امام حی غائب
پژوهشی پیرامون (وجود)، (غیبت) و (مدیریت) امام زمان (عجّل الله فرجه)
قنبرعلی صمدی
ناشر: قم - موسسه بنیاد فرهنگی مهدی موعود (عجّل الله فرجه)، ۱۳۹۷
فهرست مطالب
پیشگفتار
فصل یکم: مفاهیم
مفهوم «امام حیّ غائب»
الف) واژه «امام»
ب) واژه «حیّ»
مقصود از «امام حیّ غائب»
فصل دوم: وجود امام حیّ
ضرورت جود امام حیّ
دلائل اثبات وجود امام حیّ
الف) براهین عقلی ضرورت وجود امام حیّ
۱. قاعده لطف و ضرورت وجود امام حیّ
تعریف لطف
ضرورت لطف
دلالت قاعده لطف بر وجوب امامت
دلالت قاعده لطف بر وجود بالفعل امام مهدی (عجّل الله فرجه)
۲. برهان واسطه فیض و ضرورت وجود امام حیّ
مفهوم و اقسام فیض
ضرورت وساطت در فیض
امام واسطه فیض الاهی
۳. برهان فطرت و ضرورت وجود امام حیّ
۴. هدف مندی نظام خلقت و ضرورت وجود امام حیّ
عبودیت و هدف خلقت
خلافت و هدف خلقت
ابتلا و هدف خلقت
۵. کمال و جاودانگی دین و ضرورت وجود امام حیّ
کمال دین
جهانی بودن دین
جاودانگی دین
امام، ضامن کمال و ماندگاری دین
ب) دلائل نقلی لزوم وجود امام حیّ
۱. آیات
۲. روایات
فصل سوم: معرفت امام حیّ
ضرورت معرفت امام حیّ
جایگاه معرفتی امام حیّ
۱. امام سبب بقای نظام هستی
۲. امام مظهر اسماء الله
۳. امام جلوه وَجه الله
۴. امام مظهر تام ولایت
۵. امام اسوه کامل هدایت
۶. امام معیار معرفت و اطاعت
۷. امام مفسر و سخنگوی قرآن
فصل چهارم: غیبت امام حیّ
چیستی و چگونگی غیبت امام حیّ
۱. مفهوم و مصادیق غیبت
۲. حضور دو گانه امام (آشنا - ناشناس)
۳. بررسی دو فرضیه درباره چگونگی غیبت امام دوازدهم (عجّل الله فرجه)
چرایی غیبت امام حیّ
۱. حکمت های غیبت امام حیّ در روایات
۲. چرایی تداوم غیبت امام حیّ
ارتباط با امام حیّ غائب (علیه السلام)
آثار و فوائد امام حیّ غائب (علیه السلام)
فصل پنجم: مدیریت غائبانه امام حیّ
مدیریت امام غائب (علیه السلام) در عصر غیبت صغری
۱. نیابت خاصّه (نوّاب اربعه)
۲. نیابت عامّه (نهاد مرجعیت و ولایت فقیه)
۳. وجوب رجوع به نوّاب عام در عصر غیبت
مدیریت امام غائب (علیه السلام) در عصر غیبت کبری
۱. ولایت فقیه، تبلور حاکمیت نیابتی امام حیّ غائب (علیه السلام)
۲. شرایط و ویژگی های ولی فقیه
۳. وظایف و اختیارات ولی فقیه
۴. دیدگاه فقهای شیعه درباره حیطه اختیارات ولی فقیه
۵. گستره اختیارات ولی فقیه ازدیدگاه امام خمینی (رحمه الله)
کتابنامه
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
پیشگفتار:
یکی از بنیادی ترین اصول اعتقادی شیعه، باور به وجود امام معصوم پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و استمرار خط امامت و وصایت در طول زمان است؛ به گونه ای که تا قیامت هیچ دوره و زمانی خالی از ولی معصوم نیست، بلکه همواره امام و حجّت الاهی یا به صورت آشکار یا به صورت پنهان و غائبانه(۱) در جامعه حضور دارد.
در میان امامان اهل بیت (علیهم السلام) مصداق روشن «امام غائب»، دوازدهمین امام شیعیان حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است و در لسان روایات نیز، مفهوم «غیبت» و «امام غائب» ناظر به وجود مقدس آن حضرت است، چرا که این وضعیت مختص دوران امامت آخرین امام حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است، زیرا شرایط سیاسی حاکم بر جامعه اسلامی پس از رحلت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) به گونه ای رقم خورده است که امامان شیعه (جز در اندک زمانی) نه تنها مبسوط الید نبودند، بلکه غالبا از سوی حکام جور با محدودیت های شدیدی مواجه گردیدند. این سخت گیری ها برای برخی از ائمه (علیهم السلام) مانند امام کاظم (علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام) به قدری شدید بوده است که دسترسی و ارتباط علنی شیعیان را با امامشان بسیار دشوار کرده است، اما هرگز این ارتباط به طور کامل قطع نگردیده است. لکن پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) این وضعیت به گونه ای بوده است که سبب غیبت و پنهان زیستی امام دوازدهم (عجّل الله فرجه) گردیده است.
گسست ارتباط رسمی میان امام و شیعیان پس از شهادت امام عسکری (علیه السلام) و غیبت فرزندش امام دوازدهم حضرت مهدی (عجّل الله فرجه)، این پرسش و شبهه را برای مخالفان شیعه پدید آورده است که امام غائب و دور از دسترس، وجود و عدمش یکسان بوده و هیچ تأثیری در عرصه تعاملات اجتماعی و زندگی مردم نخواهد داشت!
غرض از القای این گونه شبهات، خرافی پنداشتن موضوع مهدویت و اعتقاد به غیبت حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در این عصر و زمان است؛ چرا که در نظام اعتقادی شیعه، مهدویت اساس تفکر شیعی و تبلور عینی اندیشه امامت شمرده می شود؛ از این رو، همواره این اصل رکین اعتقادی شیعه، مورد هجمه دشمنان شیعه بوده است. (۱) نمونه بارز این دشمنی را در تلاش گسترده فرقه ضالّه وهابیت می توان مشاهده نمود که با تبلیغات رسانه ای و چاپ و پخش وسیع کتاب های ضد شیعی، (۲) سعی دارند اعتقاد شیعیان به وجود امام غائب را امری موهوم القا کنند و با نشر این گونه شبهات، اذهان مردم را نسبت به این رکن رکین اعتقادی شیعه، متزلزل نمایند.
با توجه به اهمیت اعتقاد به امام حیّ غائب و جایگاه مهدویت در فرهنگ اعتقادی شیعه، لازم است مبانی عقلی و نقلی ضرورت وجود امام حیّ غائب در جامعه، با دلائل متقن، اثبات و مبرهن گردد و آثار وجودی و نقش آفرینی امام غائب در جامعه، به روشنی تبیین شود.
در این باره، چند پرسش اساسی قابل طرح است مانند اینکه؛ چرا باید امام حیّ همواره وجود داشته باشد؟ وجود امام حیّ چه تأثیری در عالم و زندگی مردم دارد؟ اگر وجود امام حی لازم است، پس چرا غائب و ناپیداست؟ امامی که از نظرها پنهان است چگونه جامعه دینی را مدیریت و رهبری می کند؟ و....
در این پژوهش، به این گونه پرسش ها، با اسلوب علمی پاسخ داده شده است.
۱- شبهه افکنی مخالفان شیعه و ایجاد تردید درباره جایگاه مهدویت و اعتقاد به امام غائب (عجّل الله فرجه) دارای سابقه طولانی است و علمای شیعه از گذشته دور تا کنون هرکدام متناسب با شرایط زمان خود به آن پاسخ داده و آثار علمی زیادی در این زمینه از خود به جای گذاشته اند. از میان آثار قدما، می توان به پاسخ های علمی بزرگانی چون شیخ مفید در «رسائل فی الغیبه»، سید مرتضی در «الشافی فی الامامه» و «المقنع فی الغیبه»، فاضل مقداد در «الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد»، صلاح الدین حلبی در «تقریب المعارف» و... اشاره نمود. از آثار معاصرین، می توان به: «بحوث حول المهدی»، شهید محمد باقر صدر؛ «شبهات و ردود»، سامی البدری؛ «من هوالمهدی» ابوطالب تجلیل؛ «المهدی فی الفکر الاسلامی» هاشم العمیدی؛ «دادگستر جهان» آیت الله ابراهیم امینی؛ «اصالت مهدویت» آیت الله صافی گلپایگانی؛ «امام مهدی، موعود موجود» آیت الله جوادی آملی و... اشاره نمود.
۲- یکی از نمونه های آن، کتاب «عجیب ترین دروغ تاریخ» برای مخاطبان شیعه است. این کتاب که اصل آن به زبان عربی با عنوان «متی یشرق نورک ایها المنتظر» توسط عثمان خمیس نگاشته شده، در سال ۱۳۸۷ توسط فردی به نام اسحاق دبیری به فارسی ترجمه و چاپ شده است که تنها چاپ نخست آن با تیراژ هفتاد و پنج هزار نسخه در میان حجاج و زوار شیعی به صورت رایگان توزیع شده است.
مفهوم «امام حیّ غائب»:
در عنوان کلی تحقیق، سه کلید واژه؛ یعنی «امام»، «حیّ» و «غائب» وجود دارد که تبیین مفردات این واژگان و مفهوم ترکیبی آن در فهم اجمالی موضوع تأثیر داشته و جزء پیش نیارهای بحث شمرده می شود:
الف) واژه «امام»:
کلمه «امام» و «امامت» در لغت عربی از ریشه «اُم» و به معنای جلو و پیش است(۲) و درباره مطلق پیشوایی، سرپرستی و مقتدا بودن به کار می رود(۳). به چیزی که به او اقتداء شده و در کارها مقدم داشته می شود «امام» گفته می شود؛ خواه انسان باشد یا کتاب و یا چیز دیگر؛ حق باشد یا باطل، جمع آن «أَئِمَّه» است(۴). بنابراین، در مفهوم «امام» و مشتقات آن، نوعی اقتدا و پیروی نهفته است که از یک سو معنی پیشوایی و از سوی دیگر تبعیت را می رساند که طبعاً نوعی پیروی گروهی را به همراه دارد.
مفهوم لغوی واژه «امام» و «امامت» عاری از بار ارزشی بوده و به خودی خود، مفهوم قداست را افاده نمی کند، بلکه معنای مثبت و منفی و نیز حیطه پیشوایی و اینکه این امامت و رهبری در قلمرو دینی مردم است یا در حوزه دنیایی آنان از قراین استعمالی و شواهد و دلائل دیگر که تعیین کننده هر یک از جنبه های یاد شده است، انتزاع می شود.
در قرآن کریم نیز کلمه «امام» به همان معنای عام لغوی به کار رفته است؛ پنج بار به صورت مفرد(۵) و پنج بار به صورت جمع(۶). در همه این موارد کلمه «امام» و «أَئِمَّه» به معنای مطلق پیشوایی و رهبری استعمال شده و از پیشوایان هر دو گروه حق و باطل به «أَئِمَّه» تعبیر شده است و هرگاه ویژگی و خصوصیتی مدّنظر بوده است با قید و قرینه بیان گردیده و ویژگی هر کدام را نیز یادآور شده است.
در آیات قرآن، کلمه «ائمّه» سه بار درباره رهبران الاهی که پیروان خود را به راه سعادت و صلاح و فلاح فرا می خوانند و دو مرتبه در مورد رهبرانی که پیروان خود را به آتش و جهنم دعوت می کنند، به کار رفته است. درباره رهبران الاهی و پیشوایان جبهه حق می فرماید:
﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاهِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاهِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ﴾ (انبیاء: ۷۳).
و در باره سردمداران کفر و رهبران جبهه باطل می فرماید:
﴿فَقَاتِلُوا أئمّهَ الکُفر﴾ (توبه: ۱۲)؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَیوْمَ الْقِیامَهِ لَا ینصَرُونَ﴾ (قصص: ۴۱).
در این گونه آیات ویژگی هایی مانند صفت «الکفر»، «یدْعُونَ إِلَی النَّارِ» و «یهْدُونَ بِأَمْرِنَا» بیانگر دوگانگی و تمایز مصادیق کاربرد واژه «امام» و «ائمه» است.
در اصطلاح کلامی، «امام» به کسی اطلاق می شود که دارای مقام «امامت» باشد. واژه «امامت» دارای مفهوم ارزشی و به معنای منصب ویژه خدادادی است. در تعریف امامت گفته شده است: «الامامه ریاسه عامّه الهیه»(۷)؛ یعنی امامت، ریاست فراگیر و مقام الاهی است.
متکلمان امامیه، در تعریف اصطلاحی امامت، هم گستره و قلمرو ریاست امام و هم منشأ مشروعیت و جعل مقام امامت را مورد توجه قرار داده و همگی بر الاهی بودن مقام امامت و فراگیر بودن ریاست دینی و دنیایی امام، تأکید کرده اند. اما درباره اصالتی یا نیابتی بودن ریاست دینی و دنیایی امام (علیه السلام) تعابیر و تعاریف ذکر شده در کلام اندیشمندان اسلامی، مختلف و متفاوت است. این تعاریف را می توان در سه طیف ذیل قرار داد:
۱. برخی متکلمان شیعه مانند: شیخ مفید(۸)، سید مرتضی(۹)، علامه حلی(۱۰) و... در تعریف امامت، برحیث نیابتی و تبعی بودن ریاست دینی و دنیایی امام (علیه السلام) تأکید کرده و آن را از باب جانشینی پیامبر دانسته اند.
۲. دسته ای دیگر از متکلمان شیعه، ریاست فراگیر دینی و دنیایی امام (علیه السلام) را حقیقی و بالاصاله می داند، نه بالتّبع و نیابتی. بزرگانی مانند: خواجه نصیر الدین طوسی(۱۱)، علامه حلی(۱۲)، محقق حلی(۱۳)، ابن میثم بحرانی(۱۴) و... این دیدگاه را پذیرفته اند و معتقدند که در فضای تکلیف، شخص امام رأساً و اصالتاً ریاست عام دینی و دنیایی مردم را بر عهده دارد، نه از روی نیابت. صاحب « قَواعِدُ المَرام فی عِلمِ الکَلام» پس از ارائه تعریف امامت می افزاید: «و بقولنا بالاصاله احترازا عن رئاسه النواب و الولاه من قبله»(۱۵)؛ با ذکر قید «بالاصاله» در تعریف امامت تفاوت گذاشتیم میان ریاست امام (علیه السلام) با ریاست نائبان و گماشتگان از جانب او.
عده ای نیز مانند شیخ طوسی(۱۶) و فاضل مقداد(۱۷) امامت را ریاست عام در همه امورات دنیوی و دینی مردم تعریف کرده است و به مسأله اصالت یا نیابتی بودن ریاست امام، اشاره ای نکرده اند.
تعریف اول و دوم که در آن بر ماهیت نیابتی و اصالتی ریاست امام تصریح شده است، در مقابل هم قرار دارد. تعریف نخست، با تعریف متکلمان عامه، نزدیکی و شباهت بیشتری دارد؛ زیرا متکلمان اهل سنت نیز در تعریف امامت، مسأله نیابت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) را جزء تعریف امامت ذکر کرده اند؛ چنان که تفتازانی در این باره می نویسد:
الِامامَه رِئاسَه عامّهٌ ِفی امرِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا، خَلافَه عَنِ النَّبی (صلی الله علیه و آله و سلّم)(۱۸)؛ امامت ریاست و سرپرستی عمومی در امور دین و دنیا به عنوان جانشینی از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) است.
اما تعریف سوم، چون نسبت به این مسأله ساکت است، با دو تعریف پیشین تعارضی ندارد.
به نظر می رسد، برای حل تعارض ظاهری تعریف اول و دوم، می توان این وجه جمع را بیان کرد که تعریف نخست ناظر به مقام ثبوت و تعریف دوم ناظر به مقام اثبات امامت است؛ یعنی امامت در مقام ثبوت وابسته به نبوت و رسالت و تابع آن است، اما در مقام اثبات، شئون امامت و ریاست عام امام (علیه السلام) همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) حقیقی و بالاصاله است. به بیان دیگر، در ثبوت مقام امامت، حیث نیابت ملحوظ است اما در اثبات امامت، حیث نیابت و جانشینی یک امر مفروغ عنه بوده و فعلیت یافتن ریاست عامه امام، مستقلا و بالاصاله مد نظر است و امام رأساً از چنین ریاستی برخوردار می باشد.
از این رو، با توجه به اینکه بحث از مقام امام و امامت، ناظر به فعلیت شؤون امام (علیه السلام) و اعمال ولایت او در جامعه می باشد- مخصوصاً با عنایت به قید «فی دار التکلیف»- ظاهرا تعریف دوم با اعتقاد امامیه بیشتر سازگاری دارد؛ چرا که در فضای تکلیف، امام (علیه السلام) رأساً و اصالتاً متولی ریاست عام امت می باشد. از این نظر اگرچه فلسفه امامت با نبوت و رسالت مشترک است، اما جایگاه و رسالت خاص امام از رسول و نبی قابل تفکیک است، زیرا نبوت و رسالت ناظر به مرحله تأسیس دین و تلقی مستقیم وحی و ابلاغ آن است، اما امامت به مرحله تمامیت و کمال دین نسبت به افراد جامعه مربوط بوده و ضامن تحقق غایات و اهداف مد نظر در نبوت و رسالت می باشد. بنابراین مراد از ریاست عام دینی و دنیاییِ مد نظر در تعریف امامت، ریاست حقیقی و بالاصاله امام (علیه السلام) است.
بر این اساس، در تفکر کلامی شیعه، عنصر اساسی در مفهوم اصطلاحی امامت، توجه به جنبه قدسی و الاهی بودن مقام امامت و تفکیک آن از مفاهیم عرفی مانند خلافت است. از دیدگاه شیعه، مقام امامت، همانند مقام نبوت، منصبی است الاهی و فرا طبیعی که بر اساس مصلحت بینی و جعل الاهی ﴿اَللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾(۱۹) تعیین می شود و نیاز به انتصاب غیبی و تعیین الاهی دارد و از دایره تشخیص و انتخاب مردم به کلی خارج می باشد. این جعل و تعیین الاهی، بیانگر ویژگی های وصفی و شخصیتی منحصر به فرد امام است؛ زیرا وقتی خدای حکیم، مقام امامت و پیشوایی شئونات مادی و معنوی، دنیوی و اخروی مردم را به چنین شخصی اعطا کرد، برای انجام این رسالت سنگین، به صاحب این مقام نیز اوصاف ملکوتی ویژه ای مانند علم بی پایان، عصمت، شجاعت، حلم و... عنایت می کند. اصطلاحاً از این گونه اوصاف که اعطایی و موهبتی است نه اکتسابی و تحصیلی، به اوصاف «لدنّی»(۲۰) تعبیر می شود.
تفاوت جوهری تفکر کلامی شیعه با اهل تسنن در بحث امامت و اولی الامری، دوگانگی نگاه شیعه و اهل سنت نسبت به ماهیت مقام «امامت» و ویژگی های شخص امام است. در تفکر کلامی شیعه، مسأله «امامت» یک امر آسمانی و مقام الاهی بوده و جزء اصول اعتقادی شمرده می شود در حالی که در نگرش عامه، امامت دارای منزلت زمینی و یک امر عرفی است که لزوم حاکمیت دینی و تحقق نظامات اجتماعی آن را اقتضا می کند. آنان، مقام و منزلت امامت را نه از شئون الاهی بلکه از شئون دنیوی و مردمی تلقی می کنند و آن را یک مسأله فقهی _ فرعی و فعل مکلف قلمداد می کنند و در نتیجه تعیین مصداق آن را نیز به عهده مردم و از طریق بیعت و شورای حل و عقد می دانند(۲۱). از نظر آنان اوصافی چون عصمت، اعلمیت و نص الاهی در امامت شرط نمی باشد، بلکه حداقل بهره مندی از صفات کمالی برای تصدی این مقام کافی است. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
بنابراین، از دیدگاه شیعه، جوهر اصلی امامت، علم، عصمت و اتصال امام به عالم ملکوت است. این ویژگی ها سبب می شود که ولایت الاهی در او تجلی کند و اندیشه و فکر و گفتار و رفتار و اراده او، مظهر سخن و اراده الاهی باشد. از این رو، خداوند متعال امامان معصوم (علیهم السلام) را ولی و صاحب اختیار مردم قرار داده و همگان را به اطاعت مطلق و پیروی از آنان فراخوانده است چنانچه در سوره نساء می فرماید:
﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ﴾ (نساء: ۵۹)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا و پیامبر و صاحبان امر از شما [اوصیای پیامبر] را اطاعت کنید.
این آیه مبارکه، یکی از دلائل قرآنی عصمت «امام» و «اولی الامر»، محسوب می شود؛ در این کریمه اطاعت از «رسول» همانند اطاعت از «الله» مطلق بیان شده است و اطاعت از «اولی الامر» را نیز به صورت عطف، مطلق ذکر کرده و آنان را در زمره پیامبر قرار داده است. بدیهی است امر به اطاعت بی قید و شرط از کسی که خطای فکری و لغزش عملی در او راه داشته باشد، نه با حکمت الاهی سازگار است و نه معقول است، بلکه این اطاعت مطلق، بیانگر عصمت و تضمین صد در صد امام و اولی الامر است. به همین دلیل امام (علیه السلام) همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) بر اموال و انفس مردم و احقاق حقوق، دفع ظلم، اجرای احکام دین، اداره امور سیاسی و اجتماعی، برقراری عدالت و امنیت و سایر جهات، بر همگان ولایت و تقدم دارند ﴿اَلنَّبِی أَوْلَی بِالْمؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ﴾ (أحزاب: ۶)؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.
در روایات اسلامی، واژه های «امام» و «امامت» از جایگاه بسیار رفیعی برخوردار بوده و از آن به عنوان مقام الاهی که فراتر از درک و انتخاب بشر است، یاد شده است. در این زمینه، کامل ترین توصیف از مقام امامت، سخن جامع امام رضا (علیه السلام) است که فرمود:
إِنَّ الْإِمَامَهَ أَجَلُّ قَدْراً وَ أَعْظَمُ شَأْناً وَ أَعْلَی مَکَاناً وَ أَمْنَعُ جَانِباً وَ أَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ یبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ أَوْ ینَالُوهَا بِآرَائِهِمْ أَوْ یقِیمُوا إِمَاماً بِاخْتِیارِهِم إِنَّ الْإِمَامَهَ خَصَّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ (علیه السلام) بَعْدَ النُّبُوَّهِ وَ الْخُلَّهِ مَرْتَبَهً ثَالِثَهً وَ فَضِیلَهً شَرَّفَهُ بِهَا... إِنَّ الْإِمَامَهَ هِی مَنْزِلَهُ الْأَنْبِیاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیاءِ إِنَّ الْإِمَامَهَ خِلَافَهُ اللهِ وَ خِلَافَهُ الرَّسُولِ وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ؛ همانا امامت، قدرش والاتر، شأنش بزرگ تر، منزلت اش عالی تر، جایگاهش بلندتر و ژرفایش بیشتر از آن است که مردم با خردهای خود به آن برسند یا با آراء شان آن را دریابند یا با انتخاب خود، امامی منصوب کنند. همانا امامت، مقامی است که خدای عزّوجلّ پس از نبوّت در مرتبه سوم به ابراهیم خلیل (علیه السلام) اختصاص داده است.... همانا امامت، مقام پیامبران و میراث اوصیا و خلافت خدا و جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مقام امیر مؤمنان (علیه السلام) و میراث حسن و حسین (علیهما السلام) است.
سپس امام رضا (علیه السلام) در بیان توصیف ناپذیری مقام امام و کوتاه بودن عقول انسان ها از درک و انتخاب امام، فرمود:
الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَایدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَایعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَایوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لَا اکْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ فَمَنْ ذَا الَّذِی یبْلُغُ مَعْرِفَهَ الْإِمَامِ أَوْ یمْکِنُهُ اخْتِیارُهُ هَیهَاتَ هَیهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُیونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَیرَتِ الْحُکَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَییتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَهٍ مِنْ فَضَائِلِه... فَأَینَ الِاخْتِیارُ مِنْ هَذَا وَ أَینَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا(۲۲)؛ امام یگانه زمان خود است، کسی به همطرازی او نرسد، دانشمندی با او برابر نباشد، جایگزین ندارد، مانند و نظیر ندارد، به تمام فضیلت مخصوص است بی آنکه خود او در طلبش رفته و بدست آورده باشد، بلکه امتیازی است که خدا به فضل و بخشش به او عنایت فرموده.کیست که امام تواند شناخت یا انتخاب امام برای او ممکن باشد، هیهات، در این جا خردها گم گشته، خویشتن داری ها بیراهه رفته و عقلها سرگردان و دیده ها بی نور و بزرگان کوچک شده و حکیمان متحیر و خردمندان کوتاه فکر و خطیبان در مانده و خردمندان نادان و شعرا وامانده و ادبا ناتوان و سخن دانان درمانده اند که بتوانند یکی از شئون و فضائل امام را توصیف کنند!!... پس او کجا و انتخاب بشر؟ او کجا و خرد و ادراک بشر؟!!.
ب) واژه «حیّ»:
کلمه «حیّ» صفت مشبهه از مادّه «حیی» و به معنای صاحب حیات و قوه رشد و نمو است(۲۳). کلمه «حیاه» به معنای زیست، زندگی و در مقابل «موت» است(۲۴). در قرآن نیز کلمه «حیاه» و «إحیا» به معنای زندگی و زنده کردن در برابر «ممات» و «أماته» به کار رفته است(۲۵).
واژه «حیّ» صفت مشبهه از مادّه «حیی» و به معنای زنده، در برابر «میّت» یعنی مرده، قرار دارد. در آیات قرآن نیز کلمه «حی» به هر نوع موجود زنده و دارای نمو اطلاق شده(۲۶) و در بیشتر موارد در برابر «میت» به کار رفته است(۲۷). هم چنین «حیّ» یکی از اسما و صفات الاهی و به معنای دارای حیات ثابت است و در قرآن کریم سه بار خداوند با صفت «حَیّ» همراه با وصف «قیّوم» یعنی پایدار و پاینده، یاد شده است(۲۸). به گفته راغب، حیّ بودن خداوند به معنای ذاتی بودن حیات اوست که مرگ و نیستی بر او راه ندارد(۲۹).
ج) واژه «غائب»: کلمه «غائب» از ریشه «غیب» به معنای ناپیدا و پوشیده بودن از انظار است(۳۰). واژه «غیب« در لغت در برابر «شهود» قرار دارد و بر مخفی بودن چیزی از چشم ها دلالت می کند(۳۱).
برخلاف واژه «ظهور» که بر آشکار بودن چیزی دلالت دارد(۳۲).
مقصود از «امام حیّ غائب»:
آنچه درباره اصطلاح «امام حیّ غائب» در عنوان اصلی بحث، اهمیت دارد، شناخت مفهوم ترکیبی این عنوان و مقصود و مراد از آن است. در این عنوان، کلمه «امام» با دو صفت «حی»؛ یعنی زنده و «غائب»؛ یعنی ناپیدا، همراه شده است و چون این دو ویژگی در این عصر و زمان، منحصراً درباره امام دوازدهم حضرت مهدی موعود (عجّل الله فرجه) مصداق پیدا می کند، لذا مقصود و مفروض ما از عنوان «امام حیّ غائب» در فرایند بحث، ناظر به وجود قدسی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است که هم اکنون از دو ویژگی «حیات» و «غیبت» برخوردار می باشد. حتی آن دسته از مطالب عام و فراگیری مربوط به این بحث نیز، در این عصر و زمان تنها درباره آن حضرت موضوعیت دارد و معطوف به آن وجود مقدس است.
اطلاق «امام حیّ غائب» به وجود مقدس امام عصر (عجّل الله فرجه) به استناد روایاتی است که در این زمینه وارد شده است. در این روایات، اگرچه عیناً تعبیر «امام حیّ غائب» به کار نرفته است، اما به صورت جداگانه به این دو ویژگی اشاره شده است؛ در برخی روایات «امام» را با وصف «حیّ»(۳۳) معرفی کرده و در برخی دیگر، از ویژگی «غیبت»(۳۴) او سخن به میان آمده است.
درباره ویژگی نخست، در چندین روایت به لزوم حیات امام (علیه السلام) و معرفت او، تصریح شده است. در این زمینه از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ حَیٌ یَعْرِفُهُ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً(۳۵)؛ هر کس بمیرد در حالی که او را نباشد امام زنده ای که بشناسدش، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
در روایت دیگر ابی الْجَارُود نقل کرده است که از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ إِمَامٌ حَیٌّ ظَاهِرٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً. قَالَ: قُلْتُ إِمَامٌ حَیٌّ، جُعِلْتُ فِدَاکَ!؟ قَالَ: إِمَامٌ حَیٌ(۳۶)؛ هر کس بمیرد بدون امام زنده آشکار، به مرگ جاهلیت مرده. عرض کردم: فدایت شوم آقا! امام زنده؟ فرمود: آری، امام زنده.
عُمر بن یزید گوید: از امام کاظم (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
مَنْ مَاتَ بِغَیْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً إِمَامٍ حَیٍّ یَعْرِفُهُ. فَقُلْتُ: لَمْ أَسْمَعْ أَبَاکَ یَذْکُرُ هَذَا، یَعْنِی إِمَاماً حَیّاً! فَقَالَ: قَدْ وَ اللهِ قَالَ ذَاکَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم). قَالَ: وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم): مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ یَسْمَعُ لَهُ وَ یُطِیعُ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه(۳۷)؛ هر کس بمیرد بدون امام، به مرگ جاهلیت مرده؛ امام زنده ای که او را بشناسد. عرض کردم: آقا! من از پدرت این جمله، یعنی امام زنده را نشنیدم. پس فرمود: به خدا سوگند این سخن گفته رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) است. آن جناب فرموده است: هر کس بمیرد بدون امامی که از او بشنود و مطیعش باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
درباره ویژگی دوم؛ یعنی «غائب» بودن امام (علیه السلام)، روایات متعددی وارد شده است. این روایات برخی ناظر به مقاطع حیات امام دوازدهم (علیه السلام) است(۳۸)، برخی دیگر بیانگر وضعیت زندگی غائبانه آن حضرت است(۳۹). از این رو، در فرهنگ شیعه، اصطلاح «امام غائب» در خصوص إمام مهدی (عجّل الله فرجه) به کار می رود و آن حضرت به دلیل زندگی غائبانه و پنهان زیستی طولانی، به عنوان «امام غائب» شناخته می شود. بنابراین، دوران حصر و محجوریت و شرایط خفقان حاکم بر زندگی دیگر ائمه (علیهم السلام) مانند: وضعیت زندگی امام کاظم (علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام)، اگرچه سبب پنهان زیستی و دور از دسترس بودن ایشان شده است، اما از این شرایط به عنوان «غیبت» تعبیر نمی شود و لذا از سایر امامان (علیهم السلام) با عنوان «امام غائب» یاد نمی شود، بلکه این عنوان، تنها ناظر به آخرین ولی معصوم حضرت بقیه الله الأعظم مهدی موعود (عجّل الله فرجه) بوده و لقب شایع آن حضرت است، چون هم اکنون تنها او در قید حیات است، اما به خاطر مساعد نبودن شرایط، زندگی غائبانه و پنهان دارد؛ همان گونه که در روایات از او به «خَائِف مَغمُور»؛ یعنی بیمناک مخفی، تعبیر شده است.
امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:
اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُوا الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّهٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَیِّنَاتُه(۴۰)؛ آری، خدایا! زمین هیچ گاه خالی نیست، از کسی که برای خدا با برهان روشن قیام کند، یا آشکار و شناخته شده، یا بیمناک و پنهان، تا حجّت خدا باطل نشود، و نشانه های او از میان نرود.
در این کلام امیر مؤمنان (علیه السلام)، مقصود از «ظاهراً مشهوراً» آن دسته از رهبران الاهی و جانشینان شان هستند که در میان مردم آشکارا زندگی کرده و به صورت مستقیم به هدایت آنان پرداخته اند. اما مراد از «خائفاً مغموراً» آخرین حجت الاهی؛ یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) است که چنین موقعیتی را پیدا نکرده و بنا به مصالحی به صورت مخفی و ناشناس زندگی می کند تا زمانی که شرایط برای حضور آشکار ایشان و تحقق مأموریت الاهی او فراهم گردد. آنگاه به امر الاهی ظهور می کند و با قیام شکوهمند خویش دین خدا را در جهان حاکم نموده و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد.
براین اساس، حیات امام (علیه السلام)، مساوی با حضور آشکار و علنی او نیست، بلکه حیات إمام مستلزم حضور بالفعل امام (علیه السلام) است؛ اعم از اینکه این حضور آشکارا باشد یا به صورت غائبانه و پنهان. بنابراین واژه «حیّ» به مفهوم عام آن؛ یعنی زنده بودن، اگرچه درباره امامان پیشین (علیهم السلام) که از دنیا رحلت فرموده اند نیز صدق می کند؛ زیرا امامان پیشین (علیهم السلام) همانند سایر انبیاء و برگزیدگان الاهی و بلکه عموم انسان ها- با تفاوت مراتب- پس از مرگ نیز زنده اند و از حیات حقیقی برخوردارند؛ چنان که قرآن کریم شهدا را زند گان (احیاء) یاد فرموده و مرده خواندن آنان را نکوهش کرده است(۴۱). بدیهی است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان معصوم (علیهم السلام) به طور خاص از رتبه بالاتری از حیات برخوردارند و در همه حال حتی پس از مرگ نیز نسبت به نیات، حالات، سخنان و کارهای امت آگاهند و بر رفتار آنان نظارت و اشراف معنوی دارند(۴۲). لکن، مراد از «امام حیّ» در این جا، آن کسی است که بالفعل متصدی مقام امامت بوده و حضور فیزیکی در این عالم دارد. از این رو، عنوان «امام حیّ» در زمان کنونی، منحصراً درباره آخرین امام، حضرت ولی عصر (عجّل الله فرجه) مصداق پیدا می کند. بنابراین عنوان «امام حیّ» مختص به آن وجود مقدس بوده و در مباحث پیش رو نیز، این عنوان ناظر به آن حضرت است.
براین اساس، اعتقاد به مهدویت و پیوند قلبی و عاطفی با امام حی غائب؛ حضرت حجت بن الحسن المهدی (عجّل الله فرجه)، جزء باورهای اصیل شیعه امامیه شمرده می شود؛ به گونه ای که نگاه شیعه نسبت به فلسفه تاریخ و شرایط حال و آینده، بر پایه اعتقاد به مهدویت شکل می گیرد. از این منظر، طرح حکیمانه ایده مهدویت در درون اندیشه امامت، تدبیر الاهی برای تداوم مدیریت معصومانه امام حیّ غائب حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) نسبت به زندگی امروز و فرداهای تاریخ است. وجود این آموزه سترگ در متن تفکر شیعی، سبب پویایی، بالندگی و گسترش روز افزون تفکر ولایی شیعه در جهان گردیده و چشم انداز آینده بشریت را به تمدن آرمانی مبتنی بر حکومت عدل جهانی مهدوی، معطوف نموده است.
یکی از اندیشه های بنیادین شیعه، اعتقاد به وجود حجت الاهی در هر زمان به طور عام و لزوم وجود امام حیّ پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) تا قیامت به طور خاص است. این اصل اعتقادی، مبتنی بر مبانی مستحکم عقلانی و برگرفته از آموزه های قرآن و سنت است.
برای روشن شدن این موضوع، ابتدا لازم است اعتقاد شیعه به ضرورت وجود امام حیّ در هر زمان تبیین گردد، سپس مبانی عقلی و مستندات قرآنی و روایی این مسأله و نیز جایگاه امام حیّ در نظام تکوین و تشریع، مبرهن شود، تا اصالت اعتقاد شیعه به استمرار جریان امامت و انکار ناپذیر بودن عقیده به مهدویت و وجود بالفعل امام عصر (عجّل الله فرجه)، به خوبی آشکار گردد.
مباحث مطرح در این فصل اگرچه از نظر مفهوم و محتوا عام و کلی است، اما از آنجایی که این اصل اعتقادی در زمان حاضر منحصرا در وجود مقدس حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) مصداق می یابد، این مباحث نیز، معطوف به وجود قدسی آن حضرت است.
ضرورت جود امام حیّ:
در منظومه فکری شیعه، اعتقاد به وجود امام و حجّت حیّ در هر زمان، یکی از اصول پایه در حوزه امام شناسی بوده و مبنای بسیاری از مباحث کلامی و فقهی شمرده می شود، چرا که بسیاری از مباحث کلیدی دیگر به ویژه مسائل مربوط به مهدویت و نیز احکام و جایگاه نیابت، مرجعیت، ولایت فقیه و مشروعیت و اختیارات آن همگی از فروعات و آثار این بحث است. از این رو، این اصل اعتقادی که از ضروریات تفکر امامیه شمرده می شود، به دلیل کاربردهای آن در مباحث کلامی و فقهی، همواره مورد توجه ویژه علمای امامیه بوده است.
اصولا در اندیشه کلامی شیعه، فلسفه امامت با فلسفه وحی و نبوت یکی است. از این رو، همان دلایلی که در باب ضرورت وحی و نبوت و نیاز همیشگی انسان به پیامبر به کار می رود، در باب اثبات امامت و ضرورت وجود امام و حجت نیز کاربرد دارد.
این یگانگی درباره امامت خاصّه و نبوت خاصّه روشن تر و پررنگ تر از موارد دیگر است، همان دلایلی که ضرورت وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را اثبات می کند بر ضرورت وجود امام معصوم (علیه السلام) پس از او نیز دلالت دارد؛ زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) علّت حدوث اسلام است، اما امام (علیه السلام) علت بقا و استمرار آن است. هردو از یک سنخ و دارای یک مبداء و ماهیت مشترک از نوع ﴿اللهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ (انعام: ۱۲۴) است. همان دلایلی که وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و لزوم استمرار آخرین دین الاهی را ایجاب می کند، تداوم حضور امام معصوم تا قیامت را نیز ثابت می کند؛ چون در نبود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) قرآن با کسی سخن نمی گوید و قوانین خود را اجرا نمی کند، پس برای تحقق اهداف دین چاره ای جز وجود سخنگو و مجری قرآن که هم تراز آن باشد نخواهد بود.
مرحوم فاضل مقداد (رحمه الله) در بیان سنخیت مقام امامت و نبوت و یگانگی دلایل این دو، می نویسد:
الإمامه من توابع النّبوّه و فروعها... کلّما دلّ علی وجوب النّبوّه فهو دالّ علی وجوب الإمامه إذ الإمامه خلافه عن النّبوّه قائمه مقامها الا فی تلقّی الوحی الالاهی بلا واسطه و کما ان تلک واجبه علی الله تعالی فی الحکمه، فکذا هذه(۴۳)؛ امامت از توابع و شاخه های نبوت است و هرآنچه بر وجوب نبوت دلالت کند، بر وجوب امامت نیز دلالت می کند؛ زیرا امامت چیزی جز جانشینی و جایگزینی نبوت نیست مگر در اخذ بدون واسطه وحی الاهی، پس همان گونه که نبوت بر خدای حکیم واجب است، امامت نیز لازمه حکمت الاهی است.
علامه مجلسی (رحمه الله) می نویسد:
هر دلیلی که بر وجوب فرستادن پیامبران دلالت دارد، بر نصب امام نیز دلالت می کند؛ چرا که حکمت بی انتهای الاهی ایجاب می کند تا پس از پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز مردم بدون امام و رهبر نباشند، بلکه حتما پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) باید کسانی باشند که بتوانند جامعه را همانند خود آن حضرت به سوی سعادت دنیوی و اخروی هدایت نمایند، زیرا هیچ شخص دیگری جز امام معصوم (علیه السلام) قادر نیست جامعه را همچون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) رهبری و مدیریت نماید(۴۴).
سید عبد الله شبر (رحمه الله) در تبیین وجه یگانگی دلایل نبوت و امامت، چنین می نویسد:
آنچه درباره نیاز و ناچاری مردم به پیامبران بیان شده است، عیناً درباره ناچاری به اوصیا و جانشینان آنان نیز جاری است؛ زیرا نیاز به انبیا و اوصیا (علیهم السلام) اختصاص به یک زمان یا شرایط خاصی ندارد و بودن کتاب های آسمانی و شرایع دینی به تنهایی و بدون سرپرست آگاه، کفایت نمی کند. مگر نمی بینید که فرقه های گوناگون و مذاهب جدا از هم و متضاد چگونه هرکدام برای اثبات مذهب خویش به کتاب الاهی استناد می کنند و هیچ فرقه ای حق یا باطلی وجود ندارد مگر اینکه خود را متکی به آیات قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) می دانند در حالی که از یکسو کتاب الاهی دارای محکم و متشابه و مجمل و مؤول و ناسخ و منسوخ است و سنت نیز چنین است مضافاً بر اینکه در سنت کذب راه یافته و دچار تحریف و تصحیف شده است، از سوی دیگر غالب مردم معانی عمیق قرآن و سنت را ندانسته و گرفتار هوای نفس و امیال انحرافی اند. پس هر پیامبر صاحب کتابی ناگزیر باید وصی و جانشینی داشته باشد که اسرار نبوت و کتاب آسمانی را به او سپارد تا آن وصی، حجت بر امت پس از او باشد و نگذارد آموزه های کتاب الاهی دستخوش تغییرات و تصرفات نا بجای آراء مردم شود و سبب اختلاف و امیال انحرافی مردم گردد(۴۵).
برهان لزوم نبوت عامه، عیناً اقتضا دارد که در نبود پیامبر، باید کسی که جانشین اوست وجود داشته باشد تا تداوم مسؤلیت و اجرای احکام و قوانین او را بر عهده بگیرد، زیرا منظور حق تعالی از بعثت پیامبران و فرستادن احکام، در صورتی تحقق می پذیرد و الطافش به حد کمال می رسد و حجت بر بندگان تمام می شود که تمام آن قوانین و دستورات بدون کم و زیاد، در بین بشر محفوظ بماند. پس در فقدان پیامبران، لطف خدا چنین اقتضا دارد که یکی از افراد انسان را مسئول حفظ و نگهداری و تحمل احکام نماید. آن فرد برگزیده نیز، باید در گرفتن احکام و ضبط و ابلاغ آنها از خطا و اشتباه معصوم باشد تا منظور حق تعالی تأمین شود و حجت بر بندگان تمام گردد. باید به حقیقت و واقعیت احکام دین متحقق باشد و خودش بدانها عمل کند تا دیگران اعمال و اخلاق و اقوال خویش را با اعمال وی تطبیق نمایند و از او پیروی کنند و در یافتن راه حقیقت، دچار شک و حیرت نشوند و عذر و دستاویزی به دستشان نیاید. پس همیشه باید در بین نوع انسان، فرد کاملی وجود داشته باشد که به تمام عقائد حقه الاهی عقیده مند بوده، تمام اخلاق و صفات نیک انسانی را به کار بسته، به تمام احکام دین عمل نماید و همه را بدون کم و زیاد بداند و در تمام این مراحل، از خطا و اشتباه و عصیان معصوم باشد. به واسطه علم و عمل، تمام کمالات ممکنه انسانی در وی به فعلیت رسیده پیشرو و امام قافله انسانیت باشد. اگر نوع انسان، زمانی از چنین فرد ممتازی خالی گردد لازم می آید که احکام الاهی که به منظور هدایت انسانیت نازل گشته محفوظ نمانده و از بین مردم مرتفع گردد و افاضات و امدادهای غیبی حق تعالی منقطع شود و بین عالم ربوبی و عالم انسانی ارتباطی برقرار نباشد. پس باید همیشه در بین نوع انسان، فردی وجود داشته باشد که همواره مورد هدایت و تأییدات و افاضات حق تعالی بوده باشد تا افراد بشر، در صورت احتیاج و عدم ایجاد مانع، از علومش بهره مند گردند. در غیر این صورت، احکام خدا از تغیر و تبدل در امان نبوده و حجت بربندگان تمام نخواهد بود(۴۶).
بنابراین، فلسفه نبوت در مورد امامان معصوم (علیهم السلام) نیز ثابت است؛ چرا که امامت چیزی جز استمرار خط نبوت نمی باشد. پس خداوندی که نوع بشر را برای پیمودن راه کمال و سعادت آفریده است، همان گونه که برای هدایت انسان ها پیامبرانی را مبعوث کرده است که متکی بر نیروی وحی و دارای مقام عصمتند، برای تداوم این راه، جانشینان معصومی قرار داده است تا پس از پیامبران، جامعه ی انسانی را در رسیدن به سر منزل مقصود کمک کنند و از تحریف آئین پیامبر، پاسداری نمایند و گرنه هدف بعثت نا تمام خواهد ماند؛ زیرا عقول انسانی به تنهایی برای تشخیص تمام عوامل و اسباب پیشرفت و کمال، کافی نمی باشد. و چون پیمودن راه حق و طریق هدایت، بدون راهنمای معصوم و کامل در هر زمان، امکان نخواهد داشت، لذا عقل و فطرت انسان هرگز این سخن را نمی پذیرد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) موضوع امامت و رهبری پس از خویش را با صراحت و دقت بیان نکرده باشد؛ زیرا پیامبری که به تعبیر قرآن نسبت به امت دلسوزتر و مهربان تر از خود آنان است(۴۷) و هرگاه می خواست چند روزی برای جنگ یا حج از مدینه خارج شود، برای اداره مردم کسی را به جای خود می گماشت، مردم را رها و بلاتکلیف گذاشته و نسبت به امامت و جانشینی پس از خود بی تفاوت باشد.
بنابراین، با توجه به یگانگی فلسفه امامت و نبوت، روشن می شود که ضرورت وجود امام حیّ معصوم پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و نیاز مبرم جامعه به او در هر زمان، حقیقت انکار ناپذیری است که هم از راه استدلال عقلی و هم از طریق دلایل نقلی و استناد به آیات و روایات قابل اثبات است. از این رو، علمای امامیه، برای اثبات ضرورت وجود امام (علیه السلام) در هر زمان، به دلایل متعدد عقلی و نقلی استدلال کرده اند(۴۸). شیخ مفید، در کتاب «اوائل المقالات»، لزوم وجود امام در هر زمان را، اعتقاد همگانی شیعه دانسته و همه مصالح دینی جامعه را در وجود امام (علیه السلام) متبلور می داند. وی در این باره می نویسد:
اتفق أهل الإمامه علی أنه لا بد فی کل زمان من إمام موجود یحتج الله عز و جل به علی عباده المکلفین و یکون بوجوده تمام المصلحه فی الدین(۴۹)؛ همه شیعیان امامیه بر این اصل وحدت نظر دارند که در هر زمانی وجود امام موجود ناگزیر است تا خداوند به وسیله او بر بندگانش احتجاج کند و در پرتو وجود او رسیدن به همه مصالح دینی جامعه ممکن گردد.
هم چنین شیخ مفید (رحمه الله) در آغاز کتاب «الافصاح فی امامه امیرالمؤمنین (علیه السلام)» با استدلال عقلی و نقلی بر ضرورت وجود امام پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هم از راه دلالت قطعی آیات قرآنی و احادیث متواتر، هم از راه عقل و تجربه (النّظر و الاعتبار) بر انکارناپذیر بودن وابستگی تکالیف دینی به امام و نیاز همیشگی جامعه به وجود امام (علیه السلام)، استدلال کرده است.
دلائل اثبات وجود امام حیّ:
برای اثبات وجود امام حیّ (علیه السلام) دلائل متعدد عقلی و نقلی وجود دارد که در این فصل به بررسی این دلایل می پردازیم.
الف) براهین عقلی ضرورت وجود امام حیّ:
اعتقاد به وجود امام حیّ معصوم (علیه السلام) در هر زمان، پیش از آنکه یک مسأله نقلی و تعبدی باشد، بر مبانی مستحکم عقلی استوار است. ازاین رو، یکی از شیوه های متقن برای اثبات این موضوع، تمسک به اصول و قواعد کلی است که عقل آن را اثبات می کند.
تمسک به براهین عقلی از آن جهت حائز اهمیت است که استدلال عقلی از یکسو بر مقدمات یقینی استوار است و از سوی دیگر نتیجه آن همواره کلی و فراگیر است؛ به گونه ای که می تواند برای همگان دلیل و حجت باشد، حتی برای کسانی که اعتقادی به دلایل نقلی ندارند یا منبع خاصی را معتبر نمی دانند نیز اثبات مسأله را توجیه پذیر می کند.
استدلال عقلی در بحث از ضرورت وجود امام (علیه السلام)، تنها بر کبرای کلی قضیه؛ یعنی لزوم وجود انسان کامل و امتناع خالی بودن عالم از وجود او دلالت دارد اما صغرای قضیه؛ یعنی وجود شخص امام مهدی (عجّل الله فرجه) را اثبات نمی کند؛ زیرا نتیجه این گونه استدلال ها عام است و بر اصل کلی ضرورت وجود رهبر آسمانی برای هدایت بشر در جامعه دلالت دارد.
اما تطبیق این اصل بر مصادیق خاص، کار عقل صرف نیست. درست مانند بحث نبوت که ابتدا عقل با مطالعه جهان و انسان، به لزوم ارسال نبی از جانب خداوند حکم می کند، آنگاه شخص از راه مشاهده معجزات و علائم و مشخصات، پیامبر را می شناسد. برای شناخت جانشین پیامبر و امام نیز پس از آن که عقل به لزوم آن فتوا داد، از راه معرفی کتاب و سنت و مشاهده کرامات مدّعی منصب امامت، امام شناخته می شود.
برای تبیین عقلانی ضرورت وجود امام معصوم (علیه السلام) می توان به شیوه ها و قواعد گوناگون عقلی مانند برهان لطف، برهان عنایت، برهان فطرت، برهان واسطه در فیض، برهان علت غایی، برهان امکان اشرف، برهان مظهر جامع، برهان تجلّی اعظم، برهان نظام احسن، برهان تقابل قطبین، قانون عدم تبعیض در فیض، برهان لزوم عقل بالفعل، برهان استقراء تام، برهان حساب احتمالات و... استدلال کرد. اگرچه محتوا و روح همه این گونه استدلال های عقلی، به یک اصل مشترک بازمی گردد و آن لزوم وجود انسان کامل در عالم است که در ادبیات دینی از آن به «خلیفه الله»(۵۰) و «اَوَّلُ مَا خَلَقَ الله»(۵۱) تعبیر شده است و در لسان حکما و عرفا، با عباراتی همچون «صادر نخستین»، «عقل اول»؛ «عقل بالفعل»؛ «مظهر جامع» و غیره یاد می شود.
اندیشوران اسلامی در حوزه کلام، فلسفه و عرفان، برای اثبات ضرورت وحی، نبوت و امامت، از براهین عقلی متعددی بهره جسته اند که در اینجا به برخی از مهم ترین شیوه های استدلال با رویکرد عقلی برای اثبات ضرورت وجود امام (علیه السلام) اشاره می شود:
۱. قاعده لطف و ضرورت وجود امام حیّ:
یکی از براهین عقلی که متکلمان شیعه در بحث از نبوت و امامت بر لزوم وجود پیامبر و امام بدان استدلال کرده اند، «قاعده لطف» است(۵۲). بر اساس این قاعده که یک قاعده عقلی است، بر خداوند واجب است که از راه لطف و رحمت بر بندگان خود، پیامبر و یا امامی را در میان بندگان بفرستد تا راه و رسم صلاح در معاد و معاش را به آنان بیاموزند و با فراخواندن به نیکی و دوری جستن از بدی، آنان را نسبت به مصالح و مفاسد اعمال زشت و زیبایشان آگاه سازد.
متکلمان امامیه از این قاعده در اثبات بسیاری از عقاید دینی مانند وجوب تکلیف، وجوب بعثت، وجوب امامت، وجوب عصمت انبیا و امامان (علیهم السلام) و... بهره جسته اند.
تعریف لطف:
واژه «لطف» در لغت به معنای رِفق و مدارا، قرب و نزدیکی، عنایت و مهربانی(۵۳) همراه با نیکی و تکریم است(۵۴).
در اصطلاح کلامی، لطف از صفات فعل الاهی و به معنای عنایت خاص خداوند در تسهیل امور بندگان جهت انجام تکالیف دینی و رشد و کمال آنان است؛ بدین معنا که خداوند آنچه مایه گرایش مکلفان به طاعت و دوری گزیدن آنان از معصیت است، در حق آنان افاضه می فرماید تا زمینه اطاعت پذیری آگاهانه و اختیاری بندگان از دستورات الاهی و دوری آنان از معصیت او فراهم گردد و به قرب و کمال نائل شوند. متکلمان چنین لطفی را مقتضای عدل و حکمت الاهی دانسته و آن را از ناحیه خداوند واجب می شمارند.
شیخ مفید (رحمه الله) در تعریف اصطلاحی لطف گفته است:
اللطف هو ما یقرب المکلف معه من الطاعه و یبعد عن المعصیه و لا حظ له فی التمکین و لم یبلغ الإلجاء(۵۵)؛ لطف آن چیزی است که بودن آن سبب نزدیکی مکلف به طاعت و دوری از معصیت می شود بدون آنکه اختیار از او سلب گردد.
در تعریف اصطلاحی لطف، ازاین جهت بر تمکّن و "عدم الجاء"مکلف تأکید شده است که لطف متفرع بر اختیار و قدرت مکلف است. ازاین رو، تنها متکلمان عدلیه (شیعه و معتزله) که قائل به اختیارِ انسان اند، به قاعده لطف استناد کرده و آن را دلیل عقلی می شمارند، اما کسانی که قائل به "جبر"اند مانند اشاعره، قاعده لطف برای آنان موضوعیت نخواهد داشت.
بنابراین، لطف، در فضای اراده و اختیار انسان قابل تفسیر است؛ بدین معنا که لطف فی نفسه فقط زمینه سازی برای تمکّن انسان در عمل به تکلیف است، رکن دیگر این ماجرا اراده و انتخاب خود انسان مکلف است. از این رو، لطف آنگاه به فعلیت می رسد که اراده و عمل مکلف را نیز به همراه داشته باشد. لذا اگر مکلفین از لطف در راستای هدف مطلوب، بهره گیرند و در پرتو لطف، به انجام تکالیف الاهی خویش اقدام نمایند، لطف به مرحله فعلیت می رسد و اصطلاحاً از آن به «لطف محصّل» تعبیر می کنند؛ یعنی لطفی که به مرحله تحقق و تحصل رسیده است. و اگر مکلفین آن را به کار نبندند، در این حالت لطف تنها نقش بالقوه مقرب بودن را دارد و به آن «لطف مقرّب» گویند، زیرا چنین لطفی زمینه ساز هدایت مکلف و تسهیل کننده اراده اوست، هر چند به دلیل سوء اختیار مکلف، فعلیت نیافته است.
سید مرتضی (رحمه الله) این دو گونگی لطف را متناسب با نوع رویکرد مثبت یا منفی انسان ها در کاربست آن، چنین بیان می کند:
اعلم أن اللطف ما دعی الی فعل الطاعه و ینقسم الی ما یختار المکلف عنده فعل الطاعه و لولاه لم یختره و الی ما یکون أقرب الی اختیارها(۵۶)؛ بدان که لطف آن چیزی است که انسان را به انجام طاعت فرامی خواند و آن دو گونه است: یکی آن که مکلف به واسطه آن، انجام طاعت را اختیار می کند که اگر لطف نبود آن را اختیار نمی کرد، دیگری آن است که مکلف به واسطه آن به انجام طاعت نزدیک می شود.
ضرورت لطف:
در تبیین عقلی ضرورت لطف از ناحیه خداوند، دو تقریر فلسفی و کلامی وجود دارد: در تقریر فلسفی، از راه مطلق بودن کمالات ذات ربوبی، بر لزوم لطف استدلال می شود، اما در تقریر کلامی، اوصاف فعلی خداوند و هدف مندی نظام تشریع، مورد توجه است.
بر اساس تقریر فلسفی، لزوم لطف، مقتضای کمال مطلق و رحمت مطلقه خداوندی است؛ به گونه ای که اگر لطف نفرماید، در مطلق بودن کمال و رحمت او، خلف لازم می آید و خلف نیز محال است، پس لطف از سوی رحیم مطلق، ضروری و اجتناب ناپذیر است. اما در تقریر کلامی، اجتناب صاحب شریعت از نقض غرض، مستند لزوم لطف ذکر شده است(۵۷). از این دو تقریر، آنچه در بحث از قاعده لطف و کاربردهای آن مد نظر است، تقریر کلامی آن است و اساساً علم کلام که عهده دار دفاع از عقاید دینی است، خاستگاه قاعده لطف شمرده می شود، چنان که متکلمان اسلامی در اثبات مهم ترین عقائد دینی، به این قاعده عقلی استدلال نموده اند.
میان متکلمان عدلیه (امامیه و معتزله) نیز درباره منشاء وجوب لطف، اختلاف نظر وجود دارد(۵۸)؛ معتزله وجوب لطف را مستند به عدل الاهی دانسته و خودداری خداوند از لطف را منافی با عدالت خدا می دانند، اما متکلمان شیعه امامیه، منشاء وجوب لطف بر خداوند را، مقتضای حکمت الاهی و اجتناب از نقض غرض می دانند؛ بدین معنا که حکیم بودن خداوند، اقتضا می کند که موجبات سعادت و نجات بندگان را فراهم کند تا امکان عمل به تکالیف الاهی میسر گردد و الا نقض غرض لازم می آید.
محقق طوسی (رحمه الله) در چند جای کتاب گران سنگ «تجرید الاعتقاد» به این موضوع اشاره کرده است. به اعتقاد وی، لطف شرط تکلیف است وگرنه غرض الاهی محقق نخواهد شد:
و اللّطف واجب، لتحصیل الغرض به، فان کان من فعله تعالی، وجب علیه، و ان کان من المکلف وجب ان یشعره به و یوجبه، و ان کان من غیرهما شرط فی التکلیف العلم بالفعل(۵۹)؛ لطف واجب است تا غرض حاصل شود پس اگر حصول لطف فعل خداوند باشد، بر او سزاوار است و اگر از ناحیه مکلف باشد بازهم بر خداست که او را آگاه کند و آن را بر او واجب نماید و اگر غیر از این دو مورد است بازهم علم به آن شرط تکلیف خواهد بود.
علامه حلی (رحمه الله)، دلیل وجوب لطف بر خدا را چنین بیان می کند:
اللطف واجب و الدلیل علی وجوبه أنه یحصل غرض المکلِّف فیکون واجبا و إلا لزم نقض الغرض بیان الملازمه أن المکلِّف إذا علم أن المکلَّف لا یطیع إلا باللطف فلو کلفه من دونه کان ناقضا لغرضه کمن دعا غیره إلی طعام و هو یعلم أنه لا یجیبه إلا إذا فعل معه نوعا من التأدب فإذا لم یفعل الداعی ذلک النوع من التأدب کان ناقضا لغرضه فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض(۶۰)؛ لطف، از سوی خدا واجب است، زیرا غرض الاهی از تکلیف بندگان متوقف برآن است، پس لطف واجب است وگرنه نقض غرض پیش می آید. ملازمه میان حصول غرض و لطف، آن است که وقتی تکلیف کننده می داند تکلیف شدگان توان انجام کار را ندارند جز با مساعدت لطف، اگر آنان را بدون وجود لطف الزام کند، غرض خود را نقض کرده است همانند کسی که دیگری را به خوردن طعام و پذیرایی دعوت کند و بداند که او دعوتش را نمی پذیرد مگر اینکه آداب خاصی را مدنظر قرار دهد، پس اگر دعوت کننده آن شرایط را فراهم نکند و شخص مدعو نیاید، غرض خویش را خود نقض کرده است، پس وجوب لطف، سبب حصول غرض خواهد بود.
