غِمْدِهِ ویلْبَسَ الدِّرْعَ وینْشُرَ الرَّایه والْبُرْدَه والْعِمَامَه ویتَنَاوَلَ الْقَضِیبَ بِیدِهِ ویسْتَأْذِنَ اللهَ فِی ظُهُورِهِ... فَیظْهَرُ عِنْدَ ذَلِک صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَیبَایعُهُ النَّاسُ ویتَّبِعُونَهُ ویبْعَثُ الشَّامِی عِنْدَ ذَلِک جَیشاً إِلَی الْمَدِینَه فَیهْلِکهُمُ اللهُ عَزَّ وجَلَّ...؛(۳۷۳)
... تا این که امام مهدی (عجّل الله فرجه) در مکه فرود می آید وشمشیر را از نیام بیرون می کشد وزره را به تن می کند وپرچم را برمی افرازد وعبا وعمامه می پوشد وعصا به دست می گیرد واز خداوند اذن ظهور می گیرد... پس در این حال صاحب این امر ظهور می کند ومردم با او بیعت می کنند واز او تبعیت می نمایند وشامی (سفیانی) در این حال سپاهی را به مدینه گسیل می دارد وخداوند پیش از آن آن ها را هلاک می کند...
در این روایت واژه بیداء به صراحت نیامده است اما به قرینه سایر روایات مقصود از هلاکت سپاهی که به سوی مدینه گسیل می شود همان خسف است، همچنان که شارحان کافی همچون علامه مجلسی(۳۷۴) وملا صالح مازندرانی(۳۷۵) تذکر داده ا ند:
۲. امام باقر (علیه السلام) در روایت معتبری می فرمایند:
وَلَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّه مَعْدُودَه وهُمْ واللهِ أَصْحَابُ الْقائم (عجّل الله فرجه) یجْتَمِعُونَ واللهِ إِلَیهِ فِی سَاعَه وَاحِدَه، فَإِذَا جَاءَ إِلَی الْبَیدَاءِ یخْرُجُ إِلَیهِ جَیشُ السُّفْیانِی فَیأْمُرُ اللهُ الْأَرْضَ فَتَأْخُذُ أَقْدَامِهِمْ...؛(۳۷۶)
واگر عذاب را از آن ها به تأخیر بیندازیم تا زمان جماعتی معین که آن ها اصحاب قائم هستند به خدا سوگند در یک لحظه نزد او گرد می آیند وچون به بیداء برسد سپاه سفیانی به سوی او حرکت می کند. پس خداوند به زمین دستور می دهد وزمین آن ها را می گیرد....
۳. از آن حضرت در روایت دیگری چنین نقل شده است:
یخْرُجُ الْقَائِمُ فَیسِیرُ حَتَّی یمُرَّ بِمُرٍّ، فَیبْلُغُهُ أَنَّ عَامِلَهُ قَدْ قُتِلَ فَیرْجِعُ إِلَیهِمْ فَیقْتُلُ الْمُقَاتِلَه، ولَا یزِیدُ عَلَی ذَلِک شَیئاً، ثُمَّ ینْطَلِقُ فَیدْعُو النَّاسَ حَتَّی ینْتَهِی إِلَی الْبَیدَاءِ فَیخْرُجُ جَیشَانِ لِلسُّفْیانِی فَیأْمُرُ اللهُ عَزَّ وجَلَّ الْأَرْضَ أَنْ تَأْخُذَ بِأَقْدَامِهِم....(۳۷۷)
۴. عبد الاعلی الحلبی در حدیث مرسلی از آن حضرت چنین روایت می کند:
... یجمعون فی ساعه واحده قزعا کقزع الخریف فیصبح بمکه فیدعو الناس إلی کتاب الله وسنه نبیه صلی الله علیه... حتی ینتهی إلی البیداء، فیخرج إلیه جیش السفیانی فیأمر الله الأرض فیأخذهم من تحت أقدامهم؛(۳۷۸)
بر اساس این دسته از روایات، خسف پس از قیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) اتفاق می افتد؛ چراکه جمع شدن اصحاب امام نزد آن حضرت وخروج از شهر مکه ونیز منصوب کردن کارگزار برای شهر مکه و... همگی به معنای آغاز شدن قیام جهانی آن حضرت است.
ج) سومین دسته از روایات از هم زمانی ظهور با خسف بیداء سخن می گویند این روایات بدین قرارند:
امام باقر (علیه السلام) در حدیث معتبری فرمودند:
... فَینْزِلُ أَمِیرُ جَیشِ السُّفْیانِی الْبَیدَاءَ فَینَادِی مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ: یا بَیدَاءُ، أَبِیدِی الْقَوْمَ فَیخْسِفُ بِهِمْ، فَلَا یفْلِتُ مِنْهُمْ إِلَّا ثَلَاثَه نَفَرٍ، یحَوِّلُ اللهُ وُجُوهَهُمْ إِلَی أَقْفِیتِهِمْ وهُمْ مِنْ کلْبٍ وفِیهِمْ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیه: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها﴾ الْآیه. قَالَ: والْقَائِمُ یوْمَئِذٍ بِمَکه، قَدْ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَی الْبَیتِ الْحَرَامِ مُسْتَجِیراً بِهِ، فَینَادِی: یا أَیهَا النَّاسُ! إِنَّا نَسْتَنْصِرُ اللهَ فَمَنْ أَجَابَنَا مِنَ النَّاسِ فَإِنَّا أَهْلُ بَیتِ نَبِیکم....(۳۷۹)
۲. در روایت مرسلی از آن حضرت چنین نقل شده است:
إِذَا خُسِفَ بِجَیشِ السُّفْیانِی إِلَی أَنْ قَالَ والْقَائِمُ یوْمَئِذٍ بِمَکه عِنْدَ الْکعْبَه مُسْتَجِیراً بِهَا یقُولُ أَنَا وَلِی اللهِ أَنَا أَوْلَی بِاللهِ وبِمُحَمَّدٍ (صلّی الله علیه وآله وسلّم) فَمَنْ حَاجَّنِی فِی آدَمَ فَأَنَا أَوْلَی النَّاس....(۳۸۰)
گرچه روایت نخست را جابر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند وروایت دوم را فضل از حسن بن محبوب وبه صورت مرفوع از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند، به احتمال زیاد این دو در واقع یک روایتند؛ چرا که اولاً متن کامل آن ها با یک دیگر مشابهت های فراوانی دارند، ثانیاً در سند روایت نخست حسن بن محبوب وجود دارد، همچنان که با دقت در سند حدیث نخست معلوم می شود منبع این روایت کتاب حسن بن محبوب بوده است.
از میان روایات یادشده روایات دسته سوم را می توان به روایات دست اول باز گرداند؛ به این توضیح که تعبیر سومین دسته روایات این بود که قائم در آن روز که حادثه خسف اتفاق می افتد در مکه است. تعبیر «القائم یومئذ بمکه» بیش از این دلالت ندارد که امام مهدی (عجّل الله فرجه) در روز خسف در شهر مکه شرف حضور دارند وحادثه خسف در همان روز قیام اتفاق می افتد، اما این که به لحاظ زمانی در همان روز ابتدا قیام اتفاق می افتد یا خسف یا این که این دو دقیقاً هم زمانند از این روایت قابل استنباط نیست. بنابراین احتمال دارد که حادثه قیام وخسف در یک روز اتفاق بیفتند، ولی خسف ساعاتی پیش از قیام باشد. بنابراین روایات دسته سوم با دسته اول هم آهنگ خواهند بود والبته دسته سوم را از این جهت به دسته دوم نمی توان بازگرداند؛ زیرا از تعابیری که در روایات دسته دوم وجود دارد استفاده می شود که میان قیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) وحادثه خسف بیش از یک روز فاصله وجود دارد. بنابراین، نمی توان گفت در یک روز قیام اتفاق می دهد وبه فاصله چند ساعت پس از آن، حادثه خسف.
از مجموع روایات پیش گفته روشن شد که در خصوص زمان تحقق خسف دو دسته روایت وجود دارد که هر کدام مشتمل بر دو روایت معتبر بود وبه لحاظ تعداد روایات دسته اول شش عدد وبیشتر از دسته دوم هستند. البته این کثرت به اندازه ای نیست که باعث ترجیح آن بر دسته دوم روایات شود واز سوی دیگر گذشته از تعارض در مسئله زمان خسف روایات دسته دوم وسوم از این نظر نیز با یک دیگر در تعارضند که به دلالت روایات دسته دوم امام مهدی (عجّل الله فرجه) در زمان خسف در منطقه بیداء شرف حضور دارند، حال آن که طبق مضمون دسته سوم مکان حضور آن حضرت در زمان خسف مکه است. از این رو درباره زمان دقیق خسف ونسبت زمانی آن با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) به صورت قاطعانه نمی توان قضاوت کرد. روایات یادشده گرچه از جهتی با یک دیگر در تعارض بودند لیکن در اصل این که خسف بیداء تحقق خواهد یافت ونیز این که این حادثه برای سپاه سفیانی رخ خواهد داد ونیز این که این رخداد با فاصله اندکی از ظهور خواهد بود اتفاق نظر دارند وتعارض اندکی که در بخشی از مضمون آن ها وجود دارد می تواند ناشی از اشتباه سهوی راویان احادیث باشد که در نقل ماجرا وبیان تقدم وتأخر اجزای آن به خطا رفته اند ودر بیان سیر ماجرا برخی از اجزا را به اشتباه بر برخی دیگر مقدم کرده اند.

نفس زکیه *

چهارمین نشانه ای که در نوشتار پیش رو بررسی خواهد شد، کشته شدن نفس زکیه است. این نشانه در قیاس با سفیانی وصیحه آسمانی، روایات کم تری را به خود اختصاص داده است، اما این روایات در کتاب هایی معتبر هم چون کافی، کمال الدین، الغیبه نعمانی وشیخ طوسی گزارش شده است. از این رو شایسته است درباره محتوا واسناد آن ها به تحقیق پرداخت. افزون بر این، برخی بر این باورند که این نشانه مربوط به گذشته تاریخ بوده است ونباید منتظر تحقق آن در آینده باشیم. بنابراین، باید در این باره نیز تحقیقی روش مند انجام شود. این نوشتار می کوشد ابعاد مختلف این موضوع را تبیین نماید ودر حد توان خود با استناد به سخنان پیشوایان دینی، از ابهامات این مسئله بکاهد.
قتل نفس زکیه یکی از پنج نشانه
در مجموع روایت علایم ظهور، از پنج نشانه به صورت ویژه ومستقل سخن به میان آمده است. اهمیت این نشانه ها را می توان هم از تعدد روایات مربوط به آن ها(۳۸۱) وهم از جداسازی وبیان این نشانه ها به شکل مستقل دریافت. کشته شدن نفس زکیه از نشانه های پنج گانه ای به شمار می رود که در برخی روایات به آن تصریح شده است. امام صادق (علیه السلام) در حدیثی - که علامه مجلسی درباره آن می نویسد: حسن کالصحیح والشهید الثانی عده صحیحاً -(۳۸۲) می فرماید:
خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ: الصَّیحَه والسُّفْیانِی والْخَسْفُ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْیمَانِی...؛(۳۸۳)
پیش از ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) پنج نشانه تحقق پیدا می کند: صیحه آسمانی، خروج سفیانی، فرو رفتگی در بیدا (مکانی نزدیک مکه)، کشته شدن نفس زکیه وخروج یمانی....
سپس امام (علیه السلام) در پاسخ به عمر بن حنظله که پرسید: اگر فردی از اهل بیت شما پیش از تحقق این نشانه ها خروج کرد، آیا او را در قیام هم راهی کنیم، فرمودند: خیر!
در روایتی دیگر، امام صادق (علیه السلام) به ابو بصیر فرمودند:
... یا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ قُدَّامَ هَذَا الْأَمْرِ خَمْسَ عَلَامَاتٍ أُولَاهُنَّ النِّدَاءُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ وخُرُوجُ السُّفْیانِی وخُرُوجُ الْخُرَاسَانِی وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه وخَسْفٌ بِالْبَیدَاء؛(۳۸۴)
ای ابو محمد، پیش از این امر، پنج علامت روی خواهد داد که اولین آن ها ندا در ماه رمضان وسپس قیام سفیانی وخراسانی وکشته شدن نفس زکیه وخسف بیداست.
حتمی بودن کشته شدن نفس زکیه
از دیگر ویژگی هایی که در روایات برای کشته شدن نفس زکیه بیان شده واهمیت این رخداد را می نماید، حتمی بودن این واقعه است. این مطلب در روایات متعددی با تعابیر مختلفی چون: «محتوم»، «لابدّ ان یکون»، «لا یخرج حتی» و... بیان شده است؛(۳۸۵) از جمله در روایت معتبری، ابو حمزه ثمالی از امام صادق (علیه السلام) می پرسد:
ان اباجعفر (علیه السلام) کان یقول: ان خروج السفیانی من المحتوم؟ قال [لی]: نعم واختلاف ولد العباس من المحتوم وقتل النفس الزکیه من المحتوم و...؛(۳۸۶)
امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمودند خروج سفیانی از محتومات است. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: بله واختلاف فرزندان عباس وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است و...
ودر روایت معتبر دیگری از امام صادق (علیه السلام) پرسیده شد: آیا سفیانی از محتومات است؟ آن حضرت فرمودند:
نَعَمْ، وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه مِنَ الْمَحْتُومِ والْقَائِمُ مِنَ الْمَحْتُومِ وخَسْفُ الْبَیدَاءِ مِنَ الْمَحْتُومِ وکفٌّ تَطْلُعُ مِنَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَحْتُومِ والنِّدَاءُ مِنَ السَّمَاء...؛(۳۸۷)
بله، وکشته شدن نفس زکیه از حتمیات است وقائم از حتمیات است وخسف بیدا از حتمیات است ودستی که از آسمان نمایان می شود از حتمیات است وندا از حتمیات است....
ودر روایتی دیگر که بر اساس برخی از مبانی معتبر است، از امام صادق (علیه السلام) چنین روایت شده است:
مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا بُدَّ أَنْ یکونَ مِنْ قَبْلِ قِیامِ الْقَائِمِ، خُرُوجُ السُّفْیانِی وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْمُنَادِی مِنَ السَّمَاء؛(۳۸۸)
از حتمیاتی که به ناچار پیش از قیام قائم رخ خواهد داد، خروج سفیانی وخسف بیدا وکشته شدن نفس زکیه وندا دهنده ای از آسمان خواهد بود.
مطلب یاد شده، در حدیث حمران بن اعین از امام صادق (علیه السلام) با تأکید بیش تری تبیین شده است. آن حضرت در حدیث یاد شده می فرماید:
مِنَ الْمَحْتُومِ الَّذِی لَا بُدَّ أَنْ یکونَ مِنْ قَبْلِ قِیامِ الْقَائِمِ خُرُوجُ السُّفْیانِی وخَسْفٌ بِالْبَیدَاءِ وقَتْلُ النَّفْسِ الزَّکیه والْمُنَادِی مِنَ السَّمَاء.(۳۸۹)
از محتوماتی که چاره ای از تحقق آن ها پیش از قیام امام مهدی (عجّل الله فرجه) نیست، قیام سفیانی، فرو رفتن در سرزمین بیداء، کشته شدن نفس زکیه ومنادی آسمانی است.
واژه «لابد» در این حدیث، نسبت به احادیث پیشین، بر حتمی ویقینی بودن این نشانه ها بیش تر تأکید می کند. بنابراین، با توجه به روایت های پیش گفته، کشته شدن نفس زکیه از نشانه های حتمی ظهور است.
معنای نفس زکیه
زکات در لغت عرب به معنای طهارت ورشد ونموّ آمده است.(۳۹۰) بر این اساس، در معنای نفس زکیه دو احتمال وجود دارد:
۱. به معنای نفس طاهر، یعنی شخصی که گناهی مرتکب نشده است؛
۲. به معنای شخصیت متکامل ورشد یافته است.
برای تأیید معنای اول، قراینی وجود دارد:
۱. در برخی از روایات در مقام اشاره به این موضوع به جای استعمال واژه نفس زکیه، واژه «الدم الحرام» ویا «نفس حرام» به کار رفته است. امام علی (علیه السلام) در حدیثی فرموده اند:
ألا اُخبرکم باخر ملک بنی فلان قتل نفس حرام فی یوم حرام...؛(۳۹۱)
آیا شما را از زمان به پایان رسیدن سلطنت خاندان فلان خبر ندهم؟ هنگام کشته شدن نفسی حرام در روزی حرام....
واژه حرام، در این روایت به معنای ممنوع است، یعنی آن که او را به دلیل پاکی وبی گناهی اش نباید کشت. بنابراین، واژه نفس زکیه که در سایر روایات به کار رفته نیز به معنای شخصیت پاک وبی گناه خواهد بود.
۲. در روایت سلمان در توصیف نفس زکیه، چنین آمده است:
أما إنّی ساُحدِّثُکم بالنفس الطیبه الزکیه وتضریح دمه بین الرکن والمقام...؛(۳۹۲)
من شما را از نفس پاک وبی گناه وکشته شدن او میان رکن ومقام خبر می دهم.
در این روایت نیز نفس زکیه به طیبه توصیف شده وبه معنای شخصیت پاک وبی گناه است.
علاوه بر این، از واژه نفس زکیه در قرآن کریم نیز استفاده شده وبه معنای شخصیت پاک وبی گناه آمده است:
﴿أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکیه بِغَیرِ نَفْسٍ﴾(۳۹۳)
به نظر می رسد این واژه در روایات به همان معنای قرآنی اش به کار رفته است.
قراین زیر معنای دوم را تأیید می کنند:
۱. بی تردید ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه) مهم ترین رخداد عالم وجود در آخر الزمان خواهد بود وکشته شدن نفس زکیه از نشانه های چنین حادثه بزرگی است. ایفای نقش علامت برای این واقعه بی بدیل، زمانی امکان می پذیرد که این علامت، اهمیت ویژه ودر نتیجه انعکاس وسیعی داشته باشد، واین هم جز با برجسته بودن شخصیت نفس زکیه میسور نیست.
۲. تعدد روایاتی که به این حادثه اشاره دارند وتأکید پیشوایان دینی بر حتمیت این رویداد، اهمیت فوق العاده آن ومهم بودن شخصیت نفس زکیه را می نمایاند.
۳. انتخاب مسجدالحرام برای کشتن نفس زکیه، نشان می دهد که قاتلان توانایی دست گیری یا تأخیر در کشتن یا خارج کردن او از مسجدالحرام را ندارند ومصلحت آن ها در هتک حرمت مسجدالحرام وکشتن او در این مکان مقدس است.(۳۹۴) وجود ویژگی های یاد شده برجسته بودن این شخصیت را می نماید.
از قرائنی که در تأیید معنای دوم گذشت، اگر نتوان اثبات کرد که نفس زکیه معنای شخصیت برجسته وممتاز دارد، به یقین می توان گفت که مصداق نفس زکیه، شخصیتی برجسته وویژه است.
در صورتی که نفس زکیه به معنای پاکی وبرائت باشد، در مصداق آن دو احتمال وجود دارد:
۱. او شخص بی گناه معینی است که در زمان ومکان خاص وبا کیفیتی خاص کشته می شود؛
۲. یکی از آثار دوران فتنه وانحراف در آخر الزمان کشته شدن تعدادی از انسان های بی گناه است. بنابراین، نفس زکیه معنای کلی وفراگیر دارد وبه شخص معینی اشاره ندارد.(۳۹۵)
به نظر می رسد، واژه نفس زکیه ظهور در این دارد که او یک نفر بیشتر نیست واز سوی دیگر سایر خصوصیاتی که در روایات برای وی بیان شده، مانند روایاتی که نام او را ذکر یا فاصله میان کشته شدن او وظهور را بیان نموده اند و...، به وحدت مصداق این واژه، ونه عام وکلی بودن آن دلالت دارند. از این رو، حمل نفس زکیه بر معنای عام آن، بدون دلیل وبلکه مخالف با ظاهر روایات است.
