به سوی حکومت جهانی امام مهدی (علیه السلام)
علی اکبر حصاری
فهرست کتاب
مقدمه موسسه
مقدمه
۱.ستم جهانی
نگاه اول: ستم بر انسانیت
الف) اومانیسم (انسانگرایی)
ب) ماکیاولیسم
پ) لیبرالیسم
ت) کاپیتالیسم
ث) پروتستانیسم
ج) ساینتیسم
چ) راسیونالیسم
ح) نسبیت گرایی
خ) فردگرایی
د) امپریالیسم
ذ) فمینیسم
ر) سکولاریسم
نگاه دوم: ستم برانسان ها
۲.موازنه جهانی
۳.یکپارچه سازی
جهانی شدن
آینده جهانی شدن
سرنوشت عدالت
۴. برقراری قسط در سراسر گیتی
با اهدای سلام وآرزوی سرافرازی، امیدوارم که شوق سرشار وعشق شما به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عجل الله فرجه) زمینه شناخت هر چه بیشتر مهدودیت را فراهم آورده باشد.
تردیدی نیست در این برهه از زمان که برداشت های سطحی وآمیخته با افراط وتفریط وادعاهای کاذب وغرض ورزی جای درست اندیشی را گرفته، رسالت اندیشمندان متعهد را سنگین تر ساخته وپژوهشگران وصاحب نظران در پدیده مهدویت ومنجی گرایی را برای تلاش وسیع تر در این عرصه فرا می خواند تا با الهام از آیات نورانی وسخنان معصومین (علیهم السلام) تصویری روشن وذهنیتی درست برای نسل امروز ارایه دهد.
این نوشته، هر چند مختصر است، ولی ابعاد نوین ومتنوع آن، که از درک درست وجهت دار نویسنده وسایر دست اندرکاران تهیه این مجموعه حاصل آمده، افق های نوینی را پیش روی شما می دهد.
شایسته است در این جا از نویسنده محقق، حجه الاسلام علی اکبر حصاری واز تلاش سایر عزیزان، به ویژه مدیریت تدوین موسسه، آقای محمد قربانی- که در تهیه این اثر فعالیت مستمری داشته اند- تقدیر شود.
موسسه فرهنگی انتظار نور وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
آرمان نجات انسان از چنگال ستم مستکبران وتاسیس حکومتی حکومتی عدالت گستر بر گستره کره خاک، از بلندترین اندیشه های بشر بوده ودر همه ادیان، نگاهی ویژه بدان شده است.ایده تاسیس آرمان شهر (مدینه فاضله)- که در آن همه ارزش های انسانی ظهور وبروز یافته باشد ومردم در کنار یکدیگر در کمال صفا وصمیمیت وفارغ از ستم وتجاوز در صلح وآرامش زندگی کنند - از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول داشته است واز جمله مباحث پرکشش در میان اندیشمندان بوده که گفتمان ها ونوشتارهای فراوانی به آن اختصاص داده شده است.
این مقوله از آن رو به صورت یک آرمان جمعی، در آمده که ظلم وتعدی به حقوق دیگران، رو به فزونی گذاشته است؛ زیرا نفس سیری ناپذیر وتمامیت خواه انسان سبب شده که هر گاه در خود احساس قدرت کند به قصد تصاحب سهم بیشتری از دنیا، بر حق، زندگی وسرنوشت دیگران بتازد وچنین است که بی عدالتی های بی شمار در تاریخ ثبت شده است.خون های بسیاری به ناحق ریخته شده ونومیدی بیشتری بر جامعه بشری سایه افکنده است ودر نتیجه، تشنگی فرزاینده گی نسبت به حق وعدالت رخ نموده وچنین است که هر گاه فریاد حق طلبی وعدالت خواهی از حنجره آزاد مردی برون آمده، مستضعفان تازیانه خورده از ظلم ستمگران، گردش حلقه زده وبه امید برپایی عدل، در راه آرمان او جان فشانی کرده اند واز رهگذر این نبرد سهمگین، گاه دولت هایی هر چند کوچک بر پایه عدالت، تاسیس کرده اند. اگر چه در کوران دنیا طلبی ها، زیاده خواهی ها وهواهای نفسانی فرو پاشیده اند.
اما شگفت آن که در کشاکش همه این ماجراهای سخت وسنگین که بر جامعه بشری گذشته، نه تنها شوقش به نجات، رهایی، پاکی وگسترش عدالت در سراسر جهان از بین نرفته، بلکه روز به روز افزون شده وامید به ظهور منجی الهی بارورتر گردیده است؛ زیرا هر چه عمر جامعه بشری می گذرد، امید به عدل گستری مصلحان بشری، یکی پس از دیگری، به یاس بدل می شود ورفته رفته محرومان، مظلومان ومستضعفان عالم به این باور می رسند که جز با هدایت رهبری الهی، تحقق حاکمیت ارزشهای انسانی، میسر نخواهد بود.
اکنون سوال این است که زمان آن وعده الهی - که پیروان همه ادیان، بدان چشم دوخته اند - چه وقت است وآن یگانه منجی موعود، کی رخ می نماید؟ جهان چگونه واز چه مسیری به سوی آن انقلاب با شکوه سیر می کند وشرایط جهانی برای تحقق زیباترین آرمان بشری چگونه فراهم می آید؟
در پاسخ این سوال، باید بحث منجی موعود جهانی را در قالب چهار عنصر اساسی تبیین کرد:
۱. پر شدن زمین از ظلم وجور؛
۲. اضطرار مستضعفان عالم؛
۳. برپایی حکومت جهانی واحد؛
۴. برقراری قسط وعدل در سراسر گیتی.
برابر آموزه های دینی، پیش از ظهور منجی موعود، جهان در نتیجه طغیان گری مستکبران وتعدی به حقوق مادی ومعنوی انسان ها، آکنده از ظلم وجور شود. چونان که در هر سو، علم ستم وبی عدالتی سر برآورده وچهره بشر، جای تازیانه های زر وزور حک شده، وهیچ انسانی خود را از جور استیلای اقلیت مستکبر، مصون نیابد.
استکبار، از یک سو حقوق وثروت مستضعفان را واز سوی دیگر حیثیت، شرافت، پاکدامنی وهمه خصلت های انسانی مردم را به غارت می برند؛ زیرا همه این ها ابزاری برای رسیدن به مطامع پست استکبار محسوب می شوند.
بر این اساس، ظلم وجور فراتر از محورهای مادی واقتصادی، مرزهای معنوی را هم در بر می گیرد؛ از این رو، گسترش فساد وفحشا نیز نمونه بارزی از ظلم به شمار می رود واگر گفته شده: زمین پر از ظلم وجور، به این مصداق ها نیز توجه شده است.
گسترش ظلم وجور، مستضعفان عالم را به تکاپوی رهایی وخلاصی از چنگال مستکبران وا می دارد تا آنچه در توان دارند، به کار بسته وبر ضد طغیان گردن فرازانبشورند. بدان امید که کفه تراز وی عدالت را، به نفع خود پایین کشند. حاصل این تلاش ها در طول تاریخ، افروختن شعله های قیام،انقلاب ونهضت های حق طلبانه فراوانی بوده که بارها وبارها هستی ظالمان را خاکس تر کرده یا در حصار خود گرفته وهراس در دژهای مستحکم اشررافیت انداخته است؛ اما چون جامعه بشری در بطن خود، پذیرای عدالت بی پایان نبوده، قیام مردان حق پرست وحق جو، زمانی طولانی پا برجا نمانده وبار دیگر، ظلم در شکل وآرایش دیگر به میدان باز گشته است.از جهل، غفلت وخود خواهی انسانها سود جسته وبر مرکب سرنوشت آنان سوار گشته وتاختن آورده است.
حاصل، آن که با ستم جباران، هر بار، انحرافی از جاده حقیقت وعدالت، بر انحراف های بشر، افزوده می شود وفاجعه، چنان عمیق می گردد که مستضعفان عالم این درد را جز با ید بیضایی ودم مسیحایی مردی آسمانی - که در تاریخ بشر، مثال های آن را دیده اند که چگونه زمین را در سیلابی بی امان، از کفر وظلم شسته وانسان وانسانیت را احیا کرده - قابل درمان نمی دانند ودر چنین شرایتی است که برای روایات، پیروان هر دین وآیینی، منجی الهی وآسمانی خود را به یاری می طلبند وآن گاه است که خداوند، وعده خود را در ظهور منجی موعود برای امامت مستضعفان، محقق می سازد. آن گاه منجی الهی که برای باورهای ما، همان مهدی (علیه السلام) است، پس از نبردی بی امان با پیشوایان کفر وبی عدالتی، حکومتی یکپارچه را بر پایه عدل وقسط در سراسر گیتی، می آرایند ومستضعفان عالم، در اوج کرامت وعزت، به وراثت زمین می رسند.
حال در این نوشتار کوتاه، بر آنیم تا نخست، ابعادی از ظلم وجور آخر الزمان را، بر پایه واقعیت ها وآمار، نشان دهیم. آن گاه وضعیت مستضعفان عالم در شرایت نابرابر جهان امروز، چنان روشن می شود که بتوان قضاوت کرد آیا به حد اضطرارنزدیک شده اند یا نه؟ سپس با نگاهی به فرآیند سیاست های راهبردی استکبار جهانی، احتمال شکل گیری حکومت جهانی را مطالعه می کنیم ودر پایان، سرنوشت صلح وعدالت را مرور خواهیم کرد تا معلوم شود آیا راهی برای تحقق آن، جز به دست منجی موعود الهی، وجود دارد؟
پاسخ این پرسش می تواند تا حدودی فاصله ما را با زمان ظهور معلوم کند. البته بر آن نیستیم که برای ظهور، تاریخی تعیین کنیم.در پایان اشاره ای به نقش مصلحان در ایجاد زمینه ظهور منجی وپیروزی نهایی حق خواهیم داشت.
۱.ستم جهانی:
آن گاه که شیطان نفسدر جنگ داخلی قابیل، بر ملک روحچیره شد وبه قابیل برادر کشی آموخت، برادر کشی در نسل بشر موروثی شد وفرزند از پدر، رسم ستمگری فرا گرفت وآن گاه که قابیل، پنهان کردن جسد برادر را، از کلاغ آموخت، فرزندانش نیز یاد گرفتند که چگونه آثار حق کشی ها را پاک کرده وخون ها را بشویند، دندان های آز وطمع پنهان کنند ومنادی حقوق بشر گردند.
اما قابیل نم دانست که با کشتن برادر وپوشاندن جسد او، میراث برادر را که راستی وحقیقت است نخواهد توانست دفن کند وچنین است که حق جویی وحق طلبی نیز در نسل بشر موروثی گشت واز آن پس جدال حق وباطل، سنت جامعه انسانی شد.
آری، پس از آن، جامعه بشری روزهای سخت وخونین بسیاری را دیده است وستمگران وگردن فرازان بسیاری در جای جای کره خاک، سر بر آورده وستم ها کرده اند.روزی آتیلا بوده است وروز دیگر نرون، وقت دیگر اسکندربر آمده وزمانی چنگیز، تیمور و.... اما این تازیانه های ستم، هر یک در گوشه ای از دنیا بر پیکر قومی ومردمی فرود آمده است ونه در همه زمین وبر پیکر جامعه بشری.حال، گردش روزگار، طومار آن ستم پیشگان را، در هم پیچیده وهستی آنان را دریده است؛ نه از آتیلانشانی توانی پرسید ونه از نرون یادگاری توانی خواست، نه از هیمنه اسکندر، اثری است ونه از چنگیز، هیبتی.از همه گردن فرازان عالم، میراثی جز آیینه عبرت نخواهی یافت.
اگر همه این ستم ها، آن ظلمی است که زمین را پر می کند، بشریت را در برگرفته وانسانیت را می رباید، پس آن کدام ستم است که زمین را آکنده کرده وانسانیت را خواهد سوزاند؟ واپسین ستمی که بر انسان وانسانیت روا داشته می شود، ستمی نهادینه شده است که با رفتن ستمگر، فرو نمی میرد، بلکه ستم پیشگانی تازه نفس از راه رسیده واز آزمندانه، بر عمق ووسعت آن می افزاید؛ چرا که کاسه چشم حریصان نو رسیده، با آن چه هست پر نمی شود واز سر استغنا طغیانی بر طغیان پیشینیان می افزایند.
در نگاهی دیگر، تیغ ستم آخر الزمان دو لبه دارد، یک لبه آن به انسانیت را می خراشد ولبه دیگر، انسانهارا. در یک سو، ستمگران عالم، آرایش گران را به خدمت گرفته وباطل را چنان می آرایند که گویی حقیقت ناب است وظلم را چنان در رنگ ولعاب می کشند که عدالت بنماید. زشتی را زیبایی می نمایانند، بدی را خوبی، خیر وراستی است را گم کرده ودر چرخه ای بی انتها، از یافتن آن ناامید می شوند در سوی دیگر همین ستمگران مستکبر، به غارت انسان ها پرداخته وهر آن چه را که سرمایه وثروت آنان است به تاراج می برند.آن گاه، خیل انسان های غارت زدهای را می بینی که همه ثروت ودارایی شان به غارت رفته اگر از شرافت، عفاف وکرامت چیزی مانده باشد، برای نفس کشیدن وجنبیدن هزینه می شود.این معنای استضعاف است.
نگاه اول: ستم بر انسانیت:
چونان که پیش از این بیان شد، ستمی که در آخر الزمان بر انسانیت می رود، گم کردن حقیقت است.نه از آن رو که حقیقی موجود نیست. یا آن که را، عقیده ومذهب حقی وجود ندارد، بلکه از آن جهت، حق گم می شود که مرام حقیقت در لابه لای انبوه عقیده ها، مکتب ها ومذهب های رنگارنگ چنان پنهان می شود که انسان نو خاسته، به زحمت بسیار خواهد توانست آن را بازشناسی کند. البته برای توده های مردم امکان شناخت حقیقت تقریبا از بین می رود.
برای ریشه یابی این فاجعه، باید به بازخوانی تاریخ رنسانس پرداخت.چرا که حد فاصله مطلق انگاری ونسبی انگاری حقیقت، عصر رنسانس است.
تا پیش از واقعه رنسانس ودر عصر حاکمیت کلیسا، اصول تعریف شده ای برای همه شئون زندگی انسان وجود داشت(۱) واین اصول تعریف شده، مرز بین حق وباطل تلقی می شد. اخلاق، خانواده،شرافت، روایت انسانی و... مفاهیم تعریف شده ای بود ومرز بین عفاف وبی بند وباری، راستی وکژی، شرافت وبی حیثیتی، انصاف ونادرستی و... بر همگان روشن بود؛ اما به دنبال وقوع نهضت رنسانس - که حرکتی اعتراضی وپر خاشگرانه بر ضد عملکرد کلیساییان بود - همه مرز بندی های اعتقادی واخلاقی فرو ریخت وجریان های فکری - ایدئولوژیک غیر مذهبی یا ضد مذهبی یکی پس از دیگری بر ضد اندیشه مسیحیت، شکل گرفت وباورهای کلیسایی را مورد هجوم قرار داد.
عملکرد غلط، رفتار نادرست وضعف فلسفی کلیسا در وسطی، سبب اعتراض ها ونارضایتی های گسترده ای در جهان غرب شد که به نهضت رنسانس منتهی گردید از آن پس، غرب، زندگی غیر مذهبی (لاییسم)را آغاز کرد. مکتب های خود ساخته غربی، جایگزین باورها واندیشه های دینی گردید وبرای هر یک از مفاهیم ارزشی، ده ها وصدها تعریف ارائه شد که شاید بتوان تعداد این تعریف ها را به شمار انسانها، تخمین زد.و چنین شد که تکثرگرایی (پلورالیسم) به وجود آمد.
بایسته است چند مکتب مهم ایدولوژیک این دوره را مرور کنیم تا زوایای گفتار بالا آشکارتر شود:
الف) اومانیسم (انسانگرایی)(۲):
اولین وموثرترین اندیشه ای که در برابر اندیشه دینی مسیحیت شکل گرفت، اومانیسمبود. اومانیسم، به معنای انسان گرایی، انسان مداری واصالت دادن به انسان وخواسته های اوست. مسیحیت کاتولیسم در قرون وسطی، به ترویج رهبانیت وپرهیز از لذت های مادی ودنیوی پرداخت وراه سعادت بشر را تنها در گرو ایمان به خدا وکسب ارزش های معنوی معرفی کردن وتا آن جا پیش رفت که روی آوردن خادمان کلیسا را به لذت های مادی حتی در نوع مشروع وطبیعی آن، به کلی حرام وممنوع کرد. اندیشه اومانیسم، با این پرسش ریشه گرفت که آیا انسان باید به خواهش های خویش پاسخ گوید ویا او امر الهی را تمکین کند؟
گذشت زمان وطولانی شدن دورانی که مردم بر اساس آموزه های کلیسا، ارزش های مادی را به چشم حقارت زشتی می نگریستند، سبب شد که پاسخ این سوال، به نفع خواهش های انسانی رقم بخورد. در حقیقت، اومانیست ها چنین بیان داشتند که در زندگی انسان، خواهش های او اصل است؛ زیرا خواهش های انسانی، نیازهای امروزین او هستند ولی دستورها واو امر دینی برای تامین آخرت اوست که دست یافتن به آن معلوم نمی باشد. به عبارت دیگر، بر اساس این دیدگاه نباید انسان از خواسته های امروز خود برای وعده های آخرتی دست بشوید.
اولین کسی که بذر تفکر اومانیسم را کاشت، فرانچسکو پتراک است.پتراک در دوران جوانی به تحصیل رشته حقوقروی آورد؛ اما از آن منصرف شد وبرای دستیابی به موقعیت وشرایتی برای مطالعه وتحقیق، به کلیسا روی آورد وبه طور رسمی وارد جرگه کشیشان شد. وی از ذوق وقریحه شاعری نیز برخوردار بود. به مانند هر کشیش دیگری در ابتدای ورود به این جرگه، خود را وقف کلیسا کرد وتعهد سپرد که تا پایان عمر، به امور دنیوی روی نیاورد، همسر اختیار نکند وبه کسب وکار نپردازد؛ اما پترارک با گذشت ایام وبا توجه به روحیه عاطفی شدیدی که داشت، به ازدواج وبهره مندی از روابط عاطفی تمایل پیدا کرد؛ ولی هر گاه که به ازدواج وتشکیل خانواده می اندیشید، ناگهان به یاد تعهدی می افتاد که به کلیسا سپرده بود ودچار تضادی درونی می شد.بعدها این سوال برای او مطرح شد که آیا انسان باید زندگی اش را بر مبنای اصول ابدی بگذارد یا این که به تامین نیازهای فعلی این جهانی بپردازد؟
پترارک، در جدال درونی بر سر پاسخ به این سوال، عاقبت از نظر فکری به بخش دوم آن روی آورد ومعتقد شد که اصل در زندگی انسان تامین خواهش های این جهانی نه ارزش های معنوی آن جهانی.این تفکر، در نقطه مقابل دیدگاه اخلاق گرایان مسیهی قرار داشت که معتقد بودند انسان باید ارزش های جاودانی را را محترم شمرده واز تعلقات زندگی مادی، به نفع آن ارزش ها دست بشوید.
اگر چه پترارک در دیدگاه نظری، به چنین عقیده ای رسید وآن را در ضمن اشعار خود مطرح می ساخت، ولی از نظر عملی تا پایان عمر از تعهدی که به کلیسا داشت، عدول نکرد. هر چند روزنه ای را گشود که پس از او به مسیری هموار بدل گشت. از جمله کسانی که به شدت تحت تاثیر اندیشه های پترارک قرار گرفت، جیووانی بوکاجیواست. وی اندیشه های پترارک را جوهره تفکر خود قرار داد وبه شیوه انتقادی، استهزاآمیز وتند با ارزش های اخلاقی کلیسا به ستیز بر خاست. رهبانیت وصومعه نشینی ومقدسات مذهبی واخلاقی کلیسا را در قالب داستان ها وآرمان های خود مورد تحقیر وهتک حرمت قرار داد وهمگان را به سهل گیری در آداب دینی دعوت کرد.
به فاصله پنجاه سال بعد از پترارک، فرد دیگری قدم به این میدان گذاشت که اندیشه های او را در عرصه عمل نیز جلوه گر ساخت. وی لاورنیتیوس والانام داشت.او نیز یک کشیش بود ودر ابتدای پیوستن به جرگه کلیسا، تعهد اخلاقی سپرده بود؛ اما پس از تحول فکری، نه فقط از جرگه کشیشیان خارج شد، بلکه از مسیحیت نیز دست کشید وبی پروا، به انتقاد از راهبان وکشیشیان ونحوه زندگی وعقاید آنها پرداخت. دین وکلیسا را به باد استهزا گرفت وحتی پا را فراتر نهاده وخواهان آزادی مطلق در ازای خواسته های غریزی شد.وی قراردادهای اخلاقی را بی اعتبار می دانست وحتی معتقد به لغو پیمان زناشویی وتشکیل خانواده بود.
به این ترتیب یک جریان فکری جدید، رو در رو با اندیشه های کلیسایی شکل گرفت. از آن پس در جهان غرب مسیری گشوده شد که از طریق آن، هر گونه خواهش نفسانی انسان، مشروع ومحترم شمرده شده ودر چهار چوب نظام حقوق بشر غربی به رسمیت شناخته می شود. زمینه ای را که اورانیسم به وجود آورد در حقیقت ستیزه جویی با خدا وهمه اررزش های الهی ودینی است؛ زیرا از نظر دین، تعیین اصول ارزشی در صلاحیت انسان نیست، بلکه خداوند آن را تعیین کرده واز طریق پیامبر ابلاغ می کند وانسان تنها با تحصیل آن اصول می تواند به سعادت برسد. ددر حالی که اومانیسم، محور تعیین اصول ارزشی را انسان معرفی می کند واجازه می دهد که انسان به آن چه که ارزش می پندارد، روی آورد ودر صدد تحصیل آن باشد. چنین شد که خدا محوریقرون وسطی جای خود را به خود محوریمدرن داد. بر پایه همین اصل، ده ها جریان فکری، اخلاقی، سیاسی وفرهنگ به وجود آمد. جریان هایی فینیسم، همجنس گرایی، طبیعت گرایی، برهنه گرایی و... بر این مبنا شکل گرفته ودر نظام حقوقی غرب، به رسمیت شناخته شده اند.
ب) ماکیاولیسم(۳):
دومین تفکری که بر ضد اندیشه کلیسا شکل گرفت، یک تفکر سیاسی است که ارزش های اخلاقی مسیحیت را نشانه رفته است. این تفکر، متعلق به نیکو لو ماکیاولیفیلسوف سیاسی وسیاستمدار اواخر قرون وسطی واوایل دوره رنسانس است.
ماکیاولی که از او به عنوان یک میهن پرست متعصب یاد می شود، علت ضعف وفرو پاشی امپراتوری بزرگ روم را حاکمیت اصول اخلاقی کلیسا می دانست.وی معتقد بود اصرار وپا فشاری کلیسا بر اصول اخلاقی ثابت والزام حاکمان سیاسی به رعایت آن، موجب تضعیف حاکمیت شد، زیرا دعوت به فروتنی، محبت، ایثار و... وپرهیز از تزویر، دروغ، حیله وامثال آن، دست حاکمان را را در مقابله با مخالفان ودشمنان می بندد وقدرت مانور سیاسی را از آنها می گیرد.