بنابراین، از دیدگاه متکلمان امامیه، قاعده لطف بر وصف حکمت الاهی مبتنی است؛ یعنی وجوب لطف، مقتضای حکیم بودن خداوند است و دریغ از چنین لطفی که اطاعت و دیانت بندگان در گرو آن است، مستلزم نقض غرض الاهی از تشریع و تکلیف خواهد بود، در حالی که چنین کار عبث و باطلی از خدای حکیم محال است، پس لطف بر خداوند واجب است.
یاد سپاری این نکته نیز بایسته است که تعبیر وجوب لطف بر خداوند در کلمات علمای امامیه، به معنای تکلیف کردن بر خدا نیست، زیرا خداوند فوق بندگان(۶۱) و مالک و محیط بر همه چیز است(۶۲) و اراده اش بر همه چیز نافذ است(۶۳) و هیچ گاه از آنچه انجام می دهد، مورد باز خواست قرار نمی گیرد(۶۴)، بلکه مراد از آن درک ضرورت لطف از خدای حکیم و درک ملازمه میان عدم لطف با نقض غرض است، همان گونه که وجوب عدل بر خدا به معنای درک حسن عدل از ناحیه خدا و استحاله صدور ظلم از اوست.
دلالت قاعده لطف بر وجوب امامت:
یکی از مصادیق روشن «لطف»، وجود امام (علیه السلام) و نصب او از سوی خداوند است، چنان که بسیاری از اندیشمندان شیعه، برای اثبات این موضوع، به این برهان عقلی استدلال کرده اند.
شیخ طوسی (رحمه الله) نصب امام (علیه السلام) را مصداق بارز لطف الاهی در حق بندگان شمرده و به مقتضای قاعده لطف، نصب امام (علیه السلام) را واجب دانسته است:
نصب الامام لطف، لأنّه مقرّب من الطاعه و مبعّد عن المعصیه(۶۵)؛ نصب امام لطف است، زیرا لطف نزدیک کننده به سوی اطاعت و دورکننده از معصیت است.
متکلم نامدار شیعه جناب خواجه نصیرالدین طوسی (رحمه الله) دلیل وجوب لطف بر خداوند را، تحقق غرض الاهی در هدایت بندگان دانسته و آن را منحصر در وجود امام (علیه السلام) ذکر کرده است:
الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تعالی تحصیلا للغرض؛ وجود امام، لطف است پس نصب او بر خدا لازم است تا غرض الاهی (از انزال کتاب وحی و ارسال پیامبران و امامان (علیهم السلام)) حاصل شود(۶۶).
فاضل مقداد (رحمه الله) در شرح الباب الحادی عشر، درباره دیدگاه علمای امامیه بر ضرورت عقلی وجود امام (علیه السلام) از راه قاعده لطف چنین استدلال می کند:
قال اصحابنا الامامیه هی واجبه عقلا علی الله تعالی، و هو الحقّ و الدلیل علی حقیته هو انّ الإمامه لطف و کلّ لطف واجب علی الله تعالی، فالإمامه واجبه علی الله تعالی... ان اللّطف هو ما یقرّب العبد الی الطّاعه و یبعّده عن المعصیه، و هذه المعنی حاصل فی الإمامه(۶۷)؛ بزرگان امامیه معتقدند که امامت (نصب امام) به حکم عقل بر خداوند واجب است و این سخن حقی است و دلیل بر حقانیت آن، لطف بودن امام در حق بندگان است و هر آنچه لطف باشد، بر خدا واجب است، پس امامت بر خدا واجب است؛ زیرا آنچه سبب نزدیک شدن بندگان به اطاعت خدا و دوری آنان از گناه شود، لطف است و این معنی در امامت متبلور است.
وی سپس در بیان چگونگی لطف بودن وجود امام (علیه السلام) و ضرورت وجود او در جامعه، می افزاید:
أنّ من عرف عوائد الدّهماء و جرّب قواعد السیاسه، علم ضروره انّ النّاس اذا کان لهم رئیس مطاع مرشد فیما بینهم یردع الظّالم عن ظلمه، و الباغی عن بغیه، و ینتصف المظلوم من ظالمه، و مع ذلک یحملهم علی القواعد العقلیه و الوظائف الدینیه، و یردعهم عن المفاسد الموجبه لاختلال النّظام فی أمور معاشهم و عن القبائح الموجبه للوبال فی معادهم، بحیث یخاف کلّ واحد من مؤاخذته علی ذلک، کانوا مع ذلک الی الصّلاح أقرب و من الفساد ابعد و لا نعنی باللّطف الّا ذلک و یکون الإمامه لطفا و هو المطلوب(۶۸)؛ هر کس جریان روزگار را بشناسد و قواعد تدبیر امور زندگی را تجربه کرده باشد، به طور عیان درک می کند که اگر مردم از رهبری دلسوز و مطاع بهره مند باشند که مانع ظلم ظالمان و تجاوز ستمکاران می شود، حق مظلوم را از ظالم می ستاند و مردم را به کارهای خردپسند و ادای وظایف دینی وادار می کند و از ارتکاب مفاسدی که زندگی عموم را مختل می کند و انجام کارهای زشتی که آخرت آنان را تباه می کند جلوگیری کند به گونه ای که همگان از بازخواست او حساب برند، در چنین حالتی مردم در دست یابی به صلاح نزدیک و از گرفتاری در تباهی دور خواهند بود و مراد از لطف چیزی جز این نیست، پس امامت جلوه لطف الاهی است و این مطلوب ماست.
ایشان در جای دیگر همین کتاب، پس از بیان آثار وجودی امام در جامعه می گوید:
من البین انّ الإمام جامع لتلک الصّفات فیکون مقرّبا للعباد إلی الطّاعات و مبعّدا لهم من المحظورات، فیکون لطفا إذ لا معنی للّطف إلا هذا و إذا ثبت أنّ الإمام لطف و قد تقدّم انّ اللّطف واجب علی الله عقلا، فنصب الإمام واجب علیه تعالی عقلا(۶۹)؛ این مطلب روشن است که امام (علیه السلام) چون همه صفات نیک را یکجا دارد، سبب نزدیک شدن بندگان به سوی فرمان پذیری خدا و دوری آنان از نافرمانی هاست، پس بودن او لطف است و چون لطف عقلا بر خدا واجب است، پس به حکم عقل تعیین و نصب امام نیز بر خدا واجب خواهد بود.
ابن میثم بحرانی (رحمه الله) می نویسد:
ان نصب الامام لطف من فعل الله تعالی فی أداء الواجبات الشرعیه التکلیفیه و کل لطف بالصفه المذکوره فواجب فی حکمه الله تعالی أن یفعله ما دام التکلیف بالمطلوب فیه قائما، فنصب الامام المذکور واجب من الله فی کل زمان التکلیف(۷۰)؛ نصب امام (علیه السلام) لطفی است از ناحیه خداوند در برآورده شدن تکالیف شرع و هر چیزی که چنین اثری داشته باشد بنا به حکمت خداوند واجب است تا وقتی که انجام تکلیف بدان وابسته باشد، پس نصب چنین امامی در همه دوره های تکلیف بر خدا لازم است.
سید عبد الله شبر (رحمه الله) در این باره می نویسد:
إن اللطف واجب علی الله تعالی و لاریب ان وجود الإمام فی کل زمان لطف من الله تعالی بعبیده لأنه بوجوده فیهم یجتمع شملهم و یتصل حبلهم و ینتصف الضعیف من القوی و الفقیر من الغنی و یرتدع الجاهل و یتیقظ الغافل، فإذا عدم بطل الشرع و أکثر أحکام الدین و أرکان الإسلام کالجهاد و الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر و القضاء و نحو ذلک فتنتفی الفائده المقصوده منها(۷۱)؛ لطف بر خدا واجب است و بدون شک وجود امام (علیه السلام) در هر زمان، مصداق روشن لطف الاهی در حق بندگان است، چراکه با وجود امام در میان مردم، ریسمان انسجام جامعه حفظ شده و ناتوان از ظلم توانا فقیر از دست غنی در امان مانده و جاهل منع و غافل بیدار می شود و اگر امام نباشد بیشتر احکام شرع و ارکان دین مانند جهاد، امربه معروف و نهی از منکر، قضاوت و امثال آن، نابود می شود آنگاه فائده و غرض تشریع حاصل نخواهد شد.
مرحوم استر آبادی می گوید:
أنّ وجود الإمام بعد النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم) و عدم إمکانه بسبب ختم النبوّه مع بقاء التکالیف الشرعیه - سیما ما یوجب اجتماع الناس و ازدحامهم کسدّ الثغور و تجهیز الجیوش للجهاد و الدفاع و نحو ذلک ممّا فیه مظنّه وقوع الفتن- لطف علی المکلّفین؛ إذ لا یتمّ الغرض- و هو الاستعداد للنعیم الأبدی- إلّا به کما لا یخفی، فهو واجب فی الصوره المفروضه بدلا عن النبوّه... فلا بدّ من إمام منصوب من قبل الله المتعال معصوم عاصم عن الضلال لو فقد المانع و یحصل التمکّن من الامتثال(۷۲)؛ با توجه به اینکه پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) جریان نبوت پایان یافته است، وجود امام (علیه السلام) در چنین زمانی که تکالیف شرعی همچنان باقی است، لطفی از سوی خدا بر بندگان است؛ به ویژه در امور مهم اجتماعی همچون حراست از مرزها و تجهیز لشکریان برای جهاد و دفاع و مانند آن که رخنه فتنه در آن زیاد است. دلیل این امر آن است که غرض الاهی در آمادگی بندگان برای رسیدن به سعادت همیشگی جز با وجود امام (علیه السلام) محقق نمی شود پس در نبود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) جامعه ناگزیر از حضور امام معصوم و منصوب از سوی خداوند متعال است تا جامعه را از گمراهی برهاند و زمینه اطاعت مردم از دستورات الاهی را فراهم نماید.
نویسنده کتاب «بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه» درباره دلالت قاعده لطف بر وجود امام (علیه السلام) می نویسد:
إنّ ترک اللطف نقض الغرض؛ لأنّ غرض الحکیم لا یتعلق إلّا بالراجح و هو وجود الإنسان الکامل و إعداد الناس و تقریبهم نحو الکمال، و هو لا یحصل بدون الإمام، فیجب علیه اللطف؛ لأنّ ترک الراجح عن الحکیم المتعال قبیح بل محال... فلا بد فی کلّ عصر من وجود إمام هو یکون إنسانا کاملا هادیا للناس و الخواص، مقیما للعدل و القسط، رافعا للظلم و العدوان، حافظا للکتاب و السنّه، رافعا للاختلاف و الشبهه، اسوه یتخلق بالأخلاق الحسنه حجه علی الجنّ و الإنس، و إلّا لزم الخلف فی کمال ذاته و هو محال، أو الإخلال بغرضه و هو قبیح عن الحکیم، بل هو أیضا محال(۷۳)؛ همانا دریغ ورزیدن خداوند از لطف سبب نقض غرض خواهد بود، بدین معنا که غرض خدای حکیم به چیزی که رجحان نداشته باشد، تعلق نمی گیرد و آن امر راجح، انسان کامل و آماده سازی مردم به سوی تقرب و کمال است، چنین هدفی بدون حضور امام (علیه السلام) محقق نمی شود. از این رو، لطف بر خداوند واجب است، زیرا ترک راجح از خدای حکیم محال است. پس در هر زمانی، جامعه ناگزیر از وجود امامی است که کامل و هدایتگر عوام مردم و خواص و اقامه کننده عدل و قسط و رفع ظلم بوده، حافظ قرآن و سنت باشد، اختلافات و شبهات را برطرف کند، الگوی اخلاق نیک و حجت بر انسان و جن باشد. اگر چنین امامی نباشد، سبب خلف در کمال مطلق ذات شود و آن محال است، یا موجب نقض غرض گردد که آن نیز از خدای حکیم قبیح و محال است.
نتیجه آنکه: «لطف» در حقیقت موهبت خاص خداوند در حق بندگان بوده و زمینه اطاعت از دستورات دین و دوری آنان از معصیت را تسهیل می کند. لذا حکمت الاهی ایجاب می کند تا همیشه در میان مردم، حاکم و زمامدار مطاعی باشد که جامعه را در نیل به سعادت دنیا و آخرت رهنمون سازد و چون استمرار و کمال لطف و حکمت پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) تنها با وجود امام معصوم (علیه السلام) امکان پذیر است، پس وجود امام (علیه السلام) و رهبر الاهی در هر زمانی، ضروری خواهد بود.
دلالت قاعده لطف بر وجود بالفعل امام مهدی (عجّل الله فرجه):
برهان لطف، با توجه به انحصار وصف عصمت در امامان معصوم شیعه، بر وجود بالفعل امام عصر (عجّل الله فرجه) نیز دلالت دارد. فاضل مقداد (رحمه الله) درباره دلالت قاعده لطف بر وجود و حیات فعلی امام دوازدهم حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) چنین استدلال کرده است:
و یجب أن یعتقد أنّ الإمام الحجّه (عجّل الله فرجه) حیّ موجود فی کلّ زمان بعد موت أبیه الحسن (علیه السلام)، لأنّ کلّ زمان لا بدّ فیه من إمام معصوم و غیره لیس بمعصوم بالإجماع، و إلّا لخلا الزّمان من إمام معصوم مع أنّ اللّطف واجب علی الله تعالی فی کلّ وقت(۷۴)؛ واجب است اعتقاد به وجود حضرت حجت (عجّل الله فرجه) و ادامه حیات کنونی ایشان پس از شهادت پدر بزرگوارش، زیرا در هر زمانی ناگزیر باید امام معصوم وجود داشته باشد و بالاجماع غیر از ایشان کسی معصوم نمی باشد. و اگر چنین نباشد، مستلزم آن است که زمان از امام معصوم خالی است درحالی که لطف (لزوم وجود امام) همواره بر خداوند واجب است.
براین اساس، قاعده لطف با انضمام این مقدمه که در زمان کنونی امام معصوم بالاجماع منحصر در وجود حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است، علاوه بر اصل کلی لزوم وجود امام معصوم (علیه السلام) در هر زمان، مصداق کنونی این اصل عام؛ یعنی وجود بالفعل امام زمان (عجّل الله فرجه) و بقای حیات ایشان در این عصر و زمان را نیز اثبات می کند، زیرا نتیجه قطعی دلالت قاعده لطف بر لزوم امام در هر زمان از یکسو و حصر ویژگی عصمت در زمان کنونی به امام زمان (عجّل الله فرجه) از سوی دیگر، اثبات وجود فعلی و حیات آن حضرت است.
۲. برهان واسطه فیض و ضرورت وجود امام حیّ:
یکی از مسائل مهم معرفتی در حوزه شناخت، مسئله وساطت در فیض؛ یعنی لزوم رابط میان خلق و خالق و دانستن چگونگی تعلق فیض از مبدأ هستی به هست ها و هستی هاست.
لزوم واسطه فیض، مقتضای حکمت الاهی است، زیرا لطف و حکمت او ایجاب می کند تا وسایل و مقدمات رشد و کمال تشریعی انسان را با فرستادن پیامبران و قوانین آسمانی فراهم کند و پیوسته این لطف الاهی پس از پیامبر نیز توسط جانشینان به حق او تداوم یابد؛ زیرا در غیر این صورت، با رفتن پیامبر و قطع هدایت تشریعی، سبب نقض غرض الاهی از ارسال پیامبران و شرایع آسمانی می شود که از ساحت قدس ربوبی به دور است. از این رو، وجود امام معصوم (علیه السلام) مانند وجود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) مقتضای لطف خداوند به بشریت است و لذا پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) وجود امام (علیه السلام) همواره ضروری است، تا غرض ربوبی در هدایت و کمال یابی بشر تأمین گردد.
مفهوم و اقسام فیض:
واژه «فیض» مصدر «فاض یفیض» و به معنای جریان، پرشدن، جوشش، فزونی، سرریزی و کثرت است(۷۵). «فاض» یعنی فراوان شد و فزونی یافت «استفاض» یعنی شایع و منتشر گردید(۷۶).
در قرآن(۷۷) و روایات(۷۸) نیز واژه «فیض» و مشتقات آن به مفهوم لغوی؛ یعنی پرشدن، فزونی و جوشش، به کار رفته است.
در اصطلاح فلسفی و عرفانی، فیض به تجلی همیشگی و فعل پیوسته فاعلی گفته می شود که خود دائم الوجود است: الْفِیضَ التَّجَلّی الدَّائِم الَّذی لَمْ یزَلْ وَلا یزال(۷۹)؛ یعنی فیض تجلی دائم، پیوسته و همیشگی است.
کاربرد اصطلاح «فیض» و «افاضه» درباره خداوند، به معنای بخشش پیوسته و اعطای همیشگی خدای منان به بندگان است؛ او دائم الفیض و دائم الفضل(۸۰) است، وجود و کمالات هستی، همواره از مبدأ فیاض مطلق او منتشر شده و گسترش می یابد. دلیل نامتناهی بودن فیض آن است که دوام فیض از لوازم قدرت نامحدود خداوند است، زیرا مبدأ و علت ایجاد عالم امکان، قدرت خداوند است و قدرت صفت ذات خداوند است و چون ذات خداوند نامحدود است، صفاتی که عین ذات اوست نیز نامحدود است، طبعاً دوام فیض و استمرار رحمت و عدم انقطاع عطایای خداوند که لازمه قدرت مطلق و نامحدود اوست نیز نامتناهی خواهند بود. پس در حقیقت هر آنچه هست، همه مظاهر قدرت و تداوم فیض و عطایای نامحدود اوست.
فیض الاهی دو گونه است؛ یکی فیض تکوینی که ناظر به اعطای وجود و هستی بخشی به مخلوقات است، دوم فیض تشریعی که ناظر به هدایت و تدبیر امور بندگان است. فیض تکوینی عام و فراگیر است، اما فیض تشریعی مختص به موجودات صاحب اراده و اختیار مانند انسان و جنیان است. به همین تناسب، وساطت در فیض نیز دو گونه خواهد بود؛ یکی وساطت در فیض وجود و تکوّن اشیاء و دوم وساطت در فیض هدایت و تشریع و تکامل بندگان.
البته از نظر مصداقی، واسطه فیض تکوین و تشریع، یکی است؛ چنان که خواهد آمد.
ضرورت وساطت در فیض:
بر اساس آیات قرآن، اراده حکیمانه خداوند در تدبیر عالم بر این تعلّق گرفته است که جهان را با واسطه اداره کند. از این رو، در قرآن از فرشتگان الاهی به عنوان تدبیر کنندگان امور عالم یاد شده است: ﴿فَالْمُدَبِّراتِ امْراً﴾ (نازعات: ۵). در این آیه شریفه، تدبیر امور عالم توسط فرشتگان از باب وساطت در فیض است و خداوند یکی از مجاری تدبیر امور عالم را ملائکه قرار داده است و این آیه در حقیقت، بیانگر اداره عالم بر پایه نظام وساطت و اسباب است.
بر این اساس خداوند حکیم، تدبیر جهان و سیستم فیض رسانی و فیض بخشی را بر قانون وساطت قرار داده و امور جهان را بر بنیاد قویمِ اسباب و مُسبَّبات مبتنی ساخته است تا از طریق قانون ترتّب اسباب و مسبّبات، فیض بیشتری افاضه شود. در حقیقت، پهنه بیکران هستی، صحنه تراکم عظیم اسباب و مسببات و انبوه وسایط فیض اند که فیض الاهی همواره از طریق این وسایط، افاضه می شود. در این فیض گیری و فیض بخشی، همه مراتب وسایط و اسباب، در ارتباط با انسان کامل که خود فیض اعظم است، قرار دارند، زیرا او واسطه نخستین است و خداوند جریان کلی امور عالم را تحت حاکمیت و تصرّف ولی معصوم قرار داده تا به اذن و قدرت الاهی آن را اداره کند.
توضیح مطلب آن است که جریان فیض در عالم، دارای سه رکن اساسی است: ۱. مبدأ و منشأ صدور فیض؛ ۲.مقصد و متعلق دریافت فیض؛ ۳. واسطه میان مبدأ و مقصد.
مبدأ صدور فیض، به طور مطلق _ چه در عالم خلق و تکوین و چه در عالم امر و تدبیر _ فقط ذات اقدس ربوبی است(۸۱)، همه کائنات و آنچه در عالم هستی است؛ از مجردات و مادیات، از کوچک ترین ذره تا کهکشان ها و عوالم بزرگ، با فعل الاهی تحقق یافته است، فعل الاهی نیز از مشیتِ غنی مطلق و اراده جواد علی الاطلاق صادر می شود. پس مبدأ جوشش همه فیوضات مادی و معنوی، ذات اقدس خدای منّان است. و از آن جا که هستی از خدا فرا نمی گذرد و جز او همه چیز هیچ است، پس او هدف و غرضی مگر ذات خود ندارد. و چون ذات هستی پیوسته و همیشه بوده و هست، فاعلیت او نیز جاودانه است.
مقصد و متعلق دریافت فیض، مخلوقات اند، اما تعلق این فیض از مبدأ فیاض به موجودات عالی و دانی، بدون واسطه نیست بلکه از طریق واسطه به دیگر کائنات افاضه می گردد. پس کسب فیض از مبدأِ مُفیض، نیازمند به واسطه قابل است. واسطه قابل، به قابلیت خود، فیض را کسب می کند و به مستفیض می رساند.
واسطه فیض، عامل سنخیت ساز میان مبدأ و مقصد است و سریان فیض مادی و معنوی از مبدأ به مقصد در پهنه بیکران کائنات را بر عهده دارد. اما از آنجایی که جهان هستی دارای تعدد مراتب و کثرت بی نهایت است، وسائط و اسباب نیز بی نهایت و گوناگون است، اما همه این وسائط در ارتباط با انسان کامل و ولی مطلق که خود فیض اعظم است، قرار دارد.
بر این اساس، نخستین و بزرگ ترین فیض عالم هستی، خود واسطه فیض؛ یعنی نفس ولی مطلق است که وعاءِ مَشیت الاهی و مبدأِ سَرَیانِ فیض جود و وجود به سایر کائنات است، فیض الاهی پیوسته از طریق او و به وسیله امتداد وجودی او به مخلوقات ایصال می گردد. پس نفس ولی؛ یعنی پیامبر و امام، صاحب چنین مرکزیتی است، او در بطن هستی و ملکوت، سرچشمه و معبر جریان فیض و تسلسل آفرینش وجود است.
به بیان دیگر جهان، جهان سببیت است. همه چیز حساب شده است و بر اساس وسایط و اندازه و تقدیر، تقدیری از سوی مقدِّرِ علیمِ حکیم. در نفس همین جریان سببیت و تقدیر ازلی عظیم، وجود ولی نخستین نقطه فَیضان و مبدأِ فیضان های دیگر است. بدین گونه ولی، در بطن و متن هستی جای دارد و او خود، سبب همه افاضه ها و انعام هاست(۸۲).
سرّ اینکه جریان فیض از مبدأ به مقصد، بدون واسطه صورت نمی گیرد آن است که عالم هستی بر پایه قانون علت و معلول استوار است و خداوند این جهان را بر اساس نظام اسباب و مسببات بنا نهاده است. و چون قانون علیت، مستلزم وجود سنخیت میان علت و معلول و اسباب و مسببات است، اقتضا می کند که میان عالم ربوبی و عالم طبیعت، عوالم دیگری باشد تا فیض وجود از راه آن ها به عالم طبیعت برسد، زیرا موجودات عالم به دلیل نقص و فقر ذاتی که دارند نمی توانند مستقیماً با ذات ربوبی و خالق هستی مرتبط شده و فیض از آن فیاض مطلق دریافت کنند، بلکه می باید از طریق واسطه ای که خداوند او را برای چنین امری اختیار کرده است انجام گیرد. از این رو، خداوند مستقیماً و بدون واسطه، عالم طبیعت را ایجاد نکرده است، زیرا میان عالم ربوبی و عالم ماده سنخیت وجود ندارد، بلکه در برقراری سنخیت میان عالم ماده و طبیعت با عالم ربوبی، به انسان کامل که واسطه فیض رسانی به دیگر موجودات است، نیاز است و در این زمینه فرقی بین فیض تکوین و تشریع نیست بلکه همچنان که در عالم تکوین، بین علت و معلول و اسباب و مسببات، سنخیت لازم است، در عالم تشریع نیز فیض معنوی خداوند و تصرفات او در قلوب انسان ها از راه واسطه که همان وجود انسان کامل است انجام می پذیرد. لذا برای دریافت وحی و شریعت، نبوت لازم است تا فیض هدایت و تشریع از کانال پیامبر به انسان های دیگر برسد. پس برای دریافت و تداوم فیض تکوین و تشریع، باید همواره حجّت و ولی معصوم، وجود داشته باشد تا از طریق او، جریان فیض پیاپی به عالم هستی، امکان پذیر گردد.
امام واسطه فیض الاهی:
در بینش اعتقادی شیعه، نخستین واسطه فیض که همه وسایط عالم ملک و ملکوت به او وابسته اند، وجود مقدس پیامبر اکرم و امامان اهل بیت اند(۸۳) که از نور واحد آفریده شده اند(۸۴)، و دیگر مخلوقات عالم به یمن وجود آن بزرگواران خلق گردیده و همه فیوضات مادی و معنوی به وسیله آن ذوات قدسی از مبدأ فیاض الاهی به دیگر کائنات افاضه می شود.
بر این اساس، شیعه معتقد است که وجود عظیم الشأن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان معصوم (علیهم السلام) جان جهان و فلسفه عالم امکان و عالی ترین واسطه در نظام آفرینش است. ذوات قدسی اهل بیت (علیهم السلام) همان گونه که دارای ولایت مطلقه اند، از مقام وساطت مطلق برخوردارند؛ یعنی همه چیز عالم از آغاز و پایان و محو و اثبات، به آن ذوات مقدس وابسته اند:
بِکُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِکُمْ یخْتِمُ اللهُ وَ بِکُمْ یمْحُوا اللهُ ما یشاءُ وَ بِکُمْ یثْبِت(۸۵)؛ به واسطه شما خدا آغاز می کند و پایان می بخشد و به وسیله شما هر آنچه را بخواهد محو می کند و ثبات می بخشد.
همچنین شیعه معتقدند که مقام وساطت مطلق در این عصر و زمان، ویژه آخرین حجت الاهی امام عصر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است؛ او که سبب بقاء عالم و نزول رزق و روزی و مایه ثبات و پایداری آسمان و زمین است(۸۶) و همه فیوضات الاهی در عرصه تکوین و تشریع از یمن وجود او به دیگران افاضه می شود؛ هم فیض وجود و تداوم نعمات و برکات وابسته به اوست، هم فیض هدایت بندگان به سوی سعادت و کمال، در پرتو ولایت آن ولی مطلق، جاری و ساری است.
وابستگی همیشگی عالم به وجود امام (علیه السلام) برای آن است که او هم خود، فیض اعظم است، هم سرچشمه انتشار فیوضات الاهی به دیگر مخلوقات است. این وساطت، هم شامل وساطت در فیض خلقت است، هم وساطت در فیض هدایت، چون امر هدایت نیز در تشریع قوانین و تعیین احکام و بایدها و نباید ها، نیازمند واسطه قابل است. باید نفوس قابل، آیات وحیانی را دریافت کنند و به بشریت برسانند و بیاموزند. این گونه نیست که هر نفسی مستعد قبول وحی باشد، و هر کسی یا هر قومی خود، پیامبر خود و امام خود باشند، بلکه باید واسطه فیض بیاید و نفوس را تزکیه کند و کتاب و حکمت را تعلیم دهد. چنان که این حقایق، در قرآن کریم بیان شده است(۸۷). بشر، خود نمی تواند به کشف حقایق برسد و به پایگاه عالی خداشناسی و توحید دست یابد و تکلیف الاهی خود را بشناسد. بشر نمی تواند مسائل جهانِ بعد را بفهمد، و بدون تعالیم آسمانی و گفتار انبیا، از آن دانستنی ها آگاه گردد و آنچه برای حیات جاوید لازم است، تشخیص دهد. بشر نمی تواند شکل اعمال تکاملی و حکمت و اسرار آن ها را بیابد و راه حرکت صحیح و مستقیم را کشف کند. عقل او نیز برای وصول به این مقصدها کافی نیست، چرا که عقل به منزله چراغی است که اگر راه را به او نشان دادند، چه بسا بتواند آن را بپیماید، اما نه خود می تواند اصل راه را پیدا کند و نه می تواند مستقیم بودن راهی را تضمین نماید. این چراغ، پیوسته، به ریختن روغن و پیراستن فتیله نیازمند است. پس در فیض هدایت نیز، انسان به مدد وحی نیازمند است تا عقل او را بارور سازد(۸۸). از این رو، امام معصوم (علیه السلام) همان گونه که واسطه فیض وجود است، واسطه فیض هدایت و معرفت نیز هست، زیرا امام (علیه السلام) محل جوشش و رویش معارف الاهی است «مَحَالِّ مَعرِفَهِ اللهِ»(۸۹) و دست یابی به معرفت ناب توحیدی جز در پرتو ولایت و معرفت او ممکن نخواهد بود.
وابستگی و نیاز انسان و جهان به امام (علیه السلام) همانند وابستگی تن به روح است و امام (علیه السلام) به معنای حقیقی کلمه، جان جهان و قلب و روح عالم است؛ به گونه ای که اگر مجموعه ی عالم هستی در قالب یک نماد انسانی درآید، امام (علیه السلام) عقل این پیکر عالم است، چنان که هِشام بن حِکَم، در مناظره با عمرو بن عُبَید معتزلی، نیاز انسان به امام (علیه السلام) را همانند نیاز همیشگی بدن به عقل تشبیه کرده و این وابستگی را دلیل روشن بر لزوم وجود امام در هر زمان ذکر کرده است.
یونس بن یعقوب می گوید:
جمعی از اصحاب نزد امام صادق (علیه السلام) حضور داشتند که در میان آنا ن هشام بن حکم جوان نیز بودند. حضرت به هشام فرمود: ماجرای گفتگوی خود با عمروبن ابوعبید را بازگو کند. هشام نیز بنا به دستور امام صادق (علیه السلام) مناظره خود با عمروبن عبید را چنین بازگو کرد: «روز جمعه ای وارد بصره شدم و به مسجد رفتم، گروه زیادی را دیدم که حلقه زده و عمرو بن عبید در میان آن ها نشسته است، در میان جمعیت رفتم و نزدیک وی نشستم، گفتم: ای مرد دانشمند! من مردی غریبم، اجازه می دهید مسأله ای بپرسم؟ گفت: آری. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: فرزندم این چه سؤالی است؟ چیزی را که می بینی چگونه از آن می پرسی؟ گفتم: سؤالات من این طوری است. گفت: بپرس، اگر چه پرسشت بی فایده است. گفتم: شما چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ پاسخ داد: با آن رنگ ها و اشخاص را می بینم. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن می بویم. گفتم: دهان (زبان) داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن مزه را می چشم. گفتم: گوش داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن صدا را می شنوم. گفتم: قلب (قوّه ادراک) داری؟ گفت: آری. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآید تشخیص می دهم. گفتم: مگر با وجود این اعضا از قلب بی نیاز نیستی؟ گفت: نه. گفتم: چگونه؟ چه نیازی به قلب(عقل) داری با آن که اعضایت صحیح و سالم است؟ گفت: فرزندم هرگاه یکی از اعضای بدن و حواس آن در چیزی که می بوید یا می بیند یا می چشد یا می شنود، شک و تردید کند آن را به قلب(عقل) ارجاع می دهد تا یقین کند و تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خدا قلب (عقل)را برای رفع تردید و اشتباه اعضا و حواس گذاشته است؟ گفت: آری. گفتم: پس قلب(عقل) لازم است وگرنه برای اعضا و حواس یقینی حاصل نمی شود؟ (و راه نجات از شک و تردید میسّر نمی شود)، گفت: آری. گفتم: ای ابا مروان (کنیه عمرو بن عبید) خدای تبارک و تعالی که اعضا و جوارح و حواس تو را بدون امام نگذاشته تا صحیح را تشخیص داده و شک و تردیدش را به یقین برساند، آیا این همه انسان ها را در سرگردانی و تردید و اختلاف وامی گذارد، و برای آنان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده است؟ هشام گوید: او ساکت شد و جوابی به من نداد»(۹۰).
بنابراین، نخستین واسطه فیض که مهیمن بر دیگر وسایط عالم اند، امام و حجت الاهی است که از مقام وساطت مطلق برخوردار است، به گونه ای که همه فیوضات مادی و معنوی از چشمه سار وجود امام و حجت الاهی به بندگان می رسد و در پرتو ولایت او اطاعت و بندگی معنا می یابد. و چون نفس امام (علیه السلام) بزرگ ترین فیض الاهی و واسطه نشر و سریان فیض به دیگر کائنات است، وجودش در همه حال ضروری است.
۳. برهان فطرت و ضرورت وجود امام حیّ:
از دیگر وجوه عقلی که بر ضرورت وجود امام حیّ دلالت دارد برهان فطرت است؛ بدین معنا که انسان با مراجعه به درون مایه های فطری و مطالعه ساختار خلقت خویش، نیاز به وجود امام و وابستگی به او را در فطرت خویش احساس می کند.
توضیح مطلب آن است که انسان با درک عقلانی و فطری خویش این واقعیت را می یابد که جهان بی کران هستی با همه وسعت و راز و رمز های محیرالعقول آن، ساخته و پرداخته خدای حکیم و دانا است که همه چیز را بر اساس حکمت و تدبیر به وجود آورده است(۹۱). هم چنین می یابد که همان خدای حکیم دانا، انسان را مختار و صاحب اراده آفرید و با تجهیز ساختار خلقت آدمی به نیروی عقل و فطرت، به او قدرت تشخیص حق از باطل عنایت فرمود و انتخاب مسیر هدایت و ضلالت را در اختیار خود او گذارد(۹۲) و نیل به سعادت و رستگاری ابدی را در گرو بهره گیری از نیروی درونی عقل و فطرت و پیروی از رهنمود وحی و نبوت و قوانین و احکام دین قرار داده است(۹۳). از این رو، پیامبران (علیهم السلام) و پس از آنان اوصیا و امامان معصوم (علیهم السلام) را الگوهای هدایت و ضامن اجرایی قوانین و احکام الاهی معرفی کرده تا بندگان با الگوپذیری از آنان، بتوانند راه صلاح و فلاح دنیوی و اُخروی خویش را بپیمایند و به کمال قرب الاهی دست یابند.
از سوی دیگر همان خدای حکیم دانا، بنا به مصالح و حکمت های بی شماری، وجود انسان را با انگیزه های طبیعت گرا و گرایش ها و هواهای نفسانی عجین کرد و در کنار توانایی بر اطاعت، قدرت تمرد و نافرمانی نیز به او عطا فرمود تا در یک کشاکش نفس گیر و رقابتی، جوهر حقیقی هر کسی در میدان ابتلا و آزمون هویدا گردد و زمینه ظهور دو نوع تصمیم گیری رحمانی یا شیطانی و اراده دنیاگرایانه و هوا پرستانه یا کمال گرایانه و آخرت خواهانه در وجود او پدید آید. چنان که قرآن کریم درباره توانایی های دو گانه ی انسان و آثار و پیامدهای دو نوع اراده و تصمیم او فرمود:
﴿مَن کَانَ یرِیدُ الْعَاجِلَهَ عَجَّلْنَا لَهُ فِیهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَهَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُم مَّشْکُورًا کُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَمَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا﴾ (اسراء: ۲۰)؛ آن کس که (تنها) زندگی زودگذر (دنیا) را می طلبد، آن مقدار از آن را به هر کس که بخواهیم می دهیم؛ سپس دوزخ را برای او قرار خواهیم داد، که در آتش سوزانش می سوزد در حالی که نکوهیده و رانده (درگاه خدا) است و آن کس که در پی سرای آخرت باشد و برای آن از روی ایمان تلاش و کوشش کند، به سعی و تلاش او، پاداش داده خواهد شد، هر کدام از این دو گروه را (برای رسیدن به مقصودش) از کمک و عطای پروردگارت، بهره می دهیم و عطای پروردگارت هرگز از کسی منع نشده است.
نکته قابل تأمل در این آیه شریفه آن است که قرآن از این دوگانگی توانمندی انسان (در اطاعت و عصیان) به «عَطَاءُ رَبِّکَ» یعنی بخشش ویژه پروردگار، تعبیر کرده است. از ظاهر آیه استفاده می شود که این دو نوع عطا، ناظر به چگونگی کارکرد نیروهای درونی انسان و ترکیب خلقت تکوینی او از نیروهای دارای کارکرد مثبت و منفی است. لذا تعبیر «عَطَاءُ رَبِّکَ» بیانگر امتنان الاهی و نشان دهنده قداست ذاتی و تکوینی این دو نوع توانایی(حتی توانایی بر معصیت و گناه) است تا از این رهگذر، زمینه برای مسابقه و ابتلای انسان در عرصه تشریع و در نتیجه امکان تکامل اختیاری و صعود انسان به مقامات عالی فراهم شود.
در این حالت، خداوند با اعطای قدرت انتخاب به انسان و فراهم نمودن زمینه ابتلا و آزمودن او فرمود:
﴿وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیکْفُرْ﴾ (کهف: ۲۹)؛ بگو: این حق از سوی پروردگارتان است! هر کس می خواهد ایمان بیاورد و هر کس می خواهد کفر بورزد!
در چنین شرایطی، نیاز مبرم انسان به وجود پیشوای مشفق و هدایت گر برای رسیدن به اهداف بلند خویش، یک واقعیت انکارناپذیری است که هر عقل سالمی بدان اذعان می کند؛ زیرا به فتوای خود عقل، ادراکات عقلی به تنهایی برای شناخت مصالح و مفاسد و پیمودن این راه کافی نیست، بلکه در پاسخگویی به نیازهای بیکران او، به هدایت وحی و حمایت و تعلیمات رهبری معصوم نیازمند است.
بر این اساس، انسان اگرچه با نیروی عقل مقداری از حقایق از اصول و فروع دین را درک می کند، ولی گاهی در اعماق وجودش وسوسه ها و تزلزل هایی وجود دارد که مانع از اعتماد بر آن و انجام آن ها می گردد، اما هنگامی که این احکام عقلی با بیان پیشوای الاهی تقویت گردد، هر گونه تزلزل و شک و دودلی زدوده خواهد شد و انسان با قوت قلب به سوی یافته های عقلی خود خواهد رفت. همچنین عقل انسان در بسیاری از امور توان درک حسن و قبح آن را ندارد بلکه باید دست به دامان پیشوایان الاهی گردد تا بتواند خوبی و بدی آن ها را دریابد و نیز عقل انسان به تنهایی قادر به درک سود و زیان همه اشیای مفید و زیانبار نمی باشد و این کار تنها از عهده ی پیشوایان الاهی مرتبط با منبع وحی بر می آید.
از طرفی دیگر انسان یک موجود اجتماعی است و اجتماع بدون داشتن قوانینی که حقوق همه افراد را حفظ کند و آنها را در مسیر صحیح پیش ببرد؛ سامان نخواهد یافت و به کمال مطلوب نخواهد رسید، تشخیص این قوانین به طور صحیح و اجرای آنها جز به وسیله رهبران آگاه و پاک و معصوم الاهی صورت نخواهد گرفت. هم چنین انسان ها در درک کمالات و تحصیل علوم و معارف و کسب فضائل متفاوت اند و تنها راه برای پرورش این فضایل، بهره مندی از رهنمودها و تبعیت از فرامین معصومانه ی رهبران الاهی خواهد بود.
بنابراین، همان گونه که خداوند برای اتمام حجت بر خلایق، پیامبران را فرستاد و بشر را از وجود حجت الاهی بی بهره نفرمود، اقتضای حکمت و مشیت الاهی این است که پس از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز هادیانی که همچون او حافظ دین و رهبر حقیقی مردم باشند، بفرستد؛ کسانی که عالم و داناترین خلق در عصر خویش باشند و در تمام عمر، هیچ گونه لغزش و گناهی نداشته باشند تا بتوانند الگو و حجت بر دیگران باشند؛ کسانی که از فضائل اخلاقی و صفات عالیه انسانی و قدرت و شجاعت و زهد و تقوای در حد اعلا برخوردار بوده و از اوصاف و اخلاق ناپسند و زشت به دور باشند تا بتوانند همچون پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) هدایت عمومی را به عهده گیرند و در قیامت نیز حجت بر اعمال بندگان باشند.
۴. هدف مندی نظام خلقت و ضرورت وجود امام حیّ:
یکی از راه های اثبات ضرورت وجود امام (علیه السلام) که از پشتوانه عقلی و نقلی برخوردار است، هدف مندی خلقت انسان و جهان و توقف آن بر وجود انسان کامل؛ یعنی امام معصوم (علیه السلام) در این عالم است.
شیوه استدلال به صورت قیاس شکل اول چنین است: خداوند حکیم انسان و جهان را بازیچه(۹۴) و عبث(۹۵) و باطل(۹۶) نیافریده، بلکه به حق(۹۷) و برای هدفی خلق کرده است (صغرای استدلال)؛ رسیدن انسان به مقاصد و اهداف خویش بدون راهبر و پیشوای معصوم، ممکن نمی باشد (کبری استدلال)؛ پس وجود امام و رهبر معصوم در جامعه ضروری است (نتیجه استدلال).
بر پایه آیات قرآن، غایت مندی خلقت جهان، به غایت خلقت انسان معطوف است و پروردگار عالم، دیگر مخلوقات را با همه تفصیلات آن برای انسان آفریده است(۹۸)، بلکه فلسفه آفرینش مجموعه عالم، اعم از آسمانی و زمینی و مادیات و مجردات، به اهداف خلقت انسان باز می گردد و خداوند همه جهان هستی را برای انسان قرار داده است(۹۹). از این رو، غایت مندی آفرینش دیگر موجودات از آسمان و زمین، در راستای غایت خلقت انسان قابل تفسیر است.
بنابراین، آنچه در بحث از هدف مندی نظام خلقت مهم است، شناخت هدف خلقت انسان است، چون غایت مندی خلقت جهان، به غایت خلقت انسان باز می گردد و هدف از آفرینش سایر مخلوقات، تکامل و صعود انسان به مقام قرب الاهی است.
اما اینکه غایت خلقت انسان چیست؟ قرآن کریم، در آیات متعددی به پاسخ این پرسش اشاره کرده است. آیات مربوط به غایت خلقت انسان چند دسته اند؛ در یک دسته از آیات هدف از خلقت انسان، عبودیت و بندگی یاد شده است، در برخی از آیات، هدف از خلقت انسان رسیدن به مقام خلافت، ذکر شده است و در برخی دیگر، ابتلا و آزمودن انسان، فلسفه خلقت او شمرده شده است و...
در این دسته از آیات، باتوجه به روایات وارد شده در تفسیر آن، همه غایات مطرح شده درباره خلقت انسان، پیوند مستقیم با انسان کامل و محوریت امام معصوم (علیه السلام) دارد. ازاین رو، می توان گفت: هدف مندی خلقت انسان و جهان، به وجود امام و حجت الاهی وابسته است؛ چنان که خواهد آمد.
عبودیت و هدف خلقت:
در این رابطه، معروف ترین آیه ای که مسأله عبودیت را، هدف خلقت ذکر کرده است، آیه ۵۶ سوره ذاریات است که می فرماید:
﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ﴾ (ذاریات: ۵۶)؛ من جنّ و انس را نیافریدم جز برای اینکه عبادتم کنند.
در این آیه شریفه، هدف از خلقت انسان، نیل به کمال قرب از رهگذر عبودیت الاهی، بیان شده است؛ همان هدف متعالی که بر اساس آیات قرآن، مهم ترین مأموریت انبیای الاهی شمرده شده و همه پیامبران رسالت خویش را برپایه دعوت به یگانه پرستی و عبودیت الاهی آغاز کرده اند. چنان که قرآن درباره دعوت کلی انبیای پیشین به اصل عبودیت، می فرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ﴾؛ (انبیا: ۲۵) ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر اینکه به او وحی کردیم که: «معبودی جز من نیست؛ پس تنها مرا پرستش کنید»؛ ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ﴾؛ (نحل: ۳۶) ما در هر امتی رسولی برانگیختیم که خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید؛ ﴿وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾؛ (بینه: ۵) و به آنها دستوری داده نشده بود جز اینکه خدا را بپرستند در حالی که دین خود را برای او خالص کنند.
همچنین درباره رسول خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، قرآن کریم آغاز و انجام رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را دعوت به یگانه پرستی و تربیت فراگیر جامعه توحیدی، ذکر کرده است.
در این گونه آیات، از یکسو مهم ترین تکلیف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، پرستش خالصانه پروردگار، ذکر شده است(۱۰۰) و از سوی دیگر، مهم ترین مأموریت جهانی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم)، دعوت فراگیر به عبودیت پروردگار عالم، اعلام شده است(۱۰۱). از طرفی نیز، ثمره شیرین دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و دستاورد تحقق دین جهانی اسلام، عبودیت پیراسته از شرک، بیان گردیده است(۱۰۲).
درباره مفاد آیه شریفه ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ﴾ (ذاریات: ۵۶) که موضوع اصلی بحث در این محور است، توجه به چند نکته بایسته است:
۱. در این آیه شریفه، مراد از عبادت صرفاً انجام مناسک عبادی مانند نماز و روزه و اذکار گوناگون نیست، بلکه مطلق اطاعت و پرستش است؛ به گونه ای که اعمال و رفتار انسان رنگ خدایی داشته باشد. از این نظر همه کارها و اعمال و رفتار خداپسندانه ای که باانگیزه مثبت و یا انجام تکالیف الاهی باشد، عبادت محسوب می شود، زیرا حقیقت عبادت، احیای روح تعبد و بندگی در وجود انسان است که دعا و نیایش یکی از نمودهای آن شمرده می شود(۱۰۳).
۲. در تقرّب جویی انسان به مقام قرب الاهی، عبودیت از آن جهت که وسیله و سبب رسیدن انسان به کمال مقصود است، طریق و صراط(۱۰۴) است، اما از آن جهت که مقام برین عبودیت، عین تقرّب به خداست، خود غایت و هدف است؛ به عبارت دیگر، عبودیت، به لحاظ اینکه آغازی به سوی انجام است، راه است، اما به لحاظ اینکه عین اتصال و پیوند به مقصد است، غایت و هدف شمرده می شود. و از آنجایی که این سیر، نقطه پایانی ندارد(۱۰۵)، مراحل و مراتب و مدارج عبودیت نیز بی پایان است.
۳. عبودیت، نتیجه و ثمره معرفت است، زیرا عبودیت که ناظر به رفتار و عمل آگاهانه در مقام اطاعت و بندگی است، بدون معرفت توحیدی ممکن نیست. از این رو، مفسرین کلمه «لِیعبُدُون» در آیه پیشین را به «لِیعرِفُون» معنا کرده اند(۱۰۶). پس هدف غائی خلقت انسان، معرفت پروردگار عالم است و ثمره قطعی معرفت، درک مقام عبودیت و عروج انسان به مدارج عالی قرب الاهی است. از این رو، در حدیث قدسی، غایت خلقت انسان، معرفت و خداشناسی بیان شده است:
کُنتُ کَنزاً مَخفِیا فَأحبَبتُ أَن أعرِفَ فَخَلَقتُ الخَلقَ لِکَی أعرِف(۱۰۷)؛ من گنج پنهان بودم، خواستم شناخته شود پس مخلوقات را آفریدم تا من شناخته شوم.
جناب صدرالمتأالهین (رحمه الله) در توضیح معنای بلند این حدیث شریف می نویسد:
وهذه الثمره للخلق و الإیجاد و هی معرفه الله، إنّما یتحقق فی العبد المؤمن؛ أی العارف، لقوله تعالی: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ﴾ أی لیعرفون. و قد ثبت أن الإنسان العارف غایهَ إیجاد الأفلاک و العناصر و المرکّبات(۱۰۸)؛ یعنی معرفت الاهی که ثمره پیدایش و ایجاد آفرینش است، تنها در وجود انسان مؤمن عارف، محقق می شود؛ همان گونه که خدای تعالی فرمود: ما انس و جن را نیافریدیم جز اینکه عبادت کنند؛ یعنی بشناسند، چرا که انسان عارف غایت پیدایش همه کرات و عناصر و مرکبات عالم وجود است.
۴. در احادیث، حصول معرفت و عبودیت الاهی که فلسفه خلقت انسان است، در پرتو معرفت از امام و تبعیت از حجت الاهی، ممکن دانسته شده است. سَلَمه بن عطا از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که حضرت فرمود:
خَرَجَ الْحُسَینُ بْنُ عَلِی (علیهما السلام) ذَاتَ یوْمٍ عَلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ بَعْدَ الْحَمْدِ للهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ الصَّلَاهِ عَلَی مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ جَلَّ ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَمَا مَعْرِفَهُ اللهِ؟ قَالَ مَعْرِفَهُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُه(۱۰۹)؛ روزی حسین بن علی (علیه السلام) نزد اصحاب خود بیرون شد و پس از حمد خداوند و صلوات بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و آل او، فرمود: ای مردم بدرستی که خداوند، نیافریده بنده ها را جز برای اینکه او را بشناسند زیرا هرگاه اورا شناختند می پرستند پس وقتی او را پرستیدند از پرستش غیر او بی نیاز می شوند. پس مردی به آن حضرت گفت: ای فرزند رسول خدا پدر و مادرم فدایت، شناخت خدا چیست؟ حضرت فرمود: شناخت مردم هر زمان امام خویش را که خداوند فرمانبردن از او را بر آنها واجب کرده است.
بر اساس این روایت، معرفت الاهی، تنها از راه معرفت امام (علیه السلام) و تبعیت از او حاصل می شود و بدون شناخت امام و تبعیت از او، معرفت و عبودیت حضرت حق نیز ممکن نخواهد بود. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
اَلْأَوْصِیاءُ هُمْ أَبْوَابُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِی یؤْتَی مِنْهَا وَ لَوْلَاهُمْ مَا عُرِفَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بِهِمُ احْتَجَّ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی خَلْقِهِ(۱۱۰)؛ اوصیاء پیامبر درهای توجه به سوی خدای عز و جل باشند و اگر ایشان نبودند، مردم خدای عز و جل را نمی شناختند و خدای تبارک وتعالی به وسیله ایشان بر خلقش احتجاج کند.
از این رو، در روایات، معرفت امام (علیه السلام) شاخص ایمان و کفر افراد بیان شده است؛ به گونه ای که حتی بی تفاوتی نسبت به شناخت امام (علیه السلام) سبب خروج از دایره ایمان و نشان ضلالت، شمرده شده است. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مَن عَرَفَنَا کَانَ مُؤمِناً وَ مَن أَنکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَن لَم یعرِفنَا وَ لَم ینکِرنَا کَانَ ضَالاًّ(۱۱۱)؛ هر که ما خاندان عصمت را بشناسد، مؤمن است و هرکه از ما روی گرداند کافر است و هرکه نه ما را بشناسد و نه منکر ما شود، گمراه است.
بنابراین، هدف از خلقت انسان، معرفت و عبودیت الاهی و نیل به مقام قرب پروردگار از رهگذر معرفت و اطاعت از امام معصوم (علیه السلام) و حجت الاهی است.
خلافت و هدف خلقت:
در برخی آیات، هدف از خلقت انسان، خلافت و جانشینی خدا یاد شده است، چنان که در ماجرای خلقت انسان، خداوند خطاب به فرشتگان می فرماید:﴿إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَهً﴾؛ من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد(۱۱۲). در آیه دیگر فرمود: ﴿وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاٰئِفَ اَلْأَرْضِ﴾؛ اوست خدایی که شما را جانشینان خود در روی زمین قرار داد(۱۱۳).
طبق این آیات، هدف از آفرینش انسان، ظهور صفات الاهی در وجود انسان و رسیدن او به مقام خلافت است و منظور از خلافت و جانشینی خدا نیز آن است که خداوند انسان را به گونه ای آفریده که اگر استعدادهای نهفته در وجود او فعلیت یابد، به والاترین مراحل کمال برسد و جلوه ی صفات الاهی باشد.
در احادیث، هدف از خلقت انسان و جهان، وجود مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است. از جمله در حدیث قدسی به نقل از امیر مؤمنان (علیه السلام) درباره وجود گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) چنین آمده است:
لَوْلَاکَ لمَا خَلَقتُ الأفلَاک(۱۱۴)؛ اگر وجود تو (مقصود) نبود افلاک را نمی آفریدم.
از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که در سفر معراج در مقام سدره المنتهی خداوند به من وحی فرمود که تو را به مقام نبوت و علی را به مقام وصایت برگزیدم، سپس فرمود:
وَ أُخْرِجُ مِنْ أَصْلَابِکُمَا الذُّرِّیهَ الطَّاهِرَهَ وَ الْأَئِمَّهَ الْمَعْصُومِینَ خُزَّانَ عِلْمِی، فَلَوْلَاکُمْ مَا خَلَقْتُ الدُّنْیا وَ لَا الْآخِرَهَ وَ لَا الْجَنَّهَ وَ لَا النَّار(۱۱۵)؛ و از نسل شما ذریه پاک، امامان پاکدامن، گنجینه های علم خودم را بیرون آوردم؛ اگر شما نبودید دنیا و آخرت بهشت و جهنم را نمی آفریدم.
در حدیث دیگر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) خطاب به امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:
یا عَلِی لَوْ لَا نَحْنُ مَا خَلَقَ اللهُ آدَمَ وَ لَا حَوَّاءَ وَ لَا الْجَنَّهَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ لَا الْأَرْض(۱۱۶)؛ ای علی، اگر ما خاندان رسالت نبودیم، خداوند نه آدم و حوا را می آفرید و نه بهشت و جهنم و نه آسمان و زمین را.
بر پایه این دسته احادیث، لازمه هدف مندی جهان و فلسفه خلقت عالم، ذوات قدسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه معصومین (علیهم السلام) بوده است.
در برخی احادیث، به طور عام، مقام عبودیت انسان مورد توجه است و هدف از خلقت دیگر موجودات عالم، رسیدن انسان به مقام بندگی ذکر شده است. چنان که در حدیث قدسی، خداوند خطاب به بنده اش می فرماید: بنده من همه چیز را به خاطر تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم(۱۱۷).
از مفاد این حدیث شریف و مشابه آن، استفاده می شود که جهان خلقت فعل خداوند است و هدف از فعل الاهی به حب ذات باز می گردد؛ یعنی هدف غایی خداوند در آفرینش موجودات، حب به ذات خود است و افعال الاهی بدان جهت که خداوند ذات خود را دوست دارد تحقق می یابد و در مرحله پس از حب ذات که کمال مطلق است، لوازم و آثار کمال خود را می خواهد. پس خداوند مخلوقات را از آن جهت که لوازم کمال اوست می خواهد و چیزی غیر از کمال مطلق ذات ربوبی، نمی تواند هدف و مقصود او باشد، زیرا توجه به غیر یا برای دریافت کمال است یا به جهت رفع نقص، در حالی که هیچ کدام در ذات و فعل او راه ندارد.
بنابراین، از آنچه گذشت می توان چنین نتیجه گرفت: اولاً آفرینش جهان، برای خلقت انسان است. ثانیاً هدف از خلقت انسان، رسیدن به مقام خلافت الاهی در زمین است ثالثاً نماد خلافت الاهی که غایت هستی است، انسان کامل؛ یعنی ذوات مقدس پیامبر و اهل بیت عصمت (علیهم السلام)اند. وجود آنان هم فلسفه هستی است، هم واسطه معرفت و کمال و نیل بندگان به مقام قرب الاهی است. از این رو، هدف مندی آفرینش انسان و جهان، در پرتو وجود امام که خلیفه کامل خداست معنا پیدا می کند، پس امام (علیه السلام) غایت الغایات است و عالم و آدم به وجود او وابسته است.
ابتلا و هدف خلقت:
یکی از اموری که در آیات قرآن به عنوان فلسفه خلقت انسان یاد شده ابتلا و آزمایش بندگان است(۱۱۸). روشن است که آزمودن بندگان از سوی خداوند متعال برای دانستن نیست، زیرا او از ضمایر و مکنونات انسان آگاه است، بلکه برای آن است که زمینه و شرایط لازم، برای انتخاب آزادانه انسان ها، فراهم گردد تا استعدادهای نهفته در وجود هر انسانی در صحنه عمل ظهور نماید و جوهر حقیقی و شخصیت پنهان هر کسی، آشکار گردد(۱۱۹).
آیاتی که مسأله ابتلا را فلسفه خلقت انسان شمرده است، برخی از ضرورت آزمودن انسان سخن گفته و آن را سنت فراگیر الاهی یاد کرده است(۱۲۰)، برخی به حکمت و فلسفه ابتلا اشاره کرده است(۱۲۱)، بعضی به بیان اسباب ابتلا پرداخته است(۱۲۲) و در شماری از آیات، به آثار و نتایج ابتلا اشاره شده است(۱۲۳).
بر اساس این آیات، هدف از آفرینش انسان ها، آن است که جوهر و شخصیت حقیقی هر کسی آن گونه که هست آشکار شود و طهارت یا خباثت باطنی او هویدا گردد و استعدادهایی نهفته در وجود هر فردی بر اساس آگاهی و اختیار، در اعمال و رفتار مثبت یا منفی او به منصه ظهور برسد.
آنچه در برخی روایات از حضرت داوود (علیه السلام) نقل شده است، ناظر به همین معناست: حضرت داوود (علیه السلام) از خداوند پرسید که: پروردگارا! چرا آفریده ها را پدید آوردی؟ پاسخ آمد که برای آنچه آنان برآنند(۱۲۴).
در حقیقت هدف از امتحان بندگان، ظرفیت سازی برای برخورداری از رحمت و فضل بیکران الاهی است، چنان که در برخی آیات نیز بدان اشاره شده است:
﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّهً وَاحِدَهً وَلاَ یزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ﴾ (هود: ۱۱۸) و اگر پروردگارت می خواست، همه مردم را یک امّت (بدون هیچ گونه اختلاف) قرار می داد؛ ولی مردم پیوسته در اختلاف خواهند بود مگر آن کسی که پروردگار تو او را مشمول رحمت قرار دهد و برای همین (بهره مندی از رحمت بی پایان) آن ها را آفرید!
در جمله پایانی این آیه شریفه «وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ» به روشنی هدف از آفرینش انسان را، گسترش رحمت الاهی بیان کرده است؛ همان رحمت واسعه ای که همه کائنات را فراگرفته است(۱۲۵). پس اگر محرومیتی هست، ناشی از سوء اختیار خود انسان در گزینش های خویش است که مایه ابتلای اوست، در حالی که خوان رحمت الاهی برای همگان گسترده است.
ابوبصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) درباره این آیه سؤال کردم که معنای این سخن خدا چیست که می فرماید:
﴿وَ لا یزالُونَ مُخْتَلِفِینَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ﴾ (هود: ۱۱۸)؟ حضرت فرمود: «خَلَقَهُمْ لِیفْعَلُوا مَا یسْتَوْجِبُوا بِهِ رَحْمَتَهُ فَیرْحَمَهُمْ»(۱۲۶)؛ آنان را آفرید تا کاری کنند که سزاوار رحمت الاهی گردند و خداوند رحمتش را شامل حال آنان کند.
در سخن دیگر نیز امام صادق (علیه السلام) فلسفه عبادت و دعا را، نشر رحمت بی پایان الاهی بر بندگان، بیان فرموده است:
وَ اعْلَمْ أَنَّهُ تَعَالَی غَیرُ مُحْتَاجٍ إِلَی خِدْمَتِکَ وَ هُوَ غَنِی عَنْکَ وَ عَنْ عِبَادَتِکَ وَ دُعَائِکَ وَ إِنَّمَا دَعَاکَ بِفَضْلِهِ لِیرْحَمَکَ وَ یبْعِدَکَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَ ینْشُرَ عَلَیکَ مِنْ بَرَکَاتِ حَنَانِیتِهِ(۱۲۷)؛ بدان که پروردگار متعال نیازمند به خدمت تو نیست و از تو و از عبادت و دعای تو بی نیاز است. همانا تو را از روی فضل و لطف به سوی خویش فراخوانده است تا مورد رحمت و احسان خود قرار دهد و از عقوبت و غضب خود دور سازد و برکات بی پایانش را بر تو فرو بارد.
در احادیث، مهم ترین شاخص برای ابتلا و آزمون، شناخت امام معصوم (علیه السلام) و پذیرش ولایت او بیان شده است. این امتحان، مهم ترین و دشوار ترین آزمون الاهی است که پس از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) مردم با آن روبه رو بوده و هستند(۱۲۸). از این رو، در روایات، مراد از امتحان در این گونه آیات، به آزمایش مردم در پذیرش امامت و جانشینی امیرمؤمنان (علیه السلام) پس از ارتحال رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) تفسیر شده است.
از امام حسین (علیه السلام) روایت شده است که امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:
«هنگامی که آیه ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ﴾ (عنکبوت: ۲) نازل شد؛ به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم: یا رَسُولَ اللهِ! مَا هَذِهِ الْفِتْنَهُ؟ قَالَ: یا عَلِی! إِنَّکَ مُبْتَلًی وَ مُبْتَلًی بِکَ وَ إِنَّکَ مُخَاصِمٌ فَأَعِدَّ لِلْخُصُومَه(۱۲۹)؛ گفتم: ای رسول خدا این امتحان چیست؟ فرمود: یا علی همانا تو امتحان می شوی و به وسیله تو امتحان می شوند و با شما دشمنی می شود، پس خود را برای دشمنی آماده کن».
ابو ایوب انصاری، صحابی جلیل القدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است:
أَنَّهُ لَمَّا نَزَلَتْ الم أَ حَسِبَ النَّاسُ الْآیاتِ، قَالَ النَّبِی لِعَمَّارٍ إِنَّهُ سَیکُونُ بَعْدِی هَنَاهٌ حَتَّی یخْتَلِفَ السَّیفُ فِیمَا بَینَهُمْ وَ حَتَّی یقْتُلَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ حَتَّی یتَبَرَّأَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ فَإِذَا رَأَیتَ ذَلِکَ فَعَلَیکَ بِهَذَا الْأَصْلَعِ عَنْ یمِینِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَإِنْ سَلَکَ النَّاسٌ کُلُّهُمْ وَادِیاً فَاسْلُکْ وَادِی عَلِی وَ خَلِّ عَنِ النَّاسِ یا عَمَّارُ إِنَّ عَلِیاً لَا یرُدُّکَ عَنْ هُدًی وَ لَا یرُدُّکَ إِلَی رَدًی یا عَمَّارُ طَاعَهُ عَلِی طَاعَتِی وَ طَاعَتِی طَاعَهُ الله(۱۳۰)؛ وقتی آیه «احسب الناس..» نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) به عمار فرمود: به زودی پس از من اختلاف عظیم پدید خواهد آمد که در این اختلاف، شمشیر در میان ایشان درآید و بعضی بعضی را بکشند و میان ایشان بی زاری پیدا شود، پس هر گاه که این چنین دیدی بر تواست که از علی ابی طالب که به سمت راست من نشسته است، دست برنداری؛ پس اگر همه مردم به دیگر سو بروند، تو مردم را رها کن و به سویی برو که علی می رود، زیرا علی کسی را از هدایت باز ندارد و به ضلالت و پستی دلالت نکند. أی عمار! پیروی از علی پیروی من است و اطاعت از من فرمان پذیری از خداست.
امیر مؤمنان (علیه السلام) در نامه ای که خطاب به معاویه نوشته است نیز به این موضوع اشاره کرده، می فرماید:
فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا لِیعْلَمَ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْیا خُلِقْنَا وَ لَا بِالسَّعْی فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا وَ قَدِ ابْتَلَانِی اللهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّهً عَلَی الْآخَر...(۱۳۱)؛ بدانید که خداوند متعال، زندگی دنیا را برای پس از آن آفرید و ساکنان آن را می آزماید تا آشکار شود که کدامشان بهترین کردار را دارند. ما انسان ها برای دنیا آفریده نشده ایم و نه به جمع آوری متاع آن امر شده ایم، بلکه ما بدین جهت در این دنیا قرار داریم تا امتحان شویم و خداوند شما را به وسیله من و من را به وسیله شما می آزماید، پس هرکدام (در محکمه الاهی) حجت بر دیگری هستیم.
نکته مهم دیگر در این رابطه، دشواری شدید امتحان به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) نسبت به دیگر امتحانات الاهی است. امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود:
همانا پذیرش امر ولایت ما خاندان، دشوار و سختی آفرین است، کسی توان فهم و تحمّل اقرار به آن را ندارد مگر سه گروه؛ فرشتگان مقرّب یا پیامبران برگزیده و یا بنده مؤمن و نجیبی که خداوند دل او را برای ایمان آزموده است(۱۳۲).
دشواری و سختی ابتلا به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) در زمان غیبت و ظهور آخرین امام و حجت الاهی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) بیش از دیگر زمان هاست. ابن أبی یعفور گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
وَیلٌ لِطُغَاهِ الْعَرَبِ مِنْ شْرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ، کَمْ مَعَ الْقَائِمِ (علیه السلام) مِنَ الْعَرَبِ؟ قَالَ: شَیءٌ یسِیرُ! فَقُلْتُ: وَ اللهِ، إِنَّ مَنْ یصِفُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَکَثِیرٌ! فَقَالَ: لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ یمَحَّصُوا وَ یمَیزُوا وَ یغَرْبَلُوا، وَ یخْرِجُ مِنَ الْغِرْبَالِ خَلْقٌ کَثیرٌ(۱۳۳)؛ وای بر سرکشان عرب از شرّی که در پیش است. عرض کردم: فدایت گردم از عرب چه تعداد همراه قائم خواهند بود؟ فرمود: تعداد اندکی. دوباره عرض کردم: به خدا قسم کسانی که این امر را وصف می کنند عرب را بسی فراوان می شمارند. حضرت فرمود: ناگزیر مردم باید مورد آزمایش و امتحان قرار گیرند تا از هم جدا شوند و غربال گردند که در این صورت بیشتر نخاله از غربال خارج می گردند.
امام صادق (علیه السلام) به عده ای از یارانش که درباره دوران آرمانی و شکوهمند ظهور باهم گفتگو می کردند، با یادآوری این نکته که تحقق این آرزوها بدون گذر از آزمون های سخت دوران غیبت و پالایش نیکان از بدان ممکن نخواهد بود، فرمود:
فِی أَی شَیء أَنْتُم؟ هَیهَاتَ هَیهَاتَ لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُمَحَّصُوا لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُمَیزُوا لَا وَ اللهِ مَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ إِلَّا بَعْدَ إِیاسٍ لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی یشْقَی مَنْ یشْقَی وَ یسْعَدَ مَنْ یسْعَدُ(۱۳۴)؛ شماها در اندیشه چه هستید؟ نه، به خدا سوگند آنچه شما بدان چشم دوخته اید پدید نشود تا بازرسی شوید؛ نه، به خدا آنچه شما بدان چشم دارید پدید نشود تا ممتاز شوید؛ نه، به خدا آنچه شما چشم بدان دارید پدید نشود جز پس از نومیدی؛ نه، به خدا آنچه شما بدان چشم دارید پدید نشود تا هر که باید بدبخت شود و هر که باید سعادتمند گردد.
شاید به خاطر همین دشواری طاقت فرسای تحمل ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است که امام کاظم (علیه السلام) نسبت به پایداری شیعیان در صورت امتحان، به آنان هشدار می دهد:
لَوْ مَیزْتُ شِیعَتِی لَمْ أَجِدْهُمْ إِلَّا وَاصِفَهً وَ لَوِ امْتَحَنْتُهُمْ لَمَا وَجَدْتُهُمْ إِلَّا مُرْتَدِّینَ وَ لَوْ تَمَحَّصْتُهُمْ لَمَا خَلَصَ مِنَ الْأَلْفِ وَاحِدٌ وَ لَوْ غَرْبَلْتُهُمْ غَرْبَلَهً لَمْ یبْقَ مِنْهُمْ إِلَّا مَا کَانَ لِی إِنَّهُمْ! طَالَ مَا اتَّکَوْا عَلَی الْأَرَائِکِ فَقَالُوا نَحْنُ شِیعَهُ عَلِی إِنَّمَا شِیعَهُ عَلِی مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ فِعْلُهُ(۱۳۵)؛ اگر شیعیانم را بررسی کنم، آنان را نمی یابم جز مردمانی زبان آور و مدعی! و اگر امتحانشان کنم جز مردمانی که از دین بر می گردند! و اگر در کوره دشواری ها خلوص آنان را بسنجم، از هزار نفر یک نفر سالم درنیایند! و اگر غربالشان کنم چیزی جز اندکی که مخصوص من اند باقی نمانند؛ این ها دیر زمانی است که بر بالش ها تکیه زده و می گویند: ما شیعه علی هستیم، درحالی که شیعه علی تنها کسی است که کردارش گفتارش را تأیید کند.
۵. کمال و جاودانگی دین و ضرورت وجود امام حیّ:
یکی از دلایل ضرورت وجود امام (علیه السلام) در هر زمان تا قیامت، کمال و جاودانگی دین مقدس اسلام است. قبل از بیان ملازمه میان این دو امر، لازم است ابتدا به مفهوم لغوی و تعریف اصطلاحی دین اشاره و سپس دلایل کمال، جهان شمولی و ماندگاری دین اسلام بیان شود، آنگاه رابطه کمال و جاودانگی دین با تداوم وجود امام معصوم (علیه السلام) مورد توجه قرار گیرد.
واژه «دین» در لغت به معنای جزا، طاعت، انقیاد و خضوع است(۱۳۶). کاربرد این واژه در آیات قرآن نیز بیشتر ناظر به مفهوم لغوی آن است. کلمه «دین» و مشتقات آن در آیات به معانی مختلفی مانند جزا، حساب، قانون، شریعت، طاعت و بندگی، تسلیم و انقیاد، اسلام، روش و رویه، توحید و خداپرستی، به کار رفته است(۱۳۷).
در تعریف اصطلاحی، اندیشمندان دینی تعاریف مختلفی از «دین» ارائه کرده اند که به برخی از این تعاریف، اشاره می شود.
مرحوم علامه طباطبایی (رحمه الله) در تعریف دین گفته است:
حد الدین و معرفته، و هو أنه نحو سلوک فی الحیاه الدنیا یتضمن صلاح الدنیا بما یوافق الکمال الأخروی، و الحیاه الدائمه الحقیقیه عند الله سبحانه، فلا بد فی الشریعه من قوانین تتعرض لحال المعاش علی قدر الاحتیاج(۱۳۸)؛ دین، روش ویژه ای است که سعادت و صلاح دنیوی انسان را هماهنگ و همراه با کمال اخروی و حیات حقیقی جاودانی او تأمین می کند. از این رو، لازم است شریعت، در برگیرنده قوانینی باشد که به نیازهای دنیوی انسان نیز پاسخ گوید.
علامه محمدتقی جعفری (رحمه الله) دین را چنین تعریف کرده است:
دین مجموعه هست ها و بایدهای مستند به خداوند است که از طریق وحی و سنت معصومین (علیهم السلام) برای هدایت و کمال انسان ها ظهور یافته است و به عبارتی دیگر، دین مجموعه ای از هدایت های عملی و علمی است که از طریق وحی و سنت برای فلاح و رستگاری آدمی در دنیا و آخرت آمده است(۱۳۹).
آیت الله جوادی آملی، در تعریف دین می گوید:
دین عبارت است از مجموع عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسان ها می باشد، گاهی همه این مجموعه حق و گاهی همه آن باطل و زمانی مخلوطی از حق و باطل است(۱۴۰).
مراد از «دین اسلام» مجموعه ای از معارف الاهی شامل: عقاید، احکام، اخلاق و قوانینی است که خداوند متعال توسط رسول خاتم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) برای هدایت، تربیت و تکامل مادی و معنوی بشر تا روز قیامت نازل فرموده است. اصول و کلیات دین اسلام در آموزه های وحیانی قرآن کریم نازل شده است و جزئیات و تفاصیل آن در گفتارها و سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است. از این رو، از مجموعه آموزه های دین به «قرآن و سنت» نیز تعبیر می شود.
حقیقت و روح دین یک چیز بیش نیست و آن یگانه پرستی و تسلیم محض در برابر حضرت حق است(۱۴۱). ظهور حقیقت دین در جامعه، دارای فرایند تکاملی است(۱۴۲) و خداوند حکیم، متناسب با رشد تدریجی جوامع انسانی، در هر دوره ای از تاریخ، پیامبرانی را همراه با کتاب و شریعت خاص(۱۴۳) برای هدایت آنان، نازل فرموده است و مرحله نهایی و تکامل یافته آن، دین مقدس اسلام است که مهیمن(۱۴۴) بر همه ادیان است.
کمال دین:
بر اساس صریح آیات قرآنی، دین اسلام برخلاف ادیان گذشته از نظر محتوا، کامل ترین دین است؛ از نظر گستره، فرا قومی و جهانی است؛ از نظر زمان، فرازمانی و جاودانه است و برای همه انسان ها و نسل های آینده بشر تا قیامت پیام دارد. ازاین رو، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) خاتم پیامبران است که با رسالت جهانی و جاودانه او، نزول وحی الاهی پایان یافته است.
قرآن کریم در آیات متعددی، به این ویژگی ها تصریح کرده است. درباره کمال و جامعیت محتوایی دین اسلام می فرماید:
﴿اَلْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا﴾ (مائده: ۳) امروز، دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را آیین شما پذیرفتم.
جهانی بودن دین:
درباره جهانی بودن دین اسلام، در چندین آیه بر فراگیر بودن قلمرو رسالت اسلام و قرآن، تأکید شده است، مانند:
﴿تَبَارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَی عَبْدِهِ لِیکُونَ لِلْعَالَمِینَ نَذِیرًا﴾ (فرقان: ۱) زوال ناپذیر و پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.
﴿وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا﴾؛ (سبأ: ۲۷) و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا (آن ها را به پاداش های الاهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی.
﴿وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً﴾؛ (نساء: ۷۹) ما تو را برای مردم فرستادیم تا پیام رسان الاهی به همگان باشی.
جاودانگی دین:
درباره جاودانگی بودن دین اسلام نیز، علاوه بر اینکه عمومیت آیات پیشین بر فرازمانی بودن اسلام دلالت دارد، مسأله خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) دلیل بر ماندگاری و جاودانگی رسالت اوست(۱۴۵).
بر اساس آیات قرآن، اسلام دین کامل، ماندگار و جهان شمولی است که همه بشر را تا قیامت به آموزه های حیات بخش خویش فراخوانده و عمل به احکام و قوانین جاودانه اسلام را اساس شکل گیری حیات طیبه(۱۴۶) و ضامن سعادت دنیوی و اخروی جوامع انسانی معرفی کرده است.
بدیهی است، چنین دین کامل و فراگیری که عهده دار برنامه زندگی بشر و پاسخگوی نیازهای جوامع انسانی در همیشه تاریخ است، نیاز به حافظ و مجری دارد تا آن را از خطر تحریف حفظ کند و آموزه های متعالی اسلام را در همه عرصه های زندگی به اجرا گذارد و جامعه بشری را بر پایه تعالیم الاهی اسلام مدیریت نماید؛ به گونه ای که نسل های آینده نیز با همه تحولات و دگرگونی های ناشی از تغییرات شرایط زمانی و مکانی، بتوانند بدون کمترین تحریفی به همه اصول و فروع آن دست یابند، زیرا اگر حقیقت دین و شریعت الاهی آن گونه که هست به صورت تمام و کمال از کانال مطمئنی به مکلفین نرسد، مستلزم نقص در دین و تکلیف به غیر معلوم خواهد بود و چنین چیزی با جاودانگی و کمال و تمامیت دین ناسازگار است درحالی که خداوند به صراحت از تمامیت و کمال دین اسلام سخن گفته است(۱۴۷). روشن است که حفظ و اجرای دین و ایمان و عمل به آن، بدون فهم صحیح حقایق دین و ادراک معارف عمیق آموزه های وحیانی آن، ممکن نخواهد بود.
امام، ضامن کمال و ماندگاری دین:
در بحث از کمال و ماندگاری دین، این پرسش مطرح است که عامل حفظ و اجرای دین چیست؟ آیا چه کسی می تواند از چنین دینی صیانت و پاسداری کند و معارف عمیق آن را استخراج و نشر دهد و احکام و قوانین آن را در جامعه به اجرا گذارد؟
به طور قطع هیچ فرضیه ای نمی تواند پاسخ صحیح این پرسش باشد، جز اندیشه امامت و تفکر شیعی مبنی بر لزوم وجود مستمر امام معصوم (علیه السلام) در هر زمان. براین اساس کسی می تواند از جمیع جهات حافظ شرع و عامل اطمینان بخش در انتقال دین اسلام برای آیندگان باشد که دارای اوصافی همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) باشد و هیچ گونه خطا و اشتباه و لغزشی در ساحت وجود او راه نداشته باشد، مصداق چنین کسی جز در امامت شیعی یافت نمی شود. بر این اساس، کمال و جاودانگی دین اسلام، تنها در پرتو اندیشه ولایی شیعه محقق می شود؛ همان اندیشه اصلی که بر لزوم تفسیر معصومانه از آموزه های دین و اعتقاد به استمرار رهبری پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) توسط امامان معصوم (علیهم السلام) در همه زمان ها، استوار است.
مخصوصاً با توجه به اینکه جوامع بشری، پیوسته در حال تغییر و تحول است و این دگرگونی، نیازها و خواسته های جدیدی را پیش روی انسان ها می گذارد، این پرسش اهمیت مضاعف می یابد که قوانین ثابت اسلام، چگونه می تواند پاسخ گوی همه نیازهای جدید و متغیر جوامع انسانی در ادوار مختلف تاریخ باشد؟ آیا انسان های پس از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیاز به هدایت ندارند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چه کسی پس از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) عهده دار امامت و رهبری امت است؟
توجه به این واقعیت، انسان را به تأمل وا می دارد که چه گزینه ای در دیگر ادیان نبوده و در اسلام وجود دارد که به خاتمیت، مشروعیت بخشیده است. مخصوصاً باعنایت به اینکه قرآن به روشنی از خاتمیت پیامبر اسلام سخن گفته(۱۴۸) و همه فرق اسلامی بر این امر اتفاق نظر دارند. از این رو، عقل و خرد حکم می کند که باید شخصی با اوصاف و ویژگی های خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) موجود باشد تا بتواند همچون او به ادامه و هدایت آیین و رسالت او پرداخته و با رهبری او سعادت و رستگاری جاودان را به ارمغان آورد، زیرا در چنین وضعیتی، با نبود امام و شخصیت همطراز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در فهم دین و عقاید دینی مردم، گسست و انحراف به وجود می آید، چرا که از یک طرف انسان دستخوش لغزش، خطا، عصیان و نسیان است و از طرف دیگر ارسال سلسله نبوت، خاتمه یافته است. لذا عقل سلیم حکم می کند که خداوند هرگز پس از خاتمیت، انسان ها را بدون رهبر الاهی و حجت شرعی رها نمی کند.
با تأمل در تاریخ انبیای پیشین و آموزه های دینی آنان درمی یابیم که تمامی ادیان الاهی، همگی پیام آور آموزه ها و اصول مشترکی همچون توحید، نبوت، عدل و معاد بوده اند، اما ویژگی منحصر به فرد در مکتب اسلام خاتمیت نبوت و استمرار حرکت انبیاء توسط امامت است. تنها وجود مقدس امام معصوم (علیه السلام) است که می تواند همچون پیامبران (علیهم السلام) امر هدایت و رهبری دینی جامعه را بر عهده بگیرد.
امامت در حقیقت تداوم نبوت و کامل کننده رسالت در ادوار مختلف تاریخ و آینده بشریت است و اوصاف نبوت در هیچ کسی یافت نمی شود مگر در شخصیت امام (علیه السلام). ازاین رو، امام، نه تنها شأنیت و لیاقت کامل تفسیر و معنا نمودن دین (کتاب و سنت) را دارد؛ بلکه اوست که بعد از نبوت، حافظ دین و حجت خدا بر بندگان است(۱۴۹). پس تنها رشته اتصال مطلوب خالق و مخلوق و تنها راه قطعی و مسلم به دست آوردن هدایت و سعادت از طریق امام (علیه السلام) امکان پذیر خواهد بود. در غیر این صورت زمین خالی از حجت خواهد ماند و کمال و جاودانگی دین اسلام محقق نخواهد نشد، پس مشروعیت خاتمیت و کمال دین، به حضور مستمر امامت و ولایت در متن دین وابسته است تا تفسیر و تبیین احکام جزئی دین و بیان مصادیق خاص آموزه های کلی آیات قرآن را به خوبی انجام دهد.
قرآن کریم که معجزه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مهم ترین برنامه و دستور امت اسلامی برای همیشه تاریخ است، به منزله قانون اساسی است که کلیات را در بر دارد و بیان جزئیات و مصادیق را به عهده پیامبر سپرده است. ازاین رو، یکی از شئون پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را تفسیر جزئیات دین شمرده است(۱۵۰). و تعلیم تفاصیل احکام، قوانین و معارف دین را به عهده ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) گذاشته است تا آن را برای مردم تبیین کند. و از آنجا که جامعه اسلامی در هر دوره ای به تبیین و تفسیر آموزه های قرآن نیاز دارند، لذا پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز جهان اسلام نیازمند شخصی است که بتواند همچون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به تفسیر و تبیین آیات قرآن و معارف دین بپردازد تا مسلمین در سایه هدایت و رهبری او، راه صلاح و فلاح را بپیمایند. به همین دلیل شیعه، نصب و تعیین امام (علیه السلام) را از طرف خداوند حکیم لازم دانسته و معتقد است تفسیر صحیح و کامل از دین و شریعت اسلام، تنها در پرتو رهبری امام معصوم (علیه السلام) امکان پذیر خواهد بود و هیچ گزینه قابل دفاع دیگری وجود ندارد، زیرا اگر هدایت همه بر خدا لازم است، هدایت یافته ترین فرد در جامعه یا معصوم است یا دچار اشتباه می شود، اگر معصوم است که این همان عقیده شیعه است و اگر دچار اشتباه می شود پس برای او هم یک هادی لازم است تا به فردی منتهی شود که هدایت یافته بالذات است یعنی مستقیماً توسط خدا هدایت می شود که همان امامت است.
بنابراین، همان گونه که دلایل ضرورت نبوت و نزول وحی بر لزوم استمرار آخرین دین الاهی تا قیامت دلالت می کند. دلایل کمال و جاودانگی اسلام و ماندگاری قرآن کریم تا قیامت نیز بر لزوم وجود امام معصوم در هر زمان دلالت دارد، زیرا قرآن کریم کتابی است که به ظاهر سخن نمی گوید و قوانین خود را اجرا نمی کند، پس چاره ای نیست جز اینکه باید کسی در کنار قرآن باشد که هم تراز قرآن است تا بتواند سخنگو و مجری قرآن باشد و آن نیست جز امام معصوم (علیه السلام). پس همان نیازی که ضرورت نصب امام بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) را ایجاب می کرد، عین همان نیاز، لزوم تداوم و استمرار حضور امام (علیه السلام) تا پایان حضور انسان در دنیا را ضروری می نماید.
از این رو، می توان گفت: دین اسلام، آنگاه می تواند به عنوان یک دین کامل و پاسخگوی نیازهای همه ی انسان ها تا پایان جهان مطرح باشد که در متن دین، راهی برای تأمین مصالح ضروری جامعه، پیش بینی شده باشد؛ مصالحی که با رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در معرض تهدید و نابودی قرار می گیرد و این راه چیزی جز نصب جانشین شایسته و معصوم برای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نخواهد بود، زیرا ختم نبوّت هنگامی موافق با حکمت الاهی خواهد بود که توأم با نصب امام معصوم باشد(۱۵۱). بنابراین، یکی از نتایج و لوازم قطعی کمال و جاودانگی دین اسلام و مسأله خاتمیت، اعتقاد به ضرورت وجود امام معصوم (علیه السلام) در هر زمان است.
ب) دلائل نقلی لزوم وجود امام حیّ:
دلایل نقلی ضرورت وجود امام (علیه السلام) شامل آیات و مجموعه احادیث و روایاتی است که از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه (علیهم السلام) در این زمینه رسیده است. از این رو، لازم است این دلایل، در دو بخش جداگانه مورد بحث قرار گیرد:
۱. آیات:
در آیات قرآن، مسأله امامت، به دو صورت عام و خاص مطرح شده است که اصطلاحاً به امامت عامّه و خاصّه تعبیر می شود. آیات مربوط به امامت عامّه که حوزه امامت پیامبران را نیز در بر می گیرد، خارج از موضوع بحث ماست. آنچه در اینجا مدار بحث و گفتگو است، آیات مربوط به امامت خاصّه؛ یعنی امامت ائمه اهل بیت (علیهم السلام) با رویکرد اثبات وجود امام در هر زمان است.
«آیات امامت خاصّه»، با توجه به روایات شأن نزول، برخی به صورت عام بر لزوم وجود امام در هر زمان دلالت دارد و برخی به طور خاص ناظر به وجود امام مهدی (عجّل الله فرجه) و ظهور ایشان در آینده است. در هر دو صورت، می تواند دلیل بر اثبات لزوم وجود امام معصوم از خاندان اهل بیت (علیهم السلام) در هرزمان باشد.
در اینجا به برخی از این آیات، اشاره می شود.
۱. آیات سوره قدر:
یکی از آیاتی که به روشنی بر وجود امام معصوم (علیه السلام) در هر زمان دلالت دارد، آیات سوره قدر به ویژه آیه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَهُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ﴾ (قدر: ۴) است.
در این آیه شریفه از یکسو بر استمرار نزول فرشته بزرگ الاهی در شب قدر هر سال دلالت دارد، زیرا ماه رمضان و لیله القدر در هرسال تا روز قیامت تکرار می شود، در نتیجه نزول ملائکه و روح نیز در هر شب قدر تکرار می شود. از سوی دیگر چون بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) هیچ کسی جز امام معصوم (علیه السلام) نمی تواند مخاطب و محل نزول مداوم فرشته الاهی در هر شب قدر باشد، پس در هر زمانی باید انسان کامل و معصوم وجود داشته باشد تا محلّ نزول ملائکه و روح باشد. از این رو، در روایات شیعه، آیات سوره قدر، به امامان اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است.
امام جواد (علیه السلام) از پدرانش، از امیر المؤمنین (علیهم السلام) این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) روایت کرده اند:
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) لِأَصْحَابِهِ: آمِنُوا بِلَیلَهِ الْقَدْرِ فَإِنَّهُ ینْزِلُ فِیهَا أَمْرُ السَّنَهِ وَ إِنَّ لِذَلِکَ وُلَاهً مِنْ بَعْدِی عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ أَحَدَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِهِ(۱۵۲)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به اصحاب خود فرمود: به شب قدر ایمان آورید، زیرا در شب قدر امر تقدیرات سال فرود می آید، و همانا برای آن امر، پس از من سرپرستانی هست که علی بن ابی طالب و یازده تن از فرزندان اویند.
سوره قدر، نه تنها بر وجود امامان اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است، بلکه این آیات، روشن ترین دلیل بر اثبات حقانیت شیعه ذکر شده است.
اصول کافی این روایت شریف را از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است که حضرت خطاب به شیعیان فرمود:
یا مَعْشَرَ الشِّیعَهِ خَاصِمُوا بِسُورَهِ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ تَفْلُجُوا فَوَ اللهِ إِنَّهَا لَحُجَّهُ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی عَلَی الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ إِنَّهَا لَسَیدَهُ دِینِکُمْ وَ إِنَّهَا لَغَایهُ عِلْمِنَا یا مَعْشَرَ الشِّیعَهِ خَاصِمُوا بِ حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَهٍ مُبارَکَهٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ فَإِنَّهَا لِوُلَاهِ الْأَمْرِ خَاصَّهً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ(۱۵۳)؛ ای گروه شیعه (با مخالفان خود) به سوره «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَهِ الْقَدْرِ» استدلال کنید تا پیروز شوید، به خدا سوگند که این سوره حجت خدای تبارک وتعالی است بر خلقش پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)، به راستی که آن مدرک دین شما است و نهایت دانش ما است. ای جماعت شیعه! با «حم وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیلَهٍ مُبارَکَهٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ» محاکمه کنید، زیرا این آیات مخصوص والیان و متصدیان امر امامت پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) است.
در روایت دیگر نیز، امام باقر (علیه السلام) فرمود:
چون شب قدر شود و فرشتگان به آستان ولی امر فرود آیند... به خدا قسم! هر که شب قدر را باور دارد می داند که آن مخصوص ما است، به دلیل اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) پیش از فرارسیدن زمان مرگش (خطاب به مسلمانان) درباره علی (علیه السلام) فرمود: این است ولیّ و سرپرست شما پس از من؛ از او اطاعت کنید تا هدایت شوید. پس کسی که ایمان ندارد به آنچه در شب قدر رخ می دهد، منکر حقیقت است و کسی که به شب قدر ایمان دارد اما با ما هم نظر نیست اگر بخواهد راست گفته باشد راهی ندارد جز اینکه اعتراف کند شب قدر از آن ماست و اگر بدان اعتراف نکند دروغگو است، زیرا خداوند بزرگوارتر از آن است که دستورها را با روح و فرشته ها برای یک کافر فاسق فرو فرستد. پس اگر گفته شود: آن امر الاهی به کسی نازل می شود که متصدی خلافت است. این سخن پشیزی نمی ارزد و بی اساس است و اگر گفته شود: شب قدر هست، اما چیزی برای کسی نازل نمی شود، پس ممکن نیست چیزی نازل شود به ناچیز و اگر گفته شود- که حتما خواهند گفت- این مسأله شب قدر چیزی نیست، یقیناً به ضلالت و گمراهی سختی دچار شده اند(۱۵۴).
۲. آیه ﴿یوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾؛ روزی که هر گروهی را با پیشوایشان می خوانیم(۱۵۵).
علاّمه طباطبایی (رحمه الله) درباره این آیه می نویسد:
از ظاهر آیه استفاده می شود که کلمه «امام» به معنای امام حق است نه کتاب اعمال. مراد از امام آن شخصیتی است که مردم را در روز قیامت به سوی خدا سوق می دهد، همان گونه که آنان را در ظاهر و باطن این دنیا رهبری کرد. از این آیه استفاده می شود که هیچ زمان و مکانی نمی تواند بدون امام باشد؛ زیرا فرمود: «کلّ أناس» همه مردم در همه زمان ها(۱۵۶).
در تفسیر این آیه شریفه، امام رضا (علیه السلام) از پدران بزرگوارش، از امیر مؤمنان (علیه السلام) این حدیث را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است:
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) فِی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ:﴿ یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ قَالَ: یدْعَی کُلُ قَوْمٍ بِإِمَامِ زَمَانِهِمْ وَ کِتَابِ رَبِّهِمْ وَ سُنَّهِ نَبِیهِمْ(۱۵۷)؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) درباره سخن خدای عز و جل که ﴿یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ فرمود: هر قومی با امام زمان خود و کتاب پروردگارش و سنت پیامبر خویش، خوانده شود.
امام باقر (علیه السلام) فرمود:
لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآیهُ: «یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» قَالَ الْمُسْلِمُونَ: یا رَسُولَ اللهِ! أَ لَسْتَ إِمَامَ النَّاسِ کُلِّهِمْ أَجْمَعِینَ؟ قَالَ: فَقَالَ رَسُولُ اللهِ: (صلی الله علیه و آله و سلّم) أَنَا رَسُولُ اللهِ إِلَی النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَکِنْ سَیکُونُ مِنْ بَعْدِی أَئِمَّهٌ عَلَی النَّاسِ مِنَ اللهِ مِنْ أَهْلِ بَیتِی یقُومُونَ فِی النَّاسِ فَیکَذَّبُونَ وَ یظْلِمُهُمْ أَئِمَّهُ الْکُفْرِ وَ الضَّلَالِ وَ أَشْیاعُهُمْ فَمَنْ وَالاهُمْ وَ اتَّبَعَهُمْ وَ صَدَّقَهُمْ فَهُوَ مِنِّی وَ مَعِی وَ سَیلْقَانِی أَلَا وَ مَنْ ظَلَمَهُمْ وَ کَذَّبَهُمْ فَلَیسَ مِنِّی وَ لَا مَعِی وَ أَنَا مِنْهُ بَرِیء(۱۵۸)؛ چون آیه ﴿یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ نازل شد، مسلمین عرض کردند: ای فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم نیستید؟ پیغمبر فرمود: من از جانب خدا به سوی همه مردم فرستاده شده ام ولی بعد از من امامانی از خاندانم بر مردم منصوب شوند، ایشان در میان مردم قیام کنند و مردم آنها را تکذیب کنند و امامان کفر و گمراهی و پیروانشان بر ایشان ستم کنند، هر که آنها را دوست دارد و از آنها پیروی کند و تصدیقشان نماید، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد کرد و آگاه باشید کسی که به ایشان ستم کند و تکذیبشان نماید، از من نیست و با من نیست و من از او بیزارم.
بُشر بن غالب گوید:
یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) أَخْبِرْنِی عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ، قَالَ: إِمَامٌ دَعَا إِلَی هُدًی فَأَجَابُوهُ إِلَیهِ وَ إِمَامٌ دَعَا إِلَی ضَلَالَهٍ فَأَجَابُوهُ إِلَیهَا هَؤُلَاءِ فِی الْجَنَّهِ وَ هَؤُلَاءِ فِی النَّارِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیر(۱۵۹)؛ از امام حسین (علیه السلام) سؤال کردم: فرزند رسول خدا به من خبر ده از گفتار خدای عز و جل: یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ؛ حضرت فرمود: امامی که به حق دعوت کرده و او را اجابت کرده اند و امامی که به گمراهی فراخوانده و او را اجابت کرده اند؛ آنان در بهشت اند و اینان در دوزخ اند و این است آن چیزی که خدا فرمود: گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند.
۳. آیه ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾ (رعد: ۷)؛ همانا توبیم دهنده ای! و برای هر گروهی هدایت کننده ای است.
این آیه نیز بر وجود همیشگی هدایت گر الاهی در میان مردم دلالت دارد، زیرا از آیه فوق به وضوح استفاده می شود که برای هر قومی در هر عصر و زمانی هدایت کننده ای به حقّ وجود دارد و زمین هیچ گاه از هدایتگر الاهی خالی نمی گردد. مصداق این آیه منحصر در پیامبران نیست، زیرا در این صورت لازم می آید که در زمان نبود پیامبر، حجّت و هادی الاهی وجود نداشته باشد.
در تفسیر عیاشی، از بُرید بن عِجلی روایت شده است که امام باقر (علیه السلام) در ذیل آیه ﴿إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾ فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم): أَنَا الْمُنْذِرُ وَ فِی کُلِّ زَمَانٍ إِمَامٌ مِنَّا یهْدِیهِمْ إِلَی مَا جَاءَ بِهِ نَبِی اللهِ، وَ الْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِی وَ الْأَوْصِیاءُ مِنْ بَعْدِهِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ أَمَا وَ اللهِ مَا ذَهَبَتْ مِنَّا وَ لَا زَالَتْ فِینَا إِلَی السَّاعَه(۱۶۰)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: بیم دهنده منم و در هر زمانی امامی از ما خاندان وجود دارد که مردم را به آنچه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) آورده است هدایت کند. هدایت گران پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) علی بن ابیطالب (علیه السلام) و سپس اوصیای معصوم پس از او، یکی پس از دیگری است. آگاه باشید به خدا سوگند که (مقام هدایت گری) هیچ گاه از ما خاندان خارج نشود و دائماً در میان ماست تا روز قیامت.
۴. آیه ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ (توبه: ۱۱۹)؛ ای مؤمنان تقوا پیشه کنید و همواره با صادقان همراه باشید.
در این آیه، مراد از «صادقین» مؤمنان عادی نیست، بلکه افراد خاصی است که خداوند به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی، عموم مؤمنان را به همراهی با صادقان و جدا نشدن از آنان، دستور داده است، اطلاق آیه بر عصمت آنان دلالت دارد. همچنین اطلاق فرمان الاهی، بر دوام و استمرار معیت با صادقین در همه زمان ها دلالت می کند. پس لازمه عمل به این آیه آن است که اولاً، «صادقین» افراد معصوم اند؛ ثانیاً، در همه زمان ها حضور دارد. از این رو، در روایات، مصادیق این آیه، منحصراً ائمه معصومین (علیهم السلام) ذکر شده است.
سلیم بن قیس هلالی نقل کرده است که روزی جمعی از اصحاب در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) راجع به شرافت قریش و دیگر موضوعات با یکدیگر گفتگو می کردند، امیر مؤمنان (علیه السلام) خطاب به آنان فرمود:
أَنْشُدُکُمُ اللهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَنْزَلَ فِی کِتَابِهِ یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، فَقَالَ سَلْمَانُ یا رَسُولَ اللهِ عَامَّهٌ هَذِهِ أَمْ خَاصَّهٌ؟ فَقَالَ: أَمَّا الْمَأْمُورُونَ فَعَامَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أُمِرُوا بِذَلِکَ وَ أَمَّا الصَّادِقُونَ فَخَاصَّهٌ لِأَخِی عَلِی وَ أَوْصِیائِی مِنْ بَعْدِهِ إِلَی یوْمِ الْقِیامَهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ(۱۶۱)؛ شما را به خدا سوگند می دهم، آیا می دانید که هنگامی که خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللهَ وَکُونُواْ مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ سلمان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کرد که آیا این آیه عمومیت دارد یا به عدّه خاصّی مربوط است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: امرشدگان همه مؤمنین هستند که به این مطلب دستور داده شده اند، ولی «صادقین» مخصوص برادرم علی و اوصیای من پس از او تا روز قیامت است، همگی گفتند: آری، به خدا قسم.
بُرَید بن عِجلی می گوید:
سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَی: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾، قَالَ: إِیانَا عَنَی(۱۶۲)؛ از امام باقر (علیه السلام) درباره سخن خدا که فرمود: ای مؤمنان! پرهیزکار باشید و با صادقان همراه باشید، حضرت فرمود: منظور از آیه، ما خاندان نبوت هستیم.
در روایت دیگر، ابن ابی نصر گوید: از حضرت رضا (علیه السلام) راجع به آیه ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ﴾ پرسیدم؛ حضرت در پاسخ فرمود:
الصَّادِقُونَ الْأَئِمَّهُ الصِّدِّیقُونَ بِطَاعَتِهِمْ(۱۶۳)؛ راستگویان، امامان اهل بیت اند و تصدیق کنندگان، باورمندان به اطاعت ایشان اند.
۵. آیه: ﴿وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ﴾ (فاطر: ۲۴)؛ و هیچ امتی نیست مگر آنکه همواره بیم دهنده ای در میان آنان بوده است.
این آیه نیز در روایات، بر وجود امام در هر زمان دلالت دارد و در روایات به ائمه اهل بیت (علیهم السلام) تطبیق شده است. چنان که در تفسیر علی بن ابراهیم قمی، مراد از «نذیر» در این آیه «امام» ذکر شده و در ذیل آیه آمده است: «لِکُلِ زَمَانٍ إِمَامٌ»(۱۶۴) برای هر زمانی امامی است.
امام باقر (علیه السلام) در یک پرسش و پاسخ، درباره تبیین چگونگی دلالت این آیه بر وجود امام پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
یا مَعْشَرَ الشِّیعَهِ یقُولُ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی: ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ﴾ قِیلَ: یا أَبَا جَعْفَرٍ نَذِیرُهَا مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلّم) قَالَ: صَدَقْتَ فَهَلْ کَانَ نَذِیرٌ وَ هُوَ حیّ مِنَ الْبِعْثَهِ فِی أَقْطَارِ الْأَرْضِ؟ فَقَالَ السَّائِلُ لَا، قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام): أَ رَأَیتَ بَعِیثَهُ أَ لَیسَ نَذِیرَهُ کَمَا أَنَّ رَسُولَ اللهِ فِی بِعْثَتِهِ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ نَذِیرٌ؟ فَقَالَ: بَلَی، قَالَ: فَکَذَلِکَ لَمْ یمُتْ مُحَمَّدٌ (صلی الله علیه و آله و سلّم) إِلَّا وَ لَهُ بَعِیثٌ نَذِیرٌ، قَالَ: فَإِنْ قُلْتُ لَا، فَقَدْ ضَیعَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) مَنْ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ مِنْ أُمَّتِهِ، قَالَ: وَ مَا یکْفِیهِمُ الْقُرْآنُ؟ قَالَ: بَلَی إِنْ وَجَدُوا لَهُ مُفَسِّراً، قَالَ: وَ مَا فَسَّرَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم)؟ قَالَ: بَلَی قَدْ فَسَّرَهُ لِرَجُلٍ وَاحِدٍ وَ فَسَّرَ لِلْأُمَّهِ شَأْنَ ذَلِکَ الرَّجُلِ وَ هُوَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) قَالَ السَّائِلُ: یا أَبَا جَعْفَرٍ کَانَ هَذَا أَمْرٌ خَاصٌّ لَا یحْتَمِلُهُ الْعَامَّهُ قَالَ: أَبَی اللهُ أَنْ یعْبَدَ إِلَّا سِرّاً حَتَّی یأْتِی إِبَّانُ أَجَلِهِ الَّذِی یظْهَرُ فِیهِ دِینُه(۱۶۵)؛ ای گروه شیعه! خدای تبارک وتعالی می فرماید: «هیچ امتی نیست مگر آنکه بیم رسانی در میان آنها بوده است». شخصی گفت: ای اباجعفر! بیم رسان امت، محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) است، حضرت فرمود: درست گفتی، ولی آیا پیامبر در زمان حیاتش چاره ای جز فرستادن نمایندگان در اطراف زمین داشت؟ آن شخص گفت: نه. امام فرمود: مگر فرستادگان پیامبر، بیم رسان او نیستند، همان گونه که خود فرستاده خدا و بیم رسان او بود؟ شخص گفت: آری، چنین است. حضرت فرمود: همچنین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز پیش از آنکه بمیرد برای پس از مرگ خود فرستاده و بیم رسانی قرار داده است، چون اگر بگویی نداده است، مستلزم آن است که پیامبر آن هائی را که در صُلب مردان امتش بودند، ضایع کرده (و بدون رهبر گذاشته) باشد. آن مرد گفت: مگر قرآن برای آن ها کافی نیست؟ حضرت فرمود: چرا در صورتی که مفسِّری برای قرآن وجود داشته باشد. مرد گفت: مگر پیامبر قرآن را تفسیر نفرموده است؟ امام فرمود: چرا، تنها برای یک مرد تفسیر کرد؛ اما برای عموم امت شأن و جایگاه او را که علی بن ابی طالب است بیان کرد. آنگاه مرد سائل گفت: ای ابا جعفر! این مطلبی است خصوصی که عموم مردم آن را درک نمی توانند. حضرت فرمود: خدا مقدر کرده است و می خواهد که در نهان پرستش شود تا زمانی فرارسد که (با ظهور آخرین امام) دینش آشکار گردد.
۶. آیه ﴿قُلْ أَ رَأَیتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ﴾ (ملک: ۳۰)؛ بگو اگر آبِ شما خشک شود چه کسی برای شما آب گوارا برآورد؟
در روایات، این آیه، به دوران غیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه) تأویل شده است. علی بن جعفر نقل کرده است که برادرم امام موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره تأویل این آیه، فرمود:
«إِذَا فَقَدْتُمْ إِمَامَکُمْ فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِإِمَامٍ جَدِید؟»(۱۶۶)؛ زمانی که امام شما غائب و ناپدید شود و شما اورا نبینید، پس چه خواهید کرد؟
ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت درباره این آیه فرمود:
هَذِهِ الْآیهُ نَزَلَتْ فِی الْقَائِمِ، یقُولُ: إِنْ أَصْبَحَ إِمَامُکُمْ غَائِباً عَنْکُمْ لَا تَدْرُونَ أَینَ هُوَ، فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِإِمَامٍ ظَاهِرٍ، یأْتِیکُمْ بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ حَلَالِ اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ حَرَامِهِ. ثُمَّ قَالَ (علیه السلام): وَ اللهِ مَا جَاءَ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیهِ، وَ لَا بُدَّ أَنْ یجِیء تَأْوِیلُهَا(۱۶۷)؛ اگر امام شما پنهان گردد، و نمی دانید کجا است؟ چه کسی برای شما امامی می فرستد که اخبار آسمان ها و زمین، و حلال و حرام خدا را برای شما شرح دهد. سپس فرمود: به خدا سوگند تأویل این آیه تا کنون محقق نشده، اما سرانجام به وقوع خواهد پیوست.
در تفسیر قمی روایت شده است که وقتی از امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) درباره معنای این آیه سؤال شد، حضرت در پاسخ فرمود:
مَاؤُکُمْ أَبْوَابُکُمْ أَی الْأَئِمَّهُ (علیهم السلام) وَ الْأَئِمَّهُ أَبْوَابُ اللهِ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِهِ فَمَنْ یأْتِیکُمْ بِماءٍ مَعِینٍ یعْنِی بِعِلْمٍ الْإِمَام؛ منظور از آب، درهای امامان شماست، ائمه درهای خدایند. مراد از «چه کسی برای شما آب گوارا می آورد» این است که چه کسی می تواند علم امام را برای شما بیاورد(۱۶۸).
۷. آیه ﴿وَعَدَ اللهُ الَّذینَ آمَنوُا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیسْتَخلِفنَّهُمْ فی الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الّذِینَ مِنْ قَبْلِهمْ وَلَیمَکّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَلیبَدِّلَنّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوِفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لایشْرِکُونَ بی شَیئاً وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الفاسِقُونَ﴾ (نور: ۵۵)؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، وعده داده است که آنها را خلیفه و جانشین خود در روی زمین قرار خواهد داد. همان گونه که پیشینیان ایشان را خلافت روی زمین مرحمت فرمود. و آیینی را که بر ایشان پسندیده در سراسر گیتی خواهد گسترد، و ترس و هراسشان را به آرامش و امنیت مبدّل خواهد نمود آنچنان که همگان تنها مرا پرستش کنند و هیچ چیزی را شریک من قرار ندهند. و کسانی که بعد از آن کافر شوند از پلیدان و بدکاران خواهند بود.
در این آیه شریفه، سخن از وعده تخلف ناپذیری است که دوران طلایی حاکمیت دین اسلام را بشارت می دهد؛ دوران آرمانی که زمین از لوث کفر و نفاق و شرک پاک می شود و جامعه فضیلت مدار و امن شکل می گیرد. جامعه طیب و طاهری که دنیا هرگز تا کنون چنین جامعه ای را ندیده است. از این رو، این آیه جز روزگار حکومت مهدی موعود (عجّل الله فرجه) هیچ مصداق دیگری نخواهد داشت. چنان که در روایات نیز، این آیه به دوران حاکمیت اهل بیت (علیهم السلام) در عصر ظهور امام مهدی (عجّل الله فرجه) تفسیر شده است. ابن عباس گوید:
نَزَلَتْ فِی آلِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلّم)(۱۶۹)؛ این آیه درباره خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است.
ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که حضرت در تفسیر آیه ۳۰ سوره ملک فرمود: این آیه درباره حضرت قائم و یاران او نازل شده است(۱۷۰).
۸. آیه ﴿وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارثِینَ﴾ (قصص: ۵)؛ و ما اراده کرده ایم بر آن ها که در روی زمین به ضعف کشیده شده اند منّت نهاده، آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
این آیه نیز در روایات به ائمه اهل بیت (علیهم السلام) به ویژه به دوران ظهور آخرین امام، تطبیق شده است. از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که درباره «أئمه» و «وارثین» در این آیه فرمود: «نَحنُ الأئمّه وَ نَحنُ الوَارِثُون»(۱۷۱)؛ مائیم پیشوایان و مائیم وارثین.
مفضل بن عمر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) نَظَرَ إِلَی عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ (علیهم السلام) فَبَکَی وَ قَالَ أَنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ بَعْدِی قَالَ الْمُفَضَّلُ: فَقُلْتُ لَهُ مَا مَعْنَی ذَلِکَ یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ قَالَ مَعْنَاهُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّهُ بَعْدِی إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ: ﴿وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ فَهَذِهِ الْآیهُ جَارِیهٌ فِینَا إِلَی یوْمِ الْقِیامَهِ(۱۷۲)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نگاهی به علیّ و حسن و حسین (علیهم السلام) افکند و گریه کرد، سپس فرمود: شما مستضعفان بعد از وفات من هستید، مفضّل گوید: عرض کردم یا ابن رسول الله معنی آن چیست؟ حضرت فرمود: یعنی شما امامان بعد از من هستید، چون خداوند می فرماید: (می خواهیم بر آنانکه در زمین تضعیف شده اند تفضّل نمائیم و آنان را پیشوایان و وارث حکومت حقّ سازیم گردانیم) این آیه همچنان درباره ما اهل بیت، جاری است تا روز قیامت.
امیر المؤمنین (علیه السلام) در تفسیر آیه ۵ سوره قصص فرمود:
هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام) یبْعَثُ اللهُ مَهْدِیهُمْ بَعْدَ جَهْدِهِمْ فَیعِزُّهُمْ وَ یذِلُّ عَدُوَّهُمْ؛ آنانی که در زمین ضعیف گشته اند آل پیامبرند که خداوند مهدی آن ها را برانگیزد تا آنان را عزیز و دشمنان شان را ذلیل گرداند(۱۷۳).
امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) درباره این آیه فرمود:
أِنَّ هَذِهِ الآیه مَخصُوصَهٌ بِصَاحِب الأمرِ الذِی یظهِرُ فِی آخِر الزَّمَانِ وَ یبِیدُ الجَبَابِرَهِ وَ الفَرَاعِنَهِ وَ یملِکُ الأرضَ شَرقًا وَ غَربًا فَیملأُهَا عَدلًا کَمَا مُلِئَت جَورًا(۱۷۴)؛ این آیه مختص به صاحب امر است آن کسی که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و جباران و فرعونیان را از بین خواهد برد و به شرق و غرب زمین مسلط خواهد شد، پس آن را از عدل پر خواهد کرد آن گونه که پر از ظلم شده بود.
همچنین امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:
لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیا عَلَینَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا وَ تَلَا عَقِیبَ ذَلِکَ وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِین(۱۷۵)؛ دنیا بعد از چموشی همچون بازگشت مهربانانه شتر سرکش بر فرزند خویش به ما خاندان باز می گردد. و در پی این گفتار این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارثِینَ﴾.
۹. آیه ﴿وَلَقَدْ کَتَبنا فِی الزّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أنَّ الاَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصّالِحونَ﴾؛ (سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.) ما پس از تورات در کتاب زبور چنین نوشتیم که در آینده، صالحان و پاکان وارثان زمین خواهند بود».
در تفسیر علی بن ابراهیم قمی ذیل این آیه نقل شده است:
فَبَشَّرَ اللهُ نَبِیهُ (صلی الله علیه و آله و سلّم) أَنَّ أَهْلَ بَیتِکَ یمْلِکُونَ الْأَرْضَ وَ یرْجِعُونَ إِلَی الدُّنْیا وَ یقْتُلُونَ أَعْدَاءَهُم؛ (۱) پس خداوند با نزول این آیه، پیامبرش را بشارت داد که اهل بیت شما سراسر جهان را تصرف خواهند کرد و(آنانی که از دنیا رفته اند نیز) به این دنیا برمی گردند و دشمنانشان را از بین می برند.
امام موسی بن جعفر (علیه السلام) درباره آیه فوق فرمود:
آلُ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ مَنْ تَابَعَهُمُ عَلَی مِنْهَاجِهِمْ(۱۷۶)؛ مراد از آیه آل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و کسانی اند که از شیوه ایشان پیروی می کنند.
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است:
قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُها عِبادِی الصَّالِحُونَ هُمْ أَصْحَابُ الْمَهْدِی فِی آخِرِ الزَّمَانِ(۱۷۷)؛ حضرت فرمود: مراد از سخن خدای عز و جل که فرمود بندگان صالح خویش را وارث زمین می کنم، یاران حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در آخرالزمان است.
۱۰. آیه ﴿أَمَّنْ یجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یکْشِفُ السُّوءَ وَ یجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْض﴾؛ (نمل: ۶۲) آیا چه کسی دعای مضطرّ بیچاره را اجابت می کند و گرفتاری او را برطرف می سازد و شما را جانشینان زمین قرار می دهد.
درباره شأن نزول این آیه، از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
نَزَلَتْ فِی الْقَائِمِ مِن آلِ مُحَمّدٍ هُوَ وَ اللهِ الْمُضْطَرُّ إِذَا صَلَّی فِی الْمَقَامِ رَکْعَتَینِ وَ دَعَا اللهَ فَأَجَابَهُ وَ یکْشِفُ السُّوءَ وَ یجْعَلُهُ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ(۱۷۸)؛ این آیه درباره قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) نازل شده است، به خدا سوگند او مضطر است وقتی که بین رکن و مقام ابراهیم دو رکعت نماز می خواند دعا می کند؛ خدا دعایش را مستجاب می نماید و رفع گرفتاری از او می کند و او را جانشین در زمین قرار می دهد.
آنچه اشاره گردید برخی آیاتی بود که بر تداوم جریان امامت اهل بیت (علیهم السلام) و به طور خاص وجود مقدس امام عصر (عجّل الله فرجه) دلالت دارد و در روایات نیز به عنوان مصادیق این آیات معرفی شده است. بدیهی است بررسی همه آیات مربوط به امامان اهل بیت (علیهم السلام) بیش از آن است(۱۷۹) و در این نوشتار نمی گنجد.
۲. روایات:
در منابع روایی شیعه، احادیث زیادی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) نقل شده است که بر ضرورت وجود امام و حجت الاهی در هر زمان دلالت دارد. در این گونه روایات که بیانگر نقش محوری امام (علیه السلام) به عنوان هسته مرکزی عالم است، از وابستگی همیشگی جهان به امام سخن گفته شده است. به برخی از این روایات اشاره می شود.
از امام عسکری (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
أنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّهٍ للهِ عَلَی خَلْقِهِ إِلَی یوْمِ الْقِیامَه(۱۸۰)؛ زمین تاقیامت از حجت الاهی بر بندگانش خالی نمی ماند.
از امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
لَوْ بَقِیتِ الْأَرْضُ یوْماً وَاحِداً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا، وَ لَعَذَّبَهُمُ اللهُ بِأَشَدِّ عَذَابِهِ، وَ ذَلِکَ أَنَّ اللهَ جَعَلَنَا حُجَّهً فِی أَرْضِهِ وَ أَمَاناً فِی الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ، لَنْ یزَالُوا بِأَمَانٍ مِنْ أَنْ تَسِیخَ بِهِمْ الْأَرْضُ مَا دُمْنَا بَینَ أَظْهُرِهِمْ، فَإِذَا أَرَادَ اللهُ أَنْ یهْلِکَهُمْ، ثُمَّ لَا یمْهِلَهُمْ، وَ لَا ینْظِرَهُمْ، ذَهَبَ بِنَا مِنْ بَینِهِمْ، ثُمَّ یفْعَلُ اللهُ تَعَالَی بِهِمْ مَا یشَاءُ(۱۸۱)؛ اگر زمین یک روز بدون امامی از ما خاندان باقی بماند اهلش را فرو خواهد برد. و خداوند آن ها را به اشدّ عذابش عقاب کند. خدای تعالی ما را حجّت در زمینش قرار داده و وسیله امان زمین برای اهل زمین گردانیده است. تا در میان ایشانیم پیوسته در امانند و زمین آن ها را در کام خود فرو نخواهد برد و چون خداوند اراده فرماید که آن ها را هلاک سازد و مهلت شان ندهد و به تأخیرشان نیندازد، ما را از میان آن ها بیرون برده و به سوی خود بالا برد، سپس هر چه خواهد و دوست داشته باشد انجام دهد.
ابوحمزه ثمالی نقل کرده است که از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردم: آیا زمین بدون امام باقی می ماند؟ حضرت فرمود:
أَ تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِیتِ الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ سَاعَهً لَسَاخَتْ(۱۸۲)؛ اگر زمین بدون وجود امام (واسطه فیض) بماند ساکنان خود را در کام خود فرو می برد.
محمد بن فضیل می گوید: از محضر امام رضا (علیه السلام) سؤال کردم:
أَ تَبْقَی الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ؟ قَالَ لَا قُلْتُ فَإِنَّا نُرَوَّی عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) أَنَّهَا لَا تَبْقَی بِغَیرِ إِمَامٍ إِلَّا أَنْ یسْخَطَ اللهُ تَعَالَی عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَی الْعِبَادِ فَقَالَ لَا لَا تَبْقَی إِذاً لَسَاخَتْ(۱۸۳)؛ آیا زمین بدون امام باقی خواهد ماند؟ حضرت فرمود:خیر. عرض کردم ما از امام صادق (علیه السلام) روایت شنیدیم که اگر خداوند بر اهل زمین یا بر بندگانش غضب کند، زمین بدون امام خواهد ماند! حضرت فرمود: خیر باقی نخواهد ماند؛ زیرا در آن صورت زمین متلاشی خواهد شد.