نام نفس زکیه
پاره ای از احادیث نام نفس زکیه را «محمد» معرفی کرده اند، امام باقر (علیه السلام) در این باره فرموده است:
اسمه محمد بن الحسن؛(۳۹۶)
اسم نفس زکیه محمد فرزند حسن است.
از امام صادق (علیه السلام) نیز روایت شده است:
... وقتل غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بین الرکن والمقام اسمه محمد بن الحسن ولقبه النفس الزکیه...؛(۳۹۷)
[قائم (عجّل الله فرجه) هنگامی قیام می کند که]... نوجوانی از اهل بیت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) که نامش محمد بن الحسن ولقبش نفس زکیه است، میان رکن ومقام کشته شود....
دو روایت یاد شده به دلیل ضعف سند قابل اعتماد نیستند.
لقب نفس زکیه
اکثر روایاتی که ابعاد مختلف کشته شدن نفس زکیه را شرح داده اند، برای اشاره به این شخصیت از لقب او (نفس زکیه) بهره گرفته اند، نه نام واقعی وی.
برای مثال، امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این که سخن امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمود خروج سفیانی از نشانه های حتمی است، فرموده اند:
نعم، واختلاف ولد العباس من المحتوم وقتل النفس الزکیه من المحتوم وخروج القائم (عجّل الله فرجه) من المحتوم؛(۳۹۸)
بلی، اختلاف فرزندان عباس وکشته شدن نفس زکیه حتمی است وخروج قائم (عجّل الله فرجه) نیز حتمی به شمار می آید.
پیشوایان دینی برای اشاره به نفس زکیه، از واژه های دیگری نیز استفاده کرده اند، گرچه ممکن است در اصطلاح به آن ها لقب گفته نشود. واژه های یاد شده، بدین قرارند:
۱. النفس
امام صادق (علیه السلام) در حدیث معتبری فرمودند:
امسک بیدک هلاک الفلانی، وخروج السفیانی وقتل النفس وجیش الخسف والصوت...؛(۳۹۹)
هلاکت فلانی وخروج سفیانی وکشته شدن نفس وسپاهی که در زمین فرو می رود وندا را را با دستت بشمار....
به نظر می رسد، به قرینه دیگر روایاتی که کشته شدن نفس زکیه را در کنار خروج سفیانی، ندای آسمانی وخسف بیداء آورده اند، «نفس» در این روایت نیز همان نفس زکیه است.
۲. نفس حرام
امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
الا اخبرکم بآخر ملک بنی فلان؟ قلنا بلی یا امیرالمؤمنین. قال: قتل نفس حرام فی یوم حرام فی بلد حرام عن قوم من قریش...؛(۴۰۰)
آیا شما را از زمان به پایان رسیدن حکومت خاندان فلان خبر ندهم؟ گفتیم بله یا امیرالمؤمنین. حضرت فرمود: هنگام کشته شدن نفسی حرام در روزی حرام در سرزمینی حرام از تیره قریش....
۳. النفس الطیبه الزکیه
امام صادق (علیه السلام) از سلمان چنین روایت می کند:
اما انی ساحدثکم بالنفس الطیبه الزکیه وتضریح دمه بین الرکن والمقام؛(۴۰۱)
آگاه باشید! من شما را از نفس پاک وبی گناه وکشته شدن او میان رکن ومقام خبر می دهم.
۴. غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)
امام باقر (علیه السلام) در این باره فرمودند:
... وقتل غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بین الرکن والمقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزکیه؛(۴۰۲)
[از علایم ظهور] کشته شدن نوجوانی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) در میان رکن ومقام است که نامش محمد بن حسن، نفس زکیه است.
۵. الدم الحرام
امام علی (علیه السلام) در این باره فرمودند:
لایطهرالله الارض من الظالمین حتی یسفک الدم الحرام؛(۴۰۳)
خداوند زمین را از ظالمان پاک نمی گرداند، مگر این که خون حرام ریخته شود.
در این روایت به نفس زکیه تصریح نشده، اما به نظر می رسد با توجه به دیگر روایاتی که در مقام شمارش علایم پیش از ظهور از کشته شدن تنها یک شخصیت مهم گزارش داده اند، خون حرام در این روایت، همان نفس زکیه است.
نسب نفس زکیه
روایات به چند صورت از نسب نفس زکیه سخن گفته اند:
۱. از خاندان قریش
امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
الا اخبرکم بآخر ملک بنی فلان؟ قلنا بلی یا امیرالمؤمنین. قال: قتل نفس حرام فی یوم حرام فی بلد حرام عن قوم من قریش؛(۴۰۴)
آیا شما را از زمان به پایان رسیدن حکومت فلان خبر ندهم؟ گفتیم آری یا امیرالمؤمنین. حضرت فرمود هنگام کشته شدن نفسی حرام در روزی حرام در شهری حرام از تیره قریش.
۲. از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وفرزند حسن امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
... وقتل غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بین الرکن والمقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزکیه؛(۴۰۵)
این روایت از امام صادق (علیه السلام)(۴۰۶) وسفیان بن ابراهیم الجریری(۴۰۷) از اصحاب امام باقر (علیه السلام) نیز نقل شده است.
از این سه روایت استفاده می شود که نفس زکیه از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) است، اما درباره محمد بن حسن دو احتمال وجود دارد:
الف) منظور از حسن، امام حسن مجتبی (علیه السلام) است؛
ب) منظور از حسن، پدر حقیقی وبدون واسطه اوست.
بر این اساس، از این روایات نمی توان حسنی بودن (انتساب نفس زکیه به خاندان امام حسن مجتبی (علیه السلام)) را استفاده کرد. البته احتمال این که نام پدر حقیقی نفس زکیه حسن باشد، بسیار بعید می نماید؛ چرا که در روایات برای پدر نفس زکیه موقعیت مهم یا فعالیت خاصی بیان نشده است. وی شخصیتی عادی ومعمولی خواهد داشت. از این رو، ذکر نام وی در روایات وتأکید بر این که نفس زکیه فرزند چنین پدری است، توجیه معقول ومنطقی ندارد.
۳. از خاندان امام حسین (علیه السلام)
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
... والنفس الزکیه من ولد الحسین...؛(۴۰۸)
ونفس زکیه از فرزندان حسین (علیه السلام) است....
روایت یاد شده را عیاشی در تفسیر خود از امام باقر (علیه السلام) نقل مرسل کرده است. این روایت، با الفاظی مشابه به سند معتبر در کتاب غیبت نعمانی(۴۰۹) نیز وجود دارد. مقایسه فقرات این دو روایت ونقل شدن آن دو از جابر جعفی، از امام باقر (علیه السلام) نشان می دهد این دو حدیث جز یک حدیث نیستند. اما از آن جا که جمله «والنفس الزکیه من ولد الحسین» در کتاب غیبت نعمانی که سند معتبری دارد، نیامده است، از این رو، به روایتی که نفس زکیه را از فرزندان امام حسین (علیه السلام) می داند نیز به دلیل ضعف سند وهم به دلیل فقدان این فقره در نقل دیگر همان روایت، نمی توان اعتماد کرد.
بنابراین، به دلیل ضعف سند روایات یاد شده درباره نسب نفس زکیه نمی توان قاطعانه قضاوت کرد. البته در کتاب شریف کافی در روایت صحیحی از کشته شدن شخصی حسنی، اندکی پیش از ظهور گزارش شده، اما از آن جا که دلیل قاطعانه ای بر یکی بودن حسنی یاد شده با نفس زکیه وجود ندارد، نمی توان آن را بر انتساب نفس زکیه به خاندان امام حسن مجتبی (علیه السلام) دلیل دانست، گرچه احتمال آن وجود دارد.
... ویستأذن الله فی ظهوره فیطّلع علی ذلک بعض موالیه، فیأتی الحسنی فیخبره الخبر فیبتدر الحسنی الی الخروج فیثب علیه اهل مکه فیقتلونه ویبعثون برأسه الی الشامی فیظهر عند ذلک صاحب هذا الامر؛(۴۱۰)
... ومهدی (علیه السلام) از خداوند درباره ظهورش اجازه می خواهد. پس یکی از موالیان آن حضرت از این موضوع آگاه می شود ونزد حسنی می آید واو را از این خبر آگاه می کند وحسنی در قیام بر آن حضرت پیش دستی می کند، پس مردم مکه بر او می شورند واو را به قتل می رسانند وسرش را نزد شامی می فرستند. در این هنگام صاحب این امر ظهور می کند.
این احتمال را روایتی تأیید می کند که کشته شدن نفس زکیه را به فرمان سفیانی می داند،(۴۱۱) هم چنان که طبق روایات بالا، فرستاده شدن سر نفس زکیه برای شامی کشته شدن وی را به دستور سفیانی نشان می دهد.
هدف نفس زکیه
در زمینه هدف نفس زکیه واقدامات او که سبب شهادت وی می گردد، روایت معتبری به دست ما نرسیده است، اما بر اساس حدیثی از امام باقر (علیه السلام)، امام عصر (عجّل الله فرجه) نفس زکیه را به نمایندگی خویش به سوی مردم مکه می فرستد تا حجت وبرهان بر آن ها تمام گردد. ابو بصیر از امام باقر (علیه السلام) در ضمن حدیثی طولانی چنین نقل می کند:
یقول القائم لاصحابه: یا قوم، ان اهل المکه لایریدوننی ولکنّی مرسل الیهم لأحتجّ علیهم بما ینبغی لمثلی ان یحتج علیهم، فیدعو رجلا من اصحابه فیقول له: امض الی اهل مکه فقل یا اهل مکه انا رسول فلان الیکم وهو یقول لکم: انا اهل بیت الرحمه ومعدن الرساله والخلافه ونحن ذریه محمد وسلاله النبیین وانا قد ظلمنا واضطهدنا وقهرنا وابتزّ منا حقنا منذ قبض نبینا الی یومنا هذا فنحن نستنصرکم فانصرونا. فاذا تکلم هذا الفتی بهذا الکلام اتوا الیه فذبحوه بین الرکن والمقام وهی النفس الزکیه، فاذا بلغ ذلک الامام قال لاصحابه: الا اخبرتکم ان اهل مکه لا یریدوننا...؛(۴۱۲)
قائم (عجّل الله فرجه) به یارانش می فرماید: ای قوم من، مردم مکه مرا نمی خواهند، ولی برای آن که آن گونه که برای همانند من شایسته است، حجت را بر آن ها تمام کنم، فرستاده ای به سوی ایشان می فرستم. سپس یکی از یارانش را فرا می خواند وبه او می فرماید: به سوی اهل مکه برو وبه آن ها بگو ای مردم مکه من فرستاده فلانی (حضرت مهدی (علیه السلام)) به سوی شما هستم واو برای شما چنین پیغام فرستاده است که ما خاندان رحمت وجایگاه رسالت وخلافت هستیم، ما از نوادگان حضرت محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) وسلاله پیامبران هستیم؛ به ما ظلم شده وآزار رسانده اند وما را سرکوب کرده اند، از زمان رحلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) تا به امروز، حق ما را گرفته اند؛ از شما طلب یاری می کنیم، پس یاریمان کنید. وقتی سخن این جوان تمام می شود به او هجوم می آورند ودر میان رکن ومقام او را سر می برند. چون خبر این ماجرا به امام مهدی (عجّل الله فرجه) می رسد، به یاران خویش می فرماید: آیا شما را خبر ندادم که اهل مکه ما را نمی خواهند....
بر اساس دلالت این حدیث که سند معتبری نیز ندارد، رسالت مهم نفس زکیه نمایندگی وی از سوی امام عصر (عجّل الله فرجه) وهدف او ابلاغ ورساندن پیام امام (علیه السلام) به مردمان مکه است. امام با توجه به این که مردمان مکه او را نمی خواهد، وی را به نمایندگی به سوی آنان می فرستد تا حجت بر ایشان تمام شود وبهانه ای برای یاری نکردن امام نداشته باشند. اما پس از رفتن نفس زکیه وابلاغ پیام شفاهی امام، اهالی مکه او را می کشند.
بر اساس این روایت، این جریان قبل از قیام حضرت مهدی (علیه السلام) رخ می دهد وپیام رسانی نفس زکیه در حقیقت به منظور دعوت مردم آن جا برای یاری وکمک به امام معصوم (علیه السلام) در قیام آن حضرت است.
فرضیه دوم درباره اقدامات نفس زکیه که به شهادت او می انجامد، این است که هدف وی فراهم کردن فضای مناسب برای قیام جهانی امام مهدی (عجّل الله فرجه) است، وبه همین دلیل، به اقدام نظامی رو می آورد تا شهر مکه را تصرف کند واز این ره گذر امنیت لازم را برای امام مهدی (عجّل الله فرجه) پدید آورد. اما حرکت او ناتمام می ماند ودر نهایت اهل مکه او را می کشند. این فرضیه مبتنی بر این است که نفس زکیه را همان حسنی بدانیم که در روایت کافی از او نام برده شده بود والبته هم چنان که گذشت، این مطلب قطعی نیست.(۴۱۳)
زمان شهادت نفس زکیه
روایت های متعددی بر نزدیک بودن زمان کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (علیه السلام) دلالت می کنند که برخی فاصله این حادثه را به طور مشخص ودقیق بیان کرده اند، ولی برخی دیگر تنها به نزدیک بودن این دو رخداد اشاره دارند. روایات یاد شده از این قرارند:
۱. امام صادق (علیه السلام) در روایت معتبری فرموده اند:
لیس بین قیام القائم وبین قتل النفس الزکیه الا خمس عشره لیله؛(۴۱۴)
میان قیام قائم وکشته شدن نفس زکیه تنها پانزده شب فاصله است.
امام صادق (علیه السلام) در این حدیث به صورت مشخص فاصله کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (علیه السلام) را پانزده شب بیان فرموده اند.
۲. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمایند:
الا اخبرکم بآخر ملک بنی فلان؟ قلنا: بلی یا امیرالمؤمنین، قال قتل نفس حرام، فی یوم حرام، فی بلد حرام عن قوم من قریش والذی حلق الحبه، وبرأ النسمه ما لهم ملک بعده غیر خمس عشره لیله قلنا هل قبل هذا او بعده من شیء؟ فقال: صیحه فی شهر رمضان تفزع الیقظان وتوقظ النائم وتخرج الفتاه من خدرها؛(۴۱۵)
آیا شما را از زمان به پایان رسیدن سلطنت خاندان فلان خبر ندهم؟ گفتیم آری ای امیر مؤمنان (علیه السلام)؛ حضرت فرمودند: هنگام کشته شدن شخصی بی گناه در روزی حرام در ماه حرام از خاندان قریش. قسم به آن که دانه را شکافت وآدمی را آفرید، پس از آن، بیش از پانزده شب حکومتشان طول نخواهد کشید، پرسیدم آیا پیش وپس از این نشانه چیزی رخ می دهد؟ فرمود: صیحه ای در ماه رمضان که بیداران به فزع وافراد خواب را بیدار می سازد ودختران جوان را از مخفیگاه خویش خارج می کند.
در این حدیث واژه نفس زکیه نیامده است، ولی قرائن متعددی بر اتحاد شخصیت مورد نظر این روایت ونفس زکیه وجود دارد که عبارتند از:
الف) نفس حرام به معنای کسی خواهد بود که کشتن او به دلیل بی گناهی وپاکی اش ممنوع است ونفس زکیه نیز می تواند به معنای شخصیت پاک وبی گناه باشد؛
ب) کشته شدن این شخصیت در ایام حرام خواهد بود، هم چنان که کشته شدن نفس زکیه، پانزده روز قبل از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه)، یعنی در ماه ذی الحجه الحرام اتفاق خواهد افتاد؛
ج) شخص مورد نظر در روایت یاد شده، در سرزمین حرام کشته خواهد شد؛ همان طور که نفس زکیه در مکه به قتل خواهد رسید؛
د) کشته شدن این شخصیت با ریشه کن شدن مسبِّب قتل او پانزده شب بیشتر فاصله نخواهد داشت؛ همان گونه که - بر اساس روایت معتبر امام صادق (علیه السلام) - میان کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (علیه السلام) وقطع ریشه های ظلم وتباهی نیز همین فاصله وجود دارد.
گفتنی است بر خلاف تصور برخی از نویسندگان که به دلیل بیان پایان یافتن حکومت بنی فلان در این روایت، آن را مربوط به گذشته تاریخ پنداشته اند،(۴۱۶) به نظر می رسد ارتباط این روایت با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) بیش تر باشد؛ زیرا از یک سو آن چه می تواند مؤید دیدگاه نویسنده یاد شده باشد، عبارت بنی فلان است که به بنی عباس تفسیر شده؛ اما در برابر تنها قرینه یاد شده، قرینه ای دیگر، بر ارتباط این روایت با ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) دلالت دارد وآن اشاره به ندای آسمانی است که از نشانه های ظهور به شمار می رود ونیز این ادعا که در آینده شخصی از نسل خاندان بنی عباس به قدرت نخواهد رسید. از این رو، این که روایت، مربوط به گذشته تاریخ بوده است، تنها یک استبعاد است وهیچ دلیل مستندی آن را تأیید نمی کند.
۳. امام باقر (علیه السلام) در روایتی فرموده اند:
...یقول القائم (عجّل الله فرجه) لاصحابه یا قوم ان اهل مکه لا یریدوننی. لکنّی مرسل الیهم لاحتجّ علیهم بما تنبغی لمثلی ان یحتج علیهم، فیدعوا رجلاً من اصحابه فیقول له: امض الی اهل مکه...فاذا تکلم هذا الفتی بهذا الکلام اتوا الیه فذبحوه بین الرکن والمقام وهی النفس الزکیه فاذا بلغ ذلک الامام قال لاصحابه لا اخبرتکم ان اهل مکه لا یریدوننا فلا یدعونه حتی یخرج؛(۴۱۷)
حضرت قائم (عجّل الله فرجه) به یارانش می فرماید: ای قوم من، مردم مکه مرا نمی خواهند، برای آن که آن گونه که برای همانند من شایسته است، حجت را بر آنان تمام کنم، فرستاده ای به سوی ایشان می فرستم. پس یکی از یارانش را فرامی خواند وبه او می فرماید: به سوی اهل مکه برو.... وقتی سخن این جوان تمام می شود به او هجوم می آورند ودر میان رکن ومقام او را سر می برند. او همان نفس زکیه است، چون خبر این ماجرا به امام مهدی (علیه السلام) می رسد، به یاران خویش می فرماید: آیا به شما خبر ندادم که اهل مکه ما را نمی خواهند؟ پس آن ها حضرت را رها نمی کنند تا آن حضرت خروج می کند.
از این روایت نیز اتصال ونزدیک بودن شهادت نفس زکیه وظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) استفاده می شود؛ زیرا پس از رسیدن خبر شهادت وی به امام مهدی (عجّل الله فرجه)، اقدامات آن حضرت صورت می گیرد وحضرت با ۳۱۳ نفر به مسجدالحرام می آیند وظهور آن حضرت آغاز می شود. بنابراین، اتصال وقرب زمانی کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (علیه السلام) روشن وآشکار است.