از نظر ماکیاولی برای یک حکمران، تنها چیزی که باید اصل باشد، چگونگی به دست آوردن قدرت، تقویت وتثبیت آن وتوسعه قلمرو وحوزه نفوذ است واگر از ماکیاولی سوال شود که از چه راه وبا چه وسیله می گوید: از هر راه ممکن وبا هر وسیله. وی در کتابی که به عنوان (the prince) نگاشته، (با عنوان شهریار به فارسی ترجمه شده است) می نویسد:
شهریار، نبایستی پای بند ملاحظات اخلاقی باشد، چرا که هدف، وسیله را توجیه می کند.هر کس که به کار بستن مکر وحیله را را بهتر بداند، موفق تر است.او باید برای رسیدن به مقصودش به هر کار پلیدی دست بزند اما تا آن جا که توان دارد باید طوری رفتار کند که دادگر وبخشیده جلوه نماید.
ماکیاولی تنها به اندکی از ارزش های اخلاقی معتقد بود. به عقیده او شهریار، تنها با مهارت ونیرنگ ومدیریت دقیق می تواند موقعیت خود را حفظ کند. از نظر او عمل سیاسی را باید بر اساس مصلحت واقتضای حکومت تعیین کرد نه بر اساس ملاحظات واصول اخلاقی ای که اربابان کلیسا بدان معتقد بودند.
ماکیاولی بر اساس این اندیشه، ابتدا به جدایی حوزه دین واخلاق از سیاست نظر داد؛ اما بعد معتقد شد که دین واخلاق نیز در حوزه سیاست قرار می گیرند. به عبارت بهتر، دین واخلاق را هم به عنوان ابزاری در تامین اهداف سیاسی معرفی کرد؛ چرا که طبق نظر او، وقتی استفاده از هر وسیله ای برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز است، اصول اخلاقی ووجهه دینی نیز می توانند وسیله های خوبی برای رسیدن به اهداف سیاسی باشند. وی می گوید:
شهریار همان گونه که معمار کشور ودولت است، معمار اخلاق ومذهب واقتصاد وهمه چیز است.اگر بخواهد بماند وموفق باشد، نباید از بدی کردن بهراسد ومبادا از شرارت پرهیز کند؛ زیرا بدون انجام شرارت وبدی، حفظ دولت محال است.بعضی تقواها، موجب خرابی وبر باد رفتن حکومت وبعضی شرارت ها، باعث بقا وسلامتی آن است. تنها دولت متکی به زور، موفق است وبس.هیچ ترازو ومقیاسی برای قضاوت در مورد عمل کردن حکمران در دست نیست جز موفقیت سیاسی وازدیاد قدرت.
بنابراین از نظر ماکیاولی، دین واخلاق در صورتی ارزشمند هستند که به عنوان ابزاری در جهت موفقیت سیاسی کاربرد داشته باشند واین ارزش، تنها یک ویژگی ابزاری است که در مواقعی نیز ممکن است بی ارزش وناکار آمد باشد.
به این ترتیب، دیدگاه ماکیاولی - که از آن به مکتب اصالت قدرتتعبیر می شود - رو در روی اندیشه سیاسی قرون وسطی - که در آن سیاست وحکومت به عنوان وسیله ای برای تامین وتحقق ارزش های اخلاقی ودینی قلمداد شده ودر صورت تعارض، اهداف سیاسی باید قربانی می شد - قرار گرفت.
ماکیاولیسم، قوی ترین مکتب سیاسی است که بعد از رنسانس شکل گرفته وبه عنوان اساسی ترین پایه واندیشه در حکومت های غربی قرار گرفت. بازیگران سیاسی غرب در عصر جدید، حکومت های غیر مذهبی متعدد وبه اصطلاح لائیک تاسیس کردند، اما هر گاه که مقاصد سیاسی آنها، اقتضا کرده است از دین واخلاق نیز در راه دستیابی به اهداف خود بهره گرفته اند وهر جا که گرایش به دین واخلاق، مانع ومزاحم آنها بوده است، بر غیر مذهبی بودن حکومت تاکید کرده اند.
پ) لیبرالیسم(۴):
لیبرالیسم به معنای آزادی گرایی، سومین مکتب فکری پس از رنسانس است که در سه عرصه فلسفی، اقتصادی وسیاسی دیدگاهایی عرضه داشته است وبه رغم فراز ونشیب هایی که در طول چهار قرن گذشته داشته، پایه اساسی تحولات وساختارهای اجتماعی - سیاسی واقتصادی غرب را تشکیل می دهد.
مبنای نظری لیبرالیسم فلسفی، نسبی بودن حق وحقیقت است. یعنی هر اندیشمندی که در صدد حقیقت یابی بر می آید، هیچ گاه نمی تواند نمی تواند به همه حقیقت دست یابد وفقط به بخشی از حقیقت می رسد. بنابر این، هیچ کس نباید ادعا کند که حق با اوست ودیگران بهره ای از حق نداشته ودیدگاهشان باطل است.
در چهار چوب این نظریه، دیدگاه اندیشمندان دینی نیز در کنار دیدگاه سایر اندیشمندان غیر دینی قرار می گیرد ونه تنها تفکرات دینی دارای تقدس نیستند، بلکه حقیقت محض نیز تلقی نمی گردند. این نظریه در برابر اندیشه دینی مسیحیت - که به حقانیت مطلق معرفت دینی معتقد بود واندیشه های برون دینی را به طور کامل باطل می دانست - قرار گرفت.
جنبه دیگر این مکتب، جنبه انسان شناسانه آن است. لیبرالیسم معتقد است: انسانیت انسان از عقیده او جداست وعقیده باطل به انسانیت او لطمه نمی زند. به عبارت دیگر، عقیده، برتر از انسانیت نیست.
واضح است که این اندیشه نیز در برابر تفکر دینی - که عقیده را برتر از انسان دانسته وانسان را بر اساس عقیده اش، ارزش گذاری می کند - قرار می گیرد. بر اساس آموزه های دینی، انسان معتقد، حق دارد که در راه عقیده متعالی وارزشمندش جان خود را هم فدا کند.
بر اساس دیدگاه نظری لیبرالیسم، چون مرز انسانیت وعقیده، متفاوت است وباطل بودن عقیده موجب خروج آن از انسانیت نمی شود؛ بنابراین نمی توان کسی را به سبب عقایدش از حقوق انسانی محروم ساخت تا چه رسد به این که از حق حیات محروم شود.
مباحثی چون تسامح وتساهل دینی وتکثرگرایی (پلورالیسم) دینی، در بستر اندیشه لیبرالیسم به وجود آمد. لازمه تفکر فلسفی لیبرالیسم، آن است که همه عقیده ها واندیشه ها در عرض هم وببه طور مساوی نگریسته شوند وباید با هر عقیده ورفتاری، - از آن جا که ممکن است سهمی از حقیقت داشته باشند - با تسامح وتساهل برخورد کرد واز موضع گیری قهرآمیز اجتناب ورزید.
مبنای لیبرالیسم در عرصه اقتصادی، از بین بردن نقش دولت در امور اقتصادی است.در حقیقت لیبرالیسم، برنامه ریزی ونظارت دولت بر سیر سرمایه گذاری - که لازمه آن، آزادی سرمایه گذاران در امر سرمایه گذارای است - را تفبیح کرده ومعتقد است که نباید به عنوان یک دستور دهنده، خط سیر آن را تعیین کند.
لیبرالیسم معتقد است که هر فردی می کوشد تا با هر میزان سرمایه ای که در اختیار دارد، سودمندترین شغل را بیابد.در حقیقت، آن چه که وی در نظر دارد، منافع شخصی خود اوست نه منافع جامعه؛ اما بررسی منافع شخصی به طور طبیعی یا از روی ضرورت، او را به انتخاب شغلی که بیشترین سود را برای جامعه دارد سوق می دهد. پس به همین دلیل، این خیر خواهی صاحبان شغل نیست که برای تامین نیازمندی های دیگران تلاش می کنند، بلکه هدف، تامین منابع است که آنها را به شغل هایی می کشاند که بیشترین استقبال را از سوی مردم داشته وبه تبع آن، بیشترین سود را برای صاحب آن شغل به دنبال بیاورد.در نتیجه هیچ کس جز گدایان، وابسته به خیر خواهی همشهریان نیست. این چنین وضعی به لحاظ اخلاقی نیز ناپسند به شمار نمی رود؛ زیرا در نظام لیبرالیستی هر شخص یا خانواده، مستقل بوده ومسئول رفاه خویش است.
دیدگاه نظری لیبرالیسم در سیاست، بر پایه کاهش حضور دولت در عرصه زندگی اجتماعی وسیاسی قرار گرفته است. تامین امنیت شهروندان، تنها نقشی است که لیبرالیسم برای دولت قائل است ودر غیر این صورت دوت را به عنوان مزاحم تلقی می کند که باید زحمت آن را کم کرد؛ زیرا دولت به هر حال، محدود کننده آزادی افراد است ووقتی اصل در آزادی افراد است باید هر آن چه را که با آن تضاد دارد کنار گذاشت.
در مجموع، اندیشه لیبرالیسم از سوی بورژوازی غرب، در برابر نظام فئودالیسم مطرح گردید. آنها خواهان آزادی از قید وبندهای اقتصادی واجتماعی دوران فئودالیسم وکاستن از قدرت مطلقه سلطنت وسهیم کردن عناصر لیبرال در موقعیت حکومتی وسیاسی بودند. از این رو، طبقه بورژوا برای آن که بتواند نفوذ خاندان اشرافی وبه اصطلاح نجیب زادگان را کم کرده ودر چرخه قدرت سهمی برای خود بدست آورد، ناگزیر بود تا از برابری همه اقشار در به دست آوردن حکومت وقدرت دفاع کند.بر این اساس، نظام سیاسی مطلوب آنها، دمکراسیبود. بورژواها - که تازه در عرصه سیاسی، اقتصادی واجتماعی غرب مطرح شده بودند - تنها از این راه می توانستند قدرت را از دست رقبای فئودال خود خارج کنند.به خصوص آن که جاذبه شعار آزادی وبرابری می توانست به راحتی رای توده های مردم را به خود جلب کند.
بورژوازی نو پای غرب، با این شعار وبا حداکثر استفاده از شرایطی که بر ضد نظام فئودالیسم به وجود آمده بود، توانست قدرت مسلط غرب شود.
اقدام مهم دیگری که از سوی این طبقه صورت گرفت، نفوذ ودر اختیار گرفتن جریان فراماسونریاست که از این راه بر اغلب نخبگان جوامع، تسلط پیدا کرد.
ت) کاپیتالیسم(۵):
حاصل کامیابی های بورژوازی در قرون هیجدهم، شکل گیری مکتب اقتصادی مهمی است که از آن به عنوان کاپیتالیسمیاد می شود. بورژوازی به معنای سرمایه داری خرده پاپس از آن که کامیابی های گسترده ای در اروپا وسپس در سطح جهان به دست آورد وچرخه اقتصادی را در دست گرفت، رفته رفته به این نتیجه رسید که در صورت باقی ماندن بر روش سنتی خود، یعنی سرمایه گذاری های کوچک، توان رقابت را در برابر رقیبان از دست خواهد داد وزمینه برای ظهور مدعیان دیگر فراهم می شود.از این رو، به سرمایه گذاری های مشترک وتاسیس تراست ها وکارتل های اقتصادی وبه دست آوردن انحصارات تجاری، روی آورد. حاصل این رویکرد، به وجود آمدن شرکت های عظیم چند ملیتی است که توان رقابت از سرمایه داران کوچک، سلب کرده وبر بازارهای جهانی به صورت یک جانبه، تسلط پیدا کردند. سرمایه داری کلان یا کاپیتالیسم، حاصل این فرایند است که علاوه بر سیطره بر عمده بازارها وساختارهای اقتصادی جهان، توان سیاسی فزاینده ای را نیز برای صاحبان سرمایه به وجود آورده که در بازار رقابت چه در حد سیاست داخلی کشورهای قدرتمند وچه در سطح روابط بین الملل، از قدرت مانور زیادی برخوردار گردند.
ث) پروتستانیسم(۶):
حرکت های اعترازآمیز گسترده بر ضد کلیسا وعملکرد کشیشان، گروهی از اصلاح طلبان مسیحی را به اندیشه اصلاح در باورها ورفتارها مسیحیت سوق داد در تلقی این گروه میان آیین خالص مسیحی وعملکرد وباورهای کشیشیان تفاوت وجود داشت ومسیحیت در اثر مرور زمان ودخالت افکار واندیشه های کشیشان، دچار نا خالصی شده وبه عملکردهای انتقاد برانگیز، دامن زده است. بنابراین، باید در مفاهیم مسیحیت تجدید نظر صورت گیرد تا مرز خالصی وناخالصی باورها ورفتارها، روشن شود.
اولین کسی که این اندیشه را مطرح ساخت، مارتین لوتربود. وی که خود یک کشیش بود، با این پیش فرض، مطالعه ای را در همه ارکان دین مسیحیت پی گرفت ودر نهایت، دیدگاههای خود را با عنوان مسائل نود وپنج گانهمنتشر ساخت. در حقیقت، وی در این بیانیه مفصل - که آن را ابتدا به دیوار کلیسای خود در ویتنبرگنصب نمود - مدعی شده است که مسیحیت در نود وپنج مورد از آیین عیسی مسیح (علیه السلام) فاصله گرفته است وهمه این اختلاف ها به روش غلط وبرداشت های نادرست کشیشان بر می گردد. انتشار دیدگاه های وی، جنجال های فراوانی را در بین روحانیت کاتولیک به دنبال آورد وجبهه گیری سنگینی بر ضد او رخ داد تا جایی که به ارتداد، محکوم شد. اما با توجه به جو به وجود آمده بر ضد مسیحیت کاتولیک، اندیشه های لوتر - که به عنوان جریان پروتستانیسم شناخته می شود - به سرعت گسترش یافت. عده زیادی از کشیشان به این اندیشه روی آوردند ودر عمل، بخش بزرگی از کلیساهای اروپا به نهضت پروتستانیسم پیوست.
هر چند این نهضت، در ابتدا یک اصلاح دینی به شمار می رفت ودر صدد بود دین را از چالش به وجود آمده، خارج سازد، اما در عمل، زمینه ستیزه گسترده با دین را به وجود آورد؛ چرا که وقتی یک کشیش یک باره نود وپنج اصل اعتقادی وباور دینی آن روز را - که قرن ها به عنوان حقیقت مطرح می شد - زیر سوال برده وآنها را غیر دینی معرفی می کند، در نزد توده مردم مردم، همه پایه های اعتقادی فرو ریخته ویا با شک وتردید مواجه می گردد.
پروتستانیسم از سوی دیگر، زمینه گرایش به دنیا وارزش های دنیوی را به شکلی گسترده فراهم کرد؛ زیرا بر خلاف کاتولیسم - که ارزش را به امور معنوی واخروی می داد وراه سعادت را در تحصیل آن می دانست - راه سعادت اخروی را در آبادانی وعمران زندگی دنیوی معرفی می کرد. به عبارت دیگر، یک مسیحی برای رسیدن به بهشت به جای آن که در فکر پاک شدن گناهانش از طریق اعتراف نزد کشیش باشد، باید در دنیا کار نیک کند وبه فکر آبادانی باشد. این رویکرد جدید سبب شد که جهان مسیحی غرب از این پس به امور دنیوی به عنوان اصول ارزشی دین، که تامین کننده سعادت اخروی نیز می باشد، نگریسته وبرای انزجار وبیزاری، با گشاده رویی وعلاقه مندی به آنها روی آورند.
ماکس وبرجامعه شناس معروف، معتقد است که رواج اخلاق پروتستانی، بیشترین کمک را به گسترش سرمایه داری کرده است.(۷)
ج) ساینتیسم(۸):
ساینتیسم یا علم گرایی (اصالت علم) از دیگر جریان های فکری بعد از رسانس است. مبنای نظری ساینتیسم، اصالت دادن به حس وتجربه به عنوان تنها منبع شناخت است. این اندیشه با تفکر حس گرایی فرانسیس بیگنشکل گرفت. بیکن معتقد بود:
انسان به عنوان مدیر ومبین طبیعت، به اندازه ای که مشاهدات او اجازه می دهد از نظم طبیعت آگاه است؛ ولی بیشتر از آن نه می داند ونه شایستگی دانستن آن را دارد.
این مکتب نیز از زاویه ای دیگر در برابر تفکر دینی قرار گرفت؛ زیرا در اندیشه دینی، منبع مهمی چون وحی برای شناخت وجود دارد که بالاتر از ابزار عقل وحس است.بهانه ساینتیست ها آن بود که کلیسا در طی قرون وسطی، با تکیه بر ابزار وحی به نظریاتی رسیده که هیچ گونه توجیه علمی نداشت. در حالی که تحقیقات علمی به نتایج قطعی خلاف آن رسیده بود. از جمله، موضوع گردش زمین به دور خورشید که با باورهای کلیسا منافات داشت.
چ) راسیونالیسم(۹):
جریان دیگری که آن را می توان در عرض حس گرایی وساینتیسم به شمار آورد، جریان عقل گرایی (اصالت عقل) است که با تفکرات دکارتشکل گرفت وبعدها به وسیله هگل، کنت، راسل وپوتر پی گیری شد.
دکارت عقیده داشت که تنها به یک چیز می تواند یقین کامل داشته باشد وآن این است که خود او موجودی اندیشمند است. وی معتقد بود که می تواند شک را به عنوان کلی به کار گیرد واین تنها اصل کلی استثنایی است. از این روست که جمله معروف من می اندیشم، پس هستم را شعار خود قرار داد. این مبنای اصلی او بود که به گمان وی، تکیه همه دانش ها بر آن است. بر این اساس، از دید دکارت اصل اولیه، شک در همه امور است. ولی در آن چه که اندیشه انسان به آن می رسد وعقل آن را به اثبات می رساند، نمی توان شک کرد. پس دلیل اثبات وجود خود وی این است که اندیشه می کند. بنابراین، در دید عقل گرایان، جایی برای باورهای مذهبی که مبتنی بر ابزاری فوق عقل یعنی وحی است، وجود ندارد واین خط فکر دیگری بود که در برابر اندیشه های الحادی وضد دینی قرون پس از رنسانس وبه خصوص قرن بیستم قرار گرفت. البته این نکته شایان توجه است که راسیونالیسم، با تلقی اولیه خود، دوام چندانی نیاورد وتجربه گرایی وحس گرایی، عرصه گسترده تری را در چندانی نیاورد وتجربه گرایی وحس گرایی، عرصه گسترده تری را در اختیار گرفت. از این رو، عقل گرایی با تغییرات وتحولات فراوانی رو به رو شد ودر قالب مکتب های فکری دیگری مطرح شد.
ح) نسبیت گرایی(۱۰):
حاصل رواج اندیشه حس گرایی در جهان غرب، نسبیت گرایی است؛ زیرا وقتی قرار شد آن چیزی ارزش داشته باشد که با حس قابل تجربه باشد، در نتیجه هر امری تنها بر اساس یافته تجربه کننده ارزشمند است. در حالی که ممکن است از دید تجربه کننده دیگر، ضد ارزش تلقی شود، از این رو، آن چه بر اساس آموزه های دینی، ارزش تلقی می شد، تنها در نزد کسی که با تجربه شخصی به ارزشمند آن پی ببرد دارای ارزش است. وگر نه به استناد وحیانی بودن آن اصل، هیچ اعتبار وارزشی نمی توان برای آن قائل شد؛ زیرا وحی، قابل تجربه نیست. بنابراین، میان انسان ها، هیچ ارزش وآرمان مشترکی را نمی توان سراغ گرفت؛ زیرا معیار خوب یا بد بودن هر امری، داوری اخلاقی فرد است وهر کس هر آن چه را دوست می دارد خوبمی نامد تمنیات شخصی خود را هدف زندگی قرار می دهد وآن چرا دوست ندارد بدمی داند. بنابراین، اخلاق والگوهای زندگی، اموری نسبی ودلخواه خواهند بود. بدین ترتیب، پایه اصول اخلاقی وارزشی جامعه که در طی ده قرن در جهان مسیحیت، استوار مانده بود، نسبیت گرایی فرو ریخت. بر اساس این باور هیچ کس را نمی توان به سبب اخلاق ورفتاری که اتخاذ کرده است، سرزنش وتوبیخ کرد چه رسد به این که مورد تنبیه وتحریم قرار داد. نتیجه طبیعی نسبیت اخلاقی، مباح شدن هر منش ورفتاری است، چرا که بر اساس آن، حسن وقبح افعال، ذاتی آنها نیست وبه فاعل بستگی پیدا می کند.
خ) فردگرایی(۱۱):
از دیگر نتایج رویکرد جدید ایدئولوژیک غرب پس از رنسانس، فرد گراییاست. فرد گرایی، محصول طبیعی اومانیسم ونسبیت گرایی است؛ زیرا وقتی اساس ومحور در زندگی انسان، خواسته های اوست وخواسته ها نیز بر اساس شناخت وتجربه شخصی ارزش گذاری می شود، بنابراین فرد محور ایدئولوژی ای می شود که برای خود او مبنای زندگی است وبرای دیگران غیر قابل دسترسی وانتخاب است. به این ترتیب، به عدد افراد جامعه می توان ایدئولوژی داشت ودر مقابل، چیزی به نام ایدئولوژی جمعی معنا ومفهوم پیدا نمی کند. بی اعتنایی به ارزش های اجتماعی، آنارشیسم وهرج مرج طلبی، گریز از زندگی ومسئولیت های اجتماعی وخانوادگی، گرایش به زندگی مجردانه، تمایل به زندگی در طبیعت وخارج از چارچوب تمدن های بشری و... از نتایج فرد گرایی به شمار می رود.
د) امپریالیسم(۱۲):
بر آیند مجموعه تفکرات ومکتب های سیاسی - اخلاقی غرب پس از رنسانس، در عرصه روابط بین الملل، پیدایش نظریه وسپس نظام های امپریالیستی است.
امپریالیسم اندیشه گستراندن سرزمین یک کشور وایجاد امپراتوری بزرگ (حتی با زور)به عنوان وسیله لازم برای نگاه داری وتقویت روحیه ملی وسرچشمه ای برای زندگی سیاسیاست.
گرایش های امپریالیستی اغلب پس از گسترش استعمار وتوسعه قلمرو استعمار توسط اروپاییان ایجاد شد وتا آنجا پیش رفت که ملی گرایی های افراطی چون نازیسم وفاشیسمرا در اروپا به وجود آورد که منشا جنگ های خانمان سوز جهانی گردید.