ابن عباس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در معرفی اولین و آخرین وصی خود که دنیا بدون او پایان نمی یابد، فرمود:
إِنَّ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیائِی وَ حُجَج اللهِ عَلَی الْخَلْقِ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ أَخِی وَ آخِرُهُمْ وَلَدِی، قِیلَ: یا رَسُولَ اللهِ وَ مَنْ أَخُوکَ؟ قَالَ: عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، قِیلَ: فَمَنْ وَلَدُک؟َ قَالَ: الْمَهْدِی الَّذِی یمْلَؤُهَا قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالْحَقِّ نَبِیاً لَوْ لَمْ یبْقَ مِنَ الدُّنْیا إِلَّا یوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللهُ ذَلِکَ الْیوْمَ حَتَّی یخْرُجَ فِیهِ وَلَدِی الْمَهْدِی فَینْزِلَ رُوحُ اللهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ فَیصَلِّی خَلْفَهُ وَ تُشْرِقَ الْأَرْضُ بِنُورِهِ وَ یبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرب(۱۸۴)؛ جانشینان و اوصیاء من که پس از من حجّت های پروردگار در میان مردم هستند دوازده نفر می باشند؛ اول آن ها برادرم هست و آخرین آنان فرزندم خواهد بود، عرض کردند: یا رسول الله برادرت کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب، عرض کردند: فرزندت کدام است؟ فرمود: مهدی همان کسی که خداوند بوسیله او دنیا را پر از عدل و داد می کند پس از آن که از ظلم و ستم پر شده باشد. سوگند به آن خدای که مرا به پیامبری برانگیخت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را چنان بلند گرداند تا فرزندم مهدی خروج کند، و آنگاه عیسی روح الله از آسمان فرود خواهد آمد و در پشت سر او نماز می خواند و روی زمین از نور خداوند روشن می گردد، و حکومت مهدی بر شرق و غرب عالم گسترش پیدا می کند.
در این کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، جمله شرطیه «لَوْلَمْ یبْقَ... لَطَوَّلَ اللهُ...»، ضمن آنکه بیانگر ظهور حتمی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) در آخر الزمان است، بر لزوم وجود امام تا قیامت نیز دلالت دارد، زیرا پایان عمر دنیا، به ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) مشروط شده است.
ابراهیم ابن ابی محمود از امام رضا (علیه السلام) روایت کرده است که حضرت فرمود:
نَحْنُ حُجَجُ اللهِ فِی خَلْقِهِ وَ خُلَفَاؤُهُ فِی عِبَادِهِ... وَ لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ مِنَّا ظَاهِرٍ أَوْ خَافٍ وَ لَوْ خَلَتْ یوْماً بِغَیرِ حُجَّهٍ لَماجَتْ بِأَهْلِها کَمَا یمُوجُ الْبَحرُ بِاَهْلِه(۱۸۵)؛ ما حجّت های الاهی در روی زمین و جانشینان خدا در میان بندگانش هستیم... زمین هیچ گاه از قائمی از ما خالی نمی ماند یا آشکار است یا در حال ترس (مخفی) و اگر روزی امام در زمین نباشد، زمین اهلش را فرو برد، همان گونه که امواج دریا انسان را در کام خود فرومی برد.
در روایت دیگر، سلیمان بن جعفر حِمیری گوید: از محضر امام رضا (علیه السلام) سؤال کردم آیا زمین از حجت خالی می ماند؟ حضرت فرمود:
سَأَلْتُ الرِّضَا (علیه السلام) فَقُلْتُ: تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ حُجَّهٍ؟ فَقَالَ: لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ طَرْفَهَ عَینٍ مِنْ حُجَّهٍ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا(۱۸۶)؛ اگر به اندازه چشم به هم زدنی زمین از حجّت خالی گردد، بر اهلش فرومی ریزد.
براساس این روایات، زمین هیچ گاه در گذشته و آینده تا فرارسیدن زمان قیامت، از وجود حجت حیّ و امام معصوم (علیه السلام) خالی نبوده و نخواهد بود.
یکی از موضوعات مورد تأکید در آموزه های اسلامی، مسأله معرفت و شناخت حجّت حی است. بر پایه روایات، معرفت امام و حجّت الاهی در هر عصر و زمانی، تکلیف عذر ناپذیری است که خداوند همگان را موظف به آن کرده است، به گونه ای که هیچ کس از این تکلیف معرفتی، معاف نیست؛ چنان که امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیهً وَ لَا یعْذَرُ النَّاسُ حَتَّی یعْرِفُوا إِمَامَهُمْ(۱۸۷)؛ کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت مرده است و هیچ کس از شناخت امام و حجّت عصر، معذور نمی باشد.
معرفت حجت بالفعل چنان مهم است که معیار ایمان و کفر شناخته شده و در روایات، کوتاهی درباره آن، مساوی با ضلالت و گمراهی شمرده شده است. امام باقر (علیه السلام) به محمد بن مسلم فرمود:
مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّهِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْبَحَ تَائِهاً مُتَحَیراً ضَالًّا إِنْ مَاتَ عَلَی هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ مِیتَهَ کُفْرٍ وَ نِفَاقٍ(۱۸۸)؛ هر کس از این امّت صبح کند و تحت ولایت امامی از سوی خدا نباشد، در سرگردانی و تحیر و گمراهی به سر برده است و اگر در آن حالت بمیرد، به مرگ کفر و نفاق از دنیا رفته است.
مراد از «امام» در این گونه روایات، به طور خاص امام حیّ است که هم اکنون در حال حیات بوده و حجت بالفعل الاهی بر بندگانند.
ضرورت معرفت امام حیّ:
درباره لزوم معرفت امام حیّ، در چندین روایت به لزوم حیات امام (علیه السلام) تصریح شده است. مانند سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود:
مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ عَلَیهِ إِمَامٌ حَی یعْرِفُهُ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیهً(۱۸۹)؛ هر کس بمیرد در حالی که او را نباشد امام زنده ای که بشناسدش، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
همچنین امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ عَلَیهِ إِمَامٌ حَی ظَاهِرٌ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیهً. قَالَ: قُلْتُ: إِمَامٌ حَی جُعِلْتُ فِدَاکَ؟! قَالَ: إِمَامٌ حَی(۱۹۰)؛ هر کس بمیرد بدون امام زنده آشکار، به مرگ جاهلیت مرده است. عرض کردم: فدایت شوم آقا! امام زنده؟ فرمود: آری، امام زنده.
در این گونه روایات، تأکید بر لزوم «امام حیّ»، برای آن است که حیات امام (علیه السلام) و حضور اجتماعی او، سبب اتمام حجت و الگو پذیری برای عموم مردم می شود؛ زیرا آنچه سبب اتمام حجت بر بندگان می شود، «امام حیّ» است؛ زیرا آن کسی که الگوی هدایت و حجت خدا بر بندگان است و اطاعت از او برهمگان واجب شمرده می شود «امام حیّ» است نه امامی که درگذشته و از این دنیا رفته است. به همین جهت در روایات بر لزوم وجود «امام حیّ» و معرفت و تبعیت از او، تأکید شده است. چنان که امام صادق (علیه السلام) دلیل این امر را این گونه بیان فرموده است:
إِنَّ الْحُجَّهَ لَا یقُومُ للهِ عَلَی خَلْقِهِ إِلَّا بِإِمَامٍ حَی یعْرَفُ(۱۹۱)؛ همانا حجت از سوی خدا بر بندگان تمام نمی شود مگر به وسیله امام زنده ای که شناخته شود.
تأکید روایات بر لزوم معرفت اولین و آخرین امام (علیه السلام) بیانگر وحدت و یکپارچگی ایمان به پیشوایان معصوم (علیه السلام) است؛ نظیر آنچه امام باقر (علیه السلام) فرمود:
لا یکُونُ الْعَبْدُ مُؤْمِناً حَتّی یعْرِفُ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الاْئِمَّهَ کُلَّهُمْ وَ اِمامَ زَمانِهِ وَ یرِدُّ اِلَیهِ وَ یسَلِّمُ لَهُ ثُمَّ قالَ: کَیفَ یعْرِفُ الآخَرُ وَ هُمْ یجْهَلُ الاْوَّلَ(۱۹۲)؛ مؤمن نیست مگر کسی که خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و همه امامان (علیه السلام) و امام زمانش را بشناسد و به او مراجعه کرده و تسلیم فرمان او باشد. سپس فرمود: چگونه ممکن است کسی امام آخر را بشناسد، ولی نسبت به امام اول علی (علیه السلام) جاهل باشد.
امام عسکری (علیه السلام) فرمود:
أَمَا إِنَّ الْمُقِرَّ بِالْأَئِمَّهِ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ الْمُنْکِرَ لِوَلَدِی کَمَنْ أَقَرَّ بِجَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ ثُمَّ أَنْکَرَ نُبُوَّهَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ الْمُنْکِرُ لِرَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) کَمَنْ أَنْکَرَ جَمِیعَ الْأَنْبِیاءِ لِأَنَّ طَاعَهَ آخِرِنَا کَطَاعَهِ أَوَّلِنَا وَ الْمُنْکِرَ لآِخِرِنَا کَالْمُنْکِرِ لِأَوَّلِنَا(۱۹۳)؛ آگاه باشید کسی که به امامت دیگر امامان پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) اقرار کند اما امامت فرزندم (آخرین امام) را نپذیرد، مانند کسی است که به نبوّت همه پیامبران پیشین ایمان آورد، لکن نبوت رسول خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) را انکار نماید و منکر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز مانند منکر همه انبیای الاهی است، زیرا فرمانبری از آخرین ما اهل بیت مانند اطاعت از نخستین ماست و منکر آخرین ما همانند منکر نخستین ما شمرده می شود.
آن وجود یگانه، آخرین ذخیره الاهی است که دوران طولانی امامت او(در غیبت و حضور) بخش زیادی از تاریخ بشر را در بر می گیرد و هدایت و دیانت جامعه به شناخت آن حجت حیّ الاهی و تمسک به ولایت او، وابسته است، چنانکه در دعای معروف و آموزنده ای که امام صادق (علیه السلام) به جناب زراره تعلیم فرمود، معرفت توحیدی و نبوی و حفظ رشته دیانت و ایمان، در پرتو معرفت امام عصر (عجّل الله فرجه) ممکن شمرده شده است:
اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی(۱۹۴)؛ بار خدایا! تو مرا به خود شناسا کن که اگر خودت را به من نشناسانی، پیغمبرت را نخواهم شناخت. بار خدایا! تو رسولت را به من بشناسان، که اگر رسول خود را به من نشناسانی، حجّتت را نخواهم شناخت. پروردگارا! حجّت خودت را به من بشناسان، که اگر حجّتت را به من نشناسانی، از دین خود گمراه خواهم شد.
بر این اساس، ایمان به آخرین امام و معرفت و پیوند با او، مهم ترین بایستگی مردمان این عصر طولانی است. از این رو، امام صادق (علیه السلام) خطاب به فضیل بن یسار، کسانی را که در انتظار ظهور صاحب الامرند، به این معرفت و پیوند فرا خوانده، می فرماید:
اعْرِفْ إِمَامَکَ فَإِنَّکَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَکَ لَمْ یضُرَّکَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یقُومَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ کَانَ بِمَنْزِلَهِ مَنْ کَانَ قَاعِداً فِی عَسْکَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَهِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ قَالَ وَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ بِمَنْزِلَهِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم)(۱۹۵)؛ امام خویش را به درستی بشناس، زیرا هر گاه امامت را شناختی، امر ظهور زود باشد یا دیر، شما زیان نکرده ای. کسی که امامش را بشناسد و پیش از قیام صاحب الامر بمیرد، مانند کسی است که در لشکر آن حضرت بوده است؛ نه، بلکه مانند کسی است که زیر پرچم آن حضرت نشسته باشد. برخی از اصحابش گفته است: مانند کسی است که در رکاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به شهادت رسیده باشد.
از روایات استفاده می شود که ایمان به امامان اهل بیت (علیه السلام) یک حقیقت پیوسته و تفکیک ناپذیر است؛ به گونه ای که انکار امامت یکی از دوازده امام سبب انکار امامت همه امامان اهل بیت (علیه السلام) و بلکه مستلزم انکار رسالت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) خواهد بود. چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِی اثْنَا عَشَرَ، أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ، طَاعَتُهُمْ طَاعَتِی وَ مَعْصِیتُهُمْ مَعْصِیتِی، مَنْ أَنْکَرَ وَاحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ أَنْکَرَنِی(۱۹۶)؛ امامان پس از من دوازده نفرند که نخستین ایشان امیرمؤمنان علی بن ابیطالب است و آخرین آنان قائم (علیه السلام) است؛ سرسپردگی در برابر ایشان، اطاعت از من و نافرمانی از آنان نافرمانی من است، هر کس یکی از آنان را انکار کند مرا انکار کرده است.
محمد بن مسلم گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: مردی به من گفت: تو آخرین امام را بشناس و اگر نخستین امام را نشناسی زیانی به حال تو نخواهد داشت! حضرت فرمود:
قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ: رَجُلٌ قَالَ لِی اِعْرِفِ الْآخِرَ مِنَ الْأَئِمَّهِ وَ لَا یضُرُّکَ أَنْ لَا تَعْرِفَ الْأَوَّلَ قَالَ فَقَالَ لَعَنَ اللهُ هَذَا فَإِنِّی أُبْغِضُهُ وَ لَا أَعْرِفُهُ وَ هَلْ عُرِفَ الْآخِرُ إِلَّا بِالْأَوَّلِ؟(۱۹۷)؛ خدا آن مرد را لعنت کند که من او را نشناخته دشمن می دارم، مگر می شود آخرین را جز با اوّلین شناخت؟
امام کاظم (علیه السلام) به عبدالرحمن بن مسلم درباره یگانگی ولایت امامان اهل بیت (علیه السلام) فرمود:
مَنْ تَوَلَّی أَوَّلَنَا فَقَدْ تَوَلَّی آخِرَنَا وَ مَنْ تَوَلَّی آخِرَنَا فَقَدْ تَوَلَّی أَوَّلَنَا(۱۹۸)؛ کسی که ولایت اولین ما اهل بیت را بپذیرد، پس ولایت آخرین ما را پذیرفته است و هر کس اهل ولایت آخرین ما باشد، ولایت اولین ما را نیز دارد.
بنابراین همان گونه که ایمان به انبیای الاهی (علیه السلام) تبعیض بردار نیست و خدای سبحان تبعیض در ایمان به نبوت انبیای الاهی را نفی کرده و کسانی را که مانند یهودیان، نبوت پس از موسی (علیه السلام) را انکار کردند و مسیحیان که از پذیرش نبوت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) سر باز زدند را کافر شمرده است: «کسانی که به خدا کفر می ورزند... و می گویند: به بعضی ایمان می آوریم و بعضی را نمی پذیریم... آن ها کافران حقیقی اند و برای کافران، مجازات خوارکننده ای فراهم ساخته ایم»(۱۹۹)؛ ایمان به امامان اهل بیت (علیه السلام) نیز تبعیض پذیر نخواهد بود. چنانکه حضرت صادق (علیه السلام) فرمود:
أَوَّلُنَا دَلِیلٌ عَلَی آخِرِنَا وَ آخِرُنَا مُصَدِّقٌ لِأَوَّلِنَا وَ السُّنَّهُ فِینَا سَوَاءٌ(۲۰۰)؛ نخستین ما نشان راهنما به آخرین ماست و آخرین ما تصدیق کننده اولین ماست و راه و روش ما یکی است.
امام رضا (علیه السلام) نیز از وحدت و هماهنگی کامل سخنان پیشوایان معصوم (علیه السلام) خبر داده؛ فرمود: إِنَّ کَلَامَ آخِرِنَا مِثْلُ کَلَامِ أَوَّلِنَا وَ کَلَامَ أَوَّلِنَا مِصْدَاقٌ لِکَلَامِ آخِرِنَا(۲۰۱)؛ سخن آخرین ما، مانند سخن اولین ماست و کلام پیشین ما مصداق سخن پسین ماست.
ابن مُسکان می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مَنْ أَنْکَرَ وَاحِداً مِنَ الْأَحْیاءِ، فَقَدْ أَنْکَرَ الْأَمْوَات(۲۰۲)؛ کسی که یکی از امامان زنده را انکار کند، درواقع پیشوایانی را که از دنیا رفته اند، انکار کرده است.
براین اساس، از دیدگاه شیعه امامیه تنها کسانی بر صراط حق و طریق اهل بیت عصمت (علیه السلام) استوار ند و پس از مرگ نیز اهل نجاتند که به امام حیّ و دیگر امامان معصوم (علیه السلام) معتقد باشند.
جایگاه معرفتی امام حیّ:
شناخت امام حیّ و اثبات ضرورت وجود او در هر زمان، مستلزم آن است که برخی پیش فرض های معرفتی این امر مانند جایگاه و شئون امام (علیه السلام) در عالم تکوین و تشریع به درستی تبیین شود تا لزوم وجود امام معصوم (علیه السلام) و آثار و فوائد مترتب بر آن، به خوبی آشکار گردد.
در فرهنگ اعتقادی شیعه، امام معصوم (علیه السلام) حجت و خلیفه خدا در زمین و مظهر اسما و صفات الاهی است که بر عالم تکوین و تشریع ولایت دارد؛ یعنی هم در عالم تکوین، امام (علیه السلام) مجرای تحقق ولایت تکوینی خداوند متعال است، هم در عرصه تشریع، جلوه تام ولایت الاهی در جامعه است. ازاین رو، شناخت جایگاه امام (علیه السلام) مستلزم توجه به ابعاد و شئون ولایت امام (علیه السلام) در نظام تکوین و تشریع است.
مراد از ولایت تکوینی امام (علیه السلام)، تصرّف او در جهان هستی و اعمال قدرت در عالم طبیعت و قوانین حاکم برآن، به اذن خداوند متعال است. و مراد از ولایت تشریعی امام (علیه السلام)، فرمانروایی و صاحب اختیار بودن او برجان و مال مردم(۲۰۳) و لزوم اطاعت مطلق(۲۰۴) از او در تمامی امور است.
پیش از پرداختن به این موضوع، ذکر این نکته در این جا ضروری است که شناخت حقیقت امام (علیه السلام) برای انسان های عادی غیر ممکن است، لذا توصیف مقام و جایگاه رفیع امام (علیه السلام) آن گونه که شایسته است، برای ما امکان پذیر نخواهد بود. چنان که امام رضا (علیه السلام) فرمود:
هَیهَاتَ هَیهَاتَ! ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُیونُ وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ وَ تَحَیرَتِ الْحُکَمَاءُ وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ جَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَییتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَهٍ مِنْ فَضَائِلِهِ!(۲۰۵)؛ هیهات! هیهات! عقل ها درباره او گمراه است و خاطره ها ناپدید و خردها سرگردان و چشم ها بی فروغ و بزرگان کوچک و حکیمان متحیر و خطیبان الکن و خردمندان قاصر و دانایان جاهل و شاعران درمانده و ادیبان ناتوان و بلیغان عاجزند که شأنی از شئون و فضیلتی از فضایل او را بیان کنند!
اما با توجه به اینکه از یکسو، خداوند در قرآن کریم، مقام اهل بیت (علیهم السلام) را پیراسته از هرگونه عیب و ناپاکی(۲۰۶) معرفی کرده و آن ذوات مقدس را الگوی زندگی ما قرار داده است(۲۰۷) و از سوی دیگر در احادیث رسیده از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و روایات و گفتار خود آن بزرگواران، جایگاه محوری امام (علیه السلام) در نظام هستی، برای مردم تشریح شده است، و از طرفی نیز شناخت امام (علیه السلام) را مهم ترین تکلیف دینی ما شمرده است(۲۰۸)، لذا می توان با بهره گیری از آموزه های دین، به مقدار آنچه درخور فهم ماست، به توصیف جایگاه امام (علیه السلام) پرداخت.
در اینجا با استناد به آیات و روایاتی که در این زمینه وارد شده است، به معرفی جایگاه محوری امام (علیه السلام) در نظام هستی و تبیین برخی از ابعاد تکوینی و تشریعی ولایت ولی معصوم، می پردازیم.
۱. امام سبب بقای نظام هستی:
اشاره شد که امام (علیه السلام) محور عالم وجود است و فلسفه خلقت انسان و جهان به وجود امام (علیه السلام) باز می گردد؛ هم چنان که تداوم و بقای نظام هستی نیز به وجود ولی مطلق و امام معصوم (علیه السلام) وابسته است.
در قسمت های پیشین، برخی روایاتی که بیانگر وابستگی نظام عالم به وجود امام (علیه السلام) است، بیان گردید. در اینجا به ذکر یک حدیث بسنده می شود. امام سجاد (علیه السلام) فرمود:
نَحْنُ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ وَ حُجَجُ اللهِ عَلَی الْعَالَمِینَ وَ سَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَادَهُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ وَ مَوَالِی الْمُؤْمِنِینَ وَ نَحْنُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ وَ نَحْنُ الَّذِینَ بِنَا یمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِنَا یمْسِکُ الْأَرْضَ أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا وَ بِنَا ینَزِّلُ الْغَیثَ وَ ینْشُرُ الرَّحْمَهَ وَ تَخْرُجُ بَرَکَاتُ الْأَرْضِ وَ لَوْلَا مَا فِی الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا(۲۰۹)؛ مائیم پیشوایان مسلمانان و حجّت های الاهی بر جهانیان و سروران أهل ایمان و رهبران پیشانی سفیدان از وضو و اولیای مؤمنان. و مائیم سبب امنیت و آرامش أهل زمین، همان گونه که ستارگان سبب ایمنی أهل آسمانند و مائیم کسانی که خداوند به خاطرشان زمین را از نابودی با اهلش باز می دارد و به خاطر ما باران را می باراند و رحمتش را می گستراند و برکات زمین را خارج می سازد. و اگر ما در زمین نبودیم، زمین با اهلش فرو می پاشید.
۲. امام مظهر اسماء الله:
از آیات و روایات مربوط به جایگاه امام (علیه السلام)، به روشنی استفاده می شود که امام معصوم (علیه السلام) در حقیقت مظهر صفات حضرت حقّ است؛ یعنی او آینه ای خدا نماست که صفات الاهی در وجود او ظهور می کند! از این رو، وجود مقدس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) که سرآمد اولیای الاهی اند، مظهر ولایت حقّند و ولایت آنان جلوه و بازتاب شعاع صفات الاهی اند.
در برخی آیات، خداوند متعال بندگانش را برای تقرب جویی به او، به تمسّک به اسمای حسنای خود فراخوانده است: ﴿وَ للهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ (اعراف: ۱۸۰) برای خدا، نام های نیک است؛ خدا را به وسیله آن بخوانید!
این آیه، در روایات به امامان اهل بیت (علیهم السلام) تفسیر شده است و امام (علیه السلام) مظهر جامع اسما و صفات الاهی معرفی شده است و همگان را به معرفت این اسمای حسنا و تبعیت از این الگوهای نیکو فراخوانده است.
امام صادق (علیه السلام)، تجسم عینی اسمای حسنای الاهی را، خاندان رسالت معرفی کرده و تنها راه بهره مندی از عنایات الاهی را، قرار گرفتن در شعاع ولایت و استیضاءَ از وجود قدسی امامان معصوم (علیهم السلام) ذکر کرده و فرمود:
نَحْنُ وَ اللهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی لَا یقْبَلُ اللهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا(۲۱۰)؛ به خدا سوگند ما (خاندان عترت) اسمای نیکوی خداییم؛ کسانی که خداوند جز در پرتو معرفت آنان، عبادت هیچ بنده ای را نمی پذیرد.
بنابراین، چون معرفت ذات اقدس الاهی برای بشر ممکن نیست و او اجلّ از آن است که در حیطه علم و ادراک بشر قرار گیرد، پس تنها راهش معرفت به وجه و معرفت به اسم است، باید وجه و اسم او را شناخت و تقرب به وجه و اسم او پیدا نمود.
توجه به «اسماء» و «وجه» که مظاهر صفات خدایند، منافاتی با توجه و تقرب به ذات اقدس الاهی ندارد، زیرا در هر حال مدعو و معبود ما خداست، اما خواندن و عبادت او راه مخصوص به خود را دارد و از آن راه باید او را خواند و عبادتش نمود و آن راه، اسماء حسنای اوست. تا انسان با اسمای حسنای او آشنا نشود و آن ها را نشناسد نمی تواند با خود او که مسمای آن اسماء است آشنا بشود و او را بشناسد. پس تنها معرفت و تقربی که برای عالم و آدم ممکن است، معرفت به اسم و تقرب به وجه است و راه دیگری برای معرفت و تقرب جویی به خدا وجود ندارد.
براساس آیه شریفه عقیده درست آن است که ما مطابق این تعلیم وحیانی قرآن(۲۱۱) امامان معصوم (علیهم السلام) را اسماء حسنای خدا بشناسیم و خداجویی را از طریق توجه به اسمای او بدانیم نه اینکه امام را همه کاره و مستقلّ در تدبیر امور عالم بدانیم و خدا را از تدبیر عالم منعزل بدانیم و یا اصلاً هیچ دخالتی برای امام در نظام تدبیری عالم قائل نباشیم، بلکه معتقد باشیم که تنها خداوند مدبر امور عالم است اما این تدبیر با وساطت ولی و امام انجام می پذیرد و این منصب وساطت را نیز ذات اقدس الاهی به امام عنایت فرموده و ولایت او را در طول ولایت مطلقه اش قرار داده است نه در عرض ولایت خودش که مستلزم شرک باشد. از این رو، در تعظیم مقام اهل بیت (علیهم السلام) ما هر اندازه قدرت فعالیت و تصرف در عالم برای امام قایل بشویم هیچ وقت او را مستقلّ در وجود و ایجاد نمی دانیم، بلکه او را اسمی می دانیم که فانی در مسماست؛ وجهی می دانیم که مندک در ذوالوجه است؛ بابی می دانیم که کسب فیض از مقام ربوبی با وساطت او ممکن است، زیرا موجودات این عالم به دلیل عدم قابلیت دریافت فیض مستقیم از مقام فیاض ذات اقدس احدیت، نیازمند وساطت وجود امام است تا با وساطت وجود قدسی ولی و امام ارتباط استفاضی با حضرت نورالانوار برقرار و از مقام فیاضیت حضرت حق، فیض و رحمت کسب نماید.
ابن عباس این جمله عمیق و پر محتوا را از امام عارفان امیرمؤمنان (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود:
ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ وَ لَا یرْقَی إِلَی الطَّیر(۲۱۲)؛ علوم و معارف از سر چشمه وجود من همچون سیل سرازیر می شود، هیچ پرواز کننده ای به اوج رفعت علم و دانش من نمی رسد.
یعنی من در افقی قرار گرفته ام که سیل وجود و برکات هستی از منبع فیاض اوّل به قلّه کوه وجود من می ریزد، سپس از دامن من سرازیر گشته به سایر ممکنات که پایین وجود من قرار دارند می رسد.
۳. امام جلوه وَجه الله:
در برخی روایات، ائمه (علیهم السلام) «وجهُ الله» خوانده شده و بر لزوم روی آوری به خدا از طریق آنان اشاره شده است؛ چنان که در روایات ذیل آیه: ﴿کُلُّ شَیء هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ (قصص: ۸۸) مراد از وَجْه ماندگار الاهی، امامان اهل بیت (علیهم السلام) ذکر شده است.
امام باقر (علیه السلام) در بیان معنای این آیه فرمود:
نَحْنُ وَ اللهِ وَجْهُهُ الَّذِی قَالَ وَ لَنْ یهْلِکَ یوْمَ الْقِیامَهِ مَنْ أَتَی اللهَ بِمَا أَمَرَ بِهِ مِنْ طَاعَتِنَا وَ مُوَالاتِنَا ذَاکَ الْوَجْهُ الَّذِی کُلُّ شَیء هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَه(۲۱۳)؛ به خدا سوگند ما خاندان همان وجهی هستیم که خدا در این آیه فرمود و هرگز در روز قیامت کسی که از راه پیروی و ولایت ما به سوی خدا رود، هلاک نگردد، زیرا این همان طریقه ای است که جز آن همه چیز نابود می شود.
در برخی روایات، مراد از «وَجْه» در آیه، دین خدا و طریقه اهل بیت (علیهم السلام) بیان شده است. ابو حمزه ثمالی گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره آیه: ﴿کُلُّ شَیء هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ سؤال کردم؛ حضرت فرمود:
یهْلِکُ کُلُّ شَیء وَ یبْقَی الْوَجْهُ، اللهُ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یوصَفَ وَ لَکِنْ مَعْنَاهَا کُلُّ شَیء هَالِکٌ إِلَّا دِینَهُ وَ نَحْنُ الْوَجْهُ الَّذِی یؤْتَی اللهُ مِنْه(۲۱۴)؛ هر چیزی هلاک می شود و او باقی می ماند، به درستی که خداوند بزرگ تر از آن است که توصیف شود، لیکن معنی آن این است که هر چیزی نابود می شود مگر دینش و ما خاندان همان وجهی هستیم که از طریقه ما رو به خدا آ ورند.
در روایت دیگر خَیثَمه گوید: از امام صادق (علیه السلام) راجع به معنای آیه ﴿کُلُّ شَیء هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ سؤال کردم، حضرت در پاسخ فرمود:
دِینَهُ وَ کَانَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) دِینَ اللَّهِ وَ وَجْهَهُ وَ عَینَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی ینْطِقُ بِهِ وَ یدَهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللهِ الَّذِی یؤْتَی مِنْهُا(۲۱۵)؛ مراد (از وجه) دین خداست و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) دین خدا و وجه خدا و چشم خدا در میان بندگانش و زبانی بود که خدا به واسطه او سخن می گفت و دست عنایت خدا بر بندگان او بودند و ما خاندان اهل بیت همان وجه خداییم که از آن سو رو به خدا می روند.
شیخ صدوق این روایت را از صفوان جمّال نقل کرده است که امام صادق (علیه السلام) در معنای آیه:﴿کُلُّ شَیء هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ﴾ (قصص: ۸۸) فرمود:
مَنْ أَتَی اللهَ بِمَا أَمَرَ بِهِ مِنْ طَاعَهِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) وَ الْأَئِمَّهِ (علیهم السلام) مِنْ بَعْدِهِ فَهُوَ الْوَجْهُ الَّذِی لَا یهْلِکُ ثُمَّ قَرَأَ مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ(۲۱۶)؛ هر که به سوی خدا رود با انجام آنچه بدان امر شده است از اطاعت پیامبر و امامان پس از او، آن وجهی است که نابود نگردد، سپس این سخن خدا را قرائت فرمود: هر که پیامبر را اطاعت کند، خدا را فرمان برده است.
از این آیه و روایات ذیل آن استفاده می شود که روی آوری و تقرب جویی به خداوند از طریق توجه به مظاهر اسمای او و اطاعت و پیوند با پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) ممکن است و تنها این رویکرد انسان را به خدا وصل می کند و مایه نجات و ماندگاری اوست. پس مهم ترین امر معرفتی و تکلیف دینی ما، معرفت و شناخت امامان اهل بیت (علیهم السلام) و تقرب به آن ذوات پاک است، چه مقصدی بالاتر و چه کرامتی عظیم تر از آنکه انسان بتواند خود را با وجه اکرم و اسم اعظم خدا؛ یعنی ذوات قدسی حضرات اهل بیت (علیهم السلام) که تجلّی گاه نور خدایند، متصل سازد و در پرتو نور پاک آنان به قرب الاهی که مقصد اعلا است نائل گردد.
وجود وسایط میان خلق و خالق و توجه به آن وسایط، منافاتی با توحید در ربوبیت ندارد، زیرا همان کسی که عالم و آدم را آفریده است، خاصیت اداره و تدبیر مجموعه عالم را هم به ائمه (علیهم السلام) داده است، همان گونه که خدا بر قلب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) وحی می کند اما واسطه این کار جبرئیل امین است. در همه این امور، خدا مؤثّر مستقلّ است و فقط او مدبر حقیقی است و بقیه هر چه و هر که هست مؤثّر بالتّسخیرند.
حضرت علی (علیه السلام) در خطبه معروف به «خطبه البیان»(۲۱۷) مطالب عمیقی را در این رابطه بیان فرموده است که باتوجه به مضامین بلند آن سزاوار است به فرازهایی از آن اشاره گردد.
امیر مؤمنان (علیه السلام) خطاب به دو یار دیرین و صدّیق خویش (سلمان فارسی و اباذر) می فرماید:
منم آن کسی که نوح پیامبر را به دستور پروردگارم در کشتی نگه داشتم، منم آن کسی که یونس پیامبر را از شکم ماهی به اذن خدایم بیرون آوردم، منم آن کس که موسی بن عمران را به فرمان پروردگارم از دریا به سلامت عبور دادم، منم آن کسی که ابراهیم خلیل را از آتش نمرود به اذن خدایم رهایی بخشیدم، منم آن کسی که درمیان آتش نمرودیان نهرها جاری کردم و چشمه ها جوشاندم و درخت ها کاشتم! من همان خضر دانشمند همراه موسایم، من معلم سلیمان بن داودم....
سپس فرمود:
أَنَا أَمِیرُ کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ مِمَّنْ مَضَی وَ مِمَّنْ بَقِی وَ أُیدْتُ بِرُوحِ الْعَظَمَهِ وَ إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِ اللهِ لَا تُسَمُّونَا أَرْبَاباً وَ قُولُوا فِی فَضْلِنَا مَا شِئْتُمْ فَإِنَّکُمْ لَنْ تَبْلُغُوا مِنْ فَضْلِنَا کُنْهَ مَا جَعَلَهُ اللهُ لَنَا وَ لَا مِعْشَارَ الْعُشْرِ لِأَنَّا آیاتُ اللهِ وَ دَلَائِلُهُ وَ حُجَجُ اللهِ وَ خُلَفَاؤُهُ وَ أُمَنَاؤُهُ وَ أَئِمَّتُهُ وَ وَجْهُ اللهِ وَ عَینُ اللهِ وَ لِسَانُ اللهِ بِنَا یعَذِّبُ اللهُ عِبَادَهُ وَ بِنَا یثِیبُ وَ مِنْ بَینِ خَلْقِهِ طَهَّرَنَا وَ اخْتَارَنَا وَ اصْطَفَانَا(۲۱۸)؛ من امیر هر مرد و زن مؤمنم چه گذشتگان و چه آیندگان مرا با روح عظمت تائید کرده اند من یکی از بندگان خدایم مبادا ما را خدا بنامید درباره فضل ما هر چه مایلید بگوئید بکنه فضل ما نخواهید رسید و حتّی مقداری از یک دهم آن را نمیتوانید بیان کنید. چون ما آیات و دلائل خدائیم و حجت و خلیفه و امین و امام و وجه خدا و چشم خدا و زبان خدا هستیم. به وسیله ما بندگان خدا عذاب می شوند و به وسیله ما پاداش داده می شوند ما را از میان بندگان خود پاک نموده و انتخاب کرده و برگزیده است....
براین اساس، امامان معصوم (علیهم السلام) مجرای اراده الاهی و وسیله تقرب به اوست، همه عنایات و مادی و تفضلات معنوی خداوند به برکت ولایت آن ذوات قدسی به دیگران افاضه می شود و تقرب به آستان معبود از راه اطاعت و نزدیکی به اولیای او، نصیب بندگان می گردد.
۴. امام مظهر تام ولایت:
امام معصوم (علیه السلام) محور نظام هدایت و دیانت است و همانند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) حق فرمان روایی برجان و مال مردم(۲۱۹) را دارد و خداوند اطاعت از او را به طور مطلق(۲۲۰) برهمگان واجب کرده است، زیرا ولایت خداوند بر بندگان، از راه ولایت پذیری اولیای معصوم (علیهم السلام) که مظهر کامل صفات الاهی اند به فعلیت می رسد. از این رو، امامان معصوم (علیهم السلام) نیز بر دیگران ولایت دارند.
در حقیقت دو ولایت در میان نیست؛ بلکه یک چیز است و آن ولایت خداوند است و لاغیر، ولایت حضرات ائمّه (علیهم السلام) ظهور ولایت خداست نه چیز دیگر. و چون بازگشت ولایت اولیای معصوم (علیهم السلام) به ولایت حضرت حق است، لذا انسان در مقام اطاعت، در برابر یک ولایت قرار دارد و در نتیجه آنچه مورد اطاعت قرار می گیرد یک چیز است و آن پذیرش ولایت الله است.
در روایات بسیاری، ولایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) با ولایت الاهی یکسان دانسته شده و پذیرش ولایت حضرات اهل بیت (علیهم السلام) را شرط ورود به آستان ربوبی شمرده است؛ چنانکه امام رضا (علیه السلام) در حدیث معروف سلسله الذهب، مهم ترین شرط تأثیر اعتقاد توحیدی را پذیرش ولایت اهل بیت نبوت (علیهم السلام) بیان فرموده است. حضرت رضا (علیه السلام) از اجداد طاهرینش، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل می کند:
سَمِعْتُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَهُ نَادَی بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا(۲۲۱)؛ از خدای عزیز شنیدم که فرمود: اقرار به یگانگی خدا قلعه من است هرکه وارد این دژ شود، از عذاب من به دور است. (راوی گوید) وقتی قافله راه افتاد؛ حضرت فریاد برآورد: به شرطهای آن و من از شرطهای آنم.
طبق این بیان نورانی امام رضا (علیه السلام) و دیگر روایات، حصن بودن توحید، مشروط به ولایت مظهر تام آن است و امام معصوم (علیهم السلام) از آن رو که الگوی هدایت و طریق رسیدن به حق است، مظهر و نماد عینی ولایت حق تعالی است و فیض الاهی از طریق آن ذوات مقدس به دیگران افاضه می شود.
همچنین امام عسکری (علیه السلام) باریافتن به ولایت الاهی را تنها در پرتو تولّی اولیای معصوم (علیهم السلام) و تبرّی از دشمنان آنان ممکن می داند:
فَإِنَّ وَلَایهَ اللهِ لَا تُنَالُ إِلَّا بِوَلَایهِ أَوْلِیائِهِ وَ مُعَادَاهِ أَعْدَائِه(۲۲۲)؛ همانا ولایت الاهی جز از راه ولایت پذیری اولیای معصوم او و دشمنی ورزی با دشمنان او به دست نمی آید.
این کلام امام عسکری (علیه السلام) بیانگر شدّت پیوند و یگانگی ولایت الاهی با ولایت حضرات اهل بیت (علیهم السلام) و جدایی ناپذیری این دو از یکدیگر است.
پیوند ولایت اهل بیت (علیهم السلام) با ولایت الاهی، چنان استوار و فراگیر است که همه ارکان دیانت و ایمان را دربر می گیرد به گونه ای که ولایت پذیری امامان معصوم (علیهم السلام) نه تنها یک تکلیف الاهی و همگانی است، بلکه اساس و فلسفه بعثت همه پیامبران الاهی (علیهم السلام) شمرده می شود. ابو بصیر گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
إِنَّ وَلَایتَنَا وَلَایهُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ الَّتِی لَمْ یبعَثْ نَبِی قَطُّ إِلَّا بِهَا(۲۲۳)؛ ولایت ما اهل بیت، ولایت خداست؛ همان چیزی که همه پیامبران الاهی برای آن بر انگیخته شده اند.
قرابت و تلازم ولایت الاهی با ولایت اهل بیت (علیهم السلام) از آن رو است که ولایت الاهی بدون معرفت توحیدی ممکن نیست و چون نور هدایت و معرفت از رهگذر ولایت و رهبری امامان معصوم (علیهم السلام) به دیگر بندگان می رسد، راه یابی به ولایت الاهی نیز تنها در پرتو ولایت پذیری اهل بیت عصمت (علیهم السلام) میسر خواهد بود.
بر اساس روایات، ولایت امامان اهل بیت (علیهم السلام)، مظهر ولایت خدای سبحان و اراده و خواست آن ذوات مقدس، جلوه ی مشیت الاهی توصیف شده است؛ به گونه ای که ولایت پیشوایان معصوم (علیهم السلام) فانی در ولایت حضرت حق بوده و اراده آن ذوات قدسی، مجرای ظهور مشیت الاهی و صفات جمال و جلال ربوبی است؛ به گونه ای که میان ولایت اهل بیت (علیهم السلام) و ولایت الاهی جز همگونی و وحدت دیده نمی شود؛ چنانکه در کلام امام صادق (علیه السلام) «إِنَّ وَلَایتَنَا وَلَایهُ اللهِ عَزَّوَجَلّ» به این یگانگی تصریح شده است.
این کلام عمیق و پرمعنای امام صادق (علیه السلام) بیانگر یگانگی ولایت اهل بیت (علیهم السلام) با ولایت الاهی از باب مظهریت ولایت اهل بیت نسبت به ولایت خداست؛ زیرا در برابر ولایت الاهی چیزی وجود ندارد، بلکه ولایت از صفات فعلی خداست که اقتضای ظهور دارد تا مظاهر خود را متجلّی سازد. لیکن در مقام سلطنت تکوینی و تدبیر تشریعی به دلیل بُعد مناسبت میان عزّت قِدَم و ذلّت حدوث، برای تصرّف و سلطنت و تدبیر، خلیفه برگزید تا در شئون ولایت و تصرّف در جهان هستی، آیت او باشد(۲۲۴). پس ولایت انسان کامل، از باب مظهریت الاهی است و تمامی افعال و تصرّفات او، مظهر صفات علیای خدای متعال است؛ یعنی او مرآت است و مَجلی و ولایت خداوند متجلّی در آن آینه. از این رو، ولایت الاهی، برآمده از قدرت و علم ذاتی خداست و چون صفات الاهی ذاتاً اقتضای ظهور دارند، مخلوقات را به ظهور رساند و مظاهر خود را متجلّی ساخت. پس تمامی افعال و تصرّفات خلیفه خدا که مظهر صفت ولایت مستخلفٌ عنه است، مظهر صفات عُلیای خداوند است. در حقیقت فقط خداست که جهان را مدیریت می کند و هرگونه ولایت داری به ولایت الاهی باز می گردد، زیرا ولایت مستقل و اصیل که صفت ذات نامتناهی خداوند است، خود نیز نامتناهی است. پس حدّی ندارد تا پس از آن، نوبت به ولایت دیگری برسد؛ خواه در عرض ولایت او باشد یا در طول آن، زیرا خدایی که صمد است، نقطه ای خالی باقی نمی گذارد و در دایره هستی جایی نیست که از حیطه تسلّط او بیرون باشد تا دیگری بخواهد در آن اثری بگذارد و ولایتی داشته باشد.
بر این اساس، اگرچه خداوند جهان را با وسائطی می آفریند و تدبیر می کند، اما باید توجه داشت که وجود وسائط، هرگز سبب دوری او از آن ها نشده و او در هرحال به گونه یکسان به آن ها نزدیک است و چیزی نزدیک تر از خدا به آن ها نیست، زیرا معیت حق با اشیا، به گونه ای است که هم ترتّب واسطه ها در نظام خلقت را برمی تابد، هم سلطنت تکوینی او بر تمام هستی را. قرب الاهی نیز از نوع مقارنه ای نیست تا در واسطه ها دوری پدید آورند، بلکه از نوع قیومی است که هر چیزی خواه با واسطه پدید آمده باشد یا بی واسطه متقوّم به خداوند است، زیرا ربوبیت خدا نامحدود است و در همه کارهای جزئی و ظاهری نیز هرچه هست آیت اوست.
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿وَ مَا ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾ (بقره: ۵۷) فرمود:
إِنَّ اللهَ تَعَالَی أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ یظْلَمَ وَ لَکِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَایتَنَا وَلَایتَهُ حَیثُ یقُولُ: ﴿إِنَّما وَلِیکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا﴾؛ (مائده: ۵۵) یعْنِی الْأَئِمَّه (علیهم السلام)(۲۲۵)؛ خدای متعال، عزیز و بزرگوار تر از این است که ستم کند و یا به خود ظلم نسبت دهد، او ما خاندان را با خود قرین قرار داد و ظلم به ما خاندان را ظلم به خود شمرد و ولایت ما خاندان را ولایت خود دانست، آنگاه که فرمود: ولی شما خداست و رسول او و کسانی که ایمان آورده اند؛ یعنی امامان اهل بیت (علیهم السلام).
تأکید روایات بر قرابت و پیوستگی ولایت اهل بیت (علیهم السلام) با ولایت الاهی، برای آن است که ولایت پیشوایان معصوم مجرای اراده خداوند و نمود عینی ولایت او بوده و ولایت خداوند از رهگذر ولایت پذیری اولیای معصوم (علیهم السلام) حاصل می شود. این نگاه توحیدی؛ یعنی مظهریت و آیت بودن ولایت امامان (علیهم السلام)، در روایات به گونه های مختلفی بیان شده است.
امام باقر (علیه السلام) در سخن زیبایی، تجلی مشیت الاهی در اراده امام معصوم (علیه السلام) را این گونه بیان فرمود:
فَنَحْنُ نَفْعَلُ بِإِذْنِهِ مَا نَشَاءُ وَ نَحْنُ لَا نَشَاءُ إِلَّا مَا شَاءَ اللهُ وَ إِذَا أَرَدْنَا أَرَادَ الله(۲۲۶)؛ ما خاندان عصمت، هر آنچه انجام می دهیم به اذن خداست و هرگز چیزی را برنمی گزینیم مگر آنکه خدا آن را خواسته باشد و هرگاه چیزی را اراده کنیم خداوند آن را اراده می فرماید.
از امام صادق (علیه السلام) نیز روایت شده است که فرمود:
وَ مَا أَشَاءُ إِلَّا مَا شَاءَ الله(۲۲۷)؛ ما جز خواسته الاهی، چیزی را اراده نمی کنیم.
انسان کامل ازآن جهت که مظهر اسم اعظم الاهی است همواره مجرای فیض خاص خداست، هرچند ممکن است وجود عنصری او زماناً متأخر باشد، لیکن وجود ملکوتی و نورانی او از علل وسطیه محسوب می شود(۲۲۸). پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت (علیهم السلام) از آن رو که مظهر اتم و اکمل اسم اعظم الاهی اند، جامع همه اسما و صفات حضرت حق بوده و ولایت ایشان نیز مافوق دیگر اولیای الاهی اند، به همین سبب خداوند همگان را به ولایت کبرای اهل بیت (علیهم السلام) فراخوانده و از بندگان در این باره پیمان گرفته است؛ همان عهد دیرینی که در پیمان الست(۲۲۹)، همه به آن اقرار و اعتراف کرده اند.
بُکَیر ابن اعین از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که حضرت باقر (علیه السلام) بارها می فرمود:
کَانَ أَبُو جَعْفَرٍ (علیه السلام) یقُولُ: إِنَ اللهَ أَخَذَ مِیثَاقَ شِیعَتِنَا بِالْوَلَایهِ لَنَا وَ هُمْ ذَرٌّ یوْمَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَی الذَّرِّ وَ الْإِقْرَارَ لَهُ بِالرُّبُوبِیهِ وَ لِمُحَمَّدٍ بِالنُّبُوَّهِ وَ عَرَضَ اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ أُمَّتَهُ فِی الطِّینِ وَ هُمْ أَظِلَّهٌ وَ خَلَقَهُمْ مِنَ الطِّینَهِ الَّتِی خُلِقَ مِنْهَا آدَمُ وَ خَلَقَ اللهُ أَرْوَاحَ شِیعَتِنَا قَبْلَ أَبْدَانِهِمْ بِأَلْفَی عَامٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَیهِ وَ عَرَّفَهُمْ رَسُولَ اللهِ وَ عَرَّفَهُمْ عَلِیاً وَ نَحْنُ نَعْرِفُهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْل(۲۳۰)؛ خدا از شیعیان ما آنگاه که در عالم ذر بودند، به ولایت ما اهل بیت پیمان گرفت، آنگاهی که از همه در عالم ذر نسبت به ربوبیت خود و نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) پیمان گرفت و خداوند امت پیامبر را به ایشان در گل ارائه فرمود آنگاه که مانند سایه ها بودند (روح بدون پیکر یا با پیکر مثالی بودند) و آنان را از گلی آفرید که آدم را از آن آفرید و ارواح شیعیان ما را دو هزار سال پیش از بدن هایشان آفرید و بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) عرضه داشت، پیامبر و علی (علیهما السلام) آنان را شناخت، ما اهل بیت نیز آنان را از گفتارشان می شناسیم (یعنی محبت و ولایت ما در گفتار آنان آشکار است).
از امام عسکری (علیه السلام) نقل شده است که در تفسیر آیه مبارکه ﴿وَ ظَلَّلْنا عَلَیکُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَیکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوی کُلُوا مِنْ طَیباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾ (بقره: ۵۷) فرمود:
قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمْ کُلُوا مِنْ طَیباتِ ما رَزَقْناکُمْ وَ اشْکُرُوا نِعْمَتِی وَ عَظِّمُوا مَنْ عَظَّمْتُهُ وَ وَقِّرُوا مَنْ وَقَّرْتُهُ مِمَّنْ أَخَذْتُ عَلَیکُمُ الْعُهُودَ وَ الْمَوَاثِیقَ لَهُمْ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِینَ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما ظَلَمُونا لَمَّا بَدَّلُوا وَ قَالُوا غَیرَ مَا بِهِ أُمِرُوا وَ لَمْ یفُوا بِمَا عَلَیهِ عُوهِدُوا لِأَنَ کُفْرَ الْکَافِرِ لَا یقْدَحُ فِی سُلْطَانِنَا وَ مَمَالِکِنَا کَمَا أَنَّ إِیمَانَ الْمُؤْمِنِ لَا یزِیدُ فِی سُلْطَانِنَا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ یضُرُّونَ بِهَا لِکُفْرِهِمْ وَ تَبْدِیلِهِمْ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ: عِبَادَ اللهِ عَلَیکُمْ بِاعْتِقَادِ وَلَایتِنَا أَهْلَ الْبَیتِ وَ لَا تُفَرِّقُوا بَینَنَا(۲۳۱)؛ خدا به بنی اسرائیل فرمود: از روزی پاک که بر شما نازل کردیم بخورید و شکر گذار نعمت من باشید و کسانی را که من بزرگی و کرامت بخشیده ام بزرگ شمارید و احترام کنید؛ آنانی که از شما درباره آنان عهد وپیمان گرفتم؛ یعنی محمد و خاندان پاک او. خدای عزیز و بزرگ فرمود: آنان بدانند که در بد عهدی خویش بر ما ستم وارد نکرده اند از اینکه به دستور خدا رفتار نکردند و بر عهدشان پایدار نمانده اند؛ زیرا کفر کافران مانع ولایت و حکمرانی ما اهل بیت نخواهد بود همان گونه که ایمان گرویدگان بر سلطنت ما چیزی نمی افزاید، بلکه آنان به خاطر کفر ورزیدن خود بر خویشتن ظلم روا داشته اند. سپس حضرت این کلام رسول خدا را بازگو کرد که فرمود: بندگان خدا بر شما باد که به ولایت ما اهل بیت ایمان داشته باشید و در این امر بین ما خاندان تفاوت نگذارید.
آنچه در این روایت درباره ولایت پذیری مردم و یا تبدّل و کفر ورزی آنان، اشاره شده است، ناظر به وضعیت متزلزل مردم در تعامل با ولایت تشریعی و اعتباری اولیای معصوم است و آنچه با امر اعتباری زنده می شود و با نهی اعتباری می میرد، ولایت به معنای سرپرستی اعتباری است، اما ولایت تکوینی اهل بیت (علیهم السلام) غیر قابل تغییر است، زیرا وجود ولایت تکوینی مرهون ایجاد و جعل تکوینی است، چنان که زوال آن در گرو عدم افاضه تکوینی آن است و چنین مطلب تکوینی هرگز با نصبِ اعتباری پدید نمی آید تا با غصب اعتباری ناپدید گردد، بلکه این ولایت همواره برای آنان ثابت است هرچند همه مردم دنیا از آنان روبرگردانند.
بر این اساس، اگر انسان از کسانی اطاعت کند که خدای سبحان، مشروعیت فرمانروایی آنان را تأیید نکرده است، چنین شخصی گرفتار شرک در طاعت است، زیرا این امر سبب نفی ولایت امام معصوم و درنتیجه خروج از دائره ولایت الاهی می شود. چنان که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مَنْ أَشْرَکَ مَعَ إِمَامٍ إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللهِ مَنْ لَیسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللهِ کَانَ مُشْرِکاً بِالله(۲۳۲)؛ کسی که با امامی که امامت او از جانب خداست، دیگری را که امامتش از جانب خدا نیست شریک بداند، به خدا شرک ورزیده است.
جابر بن عبد الله انصاری می گوید: وقتی آیه شریفه ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ (نساء: ۵۹) بر پیامبر نازل شد، به محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردم:
قُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ عَرَفْنَا اللهَ وَ رَسُولَهُ فَمَنْ أُولُو الْأَمْرِ الَّذِینَ قَرَنَ اللهُ طَاعَتَهُمْ بِطَاعَتِکَ؟ فَقَالَ: هُمْ خُلَفَائِی یا جَابِرُ وَ أَئِمَّهُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِی أَوَّلُهُمْ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَین...(۲۳۳)؛ ما خدا و رسول او را می شناسیم، پس مراد از اولی الامر که خدا اطاعت آنان را همتای اطاعت شما قرار داده کیانند؟ فرمود: ای جابر! آنان جانشینان من و پیشوایان مسلمانان پس از منند؛ نخستین شان علی بن ابیطالب، سپس حسن و حسین و....
امیر مؤمنان (علیه السلام) با استناد به این آیه شریفه، امامان اهل بیت (علیهم السلام) را همانند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) حجّت های الاهی بر مردم معرفی کرده است. کسی پرسید حجت های الاهی کیانند؟ حضرت در پاسخ فرمود:
قَالَ السَّائِلُ: مَنْ هَؤُلَاءِ الْحُجَجُ؟ قَالَ: هُمْ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ مَنْ حَلَّ مَحَلَّهُ مِنْ أَصْفِیاءِ اللهِ الَّذِینَ قَرَنَهُمُ اللهُ بِنَفْسِهِ وَ رَسُولِهِ وَ فَرَضَ عَلَی الْعِبَادِ مِنْ طَاعَتِهِمْ مِثْلَ الَّذِی فَرَضَ عَلَیهِمْ مِنْهَا لِنَفْسِهِ وَ هُمْ وُلَاهُ الْأَمْرِ الَّذِینَ قَالَ اللهُ فِیهِمْ: أَطِیعُوا اللهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ(۲۳۴)؛ آنان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و کسانی از برگزیدگان الاهی که همانند اویند؛ آنانی که خدا ایشان را قرین خود و پیامبر گردانیده و اطاعتشان را همانند اطاعت خود، بر همگان لازم شمرده است؛ آنان صاحبان امرند که خدا درباره ایشان فرمود: از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید.
جابر بن عبد الله انصاری می گوید:
سَأَلْتُ أَبَا أبو جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ اللهِ تَعَالَی: إِنَّ اللهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَکَ قَالَ: یا جَابِرُ إِنَّ اللهَ لَا یغْفِرُ أَنْ یشْرَکَ بِوَلَایهِ عَلِی ابْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام) وَ طَاعَتِهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ وَ یغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یشاءُ فَإِنَّهُ وَلَایهُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (علیه السلام)(۲۳۵)؛ از امام باقر (علیه السلام) درباره معنای این آیه (خدا کسی را که شرک ورزد نمی بخشد) پرسیدم، فرمود: ای جابر! خدا کسی را نمی آمرزد که درباره ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) و اطاعت از او دیگری را شریک پندارد و مراد از سخن خدا (غیر از شرک را می بخشم به هرکه بخواهم) بخشش در پرتو ولایت علی (علیه السلام) است.
براین اساس، اطاعت از اولیای معصوم (علیهم السلام) از آن رو که آنان حجّت های الاهی و سخن گویان او در میان بندگانند و جز به رضای او فرمان ندهند، لازم و واجب است، چراکه فرمان و اراده آنان، جلوه فرمان و اراده خداوند است و غیر از خواسته او چیزی را اراده نمی کنند. اطاعت از ائمّه اطهار (علیهم السلام) به اطاعت خداوند بازمی گردد، هر که از ایشان فرمان برد، در حقیقت فرمان خدا را گردن نهاده و هر که با آنان مخالفت ورزد، از فرمان خدا سر باز زده است. از این رو، ولایت الاهی، بدون گرویدن به امامان اهل بیت (علیهم السلام) و سر سپردگی مطلق در برابر ولایت مطلقه آن ذوات قدسی ممکن نخواهد بود، زیرا ولایت و عبودیت خداوند تنها از رهگذر ولایت پذیری اولیای معصوم (علیهم السلام) شدنی است؛ همان گونه که انکار ولایت امامان (علیهم السلام) نیز سبب خروج از ولایت الاهی و هلاکت و گمراهی ابدی خواهد بود؛ چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
مَنْ کَذَبَ عَلَینَا أَهْلَ الْبَیتِ حَشَرَهُ اللهُ یوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمَی(۲۳۶)؛ کسی که ما اهل بیت را تکذیب کند، خداوند او را در قیامت کور محشور می کند.
در روایات بسیاری، امامان اهل بیت (علیهم السلام) محور حرکت توحیدی و عبودیت الاهی یادشده و معرفت و عبادت خداوند در پرتو معرفت و اطاعت آنان ممکن شمرده شده است.
بُرید عجلی گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
بِنَا عُبِدَ اللهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ مُحَمَّدٌ حِجَابُ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی(۲۳۷)؛ به وسیله ما خاندان نبوت، خدا پرستش شد و به وسیله ما خدا شناخته شد و به واسطه ما خدای تبارک وتعالی را به یگانگی شناختند و محمد پرده دار خدای تبارک وتعالی است (تا واسطه میان او و مخلوقش باشد).
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ الله(۲۳۸)؛ با عبادت ما، خدا بندگی شده و اگر ما نبودیم خدا پرستش نمی شد.
بر این اساس، اولین گام در مقام معرفت و پرستش حضرت احدیت، توجّه به مظاهر اسمای حسنای او؛ یعنی امامان اهل بیت (علیهم السلام) است. بدین سبب در برخی روایات(۲۳۹)، معرفت اهل بیت (علیهم السلام)، معیار ایمان و کفر ذکر گردیده و ورود به آستان عبودیت و بندگی بدون معرفت آن ذوات مقدس ناممکن شمرده شده است؛ زیرا ولایت آن بزرگواران مظهر ولایت الاهی و اراده و فرمان ایشان، مجرای مشیت خدای یگانه و گفتار و رفتارشان الگوی هدایت بندگان به سوی حقیقت و سعادتند.
تأکید روایات بر پیوند معرفت توحیدی با معرفت ولایی، از آن رو است که ادّعای موحّد بودن در نبود ولایت امامان معصوم (علیهم السلام) چیزی جز شرک و نفاق نخواهد بود، چراکه معرفت توحیدی و عبودیت الاهی در سخن و رفتار آن بزرگواران متجلی است و اولیای معصوم (علیهم السلام) سخنگویان پروردگار و نمادهای خدا خواهی و درگاه ورود به قلعه توحید است؛ همان گونه که در روایات بسیاری از امامان معصوم (علیهم السلام) به «لِسَانُ الله» و «وَجْهُ الله» و «بَابُ الله» و «عَینُ اللهِ» و «یدُ الله» و «دِینُ الله» و... یاد شده است.