۴. امام باقر (علیه السلام) در حدیث دیگری فرموده اند:
ما اشکل علیکم فلم یشکل علیکم عهد نبی الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ورایته وسلاحه والنفس الزکیه من ولد الحسین (علیه السلام) فان اشکل علیکم هذا فلا یشکل علیکم الصوت من السماء باسمه وامره؛(۴۱۸)
اگر امر بر شما مشتبه شود، عهد پیامبر خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، پرچم وسلاح او، ونفس زکیه که از فرزندان امام حسین (علیه السلام) است، بر شما مشتبه نمی شود [این امر برای شناخت امام مهدی (علیه السلام) برایتان کافی است] واگر اینها نیز برایتان مشتبه شد، ندای آسمانی که به اسم وکار او ندا می دهد، برایتان مشتبه نخواهد شد.
در این حدیث، امام (علیه السلام) کشته شدن نفس زکیه را در کنار عهد رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلّم)، پرچم وسلاح آن حضرت وسپس در کنار ندای آسمانی، نشانه ای برای شناخت وتشخیص امام مهدی (علیه السلام) از میان مدعیان دروغین، بیان می فرماید.
بی تردید، قتل نفس زکیه، در صورتی می تواند معیار شناخت آن حضرت باشد که این دو حادثه (کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)) نزدیک به یکدیگر رخ دهد؛ چه این که فاصله زمانی بسیار، سبب خواهد شد که چنین اثری بر آن مترتب نگردد.
گفتنی است، میان مطلق علایم وعلایم شناخت حضرت، تفاوت است. علایم ظهور به شکل عام آن لزوماً برای شناخت امام مهدی (عجّل الله فرجه) نیستند بلکه نزدیک بودن ظهور را نشان می دهند ودر نتیجه برای درک روز پرشکوه ظهور عامل امیدبخشی، خودسازی وزمینه سازی باشند، وبه همین دلیل، علایم ظهور ممکن است از نظر زمانی با ظهور فاصله زیادی داشته باشند. اما علایمی که کارکردشان تعیین هویت وتشخیص امام مهدی (عجّل الله فرجه) هستند، باید نزدیک ظهور رخ دهند تا این خاصیت در آن ها تحقق پذیرد.
۵. محمد بن صامت از امام صادق (علیه السلام) می پرسد:
ما من علامه بین یدی هذا الامر؟ فقال: بلی، قلت: وما هی؟ قال: هلاک العباسی وخروج السفیانی وقتل النفس الزکیه، والخسف بالبیداء والصوت من السماء، فقلت: جعلت فداک اخاف ان یطول هذا الامر؟ فقال: لا انما هو کنظام الخرز یتبع بعضه بعضا؛(۴۱۹)
آیا پیش از ظهور علامتی وجود دارد؟ حضرت فرمودند: بله. پرسیدم آن ها چه هستند؟ امام فرمودند: آن علامت ها عبارتند از هلاک شدن عباسی، قیام سفیانی، کشته شدن نفس زکیه، خسف بیداء وندای آسمانی. به امام عرض کردم: فدایت شوم! می ترسم این امر طولانی شود! حضرت فرمودند: خیر چنین نخواهد شد؛ زیرا اینها همانند رشته منظمی به دنبال یک دیگر رخ می دهند.
امام صادق (علیه السلام) در این حدیث، فاصله طولانی میان این علامت ها را نفی وتصریح می فرمایند که هلاکت عباسی، خروج سفیانی، کشته شدن نفس زکیه، خسف بیداء وندای آسمانی وظهور امام مهدی (علیه السلام) بدون فاصله زمانی وهم چون رشته ای منظم یکی پس از دیگری اتفاق خواهد افتاد.
۶. عمار یاسر در سخنی طولانی به نشانه های دولت اهل بیت: در آخر الزمان پرداخته وزمان ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه) را چنین بیان کرده است:
فعند ذلک تقتل النفس الزکیه واخوه بمکه ضیعه فینادی مناد من السماء ایها الناس ان امیرکم فلان وذلک هو المهدی الذی یملاء الارض قسطاً وعدلا کما ملئت ظلماً وجوراً؛(۴۲۰)
در این هنگام نفس زکیه وبرادرش در مکه کشته می شوند، پس منادی از آسمان ندا می دهد ای مردمان، همانا امیر شما فلانی است؛ او همان مهدی است که زمین را هم چنان که از ظلم وستم پر شده است، پر از عدل وقسط خواهد کرد.
گرچه این روایت از معصوم نیست ووی این سخنان را به هیچ یک از پیشوایان معصوم: نسبت نداده، اما به نظر می رسد به دلیل شخصیت ممتاز وویژه عمار، وی این کلام را از پیشوایان دینی شنیده ونقل کرده است.
افزون بر این که به جهت نبود انگیزه برای نسبت دادن دروغ به عمار یاسر، می توان به صدور آن نیز مطمئن شد. یا حداقل می توان آن را یک مؤید بر آن چه گذشت به حساب آورد.
البته گفتنی است برخی از نویسندگان مدعی شده اند این روایت مربوط به گذشته تاریخ است چرا که هم چنان که خواهد آمد شخصیتی به نام محمد بن عبد الله معروف به نفس زکیه در عصر امام صادق کشته شد واندکی پس از او برادرش نیز به قتل رسید واز آن جا که در این روایت از کشته شدن برادر نفس زکیه سخن گفته شده بنابر این احتمال ارتباط این روایت با نفس زکیه تاریخی تقویت می شود(۴۲۱) ولی در مقابل تنها قرینه یاد شده که این احتمال را تقویت می کرد دو قرینه وجود دارد که احتمال ارتباط این روایت با ظهور امام مهدی را تقویت می کند نخست این که این روایت بر کشته شدن نفس زکیه در مکه دلالت دارد وحال آن که نقس زکیه تاریخی در مدینه کشته شد ودوم این که در ادامه این روایت از ندای آسمانی که از نشانه های ظهور است سخن گفته شده ونیز تصریح به این که امیر شما مهدی است بر این اساس این ادعا که کلمه «واخوه» به اشتباه یا به عمد به روایت افزوده شده پذیرفتنی تر از این است که بگوییم اصل روایت مربوط به نفس زکیه تاریخی است اما کشته شدن او در مکه ونیز ندای آسمانی وتصریح به نام امام مهدی به اشتباه یا به عمد به روایت افزوده شده است.
۷. شیخ طوسی از یکی از اصحاب امام باقر (علیه السلام) چنین نقل می کند:
النفس الزکیه غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) اسمه محمد بن الحسن یقتل بلا جرم ولاذنب فاذا قتلوه لم یبق لهم فی السماء عاذر ولا فی الارض ناصر فعند ذلک یبعث الله قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم)...؛(۴۲۲)
نفس زکیه نوجوانی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) به نام محمد بن حسن است، وی بدون گناه وجرم کشته می شود وچون او را کشتند نه در آسمان عذری ونه در زمین یاوری خواهند داشت. در این هنگام خداوند قائم آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) را برخواهد انگیخت....
در نقل مجاهد (یکی از اصحاب پیامبر) نیز ظهور امام عصر (علیه السلام) پس از شهادت نفس زکیه دانسته شده است.(۴۲۳) امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز می فرماید: «لا یطهر الله الارض من الظالمین حتی یسفک الدم الحرام...؛(۴۲۴) خداوند زمین را از ظالمان پاک نخواهد کرد مگر هنگامی که خون حرام ریخته شود...». این سخن، بر نزدیک بودن زمان ظهور وکشته شدن نفس زکیه دلالت کند.
بر اساس آن چه در زمینه زمان شهادت نفس زکیه گذشت، با توجه به کثرت روایات مربوط به این موضوع ونیز وجود روایت معتبر در میان آن ها نتیجه می گیریم که حادثه کشته شدن نفس زکیه نزدیک به زمان ظهور امام مهدی صورت می پذیرند. افزون بر این که در برخی از روایات، فاصله زمانی آن دو تنها پانزده شب بیان شده است.
مکان شهادت نفس زکیه
روایات متعددی، مکان شهادت نفس زکیه را بیان کرده اند که آن ها را به دو دسته تقسیم می کنیم:
۱. آن هایی که مکان کشته شدن وی را شهر مکه می دانند؛
۲. احادیث دیگری که محل کشته شدن او را میان رکن ومقام معرفی کرده اند.
باید توجه داشت که این دو دسته هیچ گونه تعارضی با یک دیگر ندارند؛ زیرا دسته دوم مکان دقیق شهادت را مشخص می کند ودسته اول تنها به شهری اشاره دارد که نفس زکیه در آن کشته می شود.
روایات دسته اول
بنابراین روایات، مکان شهادت نفس زکیه مکه است:
۱. امام علی (علیه السلام) فرموده اند:
لا اخبرکم بآخر ملک فلان؟ قلنا: بلی یا امیرالمؤمنین قال: قتل نفس حرام فی یوم حرام فی بلد حرام عن قوم من قریش والذی خلق الحبه وبرأ النسمه ما لهم ملک بعده غیر خمس عشره لیله؛(۴۲۵)
آیا شما را از زمان پایان یافتن سلطنت خاندان فلان خبر ندهم؟ گفتیم آری ای امیرالمؤمنین. حضرت فرمودند: هنگام کشته شدن شخصی بی گناه در روزی حرام در ماه حرام از خاندان قریش. قسم به آن خدا که دانه را شکافت وانسان را آفرید پس از آن بیش از پانزده شب حکومتشان طول نخواهد کشید.
۲. از عمار نیز چنین روایت شده است:
... فعند ذلک یقتل النفس الزکیه واخوه بمکه ضیعه؛(۴۲۶)
... در این هنگام نفس زکیه وبرادرش در مکه کشته می شوند.
روایات دسته دوم
۱. امام باقر (علیه السلام) در بیان نشانه های ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) فرموده اند:
وخروج السفیانی من الشام والیمانی من الیمن وخسف البیداء وقتل غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بین الرکن والمقام اسمه محمد بن الحسن النفس الزکیه؛(۴۲۷)
(ظهور هنگامی است که) سفیانی از شام ویمانی از یمن قیام کنند وفرو رفتن سرزمین بیداء رخ دهد وجوانی از خاندان پیامبر که نامش محمد بن حسن نفس زکیه است، در بین رکن ومقام کشته شود و....
۲. امام صادق (علیه السلام) نیز در ضمن حدیثی می فرمایند:
...خروج السفیانی من الشام والیمانی من الیمن وخسف البیداء وقتل غلام من آل محمد (صلّی الله علیه وآله وسلّم) بین الرکن والمقام اسمه محمد بن الحسن ولقبه النفس الزکیه... فعند ذلک خروج قائمنا؛(۴۲۸)
هنگامی که سفیانی از شام ویمانی از یمن قیام کنند وفرو رفتن در سرزمین بیداء رخ دهد وجوانی از خاندان پیامبر (صلّی الله علیه وآله وسلّم) که نامش محمد بن حسن ولقبش نفس زکیه است، در میان رکن ومقام کشته شود...، در این هنگام قائم ما قیام خواهد کرد.
۳. امام باقر (علیه السلام) در روایت دیگری فرموده اند:
فیدعو رجلاً من اصحابه فیقول له: امض الی اهل مکه فقل: یا اهل مکه انا رسول فلان الیکم وهو یقول لکم: انا اهل بیت الرحمه ومعدن الرساله والخلافه... فاذا تکلم هذا الفتی بهذا الکلام اتوا الیه فذبحوه بین الرکن والمقام وهی النفس الزکیه...؛(۴۲۹)
امام مهدی (علیه السلام) مردی از یارانش را فرامی خواند ومی فرماید: به سوی اهل مکه برو وبه آنان بگو: «ای مردم مکه! من فرستاده فلان هستم وپیام او چنین است: "ما خاندان رحمت وجایگاه رسالت وخلافت هستیم..."» وقتی سخن این جوان تمام می شود، به او هجوم می آورند واو را در میان رکن ومقام سر می برند؛ واو همان نفس زکیه است....
۴. امام علی (علیه السلام) در بیان نشانه های ظهور فرموده اند:
ولذلک آیات وعلامات... والمذبوح بین الرکن والمقام... وخروج السفیانی برایه خضراء؛(۴۳۰)
برای این واقعه (ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه)) نشانه ها وعلایمی است... کشته شدن کسی که بین رکن ومقام سر بریده می شود... وقیام سفیانی با پرچمی سبز....
در این روایت نام نفس زکیه به صراحت برده نشده است، اما با توجه به مجموع احادیث پیش گفته شده در زمینه علایم ظهور تنها نفس زکیه میان رکن ومقام کشته می شود. یاد شدن شخصیت مورد نظر در کنار سفیانی نیز قرینه ای دیگر بر این حقیقت است که مذبوح بین رکن ومقام همان نفس زکیه است.
۵. سلمان در سخنانی از امام صادق (علیه السلام)، حوادث آینده را چنین پیش گویی کرده است:
اما إنّی ساُحدثکم بالنفس الطیبه الزکیه وتضریح دمه بین الرکن والمقام المذبوح ذبح الکبش؛(۴۳۱)
من شما را از کشته شدن نفس پاک وبی گناه وریخته شدن خون او در میان رکن ومقام خبر می دهم؛ او که مانند قوچ سرش بریده می شود.
همه روایات یاد شده، مشکل سندی دارند ونیز ممکن است در برخی از آن ها قراینی باشد که احتمال ارتباط با نفس زکیه تاریخی را تقویت نماید. لیکن چنان که گذشت، با توجه به مجموعه قراینی که در هر روایت وجود دارد ونیز با توجه به همه روایات، می توان به این اطمینان رسید که اولاً این روایات مربوط به نفس زکیه تاریخی نیستند وثانیاً، مکان کشته شدن نفس زکیه مکه است.
به تعبیر دیگر، ما مجموعه ای از روایات، اعم از آن چه درباره زمان کشته شدن نفس زکیه است وآن چه درباره مکان کشته شدن اوست در اختیار داریم که در همه آن ها احتمال جعل نمی رود؛ زیرا اولاً تعدادشان به حدی است که احتمال جعل شدن آن ها پذیرفتنی نیست وثانیاً تنها انگیزه ای که برای جعل آن ها می توان در نظر گرفت، جریان نفس زکیه تاریخی است، با این که برخی از آن ها اصلاً قابلیت انطباق با نفس زکیه تاریخی را ندارند وبرخی قراین عدم انطباقشان بیش تر است. دیگر این که بر اساس آن چه در تاریخ آمده، محمد بن عبد الله دعوی مهدویت داشت وپیروان او درباره اش گمان مهدویت داشتند واین که پیروانش او را پیش از کشته شدنش به عنوان نفس زکیه بشناسند - یعنی کسی که بناست قیام کند وقیامش ناتمام بماند وکشته شود - توجیه معقولی ندارد. بنابراین، شهرت یافتن وی به نفس زکیه، پس از مرگش بوده است. با این حال، اگر پس از مرگ به این عنوان معروف شده، باید روایاتی که او را به عنوان نفس زکیه معرفی کرده اند، پس از مرگش جعل شده باشند واگر چنین باشد، باید مکان قتل او مدینه بیان شده باشد ونیز از ظهور مهدی وندای آسمانی و... سخنی به میان نیامده باشد؛ زیرا پس از مرگ او چنین اتفاقاتی رخ نداد. حال آن که می بینیم در این روایات، هم مکه به عنوان مکان کشته شدن معرفی شده وهم از ندای آسمانی سخن گفته به میان آمده است.
این مجموعه قراین ما را مطمئن می کند که نمی توان همه این روایات را مجعولاتی دانست که پس از مرگ نفس زکیه توسط طرف داران او ساخته شده اند. در ادامه، در این باره بیش تر سخن خواهیم گفت.
نفس زکیه ومحمد بن عبد الله
آیا نفس زکیه یاد شده در روایات علایم ظهور، همان ابو عبد الله محمد بن عبد الله بن حسن بن علی بن ابی طالب ملقب به نفس زکیه است که در عصر منصور خلیفه عباسی قیام کرد وهم راه همه یارانش کشته شد؟
نویسنده کتاب تاریخ الغیبه الکبری بر این سخن تأکید وپافشاری می کند که نفس زکیه یاد شده در روایات علایم ظهور همان نفس زکیه است که در زمان امام صادق (علیه السلام) کشته شد. وی در دو مرحله به اثبات ادعای خویش می پردازد.
الف) در مرحله نخست، قرینه هایی را یاد می آورد که بر تفاوت نفس زکیه با محمد بن عبد الله بن الحسن دلالت می کند ودر مردود دانستن آن ها تلاش می نماید.
ب) در مرحله دوم، قراین دیگر را مطرح می سازد تا انطباق نفس زکیه با محمد بن عبد الله را نتیجه بگیرد.(۴۳۲)
نقد وبررسی مرحله اول
قرائنی که به نظر مرحوم صدر بر انطباق نداشتن نفس زکیه با محمد بن عبد الله دلالت دارند ونقد ایشان بر این قرائن، بدین قرار است:
قرینه اول
نفس زکیه باید بین رکن ومقام کشته شود ومحمد بن عبد الله در این مکان شهید نشده بلکه در «احجار الزیت» مدینه کشته شده است. بنابراین، روشن می شود که نفس زکیه غیر از محمد بن عبد الله است.
مرحوم صدر در پاسخ به این قرینه می گوید:
اگر این قرینه ثابت می شد، به تنهایی برای رد نظریه انطباق کافی بود، لکن ما پیش از این گفتیم که کشته شدن بین رکن ومقام، دلیل محکمی ندارد.
وی می افزاید که در بحار الانوار دو حدیث نقل شده که برای اثبات این مطلب بس نیست وارتکاز ذهنی وشهرت مردمی برای اثبات یک امر تاریخی کفایت نمی کند؛ اگر در آینده اتفاق افتاد دلیل بر صدق آن می شود، ولی اگر اتفاق نیفتاد بر ما لازم نیست که منتظرش باشیم، زیرا دلیلی بر آن نداریم. افزون بر آن، این مطلب را با حدیثی که شیخ مفید در ارشاد نقل کرده، در تعارض می بیند؛ در آن حدیث، نفس زکیه در پشت دروازه کوفه هم راه با هفتاد نفر از اشخاص صالح کشته می شود. این خبر هم نمی تواند یک مسئله تاریخی را اثبات کند، ولی وضع آن بدتر از روایاتی نیست که مقتل نفس زکیه را بین رکن ومقام تعیین می کنند. پس این روایت می تواند با آن معارضه کند ودر صورت تعارض، هر دو از درجه اعتبار ساقط می شوند.
وی می افزاید: اما آن چه در کتاب ارشاد نقل شده که ذبح مرد هاشمی بین رکن ومقام خواهد بود، آن هم بر مقصود ما دلالت نمی کند؛ چون ممکن است آن فرد هاشمی شخصی زکی وآزمایش شده نباشد. به علاوه، روایتی که ضعف سندی دارد، نمی تواند حقیقتی تاریخی را اثبات کند.
نقد وبررسی: همان گونه که در بحث از مکان شهادت یادآور شدیم، نه دو روایت بلکه هفت روایت با اسناد مختلف از امامان معصوم: با دو مضمون که یک دیگر را تأیید می کردند، به دست ما رسیده که در بخشی از آن ها مکان شهادت نفس زکیه، مکه ودر برخی دیگر، مکان آن بین رکن ومقام معرفی شده است. از مجموع احادیث یاد شده به این اطمینان می رسیم که مکان شهادت نفس زکیه (علامت ظهور) در مکه خواهد بود واین مطلب برای اثبات انطباق نداشتن نفس زکیه با محمد بن عبد الله کافی است.