ذ) فمینیسم(۱۳):
یکی از رویکردهای رنسانس که تاثیر گسترده ای در همه ابعاد وزوایا بر جا گذاشت، تغییر نگاه نسبت به جایگاه زن بود. این تغییر نگاه، از دو رویه برخوردار است. یک رویه آن دگرگونی در اخلاق جنسی است. این دگرگونی، در نتیجه فرو ریختن ارزش های اخلاقی حاصل شد؛ زیرا معیارهای که برای عفاف، پاکدامنی، حفظ سلامت خانواده، روابط جنسی، پوشش بانوان، قبح برهنگی وامثال آن از سوی کلیسا بیان می شد، در جریان گریز از آموزه های دینی، از اعتبار افتاد وبا رویکردهای اومانیستی، لیبرالیستی ونسبیت گرایی، هر گونه رفتار جنسی در هر قالب وشکل وهر گونه حضور اجتماعی، چه با پوشش وچه برهنه، می توانست به عنوان ارزش تلقی گردد وقبحی نداشته باشد. این رویکرد آن چنان توسعه یافت که در هنر بعد از رنسانس، حتی نسبت به مقدسات دینی نیز توسعه داده شد ودر نقاشی هایی که از حضرت مریم (علیها السلام) به جا مانده، نوعی کشف حجاب القا می گردد. در حالی که در تصاویر تندیس های قبل از رنسانس، آن حضرت را با پوشش قدیسان می توان ملاحظه کرد.
رواج اندیشه سرمایه داری بر این رویکرد تاثیر گذاشت وعاملی در جهت اوج هر چه بیشتر فحشا وبی بند وباری شد؛ زیرا از دید سرمایه داری کاپیتالیستی، هر چه که قابل ارزش گذاری مادی باشد، ثروت تلقی شده ومی توان بر سر آن معامله کرد. به وجود آمدن مافیای فحشا وفساد که در سراسر جهان فعال است، ناشی از این رویکرد می باشد.
رویه دوم، حرکت ها وجنبش هایی است که با پیش فرض وقوع ظلم وتعدی به حقوق زنان، در صدد استیفای آن بر آمده وجریانی به عنوان فیمینیسم به وجود آورده است.
جریان فمینیسم، طیف وسیعی از مکتب ها او جناح ها، از لیبرالیسم تا مارکسیست و... را شامل می شود وجریان های متعادل وافراطی را نیز در بر می گیرد. علت گستردگی این طیف، تعریف ومحدوده حقوقی است که برای جنس زن بر شمرده اند. برخی فقط بر تساوی حقوق با مردان تکیه می کنند.؛ حالی که جریان های افراطی، به جدایی کامل زنان از مردان وتامین نیازهای جنسی زن توسط همجنسان خود قائل هستند تا از این رهگذر هیچ گونه زمینه ای برای برتری جویی مردان باقی نماند. این گروه مدعی است که احساس نیاز زن به مرد باعث برتری جویی مردان شده است پس برای از بین بردن چنین زمینه ای، زنان با ید همه نیازهای جنسی، عاطفی، روحی ومادی یکدیگر را تامین نمایند واز جنس مرد، بی نیاز گردند.
ر) سکولاریسم(۱۴):
برآیند کلی تفکرات وجریان های ایدئولوژیک غرب پس از رنسانس، سکولاریسم است. سکولاریسم دنیایی کردن امور اجتماعی وکنار زدن دین از شئون جامعه است. در مبنای نظری این اندیشه، جایگاه دین، در حیطه فردی وشخصی افراد است وهر کس می تواند در زندگی فردی خود، دین دار باشد وآموزه های دینی خود عمل کند، اما اصول ومعیارهای دینی نباید در جامعه حاکم باشد، بلکه قراردادهایی که مورد قبول مردم است باید در جامعه حاکم شود. در حقیقت، جامعه مورد نظر سکولاریسم، جامعه مدنیای است که در آن، قراردادها، قوانین ومعیارها بر اساس خواست ومیل مردم تنظیم واجرا می شود از آن جایی که مردم نظریات گوناگونی دارند واین نظریات بر اساس شرایت وموقعیت های مختلف، تغییر وتحول می پذیرد، خط سیر کمال وسعادت جامعه را نمی توان پیش بینی کرد، بلکه در واقع، نمی توان سیر تکاملی آن را از مسیر زوال وانحطاط باز شناخت. البته می توان ادعا کرد که جامعه از لحاظ پای بندی به اصول ارزشی، به سمت انحطاط وزوال پیش می رود؛ چرا که سازگاری هزاران علایق وامیال رنگارنگ در جامعه، حاکمیت اصولی را می طلبد که کلی وخنثی باشد. علاوه بر آن، علایق وخواسته های تحول پذیر - که مبتنی بر خواهش های فعلی بشر شکل گرفته است - مصالح دراز مدتی را به دنبال ندارد. پس آتیه پر سعادتی را برای جامعه رقم نخواهد زد.
وجه دیگر این مصیبت بزرگ، آن است که رویگردانی وستیزه جویی بر ضد ارزش ها، باورها وتعاریف دینی، به مبارزه با اصول اندیشه مسیحیت قرون وسطی(۱۵) محدود نشده، بلکه اصل دین را در بر گرفته است. در حقیقت همه ناکار آمدی ها، ضعف ها واشتباهات اربابانه کلیسا در قرن وسطی، به حساب دین گذاشته شد. متفکران غربی، به جای کلیسا وکاتولیسم، ماهیت دین را مستلزم تمام آن خطاها معرفی کردند.از این رو، غربی ها بر این باور بودند که عصر زندگی دینی پایان یافته است ودر روابط اجتماعی وانسانی، دین جایگاهی ندارد.(۱۶) بر اساس همین باور است که بعد از رنسانس، مکتب های مادی در برابر دین وارزش های اخلاقی آن به عنوان یک چالش مطرح بوده اند. در این هجوم نا برابر، سایر ادیان وجوامع بشری نیز از بافت های فکری غرب بی نصیب نماندند. به طوری که موضوعنسبیت گرایی، فرد گرایی، اومانیسم وپلورالیسمدر همه جوامع، بحث هایی را به خود اختصاص داده است. در چنین شرایتی است که یافتن حقیقت برای نسل نو خواسته، آن چنان دشوار گردیده که گاه از حوصله آنان خارج است واز این رو است که در سراسر گیتی، اقشار گستردهای از جوانان به جریان های پرخاشگرانه، معترض وعاصی پیوسته اند، در حالی که به آینده خود نیز هیچ گونه رهیافتی نداشته وپیش روی خود را تیره وتار می بینند.
حال در چنین زیر ساخت فکری، آیا می توان از جهانیان یا سردمداران وقدرتمداران جهان خواست که مانع هزاران باند وجریان ضد اخلاقی که فساد وبی بند وباری وتباهی را ترویج می کنند، بشوند؟ آیا می توان از آنان خواست که به چپاول ها، سود جویی ها، ودست درازی در منافع سایر ملت ها خاتمه دهند؟ و... چگونه می توان چنین انتظاری داشت در حالی که بر پایه اندیشه ها وایدئولوژی های غرب، آن چه که از دید ما ممکن است ضد ارزش باشد، از دید بانیان وطرفداران آن جریان ها، ارزش تلقی می شود واز این رو، نمی توان متعرض آنان شد وچنین است که همجنس گرایی نیز رسمیت یافته وتعریف خانواده در قوانین اساسی تغییر می کند تا مزاحم حقوق همجنس گرایان نشود وصدها مصداق دیگر از این دست که بیان آنها مجالی دیگر می طلبد، واین تصویر هم رنگی است از ظلمی که به انسانیت رفته است. انسان در بازشناسی انسانیتخود در باتلاق اندیشه های معاصر، گرفتار وعاجز مانده است.
نگاه دوم: ستم بر انسان ها:
در کنار جریان فکری - فرهنگی رنسانس در غرب، جریان دیگری شکل گرفت که حاصل آن، فقر وتهی دستی انسانهای بی شمار در سراسر گیتی است وآن جریان استعمار است. تا پیش از عصر استعمار، تاخت وتازهای فراوانی به سرزمین های مختلف شده است وانسان های بی گناهی کشته شده وحق آنان غصب شده است، اما تمامی آنها مقطعی ومحدود بوده وپس از مدتی با مرگ کشور گشایان، آثار ظلم وتعدی آنان نیز به تدریج پاک شده است، اما ظلم ونابرابری از استعمارگری اروپاییان، در ابعاد جهانی، هم چنان باقی است وهر چه زمان گذشته بر عمق آن افزون شده است وامروز به جایی رسیده که حتی خود استعمارگران را به وحشت انداخته است. آمارهای موجود از عمق نا برابری ها، آن چنان دهشتناک است که نمی توان راه حلی را برای کاهش این شکافت تصور کرد.امروز اقلیتی بسیار ناچیز، بیشترین ثروت وقدرت جهان را در اختیار دارند واکثریت عظیم مردم جهان با کمترین ثروت، با فقر ومرگ دست به گریبانند.
نگاهی به روند شکل گیری استعمار ونتایج حاصل از آن، داوری را بر ما ساده می کند.(۱۷)
شروع دوره استعمارگری را باید کمی بعد از کشف قاره آمریکا تعیین کرد؛ زیرا پس از کشف قاره آمریکا در سال ۱۴۹۲ توسط کریستف کلمب، اروپاییانی که تازه از جنگ های بیهوده صلیبی فارغ شده وبه عقب ماندگی های گسترده خود پی برده بودند ودر صدد جبران آن بودند، خود را یکباره با خوان نعمت بسیار گسترده ای مواجه دیده وبا حرص وولع بسیار به تصرف آن سرزمین وغارت ثروت ها دست یازیدند.
پیش از همه، اسپانیایی ها در سال ۱۵۱۹ شهر مکزیکو را به تصرف در آوردند ودر سال ۱۵۳۰ امپراتوری اینکا را که در محل کنونی پر ومستقر بود، منقرض کردند واز آن زمان سیل طلا ونقره به طرف اسپانیا سرازیر شد. تنها در فاصله سال های ۱۵۲۱ - ۱۶۶۰، اسپانیا ۲۰۰ تن طلا و۱۸۰۰ تن نقره از این دو سرزمین غارت کرد. این ثروت باد آورده، تشنگی اروپاییان را نسبت به آن، دو چندان کرد ورقابت بر سر تصاحب هر چه بیشتر ثروت سرزمین های کشف شده آغاز شد. به دنبال اسپانیایی ها پرتغالی ها، انگلیسی ها، هلندی ها وفرانسوی ها راه دریا وزمین را در پیش گرفته وبه جست وجوی سرزمین های جدید پرداختند.
نتیجه آن بود که اروپاییانی که در اواخر قرون وسطی، اطلاعی از آسیای فراسوی خاورمیانه نداشت واز آفریقا چیزی نمی دانستند، از وجود قاره آمریکا به کلی بی خبر بودند وتصویرشان از استرالیا به کلی مبهم بود، در این زمان به تمامی آن سرزمین ها دست یافته وبا سیطره خود، تمدن های موجود را به سوی انقراض سوق داد وثروت های آنان را به سوی سرزمین های خود سرازیر کردند.به تعبیر هنری لوکاسدر کتاب تاریخ تمدن، این گونه سفرهای اکتشافی، آغاز جریانی است که می توان نام اروپایی کردن جهان را بر آن نهاد. قاره های شمال وجنوب آمریکا ضمیمه فرهنگ اروپایی شد، آسیا وآفریقا بیش از پیش به توابع اقتصادی اروپا تبدیل شد وقاره استرالیا (اقیانوسیه)، در عمل بخشی از خاک اروپا به شمار می رود.
در فاصله سال ۱۹۴۵(پایان جنگ جهانی دوم) تا حدود ۱۹۷۰ میلادی، اکثر غریب به اتفاق سرزمین های استعمار زده، به استقلال سیاسی دست یافتند، اما استعمار با لباسی نو همچنان به حیات خود ادامه داده ودر صدد تامین منافع خود بوده است؛ زیرا نظام کاپیتالیستی - امپریالیستی، روابط دیگری را غیر از سود یک جانبه بر نمی تابد. اشاره از آن روست که بررسی روابط نابرابر بین کشورهای استعمارگر ومستعمره از سال ۱۵۱۹ (آغاز استعمار) تا ۱۹۷۰ میلادی است وتعرف دوم در قالب روابط اقتصادی - تجاری بین جهان ثروتمند وتوسعه یافته با کشورهای فقیر وتوسعه نیافته (جهان سوم) که در اصطلاح، روابط شمال وجنوب نامیده شده، می باشد.
استعمارگران اروپایی در دوران حاکمیت خود، اهداف متعدی را دنبال می کردند.هدف آرمانی آنها، چنان چه اشاره شد، اروپایی کردن جهان بود؛ یعنی زبان، فرهنگ وآداب ورسوم وعقاید خود را در سراسر جهان بسط داده تا همگان را پیرو فرهنگ خود کنند. ناگفته پیداست که برای تحقق این امر به چه اقداماتی دست زدند. با منع استفاده از زبانهای بومی، آموزش وکاربرد زبان وادبیات خود را اجباری کرده ونظام تعلیم وتربیت را در اختیار خود گرفتند وبه آموزش مبانی اعتقادی خویش مبادرت ورزیدند.تا جایی که اسامی بومی افراد را نیز تغییر می دادند. هیات های به اصطلاح تبشیری مسیحی نیز در سراسر مستعمرات، به دنبال تغییر دین وآیین مردم بودند وددر این راه موفقیت هایی را نیز به دست آوردند. حاصل آن که با جا به جایی نسل ها، کمتر اثری از فرهنگ وسنت های ملی، در کشورهای استعمار زده به چشم می آید وگویا تمدن وارداتی غرب، سهم بیشتری را در فرهنگ این کشورها داراست.
هدف دیگر اروپاییان، ایجاد وابستگی تکنولوژیکی واقتصادی در کشورهای استعمار زده بوده است. استعمارگران در دوران سلطه خود، ساختار اقتصادی آن سرزمین ها را بر پایه بهره برداری از ذخایر سود ده پایه گذاری کردند.به این معنا که در هر یک از سرزمین ها تنها روی غنی ترین وسود آورترین منابع آن کشور سرمایه گذاری وبرنامه ریزی کردند، آن هم نه در یک چرخه اقتصادی کامل، بلکه فقط برای استخراج وصادرات به کشورهای متبوعشان.به طور مثال، اگر در جایی طلا یا الماس یا نفت و... فراوان بود، اقتصاد آن سرزمین را به طور کامل بر پایه استخراج وصادرات آن قرار داده وبه اصطلاح یک اقتصاد تک محصولی به وجود می آورند. به گونه ای که حتی پس از خروج استعمارگران پیش از خروج از استعمرات، مرزهای سیاسی کشورها را به گونه ای طراحی کرده اند که امکان انحصار ذخایر استراتژیک توسط یک دولت ملی مستقل فراهم نباشد؛ زیرا در آن صورت امکان بهره برداری سیاسی از آن منبع برای دولت ملی فراهم شده واین احتمال وجود داشت که از آن برای رسیدن قیمت بالاتر، عرضه آن محصول را دبه بازارهای جهانی قطع کنند؛ اما با از بین رفتن امکان انحصار، همواره منافع مصرف کننده ذخایر، یعنی کشورهای صنعتی وتوسعه یافته تامین بوده واین کشورها از تهیه ارزان مواد اولیه وانرژی مورد نیاز خود اطمینان خواهند داشت.
هدف دیگر استعمارگران، دستیابی به ثروت ومنابع اولیه بوده است. اروپاییان چه در دوران استعمار وچه پس از آن، همواره از ارائه آمار دقیقی از ثروت های به تاراج برده خود سر باز زده اند؛ اما از نمونه های محدودی که وجود دارد می توان حجم عظیم آن ثروت ها را تخمین زد. از جمله می توان به حجم طلا ونقره ای اشاره کرد که به وسیله اسپانیایی ها از مستعمرات آمریکایی غارت شده است. انگلیسی ها نیز در میان سال های ۱۷۵۷ تا ۱۸۱۵ تنها از بنگال غربی، ثروتی بالغ بر پانصد تا هزار میلیون پند را به کشورشان منتقل کردند. حال اگر مولفه هایی همچون طول دوره استعمار (چهارو نیم قرن)، پهنه جغرافیایی مستعمرات، تعداد کشورهای استعمارگر منتقل شده به دست خواهد آمد؛ زیرا وقتی که گفته می شود اسپانیا در طول ۱۴۰ سال، دویست تن طلا و۱۸۰۰ تن نقره به دست آورده است، باید به این نکات توجه داشت که اولا اسپانیا تنها کشور استعمارگر نبود؛ ثانیا مدت استعمار تنها ۱۴۰ سال نبود ثالثا فقط مکزیک وپرو (مستعمرات اولیه اسپانیا) استعمار زده نبودند ورابعا طلا ونقره تنها مواد ارزشمند غارت شده نبود.
هر چه هست به قول مک کلی انگلیسی(۱۸) ثروت های مستعمرات، مانند موج رودخانه به سوی کشورهای استعمارگر، روان بود. وی که در دوران استعمار هند به وسیله انگلیس، در کلکته تجارت خانه ای داشت، در خاطرات خود، اوضاع هند را پس از شکست نواب بنگال از نیروهای انگلیسی (در سال ۱۷۵۷) در پلاسی که منجر به تسلط کامل انگلیس بر سراسر شبه قاره هند شد، این گونه تشریح می کند:
کالا همچون موج رودخانه به سوی انگلستان روان بود. کارمندان حریص انگلیسی، بدون احساس مسئولیت تا جایی که توان داشتند به غارت پرداختند. هر کارمندی که به هندوستان می آمد یک فکر در سر داشت وآن به دست آوردن ثروت وبازگشتن به انگلستان وتشکیل یک زندگی اشرافی در آن جا بود.
ناگفته روشن است که این وضعیت، نه به انگلیسی ها اختصاص داشته ونه به هندی ها، بلکه در سراسر مستعمرات، همه استعمارگران چنین بودند. دستیابی به نیروی کار ارزان، هدف دیگری بود که استعمار گران، دنبال می کردند. تجارت برده، در دوران استعمار، یکی از پر رونق ترین تجارت های غربیان بود. نیاز فزاینده غرب به نیروی کار وجمعیت کم اروپا ونرخ بسیار پایین رشد، غربی ها را به تجارت برده سوق داد. در طول دوره استعمار، تا پایان مرحله دوم انقلاب صنعتی (اواخر قرن نوزدهم) که صنعت به طور کامل، به بازوی کارگر متکی بود، خرید وفروش برده نیز رونق داشت. هر چه در اوایل قرن نوزدهم.قانون منع خرید وفروش، به وسیله دولت های اروپایی تصویب شده بود؛ اما پس از آغاز مرحله یه سوم انقلاب صنعتی، که صنعت به سمت مکانیزه شدن پیش رفت وبازوی کارگر نقش تعیین کننده نداشت، تجارت برده منسوخ شد در این فاصله، تاریخ آفریقا مملو از جنگ های خونینی است که از سوی تجار برده با قساوت وکشتار وسیع صورت می گرفت.تجار با به بند کشیدن جوانان قابیل وشهرهای مختلف آفریقایی با بدترین شکل ممکن، آنها را سوار بر کشتی کرده وبه سواحل اروپا وشمال آمریکا می بردند.غربی ها به صراحت بیان داشته اند که از هر پنج برده ای که در سواحل آفریقا سوار کشتی می کرده اند، تنها یک نفر زنده به سواحل آمریکا می رسیده است.(۱۹) در این مدت، ده ها میلیون برده از مستعمرات، به اروپا وآمریکا برده شد تا با ارزان ترین بها، چرخ صنعت نو پای غرب به چرخش در آید. طبق آمار موجود در فاصله قرن های ۱۶ تا ۱۹، بردگانی که از آفریقا به آمریکا برده شده اند بالغ بر پانزده میلیون نفر بوده اند.(۲۰) این در حالی است که عده بی شماری از مردم استعمار زده برای انجام کارهای طاقت فرسا به سایر مستعمرات برده شده اند وعده دیگری نیز در سرزمین های خود به بیگاری گرفته شده اند.
حاصل کلام آن که غریبان، در طول دوره استعمار، با بهره گیری از نیروهای بومی، مواد اولیه را به ارزان ترین شکل ممکن استخراج کرده، وبه وسیله همان نیروها به کشتی ها بارگیری کرده ودر سواحل کشورهای خود توسط بردگان، تخلیه می کرده اند ودر کارخانه های خود به وسیله همان بردگان به کالاهای مصرفی تبدیل کرده وبه سراسر جهان که بازار مصرفش را نیز خود در اختیار داشته اند، روانه ساخته اند ودر یک چرخه اقتصادی بسیار نابرابر، به انباشت ثروت مبادرت کردند وسرانجام چنان شد که سرمایه داری خورده پای (بورژوازی) قرن هیجدهم، به سرمایه داری کاپیتالیستی اواخر قرن نوزدهم تبدیل شد که تا امروز نیز همچنان فربه تر می شود. تولد شرکت های عظیم وغول پیکر چند ملیتی با سرمایه های افسانه ای، حاصل این فرآیند است.
از اواخر قرن نوزدهم که انقلاب صنعتی وارد مرحله سوم خود شد وغرب توانست از یک سو، به برکت ثروت های به دست آمده از استعمار مستقیم جهان ونیز بازگشت سود سرمایه گذاری های صنعتی خود در دو مرحله اول ودوم انقلاب صنعتی واز سوی دیگر با تقویت وتعمیق پایه های علمی مراکز دانشگاهی خود با بهره گیری گسترده از منابع علمی جهان، به خصوص جهان اسلام، صنعت را وارد مرحله سوم کند یعنی مرحله ای که صنعت تکیه گاه خود را از بازوی ستبر کارگران به ماشین تغییر داد؛ استیلای غرب آن چنان عمیق وپیچیدگی پیدا کرد که جهان، چاره ای جز پذیرش در برابر خود ندید؛ زیرا همه کشورها به خصوص کشورهایی که پیشتر مستعمره غرب بودند، چاره ای جز صنعتی شدن نداشتند وبرای دست یابی به تکنولوژی ودانش فنی، ناگزیر از روی آوردن به غرب به عنوان تنها منبع تامین کننده تکنولوژی بودند واین فرایند، روند سلطه غرب را آسان کرد؛ زیرا غرب از صنعت خود به عنوان سلاح سیاسی بهره گرفت وحتی برای عرضه محصولات صنعتی (چه رسد به دانش فنی) شرطهای سیاسی، اقتصادی وفرهنگی بسیاری پیش روی کشورهای ضعیف برای کاهش فاصله خود با جهان توسعه یافته، چاره ای جز پذیرش نداشته اند. در این دوره، غربی ها حتی برای تامین نیازهای خود یعنی انرژی، مواد اولیه ونیروی انسانی خلاق ومتفکر،(۲۱) هزینه ای بسیار ناچیز می پرداخته اند. چنان که پیش از این اشاره شد،اهمیت انرژی ومواد اولیه، کشورهای استعمار زده را در منجلاب اقتصاد تک محصولی فرو برده ومانع شکل گیری انحصارات در مواد اولیه وسوخت شده است. از این رو، مستعمرات مستقل شده، برای اداره زندگی روزمره مردم خود، ناچارند منابع مواد اولیه وانرژی را عرضه کنند، آن هم به بهایی ناچیز؛ زیرا با نبود انحصار، اگر بخواهد از حربه عدم عرضه وتحریم استفاده کنند، فقط خود زیان می بینند؛ چرا که کشورهای دیگر حصار تحریم را خواهند شکست.