توصیف امامان اهل بیت (علیهم السلام) به این صفات برای آن است که ولایت انسان کامل عین ولایت خداست، زیرا انسان کامل که دارای مقام والای ولایت الاهی و خلافت راستین خداست، ارتباط وثیقی با جهان آفرین و جهان بان دارد و وِزان انسان کامل در برابر جهان، وِزان روح انسان نسبت به بدن اوست، لذا پذیرش ولای او به مثابه تولّی خداست چه اینکه نکول ولای او هم سنگ با انکار ولایت خداست. از این رو، معرفت و تولی امامان اهل بیت (علیهم السلام) و فزونی توجه به آنان، سبب جوشش معرفت توحیدی و فزونی توجّه به ربوبیت الاهی است، زیرا آن بزرگواران مظهر کامل و نمود عینی ولایت الاهی اند و از خود چیزی ندارند.
اسود بن سعید گوید: از امام باقر (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
نَحْنُ حُجَّهُ اللهِ وَ نَحْنُ بَابُ اللهِ وَ نَحْنُ لِسَانُ اللهِ وَ نَحْنُ وَجْهُ اللهِ وَ نَحْنُ عَینُ اللهِ فِی خَلْقِهِ وَ نَحْنُ وُلَاهُ أَمْرِ اللهِ فِی عِبَادِه(۲۴۰)؛ ما خاندان نبوت، حجت خدا، درگاه ورود به آستان ربوبی، چهره خدانما، چشم خدانِگر و فرمانروایان الاهی در میان بندگان هستیم.
عبد الرحمن بن کثیر از حضرت صادق (علیه السلام) نقل کرده که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
أَنَا عِلْمُ اللهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللهِ النَّاطِقُ وَ عَینُ اللهِ النَّاظِرَهُ وَ أَنَا جَنْبُ اللهِ وَ أَنَا یدُ الله(۲۴۱)؛ من گنجینه علم خدا و قلب واعی او (مرکز حفظ اسرار الاهی) و زبان گویا و چشم بینا و پهلو و دست بخشایش گر خدایم.
مروان بن صبَّاح گزارش کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود:
إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَینَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِی خَلْقِهِ وَ یدَهُ الْمَبْسُوطَهَ عَلَی عِبَادِهِ بِالرَّأْفَهِ وَ الرَّحْمَهِ وَ وَجْهَهُ الَّذِی یؤْتَی مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِی یدُلُّ عَلَیهِ وَ خَزَائِنَهُ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَینَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا نَزَلَ غَیثُ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللهُ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ الله(۲۴۲)؛ خدای عز و جل ما را آفرید و آفرینش ما را نیکو گردانید و ما را انگاشت و صورت های ما را نیکو ساخت و ما را در میان بندگانش چشم خود گردانید و زبان گویای خود در میان آفریدگان و دست گشاده به رأفت و رحمت و وجهی که از آن جانب به خدا نزدیک شوند و درهای معرفت خویش که بر او دلالت می کنند و خزینه داران آسمان و زمینش قرار داد، به واسطه ما درختان به بار می نشیند و میوه ها به ثمر می رسند و جوی ها روان می شوند و به برکت ما باران از آسمان فرو می آید و گیاه از زمین می روید و به وسیله عبادت و خدا پرستی ما مردم خدا می پرستند و اگر ما خاندان نبودیم مردم خدا را پرستش نمی کردند.
بر پایه این گونه روایات، حرکت توحیدی و سلوک دین مدارانه، در گرو رویکرد به آستان اهل بیت عصمت (علیهم السلام) است و معرفت و عبودیت الاهی از رهگذر معرفت امامان معصوم (علیهم السلام) و اطاعت از آنان در همه شئون زندگی ممکن است. از این رو هنگامی که از امام حسین (علیه السلام) درباره خداشناسی پرسیده شد: فَمَا مَعْرِفَهُ اللهِ؟ حضرت در پاسخ فرمود:
مَعْرِفَهُ أَهْلِ کُلِ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِی یجِبُ عَلَیهِمْ طَاعَتُهُ(۲۴۳)؛ معرفت خدا همان شناخت اهل هر زمان نسبت به امامی است که خداوند اطاعتش را برهمگان واجب شمرده است.
معرفت امام (علیه السلام) از آن رو معرفت خدا یاد شده است که عبودیت و بندگی بدون معرفت ممکن نیست و معارف توحیدی چنان ژرف و عمیق است که جز برگزیدگان الاهی کسی درباره حقیقت غیر متعین و غیب الغیوبی خداوند و اوصاف او توان سخن گفتن ندارد، بلکه معارف توحیدی و راه و رسم بندگی را می باید از زبان سخنگویان الاهی؛ یعنی پیامبر و ائمه (علیهم السلام) آموخت. امام صادق (علیه السلام) فرمود:
مَنْ عَبَدَ اللهَ بِالتَّوَهُّمِ فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَی فَقَدْ کَفَرَ وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَی فَقَدْ أَشْرَکَ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَی بِإِیقَاعِ الْأَسْمَاءِ عَلَیهِ بِصِفَاتِهِ الَّتِی وَصَفَ بِهَا نَفْسَهُ فَعَقَدَ عَلَیهِ قَلْبَهُ وَ نَطَقَ بِهِ لِسَانُهُ فِی سَرَائِرِهِ وَ عَلَانِیتِهِ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ حَقّاً(۲۴۴)؛ کسی که خدا را با تو هّم او (تصور مصداق ذهنی او) بندگی کند، پس کافر شده است و کسی که اسم او نه ذاتش را بندگی کند کافر شده است و کسی که اسم را با ذاتش بندگی کند، مشرک شده است، و کسی که ذاتش را بندگی کند و با حمل کردن اسمایی بر او با صفاتی که خداوند خویش را با آن توصیف کرده، و قلب او نیز به آن معتقد شده و زبانش به آن گویا شود در باطن و آشکارش، پس ایشان اصحاب حقیقی امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند.
بنابراین، معرفت و ولایت امام معصوم (علیه السلام)، جلوه تام ولایت خداوند است؛ به گونه ای که پذیرش ولایت امام، سر سپردن به ولایت الاهی و مخالفت ورزی با او، سرپیچی از ولایت و ربوبیت تشریعی خداوند شمرده می شود.
۵. امام اسوه کامل هدایت:
نخستین گام در تکامل انسان، شناخت مسیر هدایت و راه های رسیدن به کمال است و مؤثرترین عاملی که در امر هدایت و تربیت بشر نقش اساسی دارد، وجود الگوهای برتر و کامل است، زیرا این الگوها کسانی هستند که مسیر کمال را پیموده و سالک این راه، باید گام در مسیر او گذارد و همچون او به سوی کمال رهسپار گردد تا به سرمنزل مقصود نائل گردد. از این رو، هر دین و مکتبی، برای ماندگاری و نفوذ در میان پیروان خود، به الگوها و نماد هایی نیاز دارد که تبلور و تجسم عینی اصول و ارزش های آن باشد؛ به گونه ای که هر فردی بتواند همه برجستگی های آن اندیشه و مکتب را در چهره و رفتار و شخصیت او بیابد تا از آن الگو پذیرد.
وجود الگوهای انسانی در جامعه، برای پرورش صحیح و رشد استعدادهای افراد جامعه ضروری است، زیرا الگوها، هم در مقام آموزش اصول عقیدتی و اخلاقی مُدل ذهنی را ارائه می دهند و هم در مقام عمل، الگوی عینی را در معرض نمایش قرار می دهند تا میزان و معیار سنجش رفتار دیگران باشند و براساس آن صفات پاک و پلید و فضایل و رذایل دیگر انسان ها مورد سنجش و اندازه گیری قرار گیرند. این گونه الگوهای صالح، اخلاق و رفتار و صفات عالی انسانی را به نمایش می گذارند تا زمینه ساز رشد و تعالی جامعه باشند.
در آیات و روایات، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) اسوه و الگوی کامل انسان های خداجو و کمال طلب معرفی شده اند. قرآن درباره نقش الگویی رسول خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) می فرماید:
﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِّمَن کَانَ یرْجُو اللهَ وَالْیوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللهَ کَثِیرًا﴾؛ برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی است، برای آنانی که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.
همان گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) الگو و اسوه هدایت برای سالکان راه حقیقت و دلیل اثبات حقانیت و درستی تعالیم اعتقادی و رفتاری پیام های آسمانی اسلام است، امامان اهل بیت (علیهم السلام) که وصل به مرکز نور نبوت رسول خاتمند نیز تابلو های راهنما به سوی حق و الگوهای هدایت و خدا پرستی اند که با حضور و زندگی معصومانه خویش محکم ترین دلیل حقانیت و صحت تعالیم اسلام به شمار می روند و پیروان خویش را از سراب حیرت و گمراهی رهانیده و به چشمه سار هدایت و نور رهنمون می سازند.
در برخی آیات و روایات، به نقش محوری و هدایت گری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان معصوم (علیهم السلام) اشاره شده است، مانند: ﴿اَفَمَن یهدی اِلَی الحَقِّ اَحَقُّ اَن یتَّبَعَ اَمَّن لا یهِدّی اِلّا اَن یهدی﴾(۲۴۵) امام باقر (علیه السلام) در توضیح این آیه شریفه فرمود:
فأمّا مَنْ یهْدِی اِلَی الحَقِّ فَهُوَ مُحمّدٌ وَ آلُ محمّدٍ (علیهم السلام) مِنْ بَعدِهِ وَ أمّا مَنْ لَا یهِدّی اِلاّ اَن یهدی فَهُوَ مَنْ خَالَفَ مِن قُرَیشٍ وَ غَیرِهِم أَهْلَ بَیتَهُ مِنْ بَعْدِه(۲۴۶)؛ مراد از هدایت گران به حق، اوصیای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و مقصود از هدایت نایافتگان، کسانی از قریش و غیر قریشند که پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به مخالفت با اهل بیت او برخاستند و امامت و جانشینی ایشان را نپذیرفتند.
امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه ﴿و عَلمتٍ و بِالنَّجمِ هُم یهتَدون﴾ (نحل: ۱۶) فرمود:
النَّجْمُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ الْعَلَامَاتُ هُمُ الْأَئِمَّهُ (علیهم السلام)(۲۴۷)؛ ستاره فروزان هدایت رسول خداست و نشانه های هدایت مائیم.
امام سجاد (علیه السلام) کسانی را که بدون الگوپذیری از اولیای معصوم در پی تقرّب به پیشگاه الاهی اند و یا با رهنمودهای آنان مخالفت ورزیده و به رأی خویش عمل می کنند، اهل آتش معرفی کرده، فرمود:
وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ خَالَفَ أَوْلِیاءَ اللهِ وَ دَانَ بِغَیرِ دِینِ اللهِ وَ اسْتَبَدَّ بِأَمْرِهِ دُونَ أَمْرِ وَلِی اللهِ کَانَ فِی نَار(۲۴۸)؛ بدانید هرکه از شیوه پیشوایان الاهی سرپیچی کند و بدون فرمان ولی خدا براساس نظر خویش به امور دین عمل کند، اهل آتش خواهد بود.
امام باقر (علیه السلام) تنها راه رسیدن به توحید را در گرو الگو پذیری از روش توحیدی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت (علیهم السلام) معرفی کرده و در تفسیر آیه شریفه ﴿قُل هٰذِهِ سَبیلی اَدعوا اِلَی الله عَلیٰ بَصیرَهٍ اَنا و مَنِ اتَّبَعَنی﴾(۲۴۹) می فرماید:
ذَاکَ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ أَمِیرُ المُؤمِنین (علیه السلام) وَ الأوصِیاءُ مِنْ بَعْدِهِم(۲۵۰)؛ راه حق، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امیرمؤمنان (علیه السلام) و دیگر امامان (علیهم السلام) است.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در خصوص هدایت گری سر سلسله امامت امیرمؤمنان (علیه السلام)، همگان را به همراهی و تبعیت از ایشان در هر شرایط امر فرمود و مردم را از نا فرمانی و مخالفت با طریقت نورانی او برحذر داشت:
أَمَا إِنَّکَ الْهَادِی، مَنِ اتَّبَعَکَ وَ مَنْ خَالَفَ طَرِیقَتَکَ فَقَدْ ضَلَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَه(۲۵۱)؛ آگاه باش تو (علی) پیروانت را به سوی حق رهنمون می کنی و هرکه از شیوه تو روی گرداند، تا روز قیامت گمراه خواهد ماند.
همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به جناب عمار یاسر سفارش اکید فرمود که:
یا عَمَّارُ إِنْ رَأَیتَ عَلِیاً سَلَکَ وَادِیاً وَ سَلَکَ النَّاسُ کُلُّهُمْ وَادِیاً فَاسْلُکْ مَعَ عَلِی فَإِنَّهُ لَنْ یدْلِیکَ فِی رَدًی وَ لَنْ یخْرِجَکَ مِنْ هُدًی(۲۵۲)؛ ای عمار! هرگاه علی را دیدی که به راهی می رود و تمامی مردم به راهی دیگر، تو راه علی (علیه السلام) را بگیر که او تو را به سوی هلاکت راهنمائی و از هدایت خارج نمی کند.
امیر مؤمنان (علیه السلام) امامان اهل بیت (علیهم السلام) را، نماد صراط حق و سبب پایداری ره پویان طریق حقیقت معرفی کرده و در مورد جدایی از خاندان عترت (علیهم السلام) فرمودند:
فَنَحْنُ عَلَی مِنْهَاجِ الْحَقِّ وَ مَنْ خَالَفَنَا فَعَلَی مِنْهَاجِ الْبَاطِلِ، وَ اللهِ لَئِنْ خَالَفْتُمْ أَهْلَ بَیتِ نَبِیکُمْ لَتُخَالِفُنَّ الْحَقَّ إِنَّهُمْ لَا یدْخِلُونَکُمْ فِی رَدًی وَ لَا یخْرِجُونَکُمْ مِنْ بَابِ هُدًی(۲۵۳)؛ ما اهل بیت، همواره بر روش حق استواریم و مخالفان ما بر شیوه باطل. به خدا سوگند اگر از خاندان پیامبر (علیهم السلام) خود روی گردانید، از حق روی برتافته اید، چرا که آنان هرگز شما را وارد پستی نکرده و از راه روشن صواب بیرون نکشند.
در توقیع امام عصر (عجّل الله فرجه) نیز تلازم و جدا ناپذیری حق از اهل بیت عصمت (علیهم السلام) این چنین بیان شده است:
وَ لْیعْلَمُوا أَنَّ الْحَقَ مَعَنَا وَ فِینَا لَا یقُولُ ذَلِکَ سِوَانَا إِلَّا کَذَّابٌ مُفْتَرٍ وَ لَا یدَّعِیهِ غَیرُنَا إِلَّا ضَالٌّ غَوِی(۲۵۴)؛ بدانید که حق فقط با ما و در گرو ماست؛ جز ما خاندان نبوت چنین نگوید مگر دروغگویان بهتان زننده و غیر از ما چنین ادعا نکند مگر گمراه فریب کار.
بر اساس روایات، انسان از آنجا که در شناخت وجودی خود و نیز تشخیص راه درست از کژراهه ها، به دستگیری راهبرِ بصیری نیاز دارد که به همه خواسته ها آگاهی و بر همه موانع راه احاطه داشته باشد، رویکرد به امامان معصوم (علیهم السلام) و تبعیت از رهنمودهای آنان نه تنها برای انسان یک نیاز بلکه یک ضرورت است؛ زیرا بدون پیوند با آن انوار مقدس، انسان گرفتار حیرتِ جهالت و گمراهیِ شهوت خواهد شد. از این رو، خدای حکیم آن ذوات قدسی را وسیله هدایت خلق و حجت خود بر بندگان قرار داد تا بندگان ضمن برخورداری از نیروی عقل بتوانند در پرتو رهنمود آن انوار مقدس، مسیر حق از بپیماید. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به هشام بن حکم فرمود:
یا هِشَامُ! إِنَّ للهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَینِ حُجَّهً ظَاهِرَهً وَ حُجَّهً بَاطِنَهً فَأَمَّا الظَّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّهُ (علیهم السلام) وَ أَمَّا الْبَاطِنَهُ فَالْعُقُول(۲۵۵)؛ ای هشام! خدا بر مردم دو حجّت و دلیل دارد: حجّت آشکار و حجّت نهان، حجّت آشکار، فرستاده شدگان و پیامبران و پیشوایان (علیهم السلام)اند و حجّت نهان عقل ها هستند.
این گونه احادیث به روشنی گویای آن است که امامان معصوم (علیهم السلام) نماد عینی حق و سخنگویان دینند و دیگران در فهم احکام دین و عمل به آن، باید به آنان رجوع کنند، زیرا تنها راه دست یابی به معارف ناب توحیدی و عمل به دستورات الاهی، رجوع به آنانی است که خزانه دار علوم وحیانی و منبع جوشان معارف الاهی در میان مردمند.
محرومیت و دوری از الگوهای هدایت، پیامدهای تباه کننده و خسارت بار دنیایی و آخرتی را به همراه دارد که مایه گمراهی و دوری از حریم بندگی خداوند است. آنانی که از قافله هدایت اولیای معصوم (علیهم السلام) وامانده اند همواره در حصار ظلمت و حیرت فرو مانده و از درک حقیقت توحید محرومند؛ زیرا پیمودن راه هدایت منحصر در پیروی از خاندان عصمت (علیهم السلام) است؛ چنان که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
مَن طَلَبَ الهُدَی فِی غَیرِهِم فَقَد کَذَّبَنَی(۲۵۶)؛ هر که در غیر امامان اهل بیت (علیهم السلام) هدایت جوید، مرا تکذیب کرده است.
دلیل این سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) آن است که حق منحصراً بر محوریت اهل بیت (علیهم السلام) می چرخد و نظرگاه قدسی پیشوایان معصوم (علیهم السلام) محور گردش حق است. چنان که در جای دیگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
فَنُورُ الْحَقِ مَعَنَا نَازِلٌ حَیثُمَا نَزَلْنَا(۲۵۷)؛ نور حق، ملازم ما خاندان است و هرجا ما فرود آییم، حق نیز آنجا حضور دارد.
۶. امام معیار معرفت و اطاعت:
بر اساس روایات شیعه، اطاعت و عبودیت الاهی، در گرو معرفت دینی است و همه معارف دین در وجود امام (علیه السلام) تبلور یافته است و معرفت امام (علیه السلام) کلید معارف بنیادین دین از مبدأ تا معاد است؛ به گونه ای که خداشناسی، پیامبر شناسی، معاد شناسی و دیگر آموزه های معرفتی دین، متوقف بر معرفت ولایی و امام شناسی است.
در این جا با بهره گیری از روایات وارد شده در این زمینه، به تبیین محوریت معرفت امام (علیه السلام) نسبت به دیگر معارف اعتقادی دین، می پردازیم.
درباره پیوند خدا شناسی با امام شناسی، از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَ اللهَ وَ مَنْ جَهِلَهُمْ فَقَدْ جَهِلَ الله وَ مَنْ تَخَلَّی مِنْهُمْ فَقَدْ تَخَلَّی مِنَ اللهِ(۲۵۸)؛ هر کس ایشان(امامان اهل بیت) را بشناسد، خدا را شناخته است، هر کس ایشان را نشناسد، خدا را نشناخته و هر کس آنان را رها کرده باشد خدا را رها کرده است.
از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که آن حضرت پس از معرفی امامان پس از خود، در بیان پیوستگی معرفت خویش با معرفت اهل بیتش، فرمود:
مَنْ عَرَفَهُمْ فَقَدْ عَرَفَنِی(۲۵۹)؛ کسی که آنان را بشناسد (معرفت و ایمان داشته باشد)، مرا شناخته است.
در حدیث دیگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در بیان محوریت معرفت اهل بیت و پیوند آن با ربوبیت الاهی، به امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:
یا عَلِی مَا عُرِفَ اللهُ إِلَّا بِی ثُمَّ بِکَ مَنْ جَحَدَ وَلَایتَکَ جَحَدَ اللهَ رُبُوبِیتَهُ(۲۶۰)؛ ای علی! خداوند جز به من و سپس به تو، شناخته نشده است، هر کس ولایت تو را انکار کند، ربوبیت خدا را انکار کرده است.
در دعایی از امام صادق (علیه السلام) در پیوند توحید و نبوت با امامت و محوریت معرفت امام این گونه بیان شده است:
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی(۲۶۱)؛ پروردگارا خودت، خویش را بر من بشناسان که اگر خودت را برایم نشناسانی، پیامبرت را نخواهم شناخت؛ خدایا رسول خویش را به من بشناسان که اگر تو رسول خود را به من نشناسانی من حجّت تو را نخواهم شناخت؛ بار خدایا حجّتت را به من معرفی فرما که اگر تو حجّت خود را به من نشناسانی در پیمودن راه دین، گمراه خواهم شد.
در این کلام نورانی امام صادق (علیه السلام)، اگرچه معرفت توحیدی، مبدأ و سر آغاز دیگر معرفت ها بیان شده است و معرفت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امام (علیه السلام) در پرتو معرفت خدا حاصل می شود، اما کلید معرفت توحیدی و نبوی، معرفت امام و حجت یاد شده است.
در این جا ممکن است این پرسش پدید آید که آیا در نظام معرفتی، روش شناخت از بالا به پایین است یا بالعکس؟ آیا خدا شناسی و پیامبر شناسی متوقف بر حجت شناسی است یا حجت شناسی متوقّف بر پیامبر شناسی و خداشناسی است؟ آیا سیر معرفت از خدا شروع می شود و به امام می رسد یا از باید از امام شروع کنیم تا به خدا برسیم؟
پاسخ آن است که معرفت و شناخت دو گونه است: اجمالی و تفصیلی. معرفت اجمالی، به ترتیب از بالا به پایین است، اما معرفت تفصیلی، از پایین شروع و به بالا ختم می شود. در شناخت اجمالی ابتدا خدا و سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امامان (علیهم السلام) را می شناسیم؛ یعنی معرفت توحیدی ریشه و خاستگاه همه معرفت های دیگر است؛ اما در شناخت تفصیلی به گونه ای که تفصیلاً بخواهیم به حقایق دین از اصول و فروعش پی ببریم، معرفت حجت کلید گشایش دیگر معرفت های بنیادی است و نخست باید امام (علیه السلام) را بشناسیم تا در پرتو علم بی کران و تعلیمات معصومانه او، به معارف عمیق توحیدی و احکام سعادت بخش دینی نائل شویم.
معرفت اجمالی، مبتنی بر نگاه هستی شناسانه به موضوع معرفت است. از این رو، سیر نزولی دارد و مبدأ هستی، نقطه آغاز معرفت است. این سیر مطابق با مراحل شناخته شده در اصول اعتقادی است که بر اساس آن خدا شناسی و ضرورت توحید اساس همه معرفت ها و دیگر مبانی اعتقادی است و ضرورت ارسال رُسل و وجود امام و حجت نیز پس از خداشناسی و معرفت توحید معنا پیدا می کند. اما معرفت تفصیلی، از آن رو که معرفت اجمالی پیش فرض آن است، دارای سیر صعودی بوده و در صدد بسط و توسعه معارف توحیدی از راه معرفت امام (علیه السلام) است. رویکرد اصلی در سیر معرفت اجمالی، شناخت اصل مقصد است، اما در معرفت تفصیلی، رویکرد اصلی، رسیدن به مقصد است.
بنابراین، معرفت اجمالی، از خدا شروع می شود؛ یعنی در قدم نخست، خدا و مبدأ جهان هستی را از طریق وجود خودمان و مشاهده سایر آثار آفاقی و انفسی او می شناسیم سپس از طریق شناخت حکمت و دیگر صفات الاهی، اعتقاد به لزوم نبوت و امامت پیدا می کنیم. اما معرفت تفصیلی که در پی معرفت افزایی و تکامل معرفتی است، سیر معرفت از پایین به طرف بالاست، زیرا اگر بخواهیم مطالب را به طور مفصل بفهمیم، باید از پایین شروع کنیم و پس از معرفت امام (علیه السلام)، در شناخت تفصیل حقایق دین اعم از اصول و فروع آن، سراغ امام و حجت الاهی می رویم تا وظایف و تکالیف دینی را از او بگیریم. این دو سیر معرفتی، باهم کاملاً هماهنگ است و معرفت تفصیلی در راستای توسعه معرفت اجمالی است نه در برابر آن.
از این رو، در دعای شریفی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شد، حضرت در فقرات نخست، به سیر نزولی معرفت از بالا به پائین اشاره کرده است، اما در پایان دعا به سیر صعودی معرفت پرداخته و جایگاه محوری امام (علیه السلام) در معرفت تفصیلی را بیان فرموده است. بر پایه این فرمایش إمام صادق (علیه السلام)، کلید معرفت توحیدی، راهنما شناسی و معرفت امام (علیه السلام) است و انسان مؤمن باید همواره نخستین خواسته خود از پیشگاه الاهی را معرفت امام و حجت بداند و معرفت امام را کلید شناخت اصول و فروع دین و مایه ثبات در راه مستقیم هدایت و نجات از گمراهی شمارد.
با توجه به این پیوند عمیقی که میان اصل امامت با دیگر اصول و مبانی اعتقادی دین وجود دارد، در آموزه های دینی، مردم بیش از هرچیزی، نسبت به معرفت و ولایت امامان اهل بیت (علیهم السلام) سفارش شده اند(۲۶۲)، زیرا امامت و معرفت ولایی امام، مایه قِوام معرفت توحیدی و کلید دیگر معارف دین است و در سایه پیوند ولایی، پیوند انسان با خدا و دین او نیز همواره استوار خواهد بود. از این رو، پیشوایان دین، بیش از هر چیزی نسبت به انحراف مردم از محور ولایت اهل بیت (علیهم السلام) دغدغه مند بوده و در احادیث بسیاری بر لزوم ولایت امامان اهل بیت (علیهم السلام)، تأکید شده است.
از جمله احادیثی که به این جایگاه محوری امامت نسبت به دیگر معارف دین اشاره دارد، سخن معروف امام باقر (علیه السلام) به زراره است که فرمود:
بُنِی الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسَهِ أَشْیاءَ عَلَی الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوَلَایهِ قَالَ زُرَارَهُ: فَقُلْتُ: وَ أَی شَیء مِنْ ذَلِکَ أَفْضَلُ؟ فَقَالَ: الْوَلَایهُ أَفْضَلُ لِأَنَّهَا مِفْتَاحُهُنَّ وَ الْوَالِی هُوَ الدَّلِیلُ عَلَیهِنَّ(۲۶۳)؛ اسلام بر پنج چیز استوار است: نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. زراره گوید: عرض کردم: کدامیک از این ها برتر است؟ حضرت فرمود: ولایت برتر است، زیرا ولایت کلید آن هاست و شخص والی دلیل و راهنمای آن هاست.
سرّ اینکه در این حدیث شریف، امام باقر (علیه السلام)، امام شناسی را کلید معارف توحیدی دانسته و عبودیت و معرفت و وحدانیت الاهی را از رهگذر معرفت امام ممکن شمرده شده است، آن است که همه آموزه های وحیانی دین و راه و روش زندگی الاهی در وجود امام عینیت و تجسم یافته و هیچ یک از دیگر احکام دین، همسنگ آن نیست، زیرا همه امور و تکالیف دینی باید مطابق با نظر و رهنمود او انجام پذیرد. از این رو، در ادامه حدیث پیشین، امام باقر (علیه السلام) با تأکید بر تمایز و برجستگی خاص مسأله امامت و ولایت در میان دیگر معارف دین فرمود:
ذِرْوَهُ الْأَمْرِ وَ سَنَامُهُ وَ مِفْتَاحُهُ وَ بَابُ الْأَشْیاءِ وَ رِضَا الرَّحْمَنِ الطَّاعَهُ لِلْإِمَامِ بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ... أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلًا قَامَ لَیلَهُ وَ صَامَ نَهَارَهُ وَ تَصَدَّقَ بِجَمِیعِ مَالِهِ وَ حَجَّ جَمِیعَ دَهْرِهِ وَ لَمْ یعْرِفْ وَلَایهَ وَلِی اللهِ فَیوَالِیهُ وَ یکُونَ جَمِیعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَیهِ مَا کَانَ لَهُ عَلَی اللهِ جَلَّ وَ عَزَّ حَقٌّ فِی ثَوَابِهِ وَ لَا کَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِیمَانِ(۲۶۴)؛ بلند مرتبه ترین امر دین و کلید آن و در همه چیز و مایه خشنودی خدای رحمان، اطاعت از امام پس از شناخت اوست. همانا اگر مردی شب ها را به عبادت به پا خیزد و روزها را روزه بدارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در همه دوران عمرش به حج رود، اما امر ولایت ولی خدا را نشناسد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش را با راهنمائی او انجام دهد، برای او از طرف خدا حق پاداشی نیست و از اهل ایمان شمرده نمی شود!
امیر مؤمنان (علیه السلام) به ابن کوّاء فرمود:
إِنَّ اللهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِی یؤْتَی مِنْهُ فَمَنْ عَدَلَ عَنْ وَلَایتِنَا أَوْ فَضَّلَ عَلَینَا غَیرَنَا فَإِنَّهُمْ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُون(۲۶۵)؛ خدای تبارک وتعالی اگر می خواست خود را به بندگانش می شناساند؛ اما خاندان را دروازه شناخت خود و مسیری که باید بندگان از آن وارد شوند، قرار داده است، کسانی که از ولایت ما کناره گیرند یا دیگران را بر ما برتری دهند، آنان از صراط مستقیم حق، فرو غلطیده اند.
امام صادق (علیه السلام) رویکرد به ائمه (علیهم السلام) را معیار ایمان و رویگردانی یا بی تفاوتی نسبت به آنان را مایه کفر و گمراهی شمرده است:
مَن عَرَفَنَا کَانَ مُؤمِناً وَ مَن أَنکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَن لَم یعرِفنَا وَ لَم ینکِرنَا کَانَ ضَالًّا(۲۶۶)؛ هر که به ما خاندان اهل بیت گروید، اهل ایمان است و هرکه از ما روی گردان باشد کافر است و هرکه نسبت به ما بی تفاوت باشد، گمراه است.
امام باقر (علیه السلام) نیز راه وصول به معرفت توحیدی و عبودیت خداوند را امامان اهل بیت (علیهم السلام) معرفی کرده؛ فرمود:
بِنَا عُبِدَ اللهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی(۲۶۷)؛ به سبب ما، پروردگار سبحان پرستیده شده و به سبب ما خدا شناخته شده و به سبب ما، خدای متعالی، یگانه شمرده شده است.
بر این اساس، تنها معیار سنجش حق از باطل و هدایت از گمراهی، معرفت امام (علیه السلام) و سپس همراهی و پیروی از اوست؛ چنانکه در حدیث یادشده نیز بر تقدم معرفت بر طاعت تصریح شده بود. پس تا زمانی که انسان با امام و محور دین پیوند داشته باشد، در مسیر هدایت استوار است هرچند در این راه تنها باشد. از این رو، در حدیثی که ابی ایوب انصاری نقل کرده است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به شاخص بودن امام (علیه السلام) اشاره کرده و بر ضرورت همراهی با او در هر شرایطی، تأکید فرموده است:
سَمِعْتُ النَّبِی (صلی الله علیه و آله) یقُولُ لِعَمَّارِ بْنِ یاسِرٍ تَقْتُلُکَ الْفِئَهُ الْبَاغِیهُ وَ أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَکَ یا عَمَّارُ إِذَا رَأَیتَ عَلِیاً سَلَکَ وَادِیاً وَ سَلَکَ النَّاسُ وَادِیاً غَیرَهُ فَاسْلُکْ مَعَ عَلِی وَ دَعِ النَّاسَ إِنَّهُ لَنْ یدْلِیکَ فِی رَدًی وَ لَنْ یخْرِجَکَ مِنَ الْهُدَی، یا عَمَّارُ إِنَّهُ مَنْ تَقَلَّدَ سَیفاً أَعَانَ بِهِ عَلِیاً عَلَی عَدُوِّهِ قَلَّدَهُ اللهُ تَعَالَی یوْمَ الْقِیامَهِ وِشَاحاً مِنْ دُرٍّ وَ مَنْ تَقَلَّدَ سَیفاً أَعَانَ بِهِ عَدُوَّ عَلِی قَلَّدَهُ اللهُ تَعَالَی یوْمَ الْقِیامَهِ وِشَاحاً مِنْ نَارٍ(۲۶۸)؛ از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم که به عمار یاسر فرمود: ای عمار! تو را گروه طغیانگر به قتل رساند در حالی که تو بر حقی و حق با تو است، ای عمار هرگاه دیدی که علی (علیه السلام) به سویی می رود و همه مردم به طرف دیگر می روند، تو با علی همراه باش و همگان را رها کن، زیرا او هرگز تو را به هلاکت نزدیک نکند و از هدایت دور نگرداند. ای عمار! هر کس شمشیرش را برای یاری علی حمایل کند، خداوند در روز قیامت گردن بندی از دُرّ یکتا به او بپوشاند و هر کس شمشیرش را برای کمک به دشمنان علی بر دوش کشد حق تعالی در قیامت گردن بندی از آتش بر گردن او بیاویزد.
با این نگاه، روشن می شود که معرفت اهل بیت (علیهم السلام) و پیروی از آنان، مهم ترین پیش نیاز معرفت توحیدی و ورود به آستان حضرت حق است؛ زیرا حق تعالی به واسطه اسماء و صفات حسنای خود بر پهنه هستی جلوه کرده است و اسماء حسنای الاهی، حقیقت نورانی امامان اهل بیتند و رهیافت به معارف عمیق توحیدی، جز در پرتو ولایت آن ذوات پاک که مقرّبان و باریافتگان آستان ربوبی اند ممکن نیست. پس نخستین بایستگی معرفت توحیدی، رجوع به امامان معصوم (علیهم السلام) و پذیرش مرجعیت دینی آن انوار مقدس است.
در مجلس مناظره ای که توسط دربار مأمون برگزار شده بود امام رضا (علیه السلام) ضمن گفتگوی طولانی با علمای اهل کتاب، به عِمران صابی درباره توحید خداوند فرمود:
مَنْ أَخَذَ عِلْمَ ذَلِکَ بِرَأْیهِ وَ طَلَبَ وُجُودَهُ وَ إِدْرَاکَهُ عَنْ نَفْسِهِ دُونَ غَیرِهَا لَمْ یزْدَدْ مِنْ عِلْمِ ذَلِکَ إِلَّا بُعْداً لِأَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ عِلْمَ ذَلِکَ خَاصَّهً عِنْدَ قَوْمٍ یعْقِلُونَ وَ یعْلَمُونَ وَ یفْهَمُونَ(۲۶۹)؛ کسی که علم توحید را مطابق درک خود پندارد و فهم و ادراک آن را از جانب خویش نه از غیر خود طلب نماید، چنین علمی جز دوری از حقیقت نتیجه ای ندارد، زیرا خداوند علم آن را ویژه کسانی قرار داده است که خردمندانه می اندیشند و می دانند و فهم و درک می کنند.
از این نظر، گرچه انسان ها متناسب با فهم فطری خویش مرتبه ای از توحید را درک می کنند، اما انبیا و اولیای الاهی به ویژه ائمه معصومین (علیهم السلام) با ارائه توحید ناب، عالی ترین مراتب معرفت توحیدی را برای مردم بیان کرده و آنان را از توقف در درک های سطحی توحید بر حذر داشته اند. بنابراین، انسان ها در شناخت معارف توحیدی و گام نهادن در مسیر هدایت، به پیروی از این پیشوایان بصیر و خطا ناپذیری که به همه شئون هستی احاطه دارند نیازمندند تا بتوانند در پرتو رهنمودهای صائب و راهگشای آنان به معارف عمیق توحیدی راه یابند.
آگاهی به همه مراتب معرفت توحیدی؛ یعنی توحید در خالقیت، ربوبیت، الوهیت و سایر صفات کمالیه، و نیز عینیت صفات ذاتیه با ذات مقدس و در نهایت وحدت مطلقه ذاتیه او، در ابتدا تدریجاً به صورت عقلی شکل می گیرد، لیکن درک حقیقی هنگامی حاصل می شود که توجّه به احاطه وجودی او بر تمامی مراتب هستی و موجودات این عالم باشد؛ یعنی موجودات در تمامی شئون وجودی خود، استقلال نداشته و تمام هستی و کمالات آن ها که از اسماء حسنای خدا و از صفات زیبای او ظهور و بروز یافته اند، جز با درک و شهود قلبی امکان پذیر نیست. چنین شهود تامی در این عالم، جز برای مظاهر تامّ اسماء حسنای الاهی یعنی ائمه (علیهم السلام) میسر نیست و کسانی به این شهود عقلی و قلبی نایل می شوند که از طریق این خاندان به این هدف والا دست یافته و از این راه تخطی ننمایند.
در برخی روایات، گستره ولایت اهل بیت (علیهم السلام) چنان است که فیض هدایت و تشریع از مجاری دیگر انبیای الاهی نیز به واسطه امامان اهل بیت (علیهم السلام) و اقرار به ولایت مطلق آن ذوات مقدس صورت می گیرد؛ به گونه ای که حتی پیامبران اولوا العزم (علیهم السلام) نیز نیازمند توجّه به امامان اهل بیتند، تا از راه اتصال و ارتباط با مظهر تام اسما و صفات الاهی و اقرار به ولایت امامان اهل بیت (علیهم السلام) به مقام نبوّت نائل شوند.
امام صادق (علیه السلام) در این زمینه فرمود:
ولایتُنا ولایهُ اللهِ الَّتِی لَم یبعَث نَبِیاً قَطُّ إِلا بِها(۲۷۰)؛ ولایت ما خاندان نبوت، ولایت خداست؛ همان چیزی که هیچ پیامبری به مقام نبوت برانگیخته نشده است مگر بر پایه آن.
نیز آن حضرت در بیان دیگری فرمود:
مَا مِن نَبِی نُبِّئَ وَ لَا مِن رَسُولٍ أُرسِلَ إِلَّا بِوَلَایتِنَا وَ بِفَضلِنَا عَلی مَن سِوَانَا(۲۷۱)؛ هیچ پیامبری به نبوت نرسید و هیچ فرستاده ای به رسالت مبعوث نگشت مگر به سبب ولایت ما خاندان و برتری ما بر دیگران.
هم چنین امام رضا (علیه السلام) اعتراف به مقام ویژه اهل بیت عصمت (علیهم السلام) را اساس نبوّت دیگر پیامبران یاد فرمود:
لَن یبعَثَ اللهُ رَسُولًا إِلَّا بِنُبُوَّهِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ وَصِیهِ عَلِی (علیه السلام)(۲۷۲)؛ خداوند هیچ پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد مگر بر اعتقاد به نبوت پیامبر خاتم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) و وصی او امیر مؤمنان علی (علیه السلام).
ابوبصیر نقل می کند که حضرت صادق (علیه السلام) به من فرمود:
یا أَبَا مُحَمَّدٍ! إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یعْطِ الْأَنْبِیاءَ شَیئاً إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَاهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلّم) قَالَ وَ قَدْ أَعْطَی مُحَمَّداً جَمِیعَ مَا أَعْطَی الْأَنْبِیاءَ وَ عِنْدَنَا الصُّحُفُ الَّتِی قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ- صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی(۲۷۳)؛ ای ابا محمد! به راستی که خداوند به پیامبری چیزی نداده است، مگر این که آن را به محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) اعطا کرده است؛ سپس فرمود: به تحقیق که خداوند به محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) تمامی آن چه را که به انبیاء داده، اعطا کرده است و نزد ما صحیفه هایی است که خداوند فرموده است: صحیفه های ابراهیم و موسی(۲۷۴).
ابو حمزه ثمالی می گوید: به امام سجّاد (علیه السلام) عرض کردم: امامان از شما، آیا مرده را زنده می کنند و جذام و پیسی را خوب می نمایند و روی آب، راه می روند! فرمود:
قُلْتُ فَالْأَئِمَّهُ مِنْکُمْ یحْیونَ الْمَوْتَی وَ یبْرِءُونَ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ یمْشُونَ عَلَی الْمَاءِ فَقَالَ مَا أَعْطَی اللهُ نَبِیاً شَیئاً إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَی مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلّم) وَ أَعْطَاهُ مَا لَمْ یعْطِهِمْ وَ لَمْ یکُنْ عِنْدَهُمْ وَ کُلَّمَا کَانَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) فَقَدْ أَعْطَاهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) ثُمَّ الْحَسَنَ ثُمَّ الْحُسَینَ ثُمَّ إِمَاماً بَعْدَ إِمَامٍ إِلَی یوْمِ الْقِیامَهِ مَعَ الزِّیادَهِ الَّتِی تَحْدُثُ فِی کُلِّ سَنَهٍ وَ فِی کُلِّ شَهْرٍ وَ فِی کُلِّ یوْمٍ(۲۷۵)؛ هر آنچه خداوند به دیگر پیامبران داده است به محمّد (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز داده است، اما به او چیزهایی داده که به دیگر پیامبران نداده و در نزد دیگران نبوده است. و هر آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) داشته است به امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز عطا شده است و بعد از او به امام حسن (علیه السلام) و بعد از او به امام حسین (علیه السلام) و پس از او به هر امامی پس از دیگری تا روز قیامت، آن را به اضافه آنچه در هر سال و هر ماه و هر روز پدید می آید، داده است.
بر این اساس، فیض هدایت و معرفت به واسطه امام معصوم (علیه السلام) افاضه می شود؛ پس یگانه راه بهره مندی از علوم و معارف الاهی، پیوست مداوم با ولایت اهل بیت (علیهم السلام) و عبور از این گذرگاه است، زیرا فیض هدایت و علوم و معارف الاهی به واسطه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و سپس از طریق امیر مؤمنان (علیه السلام) و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) به بشریت افاضه می شود؛ چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) خود فرمود:
أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیأْتِ مِنَ الْبَاب(۲۷۶)؛ من شهر علم و علی درگاه ورود به شهر پهناور معارف الاهی است....
در این حدیث شریف، فراخوان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) مبنی بر رجوع معرفت جویان از طریق درگاه شهر علم نبوت «فَلْیأْتِ مِنَ الْبَاب»، همه دریافت های معرفتی را دربر می گیرد.
۷. امام مفسر و سخنگوی قرآن:
خداوند در قرآن، کلیات امور دین را بیان فرموده است، امّا بیان جزییات و تفاصیل آن را به عهده پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نهاده است(۲۷۷). پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسالت تبیین معانی و تفسیر مقاصد قرآن، به عهده جانشینان معصوم ایشان که وارثان علوم نبوتند، خواهد بود. از این رو، میان قرآن و امام (علیه السلام) رابطه و پیوند ناگسستنی وجود دارد؛ هم قرآن مردم را به سوی امام (علیه السلام) فرا خوانده است و هم امام (علیه السلام) همگان را به سوی قرآن هدایت می کند.
امام سجاد (علیه السلام) فرمود:
وَ الْإِمَامُ یهْدِی إِلَی الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ یهْدِی إِلَی الْإِمَامِ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یهْدِی لِلَّتِی هِی أَقْوَم(۲۷۸)؛ امام هدایت می کند به قرآن، و قرآن راهنمائی می نماید به امام، و این است فرموده خدا: همانا این قرآن مردم را به راست ترین و استوارترین طریقه هدایت می کند.
بر پایه این حدیث، قرآن ما را به اصل امامت و حجیت امام (علیه السلام) رهنمون می کند و امام (علیه السلام) نیز ما را به مقاصد حقیقی قرآن هدایت می فرماید.
قرآن کریم، هم خودش را معرفی کرده است، هم اهل بیت را معرفی کرده و هم رابطه خود با اهل بیت رسالت (علیهم السلام) را بازگو کرده است.
درباره خودش می فرماید:
﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ (واقعه: ۷۷-۸۰) همانا آن قرآن کریمی است که در کتاب محفوظ و مستوری جای دارد و جز پاکان نمی توانند به آن دست یابند (این کتاب) از سوی پروردگار عالمیان نازل شده است!
در معرفی امامان اهل بیت (علیهم السلام) می فرماید:
﴿إِنَّما یرِیدُ اللهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ (أحزاب: ۳۳) تنها اهل بیت نبوتند که به اراده تخلّف ناپذیر الاهی، از هر گونه پلیدی (ظاهری و باطنی) پاکند و با حقایق آسمانی قرآن تماس دارند.
درباره مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام) می فرماید:
﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون﴾ (نحل: ۴۳؛ انبیاء: ۷) پس از آگاهان بپرسید اگر نمی دانید.
امام صادق (علیه السلام) در ذیل این آیه فرمود:
کِتَابُ اللهِ، الذِّکْرُ وَ أَهْلُهُ، آلُ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام) الَّذِینَ أَمَرَ اللهُ بِسُؤَالِهِم(۲۷۹)؛ کتاب خدا، ذکر است و اهل آن آل محمّدند، آنانی که خداوند به مردم دستور داده تا از آن ها سؤال کنند.
بنابراین، هم قرآن ما را به در خانه امامان اهل بیت (علیهم السلام) هدایت می کند و هم ائمه (علیهم السلام) ما را به مقاصد عالیه قرآنی آشنا کرده و به دریای عمیق و بی پایان معارف وحیانی(۲۸۰) رهنمون می سازد، چراکه آنان گنجینه های اسرار غیبی و علوم وحیانی اند(۲۸۱). پس قرآن هدایت گر به سوی امام و امام نیز هادی به سوی قرآن است و میان این دو پیوند دائمی وجود دارد، همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در حدیث ثقلین(۲۸۲) از جدا ناپذیری قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) تا قیامت خبر داده است.
اصل اعتقاد به وجود امام معصوم (علیه السلام) از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) در هر زمان تا قیامت، یک باور اصیل مبتنی بر براهین عقلی و دلایل نقلی بوده و جزء مسلمات اعتقادی شیعه شمرده می شود، اما چیستی و چرایی غیبت و پنهان زیستی امام (علیه السلام) و آثار و پیامدهای این مسأله، از جهاتی نیاز به تأمل دارد که در این بخش، طی چند گفتار به بررسی آن می پردازیم.
چیستی و چگونگی غیبت امام حیّ:
۱. مفهوم و مصادیق غیبت:
واژه «غیبت» دو گونه تلفظ دارد(۲۸۳)؛ یکی «غَیبت» با فتح غین از ریشه «غَیب» که در برابر «شهود» قرار دارد(۲۸۴) و به معنای نهان، نهفته و پنهان و هر آن چیزی است که از چشم پوشیده باشد(۲۸۵). لغت شناسان، واژه «غَیب» را به معنای پنهان بودن از چشم معنا کرده اند(۲۸۶)؛ هر چند در دل حاضر باشد(۲۸۷). از این رو، به هر چیزی که از ادراک حسّ انسان، پوشیده و از دید چشم مخفی باشد «غَیب» و «غائب» گفته می شود(۲۸۸). در آیات قرآن نیز واژه «غَیب» در معنای لغوی آن، مکررا به کار رفته است(۲۸۹).
تلفظ دوم «غِیبت» با کسر غین است که به معنای پشت سر کسی سخن گفتن است. در این تلفظ «غِیبت» از ریشه «اغتاب» و «اغتیاب» و به معنای عیب گویی و اظهار تنقیص شخص در نبود اوست که در اصطلاح فقهی کاربرد دارد. و آنچه در آیه ﴿وَلَا یغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا﴾ آمده است، ناظر به همین معنای فقهی کلمه است و لفظ «یغتب» از ریشه «اغتیاب» است.
آنچه در اصطلاح کلامی و روایات کاربرد دارد، «غَیبت» با فتح غین است که از ریشه «غیب» و «غیبوبه»، به معنای نهان و پوشیده بودن از نظر هاست. مراد از «غیبت» و «امام غائب» در کاربرد روایات، دور از دسترس بودن امام (علیه السلام) و مخفی بودن او از دیده هاست و مصداق بارز این عنوان، آخرین حجت الاهی حضرت مهدی موعود (عجّل الله فرجه) است.
۲. حضور دو گانه امام (آشنا- ناشناس):
حضور امام (علیه السلام) در جامعه، ممکن است متناسب با شرایط و مسؤلیت های ویژه امام (علیه السلام) دو گونه باشد؛ یعنی گاه حضور آشکار و گاه حضور غائبانه داشته باشد. از این رو، اگر شرایط به گونه ای باشد که جامعه، ظرفیت حضور علنی امام (علیه السلام) را نداشته باشد، در این صورت امام (علیه السلام) ناگزیر از حضور غائبانه خواهد بود، چنان که زندگی آخرین حجت الاهی حضرت مهدی موعود (عجّل الله فرجه) با چنین وضعیتی مواجه است، او مصداق «حاضر غائب» است. وضعیت متفاوت زندگی آخرین امام با امامان پیشین (علیهم السلام)، ناشی از آن است که شرایط لازم برای انجام مسؤلیت های بر عهده آن وجود مقدس فراهم نبوده است و آن حضرت بر خلاف اجداد طاهرینش، تا فرارسیدن روز موعود، ناگزیر از زندگی غائبانه است و این حضور پنهان، با فلسفه امامت او منافاتی نخواهد داشت.
در روایات نیز به این دو گونگی حضور امام در جامعه اشاره شده است. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که آن حضرت پس از معرفی امیرمؤمنان و دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) به عنوان جانشینان پس از خود، در حق آنان و پیروانشان چنین دعا فرمود:
اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَی خُلَفَائِی وَ أَئِمَّهَ أُمَّتِی بَعْدِی... وَ لَا تُخْلِ الْأَرْضَ مِنْ قَائِمٍ مِنْهُمْ بِحُجَّتِکَ ظَاهِراً أَوْ خَافِیاً مَغْمُوراً لِئَلَّا یبْطُلَ دِینُکَ وَ حُجَّتُکَ وَ بُرْهَانُکَ وَ بَینَاتُک(۲۹۰)؛ خدایا جانشینان من و پیشوایان امت من پس از من را دوست بدار... و زمین را از قائم ایشان که حجّت تو است خالی مگذار، آشکار باشد یا خائف و پنهان، تا دین و حجّت و برهان و بینات تو از بین نرود.
همچنین امیر مؤمنان (علیه السلام) به جناب کمیل بن زیاد نخعی فرمود:
لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ بِحُجَّهٍ، ظَاهِراً مَشْهُوراً، أَوْ مُسْتَتِراً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَ بَینَاتُه(۲۹۱)؛ زمین خالی نمی ماند از بر پادارنده حجّت خدا، یا آشکار و علنی است و یا پوشیده و پنهان است تا حجّت های خدا و دلایل او، نابود نشود.
سلیمان بن مهران اعمش از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که آن حضرت به نقل از پدرانش فرمود:
لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ خَلَقَ اللهُ آدَمَ مِنْ حُجَّهٍ للهِ فِیهَا ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ وَ لَا تَخْلُو إِلَی أَنْ تَقُومَ السَّاعَهُ مِنْ حُجَّهِ اللهِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یعْبَدِ الله(۲۹۲)؛ زمین از زمانی که خدا آدم را آفرید تا حال، از حجّت الاهی خالی نبوده است، چه به صورت آشکار و شناخته شده، یا به صورت نهانی و پوشیده (از انظار عموم) و هیچ گاه (زمین و زمان) تا روز قیامت از حجّت خدا خالی نخواهد ماند و اگر چنین نباشد، هرگز (در نبود حجت) خداوند پرستش نخواهند شد.
در این گونه روایات، تعابیری چون «ظَاهِراً أَوْ خَافِیاً مَغْمُوراً»، «ظَاهِراً مَشْهُوراً أَوْ مُسْتَتِراً مَغْمُوراً»، «ظَاهِرٍ مَشْهُورٍ أَوْ غَائِبٍ مَسْتُورٍ» همگی بیانگر دو گونگی حضور امام (علیه السلام) در میان مردم است که گاه آشکارا و شناخته شده است، گاه مخفی و ناشناس.
۳. بررسی دو فرضیه درباره چگونگی غیبت امام دوازدهم (عجّل الله فرجه):
پرسش اساسی در این مقوله آن است که غیبت و ناپیدا بودن امام (علیه السلام) از انظار عموم به چه معناست؟ آیا مخفی بودن حضرت از دیده ها، به مفهوم عدم رؤیت جسم شریف ایشان است یا به گونه ای دیگر؟
در این رابطه، دو فرضیه وجود دارد که یکی مبتنی بر غیبت شخص و دوم مبتنی بر غیبت عنوان است. منظور از غیبت شخص، پنهان بودن شخص حقیقی و دیده نشدن جسم امام (علیه السلام) است. و مراد از غیبت عنوان، مخفی بودن شخصیت حقوقی؛ یعنی ناشناس بودن حضرت در میان مردم و عدم توجّه آنان نسبت به هویت امام (علیه السلام) است. اولی بر شیوه غیر عادی غیبت و استفاده از نیروی اعجاز و به کارگیری ولایت تکوینی و کرامات تأکید دارد، اما دومی برپایه روش طبیعی استوار است.
این دو فرضیه ناشی از دو دستگی ظاهر روایاتی است که درباره چگونگی غیبت و کیفیت پنهان زیستی حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) در زمان غیبت وارد شده است که هرکدام می تواند مستندی برای توجیه چگونگی زندگی غائبانه ی امام زمان (عجّل الله فرجه)، تلقّی گردد. این دوگونگی روایات سبب شده است که دو فرضیه در این باره قابل طرح باشد:
فرضیه یکم: رؤیت ناپذیری حضرت در زمان غیبت. این فرضیه، بر غیبت شخص حقیقی و نامرئی بودن جسم حضرت تأکید دارد. بر اساس این فرضیه، نامرئی بودن جسم شریف حضرت، مبتنی بر تصرّفات ولایی و تکوینی است که از ناحیه ی امام (علیه السلام) به اذن الاهی اعمال می گردد تا خطری متوجه وجود آن حضرت نشود. این تصرّفات تکوینی_که ما نمی توانیم حقیقت آن را درک کنیم_ممکن است از راه تصرّف در سیستم بینایی افراد پیرامون حضرت باشد؛ یعنی امام (علیه السلام) با تصرّفات ولایی خویش، مانع از دیدن خود توسط افراد حاضر در صحنه شود تاکسی او را نبیند. یا از راه تصرّف در مکانی است که حضرت در آن حضور دارد؛ یعنی آن مکان در چشم افراد، خالی از حضور امام (علیه السلام) دیده شود تا خطری متوجّه وجود امام (علیه السلام) نگردد.
مستند این فرضیه، برخی روایاتی است که در آن تعابیری مانند «لَایرَی جِسْمُهُ» و «لَایرَونه» به کار رفته است که به حسب ظاهر دلالت برعدم امکان رؤیت امام (علیه السلام) از سوی مردم دارد؛ چنانکه خواهد آمد.
این فرضیه، اگرچه از نظر ثبوتی فاقد محذورات عقلی است، امّا از نظر اثباتی، حداقل نمی توان آن را به صورت موجبه ی کلیه پذیرفت و محمل صحیحی برای توجیه مسأله غیبت دانست؛ زیرا با توجّه به شواهد قرآنی و روایی، سنّت الاهی ایجاب می کند که زندگی امام عصر (عجّل الله فرجه) در زمان غیبت، همانند زندگی سایر پیامبران و امامان معصوم (علیهم السلام)، براساس روال عادی و طبیعی جریان داشته باشد و این رویه به عنوان یک اصل عام عقلایی، مبنای زندگی جامعه ی انسانی است و زندگی پیامبران و اولیای الاهی نیز از این قاعده مستثنی نیست. بنابراین خفای شخص مستلزم خروج از حالت عادی و زندگی غیر طبیعی است چون خفای شخص صرفاً با استفاده از قدرت اعجاز ممکن است در حالی که جز در موارد خاص دلیلی برای استفاده از نیروی اعجاز وجود ندارد؛ زیرا سنّت الاهی بر این است که در عالم طبیعت، جریان امور به صورت عادی صورت گیرد و چون اعجاز بر خلاف روند طبیعی و قانون جاری در عالم است، استفاده از آن محدود به موارد خاصّی است که حکمت ها و مصالح مهمّی درکار باشد و با رویه عادی قابل حصول نباشد. در این گونه موارد خاص، نیروی قهری و دست اعجاز به کار می افتد تا از طریق غیر عادی و با شیوه اعجاز، آن اهداف و مصالح عالیه تحقّق یابد، در غیر این صورت، زندگی برگزیدگان الاهی نیز به روال عادی و طبیعی جریان دارد. و از آنجایی که زندگی امام دوازدهم (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت بر اساس ظاهر روایات- چنانکه خواهد آمد- به گونه ای است که در جامعه حضور دارد و همانند دیگر انسان ها به صورت طبیعی اما ناشناس در اماکن و شهرها تردد می کند، پس از این حیث، دلیلی بر استفاده از شیوه اعجاز به صورت مداوم برای پنهان زیستی حضرت وجود ندارد.
فرضیه دوم: ناشناس بودن حضرت. این فرضیه، مبتنی بر غیبت شخصیت حقوقی و ناشناس بودن حضرت است. در این فرض، حفظ وجود امام (علیه السلام) دفع خطر، با مخفی بودن عنوان و نامعلوم بودن شناسه و هویت فردی حضرت، حاصل می شود و نیازی به کاربست نیروی اعجاز و کرامت نخواهد بود.
این فرضیه، که غیبت حضرت را یک امر طبیعی و عادی می داند، اولاً بر یک تحلیل معقول استوار است؛ بدین معنا که خدای حکیم جریان غیبت آخرین حجّت را به گونه ای تدبیر و تنظیم نموده است که آن حضرت بدون نیاز به نیروی اعجاز، با زندگی طبیعی از راه خفای عنوان و ناشناس بودن، از خطر دشمنان مصون بماند. در این تدبیر الاهی، شیوه زندگی غائبانه ی امام عصر (عجّل الله فرجه) به صورت عادی خواهد بود و این روال هیچ گاه با مشکل و بن بست لاینحلّی مواجه نخواهد شد تا امام ناگزیر از به کارگیری شیوه اعجاز گردد؛ زیرا تدبیر حکیمانه ی الاهی برای حفظ آن وجود مقدّس، به گونه ای است که خداوند گمنامی و ناشناس بودن حضرت را وسیله ی حراست وی قرار داده تا هم وجود ایشان از گزند دشمنان مصون بماند و هم به دور از تنگناهای سیاسی _ اجتماعی، به زندگی شخصی خود ادامه دهند و نیازی به استفاده از نیروی قهری و غیبی پدید نیاید. بر اساس این تحلیل، تفاوت زندگی حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) با انبیای الاهی و دیگر اولیای معصوم (علیهم السلام) صرفاً در تفاوت اهداف، شرایط و اقتضائات حاکم بر زندگی ایشان در مقایسه با دیگر اولیای الاهی نهفته است؛ بدین معنا که زندگی خاتم اولیا (علیه السلام)، متضمن اهداف و رسالت ویژه است که تحقّق آن نیاز به فراهم شدن شرایط و اقتضائات خاصّی است که بدون گذر زمان طولانی میسور نمی باشد. این امر وی را ناچار به پنهان زیستی و هجرت طولانی و فرسایشگر نموده است؛ غیبت و عُزلتی که هرگز به معنای نفی حضور یا عدم نظارت و اشراف ایشان بر جریان امور نیست بلکه این دوری گزینی از سر ناچاری و بنا به مصالح بزرگی است که در غربت وی نهفته است؛ همان مصالح و اهداف سترگی که تفسیر کننده ی فلسفه ی وجودی آخرین ذخیره ی خلقت بوده و به هرشکل ممکن می باید آن یگانه ی دوران باقی بماند؛ هرچند به قیمت هزاران سال استتار و تحمّل مظلومیت و غربت. پس حضور غائبانه برای حضرت، یک امر اجتناب ناپذیر است و آن حضرت چاره ای جز ناشناس زندگی کردن نخواهد داشت، همان گونه تعبیر «لابد منها»(۲۹۳) در روایات به این معنا اشاره دارد.