نکته دیگری که مرحوم صدر به آن اشاره فرموده اند، تعارض میان روایت رکن ومقام با روایتی است که شیخ مفید در کتاب ارشاد بیان کردند که بر اساس آن، نفس زکیه با هم راهانش در پشت کوفه به شهادت می رسند که با این تعارض هر دو روایت از اعتبار ساقط خواهند شد. در جواب این سخن اشاره به چند نکته کافی است:
الف) مرحوم شیخ مفید، کشته شدن نفس زکیه در پشت کوفه را روایت نکرده است، تا بتوان با بررسی دلالت وسند وچگونگی تعارض وتعادل وتراجیح آن روایت، با روایت های رکن ومقام ومکه را بررسی کنیم بلکه ایشان به طور کلی فرموده اند:
قد جائت الآثار بذکر علامات زمان قیام القائم المهدی (علیه السلام) وحوادث تکون امام قیامه وآیات ودلالات: فمنها خروج السفیانی وقتل الحسنی... وقتل نفس زکیه بظهر الکوفه فی سبعین من الصالحین وذبح رجل هاشمی بین الرکن والمقام...؛(۴۳۳)
اخبار بسیاری درباره علایم ظهور وپیش آمدها ونشانه هایی که قبل از قیام آن حضرت رخ می دهد وارد شده که، از آن جمله است: خروج سفیانی وکشته شدن سید حسنی... وکشته شدن نفس زکیه به هم راه هفتاد نفر از نیکوکاران در پشت کوفه وکشته شدن مردی هاشمی میان رکن ومقام و....
البته حدیثی از امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ما رسیده که این عبارت شیخ مفید در آن آمده است وبعید نیست که منظور شیخ مفید نیز همین حدیث باشد:
وقتل النفس الزکیه بظهر الکوفه فی سبعین والمذبوح بین الرکن والمقام.(۴۳۴)
این روایت به جهت این که سند معتبری ندارد نمی تواند با مجموعه روایاتی مقابله کند که مکان کشته شدن نفس زکیه را مکه می دانند.
ب) بر فرض وجود یک روایت معتبر مبنی بر شهادت نفس زکیه در پشت کوفه، وتعارض آن با روایاتی که مکان شهادت وی را مکه ویا بین رکن ومقام معرفی می کند، روایات اخیر به دلیل کثرت، بر آن روایت مقدم خواهند بود.
ج) زمانی تعارض معنا پیدا می کند که دو روایت دارای یک موضوع باشند ومکان شهادت یک نفس زکیه را بخواهند بیان کنند. حال آن که ممکن است روایت ارشاد به بیان مکان شهادت نفس زکیه ای غیر از نفس زکیه روایت رکن ومقام پرداخته باشد، ودر نتیجه، دو روایت، دو مضمون اثباتی را برسانند وهیچ گونه تنافی نداشته باشند.
بنابراین، با توجه به روایات متعددی که مکان شهادت نفس زکیه را مکه معرفی کرده اند وقواعد تعارض، به این نتیجه می رسیم که مرحوم صدر به قرینه اول پاسخ کافی نداده واین قرینه دلیل بر مغایرت نفس زکیه (علامت ظهور) با محمد بن عبد الله خواهد بود.
قرینه دوم
مرحوم صدر می نویسد: قرینه دیگر تغایر وانطباق نداشتن نفس زکیه با محمد بن عبد الله، روایاتی است که پیشوایان دینی درباره قتل نفس زکیه فرموده اند؛ این روایت ها بعد از کشته شدن محمد بن عبد الله (نفس زکیه) صادر شده که نشان می دهد بعد از کشته شدن او، هنوز امامان: منتظر این علامت بوده اند وآن را از علایم ظهور دانسته اند.
پاسخ به مرحوم صدر از قرینه: صاحب کتاب تاریخ غیبت کبرا در پاسخ به این قرینه می نویسد:
اگر این قرینه ثابت شود، باز دلیلی کافی برای رد نظریه فوق است، ولی قابل اثبات نیست؛ زیرا تمام روایاتی که در این باره وارد شده، از حضرت باقر وحضرت صادق۸ است. اما امام باقر (علیه السلام) پیش از نفس زکیه می زیسته وامام صادق (علیه السلام) هم معاصر با منصور دوانیقی ونفس زکیه بوده است، وآن حضرت به عبد الله بن حسن پدر نفس زکیه می فرمود که نهضت فرزند او به جایی نخواهد رسید وپیروز نخواهد شد وامیدش را برای رسیدن به خلافت قطع می کرد وبه او می فرمود: به خدا سوگند، این امر نه برای تو ونه برای فرزند تو است، بلکه به این شخص (یعنی سفاح) خواهد رسید، وبعد برای این (یعنی منصور) وبعد برای مدت ها از آن ها خواهد بود تا این که بچه ها به امارت برسند وزنان مورد شور ومشورت قرار گیرند. عبد الله گفت: به خدا سوگند ای جعفر، خداوند تو را بر غیب آگاه نساخته است واین سخن را جز از راه حسد بر فرزندم نگفتی!
حضرت فرمودند: به خدا سوگند من نسبت به پسر تو حسادت نورزیدم؛ این شخص (منصور) او را در احجار الزیت (محلی در مدینه) خواهد کشت وبعد از او برادرش را در ساحل دریا می کشد در حالی که پاهای اسبش در آب است.
به هر حال، دلیلی وجود ندارد که روایات بعد از کشته شدن محمد بن عبد الله نفس زکیه صادر شده باشد، اگر نگوییم که گمان وظن بر خلافش داریم!
نقد وبررسی: هم چنان که تقدم زمانی این احادیث بر کشته شدن محمد بن عبد الله لزوماً به معنای اختلاف نفس زکیه با محمد بن عبد الله نیست، از این تقدم، اتحاد این دو را نیز نمی توان استفاده کرد بلکه باید با توجه به سایر قراین در این باره قضاوت نمود. در عین حال که تقدم زمانی این احادیث بر کشته شدن محمد بن عبد الله را می پذیریم، با توجه به روایاتی که محل کشته شدن نفس زکیه را مکه می داند وسایر قرائنی که خواهد آمد، نفس زکیه را با محمد بن عبد الله متفاوت می دانیم.
قرینه سوم
محمد بن عبد الله شخص چندان پاک وآزمایش شده وبا اخلاص نیست. بنابراین باید در انتظار کشته شدن شخصی بااخلاص تر وآزمایش شده تر از او باشیم؛ زیرا وی به طوری که در مقاتل الطالبین آمده، مدعی مهدویت شد وپدرش او را جلو انداخت ووی را مهدی دانست وبعد از زوال حکومت بنی امیه وپیش از روی کار آمدن بنی عباس برای بنی هاشم چنین سخن رانی کرده:
شما می دانید که ما همیشه می شنیدیم که وقتی برخی از این ها به جان برخی دیگر بیفتند ویک دیگر را بکشند، کار از دستانشان بیرون می رود. اینها صاحب خود (ولید بن یزید) را کشته اند. بیایید با محمد بیعت کنیم. شما می دانید که او مهدی است.
آن گاه حضرت امام صادق (علیه السلام) به او فرمودند:
امر خلافت به تو وفرزندانت نمی رسد بلکه برای اینهاست ودو پسر تو کشته می شوند.
محمد بن عبد الله بن حسن از دوران کودکی پنهان گشته ونمایندگانی به اطراف می فرستاد ومردم را به سوی خود می خواند ومهدی نامیده می شد.
مرحوم صدر می فرماید: ما اکنون نمی خواهیم درباره او مناقشه واشکال کنیم، فقط همین اندازه می دانیم که وی پیش از آن که جایی را بگیرد، کشته شد واین خود دلیل کافی بر کذب ادعای اوست بلکه مقصود آن است که با این حساب وی شخص پاک وبا اخلاص نبوده، بلکه دروغ گو ومنحرف بوده است ولذا باید در انتظار نفس زکیه دیگری باشیم تا پیش از ظهور حضرت کشته شود. اگر این مسئله تاریخی ثابت شود، چاره ای نداریم جز این که به انحراف این سید انقلابی معتقد شویم. ولی دلیل نمی شود که مقصود از اخبار قتل او نیست؛ زیرا در این صورت قتل نفس زکیه یعنی قتل محمد بن عبد الله که معتقدانش نام زکیه را بر وی نهاده اند، وطبق شهرتی که در بین مردم پیدا کرده، در روایت هم به همان اسم آمده است.
نقد وبررسی: بر اساس استدلال مرحوم صدر وروایات نفس زکیه از امام باقر وصادق۸، اکنون جای طرح این پرسش است که شهرت محمد بن عبد الله به نفس زکیه قبل از کشته شدن وی، صورت گرفته، یا پس از کشته شدن. چنان چه وی به این لقب پس از قتل مشهور شده پس روایاتی که او را نفس زکیه گفته اند پس از کشته شدن او صادر شده است. بنابراین، روایات یاد شده درباره محمد بن عبد الله نیست؛ زیرا وقتی امام (علیه السلام) علامتی را بیان می کند، پس از بیان امام باید آن علامت تحقق یابد. بنابراین، باید نفس زکیه در بیان این دو امام غیر از محمد بن عبد الله انقلابی باشد.
اما اگر ادعا شود که نفس زکیه لقب وی، قبل از شهادتش بوده وامام بر اساس شهرت او به نفس زکیه این لقب را برای اشاره به وی به کار برده است، این سخن نیز نمی تواند درست باشد؛ زیرا روایاتی که از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است ودر آن ها امام (علیه السلام) به نفس زکیه تعبیر می فرمایند، بنابر قول مشهور در شهادت آن امام همام تا قبل از سال ۱۱۴ هجری، صادر شده اند. در نتیجه محمد بن عبد الله در هنگام شهادت امام باقر (علیه السلام) چهارده ساله بوده است. افزون بر این که شاید این روایات در همان سال آخر عمر شریف آن حضرت صادر نشده باشد، بلکه ممکن است چند سال پیش از شهادت، واژه نفس زکیه را در بیان خویش به کار برده باشد. از این رو، محمد بن عبد الله در زمان صدور حدیث کمتر از چهارده سال داشته است. بر این اساس، اطلاق واژه نفس زکیه به محمد بن عبد الله از باب شهرت وی به این لقب نیست، چه این که بسیار بعید است که محمد بن عبد الله با سن کم، دارای لقب مذکور باشد.
بنابراین، اگر نفس زکیه را همان محمد بن عبد الله بدانیم، باید بپذیریم که اطلاق این واژه به وی نه از جانب طرف داران بلکه از ناحیه امام باقر (علیه السلام) بوده است. از این رو، باید وی شخصیت پاک وبا اخلاصی باشد، در حالی که به یقین وی چنین نبوده است ودر نتیجه نفس زکیه غیر از محمد بن عبد الله خواهد بود.
قرینه چهارم
با در نظر گرفتن این روایت که قبلاً گفته شد: «بین قیام قائم وبین قتل نفس زکیه جز پانزده شب فاصله نخواهد بود»، می دانیم که بین قتل محمد بن عبد الله نفس زکیه تا ظهور حضرت فاصله بسیاری افتاده وتاکنون بیش از ۱۲۰۰ سال طول کشیده است، بنابراین، نمی توان روایات قتل نفس زکیه را درباره محمد بن عبد الله بدانیم.
مرحوم صدر در نقد این قرینه می فرماید: این قرینه نیز درست نیست، زیرا این روایت در بسیاری از کتاب های شیعی مثل ارشاد شیخ مفید، غیبت شیخ طوسی وکمال الدین صدوق آمده است، ولی همگی به یک راوی می رسند واو ثعلبه است که از شعیب واو از صالح نقل می کند. ثعلبه در کتاب ارشاد وکمال الدین «ابن میمون»، وشعیب در کتاب الغیبه وارشاد «حداد»، ودر کمال الدین «حذّاء»، وصالح در کتاب ارشاد ابن میثم ودر کمال الدین به ابن مولی بنی العذراء توصیف شده اند. به هر حال، این روایات در بهترین فرض، یک خبر حساب می شود وما بر اساس ضوابط سندی، تمسک به یک خبر را در این گونه موارد نپذیرفتیم.
نقد وبررسی: هم چنان که در بحث زمان شهادت نفس زکیه به تفصیل گذشت، روایت مورد نظر مرحوم صدر از نظر سندی معتبر است. از سوی دیگر، روایات متعدد دیگری نیز وجود دارند که بر اتصال کشته شدن نفس زکیه وظهور امام مهدی (علیه السلام) دلالت می کنند بنابر این آن چه بر نزدیک بودن فاصله کشته شدن نفس زکیه با ظهور دلالت دارد خبر واحد نیست وتفصیل این مطلب پیش از این گذشت.
نقد وبررسی نظریه انطباق (مرحله دوم)
سخن مرحوم صدر دارای تفصیل وبسط فراوان در اثبات انطباق نفس زکیه بر محمد بن عبد الله است، ولی دلیل مطمئنی در این زمینه وجود ندارد، بلکه در مرحله اثبات قرائن بر انطباق نیز تنها به دو روایت استناد شده است:
۱. روایتی از ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبین که طبق آن حضرت باقر (علیه السلام) از پدرانش نقل می فرماید که: «نفس از فرزندان حسن است». وی دلالت این حدیث را بر این که مقصود از نفس زکیه، همان فرزند امام حسن (علیه السلام) است، روشن وواضح می داند.
۲. روایت دوم از قول عبد الله بن موسی است که وی نقل می کند:
عده ای از علمای مدینه به نزد علی بن الحسن آمدند واین مسئله (مطالبه حکومت) را با او مطرح کردند. او گفت: محمد بن عبد الله از من شایسته تر وسزاوارتر برای حکومت است. آن گاه حدیث طولانی را ذکر کرد؛ سپس «احجار الزیت» را به من نشان داد وگفت: نفس زکیه در این جا کشته می شود.
عبد الله بن موسی می گوید:
ما کشته او را در همان جا که به آن اشاره کرده بود، دیدیم.
هم چنین مرحوم صدر حدیث دیگری را از مسلم بن بشار نقل کرده که وی گفت: در کنار غنائم خشرم هم راه محمد بن عبد الله بودم. او به من گفت: در این جا نفس زکیه کشته می شود. منظور خودش بود که بعدها در همان مکان به شهادت رسید.
مرحوم صدر این قرائن را در اثبات انطباق نفس زکیه با محمد بن عبد الله با ضمیمه مردود دانستن قرائن افتراق این دو، کافی می داند وبا جزم وپافشاری بر این ادعا تأکید می ورزد.
نقد سندی: در سند روایت اول، کسانی هم چون علی بن العباس وعمر بن موسی وجود دارند؛ علی بن العباس مشترک بین چهار نفر است که همه آن ها یا در کتاب های رجالی توصیف نشده ویا ضعیف شمرده شده اند(۴۳۵) وعمربن موسی نیز توصیف نشده
است.(۴۳۶) بنابراین، استناد به روایت درست نیست.
دو روایت اخیر نیز از امام معصوم (علیه السلام) نیست بلکه اولی از علی بن حسن ودومی از محمد بن عبد الله است واستناد به روایت غیرمعصوم در راستای اثبات ادعای یاد شده، دارای ضعف وسستی روشنی است.
نقد دلالی: خبر دادن امام باقر (علیه السلام) به این که نفس زکیه از فرزندان امام حسن است، تنها نسب نفس زکیه را مشخص می کند، اما اثبات نمی کند که مقصود امام همان محمد بن عبد الله باشد وشخص دیگری در زمان آینده به این نسب وجود نخواهد داشت. هم چنین کشته شدن محمد بن عبد الله در آن مکان مشخص که در قرائن بعدی آمده است نیز هیچ تنافی با تحقق نفس زکیه ای در پیش از ظهور امام عصر (عجّل الله فرجه) نداشته وبه اصطلاح بر فرض پذیرش، دو دلیل مثبت وجود خواهد داشت که اثبات هر یک، با دیگری تنافی ندارد.
از آن چه گذشت، روشن شد که نفس زکیه ای که در روایات علائم الظهور مطرح شده، غیر از محمد بن عبد الله بن حسن محسوب می شود وما باید در آینده منتظر تحقق این علامت باشیم که یکی از نشانه های ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) است.

خاتمه

آن چه گذشت توضیحاتی درباره معروف ترین نشانه های حتمی ظهور بود که در روایات متعددی به هر یک از آن ها اشاره شده بود وبرای هر کدام تقریباً توضیحات مفصلی بیان شده بود. در خاتمه کتاب واز باب تکمیل بحث، بجاست به سه نشانه دیگر که در برخی از روایات به حتمیت توصیف شده اند اشاره شود این سه نشانه از آن جا که در تعداد اندکی از روایات مطرح شده اند ودرباره آن جزئیات چندانی در روایات بیان نشده است، مجال وسیعی برای توضیح وتفسیر ندارند، لیکن گزارش آن چه در روایات در این باره آمده خالی از فایده نیست.
۱. اختلاف بنی عباس
أبو حمزه ثمالی در روایتی معتبر، از امام صادق (علیه السلام) می پرسد:
ان ابا جعفر کان یقول: أن خروج السفیانی من الامر المحتوم. قال لی: نعم واختلاف ولد العباس من المحتوم وقتل النفس الزکیه من المحتوم...؛(۴۳۷)
امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمود: قیام سفیانی از امور حتمی است. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: آری، همین طور است واختلاف فرزندان عباس از محتومات است وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است....
در حدیث دیگری از آن حضرت چنین روایت شده است:
اختلاف بنی العباس من المحتوم والنداء من المحتوم وخروج القائم من المحتوم...؛(۴۳۸)
اختلاف بنی عباس از محتومات است وندا از محتومات است وخروج قائم از محتومات است.
أبو حمزه ثمالی در حدیث مرسله دیگری می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم خروج سفیانی از محتومات است؟ فرمودند:
نعم، والنداء من المحتوم، وطلوع الشمس من مغربها محتوم، واختلاف بنی العباس فی الدوله محتوم، وقتل النفس الزکیه محتوم، وخروج القائم من آل محمد محتوم...؛(۴۳۹)
آری، وندا از محتومات است وطلوع خورشید از مغرب از محتومات است واختلاف بنی عباس بر سر حکومت از محتومات است وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است وخروج قائم آل محمد از محتومات است....
درباره اختلاف بنی عباس وروایات مربوط به آن، چند نکته وجود دارد:
نکته اول این است که به لحاظ تاریخی وجود اختلاف در میان بنی عباس امری تردیدناپذیر است. از این رو اثبات آن نیازی به روایت ندارد. اما قرار داشتن آن در زمره نشانه های ظهور واتصاف آن به حتمیت مطلب دیگری است که از وقوع خارجی نمی توان آن را اثبات کرد.
نکته دوم این است که گرچه در روایات پیش گفته، اختلاف بنی عباس به حتمیت توصیف شده بود، اما به صراحت از نشانه ظهور بودن آن سخنی به میان نیامده بود وبلکه در برخی از روایات در کنار ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) از آن یاد شده است، لیکن از آن جا که احتمال قرار داشتن آن در زمره نشانه های قیامت منتفی است، بنابراین این حادثه از حوادث پیش از ظهور خواهد بود.
نکته سوم این که با توجه به تعدد روایات یاد شده وتنوع منابع آن ونیز وجود روایت معتبر در میان آن ها اتصاف اختلاف بنی عباس به حتمیت به نظر اثبات پذیر است.