درباره نیروی انسانی باید گفت: جهان توسعه یافته برای تامین آن نه تنها متحمل هزینه ای نشده، تولید در آمد نیز می کند. توضیح آن که، هم زمان با مرحله سوم، انقلاب صنعتی، سه رویداد دیگر در غرب رخ داد.اول، منسوخ شدن بازار برده فروشی؛ دوم، موج گسترده بیکاری کارگران کارخانه ها؛ سوم، باب شدن پذیرش دانشجو از سراسر جهان از سوی دانشگاهای غرب.با کمترین دقت روشن است که هر سه رویداد به اقتضای تحولات صنعتی رخ داده است(۲۲).
پس از آن که صنعت ماشینیزه شد ونیروی بازوی کارگر، نقش تعیین کننده خود را از دست داد، بازار برده فروشی، خود به خود از رونق افتاد. در حالی که قانون ممنوعیت آن شصت سال زودتر یعنی در سال ۱۸۱۸ تصویب شده بود. از سوی دیگر، کارخانه ها برای کم کردن هزینه های تولید به اخراج گسترده کارگران خود، مبادرت کردند که موج گسترده بیکاری در مواردی به شورش های اجتماعی در غرب، منتهی شد؛ اما راه اندازی، کنترل، تعمیر ونگهداری وافزایش کیفی صنعت ماشینی، به جای بازوی قوی کارگر، به مغز خلاق ومتفکر نیاز داشته است که این نیاز، از طریق پذیرش دانشجو برای غربی ها، تامین می شود. در این فرایند، غربی ها با آگاهی از نیاز جهان به صنعت وعلاقه جوانان کشورهای فقیر برای زندگی وتحصیل در غرب، از آن به عنوان یک برگ برنده استفاده کرده وبهترین، خلاق ترین وتیزهوش ترین جوانان جهان را به عنوان دانشجو جذب کردند، در حالی که هزینه تحصیل وزندگی آنان را خود دانشجویان یا دولت های متبوع آنها باید می پرداختند.این در حالی است که برنامه ریزی آموزشی دانشگاه ها، بر اساس نیازهای روز جهان صنعتی انجام شده است، نه نیاز فعلی دانشجویان جهان سوم.از این رو، روند آموزش ها وتحقیقات علمی که به وسیله دانشجویان ومغزهای متفکر آنان وبا هزینه خودشان انجام می شود، نیازهای تحقیقاتی جهان صنعتی را تامین می کند وآن چه نصیب دانشجویان جهان سومی می شود، مدرک تحصیلی پر طمطراقی است که تنها برای کسب اعتبار اجتماعی در میان مردم، کارآیی دارد ونه برای ایجاد حرکت در چرخه صنعت آن کشور. در نتیجه، اکثریت قاطع تحصیل کرده های جهان سومی، یا هرگز به کشور خود باز نگشته اند ویا پس از اقامت کوتاهی در وطن، به محل تحصیل خود برگشته اند ودر خدمت صنعت واقتصاد کشورهای توسعه یافته در آمده اند.
در چنین موازنه ای، غرب ضرورتی بر حفظ روابط استعماری قدیم، نمی دید. واین چنین است که سرزمین های استعمار زده، به تدریج ودر ظاهر به استقلال سیاسی دست یافتند ودولت های ملی با کوهی از رویا وامیدواری تاسیس شدند؛ اما واقعیت های زشت روابط جهانی نابرابر، به زودی چهره کریه خود را به آنان نشان داد واین چنین شد که امروز اوج نابرابری را در روابط بین الملل بین دو بخش جهان شاهد هستیم.یک بخش، بخش کوچکی از جهان با جمعیتی بسیار کم اما ثروتمند وتوسعه یافته که موسم به شمال است وبخش دیگر، قسمت اعظم جهان با جمعیتی انبوه اما فقیر وعقب نگه داشته شده، موسوم به جنوب.
در این جا نمونه هایی از نابرابری های شمال وجنوب را مطابق آمار مرور می کنیم:
۱. فاصله عقب ماندگی: مهم ترین ومحوری ترین واقعیتی که بیان کننده عمق ووسعت نابرابری جهانی است، مقوله فاصله عقب ماندگی(۲۳) است. بحث بر سرفاصله عقب ماندگی کشورهای توسعه نیافته (جنوب) از کشورهای توسعه یافته (شمال) دیر زمانی نیست که در سازمان ها ومجامع بین المللی ودانشگاهی مطرح شده است؛ اما ریشه آن به آغاز عصر استعمار بر می گردد. محققانی که درباره مبحث فاصله عقب ماندگی بررسی وتحقیق می کنند، بر این باورند که در بررسی وضعیت معیشتی جوامع مختلف تا پیش از دوره استعمار، تفاوت فاحشی بین سطح زندگی جوامع - که قابل برآورد ومحاسبه باشد - مشاهده نمی شود. از این رو، فاصله را تا پیش از این دوره، معادل صفر در نظر می گیرد؛ اما با شروع عصر استعمار وانتقال ثروت از مستعمرات به سمت اروپا وشمال آمریکا (ایالات متحده)، شکاف بین دو بخش جهان به تدریج پدیدار شده وبه سرعت وبا روندی تصاعدی عمیق تر شده است. طبق تحقیقی که در سال ۱۹۶۰ انجام شده است (۲۴)، در آمد سرانه کشورهای اروپایی وایالات متحد آمریکا در سال ۱۸۵۰، ۱۴۵ دلار بوده ودر بقیه جهان در حدود ۸۰% آن (یعنی در حدود ۱۱۶ دلار) اما این فاصله تقریبا بیست درصدی در سال ۱۹۵۰، ده برابر بیشتر می شود، یعنی ۱۱۱۰ دلار در کشورهای سرمایه داری پیشرفته وفقط ۱۱۳ دلار در کشورهای توسعه یابنده.(۲۵)
اما همین فاصله هم فقط سی سال بعد یعنی در سال ۱۹۸۰ (۲۶) به آن چنان شکافی تبدیل شده که پر کردن آن به صرف چند هزار سال زمان نیازمند است.طبق یک بررسی که کنفرانس توسعه وتجارت سازمان ملل (انکتاد) انجام داده است، کشورهای فقیر جهان با این نرخ رشد اقتصادی، دست کم به دو تا چهار هزار سال زمان نیازمندند تا بتوانند فاصله شکاف فعلی خود را با کشورهای پیشرفته پرکنند. جدول زیر نتایج بررسی انکتاد را در این زمینه نشان می دهد:
۲. ۸۰% ثروت کل جهان در اختیار ۱۶% جمعیت جهان است در حالی که ۸۴% مردم با ۲۰% از ثروت دنیا زندگی می کنند.
۳. حجم معاملات چند شرکت چند ملیتی، بیش از کل تولیدات ناخالص پاره ای از کشورهای عقب نگه داشته شده است؛ به عنوان مثال اکسون وجنرال موتورز از تمام کشورهای عقب نگه داشته شده به استثنای چهار کشور، ثروتمندتر هستند. حجم معاملات شرکت های زیمنس، هو خست، دایملار نبز (آلمان) ونستله (سوئیس) در سال ۱۹۵۷ هر یک به هفت تا هشت میلیارد دلار می رسید. این مبلغ از تولید ناخالص ۴۹ کشور آفریقای سیاه به استثنای نیجریه بیشتر است واین در حالی است که تولید ناخالص سالیانه ۱۰۹ کشور عقب نگه داشته شده کمتر از ده میلیارد دلار و۵۸ کشور کمتر از یک میلیارد دلار است.(۲۷)
۴. سهم شمال وجنوب در صادرات جهان (۲۸)در سال ۱۹۷۰ - ۱۹۸۷.
در صدد سهم کشورهای توسعه نیافته در صنایع جهان(۲۹)با۲۰% از ثروت دنیا زندگی می کنند.
موارد ذکر شده به همراه صدها مثال دیگر از نابرابری های جهانی در مصرف مواد غذایی، مصرف انرژی، در آمد، مزد، حق رای در مجامع وسازمان های بین المللی (به خصوص سازمان های اقتصادی) نمایانگر عمق فاجعه انسانی است که هر روز به ابعاد آن افزوده می شود. جهان امروز در یک سو هر روز شاهد مرگ میلیون ها انسانی است که از فرط گرسنگی جان می بازند ودر سوی دیگر، شاهد جمعیتی اندک است که از فرط پرخوری، توان حرکت ندارند!
با این وضعیت، جهان به کدامین سو پیش می رود؟ آیا جنوبی ها راهی برای رهایی از مرگ تدریجی دارند؟ وآیا شمالی ها برای کاستن عمق دره دهشتناک شمال وجنوب، انعطافی انسانی از خود نشان خواهند داد؟
۲. موازنه جهانی:
روشن است که بخش اعظم ثروت، قدرت اقتصادی وصنعتی در اختیار جهان سرمایه داری - کاپیتالیستی قرار دارد. این کشورها با اهرم های فراوانی که در اختیار دارند، تا کنون به هر گونه تحرک مخلفان، فایق آمده وتوانسته اند به روند نیرومندتر شدن خود ادامه دهند.
حال باید نگریست که قدرت های برتر جهانی برای تثبیت، توسعه وتعمیق روند سلطه خود، چه سیاستی را در پیش گرفته اند وسرانجام وضعیت موازنه جهانی به کدامین سو در حال تغییر است؟ آیا در این چرخه، مجالی برای عرض اندام جنوبی ها فراهم خواهد شد؟
مناسبات بین المللی تا پیش از جنگ جهانی دوم، بر پایه روابط بر جا مانده از قرن نوزدهم قرار داشت.یعنی روابط کشورهای استعمارگر اروپایی با جهان مستعمره.در این میان با کشورهای مستقل ضعیف نیز، مانند مستعمره رفتار می شد؛ اما پس از جنگ جهانی دوم که شوروی توانست به عنوان ابر قدرت شرق، موقعیت خود را تثبیت کند، مناسبات وروابط بین المللی بر اساس رقابت دو ابر قدرت شرق وغرب تنظیم گردید. رقابتی بر پایه بی اعتمادی ودشمنی نسبت به یکدیگر که به مدت ۴۵ سال بر کل جهانم سایه افکنده بود وحاصل آن، تلاش متقابل دو ابر قدرت برای پیشی گرفتن بر یکدیگر در همه عرصه ها بود. مسابقه تسلیحاتی، تلاشی برای نفوذ بیشتر در بین کشورهای جهان سوم وبه اصطلاح یارگیری وبسط حوزه نفوذ وسلطه در جهان ودرگیری ایدئولوژیک بین اندیشه سوسیالیسم از یک سو به اندیشه کاپیتالیسم ولیبرالیسم از سوی دیگر.این دوران که به دوران جنگ سرد موسوم شد (۳۰)، ۴۵ سال به درازا انجامید، ودر این مدت شمار زیادی از کشورهای جهان سوم که از ستم سرمایه داری به ستوح آمده بودند، به اردوگاه سوسیالیسم به چشم منجی انقلاب های سوسیالیستی، یکی پس از دیگری به اوردوگاه شرق پیوستند. شرایط روانی دنیا چنان بود که در افکار عمومی، نظام سوسیالیستی شرق تنها آلتر ناتیونظام سرمایه داری غرب به شمار می رفت واکثریت قاطع مردم دنیا به این باور رسیده بودند که برای خروج از سلطه استکباری غرب، چاره ای جز پیوستن به اردوگاه سوسیالیسم وجود ندارد.
اردوگاه شرق با سرعت فزاینده ای در دهه های ۱۹۵۰ و۱۹۶۰ رو به توسعه وپیشرفت بود وچنین تصور می شد که به زودی سوسیالیسم در سراسر جهان به پیروزی خواهد رسید ونظام یکپارچه جهانی که برابر وعده های آرمانی سوسیالیسم، بر دیکتاتوری طبقه کارگراستوار است، تاسیس خواهد شد وطبقات زیر دست (در اصطلاح فرهنگ دینی ما، مستضعفان عالم(۳۱)) با به دست گرفتن حاکمیت در سراسر جهان به حقوق پایمال شده خود دست خواهند یافت.اما ضرورت رقابت تنگاتنگ با جهان سرمایه داری - که بر ثروت وتجارت چند قرن استعمارگری استوار بود - برای شوروی بسیار سخت، سنگین وگران بود؛ زیرا می باید از یک سو، نیازهای جامعه آرمانی - سوسیالیستی را در داخل خاک پهناور شوروی تامین نماید واز سوی دیگر، مواظب پیشرفت های نظامی وتسلیحاتی رقیب باشد وبرای پیشی گرفتن از او بودجه های هنگفتی صرف کند، از طرفی هم پاسخ کشورهای فقیری را که به امید زندگی بهتر به اردوگاه سوسیالیسم پیوسته بودند، بدهد ونیازهای مالی آنان را نیز تامین نماید واز سوی دیگر، در اندیشه پیشرفت صنعتی وتکنولوژیکی باشد. مجموعه این موارد برای شوروی که نه بر ثروت باد آورده ای چون ثروت غربی ها متکی بود ونه بر سودهای بی حسابی که از اقتصاد سرمایه داری وبازار آزاد حاصل می شود، بیش از حد تصور دشوار می نمود تا جایی که به مرز غیر ممکن رسید واردوگاه سوسیالیسم فرو پاشید.
رقابت تنگاتنگ شرق وغرب در طول دوران جنگ سرد، برای کشورهای جهان سوم که در میان دو تیغه قیچی قرار گرفته بودند، جز فقر وعقب ماندگی افزون، وویرانی بی شماری که در جریان جنگ های مکرر رخ داد، صرف سرمایه های ملی در راه خرید تسلیحات وجنگ افزار بیشتر و... حاصلی نداشت. کلام حقی است از هر آن که گفت: کمونیسم وامپریالیسم دو تیغه یک قیچی اند چرا که حاصل رقابت ودشمنی شرق وغرب - که سرانجام به شکست اردوگاه شرق منتهی شد - برای جهان سوم حدود دویست جنگ کوچک وبزرگ منطقه ای بود همه آنها میان کشورهای ضعیف رخ داده وبا آماری که از تلفات وخسارات جانی ومالی که به جنگ جهانی دوم به جا مانده، برابری می کرد.هر چند بر خلاف آن، سود خالص وسرشاری را برای جهانه ثروتمند وتوسعه یافته به همراه داشت؛ زیرا در همه این مدت، سیل سلاحهای تولیدی آنان به سمت جهان سوم روان بود وجهان سومی ها مجبور بوده اند که به سبب وجود تهدیدهای خارجی به تقویت بنیه نظامی خود مبادرت ورزند.در نتیجه، کشورهای جهان سومی با درآمد متوسط، در حالی که سالانه تنها ده دلار به ازای هر فرد، برای بهداشت ودرمان هزینه کرده اند، ۲۸ دلار به خرید جنگ افزار اختصاص دادند وکشورهای فقیر نیز به ازای تنها یک دلار سرانه بهداشت ودرمان، هفت دلار هزینه جنگ افزار داشته اند(۳۲) واین به معنای فقیرتر شدن جهان سوم وسرازیر شدن باقیمانده ثروت آنان به سوی جهان ثروتمند وتوسعه یافته واستمرار حیات کمپانی های امپریالیستی تولید سلاح، می باشد.
سرانجام، اتحاد جماهیر شوروی به دلیل عقب ماندن از رقیب در مسابقه تکنولوژیک وعدم برابری با آن در قدرت اقتصادی وآمادگی واکنش سریع در برابر تغییرات وتحولات بین المللی، فرو پاشید وآرمان های سوسیالیسم جهانی بر باد رفت وامید کشورهای فقیر جهان سوم - که به اردوگاه سوسیالیسم پیوسته بودند - نافرجام ماند. در مقابل، جهان سرمایه داری غرب سرشار از غرور پیروزی، شکست سوسیالیسم را دلیلی بر حقانیت ایدئولوژیک خود دانست وبا یکه تازی در میدان رقابت جهانی، به سرعت خود را برای تسلط همه ارکان جهان وبسط ایدئولوژی لیبرالیسم وکاپیتالیسم آماده کرد. دکترین نظم نوین جهانی وتاسیس سازمان تجارت جهانی؛ این زمینه قابل توجه است که در بخش های دیگر به آن اشاره خواهیم کرد.
استراتژی غرب برای دوران پس از جنگ سرد، استراتژی سلطه کامل بر سرنوشت جهان است. از اواخر حکومت برژنفبر شوروی که قرارداد محدود کردن سلاح های استراتژیک موسوم به سالت از سوی وی وکارتر رئیس جمهور وقت آمریکا امضا شد، غرب به این جمع بندی رسید که از پافتادگی رقیب، باعث تن دادن به چنین قراردادی است. از این رو، از اواخر دهه ۱۹۷۰ وبه خصوص از اوایل دهه ۱۹۸۰ در تدارکات استراتژی خود برای دوران پس از فروپاشی شوروی بر آمد.شتاب بخشیدن به روند وحدت اروپا از جمله اقداماتی بود که در دوران اردوگاه سرمایه داری پی گیری شد تا اروپا بتواند در تحولات جدید جهانی به سهم دلخواه خود برسد وهمه ثمره های پیروزی بر سوسیالیسم نصیب رقیب خانگی آنان یعنی آمریکا نشود.(۳۳)
از سوی دیگر، آمریکا هم زمان با طرح جنجالی جنگ ستارگان(۳۴) دکترین نظم نوین جهانی(۳۵) را ارائه کرد که مطابق آن نظام سرمایه داری کاپیتالیستی، بر جهان حاکم می شود ورهبری آن را آمریکا به عنوان تنها ابر قدرتی که توان تامین امنیت جهان سرمایه داری را هم به لحاض توان نظامی ولجستیکی وهم به لحاظ توان مالی فعال داراست، بر عهده خواهد داشت. آمریکا با درک این واقعیت که وحدت سیاسی - اقتصادی وبه خصوص پولی اروپا می تواند در دراز مدت، قدرت دلار را مورد تهدید جدی قرار دهد، بدون توجه به بسیاری از ملاحضات بین المللی که در دهه های قبل در دیپلماسی وروابط بین المللی خود بروز می داد، سراسیمه در صدد تسلط بر نقاط کلیدی جهان وعرصه های روابط بین الملل بر آمد. لشکرکشی به سومالی، پاناما، گرانادا وافغانستان، از جمله این اقدامات است. نقش نامتعادل آمریکا در برخی منازعات بین المللی به خصوص در ماجرای بوسنی را - که مورد ناخرسندی هم پیمانان اروپایی آن بود - نیز می توان نام برد.تلاش آمریکا در تمامی مناقشات بین المللی، قبولاندن نقش رهبری خود به اروپاییان واثبات ناتوانی آنان حتی در مشکلات داخل اروپاست؛ تا از این رهگذر اروپا به دنباله روی از آمریکا، رضایت دهد.در آن صورت است که آمریکا مطمعن می شود با پذیرش رهبری کاخ سفید از سوی شرکای قدرتمند خود در داخل نظام سرمایه داری، بقیه دنیا - که مجموعه ای از کشورهای در حال توسعه بر مبنای الگوی سرمایه داری هستند ویا از اساس، توسعه نیافته اند - چاره ای جز تسلیم در برابر اصول ایدئولوژیک آمریکا وپیروی از تمامی قوانین راهبردی آن ندارد واین به معنای سیطره آمریکا بر همه جهان خواهد بود.
جای این پرسش باقی است که آیا کشورهای توسعه نیافته یا در حال توسعه (جنوب)، در برابر استراتژی سلطه غرب بر جهان امکاناتی برای دفاع از خود وحفظ استقلال، هویت، فرهنگ وملیت خویش دارا هستند؟ ویا جز بلند کردن دست ها به علامت تسلیم، چاره ای نمانده است؟
آماری که در گفتار پیشین ارائه شد، بیانگر وضعیت فعلی موازنه جهانی است که به صورت یک جانبه، به نفع شمال وبه ضرر جنوب شکل گرفته است وهر چه زمان می گذرد عرصه برای جنب وجوش وتحرک جنوبی ها تنگ تر شده وشرایط برای جولان وتاخت وتاز شمالی ها فراهم تر می شود.بنابراین، جنوبی ها برای نجات از ورطه سقوط وانقراض، راهی جز بر هم زدن موازنه جهانی ندارند.
بر هم خوردن موازنه وتغییر آن به نفع کشورهای فقیر دو فرض را مطرح می کند: یک فرض این است که جهان توسعه یافته با هدف رونق بخشیدن به وضعیت اسفبار کشورهای ضعیف، از خود انعتاف نشان داده وبپذیرد که بخشی از منابع فنی، مالی، عملی و... خود را بر افزایش توسعه وبالا بردن توان اقتصادی - ساختاری کشورهای ضعیف در اختیار جنوبی ها بگذارد. البته در این راه، انگیزه های سودجویانه را نیز باید کنار بگذارد؛ چرا که سود محوری در عمل، همچنان کاهش توان اقتصادی جنوبی ها را رقم خواهد زد واین به معنای عمیق تر شدن فاجعه در جنوب است؛ اما با این فرض با یک پرسش بزرگ رو به روست که آیا جهان سرمایه داری می تواند در اندیشه سود نباشد؟ آیا می توان انتظار داشت که نظام سرمایه داری، از فرهنگ، اخلاق وخوی همیشگی خود که سرمایه گذاری به هدف سود بیشتر است، دست بردارد وتنها با انگیزه انسانی، از بخشی از توانایی ها ومنابعی که در اختیار دارد به نفع جنوبی ها دست بکشد؟ این پرسشی است که جهان سرمایه داری باید به آن پاسخ دهد؛ اما شواهد بسیاری وجود دارد که نشان می دهد جهان سرمایه داری در این مورد هیچ گونه انعتاف پذیری ندارد.