روایات وارد شده در این زمینه که به چگونگی زندگی حضرت در دوران غیبت اشاره کرده است، دو گونه است؛ ظاهر برخی روایات، بیانگر نادیده شدن حضرت در زمان غیبت است مانند:
۱. زراره می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:
یفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ یشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَیرَاهُمُ وَ لَا یرَوْنَه(۲۹۴)؛ مردم امامشان ناپدید می شود، در موسم حج حاضر می شود؛ پس مردم را می بیند، اما مردم او را نمی بینند.
۲. روایت امام صادق (علیه السلام):
لِلْقَائِمِ غَیبَتَانِ یشْهَدُ فِی إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ یرَی النَّاسَ وَ لَا یرَوْنَهُ(۲۹۵)؛ برای حضرت قائم (عجّل الله فرجه) دو غیبت است (غیبت صغری و غیبت کبری)، در یکی از آن دو(غیبت کبری) به مواقف حج حاضر می شود؛ به گونه ای که مردم را ببیند، اما مردم او را نبینند.
۳. روایت اباصلت هروی از امام رضا (علیه السلام):
وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ: لَا یرَی جِسْمُهُ وَ لَا یسَمَّی اسْمُه(۲۹۶)؛ از حضرت درباره قائم (عجّل الله فرجه) سؤال شد، پس آن جناب فرمود: نه جسم دیده شود و نه نام او برده شود.
۴. روایت امام هادی (علیه السلام):
الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِی الْحَسَنُ فَکَیفَ لَکُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ وَ لِمَ جَعَلَنِی اللهُ فِدَاکَ فَقَالَ إِنَّکُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا یحِلُّ لَکُمْ ذِکْرُهُ بِاسْمِهِ(۲۹۷)؛ جانشین بعد از من حسن است. چگونه خواهد بود حال شما نسبت به جانشین بعد از این جانشین؟ عرض کردم برای چه، خدایم قربانت گرداند؟ فرمود: شما خودش را نمی بینید و برای شما روا نیست او را به نام یاد کنید.
این گونه روایات، به حسب ظاهر، گویایی عدم رؤیت حضرت توسط مردم در زمان غیبت است، زیرا بر اساس تعابیر به کار رفته در این روایات، آن حضرت با اینکه در مراسم حج و جا های دیگر در میان مردم حضور دارد، اما این حضور به صورت عادی نیست و اگر امام (علیه السلام) همانند دیگران حضور معمولی می داشت، توسط حاضران رؤیت می شد، بلکه حضور او به گونه ای است که به صورت یک جانبه، امام (علیه السلام) مردم را می بیند، امّا خود حضرت دیده نمی شود و این عدم رؤیت نیز، ناشی از تصرّفات ولایی آن حضرت است.
برخی دیگر از روایات، بر دیده شدن امام (علیه السلام) توسط مردم و ناشناس بودن ایشان دلالت دارد، مانند:
۱. روایت ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام):
إِنَّ فِی صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ سنن [سُنَناً] مِنَ الْأَنْبِیاءِ... وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یوسُفَ فَالسِّتْرُ یجْعَلُ اللهُ بَینَهُ وَ بَینَ الْخَلْقِ حِجَاباً یرَوْنَهُ وَ لَا یعْرِفُونَهُ(۲۹۸)؛ برای صاحب این امر سنت هایی که درباره پیامبران جاری بود جاری است، اما سنتی که از یوسف پیامبر (علیه السلام) دارد، مخفی بودن اوست که خدا میان او و دیگران پرده ای قرار داد؛ به گونه ای که آنان او را می بینند اما نمی شناسند.
۲. روایت جناب محمد عثمان عمری:
به خدا قسم که صاحب الامر (عجّل الله فرجه) هر ساله در مراسم حج شرکت می کند، او حاجیان را می بیند و می شناسد، امّا آنان حضرت را می بینند ولی نمی شناسند(۲۹۹).
این سخن گرچه به عنوان، نسبت به امام (علیه السلام) داده نشده است تا روایت شمرده شود، بلکه کلام نایب خاص حضرت است، امّا در بردارنده مضمون روایت است(۳۰۰). ضمن اینکه این سخن از سوی شخصی که نماینده ویژه حضرت است، گویای آن است که او نظری برخلاف نظر امام (علیه السلام) نمی دهد، لذا سخن او ارزش روایت را دارد.
این دو دسته روایت، اگرچه در نگاه اولیه متعارض به نظر می رسد امّا با دقت و تأمّل در مضمون و کلمات به کار رفته در آن، معلوم می شود که میان این روایات، تعارض و تنافی وجود ندارد؛ زیرا تعابیر «لَاتَرَوْنَ» و «لَایرَوْنَهُ» در روایات دسته ی اول، در صورتی می تواند نفی رؤیت را افاده کند که مادّه ی «رَأی» دارای معنا و کاربرد واحدی باشد تا از نفی و اثبات آن چنین نتیجه ای به دست آید. در حالی که کلمه ی «یری» در هر دو دسته از این روایات کاربرد دو گانه دارد، هم به معنای دیدن و ندیدن ظاهری(چشم سر) استعمال می شود و هم تسامحاً به معنای کنایی و عرفی؛ یعنی نشناختن، تشخیص ندادن و عدم توجّه و التفات، به کار می رود.
در روایات و برخی از آیات نیز این دو نوع کاربرد در ماده ی «یری» دیده می شود. امیر مؤمنان (علیه السلام) در توصیف نحوه ی حضور امام مهدی (عجّل الله فرجه) در زمان غیبت، به حذیفه یمانی فرمود:
فَوَرَبِّ عَلِی إِنَّ حُجَّتَهَا عَلَیهَا قَائِمَه مَاشِیه فِی طُرُقِهَا دَاخِلَهٌ فِی دُورِهَا وَ قُصُورِهَا جَوَّالَهٌ فِی شَرْقِ هَذِهِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا تَسْمَعُ الْکَلَامَ وَ تُسَلِّمَ عَلَی الْجَمَاعَهِ تَرَی وَ لَا تُرَی(۳۰۱)؛ به خدای علی سوگند! همانا حجّت الاهی برمردم در آن زمان در جادّه ها راه می رود، وارد خانه ها و قصرهای مردم می شود، در شرق و غرب این زمین در حال رفت و آمد است، سخنان مردم را گوش می دهد و بر آنان سلام می فرستد، مردم را می بیند و مردم او را نمی نگرند.
در این روایت، تعبیر «لَا تُرَی» به قرینه ی «تُسَلِّمَ عَلَی الْجَمَاعَهِ» به معنای نشناختن به کار رفته است نه به معنای ندیدن، چنان که در آیه ی : ﴿إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیبًا﴾ (معارج: ۶-۷) نیز منظور از «یرَونَه» و «نَراهُ»، قطعاً معنای ظاهری رؤیت و دیدن با چشم سر نیست بلکه این واژه به معنای پنداشت و باور، به کار رفته است هم چنان که در محاورات عرف نیز گاهی تسامحاً در مورد پیش بینی و اظهار نظر پیرامون یک موضوعی، تعابیر «می بینم»، «نمی بینم» و... به کاربرده می شود.
و چون در زبان آیات و روایات و نیز در متفاهم عرف، کلمه ی «یری» گاهی به معنای کنایی استعمال شده و عدم التفات نسبت به چیزی، به منزله ی ندیدن آن تلقّی می گردد و از آن به «لَایرَونَ» و «لَانَراه» تعبیر می شود، لذا تعبیر «لَایری» در روایات دسته ی اول نیز تعین در معنای نفی رؤیت ندارد، دست کم دو احتمال در مفاد آن مطرح است. بنابراین، نه تنها در میان این دو دسته روایات، تعارضی دیده نمی شود بلکه «لَایری» و «لَایرَونَ» و «لَایرَوْنَهُ» در روایات دسته ی اول نیز، به معنای عدم شناخت، حمل می گردد. قرینه ی این حمل نیز روایاتی است که وضعیت حضرت در زمان غیبت را به حضرت یوسف (علیه السلام) و رابطه ی او با برادرانش تشبیه نموده است و نیز روایاتی که از زندگی طبیعی و معمولی حضرت و حضور ناشنای او در میان مردم و رفت و آمد در شهرها خبر داده است، این گونه روایات می تواند روایات دسته اول را تفسیر و ابهام در مفاد آن را برطرف نماید.
از آنچه گذشت می توان دریافت که امام عصر (عجّل الله فرجه) در زمان غیبت همانند دیگران در جامعه حضور دارد، با این تفاوت که تا فرارسیدن زمان ظهور بنا به مصالحی، به گونه ای ناشناس زندگی می کند و کسی از خصوصیات فردی او آگاهی ندارد تا او را بشناسد، مگر در موارد خاصّی که خود صلاح بداند. روایاتی که در آن تعبیر «لَا تَرَونَهُ» و مشابه آن به کار رفته است نیز مبین ناشناس بودن آن حضرت است نه نامرئی بودن جسم شریف ایشان. در حقیقت، گمنامی و ناشناس بودن حضرت، تدبیر الاهی برای حفظ وجود مبارک ایشان از خطرات و تهدیدات است تا زمان ظهور فرارسد و وعده الاهی محقق گردد.
نکته پایانی که در این رابطه لازم به ذکر است، تلقی ناصحیح برخی از اهل تسنن نسبت به اعتقاد شیعه به مسأله غیبت است. برخی از نویسندگان اهل تسنن این گونه القا می کنند که گویا شیعه معتقد است امام مهدی (عجّل الله فرجه) در دوران غیبت در شهر سامرا در داخل سرداب؛ یعنی اطاق زیر زمین که منزل امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) بوده است، مخفی گردیده و از دیده ها پنهان شده است. از این رو، اعتقاد شیعه به غیبت را یک باور جاهلانه و خرافی پنداشته و شیعیان را بدین سبب سزاوار تمسخر دانسته اند.
شمس الدین ابن قیم الجوزیه متوفی (۷۵۱ه) در«المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف»(۳۰۲) این سخن را بیان و از معاصرین حمود بن عبد الله التویجری متوفی (۱۴۱۳ه) در«إتحاف الجماعه»(۳۰۳) همین کلام را تکرار کرده است.
ناصر القفاری ضمن بیان قسمتی از کلام ابن قیم می افزاید:
أن أحادیثهم فی الأدعیه و الزیاره لمقامات الأئمه تلوح إلی أنه مقیم بسرداب سامراء(۳۰۴)؛ احادیث شیعه در دعاها و زیاراتی که در باره مقام امامان آنان وارد شده است، بیانگر آن است که او (امام غائب (عجّل الله فرجه)) در سرداب سامراء مستقر است!.
با توجه به آنچه درباره چگونگی غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) و نحوه زندگی غائبانه آن حضرت اشاره گردید، روشن می شود که این نسبت ناروا به شیعیان، کذب محض است و این نسبت دروغ، با آنچه شیعه درباره غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) بدان معتقدند، هرگز همخوانی ندارد و هیچ یک از دانشمندان شیعه چنین عقیده ای نداشته و ندارند؛ نه در کتاب های معتبر شیعه، چنین چیزی وجود دارد و نه در روایات ما هیچ نشانه ای از چنین اعتقادی دیده می شود، بلکه این یک اتهام دروغین و نسبت ناروایی است که افراد مغرض برای طعن و تخریب قداست اعتقاد شیعه به مسأله مهدویت و غیبت، زده اند.
شاید منشاء این تصور نادرست، رجوع و تکریم شیعیان نسبت به اماکنی است که منتسب به پیشوایان معصوم (علیهم السلام) بوده و یادآور خاطرات زندگی آن بزرگواران است. سرداب نیز که محل زندگی امامین عسکریین (علیهما السلام) بوده است از این گونه اماکن شمرده می شود و مراجعه شیعیان به اینگونه اماکن از این باب است؛ نه به خاطر اینکه امام دوازدهم (عجّل الله فرجه) در آنجا مخفی است یا از آنجا ظهور می کند. بلکه شیعه بر این اعتقاد است که آن حضرت در دوران غیبت در جامعه حضور دارد و به صورت ناشناس و بی نام و نشان در شهرها و مناطق گوناگون سیر و سفر دارد. روایات ما نیز گویای این حقیقیت است؛ چنانکه امیر مؤمنان (علیه السلام) به حذیفه یمانی فرمود:
... فَوَ رَبِّ عَلِی إِنَ حُجَّتَهَا عَلَیهَا قَائِمَهٌ مَاشِیهٌ فِی طُرُقِهَا دَاخِلَهٌ فِی دُورِهَا وَ قُصُورِهَا جَوَّالَهٌ فِی شَرْقِ هَذِهِ الْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا تَسْمَعُ الْکَلَامَ وَ تُسَلِّمَ عَلَی الْجَمَاعَهِ تَرَی وَ لَا تُرَی إِلَی الْوَقْتِ وَ الْوَعْد وَ نِدَاءِ الْمُنَادِی مِنَ السَّمَاءِ أَلَا ذَلِکَ یوْمٌ فِیهِ سُرُورُ وُلْدِ عَلِی وَ شِیعَتِه(۳۰۵)؛ به خدای علیّ سوگند که حجّت قائم بر امّت است و در راه ها قدم می زند و به خانه ها و کاخ ها وارد می شود و در شرق و غرب زمین گشت و گذر دارد، گفته ها را می شنود و بر جماعت سلام می کند؛ او می بیند، امّا شناخته نمی شود تا هنگامی که وعده اش فرا رسد و منادی از آسمان آواز دهد که امروز روز شادی فرزندان علیّ و شیعیان او است.
همچنین در روایتی که سدیر از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده، آمده است:
... فَمَا تُنْکِرُ هَذِهِ الْأُمَّهُ أَنْ یکُونَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ یفْعَلُ بِحُجَّتِهِ مَا فَعَلَ بِیوسُفَ أَنْ یکُونَ یسِیرُ فِیمَا بَینَهُمْ وَ یمْشِی فِی أَسْوَاقِهِمْ وَ یطَأُ بُسُطَهُمْ وَ هُمْ لَا یعْرِفُونَهُ حَتَّی یأْذَنَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ أَنْ یعَرِّفَهُمْ نَفْسَهُ کَمَا أَذِنَ لِیوسُفَ (علیه السلام) حِینَ قَالَ لَهُمْ: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ؟ قالُوا: أَإِنَّکَ لَأَنْتَ یوسُفُ؟ قالَ: أَنَا یوسُفُ وَ هذا أَخِی(۳۰۶)؛ چرا این امت منکرند خدای عز و جل با حجت خود همان کند که درباره یوسف کرد! همانا امام غائب میان آن ها گردش می کند و در بازارهای آن ها راه می رود و پا روی فرش آن ها می نهد و آن ها او را نشناسند تا آنکه خدای عز و جل به او اجازه دهد که خود را به آنها معرفی کند؛ چنانچه به یوسف اجازه داد. آنگاه که به آن ها گفت: آیا می دانید با یوسف و برادرش چه کردید وقتی که نادان بودید؟ گفتند: آیا تو خود یوسف هستی؟ گفت: بلی، من یوسف هستم و این برادر من است.
چرایی غیبت امام حیّ:
غیبت آخرین ذخیره الاهی، مهدی موعود (عجّل الله فرجه) دارای حکمت های فراوانی است که فهم دقیق و پاسخ بسیاری از چرایی های آن، تنها پس از ظهور آن حضرت روشن خواهد شد. با این حال با توجه به روشنگری روایات وارد شده در این زمینه، می توان برخی از مهم ترین دلایل رخداد غیبت را به دست آورد، چنان که اندیشمندان شیعه(۳۰۷) با تکیه بر این روایات، به بررسی ابعاد این موضوع پرداخته و به شبهات موجود در این زمینه پاسخ داده اند.
۱. حکمت های غیبت امام حیّ در روایات:
مسأله غیبت امام دوازدهم (علیه السلام) صرفاً یک امر تاریخی و اجتماعی نیست، بلکه ریشه های ماورائی نیز دارد. از این رو برای فهم و تبیین چرایی غیبت امام غائب (علیه السلام)، نیازمند تأمّل در روایاتی هستیم که برخی از اسرار غیبت آن حضرت را برای ما بازگو و مکشوف کرده است. در این روایات چند چیز به عنوان علل و اسرار غیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه) یاد شده است که به برخی از آن اشاره می شود.
یک. حفظ جان حضرت برای تحقق رسالت بزرگ: روحیه شهادت طلبی و استقبال از خطر در راه خدا، اگرچه بارزترین ویژگی اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) بوده و از افتخارات سیره عملی آن بزرگواران شمرده می شود، اما با توجه به اینکه آخرین حجت الاهی مهدی موعود (عجّل الله فرجه) حامل رسالت بزرگ تشکیل حکومت عدل جهانی اسلام و زدودن مظاهر کفر و شرک در جهان است، آن وجود مقدس می باید تا زمان فراهم شدن شرایط انجام رسالت الاهی خویش، از خطرات حفاظت شود تا وعده الاهی محقق گردد.
شیخ مفید (رحمه الله) در این باره می نویسد:
انه متی قتل احد من آبائه عند ظهوره لم تمنع الحکمه من اقامه خلیفه یقوم مقامه و ان ابن الحسن (علیهما السلام) لو یظهر لسفک القوم دمه و لم تقتض الحکم التخلیه بینهم و بینه(۳۰۸)؛ اگر هر یک از پدران او هنگام ظهور به شهادت می رسیدند با حکمت الاهی منافات نداشت و جانشینی جای او می نشست، ولی اگر امام مهدی (عجّل الله فرجه) ظاهر شود خونش را می ریزند و خالی بودن زمین از حجت خدا با حکمت الاهی منافات دارد.
همچنین شیخ مفید، درباره تفاوت مأموریت آخرین امام با اجداد طاهرینش می گوید:
إن اختلاف حالتی صاحب الزمان و آبائه (علیهم السلام) فیما یقتضیه استتاره الیوم و عدم ظهوره... و ذلک أنه لم یکن أحد من آبائه کلف القیام بالسیف مع ظهوره و لا ألزم بترک التقیه و لا ألزم الدعاء إلی نفسه حسبما کلفه إمام زماننا هذا بشرط ظهوره...(۳۰۹)؛ این تفاوت، به اختلاف اوضاع و شرایط صاحب الزمان و پدرانش باز می گردد که موجب پنهانی امام عصر (عجّل الله فرجه) شده است. و آن اینکه هیچ یک از پدران آن حضرت مانند او، مأمور به ترک تقیه و قیام با شمشیر و خواندن مردم به اطاعت از خود نبودند، اما امام مهدی (عجّل الله فرجه) وقتی ظهور کند مأمور به قیام و ترک تقیه است و این یکی از ویژگی های آن حضرت است.
در روایات نیز، از نبود امنیت جانی و خطر قتل و شهادت زودهنگام، به عنوان دلیل غیبت آن حضرت ذکر شده است تا بدین وسیله جریان امامت تداوم یابد و رسالت بزرگ حاکمیت دین به وسیله او محقق گردد.
زراره از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
إِنَّ لِلْقَائِمِ غَیبَهً قَبْلَ ظُهُورِهِ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ یخَافُ وَ أَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَی بَطْنِهِ، قَالَ زُرَارَهُ یعْنِی الْقَتْل(۳۱۰)؛ برای قائم ما قبل از این که به پا خیزد غیبتی است. پرسیدم: چرا؟ فرمود: چون می هراسد، سپس با دست به شکمش اشاره نمود؛ یعنی از ترس کشته شدن پنهان می شود.
در روایت دیگر زراره از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
لِلْقَائِمِ غَیبَهٌ قَبْلَ قِیامِهِ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ یخَافُ عَلَی نَفْسِهِ الذَّبْح(۳۱۱)؛ قائم ما ناگزیر از غیبت است قبل از آن که قیام کند. گفتم: برای چه؟ فرمود: بر جانش نگران است....
یونس بن عبدالرحمن نیز گوید:
حضور امام هفتم موسی بن جعفر (علیه السلام) شرفیاب شدم و به او عرض کردم: یابن رسول الله! آیا قائم به حق، شمایی؟ حضرت فرمود:
أَنَا الْقَائِمُ بِالْحَقِّ وَ لَکِنَّ الْقَائِمَ الَّذِی یطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ أَعْدَاءِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ یمْلَؤُهَا عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً هُوَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِی لَهُ غَیبَهٌ یطُولُ أَمَدُهَا خَوْفاً عَلَی نَفْسِهِ یرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یثْبُتُ فِیهَا آخَرُونَ(۳۱۲)؛ من هم قائم به حق هستم، ولی آن قائمی که زمین را از دشمنان خدای عزوجل پاک می کند و آن را پر از عدالت می نماید، چنان که پر از جور و ستم شده باشد، پنجمین فرزند من است و برای او غیبتی است طولانی؛ چون بر جان خود می ترسد. مردمی در آن مدت از اعتقادات خود برمی گردند و مردمی در آن ثابت می مانند.
بر اساس این دسته روایات، فلسفه ی غیبت و پنهان زیستی امام عصر (عجّل الله فرجه) حفظ جان حضرت و در امان ماندن از خطر دشمنان بوده است تا مانع از تحقّق اهداف سوء دشمنان گردد؛ اگر غیبتی در کار نبود مطمئناً دستگاه معتمد عبّاسی برای به شهادت رساندن آن وجود مقدس، همانند پدران بزرگوارشان، از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کردند.
نگاهی به تاریخ زندگی و شرایط خفقان حاکم بر زمان امام هادی و حسن عسکری (علیهما السلام) و استقرار آنان در پادگان نظامی سامراء جهت کنترل و مراقبت مستمر، نشان می دهد که در چنین شرایطی فرزندش چاره ای جز پنهان شدن نداشت وگرنه دستگیر و به شهادت می رسید و زمین از حجت خدا خالی می ماند و این امر با حکمت و تدبیر الاهی نسبت به آینده منافات دارد. پس می توان گفت: حکمت و راز اصلی غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) حفظ جان آن حضرت از خطر دشمنان برای انجام رسالت بزرگی است که خداوند به عهده آخرین ذخیره حق گذاشته است و همه اهداف و آرمان های تاریخی بشر، در تحقّق این هدف بزرگ نهفته است.
دو. بیعت نکردن با حاکمان طاغوت: یکی دیگر از دلایل غیبت که در روایات بدان اشاره شده است، عدم بیعت با حاکمان ستمگر است، چرا که حضرت قائم (عجّل الله فرجه) همانند پدرانش مأمور به تقیه نیست تا به روش پدران بزرگوارش از روی تقیه با طاغوت زمانش بیعت کند، بلکه مأمور به سیف است؛ زیرا در صورت عدم غیبت، آن حضرت نیز همانند اجداد طاهرینش، جز شهادت یا پذیرش بیعت آنان، هیچ راهی نخواهد داشت. درحالی که تعهّد حضرت نسبت به حاکم زمانش، با فلسفه ی وجودی آن حضرت سازگار نیست؛ چون ایشان مأموریت بزرگی را برعهده دارد که لازمه اش نقض این بیعت است درحالی که نقض عهد در دین ممنوع است. پس غیبت واقع شد تا بیعتی نباشد.
هشام بن سالم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که حضرت فرمود:
یقُومُ الْقَائِمُ (عجّل الله فرجه) وَ لَیسَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ عَقْدٌ وَ لَا عَهْدٌ وَ لَا بَیعَهٌ(۳۱۳)؛ قائم (عجّل الله فرجه) قیام کند درحالی که هیچ کسی به گردن او قرارداد و تعهد و بیعتی ندارد.
علیّ بن فضّال از امام رضا (علیه السلام) روایت کرده است که فرمود:
کَأَنِّی بِالشِّیعَهِ عِنْدَ فَقْدِهِمُ الثَّالِثَ مِنْ وُلْدِی کَالنَّعَمِ یطْلُبُونَ الْمَرْعَی فَلَا یجِدُونَهُ! قُلْتُ لَهُ: وَ لِمَ ذَاکَ یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ؟ قَالَ: لِأَنَّ إِمَامَهُمْ یغِیبُ عَنْهُمْ فَقُلْتُ: وَ لِمَ؟ قَالَ: لِئَلَّا یکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ إِذَا قَامَ بِالسَّیفِ(۳۱۴)؛ گویا شیعیان را می بینم که در فقدان سومین از فرزندانم همانند گله در طلب چراگاه برآیند، امّا آن را نیابند. گفتم: ای فرزند رسول خدا! برای چه؟ فرمود: برای آنکه امامشان از آنها نهان شود، گفتم: برای چه؟ فرمود: برای آنکه چون با شمشیر قیام کند بیعت هیچ کس بر گردنش نباشد.
از امام حسن مجتبی (علیه السلام) روایت شده است که فرمود:
مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ لِطَاغِیهِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یصَلِّی رُوحُ اللهِ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ خَلْفَهُ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یغَیبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ إِذَا خَرَجَ(۳۱۵)؛ هر کدام از ما اهل بیت در زمان خود، بیعت حاکمان و طاغوت های زمان را از روی تقیه به عهده گرفته ایم مگر حضرت قائم (عجّل الله فرجه) آن کسی که عیسی بن مریم (علیه السلام) به امامت او نماز می گذارد، خداوند ولادت او را مخفی نگهداشت و برای او غیبتی مقرر نمود تا هنگامی که قیام کند بیعت حاکمی بر گردنش نباشد.
امام جواد (علیه السلام) به نقل از اجداد طاهرینش از امیر مؤمنان (علیه السلام) نقل می کند که فرمود:
إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا إِذَا قَامَ لَمْ یکُنْ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ فَلِذَلِکَ تَخْفَی وِلَادَتُهُ وَ یغِیبُ شَخْصُه(۳۱۶)؛ همانا قائم ما هنگامی که به پا خیزد، از ناحیه ی هیچ کسی بیعتی برذمّه ندارد، به خاطر همین ولادت وی پوشیده و شخص شریف او از دیده ها پنهان می گردد.
اسحاق بن یعقوب، نامه ای توسط دومین نایب خاص امام زمان (عجّل الله فرجه) به محضر امام (علیه السلام) ارسال کرد، در پاسخ به پرسش های او این توقیع شریف صادر شد:
وَ أَمَّا عِلَّهُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَیبَهِ... إِنَّهُ لَمْ یکُنْ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فِی عُنُقِهِ بَیعَهٌ لِطَاغِیهِ زَمَانِهِ وَ إِنِّی أَخْرُجُ حِینَ أَخْرُجُ وَ لَا بَیعَهَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِیتِ فِی عُنُقِی(۳۱۷)؛ و امّا علّت وقوع غیبت؛ همانا هیچ یک از پدرانم نبوده مگر آن که بیعت طاغوت زمانش بر او تحمیل شده است و هنگامی که من قیام می کنم، بیعت هیچ یک از طاغوتیان را نخواهم داشت.
سه. امتحان و آزمایش مردم: بر اساس آیات قرآن، یکی از سنّت های فراگیر الاهی امتحان مردم است. بشر ناگزیر باید امتحان شود و این امتحان هم در گذشته بوده، هم در حال و آینده خواهد بود. قرآن می فرماید:
﴿أَحَسِبَ ٱلنَّاسُ أَن یُترَکُوٓاْ أَن یَقُولُوٓاْءامَنَّا وَهُم لَا یُفتَنُونَ،وَلَقَد فَتَنَّا ٱلَّذِینَ مِن قَبلِهِمۖ فَلَیَعلَمَنَّ ٱللهُ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْ وَلَیَعلَمَنَّ ٱلکَذِبِینَ﴾ (عنکبوت: ۲-۳)؛ آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: "ایمان آوردیم"، به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟! ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و شماها را نیز می آزماییم)؛ باید علم خدا درباره کسانی که راست می گویند و آنانی که دروغ می گویند تحقّق یابد!.
در روایات نیز، اعتقاد به امام غائب (عجّل الله فرجه) محک و معیاری برای ابتلا و امتحان شیعیان ذکر شده تا بدین وسیله درجه ایمان و تعهد شیعیان آزموده شود، زیرا به واسطه غیبت، مرتبه ایمان اشخاص و تسلیم بودن آنها در برابر تقدیر الاهی ظاهر می شود و همچنین در زمان غیبت، به واسطه حوادث و فتنه هایی که روی می دهد شدیدترین امتحانات از مردم به عمل می آید.
عدم تحقق ظهور حضرت به اذن الاهی است و در شخص منتظر_ هر مقداری هم که دوران غیبت به طول انجامد_ هرگز نومیدی راه پیدا نمی کند و شک و وسوسه در دلش پیدا نمی شود. در این آزمون، انسان های مؤمن و ثابت قدم، از افراد مدعی و بی ایمان متمایز خواهند شد.
امیر مؤمنان می فرماید:
أَمَا وَ اللهِ لَأُقْتَلَنَّ أَنَا وَ ابْنَای هَذَانِ وَ لَیبْعَثَنَّ اللهُ رَجُلًا مِنْ وُلْدِی فِی آخِرِ الزَّمَانِ یطَالِبُ بِدِمَائِنَا وَ لَیغِیبَنَّ عَنْهُمْ تَمْییزاً لِأَهْلِ الضَّلَالَهِ حَتَّی یقُولَ الْجَاهِلُ مَا للهِ فِی آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ حَاجَهٍ(۳۱۸)؛ به خدا قسم من و این دو فرزندم (حسن و حسین (علیهم السلام)) شهید خواهیم شد خداوند در آخرالزمان مردی از فرزندانم را به خونخواهی ما برخواهد انگیخت، او از دیده ها غائب خواهد شد تا این آزمایش سبب جداسازی گمراهان گردد، به گونه ای که افراد نادان خواهند گفت: خدا به آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیازی ندارد.
امام حسین (علیه السلام) می فرماید:
لَهُ غَیبَهٌ یرْتَدُّ فِیهَا قَوْمٌ وَ یثْبُتُ عَلَی الدِّینِ فِیهَا آخَرُونَ فَیؤْذَوْنَ فَیقَالُ لَهُمْ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِی غَیبَتِهِ عَلَی الْأَذَی وَ التَّکْذِیبِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّیفِ بَینَ یدَی رَسُولِ اللهِ(۳۱۹)؛ برای او غیبتی است که در آن عده ای از دین خارج گردند و جمعی بر مشکلات صبر و پایداری نمایند، دشمنان گویند کجا است این وعده خدا اگر راست میگویید! آگاه باشید که اجر و پاداش صابران بر اذیت و تکذیب دشمنان، همانند کسی است که در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) با دشمنان شمشیر زده است.
جابر بن عبد الله انصاری از محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در مورد غیبت فرزندش حضرت قائم (عجّل الله فرجه) سؤال می کند: یا رسول الله! آیا قائم که فرزند شماست غائب می شود؟ فرمود:
یا رَسُولَ اللهِ وَ لِلْقَائِمِ مِنْ وُلْدِکَ غَیبَهٌ فَقَالَ إِی وَ رَبِّی وَ لِیمَحِّصَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یمْحَقَ الْکافِرِینَ(۳۲۰)؛ آری، به خدا سوگند بدان وسیله خدا اهل ایمان را امتحان نماید تا خالص گرداند و کافران را آزمایش می کند تا هلاک و نابود گردد.
غیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) ضمن اینکه محک و آزمایشی است که خداوند عموم بندگان را بدان می آزماید(۳۲۱)، اما شیعیان و پیروان آن حضرت را به طور خاص، به امتحان سخت تر گرفتار می کند تا میزان ثبات قدم پیروان و صداقت و استواری ایمان معتقدان به آن حضرت مورد سنجش قرار گیرد؛ زیرا شیعیانند که این ملاک و معیار را پذیرفته و معتقد به غیبت حضرتند.
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
... غَیرَ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یحِبُّ أَنْ یمْتَحِنَ الشِّیعَهَ(۳۲۲)؛ خداوند به وسیله ی غیبت امام مهدی (عجّل الله فرجه)، شیعیان را می آزماید.
امام باقر (علیه السلام) درباره دشواری امتحان شیعیان در زمان غیبت امامشان، خطاب به آنان فرمود:
لَتُمَحَّصُنَّ یا شِیعَهَ آلِ مُحَمَّدٍ تَمْحِیصَ الْکُحْلِ فِی الْعَینِ وَ إِنَّ صَاحِبَ الْعَینِ یدْرِی مَتَی یقَعَ الْکُحْلُ فِی عَینِهِ وَ لَا یعْلَمُ مَتَی یخْرُجُ مِنْهَا وَ کَذَلِکَ یصْبِحُ الرَّجُلُ عَلَی شَرِیعَهٍ مِنْ أَمْرِنَا وَ یمْسِی وَ قَدْ خَرَجَ مِنْهَا وَ یمْسِی عَلَی شَرِیعَهٍ مِنْ أَمْرِنَا وَ یصْبِحُ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْهَا(۳۲۳)؛ ای شیعه آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلّم)، حتماً باید مورد پاک سازی قرار گیرید همچون پالودن و برطرف شدن سرمه از چشم که صاحب چشم می داند چه وقتی سرمه در چشمش جای می گیرد، ولی نمی داند چه زمانی از آن بیرون می شود و به همین گونه است حال مرد که بر طریق امر ما (امامت) صبح می کند (روز را آغاز می کند) و بعد روز را شب می کند و (بعد) درحالی که از آن خارج شده شب را به صبح می برد.
در روایت دیگر که ابی الجارود آن را از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است، آن حضرت فرمود:
لَا تَرَوْنَ الَّذِی تَنْتَظِرُونَ حَتَّی تَکُونُوا کَالْمِعْزَی الْمَوَاتِ الَّتِی لَا یبَالِی الْخَابِسُ أَینَ یضَعُ یدَهُ فِیهَا لَیسَ لَکُمْ شَرَفٌ تَرْقَوْنَهُ وَ لَا سِنَادٌ تُسْنِدُونَ إِلَیهِ أَمْرَکُمْ(۳۲۴)؛ آنچه را چشم به راه آن هستید (از پیروزی حکومت حقه و ظهور حضرت مهدی (علیه السلام)) نخواهید دید تا آن زمانی که چون یک دسته بز بی جان (یا لاغری) باشید که باکی ندارد از اینکه شیر (درنده خونخوار) به هر جای او که خواهد دست خود را دراز کند، جای بلندی برای شما به جای نماند که بدان بالا روید، و تکیه گاهی به جای نماند که بدان تکیه زنید.
امام صادق (علیه السلام) به عده ای از یارانش که درباره دوران آرمانی و شکوهمند ظهور باهم گفتگو می کردند، این نکته را یادآور شد که تحقق این آرزوها بدون گذر از آزمون های سخت دوران غیبت و پالایش نیکان از بدان، ممکن نخواهد بود. منصور صیقل گوید: من و حارث بن مغیره و عده ای نشسته بودیم، امام صادق (علیه السلام) سخن ما را می شنید، پس به ما فرمود:
فِی أَی شَیء أَنْتُم؟ هَیهَاتَ هَیهَاتَ لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُمَحَّصُوا لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُمَیزُوا لَا وَ اللهِ مَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ إِلَّا بَعْدَ إِیاسٍ لَا وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی یشْقَی مَنْ یشْقَی وَ یسْعَدَ مَنْ یسْعَدُ(۳۲۵)؛ شماها در اندیشه چه هستید؟ نه، به خدا سوگند آنچه شما بدان چشم دوخته اید پدید نشود تا بازرسی شوید؛ نه، به خدا قسم آنچه شما چشم به راه هستید واقع نشود تا ممتایز شوید؛ نه، به خدا آنچه شما چشم بدان دارید به دست نخواهد آمد جز پس از نومیدی؛ نه، به خدا آنچه شما بدان چشم دارید پدید نشود تا هر که باید بدبخت شود و هر که باید سعادتمند گردد.
صفوان بن یحیی از امام رضا (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود:
وَ اللهِ لَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیهِ أَعْینَکُمْ حَتَّی تُمَحَّصُوا وَ تُمَیزُوا وَ حَتَّی لَا یبْقَی مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَرُ فَالْأَنْدَرُ(۳۲۶)؛ به خدا سوگند آنچه شما چشمان خود را به سویش می دارید (منتظر و چشم به راه آن هستید) واقع نخواهد شد تا اینکه پاک سازی و جداسازی شوید و تا اینکه نماند از شما مگر کمتر و کمتر.
به خاطر همین دشواری های امتحان در دوران غیبت است که خداوند متعال متناسب با سختی های آن، پاداش مضاعفی را برای کسانی که با وجود عدم دسترسی به امام، بر ولایت اهل بیت (علیهم السلام) ثابت قدم می مانند، عطا خواهد کرد. عمار ساباطی گوید: از محضر إمام صادق (علیه السلام) سؤال کردم: کدامیک از این دو بهتر است: عبادت پنهانی با امام پنهان از شما خانواده در زمان دولت باطل یا عبادت در زمان ظهور و دولت حق با امام آشکار از شما؟ فرمود:
أَیمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَهُ فِی السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعِبَادَهُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْکُمُ الظَّاهِرِ فَقَالَ یا عَمَّارُ الصَّدَقَهُ فِی السِّرِّ وَ اللهِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّدَقَهِ فِی الْعَلَانِیهِ وَ کَذَلِکَ وَ اللهِ عِبَادَتُکُمْ فِی السِّرِّ مَعَ إِمَامِکُمُ الْمُسْتَتِرِ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُکُمْ مِنْ عَدُوِّکُمْ فِی دَوْلَهِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَهِ أَفْضَلُ مِمَّنْ یعْبُدُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ ذِکْرُهُ فِی ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِی دَوْلَهِ الْحَق(۳۲۷)؛ ای عمار! به خدا که صدقه دادن پنهانی از صدقه دادن آشکارا بهتر است. و هم چنین به خدا عبادت شما در پنهانی با امام پنهانتان در زمان دولت باطل و ترس شما از دشمن و در حال صلح با دشمن (تقیه) بهتر است از کسی که عبادت کند خداوند را در زمان ظهور حق با امام بر حق آشکار و در زمان دولت حق.
بدون شک، موفقیت در این آزمون های دشوار الاهی، مستلزم داشتن اراده و ایمان عمیق و اخلاص است و مهم ترین پیش نیاز آن، اعتقاد راسخ به وجود امام غائب (عجّل الله فرجه) است. اگر فردی با ادلّه قطعی به وجود آن حضرت پی برد، هنگامی که امواج شک و توهمّات باطل به او هجوم آورد متزلزل نشود و سستی در اعتقادش راه پیدا نکند. در چنین شرایطی اگر در فرد، این احساس مسئولیت شکل پذیرد، خواهد توانست سختی مبارزات و ناملایمات و فداکاری ها را در راه ایمانش متحمّل شود.
چهار. راز نامکشوف: براساس برخی روایات، غیبت دارای اسرار نامکشوفی است که ما آن را به صورت کامل نمی دانیم؛ زیرا اسرار کامل غیبت در زمان ظهور آشکار خواهند شد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به جابر بن عبد الله انصاری فرمود:
یا جَابِرُ إِنَّ هَذَا لَأَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ مَطْوِی عَنْ عِبَادِهِ فَإِیاکَ وَ الشَّکَّ فِی أَمْرِ اللهِ فَهُوَ کُفْر(۳۲۸)؛ ای جابر! این از کارهای عجیب خداوند و سری از اسرار الاهی است که بر بندگانش پوشیده است، پس از شک در کار خدا بپرهیز که کفر است.
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که فرمود:
إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیبَهً لَا بُدَّ مِنْهَا یرْتَابُ فِیهَا کُلُّ مُبْطِلٍ فَقُلْتُ وَ لِمَ جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ لِأَمْرٍ لَمْ یؤْذَنْ لَنَا فِی کَشْفِهِ لَکُمْ قُلْتُ فَمَا وَجْهُ الْحِکْمَهِ فِی غَیبَتِهِ قَالَ وَجْهُ الْحِکْمَهِ فِی غَیبَتِهِ وَجْهُ الْحِکْمَهِ فِی غَیبَاتِ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ حُجَجِ اللهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ إِنَّ وَجْهَ الْحِکْمَهِ فِی ذَلِکَ لَا ینْکَشِفُ إِلَّا بَعْدَ ظُهُورِهِ کَمَا لَمْ ینْکَشِفْ وَجْهُ الْحِکْمَهِ فِیمَا أَتَاهُ الْخَضِرُ مِنْ خَرْقِ السَّفِینَهِ وَ قَتْلِ الْغُلَامِ وَ إِقَامَهِ الْجِدَارِ لِمُوسَی إِلَی وَقْتِ افْتِرَاقِهِمَا یا ابْنَ الْفَضْلِ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ تَعَالَی وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ وَ غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللهِ وَ مَتَی عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَکِیمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ کُلَّهَا حِکْمَهٌ وَ إِنْ کَانَ وَجْهُهَا غَیرَ مُنْکَشِفٍ(۳۲۹)؛ برای صاحب این امر غیبتی است ناگزیر که در آن هر جوینده باطلی به تردید می افتد، عرض کردم: قربانت گردم، برای چه؟ فرمود: به جهت امری که ما اجازه نداریم آن را آشکار سازیم، گفتم: چه حکمتی در آن غیبت است؟ فرمود: حکمت غیبت او همان حکمتی است که در غیبت حجّت های پیشین الاهی بوده است و اسرار آن آشکار نخواهد شد مگر پس از ظهورش، همان طور که وجه حکمت اعمال خضر (علیه السلام)؛ از شکستن کشتی و قتل پسر و بپاداشتن دیوار بر حضرت موسی (علیه السلام) روشن نشد تا وقتی که جدایی و فراق آن دو فرا رسید. ای پسر فضل این امر، امری از اموری خداوند متعال، و سرّی از اسرار خدا و غیبی از غیوب پروردگار است، و هنگامی که پی بردیم که خداوند حکیم است، پذیرفته ایم که تمام کارهای او حکیمانه است هر چند وجه انکار آن ظاهر نباشد.
در این روایت، جمله «لِأَمْرٍ لَمْ یؤْذَنْ لَنَا فِی کَشْفِهِ لَکُمْ» نشان می دهد که منظور از سرّ بودن آن است که حکمت های غیبت برای ما پوشیده و جزء اسرار است و گرنه خود ائمه (علیهم السلام) آن را می دانند، امّا بنا به مصالحی مجاز به گفتن آن نیستند. این اسرار در زمان ظهور برای ما نیز آشکار خواهند شد.
جمله «سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللهِ وَ غَیبٌ مِنْ غَیبِ اللهِ» یا ناظر به این معناست که ائمه (علیهم السلام) بنا ندارند تمام حکمت های غیبت را بازگو کنند، بلکه برخی امور تا زمان ظهور باید پنهان بماند یا بدین معنا است که هنوز زمینه برای گفتن این امور فراهم نیست و فهم این اسرار به شرایط و گذشت زمان وابسته است، شاید به همین دلیل تمام اسرار غیبت به ما گفته نشده و آن چه بیان گردیده فقط بخشی از حکمت های غیبت است.
۲. چرایی تداوم غیبت امام حیّ:
تداوم غیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) در حقیقت معلول تداوم عواملی است که سبب وقوع آن گردیده است. این عوامل و اسباب، در هر دوره و زمانی متفاوتند. از بررسی روایات و تأمل در ماهیت مأموریت خاص حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) به دست می آید که علت اصلی غیبت آن حضرت، عدم آمادگی جهانی برای پذیرش حکومت الاهی در همه سطوح زندگی و نبود شرایط لازم برای تحقق رسالت بزرگی است که حضرت بدان مأمور شده است. دیگر علل یاد شده در روایات مانند خوف قتل، امتحان، عدم بیعت با طاغوت و... بیان فروعات این حقیقت و از آثار و پیامدهای آن است.
دلیل این امر آن است که دگرگونی در شرایط اجتماعی مصلحت ها را تغییر می دهد، در فضای نبود آمادگی، مصلحت در تداوم غیبت است و تا زمانی که این آمادگی فراهم نشود و جامعه پذیرای امام زمان (عجّل الله فرجه) و پیروی از او نباشند، غیبت نیز پایان نمی پذیرد.
شیخ مفید درباره تغییر مصلحت در صورت تغییر شرایط، می نویسد:
اقامه احکام دین (مانند جهاد و حج)، همانند مصلحت انسان ها در ظاهر بودن پیشوایان معصوم (علیهم السلام) و تدبیر و مدیریت آنان است و این مصلحت وقتی است که مردم از آنان اطاعت کنند و در یاری و همراهی آنان کوتاهی نکنند و اگر مردم نافرمانی کردند و خواستند خون آنان را بریزند مصلحت تغییر می کند و برای امام و مردم بهتر است امام از چشمان آنان غائب و پوشیده شود. در این صورت بر او ملامتی نیست، بلکه ملامت و سرزنش سزاوار کسانی است که با اَعمال فاسد و اعتقاد باطل، سبب غیبت شده اند(۳۳۰).
بنابراین، علت اصلی تداوم غیبتِ آخرین حجت الاهی را می باید در عدم انطباق شرایط اجتماعی با رسالت جهانی امام عصر (عجّل الله فرجه) جستجو کرد؛ بدین معنا که رخداد ظهور دارای دو رکن اصلی است؛ رکن اول امام و رسالت جهانی اوست و رکن دوم، امت و جامعه بشری است.
رکن نخست که مقتضی امر ظهور است فراهم بوده و هست؛ اما رکن دوم؛ یعنی بسترهای اجتماعی و شرایط و الزامات تحقق این رسالت، تا کنون مهیا نگردیده است. از این رو، تداوم غیبت، نه به خاطر عدم مقتضی بلکه ناشی از وجود مانع و عدم آمادگی شرایط جهانی برای تحقق اهداف ظهور است.
بنابراین، در بررسی علل طولانی شدن غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه)، می باید این دو مؤلفه اساسی؛ یعنی مأموریت و رسالت جهانی آن حضرت (وجود مقتضی) از یکسو و شرایط و موجبات تحقق این مأموریت بزرگ (عدم مانع) از سوی دیگر، مورد توجه قرار گیرد.
۱. مأموریت جهانی: رسالت جهانی امام عصر (عجّل الله فرجه)، تحقق کامل آموزه ها و احکام دین جهانی اسلام است که خداوند متعال توسط جدش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) آن را برای هدایت عموم بشر تا قیامت نازل کرده است. و از آنجایی که تحقق کامل دین و اهداف بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حیات آن حضرت و دیگر ائمه (علیهم السلام) ممکن نبود، آخرین وصی پیامبر، حضرت مهدی موعود (عجّل الله فرجه) این مأموریت بزرگ را به انجام خواهند رساند؛ همین امر، فلسفه اصلی غیبت او شمرده می شود.
بر اساس آیات قرآن، خداوند حکیم وجود مقدس بقیه الله (عجّل الله فرجه) را برای یک هدف بس والا و سترگ ذخیره نموده است و آن تحقّق کامل حاکمیت دین الاهی و ارزش های والای انسانی در جامعه است(۳۳۱).
این هدف، به قدری بزرگ و پر ثمر است که خداوند همه ی پیامبران پیشین را مقدمه برای این امر مهم؛ یعنی حاکمیت دین پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) توسط آخرین وصی او حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) قرار داده است. از این نظر حتّی وجود مقدّس پیامبرخاتم (صلی الله علیه و آله و سلّم) نیز زمینه ساز تحقّق این هدف مهم بوده است؛ زیرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) گرچه پایه گذار این طرح عظیم بوده و اهداف و برنامه های او کامل ترین مرحله ی تکامل دین است؛ امّا رسالت تحقّق این اهداف متعالی، به عهده ی آخرین وصی او گذاشته شده است و وعده ی الاهی به دست آخرین مصلح، حضرت بقیه الله الاعظم (عجّل الله فرجه) محقق خواهد شد(۳۳۲).
براساس این آیه، ثمره ظهور آخرین حجت الاهی، شکل گیری جامعه دین مداری است که مهم ترین خصیصه آن عبودیت الاهی در همه شئون حیات خواهد بود. بدیهی است تحقق این مهم، بدون فراهم بودن شرایط اجتماعی ممکن نخواهد بود.
۲. عدم آمادگی و فراهم نبودن شرایط جهانی: استمرار غیبت و پنهان زیستی امام عصر (عجّل الله فرجه) ناشی از تداوم موانع ظهور است و این مسأله با شرایط اجتماعی در گذشته و حال و آینده پیوند وثیق دارد؛ زیرا همان گونه که تبدیل حالت حضور به حالت غیبت، ناشی از تعامل منفی امت با امام (علیه السلام) بوده است، تغییر این حالت نیز نیازمند تغییر و اصلاح رابطه امت با امام (علیه السلام) است. تا زمانی که این رویکرد منفی و مخرب، به یک رویکرد مثبت و سازنده تبدیل نشود و شرایط لازم برای حضور و بسط ید آن حضرت در جامعه فراهم نگردد، تداوم غیبت نیز اجتناب ناپذیر خواهد بود. از این رو، آمادگی و پذیرش دعوت حضرت از سوی مردم از اساسی ترین شروط پایان یافتن غیبت و ظهور حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) شمرده می شود، چرا که عدم تمکین مردم اگرچه ذره ای در مشروعیت امام تأثیر نمی گذارد، ولی باعث کناره گیری امام از حاکمیت می شود و این درباره اغلب ائمه گذشته صورت گرفت و از آن جایی که قیام و حکومت جهانی حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) امری حتمی و انکارناپذیر است، رسیدن جامعه به شرایطی که حضور و ظهور آن حضرت را با تمام وجود برتابند، لازم و ضروری است.
بنابراین، تا زمانی که تمامی شرایط فراهم آید، خداوند آن حضرت را در پرده غیبت نگه می دارد؛ زیرا سنّت الاهی بر این است که هرگونه تغییر و تحولی در عرصه های مختلف حیات بشری، از مسیر اراده و انتخاب خود انسان ها صورت پذیرد. از این رو، لازمه پایان یافتن دوران غیبت و محرومیت از برکات حضور امام عصر (عجّل الله فرجه) بلوغ فکری جامعه بشری، شناخت رهبری معصوم، درک ضرورت حضور وی و آمادگی برای پذیرش اهداف و برنامه های ایشان؛ یعنی حکومت عدل جهانی است تا عنایت خاص الاهی شامل حال انسان ها گردد و وعده ظهور محقق شود. پس چرایی طولانی شدن و به درازا کشیدن غیبت را باید در عدم آمادگی جهانی برای تحقق اهداف و برنامه های عدالت گستر آن حضرت جست وجو نمود.
بر این اساس، مهم ترین علت تداوم غیبت و استمرار محرومیت جامعه از برکات تصرف مستقیم امام و حجت الاهی، نبود شرایط لازم و عدم آمادگی مردم برای پذیرش دعوت امام زمان (عجّل الله فرجه) و همراهی با او در قیام بر ضد ستمگران و اقامه حق است و تا زمانی که این آمادگی فراهم نشود غیبت نیز تداوم خواهد داشت، اما اگر مردم با اطاعت پذیری و ظرفیت سازی خود، زمینه و شرایط را برای تصرف مستقیم حجت خدا فراهم کنند، وعده خداوند نیز محقق خواهد شد و امام (علیه السلام) با ظهورش زمین را از عدل وقسط پر کرده و ظلم و بیداد را از بین خواهد برد.
بیشتر متکلمان امامیه ی ، در تحلیل چرایی غیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) و تداوم آن، عدم جامعه پذیری و نبود شرایط اجتماعی را مهمترین علت شمرده اند. در اینجا به دیدگاه برخی از بزرگان شیعه در این زمینه اشاره می گردد:
۱. شیخ مفید (رحمه الله) در این زمینه می گوید:
همان گونه که خداوند حج و جهاد را برای صلاح بندگان واجب کرد، هرگاه امکان انجام آن فراهم شود، مصلحت فراگیر می شود و هرگاه به وسیله مجرمی مانعی پیش آید، مصلحت عموم ترک انجام آن است و همگان معذورند و مجرمان مستحق ملامتند. مسأله امامت نیز چنین است، مصلحت انسان ها در ظاهر بودن پیشوایان معصوم و تدبیر و مدیریت آنان وقتی است که از آنان اطاعت کنند و در یاری و همراهی آنان کوتاهی نکنند و اگر مردم نافرمانی کردند و خواستند خون آنان را بریزند مصلحت تغییر می کند و برای امام و مردم بهتر است امام از چشمان آنان غائب شود و امام در غیبت هرگز درخور سرزنش نیست، بلکه کسانی سزاوار سرزنشند که با رفتار و عقائد فاسد خود، سبب پیدایش و تحمیل این وضعیت شده اند(۳۳۳).
وی با اشاره به اهمیت کمّی و کیفی وجود یاور و نقش آن در پایان یافتن غیبت می گوید:
شیعیان هم اکنون گرچه از جهت عدد بسیارند و چندین برابر اصحاب بدر می باشند، اصحاب بدری که وقتی به تعداد آنها جمع شوند ظهور بر امام واجب و تقیه حرام می شود ولی تاکنون و در این زمان این افراد با صفات و شروطشان جمع نشده اند، آنان باید شجاعت، صبوری، اخلاص در جهاد، برگزیدن آخرت بر دنیا، پاکی درون از عیب ها، سالم بودن عقل و هنگام نیاز سستی نکردن را دارا باشند و علم آن نزد خداوند است که هر وقت مصلحت دید آنان را با شمشیر ظاهر کند، ولی هر شیعه ای این صفات را ندارد و اگر خدا بداند در گروهی از شیعیان این صفات و شروط جمع شده است امام را ظاهر می کند و دیگر او را غائب نمی کند؛ حتی به اندازه ی چشم برهم زدنی، ولی آنچه مشخص است خلاف این است و برای همین برای امام غیبت جایز است(۳۳۴).
۲. شیخ طوسی (رحمه الله) درباره علت مخفی ماندن امام در پرده غیبت، می نویسد:
دلیل اصلی غیبت حضرت، ترس از دشمنان بوده است که سبب شده دست امام از تصرف در امور مدیریتی جامعه کوتاه گردد. و چون ممانعت دشمنان بین امام و خواسته های او فاصله انداختند، حضرت وظیفه ای برای انجام امور ندارد. پس چون برجان خویش بیمناک است، بر او واجب است که از انظار عمومی مخفی و ناپدید شود(۳۳۵).
۳. جناب خواجه نصیر الدین طوسی (رحمه الله) متکلم نامی شیعه، در سخن کوتاه و معروف خود: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(۳۳۶)؛ وجود امام (علیه السلام) را لطف الاهی در حق بندگان دانسته و تصرف و بسط ید او را لطف فزون تر بیان کرده و عدم بهره مندی از برکات وجودی و تصرفات ولایی امام (علیه السلام) را ناشی از قصور و کوتاهی مردم ذکر کرده است.
این سخن محقق طوسی (رحمه الله) بیانگر تفاوت بین اصل وجود امام (علیه السلام) و بهره مندی مردم از فیض وجود ایشان است؛ بدین معنا که آنچه مقتضای قاعده لطف است، ضرورت وجود امام در هر زمان است، اما استفاده از برکات وجود امام یا عدم بهره مندی از او، مربوط به اراده و اختیار خود مردم است تا بدین وسیله امتحان شوند. پس اگر هم اکنون بشریت از فیض حضور علنی امام عصر (عجّل الله فرجه) محروم است، به خاطر سوء تدبیر خود بشر و انجام رفتار هایی است که به غیبت امام و تداوم آن انجامیده است و این امر، ضرورت وجود امام را نفی نمی کند؛ هم چنان که وجود بیماری و نیاز مردم به درمان، لزوم وجود پزشک را اقتضا می کند؛ اما اگر مردم از روی بی توجهی به پزشک مراجعه نکردند این بی توجهی و کوتاهی، ضرورت وجود طبیب را نفی نمی کند. پس به مقتضای وجوب لطف، برخداوند است که برای هدایت مردم امامی در میان آنان قرار دهد، از این به بعد بر مردم است که به امام رجوع کنند و یا اگر مانع ظهورش شده اند موانع را مرتفع سازند تا از فیض وجود او بهره مند شوند.
۴. علامه حلی (رحمه الله) در شرح و تحلیل این جمله کوتاه محقق طوسی، قاعده لطف را دارای سه رکن اساسی دانسته، چنین می نویسد:
لطف بودن امامت بر سه پایه استوار است، بخشی بر خدا لازم است و آن آفریدن امام (علیه السلام) و قدرت و آگاهی بخشیدن به او و تصریح به اسم و نسب اوست، چنان که این کار را خداوند انجام داده است. بخشی از آن بر خود امام لازم است و آن پذیرش این مسئولیت سنگین الاهی است و امام (علیه السلام) نیز این رسالت را قبول کرده است. بخش دیگر آن بر مردم لازم است و آن همراهی و یاری رسانی و فرمانبرداری امت از دستورات امام (علیه السلام) است که این رکن اخیر محقق نشده و مردم به این تکلیف عمل ننموده اند، پس عدم بهره مندی از لطف کامل، نه از سوی خداوند یا از ناحیه شخص امام (علیه السلام) بلکه ناشی از کوتاهی خود مردم است(۳۳۷).
بر پایه این تحلیل، فقدان رکن اخیر؛ یعنی عدم نصرت و اطاعت مردم نسبت به آن حضرت سبب شده است که لطف کامل به فعلیت نرسد؛ به عبارت دیگر، عدم جامعه پذیری و تمکین مردم نسبت به امام (علیه السلام) و استمرار این وضعیت، مهم ترین عامل غیبت و بودن آن وجود مقدس و تداوم محرومیت جامعه از برکات حضور ایشان است.
۵. فاضل مقداد، متکلم برجسته امامیه نیز، مهم ترین دلیل غیبت و پنهان زیستی امام عصر (عجّل الله فرجه) را کوتاهی مردم و قلت یاران و فزونی دشمنان آن حضرت دانسته، می نویسد:
سبب غیبت امام (علیه السلام)، نمی تواند از ناحیه خدا باشد، زیرا (به اقتضای قاعده لطف) بر خدا واجب است او را نصب و معرفی کند، همچنین از ناحیه خود ایشان نیز نمی باشد چون امام معصوم است و عهده داری امور امامت بر او واجب است و انسان معصوم ترک واجب نمی کند، پس متعین است که علت غیبت امام (علیه السلام) از ناحیه امت است. مردم دو گروهند؛ برخی دوستان و عده ای دشمنان. بدیهی است که دوستان آن حضرت مانع تصرف ایشان نبوده، بلکه او را یاری خواهند کرد، پس مانع اصلی حضور امام، فزونی دشمنان و کمی یاوران ایشان است؛ هرگاه این عامل برطرف شود، حضرت ظهور کرده و جهان را پر از عدل و داد خواهند کرد(۳۳۸).