۲. آشکار شدن دست در آسمان
دومین پدیده ای که در برخی از روایات به حتمیت توصیف شده است، آشکار شدن دستی در آسمان است. روایاتی که به این مسئله اشاره دارند بدین قرارند:
در روایت معتبری از امام صادق (علیه السلام) پرسیده شد: آیا سفیانی از محتومات است؟ آن حضرت فرمودند:
نعم، وقتل النفس الزکیه من المحتوم، والقائم من المحتوم، وخسف البیداء من المحتوم، وکف تطلع من السماء من المحتوم، والنداء من السماء...؛(۴۴۰)
بله وکشته شدن نفس زکیه از حتمیات است وقائم از حتمیات است وخسف بیدا از حتمیات است ودستی که از آسمان نمایان می شود از حتمیات است وندا از حتمیات است....
در این باره توجه به این مطلب ضروری است که چون از این پدیده تنها به عنوان محتوم ونه نشانه ظهور یاد شده است واز سوی دیگر در کنار اصل ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) از آن یاد شده است، این احتمال وجود دارد که این پدیده از نشانه های قیامت باشد، چنان که ظهور قائم از نشانه های قیامت است.
۳. طلوع خورشید از مغرب
سومین پدیده ای که در روایات به حتمیت توصیف شده است، طلوع خورشید از مغرب است. در این باره دو روایت وجود دارد:
در حدیث مرسلی ابو حمزه ثمالی می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم آیا خروج سفیانی از محتومات است؟ امام فرمودند:
نعم، والنداء من المحتوم، وطلوع الشمس من مغربها محتوم، واختلاف بنی العباس فی الدوله محتوم، وقتل النفس الزکیه محتوم، وخروج القائم من آل محمد محتوم...؛(۴۴۱)
آری، وندا از محتومات است وطلوع خورشید از مغرب از محتومات است واختلاف بنی عباس بر سر حکومت از محتومات است وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است وخروج قائم آل محمد از محتومات است....
در حدیث دیگری ابو حمزه ثمالی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: امام باقر (علیه السلام) پیوسته می فرمودند: سفیانی از محتومات است وندا از محتومات است وطلوع خورشید از مغرب از محتومات است وچیزهایی دیگری که آن حضرت می فرمودند از محتومات است. امام صادق فرمودند:
واختلاف بنی فلان من المحتوم، وقتل النفس الزکیه من المحتوم وخروج القائم من المحتوم؛(۴۴۲)
واختلاف بنی فلان از محتومات است وکشته شدن نفس زکیه از محتومات است وخروج قائم از محتومات است.
صرف نظر از این که طلوع خورشید از مغرب از نشانه های قیامت است وبه همین دلیل در این روایات در کنار ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) از آن ها یاد شده است، دو روایت یاد شده از نظر سند ضعیف وغیرقابل اعتمادند روایت اول مرسل است ومشکل روایت دوم این است که طریق شیخ طوسی به کتاب احمد بن ادریس معلوم نیست. البته شیخ در فهرست خود یک طریق به تمامی روایات احمد بن ادریس غیر از کتاب نوادر ذکر می کند(۴۴۳) ولی آن طریق هم ضعیف است. به احمد بن جعفر(۴۴۴) نکته دیگری که باعث سلب اعتماد به روایت دوم می شود، این است که همین حدیث با سند معتبر نیز روایت شده است که در آن طلوع خورشید از مغرب وجود ندارد.(۴۴۵)
آن چه گذشت، با هدف تبیین وتوضیح روایات نشانه های حتمی ظهور وبررسی سندی ودلالی آن بود وکوشیده شد تا حد ممکن، جوانب این موضوع کاویده شود وتصویری روشن وشفاف از آن ارائه شود. امید است خوانندگان گرامی به کاستی های بی شمار این اثر به دیده اغماض بنگرند وبا تذکر آن، بر نویسنده منت نهند ورجای واثق است که این اثر ناچیز در پیش گاه امام کون ومکان، صاحب عصر وزمان - ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء - مقبول افتد.

فهرست منابع

۱. اثبات الوصیه، علی بن حسین مسعودی، قم، انتشارات انصاریان، چاپ دوم، ۱۳۸۲ش.
۲. اثبات الهداه، محمد بن حسن حر عاملی، بی جا، بی نا، بی تا.
۳. اختیار معرفه الرجال، محمد بن حسن طوسی، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۴ق.
۴. الارشاد، محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی (شیخ مفید)، بیروت، دارالمفید، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
۵. الامالی، محمد بن حسن طوسی، مؤسسه البعثه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
۶. الانساب، عبد الکریم بن محمد سمعانی، بیروت، دار الجنان، چاپ اول، ۱۴۰۸ق.
۷. الایقاظ من الهجعه، محمد بن حسن حر عاملی، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
۸. بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم ۱۴۰۳ق.
۹. تاریخ الغیبه الکبری، محمد صدر، قم، ذوی القربی، چاپ دوم، ۱۳۸۳ش.
۱۰. تاریخ ما بعد الظهور، محمد صدر، قم، نشر ذوی القربی، چاپ دوم، ۱۳۸۳ش.
۱۱. تاریخ، عبد الرحمن بن محمّد حضرمی (ابن خلدون)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ چهارم، بی تا.
۱۲. تأویل الایات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، شرف الدین حسینی استرابادی، قم، مدرسه الامام المهدی، چاپ اول، ۱۳۶۶ش.
۱۳. تحلیل تاریخ نشانه های ظهور، مصطفی صادقی، قم، پژوهشگاه علوم وفرهنگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۸۵ش.
۱۴. التشریف بالمنن، سید بن طاوس، اصفهان، مؤسسه صاحب الامر، چاپ اول، ۱۴۱۶ق.
۱۵. تعلیقه علی منهج المقال، وحید بهبهانی، بی جا، بی نا، بی تا.
۱۶. تفسیر العیاشی، محمد بن مسعود عیاشی، تهران، مکتبه العلمیه الاسلامیه.
۱۷. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، قم، دارالکتاب، چاپ دوم، ۱۴۰۴ق.
۱۸. التنبیه والاشراف، علی بن حسین مسعودی، بیروت، دار صعب، بی تا.
۱۹. جامع البیان، ابن جریر طبری، بیروت، دار الفکر، ۱۴۱۵ق.
۲۰. جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، تهران دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۶۵ش.
۲۱. حکومت جهانی مهدی، ناصر مکارم شیرازی، قم، نسل جوان، چاپ یازدهم، ۱۳۸۰ش.
۲۲. خلاصه الاقوال، حسن بن یوسف حلی (علامه)، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
۲۳. دراسه فی علامات الظهور والجزیره الخضراء، سید جعفر مرتضی عاملی، بی جا، بی نا، بی تا.
۲۴. رجال ابن داود، حسن بن علی حلی (ابن داود)، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۹۲ق.
۲۵. رجال الطوسی، محمد بن حسن طوسی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
۲۶. رجال النجاشی، احمد بن علی نجاشی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ پنجم، ۱۴۱۶ق.
۲۷. ریاض المسائل، سیدعلی طباطبایی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
۲۸. زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی، اسدالله هاشمی، قم، نشر پرهیزکار، چاپ اول، ۱۳۸۰ش.
۲۹. السرائر، ابن ادریس حلی، قم، موسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم ۱۴۱۰ق.
۳۰. سفینه البحار، شیخ عباس قمی، دار الاسوه، چاپ سوم، ۱۳۸۰ش.
۳۱. سنن ابی داود، ابو داود سجستانی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۰ق.
۳۲. شرح اصول الکافی، ملاصالح مازندرانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
۳۳. صحیح ابن حبان، علی بن بلبان فارسی (ابن حبان)، موسسه الرساله، چاپ دوم، ۱۴۱۴ق.
۳۴. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ق.
۳۵. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری، بیروت، دارالفکر، بی تا.
۳۶. عصر ظهور، علی کورانی، تهران، امیرکبیر، چاپ نهم، ۱۳۸۳ش.
۳۷. عقد الدرر، مقدسی شافعی، قاهره، عالم الفکر، ۱۳۸۹ق.
۳۸. عمده القاری، محمود بن احمد عینی، بیروت، دار احیاء التراث، بی تا.
۳۹. الغیبه، محمد بن ابراهیم نعمانی، قم، انوار الهدی، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
۴۰. الغیبه، محمد بن حسن طوسی، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
۴۱. فتح الباری، احمد بن علی عسقلانی (ابن حجر)، بیروت، دارالمعرفه، چاپ دوم، بی تا.
۴۲. الفتن، نعیم بن حماد، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
۴۳. فقه علائم الظهور، محمد سند، نجف اشرف، نشر دلیلنا، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.
۴۴. فلاح السائل، سید بن طاوس، بی جا، بی تا.
۴۵. الفهرست، محمد بن حسن طوسی، مؤسسه نشر الفقاهه، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.
۴۶. فیض القدیر، محمد عبد الرئوف مناوی، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
۴۷. قاموس الرجال، محمدتقی شوشتری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۴۸. قرب الاسناد، عبد الله بن جعفر حمیری، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.
۴۹. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، ۱۳۶۳ش.
۵۰. کتاب البیع، سید روح الله خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی;، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
۵۱. کتاب الطهاره، ابو القاسم خویی، انتشارات لطفی، چاپ دوم، ۱۴۱۱ق.
۵۲. کتاب نکاح، سیدموسی شبیری زنجانی، قم، مؤسسه پژوهشی رای پرداز، چاپ اول، ۱۴۱۹ق.
۵۳. کمال الدین وتمام النعمه، محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۳۶۳ش.
۵۴. لسان العرب، محمّد بن مکرم مصری انصاری (ابن منظور)، قم، نشر ادب حوزه، ۱۴۰۵ق.
۵۵. مجمع البحرین، فخرالدین طریحی، مکتب النشر الثقافه الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.
۵۶. المحصول، محمد بن عمر فخر رازی، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ دوم، ۱۴۱۲ق.
۵۷. مختصر اثبات الرجعه، فضل بن شاذان (چاپ شده در مجله تراثنا، سال دوم، ش۴).
۵۸. مرآه العقول، محمدباقر مجلسی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، ۱۳۷۹ش.
۵۹. مسالک الافهام، زین الدین علی عاملی (شهید ثانی)، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.
۶۰. مستدرکات علم رجال الحدیث، علی نمازی، تهران، ابن المؤلف، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.
۶۱. المسند، احمد بن حنبل، بیروت، دار صادر، بی تا.
۶۲. معجم احادیث الامام المهدی، علی کورانی، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۱ق.
۶۳. معجم البلدان، یاقوت حموی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.
۶۴. معجم رجال الحدیث، ابو القاسم خویی، چاپ پنجم، ۱۴۱۳ق.
۶۵. المفید فی معجم رجال الحدیث، محمد جواهری، قم، مکتبه المحلاتی، ۱۴۲۴ق.
۶۶. مقاتل الطالبیین، ابو الفرج اصفهانی، نجف، المکتبه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۳۸۵ق.
۶۷. مکیال المکارم، محمدتقی موسوی اصفهانی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
۶۸. منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، لطف الله صافی گلپایگانی، قم، مکتب المؤلف، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.
۶۹. المنجد، لویس معلوف، تهران، نشر اسلام، چاپ سوم، ۱۳۸۳ش.
۷۰. منیه الطالب، موسی نجفی خوانساری، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، ۱۴۱۸ق.
۷۱. مهدی منتظر، محمدجواد خراسانی، نشر نورالاصفیاء، چاپ سوم، ۱۳۸۲ش.
۷۲. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمدحسین طباطبایی، قم، جماعه المدرسین، بی تا.
۷۳. نجم الثاقب، حسین طبرسی نوری، قم، انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ یازدهم، ۱۳۸۶ش.
۷۴. النهایه فی غریب الحدیث، ابن اثیر، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، ۱۳۶۴ش.
۷۵. الوافی، محمد بن محسن فیض کاشانی، اصفهان، مکتبه الامام امیرالمؤمنین، چاپ اول، ۱۳۶۵ش.
۷۶. هدایه الکبری، حسین بن حمدان، بیروت، موسسه البلاغ، چاپ چهارم، ۱۴۱۱ق.
۷۷. الیمانی رایه هدی، محمد علی حلو، نجف اشرف، نشر دلیلنا، چاپ اول، ۱۴۲۵ق.

پاورقی:

-----------------

(۱) مقصود، نشانه های حتمی، غیر از ندای آسمانی است. البته حتمی بودن برخی از این نشانه ها در نوشتار پیش رو نفی شده است. گفتنی است از بررسی پنجمین نشانه حتمی ظهور، یعنی ندای آسمانی به این دلیل صرف نظر شد که هنگام تهیه این مجموعه مطلع شدیم یکی از دانش آموختگان مرکز تخصصی مهدویت در رساله کارشناسی ارشد خود با عنوان ندای آسمانی، این موضوع را به تفصیل بررسی کرده است. این رساله به صورت کتاب با عنوان ندای آسمانی توسط بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود۴ منتشر شده است.
(۲) لسان العرب، ج۱۲، ص۴۱۹.
(۳) تاریخ الغیبه الکبری، ص۸ - ۳۹۶.
(۴) کنزل العمال، ج۳، ص۸۴.
(۵) در توضیح اصول حاکم باید گفت دین مبانی واهدافی دارد ونیز تکالیفی که بر عهده مکلفان گزارده است. لیکن سؤال این است که آیا به صرف وجود تکلیف شرعی، من می توانم دست به عمل بزنم یا این که علاوه بر وظیفه یاد شده، معیارهای دیگری نیز باید لحاظ شوند؟ برای مثال، این تکلیف که با نظام طاغوت نباید همکاری کرد، در یک پادگان نظامی به گوش سربازها می رسد؛ آیا بر اساس این تکلیف دینی همه باید از سربازخانه ها فرار کنند؟ روشن است که نه؛ زیرا این تکلیف کلی در سایه معیارها واصول حاکم است که می تواند به من بگوید اکنون وظیفه تو در قبال این حکم شرعی چیست وتو دقیقاً چه باید بکنی. به عنوان نمونه، انجام تکلیف یاد شده برای سرباز بی حاصلی که در سربازخانه کارایی ندارد به این است که از آن جا فرار کند، برای دیگری که می تواند در لویزان، آن صحنه ها را به پا کند معنایش ماندن ودرگیر شدن است، برای دیگری ماندن واطلاعات به دست آوردن وبرای دیگری ماندن ومهره ساختن ونفوذ کردن. بنابراین مقصود ما از اصول حاکم، معیارها وضوابطی است که به مکلف نشان می دهد برای انجام آن تکلیف کلی که بر عهده اش آمده، دقیقاً باید چه اقدامی انجام دهد.
(۶) عیون اخبارالرضا، ج۱، ص۶۸.
(۷) رسائل المرتضی، ج۴، ص۶۴.
(۸) علل الشرایع، ج۱، ص۱۷۶.
(۹) الغیبه للنعمانی، باب۱۴، ح۲۸، ص۲۷۲.
(۱۰) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۳، باب ۱۸، ح۶.
(۱۱) همان، ص۳۱۰، باب۱۸، ح۲.
(۱۲) الغیبه للطوسی، ص۴۳۲؛ الوافی، ج۲، ص۴۴۵؛ مکیال المکارم، ج۱، ص۳۵۹ و....
(۱۳) کسانی که بدا در علایم حتمی را نفی کرده اند، میان عدم وقوع بدا وعدم امکان بدا تفاوتی قائل نشده اند. ما بر این باوریم که آن چه قابل اثبات است، عدم وقوع بداست نه عدم امکان آن.
(۱۴) کمال الدین، ص۶۵۰، باب۵۷، ح۵. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید قال: حدثنا الحسین بن الحسن ابن ابان، عن الحسین بن سعید، عن صفوان بن یحیی، عن عیسی بن أعین، عن المعلّی بن خنیس، عن أبی عبد الله (علیه السلام): قال: أن أمر السفیانی من الامر المحتوم وخروجه فی رجب».
درباره وثاقت محمد بن حسن نک: رجال النجاشی، ص۳۸۳.
درباره وثاقت حسین بن حسن نک: رجال ابن داود، ص۲۷۰؛ تعلیقه علی منهج المقال، ص۱۴۰.
درباره وثاقت حسین بن سعید، نک: الفهرست، ص۱۱۲.
درباره وثاقت صفوان بن یحیی نک: رجال النجاشی، ص۱۹۷.
درباره وثاقت عیسی بن اعین نک: همان، ص۲۹۶.
درباره وثاقت معلی بن خنیس نک: معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۶۸؛ قرب الاسناد، ص۳۷۴، ح۱۳۲۹. سند این روایت به این صورت است:
«أحمد بن محمد بن عیسی عن ابن اسباط، قال: قلت لأبی الحسن (علیه السلام) جعلت فداک أن ثعلبه بن میمون حدثنی عن علی بن المغیره عن زید القمی عن علی بن الحسین (علیه السلام) قال: یقوم قائمنا لموافاه الناس سنه قال: (لا) یقوم القائم بلا سفیانی؟ أن أمر القائم حتم من الله وأمر السفیانی حتم من الله ولا یکون قائم الّا بسفیانی...».
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: رجال الطوسی، ص۳۵۱.
درباره وثاقت ابن اسباط نک: رجال النجاشی، ص۲۵۲.
(۱۵) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۰ باب ۱۸، ح۲؛ همان، ص۳۱۲، باب ۱۸، ح۵، وروایات دیگر.
(۱۶) همان، ص۳۱۰، باب ۱۸، ح۱.
سند این روایت به این صورت است:
«أخبرنا أحمد بن محمد بن سعید ابن عقده قال: حدثنی محمد بن المفضل بن ابراهیم بن رمانه من کتابه فی رجب سنه خمس وستین ومأتین قال: حدثنا الحسن بن علی بن فضال قال: حدثنا ثعلبه بن میمون أبو إسحاق عن عیسی بن أعین، عن أبی عبد الله (علیه السلام) انه قال...».
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: رجال النجاشی، ص۹۴.
درباره وثاقت محمد بن مفضل نک: همان، ص۳۴۰.
درباره وثاقت حسن بن علی نک: الفهرست، ص۹۷.
درباره وثاقت ثعلبه بن میمون نک: رجال النجاشی، ص۱۱۷.
درباره وثاقت عیسی بن اعین نک: همان، ص۲۹۶.
(۱۷) کمال الدین، ص۶۵۲، باب ۵۷، ح۱۴.
(سند این روایت به این صورت است:
حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل قال: حدثنا عبد الله بن جعفر الحمیری، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب عن أبی حمزه الثمالی...
درباره وثاقت محمد بن موسی نک: خلاصه الاقوال، ص۲۵۱.
درباره وثاقت عبد الله بن جعفر نک: رجال النجاشی، ص۲۱۹.
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: رجال الطوسی، ص۳۵۱.
درباره وثاقت حسن بن محبوب نک: همان، ص۳۳۴.
درباره وثاقت ابی حمزه ثمالی نک: رجال النجاشی، ص۱۱۵.
(۱۸) دراسه فی علامات الظهورو الجزیره الخضراء، ص۶۰.
(۱۹) سوره انعام، آیه۲.
(۲۰) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۴۹، ح۱۳۳.
(۲۱) سوره نحل، آیه۹۶.
(۲۲) سوره یونس، آیه۴۹.
(۲۳) سوره رعد، آیه۳۹.
(۲۴) المیزان، ج۷، ص۹.
(۲۵) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۵، باب ۱۸، ح۱۰. سند این روایت به این صورت است:
«أخبرنا محمد بن همام قال: حدثنا محمد بن أحمد بن عبد الله الخالنجی قال: حدثنا أبو هاشم داود بن القاسم الجعفری...».