نمونه بسیار مهم آن به دهه ۱۹۸۰ مربوط می شود. ۱۹۸۰ دهه رکود اقتصاد جهانی بود که در آن، جهان سرمایه داری دچار ضرر وزیان فاحشی شد وتداوم آن، نگرانی شدیدی را به دنبال داشت.غربی ها با بررسی علل رکود به این نتیجه رسیدند که کاهش شدیدی قدت خرید در جهان سوم (جنوب) عامل اساسی شکست اقتصادی است.از این رو، به منظور چاره جویی برای آن، کنفرانس هایی با عنوان شمال وجنوب برگزار کردند. یکی از این کنفرانس ها، به مشکل بدهی های سنگین جهان سوم اختصاص یافت.در این کنفرانس که به متشکل از سران کشورهای طلبکار وبدهکار بود، جنوبی ها با مطرح برخی پیشنهادها خواهان بخشودگی بخشی از بدهی ها موافقت کردند وپذیرفتند که وام های جدیدی هم در اختیار جنوبی ها بگذارند تا بتوانند وام های سر رسید شده را پرداخت کنند.(۳۶) تعویض باز پرداخت بدهی ها در واقع، به معنای طولانی تر شدن وام ودر نتیجه افزایش بهره آن است. در نهایت، نشستی که با هدف حل مشکل کشورهای جهان سوم، تشکیل شده بود به بدهکارتر شدن وتعمیق مشکل آنان انجامید.بنابراین، حجم کل بدهی های جهان سوم که در آغاز دهه ۱۹۸۰، ۶۳۴ میلیارد دلار بود، در سال ۱۹۸۷ به ۱۱۸۴ میلیارد دلار رسید واکنون نیز در حدود دو هزار میلیارد دلار تخمین زده می شود.(۳۷)
در همین دهه، با گرم شدن مباحث شمال وجنوب کمیسیون های علمی - تحقیقاتی بین المللی به منظور شناخت علل عقب ماندگی جهان سوم وریشه یابی شکاف عمیق توسعه بین شمال وجنوب وبررسی راه های کاهش آن، تشکیل شد. از جمله می توان به کمیسیون بین المللی، به ریاست ویلی برانت صدر اعظم اسبق آلمان وکمیسیون بین المللی به ریاست جولیوس نایرره رئیس جمهور فقید تانزانیا اشاره کرد.گزارش منتشر شده هر دو کمیسیون حاکی از آن است که برای حل معضل فاصله عقب ماندگی، کشورهای پشرفته باید از خود انعتاف نشان دهند؛ به عنوان مثال ویلی برانت در مقدمه ای که بر گزارش کمیسیون خود نوشته است، تاکید می کند که اگر جهان ثروتمند بخشی از هزینه های نظامی خود را به نفع توسعه انسانی جنوب کاهش دهد، بسیاری از مشکلات کشورهای ضعیف وفقیر حل می شود.وی این چنین مثال می زدند:
۱. نیم درصد(۵/۰%) از هزینه نظامی سالانه جهان می تواند جواب گوی مخارج تمام ماشین آلات کشاورزی مورد نیاز کشورهای کم در آمد برای افزایش سطح تولیدات غذایی آنها ورساندنشان به مرحله خود بسندگیتا سال ۱۹۹۰ (یعنی ظرف ده سال) باشد.
۲.با هزینه یک جت جنگنده (بیست ملیون دلار) می توان چهل هزار داروخانه روستایی تاسیس کرد.
۳. یک تانک مدرن، هزینه ای معادل یک میلیون دلار دارد.این مبلغ برای بهبود تاسیسات نگهداری از صد هزار تن برنج کفایت می کند که می توان سالیانه چهار هزار تن برنج بیشتر را در انبارها نگاه دارد. با همین مبلغ می توان هزار کلاس برای آموزش سی هزار کودک تشکیل داد.
وی آن گاه می گوید:
به این ترتیب آیا کسی می تواند هیچ تحولی را یک نظم نوین اقتصادی بخواند، مگر آن که این دگرگونی شامل گام های بزرگی در جهت خلع سلاح باشد؟ از موافقت نامه های مربوط به محدود ساختن سلاح ها قاره پیما باید باید استقبال کرد، اما این ها نمی توانند جای گزین خلع سلاح بشوند.
در سی سال گذشته شاهد صلح در نیمکره شمالی بوده ام، اما این صلح به بهای مسلح شدن آنها به جنگ افزارهای پیشرفته، حاصل شده است. در همان حال، نیمکره جنوبی از ناآرامی وبرخوردهای نظامی خشونت آمیز در عذاب بوده است. در این دوران، برخی از کشورهای جهان سوم، بر قدرت تسلیحاتی خود افزودند این عمل، هر چند، گاه به خاطر حفظ امنیت ومنافع ملی آنها بوده است، ولی گاهی نیز به لحاظ جنبه های حیثیتی، یا تشویق کشورهای تولید کننده جنگ افزار، انجام گرفته است. تجارت اسلحه برای فروشندگان قدیم وجدید آن، سود آور بوده است. آنها سرتاسر کره زمین را به میزان غیر قابل تصوری با سلاح های نابود کننده، انباشته اند. این واقعیتی تلخ است که انتقال سریع وکارآمد تکنولوژی ووسایل پیشرفته از کشورهای دارا به کشورهای فقیر، تنها در عرصه ادوات مرگ بار صورت پذیرفته است.
دخالت قدرت های به اصطلاح بزرگ، وبه ویژه ابر قدرت های هسته ای، در کشمکش های سایر کشورها، خطر دامنه گرفتن این مناقشات را افزایش می دهد. ما با آنها که بر ضد گرایش های مداخله جویان هشدار می دهند هم آوا هستیم؛ چرا که بی گمان برای مشکلات ناشی از کمبود انرژی ومواد دیگر هیچ راه حل نظامی وجود ندارد.(۳۸) اما آیا نظام های میلتاریستی جهان سرمایه داری که با ثروت کمپانی های غول پیکر تسلیحاتی، موجودیت یافته وبه حیات خود ادامه می دهند، پاسخ شایسته ای برای سوال های ویلی برانت دارند؟ استعمار حیات وچرخش سرمایه این کمپانی ها به استمرار درگیری ها در جهان سوم بستگی دارد. شکل گیری بیش از دویست جنگ منطقه ای ومحلی در طی پنجاه سال پس از جنگ جهانی دوم وتاسیس سازمان ملل، حاکی از آن است که نه فقط واقعه ای به نام خلع سلاح وکاهش هزینه های نظامی رخ نمی دهد، بلکه هر سال به رقم بودجه های نظامی دنیا افزوده می شود. واضح ترین مثال، افزایش شدید بودجه نظامی آمریکا به بهانه مبارزه با تروریسم است.
در مقامع چاره جویی برای مشکل جنوب، با صرف نظر از فرض اول، این فرضیه مطرح می شود که کشورهای جنوب، خود به طور مستقیم در تکاپوی یافتن چاره ای باشند.هر چند در این زمینه، راه های را آزموده اند وتجربه هایی را نیز پیش رو دارند. یکی از راه هایی که جنوبی ها آزموده اند، انقلابی گری است.(۳۹) تا کنون سه مورد انقلابی در جنوب شکل گرفته است.اولین موج، انقلاب های ناسیونالیستی است. در این موج که اغلب به دهه های میانی قرن بیستم بر می گردد، پاره ای از کشورهای استعمار زده با استفاده از انگیزه های ملی گرایی وبه اصطلاح با ایجاد غیرت وحمیت ملی در مردم، تلاش کردند تا از زیر یوغ استعمار خارج شوند؛ اما چیزی نگذشت که روند ملی گرایی به قم گرایی تبدیل شد ودولت های ملی گرا با مشکل استقلال طلبی قومیت ها رو به رو شده ودر نتیجه یا تجزیه شده اند ویا سال های طولانی درگیر جنگ داخلی بوده اند.سری لانکا، بوروندی، روآندا، سومالی، صحرا، اریتره... نمونه هایی از این دسته کشورها هستند. موج دوم انقلاب های جهان سومی، انقلاب های سوسیالستی است که از جنگ جهانی دوم وتبدیل شدن شوروی به ابرقدرت شکل گرفت.بسیاری از کشورهای جهان سوم، با وقوع انقلاب سوسیالسیستی به شوروی روی آوردند.اتیوپی، لیبی، یمن، میان مار، (برمه) موزامبیک، گینه، تانزانیا، کنیا، نیکاراگوآ، و... از جمله این که کشورها هستند. اما ضعف وناتوانی شوروی در پشتیوانی از این کشورها ودر نهایت، فرو پاشی آن، نقطه پایانی بر رویکرد سوسیالیستی جهان سوم محسوب شد.
موج سوم، انقلاب های دینی یا به عبارت دیگر بهتر، اسلامی است.در شرایطی که در دهه ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ میلادی، سوسیالیسم وکمونیسم به عنوان تنها آکترناتیو سرمایه داری غرب به شمار می رفت وغرب وشرق با ددو ادبیات متفاوت، حیات دینی را پایان یافته تلقی می کردند، در اواخر دهه ۱۹۷۰ (سال ۱۹۷۹) انقلاب اسلامی در ایران بدون تکیه بر شرق به پیروزی رسید وبه دنبال آن موجی از دین خواهی وبازگشت به دین در سراسر جهان (به خصوص در جهان سوم) بر پاخواست وغرب وشرق را با چالش جدیدی مواجه کرد. رویکرد دینی در دو دهه اخیر، آزمون سومی است که جنوبی ها در آن واقع شده اند واین در حالی است که اقشار گسترده ای از توده های مردم جنوب به نقش وقدرت دین در احیای جوامع ضعیف ولگدمال شده آنها واقف شده وبه آن امید بسته اند.درباره فرجام این موج از آن جا که هنوز در حال خیزش است، نمی توان قضاوتی داشت اما جایگاه آن را می توان ترسیم کرد که در بخش های دیگر، به ادامه این بحث خواهیم پرداخت.
راه دیگری که جنوبی ها برای رهایی از وضعیت اسفبار خود طی کرده اند، ایجاد همکاری های اقتصادی - منطقه ای است.(۴۰) کشورهای جنوب به این حد از بلوغ سیاسی رسیده اند که منابع علمی - فنی واقتصادی خود را در قالب یک سازمان همکاری مشترک جمع کرده تا امکان مانور بیشتری برای آنان فراهم شود واز سوی دیگر با گشودن بازارهای خود به روی یکدیگر، موجب رونق هر چه بیشتر تجارت شوند وسود سرمایه گذاری ها، در درون جامعه مشترک آنان گردش کند. این اقدام، یکی از اقدامات مثبت کشورهای جنوب به شمار می رود.اما توجه به این نکته ها نیز ضروری است:
۱. فقر شدید اکثر کشورهای جنوب، مانع از آن است که اعضای سازمان های همکاری، توان مناسبی برای سرمایه گذاری مشترک داشته باشند. به عبارت ساده تر، اشتراک آنان در فقر است نه در سرمایه گذاری.
۲. اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان سوم به دلیل ضعف وفقر، گرفتار وابستگی های شدید سیاسی - اقتصادی به کشورهای شمال شده اند واین امر به عنوان اهرم فشار در دست شمالی ها به شمار می رود.کشورهای شمال،، در صورت تضاد همکاری های اقتصادی جنوب با منافع خود، اقدام به اقدام به منع آن می نماید.
۳. سرمایه گذاری شمالی ها وتسخیر بازارها به وسیله کالاهای آنان، عرصه را چنان تنگ کرده که مجالی برای خود نمایی ومانور شرکت های جنوبی نمانده است.
با این توصیف، راه های محدودی برای جنوبی ها باقی مانده است که در صورت پیمودن آن شاید بتوانند از ورطه سقوط وفلاکت نجات یابند. در بخش های پایانی کتاب به این موضوع خواهیم پرداخت.
هر چه هست، جنوب در بن بستی بسیار خطر ناک قرار گرفته که کمترین غفلت وبی توجهی وعدم اهتمال به یافتن راهی برای خروج از آن، موجودیت جوامع ضعیف را با خطر نابودی رو به رو می سازد.
این واقعیت پس از شناخت توانایی های شمال برای سیطره بر جهان، وقتی بیشتر خودنمایی می کند که به دانیم شمال برای آینده جهان چه طرح ودکترینی در دست اقدام دارد.
۳. یکپارچه سازی:
هر چند سودای سیطره بر جهان در سر همه زورمداران تاریخ وجود داشته؛ اما هیچ گاه تا این اندازه که تا کنون امپریالیسم جهانی خود را در یک قدمی تحقق آن می بیند، مجال تحقق نداشته است. جهان سرمایه داری غرب، از ابتدای جنگ سرد (پس از پایان جنگ جهانی دوم) با توجه به شکل گیری ابر قدرت شرق، روند همگرایی را با جدیت آغاز کرد؛ زیرا پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم: به این نتیجه رسیدند که برای سلطه بر جهان باید به همکاری همه جانبه اقتصادی - تکنولوژی روی آورندتا بتوانند در عرصه رقابت جدید، برنده میدان شوند. قدرت های بزرگ ترین ماجراجویی نظامی تاریخ به شمار می رود، این درس را را آموختند که عصر رقابت گسترده نظامی به سر آمده وجای آن را رقابت صنعتی پر کرده است.(۴۱) بنابراین، با توجه به ارائه الگوی نوین اقتصادی از سوی رقیب قدرتمند شرقی وجذب کشورهای ضعیف به سوی آن، جهان سرمایه داری به ناچار باید همکاری همه جانبه اقتصادی - صنعتی را جای گزین مناقشه های ناسیونالیستی کند. شکل گیری اروپا وگروه هفت کشور صنعتی جهان، از جمله این همکاریی ها محسوب می شوند. علاوه بر آن، کشورهای غربی در سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) نیز سرنوشت خود را به یکدیگر گره زده اند.
از سوی دیگر غربی ها بعد از انقلاب صنعتی، طعم شیرین قدرت تکنولوژی را چشیده بودند وبه خوبی در یافتند که تکنولوژی، چگونه خود را به عنوان یک واقعیت گریزناپذیر بر جوامع تحمیل می کند؛ از این رو، تسلط بر فن آوری، انحصاری کردن صنعت وتلاش در توسعه، پیشرفت ومدرنیزه کردن آن به عنوان اصول مسلم اقتدار وحاکمیت غربیان در آمد واز آن پس با استفاده از همه شرایط وامکانات، مانع از آن شده اند که کشورهای غیر سرمایه داری، برگ، برنده ای در چرخه تکنولوژی، داشته باشند.و اگر چنین کشوری را صاحب صنعت می دیدند، به سرعت سعی کرده اند تا با برتری تکنولوژیک خود بر آن چیره شوند.
چنان چه پیش تر اشاره شد، نیاز جهان به صنعت مدرن غرب، از یک سو سبب شد که کشورهای جهان، زیر بار وابستگی اقتصادی - سیاسی رفته واز سوی دیگر، فرهنگ بومی این کشورها نیز دستخوش تغییرات عمدهای در راستای فرهنگ غرب شود.
در چنین شرایطی، از وقتی آثار ضعف وانحطاط بر پیشانی اردوگاه شرق پدیدار شد، برنامه های خود را برای جهان گشایی مطرح کرد واین در حالی بود که تکنولوژی با پیشرفت های خود به خصوص پس از ظهور رایانه، ماهواره وشبکه های اینترنت، شروع عصر نوینی از روابط انسانی - اجتماعی بین المللی را که از آن می توان به انقلاب سوم (۴۲) یاد کرد، نوید می داد. طرح دهکده جهانی، نظم نوین جهان وسازمان تجارت جهانی از جمله مهم ترین این برنامه هاست که در زمینه جهانی سازیارائه گردیده است.در حقیقت، باشگاه سرمایه داری بر سر آن است که جهان را با استفاده از برتری اقتصاری وتکنولوژی، بر اساس اصول ایدئولوژیک وفرهنگ خود بسازد(۴۳). فروپاشی بلوک شرق، فاصله شدید عقب ماندگی کشورهای توسعه نیافته، نیاز فزاینده جهان به تکنولوژی ومنابع علمی - مالی غرب، انباشت عظیم وافسانه ای ثروت در غرب، انحصارات تجاری وصنعتی از سوی شرکت های بزرگ چند ملیتی وکارتل ها وتراست های غربی، سیطره بی قید وشرط سرمایه داری بر سازمانهای سیاسی - اقتصادی جهان و... از جمله عوامل مهمی هستند که راه سلطه جویی جهانی را برای سرمایه داری غرب هموار می کنند.
این واقعیت، در حال وقوع است که جهان با سرعت به سمت نزدیکی مناسبات، ساختارها وساز کارها وکم تاثیر شدن مرزهای سیاسی وجغرافیای پیش می رود. ضرورت های اجتناب ناپذیر توسعه از اصول ایدئولوژیک جوامع توسعه یافته، رو به فزونی گذارد.انتقال اندیشه ها، رفتارها، عادات ورسوم که پیش از این چندین دهه به طول می انجامید در زمان کوتاه، صورت می پذیرد. آن هم به صورت محدود واز جانب گروهی معدود، علاوه بر این، اگر در گذشته امکان منع ورود کالایی به سبب اثرات ضد ارزشی آن وبرای دفاع از مرزهای فرهنگی د داشت، اکنون این امکان از بین رفته وبستن مرزها جغرافیایی در عمل کارآیی خود را از دست داده است. از این رو جهانی شدن را این گونه تعریف کرده اند:
فرایندی اجتماعی که در آن قید وبندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی وفرهنگی سایه افکنده است، از بین می رود ومردم به طور فزاینده از کاهش این قید وبندها آگاه می شود.(۴۴) نگاهی به هویت جهانی شدن، واقعیت وسمت وسوی آن را نشان می دهد واین پرسش را ایجاد می کند که آیا جهانی شدنصحیح است یا جهانی سازی؟ اغلب اندیشمندان غربی که درباره این مقوله بحث کرده اند، اصطلاح جهانی شدن را به کار می برند؛ با این منظور که توان تکنولوژی، خارج از کنترل واراده انسانی در جهت تغییر جهان ویکپارچه سازی آن عمل می کند. در حالی که مفهوم جهانی سازی بر قصد واراده انسانی تکیه دارد وتصمیم صاحبان ثروت وسلطه جهانی را در جهت یکپارچه سازی آن بیان می کند.
جهانی شدن:
پیشرفت های شگرفت تکنولوژی که در دو سه دهه اخیر شتاب فزاینده ای به خود گرفته است، شرایطی را به وجود آورده که دنیا را به یک فضای واحد تبدیل کرده است. به این معنا که اگر چه در گذشت، جامعه انسانی تمایزهای فرهنگی، جغرافیایی وسیاسی داشته است، اما امروز تکنولوژی، بستر وشرایطی را به وجود آورده که جامعه انسانی در فضای مشترکی تنفس می کند ومیزان ارتباط، تعامل وشناخت انسان ها نسبت به هم به اندازه میزان شناخت افراد یک روستا از یکدیگر شده است وبر همین اساس تعبیر دهکده جهانی به کار رفته است.یعنی به همان سادگی که اهالی یک روستا یکدیگر را صدا می زنند وبا هم ارتباط برقرار می کنند، مردم جهان با زدن چند کلید رایانه ویا کلیک بر ماوس می توانند یکدیگر را در هر نقطه ای دیده وصحبت کنند واز عقاید وفرهنگ وآداب ورسوم وعلایق یکدیگر با خبر شوند. واز سوی دیگر، وسایل حمل ونقل سبب شده است که سفر به دورترین نقاط دنیا در اندک زمانی امکان پذیر باشد، در حالی که بر پدران ما آرزویی بعید ودور از دسترس جلوه می نمود.
این تحول عظیم، سبب تغییراتی چشمگیر در همه ساختارهای اجتماعی جوامع جهانی گردید وهمان گونه که انقلاب صنعتی تمامی اصول زندگی انسانی، از روابط خانوادگی گرفته تا روابط بین الملل وموازنه های اجتماعی وفرهنگی وسیاسی واقتصادی را دستخوش تغییر کرد، جهانی شدننیز همه اصول وچارچوب ها را دگرگون می سازد؛ زیرا وقتی عقاید، فرهنگ وآداب ورسوم ورفتارهای اخلاقی- اجتماعی و...جوامع به راحتی در دسترس جوانان(۴۵) کشورهای دیگر می گیرد، باید انتظار داشت که در همه ملت های نوعی آمیختگی وچند فرهنگی را مشاهده کرد. وضعیتی که به هیچ رو با معیارهای فرهنگ سنتی جوامع، همسویی وسازگاری ندارد ونوعی بیگانگی وغربت در آن دیده می شود. البته این شرایط با توجه به انفعال وخود باختگی جوامع عقب ماندگی در برابر کشورهای غربی که از زمان انقلاب صنعتی پدیدار شده است، حالتی یک سویه دارد. آمیختگی وچند فرهنگ در جوامع جهان سوم به گونه ای است که بسیاری از شیوه های رفتاری وگرایش های فرهنگی آنها نه تنها هیچ سنخیتی با سنت های ملی شان ندارد بلکه متاثر از الگوهای غربی است.
بنابراین، می توان گفت، جهانی شدن یک روند قهری وطبیعی در مسیر توسعه وپیشرفت تکنولوژی است واگر قصد واراده دولتمردان قدرتمند در کار نباشد، روند طبیعی خود را طی می کند وبرای.جامع در حال توسعه نیز می تواند به عنوان فرصتی برای غنی سازی منابع وبهره گیری علمی - در راستای رشد وتوسعه مورد استفاده قرار می گیرد؛ چرا که از آثار مثبت وقابل توجه تکنولوژی، دسترسی آسان به اطلاعات روز در اکثر زمینه های علمی - اقتصادی، سیاسی واجتماعی است واز این رو، جوامع در حال توسعه با صرف هزینه های بسیار کم وبا سرعت وگستردگی بسیار، می توانند به اطلاعات مورد نیاز خود دست یابند واین امر سبب می شود که مسیر باز سازی ونو سازی خود را طراحی واجرا نمایند وراه کوتاه تری را در چرخه تولید طی کرده وبا فاصله کمتری با تکنولوژی روز آشنا شوند.اما حقیقت آن است که وجود دو عامل مهم، شرایط را برای کشورهای ضعیف دشوار ساخته وامکان حفظ هویت سیاسی - اقتصادی وفرهنگی را برای این کشورها به شدت کاهش داده است تا چه رسد به تاثیر گذاری فرهنگی وایدئولوژیک.این دو عامل عبارتند از:
۱. نابرابری در توان وامکانات تکنولوژیک در شرایطی که اکثریت قاطع سیستم های ارتباتی، از شبکه جهانی اینترنت گرفته تا بنگاه های غول پیکر خبر پراکندگی وشبکه های ارتباتی واطلاع رسانی در اختیار دارد. جهان سوم به شکل فزاینده ای زیر فشار یک سویه فرهنگ، باورها وآداب ورسوم غرب قرار دارد.بنابراین در یک شرایط متعادل نمی تواند از امکانات به وجود آمده در جهت تقویت واستحکام هویت ملی وساختارهای بومی خود بهره گیرد.
۲. نگاه ابزاری غرب به روند جهانی شدن:
جهانی شدن آن گونه که پیش از این اشاره شد، روند طبیعی خود را طی نمی کند. استراتژی غرب بر این پایه استوار گردیده که روند جهانی شدن را به نفع جهان سرمایه داری ونظام سیاسی - فرهنگی آن سامان دهد.
آمریکایی ها به صراحت در مبحث جهانی شدن از اصطلاح مرکز - پیراموناستفاده می کنند.(۴۶) مرکز، تولید کننده اقتصاد، فرهنگ وسیاست دنیاست وپیرامون، یعنی کشورهای مصرف کننده ودنباله رو. این در حالی است که غرب از الگو سازی برای ایجاد توسعه در همه کشورها سخن به میان می آورد!
بنابراین روشن است، که جهان سرمایه داری غرب در تلاش است تا در سه عرصه اساسی یعنی سیاست، اقتصاد وفرهنگ از فضا، شرایط وامکانات به وجود آمده (به خصوص در غیاب رقیب قدیمی یعنی بلوک شرق) در جهت بسط اصول، معیاره والگوهای خود در سراسر جهان گام بردارد ودر این راه، اقدامات مهمی را انجام داده وبا کامیابی های بسیاری نیز رو به رو بوده است.این روند تا آن جا پیش رفته است که برخی از اندیشمندان از جمله مالکوم واترز، جهانی شدن را نتیجه مستقیم گسترش فرهنگ اروپایی از راه مهاجرت، استعمار وتقلید فرهنگی به سراسر کره زمین دانسته وفعالیت های سیاسی وفرهنگی با الگوی توسعه سرمایه داری را در هویت آن موثر می دانند.