۶. ابی الصلاح حلبی (رحمه الله) صاحب «تقریب المعارف» معتقد است که نه تنها دشمنان، بلکه دوستان و شیعیان حضرت نیز در پیدایش و تداوم غیبت مقصرند؛ می نویسد:
هیچ کس در حمایت از حضرت معذور نیست چون هر کسی توان فهم دلایل رسیده و حصول علم به این موضوع را دارد و می داند آنچه بر او واجب است تلاش و بذل جان و ادای حقوق واجب و پاکی نیت برای یاری رساندن امام و آماده کردن آنچه موجب نصرت می شود از تهیه وسایل جنگ و عادت به تحمل دشواری ها است. اگر مردم یا اکثر آنان یا حداقل به اندازه ای که بشود به وسیله آنان انتقام گرفت آماده به کار باشند، حضرت حجت ظهور خواهد کرد و حق پیروز خواهد شد. اما چون مردم انجام نمی دهند آنچه را که می توانند و بر آنان تکلیف است، گناه این کوتاهی و خودداری از انجام واجب به پای آنان شمرده می شود؛ چون آنان نیز همانند دشمنان آشکار، در تحقق غیبت نقش داشته اند، بدین سبب بسیاری از دوستان حضرت با دشمنان او، در غیبت سهیمند، چراکه با وجود فراوانی آنان، حق هیچ بهانه ای را ندارند(۳۳۹).
شیخ طوسی (رحمه الله) نیز در کتاب «تلخیص الشافی»(۳۴۰) به این موضوع اشاره کرده و کوتاهی دوستان و شیعیان را نسبت به انجام وظایف و یاری حضرت، بازگو کرده است.
نتیجه: دقت و تأمل درباره حکمت و فلسفه غیبت امام عصر (عجّل الله فرجه) و عواملی که به پنهان زیستی آن حضرت انجامیده است، می تواند به این نظریه منتهی شود که در پس این سناریوی عظیم الاهی، هدفی بزرگ نهفته است و آن عبارت است از فراهم شدن شرایط آفاقی و انفسی برای پذیرش و درک آگاهانه ولی معصوم، و ظهور کامل دینِ حق در همه شئون زندگی انسانِ که به وسیله او محقق خواهد شد. تجربه تاریخی بشر در دوران غیبت، این شرایطِ آفاقی و انفسی را فراهم خواهد آورد تا اهل حق، حق را از باطل بازشناسند و از دل و جان تسلیم آن شوند و اهل باطل آگاهانه از حق روی برتابند و با حجّتِ آشکار حق عناد ورزند. خوف امام از کشته شدن؛ خوف از ظهور ناتمام حق و کشته شدن در شرایطی است که هنوز صف ها از هم جدا نشده و شرایط معرفتی و انفسی لازم برای شناخت و پذیرش حق فراهم نیامده است. این همان راز بزرگی است که تحقق آن بدون گذر از دالان ابتلاها و چشیدن ناکامی ها و انباشت تجربه ها و رسیدن به پختگی های لازم ممکن نخواهد بود، بلکه گذر قرون و زمان لازم است تا بشریت با رشد و بلوغ تدریجی خویش سرانجام، این حقیقت را درک کند و از سر ناچاری و نیاز در برابر آن خضوع نماید، آنگاه است که طلیعه خورشید وجود، افق تاریک انتظار را روشن خواهد کرد و انسان رنج کشیده و خسته از مصیبت دوران را، حیات دوباره خواهد بخشید و وعده الاهی محقق خواهد شد ﴿أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیب﴾ (هود: ۸۱) مگر نه این است که صبح نزدیک است: ﴿إِنَّهُمْ یرَوْنَهُ بَعِیداً، وَ نَراهُ قَرِیباً﴾ (معارج: ۶-۷)؛ آن ها آن روز را دور می پندارند و ما آن را نزدیک می بینیم.
ارتباط با امام حیّ غائب (علیه السلام):
یکی از موضوعات پرسش برانگیز در جوامع شیعی، مسأله ارتباط با امام زمان (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت است. در فرازی از دعای شریف «ندبه» اشتیاق دیدار آن وجود مقدس، از زبان شیفتگان حضرت، چنین بیان شده است:
هَلْ إِلَیکَ یا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِیلٌ فَتُلْقَی(۳۴۱)؛ ای فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) آیا به سوی تو راهی هست که به زیارت دیدارت بار یابیم؟
مراد از ارتباط، دیدار با حضرت از روی شناختِ در حال بیداری است. در این رابطه این سؤال مطرح است که آیا در زمان غیبت کبری امکان راه یابی به محضر مقدس حضرت حجت (عجّل الله فرجه) وجود دارد یا نه؟ اگر هست، نحوه این ارتباط چگونه است؟ و اگر نیست، وظیفه ی دیگران در قبال مدعیان ارتباط با آن حضرت چیست؟
شیخ طوسی (رحمه الله) معتقد است که در شرایط غیبت، ارتباط با حضرت اگرچه به صورت علنی و عمومی میسور نیست، اما امکان این ارتباط به صورت خاص برای برخی وجود دارد. وی می نویسد:
إن الأعداء و إن حالوا بینه و بین الظهور علی وجه التصرف و التدبیر فلم یحولوا بینه و بین لقاء من شاء من أولیائه علی سبیل الاختصاص و هو یعتقد طاعته و یوجب اتباع أوامره(۳۴۲)؛ هر چند دشمنان میان آن حضرت و تصرف و تدبیر آشکارا در امور جامعه، جدایی افکنده اند، اما آنان نمی توانند مانع ارتباط و ملاقات امام (علیه السلام) با دوستانش به طور خاص شوند؛ کسانی که اعتقاد به اطاعت و پیروی از دستورهای او را دارند.
بر اساس این دیدگاه، در عصر غیبت راه ارتباط با امام عصر (عجّل الله فرجه) به طور مطلق بسته نیست، چنانکه حکایات بسیاری از گذشته تا حال مبنی بر تشرف به محضر آن حضرت از سوی افراد راستگو نقل شده است.
اما دیدگاه مورد قبول در میان علمای شیعه، عدم ارتباط به معنای متعارف؛ یعنی گفت وگو و تماس دو جانبه با حضرت در دوران غیبت است و لذا اگر کسی مدعی ارتباط و مراوده با حضرت باشد، نه تنها ادعای او پذیرفته نیست؛ بلکه بر اساس توقیع شریفی که از ناحیه مقدسه برای آخرین نایب خاص امام زمان (عجّل الله فرجه)، جناب علی بن محمد سمری، صادرشده است، مدعی دیدار با حضرت، دروغگو و افترا زننده شمرده شده است.
با توجه به اهمیت این توقیع و ارتباط مستقیم آن با موضوع بحث، بایسته است اندکی مورد تأمل قرار گیرد، تا پاسخ پرسش فوق به درستی روشن شود.
براساس نقل مرحوم شیخ صدوق در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» متن توقیع که از ناحیه امام عصر (عجّل الله فرجه) خطاب به آخرین نایب خاص نگاشته شده است، چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم؛ یا عَلِی بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِی أَعْظَمَ اللهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیتٌ مَا بَینَکَ وَ بَینَ سِتَّهِ أَیامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ یقُومُ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیبَهُ الثَّانِیهُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیأْتِی شِیعَتِی مَنْ یدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ؛ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانِی وَ الصَّیحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ(۳۴۳)؛ به نام خداوند بخشاینده و مهربان _ ای علی بن محمد سمری! خداوند پاداش برادرانت را در مصیبت وفات تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز دیگر از دنیا خواهی رفت، پس کارهایت را جمع کن و آماده رفتن باش. به هیچ وجه در مورد جانشینی بعد از خودت به کسی وصیت مکن؛ زیرا هنگام غیبت دوم فرا رسیده است. پس ظهوری نیست مگر بعد از اذن خداوند عزوجل و این اذن بعد از طولانی شدن زمان و سخت گردیدن دل ها و پر شدن زمین از ظلم و جور خواهد بود. به زودی کسانی از شیعیان من ادعای مشاهده خواهند کرد. آگاه باشید هر کس قبل از خروج سفیانی و ندای آسمانی چنین ادعایی بنماید، دروغ گو و افترازننده خواهد بود. هیچ توان و قدرتی نیست، مگر به مدد خداوند بلند مرتبه و بزرگ!.
شیخ صدوق، این توقیع را مستقیماً از ابومحمد الحسن بن احمد المکتب نقل کرده؛ او هم آن را مستقیماً از علی بن محمد سمری گزارش کرده است. عبارت مرحوم شیخ صدوق در این مورد چنین است: ابو محمد حسن بن احمد مکتب گوید: من در سالی که نایب چهارم از دنیا درگذشت، در بغداد بودم و چند روز قبل از وفاتش به حضور او رسیدم. پس توقیعی برای مردم بیرون آورد که نسخه آن چنین است... پس من از روی آن توقیع نسخه ای نوشتم و از نزد او بیرون آمدم و چون روز ششم شد، نزد وی بازگشتیم، دیدیم نزدیک است جان بدهد. از او سؤال شد جانشین شما کیست؟ گفت: خدا را امری است که خود رساننده آن است، این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد و این آخرین کلامی بود که از وی شنیده شد(۳۴۴).
درباره اعتبار سند توقیع و اتصال آن به امام (علیه السلام)، اگرچه برخی تردید روا داشته اند(۳۴۵)؛ اما بر اساس آنچه در کتاب کمال الدین مرحوم صدوق آمده است، توقیع شریف با سه واسطه از امام زمان (عجّل الله فرجه) نقل شده است. این سه واسطه که توقیع را به طور مستقیم از یکدیگر نقل کرده اند، عبارتند از: شیخ صدوق، ابومحمد حسن بن احمد المکتب و علی بن محمد سمری. فرد اول سند، شیخ ابوالحسن علی بن محمد سمری است؛ همان شخصیت والا و جلیل القدری که مقام نیابت خاص حضرت را بر عهده داشته و رابط میان امام و مردم بوده است. فرد دوم، ابومحمد حسن بن احمد مکتب، از مشایخ حدیث شیخ صدوق است و فرد سوم، محمد بن علی بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق است که جلالت قدرش بر همگان آشکار است. بنابراین، با توجه به اینکه اتصال سند به نایب خاص حضرت مشخص است، اتصال سند به امام (علیه السلام) نیز محرز می شود. از این رو، مشکلی در اعتبار و اتصال سند توقیع وجود ندارد و لذا بیشتر علما سند توقیع را پذیرفته و آن را بی اشکال دانسته اند(۳۴۶).
توقیع شریف متضمن چند بخش است، بخش های نخست توقیع که بیانگر خبر غیبی از سوی حضرت درباره وفات جناب علی بن محمد سمری و نهی از تعیین وصی و جانشین و نیز نفی ظهور تا فرارسیدن اذن الاهی است، خارج از محل گفت وگوی ما است. سخن در بخش اخیر توقیع است که به تکذیب مدعی مشاهده پرداخته است: «وَ سَیأْتِی شِیعَتِی مَنْ یدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَی الْمُشَاهَدَهَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیانِی وَ الصَّیحَهِ فَهُوَ کَاذِبٌ[کذّاب] مُفْتَرٍ».
در این قسمت از توقیع، منظور از مدعی مشاهده «مَنْ یدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ»، بنا به قراین و شواهد موجود در متن آن مطلق رؤیت نیست، بلکه مشاهده همراه با ادعای وساطت و امثال آن است.
قرینه نخست، الف ولام «المشاهده» است. کلمه مشاهده که به معنای دیدار متقابل و دو جانبه است، با الف ولام عهد ذهنی به کار رفته و ناظر به مشاهده معهودی است که در ابتدای توقیع، پایان آن اعلام شده است؛ یعنی جانشینی و نیابت؛ یعنی حضرت به اقتضای کاربرد الف و لام عهد ذهنی در این جا، آن مشاهده تداعی شونده در طول دوران غیبت صغرا را که تنها در مورد نواب خاص حضرت مصداق داشت، پایان یافته اعلام کرد و ادعای مشاهده بعضی از شیعیان را در آینده، تکذیب نمود. چنین تعبیری شامل اتفاق های آنی و مقطعی برای بعضی افراد صالح در زمان غیبت نمی شود؛ چون این گونه دیدارهای پیش بینی نشده و ناگهانی، با آن چه در گذشته برای نایبان خاص حضرت رخ داده، همانندی ندارد تا مشمول حکم تکذیب و انکار در این توقیع گردد.
قرینه دوم، کلمه «یدّعی» و «ادّعی» است که از داعیه داشتن مدعی مشاهده حکایت دارد و این معنا را تفهیم می کند که نفس ادعای مشاهده، به نحوی با داعیه نیابت و بابیت مدعی همراه است.
قرینه سوم، صفت «مفتر» در آخر توقیع است؛ بدین معنا که حضرت، مدعی مشاهده را با دو ویژگی «کذّاب» و «مفتر» توصیف کرده است، ذکر این دو صفت، در فهم معنای مشاهده به ما کمک می کند، زیرا عنوان «کذاب» به منزله جنس مشترک و عنوان «مفتر» فصل مخصص در کلام حضرت است. صفت «کذاب» شامل هر نوع ادعای رؤیت دروغ می شود، ولی صفت «مفتر» خصوص ادعای کذبی را دربر می گیرد که انتساب به حضرت نیز داده شود، نه هر نوع ادعای کذب را. ترکیب این دو وصف در مورد مدعی مشاهده، مبین آن است که اولاً، مدعی رؤیت در ادعای خود کاذب است؛ ثانیاً، این ادعای خلاف واقع و کذب را به امام (علیه السلام) نسبت داده است؛ زیرا کسی مصداق هر دو صفت «کذاب» و «مفتر» است که هم ادعای رؤیت بکند و هم چیزی از ناحیه حضرت ادعا کند یا به او نسبت دهد که حضرت نگفته است. در این حالت، چنین ادعایی هم کذب است و هم افترا. در حقیقت مفاد توقیع، ناظر به تخطئه چنین ادعای مشاهده ای است، نه مطلق رؤیت و ارتباط(۳۴۷).
این نگرانی و موضع شدید حضرت در برابر پیدایش و رشد چنین جریانی در آینده، به دلیل آماده بودن زمینه های سوء برداشت و سوء استفاده از این مقوله است؛ به گونه ای که حتی با وجود صدور این توقیع و تدبیر حضرت در برحذر داشتن مردم و شیعیان از پذیرش و پیروی چنین مدعیان دروغین، باز هم جامعه شیعی به طور کامل از آسیب این جریان انحرافی در امان نمانده و ظهور فرقه های انحرافی مانند «شیخیه»، «بابیه»(۳۴۸)، «بهائیه» و... از نمونه های آن است.
بنابراین، پیام توقیع، بسته شدن مطلق ارتباط با حضرت نیست، بلکه تعیین وظیفه برای ماست تا از سوء نیت افراد فرصت طلب از ارزش های مذهبی با ادعای نمایندگی حضرت جلوگیری شود. البته باز هم در طول دوران غیبت کبرا، افراد دنیاطلب، حقه باز و فریب کار با دروغ و دجال گری، ادعای «بابیت» و نمایندگی ویژه حضرت را نمودند و ساده دلان بی شماری را نیز گمراه کردند. جریان هایی مانند «بابیت»، «بهائیت» و «قادیانیه» که هر کدام به تأسیس یک فرقه انحرافی انجامید، از نمونه های بارز این روی کرد خطرناک شمرده می شود که به تدریج از ادعای وساطت و بابیت به ادعای مهدویت رسیدند و در نهایت از ادعای نبوت و اولوهیت سر در آوردند.
صدور این توقیع، هشدار و پیشگیری از پیدایش چنین آفت خطرناکی در جامعه شیعی است تا از بروز چنین جریان های ناپاکی جلوگیری شود. شدت لحن توقیع نیز، گویای حساسیت این موضوع و حاکی از وجود زمینه های بالقوه بروز چنین آفتی در میان شیعیان است. و لذا علمای شیعه با استناد به این سند تاریخی، هیچ گاه ادعای وساطت و نمایندگی و پیام رسانی را از کسی نپذیرفته و مدعیان دروغین را نیز رسوا و مطرود ساخته اند. به راستی اگر این توقیع صادر نمی شد، به یقین تاکنون ظهور انحرافات فکری بدون هیچ مانعی در جامعه شیعی شایع می شد. از این نظر، صدور این توقیع، مهم ترین سند مصونیت بخش شیعه از این آفات فرسایش گر به شمار می رود.
بنابراین، در زمان غیبت، اگرچه امکان ارتباط با حضرت وجود دارد و ممکن است برای کسی در موارد خاصی اذن تشرف داده شود، چنانکه عده ای زیادی از افراد بی ادعا در طول دوران غیبت چنین فیضی نصیبشان شده است؛ اما باید توجه داشت که در این باره ادعای ارتباط از سوی کسی پذیرفتنی نیست. در حقیقت، شأن نزول این توقیع که به صورت تکذیبیه مطرح شده، تکذیب مدعیان دروغین و جلوگیری از شکل گیری «باب» شدن افراد سودجو و فرصت طلبی است که در آینده با دست آویز قرار دادن این مسئله، آن را وسیله رسیدن به اغراض مادی و شهرت طلبی خود قرار دهند. از این رو، علمای شیعه همواره نسبت به مدعیان ارتباط نگاه بدبینانه داشته اند.
آثار و فوائد امام حیّ غائب (علیه السلام):
رخداد غیبت، اگرچه سبب محرومیت مردم از برکات حضور امام (علیه السلام) در جامعه شده است؛ اما ولایت و اشراف آن حضرت بر جریان امور همچنان باقی است، زیرا بر اساس روایات، غیبت امام دوازدهم (عجّل الله فرجه) به معنای انقطاع رابطه او با جامعه نیست، بلکه به معنای حضور غائبانه و تأثیر گذار آن حضرت در جامعه به صورت ناشناس است. از این رو، غیبت امام (علیه السلام) گرچه موجب محرومیت جامعه از رهبری و مدیریت مستقیم ایشان شده است، امّا تصرفات ولایی و آثار و برکات ناشی از شئون امامت آن حضرت، هیچگاه تعطیل پذیر نبوده و در زمان غیبت نیز عنایات و اشراف مستقیم و غیرمستقیم آن حضرت، شامل حال مردم خواهد بود. چنانکه خود حضرت در توقیعی که برای شیخ مفید صادر شده است فرمود:
نَحْنُ وَ إِنْ کُنَّا نَائِینَ بِمَکَانِنَا النَّائِی عَنْ مَسَاکِنِ الظَّالِمِینَ حَسَبَ الَّذِی أَرَانَاهُ اللهُ تَعَالَی لَنَا مِنَ الصَّلَاحِ وَ لِشِیعَتِنَا الْمُؤْمِنِینَ فِی ذَلِکَ مَا دَامَتْ دَوْلَهُ الدُّنْیا لِلْفَاسِقِینَ فَإِنَّا نُحِیطُ عِلْماً بِأَنْبَائِکُمْ وَ لَا یعْزُبُ عَنَّا شَیء مِنْ أَخْبَارِکُمْ... إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء(۳۴۹)؛ هر چند ما در جایی منزل گزیده ایم که از محلّ سکونت ستمگران دور است و این هم به علّتی است که خداوند صلاح ما و شیعیان با ایمان ما را تا زمانی که دولت دنیا در دست فاسقان باشد در این دیده است، ولی از اخبار و اوضاع شما کاملاً آگاهیم و چیزی بر ما پوشیده نمی ماند... همانا ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم و اگر جز این بود، سختی ها و گرفتاری ها از هر سو به شما رو می آورد و دشمنان، شما را لگدمال و نابود می کردند.
در بینش اعتقادی شیعه، وجود مقدس امام زمان (عجّل الله فرجه) در حال غیبت و ظهور، حجت الاهی بر بندگان و رابط میان خلق و خالق است، هم بقای عالم هستی به او وابسته است، هم واسطه تداوم فیوضات الاهی بر بندگان است و این وساطت در فیض، اختصاص به زمان ظهور آن حضرت ندارد، بلکه وجود مقدّس امام زمان (عجّل الله فرجه) در شرایط غیبت نیز مرکز جوشش فیض الاهی در عرصه تکوین و تشریع است؛ زیرا او در هر دو حال، خورشید عالم وجود و مربی و هادی انسان هاست.
بدیهی است که بهره مندی از افاضات و برکات وجود امام (علیه السلام) در زمان غیبت به دلیل محدودیت های این دوره، نسبت به زمان حضور و بسط ید امام (علیه السلام) متفاوت خواهد بود، به همین جهت در روایات، وجود آن حضرت در پرده غیبت، به خورشید پسِ ابر تشبیه شده و چگونگی بهره مندی از وجود امام غائب (عجّل الله فرجه)، همانند بهره مندی از نور خورشید نهان در پس ابرها، ذکر شده است.
جابر بن عبد الله انصاری گوید: از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره سؤال کردم: آیا شیعه از وجود قائم (عجّل الله فرجه) در زمان غیبتش، بهره مند می شود؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
فَقُلْتُ لَهُ یا رَسُولَ اللهِ فَهَلْ یقَعُ لِشِیعَتِهِ الِانْتِفَاعُ بِهِ فِی غَیبَتِهِ؟ فَقَالَ: إِی وَ الَّذِی بَعَثَنِی بِالنُّبُوَّهِ إِنَّهُمْ یسْتَضِیئُونَ بِنُورِهِ وَ ینْتَفِعُونَ بِوَلَایتِهِ فِی غَیبَتِهِ کَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابٌ(۳۵۰)؛ آری، به آن خدایی که مرا به پیامبری مبعوث گردانیده، آن ها از نور وجود او منتفع می شوند و از برکات ولایتش در طول غیبت؛ بهره می شوند، چنان که از آفتاب پشت ابر استفاده می نمایند.
سلیمان بن اعمش گوید: به امام صادق (علیه السلام) گفتم: مردم چگونه از حجّت غائب نهان منتفع می شوند؟ فرمود:
فَقُلْتُ لِلصَّادِقِ (علیه السلام) فَکَیفَ ینْتَفِعُ النَّاسُ بِالْحُجَّهِ الْغَائِبِ الْمَسْتُورِ؟ قَالَ: کَمَا ینْتَفِعُونَ بِالشَّمْسِ إِذَا سَتَرَهَا السَّحَابُ(۳۵۱)؛ همانگونه که جهان و جهانیان از خورشید بهره می برند هنگامی که ابر چهره آن را پوشانده باشد.
خود امام عصر (عجّل الله فرجه) نیز در توقیعی در پاسخ به پرسش های اسحاق بن یعقوب قمی در زمان نایب دوم محمد بن عثمان عمری می فرماید:
أمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِی فِی غَیبَتِی فَکَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَیبَهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّی لَأَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاء(۳۵۲)؛ اما چگونگی بهره مندی مردم از من در ایام غیبتم، مانند بهره مندی از نور خورشید است زمانی که ابرها آن را از چشمان مردم پوشیده باشد و من امان اهل زمینم همان گونه که ستارگان امان اهل آسمان است.
در این گونه روایات، تشبیه پرمعنای غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) به خورشید پس ابر، نکات و درس هایی را به ما می آموزد: این تشبیه اولاً، اشاره به جایگاه محوری امام زمان (عجّل الله فرجه) در نظام هستی دارد؛ یعنی همان گونه که در علوم طبیعی و فلکیات، خورشید، مرکز منظومه شمسی است، جاذبه اش حافظ زمین است و آن را از سقوط نگه می دارد، زمین را دور خود می چرخاند، حرارتش سبب حیات حیوانات و رویش گیاهان و انسان هاست، نورش روشنی بخش زمین است، وجود مقدس امام عصر (عجّل الله فرجه) نیز سبب بقای عالم هستی و تداوم فیض هدایت و نور علم و معرفت به دیگر انسان هاست. ثانیاً، همان گونه که در وضعیت پوشیده شدن آفتاب در زیر ابر، مردم بیرون آمدن خورشید را به انتظار می نشینند تا بیشتر از آن منتفع گردند، در ایام غیبت نیز شیعیان هر لحظه به انتظار طلوع خورشید ظهور به سر می برند. ثالثاً، همان گونه که گاهی بنا به مصالحی، پنهان شدن خورشید در میان ابرها، بهتر از آشکار بودن آن است، غیبت امام زمان (عجّل الله فرجه) نیز مصالح مهم تری را دربردارد. رابعاً، همچنانکه شعاع خورشید، به میزان روزنه ها و شبکه های درون خانه ها در آن می تابد، در زمان غیبت نیز مردم به اندازه معرفت، علاقه و روزنه های دل خود از وجود مقدس حضرت بهره می برند. خامساً، همان گونه که انکار خورشید، سخن غیر قابل پذیرش است، انکار وجود مقدس امام عصر (عجّل الله فرجه) با این همه آثار و علائمی که دارد، تلاش نا معقول و بی ثمر خواهد بود.
فوائد امام غائب (عجّل الله فرجه) به لحاظ نوع اثر، به دو گونه تکوینی و تشریعی تقسیم می شوند. فوائد تکوینی امام غائب، ناظر به فیض وجود انسان و جهان و نعمت های مادی و معنوی است که همه عالم ممکنات را در بر می گیرد. مراد از فوائد تشریعی امام غائب، ابعاد هدایت بخشی مستقیم و غیر مستقیمی است که در پرتو عنایات ویژه آن حضرت نصیب فرد و جامعه می شود.
در اینجا، به برخی فوائد امام غائب (عجّل الله فرجه) در عرصه تکوین و تشریع اشاره می شود:
۱. واسطه فیض وجود: در تفکر اعتقادی شیعه، واسطه فیض میان خلق و خالق در مرحله ابداع و پس از آن، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه طاهرینند و فیض الاهی از طریق آن ذوات مقدس به مخلوقات عالم افاضه می گردد(۳۵۳).
در این عصر و زمان، واسطه فیض، امام عصر حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) است، زیرا واسطه فیض در هر زمانی، حجت حیّ الاهی در آن زمان است که زمین هیچ گاه از وجود او خالی نخواهد بود و گرنه زمین و اهلش فرو ریخته و ساقط می شود «لَوْ بقیت الارض یوما بلاامام منا لَسَاخَت بِأَهْلِهَا»(۳۵۴). منظور از «امام» در این جا، امام حیّ است و مراد از «ارض» نه فقط کره خاکی، بلکه همه کائنات است و کلمه «ارض» در این جا و روایات مشابه، عنوان مشیر به کل عالم است.
۲. واسطه دریافت نعمت: همه نعمت های مادی و معنوی الاهی از مجرای ولایت امام بر دیگر مخلوقات سریان دارد. از این رو، در دعاها امام زمان (عجّل الله فرجه) واسطه نعمت، کانون عالم هستی، مایه ثبات و برقراری آسمان و زمین و ریزش روزی بر مخلوقات معرفی شده است:
بِیمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ وَ بِهِ یمْلَأُ اللهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْرا(۳۵۵)؛ به برکت وجود او همگان روزی می خورند و به سبب وجود او زمین و آسمان پابرجا است و به واسطه او زمین از عدل سرشار می شود، پس از آن که ظلم فراگیر شده باشد.
همان گونه که امام هادی (علیه السلام) در زیارت جامعه کبیره درباره جایگاه محوری امامان (علیهم السلام) می فرماید:
بِکُمْ فَتَحَ اللهُ وَ بِکُمْ یخْتِمُ وَ بِکُمْ ینَزِّلُ الْغَیثَ وَ بِکُمْ یمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ(۳۵۶)؛ خداوند با شما آغاز می کند و به شما ختم می کند و به برکت شما باران را فرو می بارد و به یمن وجود شما آسمان را نگه داشته تا بر زمین سقوط نکند.
از این رو امام باقر (علیه السلام) به همگان سفارش فرمود تا خواسته های خویش را از طریق وساطت اهل بیت (علیهم السلام) از خدا طلب نمایند:
مَنْ دَعَا اللهَ بِنَا أَفْلَحَ وَ مَنْ دَعَاهُ بِغَیرِنَا هَلَکَ وَ اسْتَهْلَکَ(۳۵۷)؛ هر کس خدا را به وسیله ما بخواهد، رستگار (حاجت روا) شود و هر که به غیر وساطت ما وارد شود، بدبخت و محروم گردد.
۳. واسطه معرفت و عبودیت: دریافت فیض معرفت و رسیدن به مقام عبودیت، تنها از راه ولی معصوم (علیهم السلام) دست یافتنی است. امام باقر (علیه السلام) می فرماید:
بِنَا عُبِدَ اللهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللهُ وَ بِنَا وُحِّدَ اللهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی وَ محمد حِجَابُ اللهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی(۳۵۸)؛ به وسیله ما خدا پرستش گردید و به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما اعتقاد به یگانگی خدا تحقق یافت و محمد (صلی الله علیه و آله و سلّم) حجاب خداست.
آن موجودات قدسی، حجّت های الاهی بر بندگانند و خداوند آنان را برای دین داری افراد و ثواب و عقاب بندگان، شاخص و حجّت قرار داده است تا به وسیله آنان مردم را در قیامت مؤاخذه کند و یا درجه و ثواب دهد.
۴. دفع بلاها: امام مایه امنیت و آرامش انسان ها و سبب دفع بلا از آنان است؛ چنان که در کلمات خود امام عصر (عجّل الله فرجه) آمده است: «وَ إِنِّی أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْض»(۳۵۹) یا «أَنَا خَاتِمُ الْأَوْصِیاءِ وَ بِی یدْفَعُ اللهُ الْبَلَاءَ عَنْ أَهْلِی وَ شِیعَتِی»(۳۶۰). مراد از اهل در این روایت، خانواده نیست؛ بلکه همه کسانی که در زمره پیروان اهل بیت (علیهم السلام) هستند را شامل می شود و «واو» در «وَشِیعَتِی» عطف تفسیری است.
۵. حافظ دین و مذهب: امام حافظ اصالت دین است. اگر او رهبری نکند، دین دستخوش انحرافات می شود. منظور از حفظ شیعه، حفظ کل دین و تفسیر معصومانه از دین است.
در توقیع صادر شده از ناحیه امام عصر (عجّل الله فرجه) به شیخ مفید چنین آمده است:
فَإِنَّا نُحِیطُ عِلْماً بِأَنْبَائِکُمْ وَ لَا یعْزُبُ عَنَّا شَیء مِنْ أَخْبَارِکُم… إِنَّا غَیرُ مُهْمِلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء(۳۶۱)؛ ما در رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی و اهمال نکرده و یاد شما را از خاطر نبرده ایم که اگر جز این بود، دشواری ها و مصیبت ها بر شما فرود می آمد و دشمنان، شما را ریشه کن می کردند.
واقعاً با آن شدت خفقان در دوران بنی امیه و بنی عباس که شیعه بودن جرم محسوب می شد، حفظ خط تشیع، مدیون و مرهون ائمه، مخصوصاً امام عصر (عجّل الله فرجه) است.
۶. احیاگر روح امید: یکی از آثار غیبت، امیدبخشی و دمیدن روح زندگی، پس از سرخوردگی و نا امیدی فراوان است، تا احساس تشنگی به عدالت در فرد فرد جامعه زنده شود.
امام صادق (علیه السلام) به منصور صیقل فرمود:
یا مَنْصُورُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا یأْتِیکُمْ إِلَّا بَعْدَ إِیاس(۳۶۲)؛ ای منصور! این امر (ظهور حکومت اهل بیت (علیهم السلام)) به سراغ شما نمی آید مگر پس از نا امیدی.
ابی سعید خدری گوید:
ذَکَرَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلّم) بَلَاءً یصِیبُ هَذِهِ الْأُمَّهَ، حَتَّی لَا یجِدَ الرَّجُلُ مَلْجَأً یلْجَأُ إِلَیهِ مِنَ الظُّلْمِ، فَیبْعَثُ اللهُ رَجُلًا مِنْ عِتْرَتِی مِنْ أَهْلِ بَیتِی، فَیمْلَأُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطًا، کَمَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَجَوْرًا(۳۶۳)؛ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) از بلایی خبر داد که این امت گرفتار آن می شود به گونه ای که کسی از کثرت ظلم و ستم، جایی نیابد تا بدان پناه برد، آنگاه است که خداوند مردی از خاندان من را ظاهر می کند، پس او عدالت و قسط را در جهان مستقر کند همان گونه که دنیا پر از ظلم و ستم شده بود.
این حدیث گویای آن است که یأس و نومیدی مردم، پس از تجربه ظلم و چشیدن طعم تلخ ستم فراوان حاصل می شود؛ این تجربه تلخ، بشریت را از روی ناچاری وادار خواهد کرد تا به سوی نجات بخش موعود، روی آورند.
فصل پنجم: مدیریت غائبانه امام حیّ
یکی از موضوعات قابل تأمل درباره زندگی غائبانه امام حیّ، چگونگی مدیریت و رهبری جامعه در دوران طولانی غیبت از سوی امام عصر (عجّل الله فرجه) و سازگاری این موضوع با تصدّی مقام امامت است.
در این باره باید توجه داشت که دوران غیبت، به معنای دوران بازنشستگی، یا بی تفاوتی و بی کار بودن امام زمان (عجّل الله فرجه) نیست؛ بلکه دوران مدیریت پنهان آن حضرت نسبت به دین الاهی و مصالح جامعه است، زیرا امام عصر (عجّل الله فرجه) در حال حضور و غیبت، امام امت و حافظ دین است، لذا آن حضرت بیش از هر کسی، نسبت به مشکلات دینی و اجتماعی مردم دغدغه مند بوده و در جهت اهدافی که در پیش دارد، آن گونه که صلاح می داند به تدبیر امور می پردازد؛ چنانکه در برخی روایات آن حضرت به «صَاحِبَ التَّدْبِیر»(۳۶۴) توصیف شده و شیوه تدبیر پنهانی و نفع رسانی آن حضرت را به خورشید پس ابر، تشبیه کرده است(۳۶۵). همچنانکه جمله «إِنَّا غَیرُ مُهْمَلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ؛ ما در رسیدگی و مراعات شما کوتاهی نمی کنیم» در توقیع حضرت به شیخ مفید (رحمه الله)(۳۶۶) بیانگر اهتمام و تدبیر حضرت نسبت به امور جامعه است.
یکی از جلوه های مدیریت پنهان آن حضرت، جریان نیابت و مرجعیت در عصر غیبت است، زیرا حضور مستمر نائبان خاص و عام در طول دوران غیبت، نتیجه تدبیر حکیمانه امام زمان (عجّل الله فرجه) و شیوه تصرف آن حضرت در امور جامعه است. چنانکه تاریخ زندگی امام عصر (عجّل الله فرجه) در دوره غیبت کوتاه مدت و دراز مدت، نشان می دهد که آن حضرت از این شیوه بهره برده است و در دوره غیبت صغری افرادی را به عنوان سفیران خاص خود که رابط میان مردم و امام بودند، معین کرده است و در زمان غیبت کبری نیز فقهای شیعه را برای برپایی امور دینی، اجتماعی و حکومتی و اقامه حدود الاهی، نصب عام فرموده است. ازاین رو، برای درک مدیریت غائبانه امام غائب (علیه السلام) به تبیین این دو محور می پردازیم:
مدیریت امام غائب (علیه السلام) در عصر غیبت صغری:
موضوع نمایندگی و وکالت در دوره های امامان پیشین به خصوص امام هادی (علیه السلام) و امام عسکری (علیه السلام) در میان شیعیان یک امر شناخته شده بود و در مناطق مختلف کسانی ازسوی ائمه (علیهم السلام) به عنوان وکیل و نماینده در کار خاص، معرفی می شد. جامعه شیعه، جریان وکالت را قبل از فرا رسیدن زمان غیبت، تجربه کرده بود و با برخی وکلا آشنایی اجمالی داشت. امّا با فرارسیدن دوره امامت امام عصر (عجّل الله فرجه) به دلیل عدم حضور ملموس شخص امام در جامعه، این جریان با شکل و ساختار جدیدی در میان مردم پدیدار شد که تا حد زیادی پیچیده تر از گذشته و با شرایط و محدودیت های خاصّی همراه بود. در دوره امامت امام عصر (عجّل الله فرجه) و انقطاع تدریجی رابطه مردم با حضرت، مسأله نیابت به صورت یک مقام رسمی با تفویض اختیارات گسترده در جامعه شیعی نهادینه گردید.
براین اساس، می توان گفت که شکل گیری نهاد نیابت (خاص و عام) یکی از حکیمانه ترین تدابیری است که از سوی صاحب شریعت و امام عصر (عجّل الله فرجه) برای مدیریت جامعه شیعی به طور خاص و امت اسلامی به طور عام چاره اندیشی شده است تا در همه زمان ها و شرایط، جامعه شیعی و امت اسلامی را به طور غیر مستقیم مدیریت نماید.
در حقیقت، امام عصر (عجّل الله فرجه) با تشکیل نهاد نیابت خاص و عام، به نحوی هدف گذاری و مدیریت دراز مدت دینی و سیاسی جامعه را برنامه ریزی کرده است تا جریان امور تحت اشراف آن حضرت توسط گماشتگان و نواب ایشان مدیریت شود. اگر دین اسلام از خطر انحرافات فکری و اجتماعی مصون مانده است به برکت این تدبیر حکیمانه صاحب و حافظ دین، امام عصر (عجّل الله فرجه) در شکل دهی جریان نیابت بوده است. از این رو، باید گفت که تمامی موفقیت ها و پیروزی های مختلف، با مجاهدت و تلاش خستگی ناپذیر محدثان و فقیهان شیعه بوده است و حیات و نشاط و پویایی تشیع از اواخر غیبت صغری تا به امروز، مرهون تلاش علمی و مجاهدت های خالصانه این پاسداران حریم دین و مذهب بوده است.
شکل گیری نیابت خاصّه، دو مأموریت اساسی داشت:
اول. آماده کردن اذهان عمومی برای «غیبت کبری» و عادت دادن تدریجی مردم به پنهان زیستی امام (علیه السلام) و جلوگیری از غافلگیر شدن در موضوع غیبت، زیرا اگر امام زمان (عجّل الله فرجه) به طور ناگهانی غیبت می کرد، چه بسا موجب انکار مطلق وجود آن حضرت و انحراف افکار عمومی می شد. نمایندگان خاصّ حضرت در دوران غیبت صغری، به این هدف و غرض نایل آمدند و افکار و اذهان عمومی را برای «غیبت کبری» آماده ساختند.
دوم. مدیریت و رهبری امور شیعیان و پیروان امام زمان (عجّل الله فرجه) و حفظ مصالح اجتماعی آنان. بدین وسیله در دوران غیبت، خلأ و کمبود ناشی از عدم حضور امام (علیه السلام) در اجتماع شیعیان تا حدی جبران شد و امام زمان (عجّل الله فرجه) توانست به وسیله نایبان خاصّ رهبری خویش را در جامعه اعمال کند و خسارت های ناشی از عدم حضور مستقیم خود را جبران نماید و مصالح اجتماع آن زمان و دوستداران را در سخت ترین و پیچیده ترین شرایط اجتماعی و سیاسی حفظ کند و جامعه شیعه را از خطر انحراف و متلاشی شدن، نجات دهند(۳۶۷).
همان گونه که غیبت به دو مرحله کوتاه مدت و دراز مدت تقسیم می شود، نهاد نیابت نیز متناسب با شرایط زمان، در دو مرحله ساماندهی گردید: مرحله اول (نیابت خاصه) مربوط به دوران غیبت صغری و مرحله دوم (نیابت عامّه) مربوط به دوران طولانی غیبت کبری است، تا از این طریق به نیازهای جامعه در طول دوران غیبت پاسخ داده شود.
همچنین شیوه انتصاب در هرکدام از گونه های نیابت نیز متفاوت است. در نیابت خاصه، انتصاب به صورت تعیین مستقیم امام بوده و فرد خاصّی با اسم و رسم مشخص از سوی حضرت به این مقام تعیین می گردد و پس از وی نیز، نایب بعدی بنا به تعیین و دستور مستقیم حضرت به وسیله نایب پیشین به مردم معرفی می شود. امّا سیستم تعیین و انتصاب در نیابت عامّه، به صورت غیرمستقیم است؛ یعنی امام با بیان ضوابط و ویژگی های نائب عام، حکم کلی مقام نیابت را برای فقها و عالمان وارسته، انشا نموده و تعیین افراد و مصادیق این حکم را به مردم واگذار کرده است. بر پایه این حکم، مقام نیابت عام به فقهای واجدالشرایط تفویض شده و هر فردی که آن ضوابط و شاخصه ها را در همه ابعاد دارا باشد، یعنی فقیه عادل و مدیر و مدبر باشد به عنوان ولی فقیه و نایب عام امام شناخته می شود. چنین کسی از ناحیه حضرت، مسئولیت اداره امور دینی و سیاسی جامعه اسلامی را در عصر غیبت برعهده دارد.
۱. نیابت خاصّه (نوّاب اربعه):
نیابت خاصّه به مقام سفارت و نمایندگی از سوی امام عصر (عجّل الله فرجه) در دوره غیبت صغری اطلاق می شود. نائب خاص به کسی گفته می شود که امام عصر (علیه السلام) او را به عنوان نماینده ویژه و رابط میان خود و شیعیان برگزیده و به مردم معرفی کرده باشد. چنانکه که امام حسن عسکری (علیه السلام) خطاب به جمع خواص شیعیان خود درباره نایب اول و دوم چنین فرمود:
وَاشْهَدُوا عَلی اَنَّ عُثمانَ بنِ سَعیدِ العَمْرِی وَکیلی وَاَنَّ اِبْنَهُ مُحَمَّداً وَکیلُ اِبْنی مَهْدِیکُمْ(۳۶۸)؛ گواه و شاهد باشید که عثمان بن سعید عمری وکیل من و فرزندش محمد وکیل فرزند من مهدی شما است.
با شهادت امام عسکری (علیه السلام) در سال۲۶۰ هجری قمری و فرارسیدن غیبت کوتاه مدت امام مهدی (عجّل الله فرجه) ارتباط علنی مردم با مرکز امامت، قطع و جامعه شیعه وارد مقطع دشوار غیبت صغری گردید. این دوره، در حقیقت زمینه ساز آمادگی شیعه برای ورود به دوران غیبت کبری بود. در دوره غیبت صغری، اگرچه امام از نظرها پنهان شد، امّا به دلیل حضور افراد رابطی که سِمت نیابت ایشان را داشتند، شیعیان می توانستند پیام، مشکلات و مسائل خود را به عرض إمام برسانند و توسط آن افراد، پاسخ خود را دریافت کنند. به نمایندگان و وکلای امام که در دوران غیبت صغری با آن حضرت تماس داشتند، نواب خاص گفته می شود.
مهم ترین ویژگی نهاد نیابت در این دوران، رازداری و فعالیت مخفیانه بود. نواب خاص، مسئولیت ایجاد تعامل و ارتباط میان امام و شیعیان را بر عهده داشتند و در واقع، امورات دینی و سیاسی جامعه شیعی، توسط این شبکه ارتباطی غیرعلنی، مدیریت و سازماندهی می شد.
مقام نیابت خاصه، مسؤولیت بس خطیری است که تنها برازنده افراد خاص با صفات ویژه است؛ کسانی که از ایمان خلل ناپذیر، امانت داری، تقوا پیشگی و پرهیزکاری، راز داری و پوشیده داشتن اموری که باید نهان بماند، اجرای دستورات و تعلیمات رسیده از جانب مقام والای امامت و ولایت و دخالت ندادن رأی و نظر شخصی خویش در امور مخصوص به امام (علیه السلام) برخور دار باشند.
وقتی از ابوسهل نوبختی که از بزرگان شیعه و معاصر عثمان بن سعید عمری است، سؤال می شود که چرا امر نیابت پس از عثمان سعید به تو واگذار نشد، بلکه به حسین بن روح نوبختی واگذار گردید، او در پاسخ می گوید:
ائمه اطهار (علیهم السلام) بهتر از هر کس می دانند چه کسی را به این مقام برگزینند. من آدمی هستم که با دشمنان رفت و آمد دارم و با ایشان مناظره می کنم. اگر آنچه را که ابوالقاسم بن روح درباره امام می داند، می دانستم؛ شاید در بحث هایم با دشمنان و جدال با آنان، می کوشیدم تا دلایل بنیادی را بر وجود امام (علیه السلام) ارائه دهم و در نتیجه محل اقامت او را آشکار سازم! اما اگر ابوالقاسم امام را در زیر جامه خود پنهان کرده باشد، و بدنش را با قیچی قطعه قطعه کنند تا او را نشان دهد، هرگز چنین نخواهد کرد(۳۶۹).
در میان وکلای حضرت، چهار نفر که به «نوّاب اربعه» مشهورند، دارای موقعیت خاصّی بوده و مقام سروکیلی و نیابت خاصه حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را بر عهده داشتند؛ آنان که همگی از علما و بزرگان شیعه بودند به ترتیب عبارتند از: عثمان بن سعید عَمری، محمد بن عثمان عَمری، حسین بن روح نوبختی و علی بن محمد سَمُری. نقش این چهار شخصیت بزرگ در سامان دادن امور شیعیان و ایجاد آمادگی برای ورود به دوران غیبت کبری، برجسته و پررنگ تر از دیگر وکلاست.
۱. جناب ابو عمرو عثمان بن سعید عَمْری، نخستین نایب خاص امام عصر (عجّل الله فرجه) است. عثمان بن سعید عمری، به قبیله «بنی عمرو بن عامر» منسوب بوده است و از یازده سالگی افتخار خدمتگزاری به خاندان رسالت را داشته و از اصحاب امام هادی و امام عسکری (علیهما السلام) به شمار می رفت. او برای اولین بار وکیل خاص امام هادی (علیه السلام) بوده است و پس از شهادت امام هادی (علیه السلام) وکیل خاص امام عسکری (علیه السلام) شد. آن حضرت نیز او را در مناسبت های مختلف مورد مدح و ستایش خود قرار می داد. از جمله آنکه در حق او فرمود:
هَذَا أَبُو عَمْرٍو الثِّقَهُ الْأَمِینُ ثِقَهُ الْمَاضِی وَ ثِقَتِی فِی الْمَحْیا وَ الْمَمَاتِ فَمَا قَالَه لَکُمْ فَعَنِّی یقُولُهُ وَ مَا أَدَّی إِلَیکُمْ فَعَنِّی یؤَدِّیهُ(۳۷۰)؛ این ابوعمرو ثقه و امین من در حیات و بعد از حیات من است، هر آنچه برای شما می گوید از من می گوید و هر آنچه به شما می رساند از جانب من می رساند.
بدین ترتیب عثمان بن سعید بعد از شهادت امام عسکری (علیه السلام) به تصریح آن حضرت و نصّ امام مهدی (عجّل الله فرجه) هنگام ورود قمّی ها به سامرّا، سفیر اوّل آن حضرت شد. عثمان بن سعید از معدود افرادی بود که در شرایط خاص آن زمان، از طرف امام عسکری (علیه السلام) اجازه داشت که حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را در خانه حضرتش به طور مکرر زیارت کند. هنگام شهادت امام عسکری (علیه السلام) در سال ۲۶۰ هجری، در تغسیل حضرت نیز حاضر بود؛ به گونه ای که در ظاهر تمام امور کفن و دفن امام (علیه السلام) را به عهده داشت تا امر بر حاکمان ظلم مشتبه گردد(۳۷۱). از آن موقع به انجام وظایف نیابت پرداخت، تا اینکه وفات یافت و فرزندش ابوجعفر محمّد بن عثمان متولّی تجهیز او شد و او را در بغداد به خاک سپرد(۳۷۲).
۲. دومین نایب خاص امام عصر (عجّل الله فرجه) جناب ابو جعفر محمد بن عثمان عمری است. محمّد بن عثمان بن سعید عَمْری بعد از وفات پدرش همان گونه که امام عسکری (علیه السلام) تصریح نموده بود، به مقام نیابت خاص برگزیده شد.
محمد بن عثمان، فرزند اولین نایب و وکیل امام عصر (عجّل الله فرجه) است که زمان حضرت عسکری (علیه السلام) را نیز درک نموده است. او در زمان حیات امام عسکری (علیه السلام) به دیدار فرزندش امام مهدی (عجّل الله فرجه) نائل گردید. امام عسکری (علیه السلام) در مجلسی که عثمان بن سعید همراه با چهل نفر از شیعیان خاص آن حضرت حضور داشت، فرزندش حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) را به او نشان داد و بر امامت و غیبت او تصریح نمود. در این جمع امام عسکری (علیه السلام) خطاب به شیعیان قمی خود، درباره وکالت عثمان و فرزندش محمد، فرمود:
وَ اشْهَدُوا عَلَی أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ سَعِیدٍ الْعَمْرِی وَکِیلِی وَ أَنَّ ابْنَهُ مُحَمَّداً وَکِیلُ ابْنِی مَهْدِیکُمْ(۳۷۳)؛ گواهی دهید بر اینکه عثمان بن سعید عمری وکیل من است و فرزندش محمد نیز وکیل فرزندم مهدی (عجّل الله فرجه) شما خواهد بود.
در توقیعی که از ناحیه مقدسه امام عصر (عجّل الله فرجه) به محمد بن عثمان پس از وفات پدرش صادر شده است، حضرت ضمن تسلیت رحلت عثمان بن سعید به فرزندش، او را به سفارت خود منصوب گردانید. در این توقیع شریف آمده است:
إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ تَسْلِیماً لِأَمْرِهِ وَ رِضَاءً بِقَضَائِهِ عَاشَ أَبُوکَ سَعِیداً وَ مَاتَ حَمِیداً فَرَحِمَهُ اللهُ وَ أَلْحَقَهُ بِأَوْلِیائِهِ وَ مَوَالِیهِ ع فَلَمْ یزَلْ مُجْتَهِداً فِی أَمْرِهِمْ سَاعِیاً فِیمَا یقَرِّبُهُ إِلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِلَیهِمْ نَضَّرَ اللهُ وَجْهَهُ وَ أَقَالَهُ عَثْرَتَهُ، أَجْزَلَ اللهُ لَکَ الثَّوَابَ وَ أَحْسَنَ لَکَ الْعَزَاءَ رُزِئْتَ وَ رُزِئْنَا وَ أَوْحَشَکَ فِرَاقُهُ وَ أَوْحَشَنَا فَسَرَّهُ اللهُ فِی مُنْقَلَبِهِ وَ کَانَ مِنْ کَمَالِ سَعَادَتِهِ أَنْ رَزَقَهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلَداً مِثْلَکَ یخْلُفُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ یقُومُ مَقَامَه...(۳۷۴)؛ ما از خداییم و به سوی او بازمی گردیم، تسلیم فرمان او و راضی به قضای اوئیم، پدرت نیکو زندگی کرد و ستوده درگذشت، خدا او را رحمت کند و به اولیاء و دوستانش ملحق سازد که پیوسته در کارشان کوشا بود و در آنچه او را به خدا و به اولیاء ایشان نزدیک می ساخت ساعی بود، خداوند رویش را شادان گرداند و از لغزش او درگذرد. خداوند پاداش خیرت دهد و این عزا را بر تو نیکو گرداند، تو سوگوار شدی و ما نیز سوگواریم و جدایی او تو را تنها ساخت و ما نیز تنها شدیم. خداوند او را در جایگاهش مسرور سازد و از کمال سعادت اوست که خدای تعالی فرزندی مثل تو به او ارزانی فرموده که جانشین و قائم مقام وی باشد.
دوران نیابت و سفارت محمد بن عثمان، طولانی تر از همه بود و همواره نامه های شیعیان را به حضور امام زمان (عجّل الله فرجه) می رساند و پاسخ کتبی آن ها را به مردم باز می گرداند.
او همانند پدرش همان گونه نزد امام عسکری (علیه السلام) و فرزندش حضرت مهدی (عجّل الله فرجه) مورد وثوق بود، نزد شیعیان عصر خود به وثاقت و امانت داری معروف بود. و هیچ یک از امامیه در عظمت مقام او شک نداشته اند.
امام عسکری (علیه السلام) در پاسخ به سوال احمد بن اسحاق قمی درباره اینکه در دوران غیبت به چه کسی مراجعه کند، می فرماید: عمری(عثمان سعید) و فرزندش (محمد بن عثمان) مورد اطمینان است؛ هرآنچه این دو نفر از طرف من به شماها بیاورند، از طرف من است و آنچه آن دو بگویند، از ناحیه من گفته اند، سخن او را بشنوید و از او پیروی کنید؛ چرا که آن دو مورد وثوق و اعتمادند(۳۷۵).
امام عصر (عجّل الله فرجه) نیز او را مورد تأیید خود قرار داده، فرمود:
و الابن وقاه الله لم یزل ثقتنا فی حیاه الاب رضی الله عنه و ارضاه(۳۷۶)؛ تو در زمان حیات پدر دائماً مورد وثوق ما بودی، خدا از او راضی باشد و او را راضی فرماید.
محمد بن علی بن الاسود قمی گوید: محمد بن عثمان، قبری برای خویش تهیه کرد، علتش را پرسیدم، گفت: از جانب امام (علیه السلام) مأمورم که کارهایم را جمع و جور کنم. دو ماه بعد از این واقعه دار دنیا را وداع گفت(۳۷۷). محمد بن عثمان در حدود ۴۰ سال عهده دار نیابت بود و در سال ۳۰۴ یا ۳۰۵ هجری قمری درگذشت(۳۷۸).
۳. سومین نایب خاص، جناب ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی است. وی در روزگار خویش به عقل و درایت اشتهار داشت. حسین بن روح از نزدیکان و رازداران محمد بن عثمان بود که به فرمان امام زمان (عجّل الله فرجه) پس از وفات محمد، نیابت امام را به عهده داشت. وقتی بیماری محمد بن عثمان شدت یافت، گروهی از بزرگان و معروفان شیعه، خدمتش رسیده و از جانشین خود سؤال نمودند، جواب داد: «حسین بن روح جانشین من و وکیل مورد اعتماد حضرت صاحب الامر (عجّل الله فرجه) است و در کارها به وی رجوع کنید، من از جانب امام مأمورم که حسین بن روح را به نیابت منصوب گردانم»(۳۷۹).
حسین بن روح، در ابتدای امر وکیل محمّد بن عثمان عَمْری بود که بر املاک او نظارت داشت، تا آنکه وصیت با نصّ به او منتهی شد و هیچ کس در این امر شک نداشت(۳۸۰).
محمد بن عثمان در آخر عمر خویش جمعی از بزرگان شیعه را نزد خود فراخواند و به آنان سفارش کرد:
إن حدث علی حدث الموت فالأمر إلی أبی القاسم الحسین بن روح النوبختی فقد أمرت أن أجعله فی موضعی بعدی فارجعوا إلیه و عولوا فی أمورکم علیه(۳۸۱)؛ اگر برای من حادثه مرگ پیش آمد، پس امور به دست ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی است، زیرا من مأمور شدم تا او را جانشین خود نمایم، پس از من به او مراجعه کنید و در کارهایتان به او اعتماد نمایید. حسین بن روح، در ماه شعبان سال ۳۲۶ هجری قمری از دنیا رفت.
۴. چهارمین و آخرین نایب و سفیر خاص امام زمان (عجّل الله فرجه) جناب علی بن محمد سمُری است. وی در بغداد با تعیین حسین بن روح از طرف امام زمان (علیه السلام) متصدّی امر سفارت شد. علی بن محمد سمری پس از وفات حسین بن روح به مدّت سه سال به انجام وظایف سفارت پرداخت. وی به دلیل شدت خفقان حاکم بر جامعه اسلامی آن روز، فعّالیت گسترده ای همانند سه سفیر پیشین نداشته است. شاید این شرایط در انقطاع سفارت پس از وفات او بی تأثیر نبوده است.
امام زمان (عجّل الله فرجه) در آخرین توقیعی که به علی بن محمد سمری نوشت، ضمن خبر از عنقریب بودن وفات او، پایان نیابت خاصه و شروع غیبت کبرا را اعلام فرمود. در بخشی از این توقیع آمده است:
فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَی أَحَدٍ فَیقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیبَهُ التَّامَّه(۳۸۲)؛ کارهایت را جمع کن و کسی را وصی خود قرار نده که جایش بنشیند چون هنگامه غیبت کامل فرا رسیده است.
علی بن محمد سمری در سال ۳۲۹ هجری قمری، به دیدار حق شتافت و با رحلت او، پرونده ارتباط خاص میان امام زمان (عجّل الله فرجه) و شیعیان از طریق نماینده رسمی و شناخته شده حضرت بسته شد و زمان رجوع مردم به نواب عام فرارسید.
۲. نیابت عامّه (نهاد مرجعیت و ولایت فقیه):
«نیابت عامّه»، ناظر به نیابت علما و فقهای دین در دوران غیبت کبری است. از آن جایی که در دوران غیبت کبری حجّت الاهی همانند خورشید پسِ ابر، نورافشانی و بر امور نظارت دارد(۳۸۳)، و از طریق نائبان عام به هدایت و مدیریت امور جامعه می پردازد. از این رو، در دوران غیبت، به دلیل محرومیت جامعه از برکات حضور امام (علیه السلام)، اقتدا و تبعیت امام عصر (عجّل الله فرجه) از راه تبعیت از فقهای دین محقق می شود. از این رو در روایات، حکم دینی فقهاء حجت شرعی دانسته شده(۳۸۴) و تبعیت از آنان جلوه تبعیت از امام (علیه السلام) شمرده شده است(۳۸۵). در ابواب فقه، این موضوع تحت عنوان «ولایت فقیه» از سوی فقهای شیعه مورد بحث قرار گرفته و کتاب های مستقلی درباره مرجعیت فقهی عالمان دین در عصر غیبت تدوین شده است(۳۸۶).
در دوران غیبت کبری، طبق آخرین توقیع صادر شده از ناحیه امام عصر (عجّل الله فرجه) به آخرین نایب خاص خود، هیچ فردی به مقام نیابت خاصه نائل نمی شود و امام (علیه السلام) نیز با کسی ارتباط علنی و متعارف نخواهد داشت؛ لذا آن حضرت برای چاره جویی امر هدایت و رهبری جامعه، مسأله نیابت عامّه و ولایت فقیه در عصر غیبت را تدبیر کرده و فقهای جامع الشرایط را بر اساس معیارها و ضوابط کلی، به عنوان نائبان عام خود به مقام زعامت دینی و سیاسی مردم برگزیده و با همسان خواندن دستورات دینی آنان با فرامین خویش، تبعیت و پیروی از آنان را بر مردم واجب کرده است تا شیعیان سخن آنان را به منزله سخن امام تلقی کنند و اطاعتش را واجب و مخالفتش را حرام بشمارند.
این نیابت به این دلیل «عام» گفته می شود که همانند دوران غیبت صغری فرد خاص از سوی امام (علیه السلام) معرفی نشده است، بلکه بنا به حکم عام، علما و فقهایی که دارای شرایط علمی و تقوایی ویژه باشند به این سمت منصوب شده اند تا در عصر غیبت، کسی که آن ضوابط و صفات را داشته باشد، نائب عام امام (علیه السلام) شناخته شود و به نیابت از امام (علیه السلام) ولایت و مسئولیت امور دینی و دنیایی جامعه را بر عهده بگیرد و حکم او برای همه نافذ باشد.
۳. وجوب رجوع به نوّاب عام در عصر غیبت:
در تفکر دینی و اسلامی به همان اندازه که وجود امام و حجت الاهی در میان مردم به عنوان رهبر و اسوه مردمِ دین مدار ضروری است، پذیرش ولایت ولی و رهبر دینی توسط مردم نیز امر لازم و اجتناب ناپذیر است. در زمان غیبت صغری، نواب خاص، مرجع دینی مردم از سوی امام (علیه السلام) بودند، اما در زمان غیبت کبری، زعامت و رهبری جامعه به عهده فقهای دین گذاشته شده است.