این حدیث ضعیف است به دلیل وجود محمد بن احمد بن عبد الله الخالنجی. در این باره نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۶، ص۴۲۲).
(۲۶) نجم الثاقب، ص۸۳۲.
(۲۷) مکیال المکارم، ج۱، ص۳۶۳-۳۵۹.
(۲۸) نک: کتاب حاضر، ص۳۸.
(۲۹) سوره انعام، آیه۲.
(۳۰) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۲، باب ۱۸، ح۵.
(۳۱) دراسه فی علامات الظهور والجزیره الخضراء، ص۶۳.
(۳۲) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۴۹، ح۱۳۳.
(۳۳) سوره رعد، آیه۳۹.
(۳۴) کمال الدین، ص۳۹۳، باب ۳۳، ح۱۷.
(۳۵) الغیبه للنعمانی، ص۱۶۵، باب۱۰، فصل ۳، ح۱.
(۳۶) همان، ص۳۱۱، باب ۱۸، ح۳.
(۳۷) کمال الدین، ص۶۴۹ باب ۵۷، ح۲.
(۳۸) همان ص۳۷۳، باب ۳۵، ح۶.
(۳۹) همان، ص۳۷۷، باب ۳۶، ح۱.
(۴۰) کمال الدین، ص۳۵۲، باب ۳۳، ح۵۰.
(۴۱) کمال الدین، ص۶۴۹، باب۵۷، ح۱.
(۴۲) کمال الدین، ص۵۴۱، باب۵۰، ح۲.
(۴۳) الکافی، ص۷۰ ح۲۷.
(۴۴) المسند، ج۵، ص۲۳۵.
(۴۵) الغیبه للنعمانی، ص۴۶، باب۲، ح۱.
(۴۶) الکافی، ص۲۲۵، ح۲۸۵. (سند این روایت به صورت زیر است:
محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن بن محبوب، عن یعقوب السراج.
درباره وثاقت محمد بن یحیی نک: رجال النجاشی، ص۳۵۳؛
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: همان، ص۸۲؛
درباره وثاقت ابن محبوب نک: رجال الطوسی، ص۳۳۴؛
درباره وثاقت یعقوب السراج نک: رجال النجاشی، ص۴۵۱).
(۴۷) التنبیه والاشراف، ص۲۷۱.
(۴۸) المحصول، ج۴، ص۳۴۸.
(۴۹) صحیح البخاری، ج۴، ص۱۵۹.
(۵۰) تاریخ، ج۴، ص۱۴۸.
(۵۱) همان، ج۶، ص۲۵۰.
(۵۲) بحار الانوار، ج۵۳، ص۸۳.
(۵۳) ج۲، ص۳۸۷.
(۵۴) بحار الانوار، ج۵۳، ص۱۴۸.
(۵۵) شیخ حر عاملی نیز در توضیح این روایات می نویسد: این روایات موجب قطع ویقین نمی شوند؛ زیرا نادر واندکند ومعارض های آن ها فراوان است. (الایقاظ من الهجعه، ص۳۶۸)
(۵۶) اطلاعات یاد شده درباره احمد حسن الیمانی توسط حجت الاسلام والمسلمین دکتر حیدری، امام جمعه محترم شهر اهواز ونماینده استان خوزستان در مجلس خبرگان، در تحقیقات میدانی در عراق وارتباط با مبلغان این جریان تهیه شده است ودر این جا لازم است از ایشان به دلیل این که این اطلاعات را دراختیار ما گذاشت تشکر وتقدیر نماییم.
(۵۷) سایت شریف نیوز، ۱۲/۹/۱۳۸۴.
(۵۸) همان، ۱۰/۲/۱۳۸۴.
(۵۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲ باب۱۴، ح۱۱. (این حدیث ضعیف است به دلیل وجود عبیدالله بن موسی و...)؛ نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۹۶.
(۶۰) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۳۳، باب۲۵، ح۹۸.
(۶۱) اثبات الهداه، ج۳، ص۷۳۵، باب۳۴، فصل۹، ح۹۹.
(۶۲) کمال الدین، ص۶۵۰، باب۵۷، ح۷. (سند این حدیث به این صورت است:
محمد بن الحسن، عن الحسین بن الحسن بن ابان، عن الحسین بن سعید، عن محمد ابی عمیر، عن عمر بن حنظله.
درباره وثاقت محمد بن حسن نک: رجال النجاشی، ص۳۸۳؛
درباره وثاقت حسین بن حسن نک: رجال ابن داود، ص۲۷۰؛
درباره وثاقت حسین بن سعید نک: الفهرست، ص۱۱۲؛
درباره وثاقت محمد بن ابی عمیر نک: همان، ص۴۰۴؛
درباره وثاقت عمر بن حنظله، نک: مسالک الافهام، ج۷، ص۴۴۲؛ کتاب البیع، ج۲، ص۴۷۶).
(۶۳) الکافی، ج۸، ص۳۱۰، ح۴۸۳. سند این روایت به این صورت است:
محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد بن عیسی، عن علی بن الحکم، عن ابی ایوب الخزاز، عن عمر بن حنظله.
درباره وثاقت محمد بن یحیی نک: رجال النجاشی، ص۳۵۳؛
درباره وثاقت احمد بن محمد نک: همان، ص۸۲؛
درباره وثاقت علی بن حکم نک: الفهرست، ص۲۶۳؛
درباره وثاقت ابی ایوب خزاز نک: رجال النجاشی، ص۲۰؛
درباره وثاقت عمر بن حنظله، نک: مسالک الافهام، ج۷، ص۴۴۲؛ کتاب البیع، ج۲، ص۴۷۶.
(۶۴) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۱ ب۱۴، ح۹. (این روایت مرسله است).
(۶۵) رجال ابن داود، ص۲۷۰.
(۶۶) معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۲۳۱
(۶۷) المفید فی معجم رجال الحدیث، ص ب.
(۶۸) کتاب الطهاره، ج۲، ص۱۰۶.
(۶۹) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۱ باب۱۸، ح۲.
(۷۰) الارشاد، ج۲، ص۳۷۱.
(۷۱) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۵، باب۱۴، ح۱۵؛ کمال الدین، ص۶۵۲، باب۵۷، ح۱۴.
(۷۲) منیه الطالب (تقریرات درس محقق نائینی) ج۳، ص۳۶۳.
(۷۳) جواهر الکلام، ج۲، ص۳۳۸.
(۷۴) بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۶۲.
(۷۵) صحیح البخاری، ج۴، ص۱۵۹.
(۷۶) فتح الباری، ج۶، ص۳۹۷.
(۷۷) همان، ج۱۳، ص۶۷.
(۷۸) التنبیه والاشراف، ص۲۷۱.
(۷۹) کمال الدین، ص۳۳۱، باب۳۲، ح۱۶.
(۸۰) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۵.
(۸۱) همان، ص۲۷۶.
(۸۲) الغیبه للنعمانی، ص۴۶، باب۲، ح۱.
(۸۳) الفتن، ص۶۶.
(۸۴) صحیح البخاری، ج۴، ص۱۵۹.
(۸۵) الفتن، ص۲۵۳.
(۸۶) لسان العرب، ج۱، ص۵۸۷.
(۸۷) مجمع البحرین، ج۳، ص۱۴۷.
(۸۸) فتح الباری، ج۶، ص۳۹۷.
(۸۹) الفتن، ص۲۴۵.
(۹۰) فیض القدیر، ج۴، ص۱۶۷.
(۹۱) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۱، ص۴۸۴.
(۹۲) همان، ص۲۹۹؛ الیمانی رایه هدی، ص۲۹.
(۹۳) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از: مجله تراثنا، سال دوم، شماره۴، ص۴۵۵.
(۹۴) الغیبه للنعمانی، ۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷؛ معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۱.
(۹۵) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶، باب۱۸، ح۱۴؛ همان، ص۳۱۰، باب۱۸، ح۱؛ همان، باب۱۸، ح۳؛ کمال الدین، ص۶۵۱، باب۵۷، ح۱۱.
(۹۶) الکافی، ص۲۶۴، ح۳۸۳؛ الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷.
(۹۷) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶، باب۱۸، ح۱۵.
(۹۸) همان، ص۲۸۵، باب۱۴، ح۶۰.
(۹۹) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۵.
(۱۰۰) همان، ص۲۷۶.
(۱۰۱) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷. سند این حدیث به این صورت است:
اخبرنا احمد بن محمد بن سعیدی عن هولاء الرجال الاربعه (محمد بن المفضل وسعدان بن اسحاق بن سعید واحمد بن الحسین بن عبد الملک ومحمد بن احمد بن الحسن) عن ابن محبوب واخبرنا محمد بن یعقوب الکلینی قال: حدثنی علی بن ابراهیم بن هاشم عن ابیه قال: وحدثنی محمد بن عمران قال: حدثنا احمد بن محمد بن عیسی قال: وحدثنی علی بن محمد وغیره عن سهل بن زیاد جمیعاً عن الحسن بن محبوب وحدثنا عبد الواحد بن عبد الله الموصلی عن ابی علی احمد بن محمد بن ابی ناشر عن احمد بن هلال عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن ابی المقدام عن جابر بن یزید الجعفی.
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: الفهرست، ص۶۸؛
درباره وثاقت احمد بن حسین بن عبد الملک، نک: همان، ص۵۸؛
درباره وثاقت حسن بن محبوب، نک: رجال الطوسی، ص۳۳۴؛
درباره وثاقت عمر بن ابی مقدام، نک: معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص۸۲؛
درباره وثاقت جابر بن یزید، نک: همان، ج۴، ص۳۴۴.
(۱۰۲) الفتن، ص۲۳۷.
(۱۰۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲ باب۱۴، ح۱۳. (سند این روایت به این صورت است:
اخبرنا احمد بن محمد سعید، عن احمد بن یوسف بن یعقوب، عن اسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن ابی حمزه عن ابیه ووهیب بن حفص عن ابی بصیر.
درباره وثاقت احمد بن محمد بن سعید نک: الفهرست، ص۶۸؛
درباره وثاقت احمد بن یوسف نک: معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۱۶۳؛
درباره وثاقت اسماعیل بن مهران نک: رجال النجاشی، ص۲۶؛
درباره ضعف حسن بن علی بن ابی حمزه نک: معجم رجال الحدیث، ج۶، ص۱۹؛
درباره وثاقت وهیب بن حفص، نک: رجال النجاشی، ص۴۳۱؛
درباره وثاقت ابی بصیر نک: همان، ص۴۴۱).
(۱۰۴) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، سال دوم، شماره۴، ص۴۵۵. سند این روایت به این صورت است:
حدثنا محمد بن ابی عمیر، قال حدثنا جمیل بن دراج، قال حدثنا زراره ابن اعین.
درباره وثاقت محمد بن ابی عمیر نک: الفهرست، ص۴۰۴؛
درباره وثاقت جمیل بن دراج نک: رجال النجاشی، ص۱۲۶؛
درباره وثاقت زراره، نک: همان، ص۱۷۵.
(۱۰۵) الغیبه للطوسی، ص۴۴۶. (سند این روایت به این صورت است:
محمد بن ابی عمیر، عن سیف بن عمیره، عن بکر بن محمد الازدی.
درباره وثاقت محمد بن ابی عمیر نک: الفهرست، ص۴۰۴؛
درباره وثاقت سیف بن عمیره نک: رجال النجاشی، ص۱۸۹؛
درباره وثاقت بکر بن محمد نک: همان، ص۱۰۸).
(۱۰۶) به نقل از مجله تراثنا، ص۴۵۶
(۱۰۷) درباره وثاقت محمد بن حسن نک: رجال الطوسی، ص۴۳۹.
(۱۰۸) درباره وثاقت احمد بن ادریس نک: الفهرست، ص۶۴.
(۱۰۹) درباره وثاقت محمد بن علی بن قتیبه، نک: قاموس الرجال، ج۷، ص۵۷۱؛ کتاب نکاح، ج۱۵، ص۵۰۷۵.
(۱۱۰) درباره وثاقت فضل بن شاذان نک: رجال النجاشی، ص۳۰۷.
(۱۱۱) الفهرست، ص۳۶۳.
(۱۱۲) کمال الدین، ص۶۵۰، باب۵۷، ح۵. (سند این روایت به این صورت است:
حدثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید، عن الحسین بن الحسن بن ابان، عن الحسین بن سعید، عن صفوان بن یحیی، عن عیسی بن اعین، عم المعلّی بن خنیس.
درباره وثاقت محمد بن حسن نک: رجال النجاشی، ص۳۸۳؛
درباره وثاقت حسین بن حسن نک: رجال ابن داود، ص۲۷۰؛
درباره وثاقت حسین بن سعید نک: الفهرست، ص۱۱۲؛
درباره وثاقت صفوان بن یحیی نک: رجال النجاشی، ص۱۹۷؛
درباره وثاقت عیسی بن اعین نک: همان، ص۲۹۶؛
درباره وثاقت معلی بن خنیس نک: معجم رجال الحدیث، ج۱۹، ص۲۶۸).
(۱۱۳) الغیبه للطوسی، ص۴۴۷.
(۱۱۴) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲، باب۱۴، ح۱۳.
(۱۱۵) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۴.
(۱۱۶) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث نک: کتاب حاضر ص۸۱).
(۱۱۷) الفتن، ص۶۷.
(۱۱۸) همان، ص۲۴۸.
(۱۱۹) همان، ص۲۳۷.
(۱۲۰) همان، ص۲۵۰.
(۱۲۱) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۱، ص۲۹۹.
(۱۲۲) کمال الدین، ص۳۳۱، باب۳۲، ح۱۶.
(۱۲۳) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، ص۴۵۷. البته تذکر این نکته ضروری است که این روایت از نظر متن دقیقا همان روایت پیشین است که در کتاب کمال الدین از امام باقر (علیه السلام) نقل شده بود اما در مختصر اثبات الرجعه با سندی متفاوت از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است. از این رو این دو در واقع یک روایتند که به اشتباه به دو امام نسبت داده شده اند.
(۱۲۴) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، ص۴۵۵.
(۱۲۵) کمال الدین، ص۳۲۸، باب۳۲، ح۷.
(۱۲۶) فلاح السائل، ص۱۷۱.
(۱۲۷) الفتن، ص۱۷۴.
(۱۲۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۵، باب۱۴، ح۶۰.
(۱۲۹) فقه علائم الظهور، ص۲۸ - ۲۹.
(۱۳۰) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲، باب۱۴، ح۱۳.
(۱۳۱) الغیبه للطوسی، ص۴۴۶. (درباره اعتبار این حدیث، نک: حاضر، ص۸۳).
(۱۳۲) الامالی، ص۶۶۱.
(۱۳۳) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، سال دوم، شماره چهارم، ص۴۵۵.
(۱۳۴) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۴.
(۱۳۵) الغیبه للنعمانی، ص۴۶، باب۲، ح۱.
(۱۳۶) الفتن، ص۶۷.
(۱۳۷) همان، ص۲۴۵.
(۱۳۸) همان، ص۲۴۸.
(۱۳۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۱۴۰) عصر ظهور، ص۱۶۱-۱۶۰.
(۱۴۱) فقه علائم الظهور، ص۲۷.
(۱۴۲) الیمانی رایه الهدی، ص۵۶.
(۱۴۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲، باب۱۴، ح۱۳.
(۱۴۴) همان، ص۳۱۱، باب۱۸، ح۳. سند این روایت به این صورت است:
حدثنا احمد بن محمد بن سعید، عن علی بن الحسن التیملی، عن الحسن بن محبوب، عن ابی ایوب الخزاز، عن محمد بن مسلم.
درباره وثاقت احمد بن محمد بن سعید، نک: الفهرست، ص۶۸؛
درباره وثاقت علی بن حسن، نک: رجال النجاشی، ص۲۵۷؛
درباره وثاقت حسن بن محبوب، نک: رجال الطوسی، ص۳۳۴؛
درباره وثاقت ابو ایوب خزاز نک: رجال النجاشی، ص۲۰؛
درباره وثاقت محمد بن مسلم نک: همان، ص۳۲۳).
(۱۴۵) الکافی، ص۲۶۴ ح۳۸۳. سند این روایت به این صورت است:
عده من اصحابنا، عن احمد بن محمد، عن عثمان بن عیسی، عن بکر بن محمد، عن سدیر.
درباره وثاقت محمد بن یحیی العطار، نک: رجال النجاشی، ص۳۵۳؛
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: همان، ص۸۲؛
درباره وثاقت عثمان بن عیسی، نک: معجم رجال الحدیث، ج۱۲، ص۱۳۲؛
درباره وثاقت بکر بن محمد، نک: رجال النجاشی، ص۱۰۸؛
درباره سدیر، نک: معجم رجال الحدیث، ح۹، ص۳۹.
(۱۴۶) فقه علائم الظهور، ص۲۸.
(۱۴۷) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۶، باب۱۴، ح۶۰.
(۱۴۸) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، سال دوم، شماره چهارم، ص۴۵۵.
(۱۴۹) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۵.
(۱۵۰) همان، ص۲۷۶.
(۱۵۱) الفتن، ص۲۳۸.
(۱۵۲) همان، ص۲۵۰.
(۱۵۳) همان، ص۲۳۷.
(۱۵۴) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۱، ص۲۹۵، ج۲، ص۱۵۸، ج۳، ص۱۲۴.
(۱۵۵) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۴.
(۱۵۶) الغیبه للنعمانی، ص۷۰، باب۲، ح۱.
(۱۵۷) معجم احادیث الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، ج۱، ص۳۵۷.
(۱۵۸) نک: کتاب حاضر، ص۱۰۵.
(۱۵۹) مختصر اثبات الرجعه، به نقل از مجله تراثنا، سال دوم، شماره چهارم، ص۴۵۵.
(۱۶۰) منتخب الاثر، ج۳، ص۸۸.
(۱۶۱) حکومت جهانی مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۱۷۵.
(۱۶۲) تاریخ ما بعد الظهور، ص۱۷۳ - ۱۷۴، با اندکی تصرف.
(۱۶۳) همان، ص۱۷۵.
(۱۶۴) مجموعه احادیث یاد شده در فصل های آینده خواهد آمد.
(۱۶۵) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۱۰. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی قال: حدثنا علی بن ابراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن محمد بن أبی عمیر، عن حماد بن عثمان، عن عمر بن یزید قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام)...».
درباره وثاقت احمد بن زیاد، نک: خلاصه الاقوال، ص۷۰.
درباره وثاقت علی بن ابراهیم، نک: رجال النجاشی، ص۲۶۰.
درباره وثاقت ابراهیم بن هاشم، نک: معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۹۱.
درباره وثاقت محمد بن ابی عمیر، نک: رجال النجاشی، ص۳۲۶.
درباره وثاقت حماد بن عثمان، نک: همان، ص۱۴۴.
درباره وثاقت عمر بن یزید، نک: همان، ص۲۸۳.
(۱۶۶) مجموعه روایت های یاد شده در فصل های آینده خواهد آمد.
(۱۶۷) تاریخ ما بعد الظهور، ص۱۷۳.
(۱۶۸) حکومت جهانی مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۱۸۱.
(۱۶۹) الفتن، ص۲۲۶، ح۸۳۶.
(۱۷۰) التشریف بالمنن، ص۲۷۱، باب ۵۹، ح۳۹۳.
(۱۷۱) قرب الاسناد، ص۳۷۴، ح۱۳۲۹ (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۰)
(۱۷۲) کمال الدین، ص۳۷۸، باب۳۶، ح۲.