هر چه هست، روند جهانی شدن یا جهانی سازی در این سه عرصه، در حال پیشرفت است:
الف) عرصه سیاسی: دیوید هلد روند جهانی شدن سیاست را این چنین مرحله بندی کرده است:
۱. افزایش روابط اقتصادی وفرهنگی موجب کاهش قدرت کارایی حکومت ها در سطح دولت - ملت می شود، (حکومت های دیگر کنترلی بر روی نفوظ ایده ها واقلام اقتصادی از ورای مرزهای خود ندارند) واز این رو، ابزارهای سیاست داخلی آنها کارایی خود را از دست می دهند.
۲. قدرت دولت ها باز هم کاهش می یابد؛ زیرا فرایندهای فراملی هم از لحاظ وسعت وهم از لحاظ تعداد، افزایش می یابند. برای مثال، شرکت های فراملی، اغلب از بسیاری از حکومت ها بزرگتر ومقتدرتر هستند.
۳. بنابراین، اغلب حوزه های سنتی مسئولیت دولت مانند دفاع، ارتباطات، ومدیریت اقتصادی باید متناسب با اصول بین المللی یا بین یا بین حکومتی هماهنگ شود.
۴. از این رو، دولت ها ناگزیرند که حاکمیت خود را در قالب واحدهای سیاسی بزرگتر مثل جامعه اروپا یا آسه آن یا پیمانهای چند جانبه مانند ناتو واوپک ویا سازمانهای بین المللی مانند سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهانی وصندوق بین المللی پول محدود کنند.
۵.از این رو یک نظام حاکمیت جهانی با نظام سیاست گذاری ومدیریت ویژه خود که بیشتر باعث کاهش قدرت دولت می شود در حال ظهور است.
۶.این نظام پایه واساسی را برای ظهور دولت فراملی مسلط نظامی وقانون گذاری فراهم می آورد.(۴۷)
در این روند با محدود شدن توان تصمیم گیری وقدرت کارایی دولت های ملی، نهادهای بین المللی توانمندتر وکارآمدترمی شوند واگر به سهمیه بندی جهانی در سازمانهای بین المللی توجه کنیم وتفاوت سهم کشورهای توسعه یافته وجهان سوم را مورد ملاحظه قرار دهیم، آن گاه روشن می شود که دولت فراملی با قدرت مسلط نظامی وقانون گذاری که دیوید هلد از آن یاد می کند با کدام هویت وایدئولوژی سیاسی در حال شکل گیری است؟ جهان سرمایه داری غرب حتی در این نقطه، متوقف نمانده است، بلکه در همه مناقشه های بین المللی که منافع غرب در آن مورد تهدید باشد ویا زمینه برای به دست آوردن منافع جدید فراهم باشد؛ به سرعت واکنش نشان داده ودر آن دخالت می کند. البته حساسیت جهان امروز وتاثیر گذاری سریع حوادث در همه خاستارها بین المللی عامل مهمی در بروز این واکنش ها به شمار می رود؛ زیرا غرب به راحتی می تواند مدعی شود که امنیت جهان مورد تهدید واقع شده؛ چرا که سرنوشت جهان چنان به هم تنیده شده است که بروز حادثه ای در یک طرف آن به سرعت در بر همه دنیا تاثیر می گذارد.مسایلی چون امنیت جهانی (اعم از امنیت اجتماعی - سیاسی واقتصادی و...) حقوق بشر، حفظ محیط زیست، صلح جهانی و... مقولاتی هستند که در روند جهانی شدن نقش محوری پیدا کرده وبحثها ومناقشه های فراوانی را موجب شده اند واز سوی دیگر، عاملی برای پیشبرد سیاست های راهبردی قدرت های بزرگ در جهت ایفای نقش محوری در دنیا تثبیت وتقویت هر چه بیشتر موقعیت خود برای راهبری جهان(۴۸) محسوب می شوند.
بنابراین، جهانی شدن در عرصه سیاست به کاهش نقش دولت های ملی منتهی می شود. به عبارت دیگر، می توان گفت: دولت های ملی، نقش مستقل خود را از دست داده وبه صورت کارگزار نظام بین الملل در می آیند وبرای حفظ موجودیت خود در جامعه جهانی ناچار خواهد بود اصول وضوابط بین المللی را تمکین کنند؛ همان اصول وضوابطی که در قرن بیستم به شکل کم رنگ تری از سوی بانک جهانی وصندوق بین المللی پول ونیز کشورهای ثروتمند وام دهنده به کشورهای متقاضی، دیکته می شود. در این میان پر واضح است که نقش دولت های جهان سرمایه داری نه تنها کاهش نمی یابد، بلکه بیشتر می شود. جهان سرمایه داری به این جمع بندی رسیده است که از راه همگرایی ووحدت می تواند به اهداف خود برسد؛ هر چند دولت آمریکا به دلیل قدرت مظاعف خود وبه عنوان تنها ابرقدرت جهان، قصد تک روی در روند جهانی سازی را دارد وناخرسندی شرکای خود را رقم زده است. آمریکا تصریح دارد که برای خود نقش رهبری، قایل است.جرج بوش اول، رئیس جمهور اسبق آمریکا، پس از فرو پاشی شوروی وتنبیه صدام حسین بهسبب تجاوز به کویت، در چهل پنجمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل چنین گفت:
جهانی می بینم با مرزهایی باز، تجارت آزاد ومهم تر از همه، با ذهن هایی باز؛ جهانی که میراث های مشترک که متعلق به به همه مردم جهان را پاس می دارد، نه فقط به شهر زادگاه یا سرزمین زادگاه، که به بشریت مباهات می کند. جهانی می بینم که روحی در کالبد آن می رود، روح بازهای المپیک، نه بر پایه رقابتی که انگیزه آن بیم باشد، که حاصل شادی ونشاط وجست وجوی راستی وکمال (است). وجهانی می بینیم که دمکراسی در آن ادامه می یابد، دوستان تازه ای می جوید ودشمنان قدیم را با خود همراه می کند. دنیایی که آمریکایی ها، چه شمالی، چه مرکزی، جه جنوبی بتوانند برای آینده همه بشریت الگوی فراهم آورند: نخستین نیمکره کاملا دموکراتیک جهان. وجهانی می بینم که بر پایه پیدایش الگوی تازه ای از وحدت اروپا، بلکه سراسر جهان، وآزاد ساخته می شود.(۴۹)
این سخن آشکار بیانگر آن است که جهان سرمایه داری غرب، الگوی نظام سیاسی لیبرال - دموکراسی را برای جهان در نظر دارد ودر صدد است تعاریف خود از آزادی، دموکراسی، حقوق بشر وامنیت وصلح را در جهان اعمال کند.
ب) عرصه اقتصادی:(۵۰) به دنبال قدرت یافتن بلوک سرمایه داری وانباشت ثروت وسرمایه در غرب؛ اوایل قرن بیستم، ایده تشکیل شرکت های چند ملیتی به منظور دست یابی به انحصارات اقتصادی - تجاری، مطرح گردید.به دنبال آن با ادغام شرکت های کوچک، شرکت های عظیم چند ملیتی به وجود آمدند به گونه ای که هر یک بر بخشی از بازرگانی جهانی تسلط یافته وطی یک قرن، انحصار بازار را در اختیار گرفتند وچنان چه پیش تر اشاره شد، به ثروت های عظیمی دست یافتند که از دارایی بسیاری از کشورهای جهان سوم افزونتر است وبا همین اهرم، همواره مانع از عرض اندام دولت های ضعیف در عرصه تجاری شده واجازه نداده اند، بازار انحصاری آنان از سوی این کشورها مورد تهدید واقع شود.
در همین زمینه، دولت های سرمایه داری با انگیزه امنیت تجاری وجلوگیری از شکل گیری بلوک های تجاری در خارج از قلمرو خود وزیر نظر داشتن فعالیت های اقتصادی وتجاری سایر دولت ها، از اواسط قرن بیستم بحث موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت، موسوم به گات را دنبال کردند.اجرای این موافقت نامه - که اکثریت کشورهای جهان به آن پیوستند - باعث می شود تا تجارت جهانی به سمت آزاد سازی کامل، پیش رود.در چارچوب آن به طور طبیعی شرکت هایی امکان ادامه حیات پیدا خواهند کرد که کالاهای آنان از کیفیت بهتری برخوردار بوده وبه دلیل بالا بودن سطح تولید، امکان عرضه ارزان تر وبه صرفه تری داشته باشند.بنابراین، صنایع نو پای کشورهای در حال توسعه، به دلیل پایین بودن سطح کیفیت وقیمت بالا موفق نخواهند شد جای پایی در عرصه رقابت بین المللی پیدا کنند؛ پس از چرخه تجارت، خارج می شوند.
در گردهمایی اعضای موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت، که در سال ۱۹۸۶ در کشور اروگوئه برگزار شد وبه دور اوروگوئه شهرت یافت، این تشکیل جای خود را به سازمانی به نام سازمان تجارت جهانی (wto) داد.
بر اساس اسناد موافقت نامه هایی که در دور توکیو ودر اوروگوئه به تصویب رسید ونیز بر اساس موافقت نامه های عمومی، مواردی همچون تجارت خدمات، حقوق مالکیت معنوی، سرمایه گذاری ومحیط زیست، تنها در چارچوب سازمان تازه تاسیس تجارت جهانی وبر مبنای اصول تجارت چند جانبه، مورد مذاکره وحل وفصل قرار خواهد گرفت.همه اختلافات ودعاوی بین کشورهای نیز باید به همین سازمان ارجاع شود وتنها کشور هایی که حاضر به پذیرش همه این اصول باشند حق عضویت در سازمان تجارت جهانی (wto) را خواهند داشت.
این اصول به سازمان جدید، قدرت وامتیازاتی بسیار فراتر از تشکیلات گات خواهد داد. در حقیقت سازمانی که طبق سند نهایی دور اوروگوئه طراحی شده است، موجب بروز تغییرات بنیادی در نظام بین المللی مدیریت بازرگانی خواهد شد. مفاد سند نهایی، کشورها را ملزم می سازد تا در فرآیند تجارت جهانی، اصل حاکمیت واستقلال سیاست گذاری خود در مع مقولات مهم ملی را کنار بگذارند.سازمان تجارت جهانی، بر خلاف پیمان گات از یک هویت حقوقی وقانونی بین المللی بر خوردار خواهد بود.چنین هویتی بی شک، امتیازات خاص ومصونیت های ویژه ای را به همراه خواهد داشت تا سازمان بتواند در صورت لزوم، در جهت تحقق اهداف وماموریت هایش از ابزارهای ضروری استفاده جوید.به عبارت دیگر، دولت ها از نظر قوانین وحقوق بین المللی ملزم خواهند شد تا خود را با خواست های این سازمان انطباق دهند وآن دسته از مقررات وقوانین داخلی خود را که با اصول سازمان تجارت جهانی مغایرت دارد، اصلاح کنند.این قانون، تبعات بی شماری بر اصول حاکمیت ملی وسیاسی ملت ها خواهد داشت.
بر اساس قوانین جدید سازمان تجارت جهانی، تصمیمات کمیته داوری - که اجرای آن در چار چوب مقررات قبلی گات، منوط به توافق همه جانبه بود - به طور طبیعی وخود به خود پس از شصت روز به مرحله اجرا در می آید. بنابراین، کمیته های داوری سازمان تجارت جهانی، اختیار خواهند داشت که اقداماتی را بر حسب مورد، خارج از قوانین داخلی کشورها، اتخاد کنند.
با توجه به عضویت همه کشورهای سرمایه داری وصنعتی در این سازمان وبر خورداری آنها از ۸۰% ثروت وبخش اعظم تکنولوژی دنیا به راحتی می توان گفت که اختیار سازمان تجارت جهانی در دست آنان است وکشورهای در حال توسعه وتوسعه نیافته بر سر یک دو راهی قرار دارند که در هر دو صورت سرنوشت مبهمی پیش روی اقتصاد بارور نشده آنان قرار دارد. این کشورها یا باید به این سازمانها بپیوندند ویا در برابر آن مقاومت کنند.در فرض نخست، ناچارند تمامی اصول بازار آزاد را بپذیرند وئ این به معنای پیوستن به اردوگاه سرمایه داری لیبرال است، آن هم در شرایطی که سهم ناچیزی از چرخه تجارت خواهند داشت.صنایع ضعف ونو پای آنان به یقین در عرصه رقابت، توان مقابله نداشته واز گردونه حذف خواهند شد؛ چرا که به ناچار باید بر صادرات مواد اولیه خود تکیه کنند که آن هم حکایت غم انگیز قرن های نوزدهم وبیستم را برای این کشورها تکرار می کند یعنی عرضه ارزان منابع پایان یافتنی وخرید کالاها تولیدی جهان صنعتی با چندین برابر قیمت.در یک کلام، پیوستن کشورهای جهان سوم به این سازمان به معنای بلعیده شدن به وسیله غول های سرمایه داری جهان است.
اما در صورت دوم یعنی مقاومت در برابر سازمان تجارت جهانی، آینده ای جز منزوی شدن از جامعه جهانی در انتظار آنان نخواهد بود ودر آن صورت باید از راه یابی به بازارهای دنیا قطع امید کنند.بنابراین، شکل گیری آن سازمان برای کشورهای جنوب، حکم شمشیر دو لبه ای را پیدا کرده است که در هر صورت آینده روشن وپر رونقی را ترسیم نمی کند ودر مقابل، برای جهان سرمایه داری قدم بلندی به سمت سیطره کامل بر بازار واقتصاد جهانی است.
ج) عرصه فرهنگی(۵۱): می توان گفت: بیشترین وگسترده ترین تاثیر جهانی شدن، بر روی فرهنگ های بومی وملی کشورهاست؛ زیرا شاخصه اصلی تکنولوژی، توسعه شگرف ارتباطات واطلاع رسانی است؛ تا جایی که اطلاعات به عنوان اصلی ترین عامل وابزار رقابت بین المللی مطرح شده است.
چنان که پیش تر اشاره شد، تسهیل در امر حمل ونقل وجا به جایی مسافر، تکنولوژی رایانه، ماهواره وسیستم های مخابراتی به خصوص شبکه جهانی اینترنت، شاخص های اصلی تمدن روز را شامل می شود واین عوامل، ابزارهایی هستند که اندیشه، رفتار، فرهنگ وآداب ورسوم مختلف را در ابعاد بسیار گسترده وارزان ترین شکل وسریع ترین روش در دسترس همگان در تمام نکات دنیا قرار می دهند وبا توجه به تسلط بی چون وچرای جهان سرمایه داری بر این ابزارها وسهم بسیار ناچیز جنوب از آن، بی هیچ بحثی می توان پذیرفت که در این روند، برگ برنده در اختیار فرهنگ غرب است وفرهنگ های بومی در زیر امواج گسترده تبلیغات فرهنگی غرب، مجالی برای عرض اندام پیدا نمی کنند.باید توجه داشت که روند غرب زدگی وغرب گرایی در کشورهای جهان سوم از اوایل انقلاب صنعتی آغاز شده وزمینه های پذیرش فرهنگ غرب در بین اقشار مختلفی از مردم جهان سوم فراهم بوده است.(۵۲) بنابراین، وقتی در بازار، شاهد برچسب مد ماهواره ای هستیم که مورد استفاده خریداران نیز واقع می شود وبا توجه به مثالهای بسیاری از این دست که حاکی از انتقال معیارها، مدل ها وعناصر فرهنگ غرب درون جوامع جهانی سومی می باشد، خواهیم پذیرفت که میزان سهم فرهنگ غرب نسبت به سایر فرهنگ ها در روند جهانی شدن تا چه اندازه نابرابر است.بررسی شبکه های اینترنتی وبرنامه های تلویزیونی نیز نشان می دهد که غرب برای ترویج هر چه بیشتر فرهنگ خود، سرمایه گذاری عمده ای انجام داده است. نوع برنامه های تلویزیونی وسایت های اینترنتی که به صورت رایگان در اختیار ملت ها قرار می گیرند ونیز سایت ها وشبکه های کابلی که در ازای دریافت پول عرضه می شوند، ما را به این واقعیت رهنمون می سازد که جهان سرمایه داری غرب، ترویج ابتذال فرهنگی - اخلاقی را برای تقلید ودنباله روی جهان سوم وبه منظور عملی ساختن طرح مرکز - پیرامون در دستور کار خود قرار داده است.
آینده جهانی شدن(۵۳):
از آن چه در بحث از سه عرصه سیاست، اقتصاد وفرهنگ ارائه شد، می توان نتیجه گرفت که جهان امروز با سرعت به سمت یکپارچه سازی پیش می رود وطرح دهکده جهانی ونظم نوین جهانی در حال تحقیق است ودر این روند پیداست که نظام سرمایه داری غرب بر پایه سیاست، اقتصاد وفرهنگ لیبرالی خود، محوریت این جهان یکپارچه را خواهد داشت. (مگر آن که حادثه پیش بینی نشده ای موجب تغییر آن شود.) بنابراین، نظامی واحد با اصول وساختاری واحد بر سراسر جهان در حال سیطره است. در این خصوص توجه به سه نکته ضروری است:
نکته اول: از ابتدای بحث، همواره بر نظام سرمایه داری غرب تکیه کردیم ونام کشوری خاص را به عنوان محور نظام یکپارچه به میدان نیاوردیم. این بدان معناست که یکپارچه سازی جهان، ممکن است تنها با سیطره یک کشور، همراه نباشد؛ هر چند آمریکا در سال های اخیر قصد دارد این نقش را بازی کرده وروند جهانی سازی را به نفع خود مصادره کند وبا منفعل ساختن هم پیمانان اروپایی در مناقشات بین المللی، نقش رهبری خود را به آنان بقبولاند.
نکته دوم: ممکن است مناقشه ای که بین اروپا وآمریکا (وگاه آمریکا وژاپن وحتی آمریکا وچین وروسیه) وجود دارد این سوال را در ذهن پیش آورد که جهان به سمت تک قطبی شدن پیش نمی رود ودر نتیجه، پدیده ای به نام یکپارچه سازی یا جهانی سازی، تحقق نخواهد یافت. ذکر این نکته لازم است که مناقشه اروپا وژاپن وآمریکا، مناقشه ای درون خانوادگی است ودر حقیقت دعوا بر سر سهم خواهی از روند جهانی سازی است. اروپا وژاپن با تکروی آمریکا مخالفند نه بااصل ایده جهانی سازی حول محور سرمایه داری. در مورد چین وروسیه نیز باید گفت که این دو کشور برای حفظ موجودیت خود با زحمت بسیار در حال گشودن اقتصاد خود وحرکت به سمت بازار آزاد می باشند ودر نتیجه در حال پیوستن به باشگاه سرمایه داری هستند وچنان که می دانید چین آخرین کشور پذیرفته شده در سازمان تجارت جهانی (تا زمان نگارش این کتاب) می باشد ومدتی طولانی برای الحاق به آن، انتظار کشیده است. پس می توان گفت: مناقشه چین وروسیه با آمریکا نیز مناقشه بر سر روند جهانی سازی نیست بلکه تلاش برای یافتن جایگاه وسهم ممتازتری در رهبری آینده جهان است.
بنابر این، آن چه برای کشورهای جهان، مهم وسرنوشت ساز است، یکپارچگی بر محور سرمایه داری واصول وارزش های آن است وایفای نقش رهبری از سوی هر یک از بازیگران عرصه سرمایه داری از اهمیت کمتری برخوردار است.
نکته سوم: چنان که پیش تر اشاره شد، یکپارچه سازی به معنای حذف دولت های مللی وتاسیس دولت واحد در سراسر جهان نیست، بلکه دولت ها ناگزیرند وضعیت خود را نسبت به سرمایه داری غرب سامان دهند وبه عبارت دیگر به عنوان کارگزار نظام سرمایه داری در آیند ودر یک جمله، همان نقشی را ایفا کنند که دولت های مستعمره نسبت به دولت های استعماری ایفا می کردند.
سرنوشت عدالت:
اگر بپذیریم که نظام یکپارچه جهانی در حال شکل گرفتن است، مهمترین وحیاتی ترین سوالی که مطرح می شود، درباره سرنوشت عدالت است.آن چه آرزوی دیرینه بشر بوده است، حاکمیت نظامی واحد بر جهان است تا با حذف تضادها وتعارض ها زمینه اجرای صلح وعدالت را فراهم آورد وگرنه نفس حکومت واحد جهانی، چندان مورد توجه نیست. حال سوال این است که آیا نظام یکپارچه ای که بر محور سرمایه داری لیبرالیستی با رهبری غرب بر جهان سیطره پیدا می کند، توانایی برقراری عدالت مورد انتظار بشریت را دارد؟ آیا می توان از نظام سرمایه داری که محور اساسی همه کنش ها وواکنش ها خود را سود قرار داده است، انتظار برقراری عدالت را داشت وچنین توقع داشت که در هنگام حاکمیت بر جهان، شهروندان جنوب را مانند شهروندان شمال بنگرد واجازه دهد که جنوبی ها نیز به اندازه شمالی ها از مواهب زندگی برخوردار گردند؟ آیا می توان تصور کرد که در آن هنگام، انحصارت شرکت های چند ملیتی از بین می رود وتولید کنندگان خرده پا با اطمینان خاطر می توانند برای خود، بازار یابی کرده وجای پایی پیدا کنند؛ بی آن که شرکت های قدرتمند، مانع فعالیت آنان شوند؟ آیا می توان امید داشت که دیگر جنگی رخ نخواهد داد وهمه در صلح وصفا وبرادری، زیست خواهند کرد وکمپانی های عظیم تولید جنگ افزار، که بخش بزرگی از هویت نظام سرمایهداری را تشکیل می دهند، اهد ور شکستگی خود باشند؟ آیا می توان انتظار داشت که مافیاهای عظیم فحشا ومواد مخدر، داوطلبانه فعالیت های سوداگرانه خود را خود را تعطیل کنند واجازه دهند که قشر جوان در فضای سالم وپاک تنفس کرده وراه زندگی خود را بیابد؟ ودر یک کلام، آیا می توان باور داشت که در صورت تاسیس نظام یکپارچه سرمایه داری، ستم هایی که در چند قرن اخیر از سوی نظام سرمایه داری، بر انسان وانسانیت وارد شده، به یکپاره پایان یابد؟
همه این سوالاتی است که با اندام تاملی در پیشینه نظام های سرمایه داری وامپریالیسمی می توان به پاسخ آن رسید ودر آن هنگام است که بشر عدالت خواه، ناگزیر باید در انتظار آینده ای غیر از آن چه که تا کنون ترسیم شد، باشد.آینده ای که به یقین، مستضعفان عدالت جو باید نقش محوری را در آن ایفا کنند.
۴. برقراری قسط در سراسر گیتی:
بر پایه آن چه گذشت، جامعه بشری از دو گونه استضعاف رنج می برد، دو استضعافی که بر آمده از اصول بنیادی تندن امروز جهان است.اگر چه بشر از نظر علم وتکنولوژی، پیشرفت های شگرفی داشته، اما دو ستمی که پیشتر بیان شد، منشا دو گونه استضعاف اقتصادی ومادی والبته هر یک تشدید کننده دیگری است.
ایدئولوژی سیاسی، اقتصادی وفرهنگی حاکم بر جهان، پایه سود، خواست وفهم فعلی انسان استوار گردیده است.(۵۴) در بخش نخست، بیان شد که اومانیسم بر پایه همین اصل در برابر آن چه که کلیسا ارزشهای جاودانه می داند، وانسان برای رسیدن به آن باید از برخی خواسته های دنیایی خود بگذارد، ایستاده وراه مبارزه با خدا را گشود.از همین جا بود که ارزش های الهی ومعنوی (قطع نظر از تحریفات مسیحیت)، تعالی خود را از دست داد ودر کنار سایر ارزش های مادی واین جهانی قرار گرفت واز آن جا که ارزش های معنوی مانند ارزش های مادی، ملموس وعینی نیست، نسل بشر به طور طبیعی به سمت ارزش های مادی کشیده شده واخلاق ومعنویت ونگاه به عالم بالا اعتبار خود را از دست داد. ضربه دیگر به اخلاق ومعنویت، از جانب ماکیالیسم بود که آن را در حد ابزاری برای تحصیل قدرت مطرح کرد وسیاستمداران جهان سرمایه داری، این دیدگاه را مبنای علمی خود قرار دادند وچنان شد که همگان چهره ای حق به جانب، اخلاقی وبشر دوستانه به خود گرفته اند. این وضعیت، یکی از بزرگترین مصیبت های بشر امروز است که وقتی یک رهبر الهی ومعنوی، از سر صدق وحقیقت از معنویت واخلاق سخن به میان آورده وجهانیان را به آن دعوت کند، ذهنیت ایجاد شده از سوی ماکیاولیست ها، مانع از پذیرش دعوت وی می گردد وحقیقت جویان نمی توانند با اطمینان وطیب خاطر، دعوت او را اجابت کنند.ضربه بزرگ دیگر به دین، اخلاق ومعنویت از سوی پروتستانیسم زده شد.هر چند پروتستان ها تصور می کردند با انجام اصلاحات، دین را تقویت کرده وآن را برای پذیرش مردم منطقی تر وپذیرفتنی تر می کنند؛ اما در واقع باعث فرو ریختن باورهای دینی مردم شدند چرا که وقتی یک رهبر دینی چون مارتین لوتر یک تنه، نود.پنج اصل از اصول وآیین های اعتقادی را در حالی که قرن ها بخشی از فرهنگ مردم بوده است؛ زیر سوال می برد وآنها را ساخته وپرداخته کشیشان می داند، عکس العمل مردم نسبت به سایر باورها، چیزی جز تردید وبی اعتمادی نخواهد بود؛ زیرا این تصور ددر توده مردم شکل می گیرد که چه بسا سایر اصول نیز بنیان درستی نداشته باشد ومارتین لوتر هنوز به آن نرسیده ودیگران باید آن را تغییر دهند پروتستانیسم از سوی دیگر، محملی برای دنیاگرایی، مادی گرایی وبه قول ماکس وبر برای سرمایه داری گردید.
در این گفتار، نه در صدد دفاع از کاتولیسم هستیم ونه در مقام نقد مبانی پروتستانیسم؛ اما واقعیت های تاریخ، حاکی از آن است که حرکت به اصطلاح اصلاح دینی کمکی به دین داری مردم نکرد، بلکه راه را برای گریز از باورهای دینی باز کرد.تا پیش از ظهور پروتستانیسم، نگاه عمومی مردم به دین به عنوان حقیقتی آسمانی والهی بود.در نتیجه، به دیده تقدس به آن نگاه می کردند ورسیدن به ارزش های دینی را وسیله تعالی ورشد وکمال می دانست؛ اما پروتستانیسم، به آموزه های کلیسا به عنوان تعالیم کشیشان وتلقی شخصی آنان نگریست ونه پیام پیامبر الهی، بنابراین از دین تقدس زدایی شد وهر کس در هر موقعیتی که قرار داشت به خود اجازه داد تا دین را بر پایه برداشت وفهم خویش، تحلیل وتفسیر کند.از سوی دیگر آموزه های پروتستانی نیز جایگاهی مقدس وآسمانی نیافت؛ چرا که تفسیر وقراعت مارتین لوتر نیز برداشت شخصی او از دین تلقی شد وکسی آن را مطابق آموزه های حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) ندانست.شاهد آن که در درون مذهب پروتستانیسم نیز فرقه هایی متعددی شکل گرفت، علاوه بر این، جریان اصلاح دینی، به پروتستانیسم ختم نشد وفرقه ها وقرائت های دیگری هم مطرح گردید.
حال آن که ظهور پوتستانیسم، معنویت گرایی را در جامعه بشری تقویت نکرده، بلکه مردم را به سمت دنیا گرایی کشاند؛ آن هم در شرایطی که معیار ارزش گذاری برای همه چیز، با ظهور اومانیسم، لیبرالیسم، فردگرایی ونسبیت گرایی، فهم انسان ونیاز وخواست فعلی او قرار گرفت. در چنین شرایطی هر انسانی می تواند بر اساس فهم ومیل خود هر چیزی را که پسندید، ارزش بنامد وزندگی خود را بر اساس آن پایه گذارد. حاصل این روند، به رغم ظاهر زیبا وآراسته ای که دارد، سرگشتگی وحیرانی نسل جوان در یافتن حقیقت وراه زندگی است.(۵۵) جوانانی که در سده های اخیر زندگی می کنند، چگونه در میان انبوه مکاتب، قرائت ها وبرداشت های گوناگون ورنگارنگ، راه درست زندگی را بیابند؟ در حالی که جوان به حکم فطرت الهی وانسانی اش تا زمانی که در گرداب کژی ها وریا کاری ها نیفتاده است، جویای حقیقت وراستی وطالب کمال وتعالی است؛ اما فهم ومیل شخصی که اومانیسم وفردگرایی بر آن استوار است، به دلیل محدود بودن، ناقص است وبا کمترین تغییر در شایط زمانی ومکانی، مبانی آن فرو می ریزد وهر چه بر اساس آن ارزش گذاری شده، ارزش خود را از دست می دهد. در نتیجعه می توان بر روی چنین بنیانی، کاخ آرمانها وآرزوهای بلندد انسانی را استوار ساخت. نسل جوان، بارها شاهد فرو ریختن آرمانهای بشری (به خصوص در غرب) بوده است.
سرگشتگی بشر امروز ناشی از جریانی فکری است که بعد از رنسانس، جای گزین اندیشه دینی مسیحیت گردید. بسی مایه تاسف است که روشن فکران سایر جوامع دینی به تقلید از روشن فکران غربی، بی اعتنا به نتایج اسفباری که از تجدید نظر وبه گمان خود اصلاح دینی دست زده اند وبه خصوص در جهان اسلام بدون توجه به همه غنا، پویایی، ژرف نگری وهمه ابعاد اندیشه اسلامی، آن را با کاتولیسم قرون وسطا مقایسه کرده واصول آن را به چالش کشیده اند تا جوانان مسلمان نیز ناگزیر همان راهی را برود که جوانان مسیحی غرب رفته اند، یعنی راه عصیان وپرخاشگری که ناشی از ناتوانی در شناخت صحیح حقیقت وراه سعادت است.
هم اینک در جهان غرب دو جیان بسیار نیرومند عصیانگر بر ضد بنیانهای تمدن غرب، قابل مشاهده است.جریان اول جریانی است که نست به همه اصول وارزش های تمدن غرب موضع منفی ومخالف گرفته وبه هیچ اصلی پای بند نیست وهمه چیز را به دید بی اعتباری وپوچی می نگرد، وهم معیارها وچارچوب های نظم اجتماعی غرب نیز برای آن غیر قابل پذیرش است. نیهیلست(۵۶)ها آنارشیست(۵۷)هارپ هاو هیوی متاله(۵۸) وبددینان(۵۹) نمونه هایی از این جریان هستند که ده ها هزار کلوپ وانجمن وچند میلیون سایت اینترنتی را در غرب دارا هستند.با نگاهی به نوع فعالیت ها ورفتارها وپیامهای آنان می توان دریافت که جوان غربی تا چه اندازه، احساس بی هویتی وبی پناهی می کند.این بی پناهی تا حدی او را خسته وآزرده کرده است که به همه چیز پشت پا می زند.جنگ، کشتارهای بی رحمانه، بی عدالتی وظلم، نابرابری وفقر، مادی گرایی وثروت اندوزی... از جمله اموری هستند که جوان امروز را به عصیان کشیده اند؛ چرا که در پس همه این نامردی ها، دست زورمداران جهان سرمایه داری را می بیند واز این رو با پشت کردن به ارزشهای سرمایه داری، می خواهد که خود را از همه هیاهوهای آن فارغ کند.از این روست که به انواع مواد تخدیر کننده روی می آورد تا به تصور خود، اوقاتش را به خوشی وبی خیالی پری کند والبته روشن است که در این راه هیچ چیز جز تباهی وفنا نصیب او نمی شود.
جریان دوم جریان کسانی است که برای فرار از تمدن مادی غرب، به سمت نوعی معنویت روی آوردند تا از این رهگذر روح تشنه خود را کمی سیراب ساخته وآرامش پیدا کند همین اینک ده ها هزار انجمن از طرف داران هاراکریشنا(hara krishna) در غرب (به خصوص در آمریکا) فعال هستند وبرخوردار از چند صد هزار سایت اینترنتی می باشند.؛ گذشت از این که تانترا (tantra)، عرفان سرخپوستی، یوگا و... نیز طرفداران بی شماری دارند وانجمن های بسیاری در این رابط فعال هستند.
این دو، غیر از جریانی است که به بی بند وباری مطلق وهرزگی وفحشای محض روی آورده وفساد را به عنوان تجارت وکسب وکار خود برگزیده است ویا با برهنگی محض، به زندگی در دل طبیعت روی آورده اند.
نکته اساسی تر این جاست که با بسط سلطه غرب ونظام سرمایه داری در جهان، اندیشه ها، باورها وفرهنگ غرب نیز در همه جای دنیا در حال فراگیر شدن است وسرگشتگی نسل جوان هم اینک در همه جای جهان دیده می شود. این در حالی است که روشن فکران غربزده از یک سو دستگاههای گسترده تبلیغاتی غرب از سوی دیگر، نسل جوان را زیر بمباران شدید تبلیغاتی قرار داده وما نه از این می شوند که جوان امروز با پیروی از ندای فطرت خود، حقیقت ناب را از میان انبوه عقاید ومکاتب وقرائت ها باز یابد.(۶۰)پس اولین استضعاف بشر، استضعاف فکری اوست که اغلب، قریبان نسل جوان را گرفته است وچنان که بیان شد از سوی تمدن ونظام سرمایه داری غرب به طور فراگیر بر جهان تحمیل گردیده است. بنابراین جبهه عقیدتی جبهه ای میان مستکبران ومستضعفان عالم است، که در یک سوی آن، اقلیتی مستکبر با در اختیار داشتن همه دستکاههای تبلیغاتی، مجال حقیقت یابی را از مستضعفان جویای حقیقت سلب کرده اند، به گونه ای که توده مردم با با بضاعت ناچیز فکری، کشف وفهم حقیقت در مانده اند.
اما دومین استضعاف بشر، استضعاف مادی اوست که ناشی از از نابرابری شدید اقتصادی وتوزیع نا عادلانه ثروت وامکانات مادی است وچنان چه بیان شد این قسم از استضعاف، متوجه کشورهای ضعیف وتوسعه نیافته (جنوب) است. روزنه های امید برای رهایی جنوبی های نستضعف از این وضعیت اسفبار، یکی پس از دیگری بسته شده وفاصله آنان از رشد وتوسعه، بیشتر می شود ومی توان گفت که جنوبی ها به نقطه اضطرار رسیده ورفته رفته به این این باور نزدیکتر می شوند که دیگر نباید از قدرتمندان وثروتمندان دنیا گشایشی طلب کنند؛ چرا که بارها آزموده اند که با هر کمکی بیشتر زیر سلطه رفته وغارت شده اند. هر چند توده مردم، پیش تر از دولت ها به این حقیقت رسیده بودند. رویکرد جنوبی ها به همکاری های جنوب - جنوب نمونه ای از این بیداری تلقی می شود ونیز روی کرد به سمت همکاری های اقتصادی منطقه ای نیز در همین راستا می باشد. اما طوفان تحولات جهانی ددر مسیر جهانی سازی توفنده تر از آن است واین در حالی است که شرکت های عظیم چند ملیتی وابسته به باشگاه سرمایه داری، به سازمانها وشرکت های نو پای جنوب اجازه رونق گرفتن نمی دهند. ومغانع ورود آنها به عرصه رقابت های اقتصادی می شوند. از این رو، مستضعفین جنوب راهی جز روی آوردن به قدرتی فراتر از باشگاه سرمایه داری ندارند تا به پشتوانه آن در برابر سلطه جویان، افزون طلبان ومستکبران عالم ایستاده وحقوق به غارت رفته خود را استیفا نمایند. البته این قدرت، نبایدد قدرتی مادی باشد؛ چرا که برتری مادی باشگاه سرمایه داری غیر قابل تردید است؛ اما آن چه بلوک سرمایه داری را می تواند به زانو در آورد، قدرتی معنوی است که هم بر ایدئولوژی استکباری آن چیره شود وهم قدرت مادی آن را به بازی بگیرد. رهبر این قدرت معنوی بی شک باید یک یک فرد الهی باشد تا فراتر از مرزهای جغرافیایی وسیاسی امروز جهان، رهبری مبارزه با استکبار جهانی را بر عهده گیرد وبه اقامه قسط وعدل مبادرت نماید واین رهبر الهی، کسی نیست جز آن منجی موعود که همه ادیان الهی ونیز برخی ادیان غیر الهی ظهور او را در آخر الزمان به عنوان تنها بر پا کننده عدل، به پیروان خود وعده داده اند.
امروز ظلم وستم در هر دو چهره آن فراگیر گشته وبه تعبیر روایات شریفه، زمین از ظلم وجور پر شده است وآن طور که پیش تر گفتیم ظلم آخر الزمان، ظلمی نهادینه شده است نه وابسته به ستمگر که با هلاکت او، ریشه ظلمش نیز کنده شود، چنان که با تغییر دولت ها وآمد وشد روسای جمهوری ودست به دست گشتن قدرت بین احزاب مختلف، تغییریی در خط سیر جهان سرمایه داری صورت نمی گیرد. آنان حتی کوچک ترین تهدی را از سوی احزاب مخالف، در جبه ای متحد خنثی می کنند.(۶۱)
حاصل این ظلم فرا گیر، نا توانی وفروماندگی مستضعفان نسبت به تغییر سرنوشت خود است واین در فرهنگ اسلامی همان معنای اضطرار می باشد. یعنی شسرایطی که از همه راه های عادی برای رهایی وخلاصی از بن بست، قطع امید شده است وبر اثر ستم مستکبران، دین وآیین حق چنان در غربت افتاده که کمتر کسی توفیق شناخت وپیروی از آن را دارد واکثریت مردم، از مکاتب وعقاید جدید وخود ساخته پیروی می کنند واین مرادف تعبیری است که در فرهنگ اسلامی، بدعت خوانده می شود ودر حدیثی شریف، اکثر اهل آخر الزمان، پیرو آن خوانده شده اند.
امام صادق (علیه السلام) می فرماید:
... ورایت المومن محزونا محتقرا ذلیلا، ورایت البدع والزنا قد ظهر ورایت الناس یقتدون بشاهد الزور، ورایت الحرام یحلل، ورایت الحلال یحرم ورایت الدین بالرای، عطل الکتاب واحکامه، ورایت اللیل لا یستحیی به من الجراه علی الله، ورایت المومن لا یستطیع ان ینکر الا بقلبه، ورایت العظم من المال ینفق فی سخط الله عزوجل، ورایت الولاه یقربون اهل الکفر ویباعدون اهل الخیر، ورایت الولاده یر تشون فی الحکم، ورایت الولایه قیاله لمن زاد؛(۶۲)
ومی بینی که مومن، خوار وزبون واندوهگین است، بدعت ها ظاهر شده، عمل نامشروع رواج یافته است مردم به دنبال باطل راه افتاده وبه سخن زور وگواهی باطل گرویده اند. حرام را می بینی که حلال شده وحلال را می بینی که حرام گشته است. دین را می بینی که با رای، تاویل می شود وقرآن وتعالیم عالیه آن تعطیل شده است. در تاریکی شب به حریم محرمات الهی تجاوز می کنند واز خدا شرم نمی کنند.مومن، گناه را می بیند وجز با قلبش قدرت انکار ندارد. ثروت کلانی را می بینی که در راه حرام وجلب خشم حضرت پروردگار صرف می شود. زمامداران را می بینی که اهل کفر را به خود نزدیک ساخته والخیر را از خود دور می سازند. دوران را می بینی که برای داوری رشوه می گیرد وهر کس بیشتر دهد او برنده می شود واو حق معرفی می شود.
در این میان، اصول وحدود تعریف شده الهی مورد فراموشی قرار گرفته وتبعیت از هوای نفس رایج می شود. امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:
ورایت الحدود قد عطلت وعمل فیها بالأهواء...؛(۶۳)
ومی بینی که حدود الهی، تعطیل شده وبه هواها عمل می شود.
دینداری نیز کهنه پرستی جلوه می کند ودین داران از همه جا مورد سرزنش وتحقیر قرار می گیرند. چنان چه امام صادق (علیه السلام)، وضعیت مومنان را در آخر الزمان، این چنین بیان می فرماید:
ورایت اصحاب الادیان یحتقرون ویحتقر من یحبهم؛(۶۴)
ومی بینی؟ پیروان ادیان، تحقیر می شوند وکسی هم که دین داران را دوست بدارد، مورد تحقیر قرار می گیرد.
از سوی دیگر، حالت اضطرار، مستضعفان جهان را، به سمت عصیان بر ضد وضعیت موجود کشیده ونارضایتی از ضوابط، معیارها، فرهنگ وسیاست های سرمایه داری را به طور فزاینده ای رو به رشد وفرا گیر می کند.علاوه ب نمونه هایی که پیش تر اشاره شد، امروز جهان غرب شاهد راهپیمایی های مردمی بر ضد جهانی سازی، سازمان تجارت جهانی وسایر سیاست های جهان گشایانه باشگاه سرمایه داری است واین نشانه آن است که توده مردم در جوامع غربی، خود را قربانی سیاست ها سردمداران سرمایه داری می دانند. در سمت دیگر یعنی در میان توده های مردم مستضعف جنوب نیز علاوه تظاهرانت پی در پی بر ضد بیداد وستمگری های سازمان یافته جهان سرمایه داری - امپریالیستی، شاهد رویکرد رو به تزاید به منجی آسمانی هستیم.وقتی بر اساس پیش گویی های نوسترآداموس، حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) می بایست در در اواخر سال ۱۹۹۸ ویا اوایل سال ۱۹۹۹ ظهور می کرد، توده های وسیعی از مردم مستضعف آمریکای لاتین وآفریقا، اوقات خود را در بیابان سپری کردند تا مشتاقانه، شاهد ظهور او باشند. هر چند این پیشگویی ها از اساس نادرست است؛ اما رفتار مردم حاکی از شوق واشتیاق به ظهور منجی الهی است وبا اشتباه آن پیشگویی نیز از بین نمکی رود.با اطمینان می توان گفت که مستضعفان عالم در هر دو جبهه استضعاف، بیش از هر زمان دیگر چشم به راه منجی الهی هستند. هر چند حیرت وناآگاهی، گمراهی را برای نسل امروز را به دنبال داشته است؛ اما عمق فطرت ووجدان انسانی - الهی توده مردم خبر از آشوبی بی پایان می دهد که ناشی از حقیقت جویی وپاکی طلبی وفضیلت خواهی آنان است.
رویکرد به معنویت وحاقه های عرفانی گوناگون نشان از انسان های غرق شده ای دارد که به هر وسیله ای، برای سیراب ساختن روح معنویت خواه خود، چنگ می زنند. انسان امروزه تا آن جا پیش رفته که حتی اگر به بی بند وباری اخلاقی وجنسی افتاده است، سعی می کند برای آن تقدسی دست وپا کند واز این روست که به آیین تانترا وامثال آن کشیده می شود. تضاد وبهران نسل امروز جهان، ناشی از تقابل فطرت ووجدان انسانی او با مظاهر تمدن است. از یک سو وجدان وفطرت، او را با پاکی ومعنویت می خواند واز سوی دیگر تمدن روز، روش زندگی بدون قید وبند وبه اصطلاح، آزاد را به او قبولانده است، بی آن که شیوه دیگری از زندگی را آموخته باشد.
در جبهه مستضعفان جنوب نیز، توده مردم مانند کشتی نشستگانی هستند که طوفان حوادث وبحرانهای جهان، با همه هستی آنها در جدال افتاده است وبه مصداق آیه شریفه: (اذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخاصین له الدین)(۶۵) چاره ای جز روی آوردن واستغاثه به درگاه الهی ندارند. گرایش به دین داری (در همه جوامع ونسبت به تمام ادیان) در دو دهه اخیر از رشد چشمگیری برخوردار بوده است تا جایی که باشگاه سرمایه داری، آن را با عنوان بنیادگرایی دینی بزرگترین چالش خود پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم می داند. به یاد آوریم که در حدود دهه ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ میلادی، غربی ها (و شرقی ها) پایان حیات دینی را اعلام کرده وهیچ گاه باور نمی کردند که دین، یک بار دیگر بتواند در سطح جامعه بشری مطرح گردد تا چه رسد به این که جبهه دین دارن، در برابر تمامیت خواهی آنان قد علم کند.
بنابراین، جبهه دین دارن، جبهه مستضعفان عالم است. این جبهه، همه سربازان خود را از میان مستضعفان بر می گزیند.مستضعفان عالم اگر در سر، سودای وراثت وپیشوایی زمین را دارند، باید به این جبهه ملحق شوند. به عبارت دیگر، مستضعفان عالم باید بر حول یک محور مشترک یعنی منجی موعود عدالت گستر گرد هم آمده وبا اشتیاق، او را طلب کنند وجز این راهی نیست؛ چرا که جبهه مقابل، جبهه باطل وبی عدالتی وستم پیشگی است. همان جبهه ای که حقایق را کتمان کرده ومصیبت ها را بر مستضعفان وارد می سازد. پس در یک سو، جبهه استکبار قرار دارد که با کتمان حقایق، مردم را به گمراهی کشانده ومستضعفان را به تباهی وا می دارد ودر جبهه دیگر، مردمی مستضعف هستند که با اشتیاق، منجی را طلب می کنند. امام علی (علیه السلام)، زمان ظهور منجی موعود، حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را چنین توصیف می فرماید:
یخرج اذا خفت الحقایق، ولحق اللاحق، وثقلت الظهور، تتابعت الامور، واختلفت العرب، واشتد الطلب، وذهب العفاف، استحوذ الشیطان، وحکمت النسوان، فدحت الحوادث، نفثت النواقب، وهجم الواثب، وعبس العبوس، واجلب الناموس، ویفتحون العراق ویجمجون الشقاق بدم یراق؛(۶۶) او هنگامی ظاهر می شد که حقیقت ها کم ارج شود ودنباله روها از نابخردان پیروی کنند، پشت ها سنگ شوند، حوادث پیاپی واقع شود، عرب ها دچار اختلاف شوند، اشتیاق به ظهور مصلح هر لحظه افزون گردد وعفاف از جامعه رخت بربندد و... شیطان بر همگان چیره شود، زن ها فرمانروایی کنند، حوادث جانکاه وکمر شکنی روی دهد، شکافنده ها بشکافند وپیش بتازند، تیرپروازان حمله کنند، دنیاروی ترش کند، راز داران خیانت پیشه همرازان را لو دهند، عراق را فتح کنند وهر نوع اختلافی را با خونریزی پاسخ گویند.