(۱۷۳) حکومت جهانی مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۱۸۴، با اندکی تصرف.
(۱۷۴) قرب الاسناد، ص۳۷۴، ح۱۳۲۹. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۰)
(۱۷۵) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۰، باب ۱۸، ح۱. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۰)
(۱۷۶) کمال الدین، ص۶۵۲، باب ۵۷، ح۱۴. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۱)
(۱۷۷) تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، ص۲۰۲.
(۱۷۸) همان.
(۱۷۹) همان، ص۱۶۶.
(۱۸۰) همان، ص۱۶۹.
(۱۸۱) همان، ص۱۷۰.
(۱۸۲) همان، ص۱۷۱.
(۱۸۳) همان، ص۱۸۳.
(۱۸۴) همان، ص۱۹۳.
(۱۸۵) همان، ص۲۰۴.
(۱۸۶) منتخب الاثر، ج۳، ص۸۸.
(۱۸۷) تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۱۹.
(۱۸۸) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۸۸، ۸۹، ۹۰، ۲۷۴، ۲۷۷ و....
(۱۸۹) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۷، باب ۱۸، ح۱۶.
(۱۹۰) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۱۱.
(۱۹۱) عقدالدرر، باب ۴، فصل ۲، ص۹۱.
(۱۹۲) التشریف بالمنن، ص۲۹۶، باب ۷۹، ح۴۱۷ (به نقل از الفتن سلیلی).
(۱۹۳) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۹. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا محمد بن علی ماجیلویه قال: حدثنا عمّی محمد بن أبی القاسم عن محمد بن علی الکوفی عن محمد بن أبی عمیر عن عمر بن اذینه قال: قال أبو عبد الله (علیه السلام)...».
این روایت ضعیف است به دلیل محمد بن علی کوفی و....در این باره نک: اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۸۲۳.
(۱۹۴) همان، ح۱۱.
(۱۹۵) عقدالدرر، باب ۴، فصل ۲، ص۹۰.
(۱۹۶) التشریف بالمنن، ص۲۹۶، باب ۷۹، ح۴۱۷ (به نقل از الفتن سلیلی).
(۱۹۷) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۳، به نقل از کشف النوری، ص۲۲۱ (این حدیث مرسله است)؛ عقدالدرر، ص۷۲، باب ۴، فصل ۲؛ التشریف بالمنن، باب ۷۹، ح۴۱۷، ص۲۹۶ (به نقل از الفتن سلیلی).
(۱۹۸) الغیبه للطوسی، ص۴۴۴، ح۴۳۷ (این حدیث مرسله است).
(۱۹۹) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۷، باب ۱۸، ح۱۶ (این حدیث ضعیف است به دلیل وجود عبیدالله بن موسی و... نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۹۶).
(۲۰۰) کمال الدین، باب ۵۷، ح۹، ص۶۵۱ (این حدیث، به دلیل وجود محمد بن علی الکوفی ضعیف است). در این باره نک: اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۸۲۳.
(۲۰۱) سفینه البحار، ج۸، ص۷۱۶.
(۲۰۲) تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، ص۱۷۳.
(۲۰۳) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۹.
(۲۰۴) عقدالدرر، ص۷۳، باب ۴، فصل ۲؛ الغیبه للنعمانی، ص۳۱۸، باب ۱۸، ح۱۸. سند این روایت به این صورت است: «اخبرنا أحمد بن محمد بن سعید قال: حدثنا حمید بن زیاد، قال: حدثنا علی بن الصباح الضحاک قال: حدثنا أبو علی الحسن بن محمد الحضرمی قال: حدثنا جعفر بن محمد عن ابراهیم بن عبد الحمید، عن أبی أیوب الخراز عن محمد بن مسلم عن أبی جعفر الباقر (علیه السلام) قال: السفیانی أحمر، أشقر، أزرق...».
این حدیث به دلیل وجود علی بن الصباح الضحاک ضعیف است. در این باره نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۳۸۸.
(۲۰۵) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۱۰ (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۱۱۹).
(۲۰۶) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۵، ص۲۲۴، به نقل از مختصر بصائر الدرجات، ص۱۹۹. (این حدیث مرسله است)
(۲۰۷) زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۶۵، به نقل از اربعین خاتون آبادی، ص۱۵۳. (این حدیث مرسله است)
(۲۰۸) عقدالدرر، باب ۴، فصل ۲، ص۹۰.
(۲۰۹) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۸، باب ۱۸، ح۱۸. این حدیث به دلیل وجود علی بن الصباح بن الضحاک ضعیف است. (نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۳۸۸)
(۲۱۰) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۰، باب۱۸، ح۱؛ همان، ح۲.
(۲۱۱) کمال الدین، ص۶۵۰. باب ۵۷، ح۵. (درباره اعتباراین حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۲۹)
(۲۱۲) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۳ باب ۱۸، ح۷.
(۲۱۳) همان، ح۳۱۶، باب ۱۴، ح۱۳.
(۲۱۴) همان.
(۲۱۵) الغیبه للطوسی، ص۴۴۶. (درباره اعتباراین حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۳)
(۲۱۶) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶، باب ۱۸، ح۱۵.
(۲۱۷) همان، ص۲۸۵، باب ۱۴، ح۶۰.
(۲۱۸) همان، ص۲۶۲، باب ۱۴، ح۱۳.
(۲۱۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷ (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱).
(۲۲۰) همان، ص۴۲۰، باب ۱۸، ح۸. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا أحمد بن هوزه الباهلی قال: حدثنا ابراهیم بن اسحاق النهاوندی، قال: حدثنا ابو محمد عبد الله بن حماد الانصاری عن عمرو بن شمر عن جابر الجعفی قال... قال ابا جعفر (علیه السلام):...».
این حدیث به دلیل وجود احمد بن هوزه و... ضعیف است (نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۱، ص۴۸۱).
(۲۲۱) کمال الدین، ص۳۲۸، باب ۳۲، ح۷؛ معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۸۵۳، وهمان ص۸۱.
(۲۲۲) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶، باب ۱۸، ح۱۴.
(۲۲۳) کمال الدین، ص۶۵۱ باب۵۷، ح۹؛ الغیبه للنعمانی، ص۳۱۷ باب ۱۸، ح۱۶؛ معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج۳، ص۸۸؛ همان، ج۵، ص۳۵۴.
(۲۲۴) الغیبه للطوسی، ص۴۴۴، ح۴۳۷.
(۲۲۵) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۷، باب ۱۴، ح۱۸.
(۲۲۶) همان، ص۲۶۲، باب ۱۴، ح۱۳.
(۲۲۷) الانساب، ج۵، ص۶۷۴.
(۲۲۸) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۸۸.
(۲۲۹) الهدایه الکبری، ص۳۹۷.
(۲۳۰) معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۳.
(۲۳۱) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۱، باب ۱۸، ح۳ (روایات این موضوع همراه با بررسی اسناد آن در بخش حمله به کوفه خواهد آمد).
(۲۳۲) زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، ص۶۵، به نقل از اربعین خاتون آبادی، ص۱۵۳. (این روایت مرسله است)
(۲۳۳) سیر اقدامات سفیانی در ادامه خواهد آمد.
(۲۳۴) قرب الاسناد، ص۳۷۴، ح۱۳۲۹ (درباره اعتباراین حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۰؛ الکافی، ص۲۶۴، ح۳۸۳)
(۲۳۵) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸ باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۳۶) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۵.
(۲۳۷) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷ (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۸۱)
(۲۳۸) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح۱۰. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۱۱۹)
(۲۳۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸ باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۸۱)
(۲۴۰) همان.
(۲۴۱) تفسیر القمی، ج۲، ص۲۰۵. سند این روایت به این صورت است: ابی، عن ابن ابی عمیر، عن منصور بن یونس، عن ابی خالد الکابلی.
درباره وثاقت ابراهیم بن هاشم، نک: معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۹۱؛
درباره وثاقت ابن ابی عمیر، نک: الفهرست، ص۴۰۴؛
درباره وثاقت منصور بن یونس، نک: رجال النجاشی، ص۴۱۳؛
درباره وثاقت ابو خالد الکابلی، نک: معجم رجال الحدیث، ج۲۲، ص۱۵۲.
(۲۴۲) الغیبه للنعمانی، ص۲۷۹، ح۴۳. سند این روایت به صورت زیر است:
«حدثنا احمد بن محمد بن سعید عن محمد بن المفضّل، وسعدان بن اسحاق بن سعید، واحمد بن الحسین بن عبد الملک، ومحمد بن احمد بن الحسن القطوانی قالو جمیعاً: حدثنا الحسن بن محبوب، عن یعقوب السراج...».
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: الفهرست، ص۶۸.
درباره وثاقت احمد بن حسین بن عبد الملک، نک: همان، ص۵۸.
درباره وثاقت حسن بن محبوب، نک: رجال الطوسی، ص۳۳۴.
درباره وثاقت یعقوب السراج، نک: رجال النجاشی، ص۴۵۱.
(۲۴۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۷۵ باب ۱۴، ح۳۶. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا أحمد بن محمد بن سعید، قال: حدثنا القاسم بن محمد بن الحسن بن حازم قال: حدثنا عبیس بن هشام، عن عبد الله بن جبله، عن محمد بن سلیمان، عن العلاء، عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر محمد بن علی (علیه السلام)...».
این حدیث به دلیل وجود قاسم بن محمد بن الحسن و... ضعیف است. (نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۶، ص۲۵۷)
(۲۴۴) اثبات الوصیه، ص۲۶۷.
(۲۴۵) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۳، باب ۱۸، ح۸.
(۲۴۶) همان، ص۳۱۱، باب ۱۸، ح۳ (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۱۰۱).
(۲۴۷) الکافی، ص۲۶۴ ح۳۸۱. سند این روایت به این صورت است:
«علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن صفوان بن یحیی، عن عیص بن القاسم قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السلام) یقول...».
درباره وثاقت علی بن ابراهیم، نک: رجال النجاشی، ص۲۶۰.
درباره وثاقت ابراهیم بن هاشم، نک: معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۲۹۱.
درباره وثاقت صفوان بن یحیی، نک: رجال النجاشی، ص۱۹۷.
درباره وثاقت عیصبن القاسم، نک: همان، ص۳۰۲.
(۲۴۸) همان، ح۳۸۳. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۱۰۲)
(۲۴۹) همان، ص۲۷۴، ح۴۱۲.
(۲۵۰) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۱، ح۱۶۱ (این حدیث مرسله است).
(۲۵۱) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۲۷۵.
(۲۵۲) همان؛ الغیبه للنعمانی، ص۳۹۱، باب۱۴، ح۶۷. بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۱، ح۱۶۱. (این حدیث مرسله است)
(۲۵۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸ باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۵۴) همان، ص۳۱۰، باب ۱۸، ح۱. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۰)
(۲۵۵) الغیبه للطوسی، ص۴۴۹، ح۴۵۲.
(۲۵۶) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶ باب ۱۸، ح۱۳.
(۲۵۷) کمال الدین، ج۲، ص۶۵۱ باب۵۷،ح۱۱.
(۲۵۸) المنجد، ص۵۴۸.
(۲۵۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۷، باب ۱۴، ح۶۳.
(۲۶۰) همان،۳۱۵، باب ۱۸، ح۱۲. سند این روایت فوق به این صورت است:
«أخبرنا أحمد بن هوزه الباهلی، قال: حدثنا إبراهیم بن إسحاق النهاوندی، عن عبد الله بن حماد الانصاری، عن الحسین بن أبی العلاء، عن عبد الله بن أبی یعفور قال: قال لی أبو جعفر الباقر (علیه السلام): أن لولد العباس والمروانی لوقعه بقرقیساء... ثم یخرج السفیانی».
این حدیث به دلیل وجود ابراهیم بن اسحاق نهاوندی و... ضعیف است. (نک: رجال النجاشی، ص۱۹)
(۲۶۱) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۷۸؛ عقدالدرر، ص۹۲، باب۴، فصل۲.
(۲۶۲) عقد الدرر، ص۸۷، باب۴، فصل۲.
(۲۶۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۶۴) همان، ص۳۱۱، باب۱۸، ح۳. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۹۳)
(۲۶۵) الکافی، ج۸، ص۲۹۵. سند این حدیث به این صورت است: محمد بن یحیی، عن احمد بن محمد، عن ابن فضال، عن علی بن عقبه، عن ابیه، عن میسر.
درباره وثاقت محمد بن یحیی، نک: رجال النجاشی، ص۳۵۳؛
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: همان، ص۸۲؛
درباره وثاقت ابن فضال، نک: همان، ص۲۵۷؛
درباره وثاقت علی بن عقبه، نک: همان، ص۲۷۱؛
درباره وثاقت عقبه بن خالد، نک: کتاب نکاح، ج۱۷، ص۵۴۸۵.
درباره وثاقت میسر، نک: اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۵۱۳؛
(۲۶۶) شرح اصول الکافی، ج۱۲، ص۴۱۰.
(۲۶۷) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۷، باب۱۸، ح۱۷.
(۲۶۸) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۵، ص۳۵۴.
(۲۶۹) همان، ج۳، ص۸۹.
(۲۷۰) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (برای اعتبار این حدیث نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۷۱) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، صص۷۸ و۸۵ و۸۹ و۱۱۳ و۲۵۳ و۲۷۵ و۴۸۱ و...
(۲۷۲) همان، ص۸۹.
(۲۷۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۷۴) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۸۵، ۸۹، ۴۸۱ و...
(۲۷۵) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۷۶) همان، ص۳۱۱، باب ۱۸، ح۳. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۱۰۱)
(۲۷۷) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۷۲ و۲۷۵.
(۲۷۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۷۹) تاریخ ما بعد الظهور، ص۱۶۶.
(۲۸۰) نک: کتاب حاضر، ص۱۵۰.
(۲۸۱) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۹۱.
(۲۸۲) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸ باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۲۸۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۶، باب ۱۴، ح۶۱؛ همان، ص۲۸۸ باب ۱۴، ح۶۷.
(۲۸۴) کمال الدین، ص۶۵۵ باب ۵۷، ح۲۷. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا محمد بن الحسن، قال: حدثنا الحسین بن الحسن بن ابان، عن الحسین بن سعید، عن صفوان بن یحیی، عن عبد الرحمن بن الحجاج عن سلیمان بن خالد قال: سمعت اباعبد الله (علیه السلام) یقول:...».
درباره وثاقت محمد بن حسن، نک: رجال النجاشی، ص۳۸۳.
درباره وثاقت حسین بن حسن، نک: رجال ابن داود، ص۲۷۰؛
درباره وثاقت حسین بن سعید، نک: الفهرست، ص۱۱۲؛
درباره وثاقت صفوان بن یحیی، نک: رجال النجاشی، ص۱۹۷؛
درباره وثاقت عبد الرحمن بن حجاج، نک: همان، ص۲۳۷؛
درباره وثاقت سلیمان بن خالد، نک: همان، ص۱۸۳.
(۲۸۵) همان، باب ۵۷، ح۲۹
(۲۸۶) تاریخ مابعد الظهور، ص۱۶۸.
(۲۸۷) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۱۰۷ و۱۰۹ و۲۹۸ و۳۱۴ و۳۱۵ و۳۱۶ و۴۶۸ و...
(۲۸۸) همان، ج۳، ص۳۶.
(۲۸۹) همان، ج۵، ص۲۸.
(۲۹۰) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۸۷، باب ۲۷، ح۲۰۵.
(۲۹۱) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۳، ص۳۱۳؛ همان، ج۵، ص۲۸ ۹ (این حدیث مرسله است).
(۲۹۲) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۸۸، باب ۲۷، ح۲۰ش۶ (این حدیث مرسله است).
(۲۹۳) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۵، ص۲۸ (این حدیث مرسله است).
(۲۹۴) التشریف بالمنن، ص۲۹۶، باب ۷۹، ح۴۱۷ (به نقل از الفتن سلیلی).
(۲۹۵) معجم احادیث الامام مهدی (عجّل الله فرجه)، ج۵، ص۲۸ (این حدیث مرسله است).
(۲۹۶) همان، ج۳، ص۳۱۳.
(۲۹۷) همان، ص۳۱۴.
(۲۹۸) همان، ج۳، ص۳۱۳.
(۲۹۹) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۰، باب ۱۸، ح۱. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۳۰)
(۳۰۰) همان، ص۳۱۶، باب۱۸، ح۱۴؛ همان، ص۳۱۱، باب۱۸، ح۳.
(۳۰۱) همان، ص۳۱۶، باب ۱۸، ح۱۳.
(۳۰۲) کمال الدین، ص۶۵۱، باب ۵۷، ح ۱۱. سند این روایت به این صورت است:
«حدثنا أبی ومحمد بن الحسن قالا: حدثنا محمد بن ابی القاسم ماجیلویه، عن محمد بن علی الکوفی، قال: حدثنا الحسین بن سفیان، عن قتیبه بن محمد، عن عبد الله بن أبی منصور البجلی، قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام)...».
این روایت به دلیل وجود محمد بن علی کوفی ضعیف است. (نک: اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۸۲۳)
(۳۰۳) الغیبه للطوسی، ص۴۴۹، ح۴۵۲. سند این روایت به این صورت است:
«ابن أبی عمیر عن عمر بن اذینه، عن محمد بن مسلم، قال: سمعت اباعبد الله (علیه السلام) یقول:...».
درباره وثاقت ابن ابی عمیر، نک: الفهرست، ص۴۰۴؛
درباره وثاقت عمرب اذینه، نک: رجال النجاشی، ص۲۸۳؛
درباره وثاقت محمد بن مسلم، نک: همان، ص۳۲۳.
درباره اعتبار طریق شیخ طوسی به کتاب فضل بن شاذان پیش از این سخن گفته شد.
(۳۰۴) بحار الانوار، ج۵۲، ص۲۱۶.
(۳۰۵) النهایه فی غریب الحدیث، ج۱، ص۱۷۱.
(۳۰۶) سوره قصص، آیه ۸۱.
(۳۰۷) سوره نحل، آیه ۴۵.
(۳۰۸) سوره اسراء، آیه ۶۸.
(۳۰۹) سوره انعام، آیه ۶۵؛ سوره هود، آیه ۸۳.
(۳۱۰) «آیا کسانی که تدبیرهای بد می اندیشند، ایمن شدند از این که خدا آنان را در زمین فرو ببرد، یا از جایی که حدس نمی زنند عذاب برایشان بیاید؟» (سوره نحل، آیه ۴۵)
(۳۱۱) تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵.
(۳۱۲) «وای کاش می دیدی هنگامی را که [کافران] وحشت زده اند؛ [آن جا که راهِ] گریزی نمانده است واز جایی نزدیک گرفتار آمده اند». (سوره سبأ، آیه ۵۱)
(۳۱۳) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶.
(۳۱۴) جامع البیان، ج۲۲، ص۱۲۹.
(۳۱۵) سوره شوری، آیه ۱ - ۲.
(۳۱۶) تأویل الآیات، ج۲، ص۵۴۲.
(۳۱۷) «ای کسانی که به شما کتاب داده شده است، به آن چه فرو فرستادیم وتصدیق کننده همان چیزی است که با شماست ایمان بیاورید، پیش از آن که چهره هایی را محو کنیم ودر نتیجه، آن ها را به قهقرا بازگردانیم؛ یا هم چنان که اصحاب سَبْت را لعنت کردیم، آنان را [نیز] لعنت کنیم، وفرمان خدا همواره تحقق یافته است». (سوره نساء، آیه ۴۷)
(۳۱۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۹۰.