این روایت به تعبیر دیگری نیز وارد شده است:
اذا زهق الزاهق، وحقت الحقائق، ولحق اللاحق، تقلبت الظهور، وتقاربت الامور، وحجب المنشور، فیفضحون الحرائر، ویتملکون الجزائر، ویهدمون الحصون، ویفتحون العراق، ویظهرون الشقاق بدم یراق، فعند ذلک ترقبوا خروج صاحب الزمان!(۶۷)
چون نابود شدنی ها نابود شوند (باطل از بین برود)، حقیقت ها تحقق پیداکنند، دنباله روها از نابخردان پیروی کنند، ظواهر دگرگون شود، آزادمردان را افشاگری کنند، جزیره ها را مالک شوند، قلعه ها را ویران کنند، عراق را بگشایند، اختلافات را با خونریزی پاسخ گویند، در چنین زمانی ظهور صاحب الزمان (عجّل الله فرجه) را انتظار بکشید.
پس آن گاه که اشتیاق مستضعفان، به اوج می رسد وخداوند اراده خود را بر حاکمیت آنان محقق ساخته ومهدی موعود (عجّل الله فرجه) ظهور می کند، پس از مبارزه ای سخت وخونین با جبهه استکبار که با رشادت وجان فشانی یاران آن حضرت توأم است، رهبری جهان یکپارچه وبه هم پیوسته ای که مستکبران برای سیطره وتامین منافع خود آن را مهیا کرده بودند، در اختیار می گیرد ودنیا را پس از آن که مملو از ظلم وجور شد، از عدل وقسط پر می کند وبه همگان می آموزد که چگونه می توان عدالت را در زندگی حاکم کرد. امام علی (علیه السلام) در این باره می فرماید:
یعطف الهوی علی الهدی اذا عطفو الهدی علی الهوی، ویعطف الرای علی القرآن اذا عطفوا القران علی الرای، ویریهم کیف یکون عدل السیره، ویحیی میت الکتاب والسنه!؛(۶۸)
هنگامی که دیگران هوای نفس را بر هدایت مقدم بدارند، او (مهدی (عجّل الله فرجه)) امیال نفسانی را به هدایت بر می گرداند وهنگامی که دیگران قرآن را با رای خود تفسیر کنند، او آرا وافکار را به قرآن باز گرداند، او به مردم نشانم می دهد که چه نیکو می توان به عدالت رفتار نموده، او تعالیم فراموش شده قرآن وسنت را زنده می سازد.
ودر حدیث دیگر می فرماید:
لا یبقی عبدا مسلما الا اشتراه واعتقه، ولا عارما الا قضی دینه، ولا مظلمه لا حد من الناس الا ردها. ولا یقتل عبد الا ادی ثمنه، ولا یقتل قتیل الا قضی عنه دینه والحق عیاله فی العطاء؛(۶۹)
در روی زمین برده مسلمان نمی گذارد جز این که بدهی اش را پرداخت می نماید، حق کسی را در دست کسی نمی گذارد، جز این که از باز می ستاند وبه صاحب حق باز می گرداند، بنده ای کشته نمی شود جز این که قیمت او را می پردازد، کسی کشته نمی شود جز این که همه قرض هایش را پرداخت می کند ونام خانواده اش را در بخش عطایا مقرر می نماید.
خداوند در برهه هایی از زمان، جلوه ای از قدرت خود را نمایان می سازد تا حجتی برای بندگان باشد، که اگر بر حقیقت خواهی وعدالت طلبی قیام کنند، دست نصرت الهی به یاری آنان خواهد آمد وقدرت های مادی مستکبران، نمی توانند آنان را سرکوب کنند. بزرگترین نمونه برای اثبات این مدعا، انقلاب اسلامی مردم ایران است. جهان شاهد بود که ملت ایران با دست خالی اما با توکل بر خدا وبرای حمایت ودفاع از دین او، با جلوداری مردی عدالت خواه، قیام کرد، ودر اوج ناباوری، بر طاغوت چیره گشت ودر این میان،از ماشین عظیم جنگی غرب وشرق کاری ساخته نبود. به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نه فقط موج عظیم اسلام خواهی، سراسر جهان اسلام را در بر گرفت که در حقیقت، موج دین خواهی وبازگشت به دین در دنیا به پا خاست وموجودیت استکبار جهانی را در خطر انداخت واین آیه ای از آیات الهی است تا همگان باور کنند که در روزی با شکوه، آخرین ذخیره الهی ظهور خواهد کرد وبا یاری خداوند، اردوگاه استکبار را به نابودی خواهد کشاند. آن روز همگان خواهند دید که وقتی نصرت وفتح الهی فرا می رسد، مردم گروه گروه به دین خدا در می آیند وآن گاه دیگر از استکبار کاری ساخته نخواهد بود مگر جنگ وکشتاری بی حاصل که عاقبت نیز به نابودی آن منتهی می شود ومستضعفان عالم، شاهد تحقق وعده الهی در وراثت وپیشوایی خود در زمین خواهند بود.
در این میان باید گفت که سعادت واقعی با صالحانی است که در دوران غیبت وغربت، امانت دار دین الهی سنگربان حریم تقوا وعدالت باشند ودر هر حال (چه زمان ظهور را درک کنند وچه پیش از آن بمیرد) در زمره یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) هستند. بی تردید جبهه دین داران مستضعف که خود را برای رویا رویی با ظلم وکفر آماده می کند، به وسیله پاسداران دین وایمان، شکل می گیرد.آنان باید از صالحان ومومنن باشند تا مهدی (عجّل الله فرجه) را در رهبری مستضعفین یاری کنند وعرصه های مختلف اداره این جبهه را بر عهده گیرند. به عبارت دیگر، وارثان اصلی زمین، صالحان هستند که در دولت کریمه مهدوی به عنوان امیران وکارگزاران آن حضرت در بلاد مختلف ایفای نقش می کنند وچنین است که قرآن می فرماید: (ان الارض یرثها عبادی الصالحون)(۷۰).
در احادیث بسیاری که درباره آخر الزمان روایت شده از انسان های صالحی یاد شده است که به قصد زمینه سازی حکومت عدل مهدوی قیام می کنند. از جمله آن که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) فرمود:
و تخرج من المشرق رایات سود، تقاتل رجلا من ولد ابی سفیان، ویودون الطاعه للمهدی؛(۷۱)
پرچم های سیاسی از خاورزمین به اهتزاز در می آید که با مردی از اولاد ابوسفیان می جنگد وزمینه فرمانبرداری از مهدی (عجّل الله فرجه) را فراهم می آورد.
نیز در حدیث شریف دیگری فرمود:
...ورود الرایات السود من خراسان، حتی تنزل ساحل دجله؛(۷۲)
پرچم های سیاهی که از خراسان در می آید ودر کنار دجله فرود می آید.
در روایات دیگری از آن حضرت چنین نقل شده است:
تنزل الرایات السود التی تخرج من خراسان الی الکوفه. فاذا ظهر المهدی بعثت الیه بالبیعه؛(۷۳)
پرچم های سیاهی که از خراسان در می آید ودر کوفه فرود می آید. هنگامی که مهدی (عجّل الله فرجه) ظهور کند، این پرچم ها برای بیعت به حضور آن حضرت گسیل می شود.
اذا رایتم الریات السود قد اقبلت من خراسان؛ فأتوها ولو حبوا علی الثلج، فان فیها خلیفه الله المهدی؛(۷۴)
هنگامی که ببیند پرچم های سیاه از طرف خراسان به حرکت در آمده، به سویش بشتابید ولو با سینه خیز رفتن از روی برف ها، که خلیفه خدا حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در میان آن است.
یخرج ناس من المشرق یوطئون للمهدی.(۷۵)
مردمی از مشرق خروج می کنند وبرای حضرت مهدی زمینه سازی می کنند.
از آن جا که در آخر الزمان، گروه مؤمنان صالح، در اوج غربت، از کیان دین الهی دفاع می کنند وبا همه توان مانع از آن می شوند که چراغ دین ودینداری توسط گردن فرازان عالم خاموش شود، در روایات بسیاری مورد ستایش وتجلیل وتکریم واقع شده اند. از جمله آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در جایی فرمود:
اللهم لقنی اخوانی، خدایا برادرانم را به من بنمایان. یکی از اصحاب عرض کرد: اما نحن اخوانک یا رسئل الله، ای رسول خدا مگر ما برادران تو نیستیم؟و آن حضرت پاسخ داد:
لا انکم اصحابی واخوانی قوم فی آخر الزمان آمنو بی ولم یرونی...
لقد عرفیهم الله باسمائهم واسماء آبائهم من قبل ان یخرجهم من اصلاب آبائهم وارحام امهاتهم لا حدهم اشد بقیه علی دینه من خرط القاد فی اللیله الظلماء، او کالقا بض علی جمر الغضا! اولئک مصبابیح الدجی، ینجیهم الله من کل فتنه غبراء مظلمه!(۷۶)
نه شما یاران من هستید. برادران من کسانی هستند که در آخر الزمان می آیند وبه من ندیده ایمان می آورند. خداوند آن که از صلب پدران ورحم مادران در آیند، با نام خود وپدرانشان به من معرفی نموده است که استقامت هر یک از آن ها در دین خود، از کندن خارهای گون در شب تاریک، وبه دست گرفتن آتش گداخته، سخت تر است. آنها مشعل های هدایت هستند که خداوند را از فتنه های تیره وتار نجاتشان می بخشد.
ونیز فرمود:
طوبی للصابرین فی غیبته! طوبی للمتقین علی محبته! اولئک الذین وصفهم الله فی کتابه وقال: هدی للمتقین الذین یومنون بالغیب؛(۷۷)
خوشا به حال کسانی که در غیبت او شکیبا ودر محبت او پا بر جا هستند، که خدای تبارک وتعالی آنها را در کتابش چنین توصیف فرموده است:این قرآن هدایت است برای پرهیزگاران، آنها که به غیب ایمان می آورند.
امام زین العابدین (علیه السلام) نیز فرموده:
ان اهل زمان غیبته والقائلین بامامته، والمنظرین لظهوره، افضل من اهل کل زمان. لان الله تبارک وتعالی اعطاهم من العقول والافهام والمعرفه ما صارت به الغیبته عندهم بمنزله المشاهده، وجعلهم فی ذلک الزمان بمنزله المجاهدین بین یدی رسول الله (صلی الله علیه وآله) بالسیف! اولئک المخلصون حقا، وشیعتنا صدقا، والدعاه الی دین الله سرا وجهرا؛(۷۸)
مردم زمان غیبت او که قائل به امامت، ومنتظر ظهور او باشند، برتر از مردمان هر زمان دیگر می باشند، زیرا خدای تبارک وتعالی به آنها آن قدر عقل، فهم وشناخت عطا فرموده است که غیبت امام در پیش آنها چون زمان حضور شده است. خداوند اهل آن زمان را همانند مجاهدانی قرار داده که در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) شمشیر می زنند. آنها مخلصان حقیقی وشیعیان واقعی ودعوت کنندگان به دین خدا در آشکار ونهان می باشند.
پس آن کسانی که در اولین دعوت مهدی (عجّل الله فرجه)، او را اجابت می کنند، صالحانی هستند که پیش تر، آن حضرت وآیین وشریعت او را شناخته وبه او ایمان داشته اند ودر راه احیای دین وآیین او مجاهدت کرده وهمه توان واستعداد خود را برای شناساندن آن حضرت در میان مستضعفین عالم به کار گرفته اند.
پاورقی:
-----------------
(۱) در این جا بر آن نیستیم که بر همه تعاریف کلیسایی قرون وسطی صحه بگذاریم. به عبارت دیگر به دید ارزشی به این مقطع تاریخی نمی نگریم؛ بلکه فعلا در صدد گزارش تاریخی هستیم.
(۲) ر.ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج ۵، فصل اول
(۳) ر.ک: بهاالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج ۲، ص ۴۲۶-۴۵۷.
(۴) ر.ک: عبد الکریم سروش، رازدانی وروشنفکری ودینداری، ص ۱۰۰- ۱۵۷.
(۵) سید محمد باقر صدر، اسلام ومکتب های اقتصادی، ص ۳۸ - ۵۷.
(۶) ر.ک: هنری لوکاس، تاریخ تمدن، ج ۲، ص ۶۱- ۸۱.
(۷) اخلاق پروتستانی وروح سرمایه داری.
(۸) محمد فروغی، سیر حرکت در اروپا، ص ۱۰۳- ۱۱۳.
(۹) جان هر من رندل وجاسوس با کلمر، در آمدی به فلسفه، ص ۷۶- ۸۸.
(۱۰) ر.ک: مجتبی مصباح، فلسفه اخلاق، ص ۱۷۱- ۱۸۴؛ محمد رضا زیبائی نژاد ومحمد تقی سبحانی، در آمدی بر نظام شخصیت زن در اسلام، ص ۲۵.
(۱۱) زیبائی نژاد وسبحانی، همان، ص ۲۷.
(۱۲) ر.ک: وافگانگ موسن، تئوری های امپسریالیسم، ص ۲۱- ۴۶.
(۱۳) ر.ک: زیبائی نژاد وسبحانی، همان، ص ۹۲- ۱۰۳.
(۱۴) ر.ک: حمید پارسانیا، حدیث پیمانه، ص ۱۳۷ - ۱۶۱.
(۱۵) در این جا بر آن نیستیم که بر همه تعاریف کلیسای قرون وسطی صحه بگذاریم. به عبارت دیگر، به دید ارزشی به این مقطع تاریخی نمی نگریم، بلکه فعلادر صدد گزارشی تاریخی هستیم.
(۱۶) البته پیروزی انقلاب اسلامی در ایران که بر ایدئولوژی دینی متکی بود، اوهام غربی ها را فرو ریخت وغرب (ونیز شوق) فهمید که دین پویا، منطقی ودارای پشتوانه فلسفی است.
(۱۷) ر.ک: هنری لوکاس، تاریخ تمدن، ج ۲، ص ۳۹ - ۵۸.
(۱۸) دکتر همایون الهی، امپریالیسم وعقب ماندگی، ص ۶۹.
(۱۹) همان، ص ۷۵.
(۲۰) همان، ص ۷۴.
(۲۱) نیرویی که بتواند ماشین صنعت را به کار گیرد، اداره وهدایت کند، تعمیر ونگهداری کند وسطح کیفی آن را ارتقا بخشد.
(۲۲) ر.ک: گرهارد لنسکی وجین لنسکی، سیر جوامع بشری، ص ۳۱۷ - ۳۵۶.
(۲۳) ر.ک: جی. پی. کول، فاصله عقب ماندگی، فصل دوم.
(۲۴) عبد الناصر همتی، مشکلات اقتصادی جهان سوم، ص ۱۴ - ۱۵.
(۲۵) همان، ص ۱۵.
(۲۶) همان، ص ۳۱.
(۲۷) شاپور رواسانی، چپاول (جهانم سوم چگونه غارت می شود؟)، ص ۱۴۲.
(۲۸) ژولیوس نایرره، چالش جنوب، ص ۱۶۶.
(۲۹) دکتر همایون الهی، امپریالیسم وعقب ماندگی، ص ۱۴۲.
(۳۰) ر.ک: احمد نقیب زاده، تحولات روابط بین الملل، ص ۱۹۱ - ۲۰۵.
(۳۱) البته استضعاف در فرهنگ دینی ما معنایی وسیع تر از استضعاف مادی ومالی دارد واین نکته باید مورد توجه باشد.
(۳۲) شاپور رواسانی، چپاول (جهان سوم چگونه غارت می شود؟)، ص ۱۳.
(۳۳) ر.ک: هنری براندن، در جستجوی نظمی جدید برای جهان، ص ۱۰۵ - ۱۲۶.
(۳۴) ر.ک: احمد نقیب زاده، تحولات روابط بین الملل، ص ۲۳۰ - ۲۳۶؛ جان ام. کالینز، استراتژی بزرگ، ص ۶۳۵ - ۶۵۶.
(۳۵) ر.ک: دکتر علی اصغر کاظمی، روابط بین الملل در تئوری ودر عمل، فصل ۱۱.
(۳۶) ر.ک: عبد الناصر همتی: مشکلات اقتصادی جهان سوم، ص ۱۱۸ - ۱۳۴.
(۳۷) شاپور رواسانی، چپاول (جهان سوم چگونه غارت می شود؟)، ص ۸۶.
(۳۸) ر.ک: شمال وجنوب، برنامه ای برای بقا؛ گزارش کمیسیون برائت، ص ۳۱ و۳۲.
(۳۹) انقلاب را می توان به مثابه تغییر موازنه سریع وقهرآمیز دانست. زیرا در حرکت های انقلابی با توجه به این که با تکیه بر قدرت مردم رخ می دهند، تا زمانی که حمایت مردمی از دولت انقلابی وجود داشته باشد، بسیاری از آن چه قبل از انقلاب، منافع بیگانگان به شمار می رفته، به عنوان منافع ملی در اختیار دولت وملت قرار می گیرد ودر افزایش توانایی های ملی مورد استفاده قرار می گیرد واین امر، شانس آن کشور را در رسیدن به استقلال اقتصادی وتوسعه پایدار افزایش می دهد.
(۴۰) عبد الناصر همتی، مشکلات اقتصادی در جهان سوم، ص ۴۸ - ۴۹.
(۴۱) ر.ک: راک پیرن، جریان های بزرگ تاریخ معاصر، ص ۱۷۲۳ تا پایان کتاب.
(۴۲) وبه قول تافلر: موج سوم.
(۴۳) فریدون برکشلی، نظم نوین اقتصادی جهانی وکشورهای جنوب، ص ۱۴۹ - ۱۸۴.
(۴۴) ر.ک: مالکوم واترز، جهانی شدن، ص ۱۲.
(۴۵) با عنایت به این که قشر جوان در آغاز انتخاب راه زندگی وتعیین الگوها ومعیارهاست بیشترین تاثیر پذیری وانتخاب گری را دارد ودر نتیجه باعث بیشترین تغییر رفتار در جوامع می شود.
(۴۶) سعید عاملی، جهانی شدن، نظریه ها ونهادهای اجتماعی.
(۴۷) مکالکوم واترز، جهانی شدن، ترجمه اسماعیل مردانی گیور وسیاوش مریدی، ص ۱۴۴ و۱۴۵.
(۴۸) ر.ک: آردی مک کین لای - آر.امنیت جهانی؛ رویکرد ونظریه ها، ص ۱۱ - ۶۴.
(۴۹) فرهنگ رجایی، پدیده جهانی شدن، ص ۵۵.
(۵۰) فریدون قبر کشلی، نظم نوین اقتصاد جهانی وکشورهای جنوب، ص ۱۶۷ - ۱۷۰.
(۵۱) ر.ک:مانویل کاستلز، عصر اطلاعات، ج ۲، ص ۲۲ - ۸۹.
(۵۲) در این جا در مقام بیان وبررسی علل غرب زدگی جهان سوم نیستیم بلکه تنها بر این نکته تاکید داریم که با توجه به زمینه های موجود، این فرهنگ غرب است که با برخورداری از همه امکانات جای پای محکمی در روند جهانی شدن دارد.
(۵۳) ر.ک: فرهنگ رجائی، پدیده جهانی شدن، وضعیت بشری وتمدن اطلاعاتی، ص ۱۴۷ - ۱۸۶.
(۵۴) شایان ذکر است که در تمام این بحث، وضعیت اکثریت مورد نظر بوده وگرنه همواره اقلیتی متفاوت با وضعیت عمومی وجود دارد.
(۵۵) ر.ک: رنه گون، بحران دنیای متجدد، نیل پتمن، تکنوپولی، زوال دوران کودکی، زندگی در مستی مردن در خوشی.
(۵۶) nihilist.
(۵۷) anarshist.
(۵۸) rap. heavymetal.
(۵۹) badreligion.
(۶۰) بر این باوریم که هر چند راه کشف حقیقت دشوارتر شده؛ اما هر کس که از سر راستی در پی حق باشد، حقیقت به حکم وعده الهی بر او خود نمایی خواهد کرد.
(۶۱) بر خورد اتحادیه اروپا با روی کار آمدن حزب دست راستی آزادی در اتریش در سال ۲۰۰۰ میلادی ووادار کردن آن حزب به استعفا، نمونه ای از این گونه اقدامات است.
(۶۲) کامل سلیمان، روزگار رهایی، ج ۲، ص ۸۸، حدیث ۱۲۱۹ (به نقل از الزام الناصب، ص ۱۸۳).
(۶۳) همان، ج ۲، حدیث ۱۲۱۸ به نقل از: همان، ص ۱۳۸.
(۶۴) همان حدیث ۱۲۱۷ به نقل از: بشاره الاسلام، ص ۱۳۲.
(۶۵) عنکبوت (۲۹) آیه ۶۵.
(۶۶) روزگار رهایی، ج ۲، ص ۶۸۳ و۶۸۴. حدیث ۹۵۹ (به نقل از: بشاره الاسلام، ص ۷۴).
(۶۷) همان، ص ۶۸۴، حدیث ۹۶۰ (به نقل از: الزام الناصب، ص ۱۹۴).
(۶۸) همان، حدیث ۸۱۱، ص ۶۰۹، (به نقل از: نهج البلاغه، صبحی صالح، ص ۱۹۵).
(۶۹) همان حدیث ۸۱۳، ص ۶۱۰ (به نقل از: بشاره الا سلام، ص ۸۳).
(۷۰) انبیاء (۲۱) آیه ۱۰۵.
(۷۱) همان، ص ۱۰۳۴، حدیث ۱۵۹۳ (به نقل از: الملاحم والفتن، ص ۴۴).
(۷۲) همان، حدیث ۱۵۹۴ (به نقل از: بشاره الاسلام، ص ۱۷۵، ۱۸۶).
(۷۳) همان،حدیث ۱۵۹۵ (به نقل از: الملاحم والفتن، ص ۴۴).
(۷۴) همان، ج ۲، ص ۱۰۳۵، ح ۱۵۹۷ (به نقل از: بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۸۲).
(۷۵) همان، ص ۱۰۳۶، ح ۱۶۰۰ (به نقل از: البیان، ص ۶۸).
(۷۶) همان، ج ۱، ص ۳۵۶، حدیث ۳۶۰به نقل از: بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۴).
(۷۷) همان، ص ۳۵۶، حدیث ۳۶۱ (به نقل از: ینابیع الموده، ج ۳، ص ۱۰۱).
(۷۸) همان، ص ۳۷۱، حدیث ۳۸۷ (به نقل از: بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۲۲).