(۳۱۹) صحیح البخاری، ج۳، ص۱۹.
(۳۲۰) ترجمه فوق بر اساس تفسیر عینی، از شارحان مشهور صحیح بخاری است. (نک: عمده القاری، ج۱۱، ص۲۳۵)
(۳۲۱) صحیح مسلم، ج۸، ص۱۶۸.
(۳۲۲) مسند احمد، ج۶، ص۳۱۶.
(۳۲۳) صحیح ابن حبان، ج۱۵، ص۱۵۸.
(۳۲۴) سنن ابی داود، ج۲، ص۳۱۰.
(۳۲۵) الکافی، ج۳، ص۳۸۹.
(۳۲۶) السرائر، ج۱، ص۲۶۵.
(۳۲۷) معجم البلدان، ج۲، ص۹۱؛ تاریخ مدینه دمشق، ج۲، ص۴۰۸.
(۳۲۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب ۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۳۲۹) الإرشاد، ج۲، ص۳۷۲. سند این روایت بدین صورت است: الحسن بن محبوب، عن عمرو بن ابی المقدام، عن جابر الجعفی.
(۳۳۰) الاختصاص، ص۲۵۵.
(۳۳۱) الغیبه للطوسی، ص۴۴۱. سند این روایت بدین صورت است: فضل بن شاذان، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر الجعفی.
(۳۳۲) تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۴.
(۳۳۳) در این باره، نک: کتاب حاضر، ص۸۴.
(۳۳۴) گرچه عنوان کتاب اثبات الرجعه است، معمولاً در کتاب هایی با این عنوان روایات مربوط به امام مهدی (علیه السلام) نیز آورده می شده ولذا در کتابی با عنوان مختصر اثبات الرجعه که خلاصه اثبات الرجعه فضل بن شاذان است ونزد شیخ حر عاملی بوده از میان بیست روایت تنها دو روایت مربوط به رجعت است وعمده روایات مربوط به حضرت مهدی (علیه السلام) است.
(۳۳۵) معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۱.
(۳۳۶) ص۳۱۷، باب۱۸، ح۱۶. البته طبق نوشته مصحح کتاب الغیبه، در نسخه اصلی این کتاب، به جای واژه حرستا، خرشنا بوده، اما به نظر می رسد با توجه به روایت نعمانی وسایر روایاتی که در منابع اهل سنت آمده، این واژه تصحیف حرستا باشد.
(۳۳۷) الغیبه ص۴۶۱.
(۳۳۸) الفتن، ص۱۲۴.
(۳۳۹) همان، ص۱۵۹.
(۳۴۰) تاریخ مدینه دمشق، ج۲، ص۲۱۶.
(۳۴۱) الفتن، ص۱۲۵.
(۳۴۲) الارشاد، ج۲، ص۳۷۸.
(۳۴۳) الغیبه للنعمانی، ص۱۴۹، باب۱۰، ح۴.
(۳۴۴) الخصال، ص۴۳۱.
(۳۴۵) کمال الدین، ص۲۵۱، باب۲۳، ح۱. سند این روایت بدین صورت است: «حدثنا الحسین بن أحمد بن إدریس (رضی الله عنه) قال حدثنا أبی قال: حدثنا ابو سعید سهل بن زیاد الآدمی الرازی قال: حدثنا محمد بن آدم الشیبانی عن أبیه أدم بن أبی إیاس قال: حدثنا المبارک بن فضاله، عن وهب بن منبه رفعه عن ابن عباس».
(۳۴۶) مختصر اثبات الرجعه، ج۱۵، ص۲۰۶ (به نقل از مجله تراثنا). سند این روایت بدین صورت است: «حدثنا عبد الرحمن بن أبی نجران، عن عاصم بن حمید، عن أبی حمزه الثمالی».
(۳۴۷) الارشاد، ج۲، ص۳۸۷.
(۳۴۸) بحار الانوار، ج۵۱، ص۷۱.
(۳۴۹) برخی از نویسندگان مدعی شده اند که نشانه های ظهور لزوماً باید نزدیک به ظهور باشند واگر پدیده ای با ظهور فاصله زیاد داشته باشد نمی تواند علامت ظهور باشد (تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، ص۵۲) ولی این ادعا مبنای استواری ندارد؛ چرا که قرآن کریم بیش از چهارده قرن پیش از تحقق علایم قیامت سخن گفته با این که هنوز قیامت برپا نشده است. پس می شود پدیده ای علامت پدیده دیگر باشد در عین حال میان آن ها ده ها قرن فاصله باشد: ﴿فَهَلْ ینظُرُونَ إِلَّا السَّاعَه أَن تَأْتِیهُم بَغْتَه فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا فَأَنَّی لَهُمْ إِذَا جَاءَتْهُمْ ذِکرَاهُمْ﴾ (سوره محمد: آیه ۱۸)
(۳۵۰) الغیبه للنعمانی، ص۳۰۱، باب ۱۶، ح۶.
(۳۵۱) الکافی، ج۸، ص۳۱۰.
(۳۵۲) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۵، باب۱۴، ح۱۵. سند این روایت بدین صورت است: «احمد بن محمد بن سعید عن علی بن الحسن عن یعقوب بن یزید عن زیاد القندی عن غیر واحد من اصحابه».
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: رجال النجاشی، ص۹۴؛
درباره وثاقت علی بن الحسن، نک: همان، ص۲۵۷؛
درباره وثاقت یعقوب بن یزید، نک: همان، ص۴۵۰؛
درباره وثاقت زیاد القندی، نک: معجم رجال الحدیث، ج۸، ص۳۳۰.
این حدیث را زیاد به صورت مستفیض از چند نفر روایت کرده است (عن غیر واحد من اصحابه). بنابراین عدم اطلاع از اسامی آن ها ضرری به اعتبار روایت نمی زند.
(۳۵۳) همان، ص۲۷۲، باب۱۴، ح۲۶ سند این روایت بدین صورت است: «احمد بن محمد بن سعید عن علی بن الحسن التیملی عن محمد واحمد ابنا الحسن عن علی بن یعقوب الهاشمی عن هارون بن مسلم عن ابی خالد القماط عن حمران بن اعین».
(۳۵۴) کمال الدین، ص۶۵۰، باب۵۷، ح۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۶۵)
(۳۵۵) ج۸، ص۳۱۰.
(۳۵۶) ص۲۶۱، باب۱۴، ح۹.
(۳۵۷) ص۴۳۷.
(۳۵۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۳۵۹) کتاب سلیم بن قیس، ص۳۰۹.
(۳۶۰) مختصر بصائر الدرجات، ص۱۹۹.
(۳۶۱) الکافی، ج۸، ص۲۲۴، ح۲۸۵. سند این روایت بدین صورت است: «محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن یعقوب السراج».
درباره وثاقت محمد بن یحیی، نک: رجال النجاشی، ص۳۵۳.
درباره وثاقت احمد بن محمد، نک: همان،ص ۸۲؛
درباره وثاقت حسن بن محبوب، نک: رجال الطوسی، ص۳۳۴.
درباره وثاقت یعقوب السراج، نک: رجال النجاشی، ص۴۵۱.
(۳۶۲) الغیبه للنعمانی، ص۳۱۶، باب۱۸، ح۱۴.
(۳۶۳) الفتن، ص۲۰۳.
(۳۶۴) همان ص ۲۱۵.
(۳۶۵) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۹، باب۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۸۱)
(۳۶۶) همان.
(۳۶۷) تفسیر قمی، ج۲، ص۲۰۵. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۱۵۲)
(۳۶۸) الکافی، ج۸، ص۳۱۰. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۵۶)
(۳۶۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۷۲، باب۱۴، ح۲۶
(۳۷۰) همان، ص۲۶۹، باب۱۴، ح۲۱.
(۳۷۱) همان، ص۳۰۱، باب۱۶، ح۶.
(۳۷۲) تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۴.
(۳۷۳) الکافی، ج۸، ص۲۲۴، ح۲۸۵؛ الغیبه للنعمانی، ص۲۷۹، باب۱۴، ح۴۳. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۲۰۷)
(۳۷۴) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۱.
(۳۷۵) شرح اصول الکافی، ج۱۲، ص۳۰۱.
(۳۷۶) تفسیر القمی، ج۲، ص۲۰۵. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۱۵۲)
(۳۷۷) تأویل الآیات الظاهره، ج۲، ص۴۷۸.
(۳۷۸) تفسیر العیاشی، ج۲، ص۵۷؛ بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۸.
(۳۷۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۹۰، باب۱۴، ح۶۷. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر ص۸۱). این حدیث در تفسیر عیاشی (ج۱، ص۶۴) به گونه ای دیگر روایت شده که نظر به ضعف سند آن، نقل نعمانی بر آن ترجیح دارد.
(۳۸۰) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۵.
* این بخش با همکاری فاضل گرامی آقای محمدعلی قاسمی تدوین شده است که بدین وسیله از ایشان تقدیر می شود.
(۳۸۱) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲، ۲۶۵، ۲۷۹ و....
(۳۸۲) مرآه العقول، ج۲۶، ص۴۰۶.
(۳۸۳) الکافی، ص۳۱۰، ح۴۸۳. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۶۵)
(۳۸۴) الغیبه للنعمانی، ص۳۰۲، باب۱۶، ح۶.
(۳۸۵) همان، ص۲۶۱، باب۱۴، ح۱۱.
(۳۸۶) کمال الدین، ص۶۵۲، باب۵۷، ح۱۴. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۳۱)
(۳۸۷) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۵، باب۱۴، ح۱۵. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۲۰۴)
(۳۸۸) الغیبه للنعمانی، ص۲۷۲. سند این روایت بدین صورت است: احمد بن محمد بن سعید، عن علی بن الحسن التیملی، عن محمد واحمد ابناء الحسن، عن علی بن یعقوب الهاشمی، عن هارون بن مسلم، عن ابی خالد القماط، عن حمران بن اعین. مشکلی که در سند این روایت وجود دارد، علی بن یعقوب است که درکتب قدما توثیق صریحی درباره اش وجود ندارد، لیکن کسانی هم چون صاحب جواهر (جواهر الکلام، ج۳۰، ص۹۴) صاحب ریاض (ریاض المسائل، ج۱۱، ص۲۸۴) به دلیل این که بنوفضال از او روایت کرده اند، به وثاقتش حکم نموده اند. آیت الله شبیری زنجانی نیز بر اساس مبنای دیگر او را ثقه می داند. (کتاب نکاح، ج۱۸، ص۵۷۵۲)
(۳۸۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۷۲، باب۱۴، ح۲۶.
(۳۹۰) النهایه، ج۲، ص۳۰۷.
(۳۹۱) الغیبه للنعمانی، ۲۶۶، باب۱۴، ح۱۷.
(۳۹۲) اختیار معرفه الرجال، ص۹۲.
(۳۹۳) سوره کهف، آیه۷۴.
(۳۹۴) تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۴۰.
(۳۹۵) همان، ص۵۰۵.
(۳۹۶) کمال الدین، ص۳۳۰، باب۳۲، ح۱۶.
(۳۹۷) مختصر اثبات الرجعه، ح۱۸. سند این روایت به این صورت است: «حدثنا صفوان بن یحیی عن محمد بن حمران عن جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام) قال:...»).
(۳۹۸) کمال الدین، ص۶۵۲ باب۵۷، ح۱۴. (برای اعتبار این حدیث نک: کتاب حاضر، ص۳۱)
(۳۹۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۶، باب۱۴، ح۱۶. سند این حدیث چنین است: «أخبرنا احمد بن محمد بن سعید، عن علی بن الحسن، عن علی بن مهزیار، عن حماد بن عیسی، عن حسین بن المختار، عن ابن ابی یعفور، عن أبا عبد الله (علیه السلام) قال:...».
برای اعتبار احمد بن محمد بن سعید، نک: رجال النجاشی، ص۹۴.
برای اعتبار علی بن الحسن، نک: همان، ص۲۵۷.
برای اعتبار علی بن مهزیار، نک: همان، ص۲۵۳.
برای اعتبار حماد بن عیسی، نک: همان، ص۱۴۲.
برای اعتبارحسین بن المختار نک: معجم رجال الحدیث، ج۷، ص۹۳.
برای اعتبار ابن ابی یعفور نک: رجال النجاشی ص۲۱۳.
(۴۰۰) همان، ص۲۶۶، باب۱۴، ح۱۷.
(۴۰۱) اختیار معرفه الرجال، ص۹۲.
(۴۰۲) کمال الدین، ص۳۳۰، باب۳۲، ح۱۶.
(۴۰۳) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۳، باب۱۴، ح۵۵.
(۴۰۴) همان ص۲۶۶، باب۱۴، ح۱۷.
(۴۰۵) کمال الدین، ص۳۳۰، باب۳۲، ح۱۶.
(۴۰۶) معجم احادیث الامام المهدی۷، ج۳، ص۴۹۳، ح۱۰۶۳.
(۴۰۷) الغیبه للطوسی، ص۴۶۴، ح۴۸۰.
(۴۰۸) تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵، ح۱۱۷.
(۴۰۹) ص۲۸۸، باب۱۴، ح۶۷.
(۴۱۰) الکافی، ج۸، ص۲۲۴، ح۲۸۵. (درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۲۰۷)
(۴۱۱) منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر۴، ج۳، ص۹۲، ح۱۰۳۸.
(۴۱۲) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۷، ح۸۱ (این حدیث مرفوعه است).
(۴۱۳) نک: کتاب حاضر، ص۲۳۳.
(۴۱۴) کمال الدین وتمام النعمه، ص۶۴۹، باب۵۷، ح۲. (سند این روایت به این صورت است: «محمد بن حسن بن احمد بن ولید، عن محمد بن الحسن الصفار، عن العباس بن معروف، عن علی بن مهزیار، عن عبد الله بن محمد الحجّال، عن ثعلبه بن میمون، عن شعیب الحذّاء عن صالح بن مولی بنی العذراء عن الصادق (علیه السلام):...».
برای اعتبار محمد بن حسن، نک: رجال النجاشی، ص۳۸۳؛
برای اعتبار محمد بن الحسن الصفار، نک: همان، ص۳۴۵؛
برای اعتبارعباس بن معروف، نک: همان، ص۲۸۱؛
برای اعتبار علی بن مهزیار، نک: همان، ص۲۵۳؛
برای اعتبار عبد الله بن محمد الحجّال، نک: همان، ص۲۲۵؛
برای اعتبار ثعلبه بن میمون، نک: همان، ص۱۱۷؛
برای اعتبار شعیب الحداد، نک: همان، ص۱۹۵؛
برای اعتبار صالح بن میثم، نک: همان، ج۹، ص۸۴).
گفتنی است که در کتاب کمال الدین به جای شعیب الحداد، شعیب الحذاء آمده است که با توجه به این که چنین عنوانی در کتاب های رجالی وجود ندارد وهمین روایت در الغیبه شیخ طوسی والارشاد شیخ مفید از شعیب الحداد نقل شده، روشن می شود که شعیب الخذاء تصحیف شعیب الحداد است. هم چنین در کتاب کمال الدین راوی حدیث از امام صادق (علیه السلام) صالح موسی بنی العذراء است. همین روایت را شیخ طوسی در الغیبه از شعیب الحداد از صالح روایت کرده وشیخ مفید نیز همین حدیث را از شعیب الحداد از صالح بن میثم نقل کرده است. بنابراین به گواهی نقل شیخ مفید صالح موسی بنی العذراء همان صالح بن میثم است.
(۴۱۵) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۶، باب۱۴، ح۱۷.
(۴۱۶) تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، ص۱۵۱.
(۴۱۷) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۷، ح۸۱.
(۴۱۸) تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵، ح۱۱۷.
(۴۱۹) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۹، باب۱۴، ح۲۱.
(۴۲۰) الغیبه للطوسی، ص۴۶۴، ح۴۷۹.
(۴۲۱) تحلیل تاریخی نشانه های ظهور، ص۱۳۵.
(۴۲۲) همان، ح۴۸۰.
(۴۲۳) التشریف بالمنن، ص۲۷۵، باب۶۳، ح۳۹۹.
(۴۲۴) الغیبه للنعمانی، ص۲۸۳، باب۱۴، ح۵۵.
(۴۲۵) همان، ص۲۶۶، باب۱۴، ح۱۷.
(۴۲۶) الغیبه للطوسی، ص۴۶۴، ح۴۷۱.
(۴۲۷) کمال الدین وتمام النعمه، ص۳۳۰، باب۳۲، ح۱۶.
(۴۲۸) مختصر اثبات الرجعه، ص۲۱۶، ح۱۸.
(۴۲۹) بحار الانوار، ج۵۲، ص۳۰۷، ح۷۱.
(۴۳۰) مختصر بصائر الدرجات، ص۱۹۹.
(۴۳۱) اختیار معرفه الرجال، ص۹۲.
(۴۳۲) تاریخ الغیبه الکبری، ص۵۰۶-۵۱۱.
(۴۳۳) الارشاد، ج۲ ص۳۶۸.
(۴۳۴) معجم احادیث الامام المهدی (علیه السلام)، ج۵، ص۲۲۴، ح۱۶۴۵.
(۴۳۵) معجم رجال الحدیث، ج۱۳، ص۷۲.
(۴۳۶) همان، ج۱۴، ۵۵.
(۴۳۷) کمال الدین، ص ۶۵۲، باب ۵۷، ح ۱۴. (درباره اعتبار این حدیث نک: کتاب حاضر، ص۳۱)
(۴۳۸) الکافی، ج۸، ص۳۱۰. این روایت، به دلیل ضعیف بودن ابی جمیله ضعیف است. (رجال النجاشی، ص۱۲۸)
(۴۳۹) الارشاد، ج۲، ص۳۷۱.
(۴۴۰) الغیبه للنعمانی، ص۲۶۵، باب۱۴، ح۱۵. درباره اعتبار این حدیث، نک: کتاب حاضر، ص۲۰۴، این روایت با اندکی تفاوت در مضمون وبا سند دیگری که ذیل آن با سند روایت مورد نظر ما متفاوت است نیز نقل شده است. (الغیبه للنعمانی، ص۲۶۲، باب۱۴، ح۱۱)
این حدیث به دلیل وجود عبیدالله بن موسی و... ضعیف است. (نک: مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۵، ص۱۹۶)
(۴۴۱) الارشاد، ج۲، ص۳۷۱.
(۴۴۲) الغیبه للطوسی، ص۴۳۴. سند این روایت بدین صورت است أحمد بن إدریس، عن علی بن محمد بن قتیبه، عن الفضل بن شاذان، عن الحسن بن محبوب، عن أبی حمزه الثمالی.
(۴۴۳) الفهرست، ص۷۱.
(۴۴۴) رجال الطوسی، ص۴۱۰.
(۴۴۵) کمال الدین، ص ۶۵۲، باب ۵۷، ح ۱۴. (درباره اعتبار این حدیث نک: کتاب حاضر، ص۳۱)

دانلودها دانلودها:
رتبه رتبه:
  ۲ / ۴.۰
نظرات
كشور:
نام: ج.ک.م
ایران
متن: ممنون فقط اگه یکم متن به زبان ساده تری بود بهتر بود
تاريخ: ۱۶ / ۱ / ۱۳۹۸ هـ.ش ۰۳:۰۷ ب.ظ
إجابة التعليق

نام: *
كشور:
ايميل:
متن: *
بررسی کاربر: *
إعادة التحميل
 
شبكة المحسن عليه السلام لخدمات التصميم