در روایات، حکم تنفیذ نیابت عام فقها در عصر غیبت بیان شده و مردم را به تبعیت از آنان فراخوانده است. در اینجا به برخی از این روایات اشاره می شود.
۱. مقبوله عمربن حنظله. در این روایت که با سند صحیح در منابع معتبر روایی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است، چنین آمده است:
مَنْ کَانَ مِنْکُمْ قَد رَوَی حَدیثَنَا وَ نَظَرَ فِی حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ اَحْکَامَنَا فَلْیرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکُمْ حَاکِماً فَاِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَم یقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّمَا اِسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللهِ وَعَلَینَا رَدَّ وَالرَّادُّ عَلَینَا کَالرَّادِّ عَلَی اللهِ وَ هُوَعَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللهِ(۳۸۷)؛ هر کس از شما که راوی حدیث ما باشد و در حلال و حرام ما بنگرد و در احکام ما صاحب نظر باشد، او را به عنوان داور بپذیرید، چون من او را حاکم بر شما قرار دادم. پس اگر کسی حکم او را قبول نکرد، حکم خدا را سبک شمرده و ما را رد کرده است و آن کس که ما را رد کند، خدا را رد کرده و رد کردن خدا در حد شرک به خدای متعال است.
در این حدیث، واژه «حاکماً» ناظر به مسئولیت اجرایی و احکام انتظامی اسلام است و عمومیت و اطلاق واژه «حاکم» در جمله «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکُمْ حَاکِماً» همه موارد حاکمیت، اعم از حیطه های فردی و حوزه های اجتماعی، سیاسی و حکومتی را شامل می شود. این حدیث با اعطای مقام نیابت عامّه به فقها، حیطه اختیارات و نفوذ حکم ایشان را نیز بیان نموده است. بر اساس این حدیث، امام صادق (علیه السلام) فقها و علمای راستین دین را به عنوان حاکمان مردم معرفی کرده و حکم فقیه را نظیر حکم خویش قرار داده و چون اطاعت از حکم امام معصوم واجب و الزامی است، اطاعت از حکم فقیه نیز واجب و الزامی می باشد؛ چه این که رد حکم فقیه همانند نپذیرفتن حاکمیت امام معصوم است و استخفاف حکم ایشان گناهی بزرگ و نابخشودنی است؛ زیرا به منزله نپذیرفتن حاکمیت تشریعی الاهی و در حد شرک به خدای متعال است.
۲. امام عسکری (علیه السلام) در بیان وظیفه مردم در حل اختلافات و رجوع به یک مرجع ذی صلاح چنین می فرماید:
فَامّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یقَلِّدُوهُ(۳۸۸)؛ هر کدام از فقها که در مراقبت از خواسته های نفسش و حراست دینش و مخالفت با هوا و هوس خویش تلاش ورزد و مطیع فرمان مولایش باشد، بر عامّه مردم لازم است که از او پیروی کنند.
۳. توقیع صادر شده از ناحیه امام عصر (عجّل الله فرجه) که با سند صحیح از محمد بن عثمان، نائب خاص آن حضرت نقل شده است. حضرت در پاسخ به سؤال اسحاق بن یعقوب درباره تکلیف شیعیان در زمان غیبت کبری، می فرماید:
وَ امّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَی رُوَّاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حجّتی عَلَیکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللهِ عَلَیهِمْ(۳۸۹)؛ در رخدادها و پیشامدهای جاری به روایت کنندگان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا بر آنانم.
۴. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
عُلَماءُ اُمَّتی کَاَنبیاءِ بَنی اِسرائیل(۳۹۰)؛ یعنی؛ همان طور که انبیای بنی اسرائیل حافظ دین موسی بودند و اطاعت آنان بر بنی اسرائیل واجب بود، علمای اسلام نیز حافظ دین پیامبرند و اطاعت از آنان در احکام شرع واجب است.
۵. امام عسکری (علیه السلام) از پدر بزرگوارش نقل کرده که فرمود:
لَولامَنْ یبقی بَعدَ غَیبَهِ قائِمِکُم مِنَ العُلَماءِ الدّاعین اِلَیهِ وَالدّالین عَلَیهِ وَالذّابّین عَنْ دینِهِ بِحُجَجِ اللهِ وَالمُنقِذینَ لِضُعَفاءِ عِبادِ اللهِ مِنْ شُبَّاکِ اِبلیس وَمَرَدَتِهِ وَمِنْ فخاح النَّواصِبِ لَما بَقِی اَحَدٌ اِلاَّ اِرْتَدَّ عَنْ دینِ اللهِ وِلکِنَّهُم الذینَ یمسِکُونَ ازمه قُلوبِ ضُعفاءِ الشیعهِ کَما یمسِکُ صاحِب السَّفینَهِ سُکّانها اُولئکَ هُم الاَفضَلُونَ عِندَاللهِ عَزَّوَجَلَّ(۳۹۱)؛ اگر نبود دانشمندانی که بعد از غیبت قائم شما به سوی او دعوت می کنند و به سوی او رهنمون می شوند و از دین او دفاع می کنند و بندگان ناتوان را از دام های شیطان و مریدهای شیطانی نجات می دهند، احدی باقی نمی ماند جز اینکه از دین خدا مرتد می شدند، ولی این دانشمندان زمام دل ضعفا را به دست می گیرند، همان گونه که ملوان ها زمام کشتی را به دست می گیرند و سرنشین های کشتی را از خطر مرگ حفظ می کنند. این ها در نزد خدای تبارک وتعالی برترین هستند.
بر اساس این روایات، در دوران غیبت کبری و عدم دسترسی به امام معصوم (علیه السلام)، سرپرستی شیعیان در همه شئون دینی و سیاسی به افرادی سپرده شده است که دارای آگاهی فقهی و مَلَکِه تقوا و عدالت باشند، چنین کسانی به عنوان نایب و نماینده عام امام معصوم (علیه السلام) سرپرستی امور مسلمین را به عهده دارند تا ضمن پاسخ گویی به مسائل فقهی و شرعی، امورات اجتماعی و سیاسی مردم را مدیریت و رهبری نمایند. از این رو، بیشتر اندیشمندان دینی معاصر، این بحث را تحت عنوان «ولایت فقیه» مطرح کرده و به بررسی ابعاد و آثار آن پرداخته اند.
مدیریت امام غائب (علیه السلام) در عصر غیبت کبری:
در عصر غیبت کبری که بخش زیادی از تاریخ اسلام را دربر می گیرد، باتوجه به قطع ارتباط علنی و رسمی با امام معصوم (علیه السلام)، مدیریت دینی و سیاسی جامعه اسلامی از طریق نواب عام و ولی فقیه جامع الشرایط انجام می پذیرد. از این رو، حاکمیت ولیِ فقیهِ مأذون از ناحیه امام (علیه السلام) اگرچه با حاکمیتِ امامِ معصوم (علیه السلام) تفاوت های بسیار دارد؛ اما به لحاظ مشروعیت و کارکردِ دینی، جلوه نسبی حاکمیت نیابتی امام (علیه السلام) شمرده می شود.
۱. ولایت فقیه، تبلور حاکمیت نیابتی امام حیّ غائب (علیه السلام):
موضوع ولایت فقیه از جنبه های مختلف قابل بررسی است، اما باتوجه به اینکه بحث تفصیلی درباره چیستی، ماهیت، چرایی، دلایل عقلی، دلایل نقلی و آثار و پیامدهای آن خارج از حیطه بحث ماست(۳۹۲)، در اینجا تنها به برخی از ابعاد این مسأله که به تبیین موضوع بحث؛ یعنی اعمال امامت و مدیریت امام غائب (علیه السلام) در عصر غیبت کمک می کند می پردازیم.
اندیشه کلامی و سیاسی شیعه بر پایه نظام امامت استوار است. نظام امامت، ماهیتاً یک نظام جامع دینی مبتنی بر نگرش معصومانه به آموزه های دین در همه ابعاد زندگی است. در نظام دینی امامت، امامان معصوم (علیهم السلام) همانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بر همگان ولایت مطلق دارد(۳۹۳) و همه شئون حیات اجتماعی با محوریت امام (علیه السلام) هدایت و مدیریت می شود. بر این اساس، تأیید مستقیم یا غیر مستقیم امام معصوم (علیه السلام) مبنای مشروعیت حکومت و تصرفات ولایی و حکومتی شمرده می شود. در زمان غیبت و عدم دسترسی به امام معصوم (علیه السلام) اگرچه جامعه از ویژگی های منحصر و بی مانند رهبری معصوم محرومند، اما بنا به تأیید و تدبیر خود حضرات معصومین (علیهم السلام) ولایت و تصرف در امور دینی و سیاسی جامعه، به عهده فقیه جامع الشرایط سپرده شده است تا به نیابت از امام (علیه السلام) به این امور اقدام نماید. از این رو، می توان ولایت نیابتی فقیه جامع الشرایط را شمه ای از ولایت اصالتی امام معصوم (علیه السلام) در جامعه دانست، چرا که ولی فقیه در پرتو مشروعیت بخشی امام معصوم (علیه السلام) به مدیریت شئون دینی و سیاسی جامعه می پردازد.
بنابراین، اندیشه سیاسی و فقهی شیعه و تداوم نظام امامت در عصر غیبت، با نظریه «ولایت فقیه» گره خورده است؛ زیرا نظام امامت و تصرفات ولایی در عصر غیبت، تنها از رهگذر نظام مبتنی بر ولایت فقیه، امکان تحقق پیدا می کند.
در این رابطه، دو مسأله بیش از همه مورد عنایت و تأمل بوده است؛ یکی شرایط و ویژگی های شخص ولی فقیه، دوم قلمرو اختیارات وی. از این رو لازم است این دو مسأله اندکی تبیین شود تا جایگاه بنیادین و کارکردهای نظریه ولایت فقیه، به خوبی آشکار گردد.
۲. شرایط و ویژگی های ولی فقیه:
نیابت عام و ولایت فقیه جامع الشرایط، مسئولیت بس خطیری است که شایسته افرادی خاص با خصوصیات شخصیتی ویژه است؛ خصوصیات و ویژگی هایی چون ایمان و تعهد دینی، عدالت و التزام عملی به موازین دین، پرواپیشگی و پیراستگی، مخالفت با هواهای نفسانی، تخصص علمی و قدرت اجتهاد در استنباط و شناخت معیارها و موازین شرعی، بینش صحیح و ژرف نگری در فهم احکام و مسائل اجتماعی و در یک کلمه برخورداری از علم و تقوای الاهی می تواند زمینه را برای تصدی چنین مسؤلیتی بس مهم فراهم کند.
از تأمل در روایاتی که بیانگر ویژگی های ولی فقیه است استفاده می شود که شخص ولی فقیه برای تصدی این مقام خطیر، علاوه بر شرایط عمومی مانند عقل و بلوغ و حریت و مردانگی، حداقل باید سه ویژگی اساسی را داشته باشد:
۱. نخستین و مهم ترین ویژگی حاکم اسلامی در زمان غیبت «فقاهت» است؛ یعنی شخص متصدی این مقام باید از فقاهت و قدرت اجتهاد و درک عمیق نسبت به احکام اسلامی برخوردار باشد؛ به گونه ای که بتواند با نظر اجتهادی و کارشناسانه خود در موضوعات گوناگون فردی و اجتماعی و سیاسی، حکم خدا را از منابع دینی استنباط نماید. در روایاتی که این سمت را تفویض کرده است نیز عنوان «الفُقَهَا» به کار رفته است مانند آنچه در مقبوله عمر بن حنظله آمده است: «فَامّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ»(۳۹۴). واژه «فقه» و «تفقّه» نیز به معنی فهم عمیق است و عنوان «فقیه» اصطلاحاً به کسی اطلاق می شود که ژرف نگر و دارای تخصص ویژه در فهم و درک احکام شرعی از منابع دین باشد.
دلایل مطرح شده در زمینه ولایت فقیه، فقاهت را شرط زعامت و رهبری دانسته، بدین معنی که برای زعامت سیاسی، کسانی شایستگی دارند که علاوه بر صلاحیت های لازم، دارای مقام فقاهت نیز باشند و از دیدگاه های اسلام در رابطه با زعامت و سیاستمداری آگاهی کامل داشته باشند و این طبق رهنمودی است که در کلام مولا امیرمؤمنان (علیه السلام) آمده است: «انّ احق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بأمرالله فیه». در این رهنمود، دو توانایی والا شرط شده است: یکی توانایی سیاسی که در ابعاد مختلف سیاستمداری توانمند و از بینش والایی برخوردار باشد. دوم توانایی فقاهتی که از دیدگاههای شرع در امر زعامت و رهبری امت، آگاهی کامل داشته باشد. توانایی نخست، یک شرط عُقَلایی است که در تمامی رهبران سیاسی جهان، عقلاً و عرفاً، شرط است و اساسی ترین شرط شایستگی برای رهبری سیاسی را تشکیل می دهد، اما توانایی فقهی نیز یک شرط کاملاً طبیعی است و یک مسئول سیاسی عالی رتبه در جامعه اسلامی، باید از دیدگاه های اسلام در ابعاد مختلف سیاستگذاری باخبر باشد، زیرا بر جامعه ای حکومت می کند که اساساً اسلام بر آن حاکم است. لذا بایستی خواسته های اسلام را در سیاست گذاری از روی آگاهی کامل رعایت کند. حاکم سیاسی در اسلام باید مصالح و خواسته های مشروع ملت را رعایت کند که این مشروعیت را قانون و شرع مشخص می کند. لذا آگاهی از آن، لازم و ضروری است(۳۹۵).
۲. دومین ویژگی، توان مدیریت و برخورداری از قدرت تدبیر امور جامعه است. زعیم و ولی فقیه، گذشته از علم به قوانین الاهی و اجتهاد، باید دارای درایت و هوش سیاسی لازم و شجاعت و مدیریت کافی برای رهبری جامعه باشد و از مسائل اجتماعی و سیاسی روز آگاه باشد. چنانکه تعبیر «حَاکِماً» در کلام امام صادق (علیه السلام) که فرمود: «فَاِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکُمْ حَاکِماً»(۳۹۶) ناظر به شأن حاکمیتی و مدیریتی ولی فقیه است؛ زیرا حاکمیت و فرمانروایی، مستلزم اشراف و آگاهی و فهم و هوش سیاسی در تصمیم گیری ها و تدبیر امور است. اگر حاکم اسلامی نتواند موضوعات اجتماعی و سیاسی را برای تطبیق یک حکم فقهی به درستی تشخیص دهد، عملاً نمی تواند دانسته های فقهی خود را به کار گیرد و جامعه را هدایت و مدیریت کند.
۳. سومین ویژگی، برخورداری از ملکه تقوا و عدالت است. مجریِ دینِ اسلامی که تقوا پرور و عدالت مدار است باید خود متقی و عادل باشد. عدالت و تقوا نیز امر لحظه ای و گذرا نیست، بلکه نیاز به مراقبت مستمر و بی پایان دارد تا تبدیل به ملکه و صفت مستقر در انسان بشود. در روایت منقول از امام عسکری (علیه السلام) شاخص های اساسی تقوا پیشگی و عدالت ورزی متصدی این مقام، این چنین بیان شده است:
صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ(۳۹۷)؛ مراقبت از نفس، حراست دین، پرهیز از هواپرستی و اطاعت از فرمان الاهی.
اطاعت از حاکم اسلامی از آن رو واجب است که وی مطیع امر الاهی است و اگر حاکم اسلامی برخلاف امر الاهی و موازین دین کاری انجام دهد، به دلیل اینکه از مدار عدالت و تقوا خارج شده است خودبه خود از حکومت عزل می شود، زیرا امامت و پیشوایی عهد و پیمانی الاهی است که به افراد نالایق نمی رسد(۳۹۸).
این ویژگی، هم مایه ثبات و پایداری حاکم اسلامی در انجام این مسئولیت می شود و هم تضمین کننده اعتماد عمومی نسبت به اوست، زیرا اگر حاکم اسلامی از شایستگی اخلاقی و ملکه عدالت و تقوا برخوردار نباشد، نمی تواند در برابر لغزش ها و سوء استفاده قدرت و هوای نفس مقاومت کند و اعتماد عمومی را جلب نماید. پس حاکم اسلامی باید به عدالت و تقوا و دیگر شایستگی ها و صفات اخلاقی آراسته باشد تا بتواند جلودار و الگوی دیگران باشد. از این رو، امیر مؤمنان (علیه السلام) می فرماید:
فَلَیسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیهُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاه؛ مردم هرگز به شایستگی نخواهند رسید، مگر در سایه زعامت حاکمان شایسته(۳۹۹).
این سه ویژگی، شروط اساسی احراز این مقام است. علاوه بر آن، ولی فقیه در جایگاه رهبر دینی و سیاسی سزاوار است در همه صفات و خصلت های نیک و برازنده، به ویژه در دوری از متاع دنیا و تقید عملی به آموزه های اخلاقی و ارزش های دینی از دیگران برتر باشد تا افراد جامعه در اخلاق و رفتار خویش، او را الگو قرار دهند.
۳. وظایف و اختیارات ولی فقیه:
یکی از موضوعات مهم و بحث انگیز در مسأله ولایت فقیه، حدود و اختیارات شخصی است که ولایت امر را بر عهده دارد. البته اصل ضرورت ولایت و رهبری در جامعه از مسایل بدیهی است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی نمی تواند خود را بی نیاز از آن بداند. از این رو، ضرورت والی و ولایت، یک امر بدیهی و موضوعی فطری غیر قابل انکار است و هر اجتماعی، استبدادی و قانونی، غیر متمدن و متمدن، بزرگ و کوچک و حتی جامعه خانوادگی در بقا و بر پا بودن، خود را به نظام و حکومت متکی می داند. اگر سخن و اختلاف نظری هست، درباره میزان اختیارات فقها و گستره آن است.
باتوجه به اینکه در زمان حضور یا عدم حضور امام معصوم (علیه السلام)، جامعه اسلامی نیازمند نظام و تشکیل حکومت است، قلمرو اختیارات حاکم اسلامی باید به گونه ای باشد که قادر به تأمین اهداف و انجام وظایف حکومتی و نظام بخشی جامعه باشد و چون در زمان غیبت، ولی فقیه به عنوان نایب و جانشین امام معصوم (علیه السلام) همه وظایف حاکم معصوم (علیه السلام) را بر عهده دارد، باید همه اختیارات حکومتی معصوم را نیز داشته باشد. بر اساس این نظریه، فقیه جامع الشرایط در تمامی شئون مربوط به حکومت دارای ولایت است و همه اختیاراتی را که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) و ائمه اطهار در زعامت امور جامعه داشتند، فقیه جامع الشرایط نیز داراست و می تواند در چارچوب موازین شرعی بر اساس مصالح مسلمین، احکام حکومتی صادر کند(۴۰۰).
در فقه سیاسی شیعه این مسأله، تحت عنوان «ولایت عامه» یا «ولایت فقیه» مطرح شده است. این بحث در دوران معاصر مخصوصاً پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اهمیت بیشتری پیداکرده است. به ویژه اینکه «ولایت مطلقه فقیه» به عنوان مبنای مشروعیت نظام سیاسی در قانون اساسی رسمیت پیداکرده است.
دراین باره برخی بر این باورند که دیدگاه «ولایت مطلقه فقیه» نظریه ای جدید است که توسط امام خمینی (رحمه الله) در سال های پس از انقلاب اسلامی مطرح گردیده و مسأله ای فراتر از ولایت عامه فقیه است(۴۰۱). اما بیشتر فقیهان شیعه معتقدند که نظریه «ولایت مطلقه فقیه»، نظریه بدیع و جدید نیست بلکه در دیدگاه های فقهاء گذشته نیز وجود داشته است و امام خمینی (رحمه الله) با توجه به تجارب انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی در ایران، ابعاد گوناگون این نظریه را شرح و بسط دادند. از این دیدگاه همه فقهایی که قائل به ولایت فقیه می باشند مانند محقق کرکی، نراقی، و صاحب جواهر و دیگران ولایت را در حد اطلاق برای فقیه در نظر گرفته و از آن به ولایت عامه تعبیر نموده اند. بنابراین تفاوتی میان «ولایت عامه» و «ولایت مطلقه» نبوده و اندیشه «ولایت مطلقه» پیشینه ای طولانی تر از امام خمینی داشته است(۴۰۲).
اعتقاد به گستره اختیارات ولی فقیه، از لوازم قطعی پذیریش نظریه «ولایت مطلقه فقیه» است. قید «مطلقه» بیانگر گسترش دامنه ولایت فقیه است تا آنجا که شریعت امتداد دارد؛ و مسئولیت اجرایی ولی فقیه در تمامی احکام انتظامی اسلام و در رابطه با تمامی ابعاد مصالح امت می باشد و مانند دیگر ولایت ها یک بعدی نخواهد بود.
مراد از «مطلقه» بی قید و ضابطه بودن نیست، بلکه خود کلمه «فقاهت» حدود و قیود آن را بیان می کند. مطلق بودن ولایت فقیه بدین معناست که همانند دیگر ولایت های مطرح شده در فقه مقید به موضوع خاص نیست. همچنین هیچ یک از قوانین بشری اعم از قوانین عادی و قانون اساسی نمی تواند اختیارات ولی فقیه را محدود کند، بلکه ولی فقیه می تواند در هر موضوعی که مصالح جامعه اقتضا کند اعمال ولایت کند، قانون را متوقف و یا قانون جدید وضع نماید، زیرا وضع قانون یا در مورد موضوعات و نحوه سامان دادن و تدبیر امور جامعه است یا در مورد تطبیق احکام اولیه یا ثانویه شرع بر موضوعات است. در هر دو صورت اطلاق ولایت فقیه اقتضا دارد که اگر مصلحتی مقدم بر آن قانون یا اجراء آن حکم باشد دخالت نموده و خلاف آن قانون عمل نماید؛ زیرا همان گونه که تقیید اختیارات حکومتی امام معصوم (علیه السلام) به قانون معنا ندارد همان شئونات نیز برای فقیه ثابت است و تقیید آن به رعایت قانون خلاف مبناست.
گستردگی اختیارات ولی فقیه، ناشی از گسترش دامنه فقه در تمام شئون زندگی است، زیرا دامنه اختیارات ولایت فقیه، تا شعاع مسؤولیت فقهی و سیاسی اوست که تمامی ابعاد مربوط به مصالح امت را دربر می گیرد. اساساً اضافه شدن «ولایت» به وصف عنوانی «فقیه» بیانگر گستره چارچوب ولایت او در قلمرو فقه است. تا هر جا فقه کارایی دارد، ولایت نیز هست، چون آنچه حکومت می کند فقه اوست نه شخص او. اراده شخصی او هیچ گونه قاهریت و حاکمیت ندارد. او هم در پیشگاه خدا مسئول است تا احکام را کاملاً اجرا نماید، و هم در برابر مردم مسئول است تا مصالح همگانی را به بهترین شکل ممکن تأمین نماید و عدالت اجتماعی را در همه زمینه ها، به صورت گسترده و بدون تبعیض اجرا کند.
بنابراین اضافه شدن قید «مطلقه» هرگز به معنای مطلق العنان و رها بودن نیست، بلکه این اطلاق، اطلاق نسبی است و در چهار چوب مقتضیات فقه و شریعت و مصالح امت محدود می باشد. اضافه شدن قید «فقیه» خود بیانگر تقیید است، زیرا ولایت ولی فقیه از عنوان فقاهت او نشأت می گیرد و لذا گستره ولایت او در قلمرو و چارچوب فقاهت او محدود می باشد. قید اطلاق برای آن است که اختیارات ولی فقیه نسبت به دیگر محدودیت های قانونی و عرفی و غیره اطلاق دارد و ولی فقیه در صورت نیاز و صلاح دید، می تواند در ورای محدودیت های این گونه قوانین، فرمان صادر کند. بنابراین شعاع ولایت فقیه، در گستره دامنه شرع است و مقصود از اطلاق، شمول و گسترش در تمامی زمینه های مربوط به شئون عامه و مصالح امت است.
۴. دیدگاه فقهای شیعه درباره حیطه اختیارات ولی فقیه:
مسأله ولایت و زعامت دینی و سیاسی ولی فقیه، موضوعی است که قرن ها پیش فقهای بزرگ شیعه به آن تصریح کرده اند. از دیدگاه بسیاری از اندیشمندان نامی شیعه، امامت و پیشوایی امت که در عهد حضور برای امامان معصوم (علیهم السلام) ثابت بوده، در دوران غیبت برای فقهای جامع الشرایط و دارای صلاحیت نیز ثابت است و فقهای جامع الشرایط، مسئولیت اجرایی احکام حکومتی را بر عهده د ارند. از این رو، بسیاری از اندیشمندان شیعه، از گذشته تا حال، مسأله رهبری سیاسی و اجرایی احکام حکومتی اسلام را، در زمان غیبت نیز پیوسته ثابت و برقرار دانسته و این مسئولیت را از آن فقها به نیابت معصوم می دانند.
فقهای شیعه، لزوم اجرای احکام دین را، مخصوص دوران حضور معصوم ندانسته، بلکه پیوسته آن را ثابت می دانند. از این رو، ولایت فقیه را تداوم حاکمیت امامت دانسته و مسأله رهبری سیاسی را که در عهد حضور از آن امام معصوم است، در دوران غیبت برای فقهای جامع الشرایط و دارای صلاحیت، ثابت می دانند.
در این جا به برخی از نظرات صریح فقهای شیعه که در ابواب مختلف فقه مانند کتاب جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و حدود و قصاص، به این مسأله پرداخته اند، اشاره می شود:
۱.شیخ مفید (رحمه الله) در این باره می فرماید:
فأما إقامه الحدود فهو إلی سلطان الإسلام المنصوب من قبل الله تعالی و هم أئمه الهدی من آل محمد (علیهم السلام) و من نصبوه لذلک من الأمراء و الحکام و قد فوضوا النظر فیه إلی فقهاء شیعتهم مع الإمکان(۴۰۳)؛ اجرای حدود و احکام انتظامی اسلام، از اختیارات سلطان اسلام است که از جانب خداوند منصوب گردیده است و منظور از سلطان، أئمه هدی از آل محمد (علیهم السلام) یا کسانی اند که از جانب ایشان منصوب گردیده اند. و امامان (علیهم السلام) (در زمان غیبت) این امر را به فقهای شیعه تفویض کرده اند تا در صورت امکان، اجرای آن را بر عهده بگیرند.
۲.شیخ طوسی (رحمه الله) می نویسد:
و اما الحکم بین الناس و القضاء بین المختلفین، فلا یجوز ایضاً الا لمن أذن له سلطان الحق فی ذلک و قد فوّضوا ذلک الی فقهاء شیعتهم(۴۰۴)؛ حکم نمودن و قضاوت بر عهده کسانی است که از جانب سلطان عادل (امام معصوم) مأذون باشند و این وظیفه بر عهده فقهای شیعه واگذار شده است.
۳.سلاّر، حمزه بن عبدالعزیز دیلمی (رحمه الله)، از فقهای بزرگ قرن پنجم در باب امر به معروف از کتاب «المراسم» می نویسد:
فقد فوّضوا إلی الفقهاء إقامه الحدود و الأحکام بین الناس بعد أن لا یتعدّوا واجباً و لا یتجاوزوا حدّا، و أمروا عامّه الشیعه بمعاونه الفقهاء علی ذلک ما استقاموا علی الطریقه(۴۰۵)؛ امامان معصوم (علیهم السلام) اجرای حدود و احکام انتظامی اسلام را به فقها واگذار کرده اند و عموم شیعیان را به کمک و مساعدت آنان دستور داده اند تاوقتی که برطریقه ی حق استوار باشند.
۴. علاّمه حلی (رحمه الله)، حسن بن یوسف بن مطهر می نویسد:
و امّا إقامه الحدود فانها الی الإمام خاصّه او من یأذن له. و لفقهاء الشیعه فی حال الغیبه ذلک... و للفقهاء الحکم بین الناس مع الامن من الظالمین، و قسمه الزکوات و الأخماس و الافتاء(۴۰۶)؛ اجرای احکام انتظامی در عصر حضور، با امام معصوم یا منصوب از جانب او و در عصر غیبت با فقهای شیعه می باشد. و همچنین است گرفتن زکات و خمس و تقسیم آنها و تصدّی منصب افتاء.
۵. محقق حلّی (رحمه الله)، معروف به محقق ثانی نیز می نویسد:
یجوز للفقهاء العارفین إقامه الحدود فی حال غیبه الإمام (علیه السلام) کما لهم الحکم بین الناس مع الأمن من ضرر سلطان الوقت و یجب علی الناس مساعدتهم علی ذلک(۴۰۷)؛ برای فقهایی که عارف به احکام دینند جایز است که در دوران غیبت امام (علیه السلام) به اقامه حدود بپردازند؛ همان گونه که اختیار دارند که بین مردم قضاوت نمایند در صورتی که خطری از ناحیه حکومت متوجه او نباشد. بر مردم نیز واجب است که او را در این امر پشتیبانی کنند.
۶. شهید اول (رحمه الله) می نویسد:
و الحدود و التعزیرات إلی الامام و نائبه و لو عموماً، فیجوز حال الغیبه للفقیه الموصوف بما یأتی فی القضاء إقامتها مع المکنه، و یجب علی العامّه تقویته و منع المتغلّب علیه مع الإمکان، و یجب علیه الإفتاء مع الأمن، و علی العامّه المصیر إلیه و الترافع فی الأحکام(۴۰۸)؛ اجرای حدود و تعزیرات (احکام انتظامی اسلام) وظیفه امام و نایب او است و این مسئولیت در عصر غیبت بر عهده فقیه جامع الشرایط است و بر مردم است که او را تقویت کنند و پشتوانه او باشند و اشغالگران این مقام را در صورت امکان مانع شوند و بر فقیه لازم است که در صورت امنیت، فتوا دهد و بر مردم است که برای رفع اختلافات نزد او مراجعه کنند.
۷. صاحب جواهر (رحمه الله) پس از بیان روایات مربوط به تفویض امور به فقیه جامع الشرایط در عصر غیبت، این گونه روایات را ناظر به حکم حکومتی فقیهان می داند و می نویسد:
فإن المراد من الحکم علیه إنفاذ ما حکم به لا مجرد الحکم من دون إنفاذ، أو لظهور قوله (علیه السلام): «فإنی قد جعلته علیکم حاکما» فی إراده الولایه العامه نحو المنصوب الخاص کذلک إلی أهل الأطراف الذی لا إشکال فی ظهور إراده الولایه العامه فی جمیع أمور المنصوب علیهم فیه، بل قوله (علیه السلام): «فإنهم حجتی علیکم و أنا حجه الله» أشد ظهورا فی إراده کونه حجه فیما أنا فیه حجه الله علیکم، و منها إقامه الحدود، بل ما عن بعض الکتب «خلیفتی علیکم» أشد ظهورا، ضروره معلومیه کون المراد من الخلیفه عموم الولایه عرفا(۴۰۹)؛ مراد از حکم کردن فقیه، اجرای حکم است نه صرفا انشای حکم بدون اجرای آن، زیرا ظاهر تعبیر روایتی که می فرماید: «من آنان را بر شما حاکم قرار دادم» آن است که فقها در عصر غیبت جانشینان امامان معصوم (علیهم السلام) در تمامی شؤون عامّه از جمله اجرای احکام انتظامی هستند و آنچه از عبارت «فقها، حجت ما بر شمایند همان گونه که ما حجت خداییم» فهمیده می شود، شمول و فراگیری ولایت فقها است، همان گونه که ولایت امامان معصوم شمول و گستردگی دارد. به ویژه که در برخی کتاب ها به جای «حجتی» و «خلیفتی» به کار رفته، که گستردگی ولایت فقیه را بیشتر می سازد.
صاحب جواهر، سپس گفتار محقق کَرَکی را در این زمینه نقل می کند که گفته است:
اتفق اصحابنا علی أنّ الفقیه العادل الأمین الجامع لشرایط الفتوی، المعبّر عنه بالمجتهد فی الأحکام الشرعیه، نائب من قبل ائمه الهدی (علیهم السلام) فی حال الغیبه، فی جمیع ما للنیابه فیه مدخل(۴۱۰)؛ فقهای شیعه اتفاق نظر دارند که فقیه جامع الشرایط، نایب امام معصوم است و در کلیه شئون مربوط به امام معصوم (علیه السلام) که نیابت لازم است، نایبند.
بنابراین، تعطیل ناپذیری و فراگیر بودن دستورات اجرای احکام اسلام و ضرورت رسیدگی به مصالح امت اختصاص به عصر حضور ندارد، بلکه زمان حضور و غیبت را در بر می گیرد، زیرا خداوند هرگز به عدم اجرای احکام شرع رضایت نمی دهد. جعل و تشریع این گونه احکام بدون اجرایی شدن آن، نمی تواند حکمت و مصلحت تشریع چنین احکامی را تأمین کند، لذا بایستی حتماً اجرا گردد. و چون این مسئولیت بالاصاله از آن امام معصوم (علیه السلام) است در زمان غیبت، فقهای شایسته از سوی امام معصوم (علیه السلام) و به نیابت از او عهده دار این مسئولیتند. ثبوت نیابت برای فقها، می رساند که در این جهت هیچ گونه فرقی بین مناصب و اختیارات گوناگون امام (علیه السلام) و نایب او نیست، بلکه همه این مناصب در عصر غیبت برعهده فقها گذاشته شده است تا وظیفه خطیر رهبری دینی و سیاسی جامعه را بر عهده بگیرند.
۵. گستره اختیارات ولی فقیه ازدیدگاه امام خمینی (رحمه الله):
طرح بحث ولایت مطلقه فقیه در دوران معاصر، بیش از همه متأثر از اندیشه های شگرف و نافذ حضرت امام خمینی (رحمه الله) بوده است. این بحث به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و تشکیل حکومت اسلامی مبتنی بر نظام ولایت فقیه اهمیت دو چندان پیدا کرد و جایگاه و آثار آن مخصوصاً حیطه اختیارات و مطلقه بودن ولایت فقیه، مورد مداقه صاحب نظران قرار گرفت.
در کلمات فقهای پیشین تعابیری رسا و گویا که برگستره دایره اختیارات ولی فقیه دلالت کند همانند آنچه امام خمینی (رحمه الله) در این مقوله بیان کرده است، دیده نمی شود. در حقیقت دیدگاه صریح حضرت امام در این خصوص و اهمیت ویژه این موضوع پس از استقرار نظام اسلامی در ایران سبب شده است تا مفهوم ولایت فقیه و اصطلاح «ولایت مطلقه فقیه» در مراکز فقهی و نهادهای قانون گذاری نهادینه گردد.
از این رو، اگرچه میان دیدگاه فقهای پیشین با عنوان «ولایت عامه» و نظریه امام خمینی (رحمه الله) با عنوان «ولایت مطلقه فقیه» در باب اختیارات فقیه جامع الشرایط، همسویی دیده می شود، اما باید گفت که خاستگاه و تبلور عینی این ایده فقهی را تنها در نظریه جامع و راهگشای امام خمینی می توان جستجو کرد.
از دیدگاه امام (رحمه الله) گستره اختیارات ولی فقیه فراتر از اموری است که دیگر فقهاء اعمال ولایت فقیه را در این حیطه ها می پذیرند. امام خمینی (رحمه الله) با ابتکار جدید که در بیانِ هیچ یک از فقهای پیشین نیست، حکومت و وجوب رعایت مصالح آن را یکی از احکام اولیه ی اسلام دانسته و حتی آن را مقدم بر همه احکام اولیه و ثانویه می داند؛ بنابراین ولایتی فراتر از احکام اولیه و ثانویه معهود میان فقهاء برای فقیه اثبات می کند و این تفاوت مهم بین نظریه «ولایت عامه» و «ولایت مطلقه» است(۴۱۱).
این دیدگاه بر این استدلال استوار است که شئون سیاسی و اختیارات معصوم (علیه السلام) با فقیه و نایب او، یکسان است. از این نظر فقیه از همان اختیاراتی برخوردار است که امام معصوم (علیه السلام) در امور حکومتی دارای آن است و همان گونه که اختیارات معصوم (علیه السلام) محدود به احکام فرعیه نیست، اختیارات فقیه نیز مقید به احکام فرعیه نیست. امام خمینی (رحمه الله) در این باره با صراحت می گوید:
حکومت، که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است، یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه، حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم می تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدی که ضِرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد، یکجانبه لغو کند. و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند(۴۱۲).
ویژگی دیدگاه امام در نگرش جامع و راهگشا به حوزه اختیارات ولی فقیه و پیوند آن با شئون و اختیارات حاکم معصوم است. ایشان ضمن اشراف عمیق به مبانی فقهی، درک صحیحی از روح حاکم بر قوانین و احکام دینی داشت. از این رو، عمیقاً اعتقاد به یکسان بودن حوزه اختیارات حکومتی ولی فقیه با اختیارات حاکم معصوم داشت، همین نگرش راهگشای او بود که منجر به وقوع انقلاب اسلامی در ایران و احیای دین و تشیع در جهان گردید.
از دیدگاه امام راحل، تمامی دلایلی که برای اثبات امامت، پس از دوران عهد رسالت اقامه می شود، به عینه درباره ولایت فقیه در دوران غیبت جاری است. و عمده ترین دلیل، ضرورت وجود کسانی است که ضمانت اجرایی عدالت را عهده دار باشند، زیرا احکام انتظامی اسلام مخصوص عهد رسالت یا عهد حضور نیست، لذا بایستی همان گونه که حاکمیت این احکام تداوم دارد، مسئولیت اجرایی آن نیز تداوم داشته باشد و فقیه عادل و جامع الشرایط، شایسته ترین افراد برای عهده دار شدن این مقام است(۴۱۳).
امام خمینی (رحمه الله) درباره گستره اختیارات ولی فقیه می فرماید:
للفقیه العادل جمیع ما للرسول و الأئمه (علیهم السلام) مما یرجع الی الحکومه و السیاسه، و لا یعقل الفرق، لأنّ الوالی أی شخص کان، هو مجری أحکام الشریعه، و المقیم للحدود الإلهیه، و الأخذ للخراج و سائر المالیات، و التصّرف فیها بما هو صلاح المسلمین(۴۱۴)؛ فقیه عادل، همه آنچه را که پیامبر و ائمه (علیهم السلام) راجع به حکومت و سیاست داشته اند را دارا است و تفاوت نامعقول است، زیرا والی، هر شخصی که باشد، عهده دار اجرای احکام شریعت و اقامه حدود الاهی و أخذ خراج و سائر مالیات و تصرّف در آن بر اساس مصلحت مسلمانان است.
در سخن دیگر می فرماید:
قضیه ولایت فقیه یک چیزی نیست که مجلس خبرگان ایجاد کرده باشد. ولایت فقیه یک چیزی است که خدای تبارک وتعالی درست کرده است. همان ولایت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) است(۴۱۵).
اطلاق ولایت فقیه جامع الشرایط از دیدگاه امام خمینی (رحمه الله) بدین معناست که دایره نفوذ و اختیارات فقیه همه آنچه را که در قلمرو مصالح جامعه اسلامی می گنجد در بر می گیرد؛ نه به امور حسبیه مقید است، نه به قوانین بشری و قانون اساسی و نه در چارچوب احکام فرعیه اولیه و ثانویه محدود است، بلکه اگر مصلحت عمومی اقتضا کند همه حدود را بر می دارد.
امام خمینی (رحمه الله) درباره گستره اختیارات ولایی فقیه می فرماید:
اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت باشد به پا خاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) در امر اداره جامعه داشت دارا می باشد؛ و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بیشتر از حضرت امیر (علیه السلام) بود، یا اختیارات حکومتی حضرت امیر (علیه السلام) بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضایل حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم) بیش از همه عالم است؛ و بعد از ایشان فضایل حضرت امیر (علیه السلام) از همه بیشتر است؛ لکن زیادی فضایل معنوی اختیارات حکومتی را افزایش نمی دهد. همان اختیارات و ولایتی که حضرت رسول و دیگر ائمه، صلوات الله علیهم، در تدارک و بسیج سپاه، تعیین وُلات و استانداران، گرفتن مالیات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند، خداوند همان اختیارات را برای حکومت فعلی (فقیه) قرار داده است؛ منتها شخص معینی نیست، روی عنوانِ عالم عادل است(۴۱۶).
حضرت امام، وجوب قیام برای اجرای احکام اجتماعی دین را تا جایی واجب و لازم می شمارد که حتی در صورتی که فقیه خودش مبسوط الید نباشد، اگر از ناحیه حاکم ظالم، چنین امکانی برای او فراهم شود، می تواند و بلکه واجب است که به این کار اقدام کند.
می فرماید:
اگر فقیه جامع الشرایط در سیاسات (حدود و تعزیرات) و قضاوت و مانند آن کاری را به جهت مصلحتی از طرف حاکم جور متصدی شود جایز است، بلکه بر او واجب می باشد که حدود شرعی را اجرا کند و برطبق موازین شرعی قضاوت نماید و متصدی امور حسبیه شود و حق ندارد که از حدود خدای متعال، تجاوز کند. اگر فقیه ببیند که متصدی شدن او از طرف ظالم، موجب اجرای حدود شرعی و سیاسات الهی می باشد بر او واجب است متصدی گردد، مگر این که متصدی شدن او مفسده بزرگ تری داشته باشد(۴۱۷).
نتیجه آنکه: اسلام دینی جامع و جاودانه است که برای همه ابعاد فردی، سیاسی و اجتماعی مردم حکم دارد که باید اجرا شود. از آنجا که در زمان عدم حضور امام معصوم (علیه السلام) تکالیف فردی و اجتماعی همچنان پابرجاست، این مسئولیت به فردی که از نظر علم و تقوا شایسته تصدی مدیریت امور جامعه باشد؛ یعنی فقیه جامع الشرایط واگذار شده است تا به نیابت از امام معصوم (علیه السلام) امور دینی و سیاسی جامعه را برعهده بگیرد.
واگذاری ولایت و رهبری دینی و سیاسی جامعه به ولی فقیه، در حقیقت تدبیری است برای تداوم مدیریت غیر مستقیم امام معصوم (علیه السلام) که از سوی حضرات ائمه (علیهم السلام) برای دوران غیبت، اندیشیده شده است تا ولی فقیه، به نیابت از آنها امور جامعه را بر عهده بگیرد.
از آنجایی که در زمان غیبت، ولی فقیه مسئولیت اداره جامعه اسلامی را در تمام شئون آن دارد، از همه اختیارات حکومتی حاکم معصوم نیز بر برخوردار است. همان گونه که همگان مکلف به اطاعت از حاکم معصومند، در زمان غیبت نیز همگی موظف به تبعیت از تدابیر و دستورات نایب اویند. این لزوم تبعیت، دیگر مراجع تقلید و مقلدان آنان را نیز دربر می گیرد.
وجوب اطاعت از ولی فقیه تا مادامی است که وی در اندیشه و رفتار شرایط لازم؛ یعنی فقاهت و عدالت و تقوا را داشته باشد و به موازین شرع و احکام الاهی استوار باشد. به همین دلیل در یک زمان مقام مرجعیت فتوا می تواند متعدد باشد و هر کس هر مجتهدی را پارسا و داناتر تشخیص دهد، از وی پیروی کند. اما مقام زعامت و ولایت فقیه نمی تواند متعدد باشد؛ چون این مقام با ابعاد سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و دفاعی باید دارای یک قدرت مرکزی باشد تا اختلاف و چند دستگی در میان امت پدید نیاید.
قرآن کریم.
۱.ابن ابی جمهور، محمد بن علی الأحسائی، عوالی اللئالی العزیزیه فی الاحادیث الدینیه؛ تحقیق: آقامجتبی محمدی عراقی، چاپ یکم، قم، انتشارات سیدالشهداء، ۱۴۰۵ق.
۲.ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد الشیبانی، النهایه فی غریب الحدیث و الاثر؛ تحقیق: طاهر احمد الزاوی - محمود محمد الطناحی، قم، اسماعیلیان، چاپ چهارم، ۱۴۰۸ق/ ۱۳۶۷ش.
۳.ابن المشهدی، محمد بن جعفر المشهدی الحائری، المزار الکبیر؛ تحقیق: جواد القیومی الاصفهانی، چاپ یکم، قم، قیوم، ۱۴۱۹ق.
۴.ابن بابویه قمی، علی بن الحسین، الامامه والتبصره من الحیره، قم، تحقیق و نشر: مدرسه الامام المهدی (عجّل الله فرجه)، چاپ اول، ۱۴۰۴ق-۱۳۶۳ش.
۵.ابن بطریق، یحیی بن الحسن الحلی، عمده عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار؛ قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۰۷ق.
۶.ابن سیده، علی بن اسماعیل، المحکم و المحیط الأعظم، محقق ومصحح: هنداوی، عبدالحمید، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ: اول: ۱۴۲۱ ه. ق
۷.ابن شهرآشوب، محمد بن علی مازندرانی، مناقب آل ابی طالب (علیه السلام)؛ تصحیح: سید هاشم رسولی محلاتی - محمدحسین دانش آشتیانی، چاپ یکم، قم، علامه، ۱۳۷۹ق.
۸.ابن عطیه- جمیل حمود، أبهی المراد فی شرح مؤتمر علماء بغداد، بیروت، مؤسسه الأعلمی، چاپ: اول: ۱۴۲۳ ق.
۹.ابن عقده کوفی، فضائل أمیر المؤمنین (علیه السلام)، ۳۳۳ تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین
۱۰.ابن فتّال النیشابوری، محمد بن الحسن، روضه الواعظین و بصیره المتعظین؛ تحقیق: سیدمحمدمهدی خرسان، قم، انتشارات رضی، ۱۳۷۵ش.
۱۱.ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد، کامل الزیارات؛ تحقیق و مصحح: عبدالحسین امینی، نجف الاشرف، دار المرتضویه، چاپ اول: ۱۳۵۶ش.
۱۲.ابن قیم جوزی، محمد بن أبی بکر بن أیوب بن سعد شمس الدین، المنار المنیف فی الصحیح و الضعیف، محقق: عبد الفتاح أبو غده، مکتبه المطبوعات الإسلامیه، حلب، چاپ اول،۱۳۹۰ه/۱۹۷۰م.
۱۳.ابن مردویه، احمد بن موسی الاصفهانی، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) و ما نزل من القرآن فی علی (علیه السلام)؛ تحقیق: عبدالرزاق محمد حسین حرزالدین، چاپ دوم، قم، دار الحدیث، ۱۴۲۴ق/ ۱۳۸۲ش.
۱۴.ابن منظور، محمد بن مکرّم المصری، لسان العرب؛ بیروت، دار صادر، چاپ سوم: ۱۴۱۴ق.
۱۵.ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام؛ تحقیق: سید احمد حسینی، چاپ دوم، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، ۱۴۰۶ق.
۱۶.ابوالفتح کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد؛ تحقیق: عبد الله نعمه، چاپ یکم، قم، دار الذخائر، ۱۴۱۰ق.
۱۷.احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغه؛ تحقیق: عبدالسلام محمّد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، ۱۴۰۴ق.
۱۸.اربلی، علی بن عیسی بن ابی الفتح، کشف الغمه فی معرفه الائمه؛ تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، چاپ یکم، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، ۱۳۸۱ق.
۱۹.ارسطا، محمد جواد، فصلنامه علوم سیاسی، دانشگاه باقر العلوم (علیه السلام)، شماره۲، سال ۱۳۷۷.
۲۰.ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغه، دار احیاء التراث العربی، بیروت چاپ: اول، بی تا.
۲۱.استر آبادی، محمد جعفر، البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، تحقیق: مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، مکتب الأعلام الإسلامی، چاپ: اول: ۱۳۸۲ ش.
۲۲.استر آبادی، السید شرف الدین علی الحسینی، تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره؛ تحقیق: حسین استادولی، چاپ یکم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۰۹ق.
۲۳.امام حسن عسکری (علیه السلام)، تفسیر الإمام العسکری (علیه السلام) المنسوب إلی الإمام العسکری (علیه السلام) ۲۶۰ مدرسه الإمام المهدی (علیه السلام) الأولی محققه ربیع الأول ۱۴۰۹ مهر - قم المقدسه مدرسه الإمام المهدی عجل الله فرجه الشریف - قم المقدسه
۲۴.امام رضا، علی بن موسی (علیه السلام)، صحیفه الرضا (علیه السلام)، محقق و مصحح: محمد مهدی نجف، مشهد، کنگره جهانی امام رضا (علیه السلام)، چاپ: اول: ۱۴۰۶ ه ق.
۲۵.آلوسی، شهاب الدین السید محمود بن صلاح الدین البغدادی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی؛ تحقیق: علی عبدالباری عطیه، چاپ یکم، بیروت، دار الکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
۲۶.آملی، سید حیدر، تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، تحقیق: سید محسن موسوی تبریز، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ: سوم: ۱۴۲۲ ق.
۲۷.بحرانی، السیدهاشم بن سلیمان الحسینی، البرهان فی تفسیر القرآن؛ تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، چاپ یکم، تهران، بنیاد بعثت، ۱۴۱۶ق.
۲۸.__________________________________________، المحجه فی ما نزل فی القائم الحجه (عجّل الله فرجه)، ترجمه: مهدی حائری قزوینی، نشر آفاق، چاپ پنجم ۱۳۸۴.
۲۹.__________________________________________، المحجه فیما نزل فی الحجه، بیروت، مؤسسه الوفأ، سال: ۱۴۰۳ ه.ق.
۳۰.بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضره فی احکام العتره الطاهره؛ تحقیق: محمدتقی الایروانی - السیدعبدالرزاق المقرّم، چاپ یکم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۰۵ق.
۳۱.البُرسی، رجب بن محمد، مشارق انوار الیقین فی اسرار أمیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ حقیق: سیدعلی عاشور، چاپ یکم، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۴۱۹ق/ ۱۹۹۹م.
۳۲.برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن؛ مصحح: جلال الدین محدث، چاپ دوم، قم، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۷۱ق.
۳۳.بروجردی، سید حسین طباطبائی، تقریر بحث السید البروجردی، تقریر شیخ علی پناه اشتهاردی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ: اول: ۱۴۱۶ ه ق.
۳۴.بروسوی، اسماعیل حقی، تفسیر روح البیان؛ بیروت، دار الفکر، [بی تا].
۳۵.پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق (علیه السلام)، چاپ دوم، پایز ۱۳۷۴.
۳۶.تویجری، حمود بن عبد الله بن حمود بن عبد الرحمن، إتحاف الجماعه بما جاء فی الفتن و الملاحم و أشراط الساعه، دار الصمیعی للنشر و التوزیع، الریاض - المملکه العربیه السعودیه، چاپ دوم، ۱۴۱۴ ه.ق.
۳۷.جعفر آل یاسین، البفارابی فی حدوده و رسومه، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۰۵ ق.
۳۸.جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)، مصباح الشریعه ومفتاح الحقیقه؛ منسوب به امام جعفر، چاپ یکم، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۴۰۰ق.
۳۹.جوادی آملی، عبد الله، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگی رجاء، تهران، ۱۳۷۳.
۴۰.جوهری، احمد بن عبید الله بن عیاش، مقتضب الاثر فی النص علی الأئمه الاثنی عشر(ع) قم، مکتبه الطباطبائی، بی تا.
۴۱.جوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح تاج اللغه و صحاح العربیه؛ تحقیق: احمد عبدالغفور عطّار، چاپ چهارم، بیروت، دار العلم للملایین، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م
۴۲.حرّ عاملی، محمد بن الحسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه؛ تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، چاپ یکم، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، ۱۴۰۹ق.
۴۳.____________________________، وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، تحقیق: مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، چاپ سوم: ۱۴۱۴ ه.ق.
۴۴.حسینی شیرازی، سید علی خان، ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین؛ تحقیق: سیدمحسن حسینی امینی، چاپ چهارم، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۵ق.
۴۵.حلبی، تقی الدین بن نجم، تقریب المعارف؛ تحقیق: فارس تبریزیان (الحسون)، چاپ یکم، قم، الهادی، ۱۴۰۴ق.
۴۶.حلی، حسن سلیمان بن محمد، مختصر البصائر، قم، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، چاپ اول ۱۴۲۱ ق.
۴۷.حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد (ط - الحدیثه)، ۱جلد، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ: اول،۱۴۱۳ ق.
۴۸.خبوشانی، عزیزالله العطاردی، مسند الامام الرضا (علیه السلام)؛ مشهد، کنگره جهانی امام رضا (علیه السلام)، ۱۴۰۶ق.
۴۹.خرازی، سید محسن، بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، چاپ: چهارم: ۱۴۱۷ ق.
۵۰.خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الاثر فی النص علی الأئمه الاثنیٰ عشر (علیهم السلام)؛ تحقیق: سیدعبداللطیف حسینی کوهکمری، قم، بیدار، ۱۴۰۱ق.
۵۱.خمینی، سید روح الله موسوی، تحریر الوسیله (ترجمه فارسی)، نرم افزار مجموعه آثار امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمه الله).
۵۲.____________________________، ولایت فقیه (حکوکت اسلامی)، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر امام خمینی، چاپ پنجم ۱۳۷۶.
۵۳.____________________________، تحریر الوسیله، قم، مؤسسه دار العلم، چاپ: اول، بی تا.
۵۴.____________________________، تحریر الوسیله (ترجمه فارسی)، ترجمه:: علی اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ۲۱: ۱۴۲۵ ه ق.
۵۵.____________________________، ولایت فقیه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، بی تا.
۵۶.خواجه نصیرالدین الطوسی، محمد بن محمد، تجرید الاعتقاد؛ تحقیق: حسینی جلالی، چاپ یکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۰۷ق.
۵۷.___________________________، محمد بن محمد، تلخیص المحصل؛ چاپ دوم، بیروت، دار الاضواء، ۱۴۰۵ق.
۵۸.دیلمی، حسن بن علی بن محمد، ارشاد القلوب الی الصواب؛(م ۸۴۱ق)، چاپ یکم، قم، شریف رضی، ۱۴۱۲ق.
۵۹.راغب الاصفهانی، الحسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن (مفردات الفاظ القرآن)؛ تحقیق: صفوان عدنان داوودی، چاپ یکم، بیروت - دمشق، دار الشامیه - دار العلم، ۱۴۱۲ق.
۶۰.سبحانی، الشیخ جعفر، محاضرات فی الإلهیات، معاصر مؤسسه الإمام الصادق (علیه السلام)، قم.
۶۱.______________________، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، قم، المر العالمی للدراسات الاسلامیه، چاپ سوم، ۱۴۱۲ ه. ق.
۶۲.______________________، الأضواء علی عقائد الشیعه الإمامیه، قم، مؤسسه امام صادق (علیه السلام)، بی تا
۶۳.سعدالدین التفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد؛ تحقیق: عبدالرحمان عمیره، چاپ یکم، قم، شریف رضی، ۱۴۰۹ق.
۶۴.سُلَیم بن قیس هلالی، کتاب سُلَیم بن قیس الهلالی؛ تحقیق: محمد باقر انصاری زنجانی، قم، نشر الهادی، چاپ اول: ۱۴۰۵ق.
۶۵.سلیمیان، خدامراد، فرهنگ نامه مهدویت، قم، بنیادفرهنگی حضرت مهدی موعود3، مرکز تخصصی مهدویت، چاپ اول، تابستان۱۳۸۳.
۶۶.سید بن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الاقبال بالاعمال الحسنه فیما یعمل مره فی السنه؛ چاپ دوم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۹ق.
۶۷._________________________________________، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف؛ محقق و مصحح: علی عاشور، چاپ یکم، قم، خیام، ۱۴۰۰ق.
۶۸.سید رضی، محمد بن حسین بن موسی، نهج البلاغه؛ تصحیح: صبحی صالح، قم، دار الهجره، چاپ یکم، ۱۴۱۴ق.
۶۹.سید شریف میرجرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف؛ چاپ یکم، مصر، مطبعه السعاده، ۱۳۲۵ق/ ۱۹۰۷م.
۷۰.سید صادق حقیقت، توزیع قدرت در اندیشه ی سیاسی شیعه، تهران، هستی نما، چاپ اول، ۱۳۸۱.
۷۱.سید عبد الله شبر، حق الیقین فی معرفه أصول الدین، قم، أنوار الهدی، چاپ: دوم: ۱۴۲۴ ق.
۷۲.سید مرتضی علم الهدی، علی بن حسین بن موسی، رسائل الشریف المرتضی؛ تحقیق: السیداحمد الحسینی - السیدمهدی الرجائی، چاپ یکم، قم، دار القرآن الکریم، ۱۴۰۵ق.
۷۳._______________________، علی بن حسین بن موسی، الشافی فی الامامه؛ تحقیق: السیدعبدالزهرا الحسینی الخطیب، چاپ دوم، تهران، مؤسسه الصادق، ۱۴۱۰ق.
۷۴._______________________، الذخیره فی علم الکلام، تحقیق سید احمد حسینی، قم، مؤسسه النشر الإسلامی، سال چاپ: ۱۴۱۱ ق.
۷۵.شوشتری، شهید قاضی نور الله، إحقاق الحق و اذهاق الباطل، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول ۱۴۰۹ ه.ق.
۷۶.شهید اول، محمد بن مکی عاملی، الدروس الشرعیه فی فقه الإمامیه، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ: دوم: ۱۴۱۷ ه ق.
۷۷.صافی، لطف الله، منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، قم، مکتبه آیه الله العظمی الصافی الگلپایگانی، وحده النشر العالمیه، چاپ اول: ۱۳۸۰ ه. ش.
۷۸.صدر المتألهین، صدر الدین محمد شیرازی، المشاعر، به اهتمام هانری کربن، تهران، نوبت چاپ: دوم: ۱۳۶۳ ه ش.
۷۹.صدر المتألّهین، محمد بن ابراهیم الشیرازی، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الأربعه؛ چاپ سوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۹۸۱م.
۸۰._________________________________________، المبدأ و المعاد؛ تصحیح: سیدجلال الدین آشتیانی، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، ۱۳۵۴ش.
۸۱._________________________________________، تفسیر القرآن الکریم؛ تحقیق: محمد خواجوی، چاپ دوم، قم، بیدار، ۱۳۶۶ش.
۸۲.صدر، سید محمد، تاریخ الغیبه الصغری، ج۱، ص۶۴۱، چاپ دوم: انتشارات دارالتعاریف للمطبوعات، بیروت ۱۴۱۲قمری.
۸۳.صدوق، محمد بن علی بن بابویه القمی، الاعتقادات؛ (۳۰۵ - ۳۸۱ق)، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ دوم: ۱۴۱۴ق.
۸۴._______________________________________، الأمالی؛ ترجمه: آیت الله کمره ای، تهران، انتشارات کتابچی، چاپ ششم: ۱۳۷۶ش.
۸۵._______________________________________، التوحید؛ تصحیح: سید هاشم حسینی تهرانی، چاپ یکم، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۳۹۸ق/ ۱۳۵۷ش.
۸۶._______________________________________، الخصال؛ تصحیح: علی اکبر غفاری، چاپ یکم، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۳۶۲ش.
۸۷._______________________________________، الهدایه الکبری، تحقیق: مؤسسه الإمام الهادی (علیه السلام)، قم، مؤسسه الإمام الهادی (علیه السلام)، چاپ اول: رجب المرحب ۱۴۱۸ه.ق.
۸۸._______________________________________، علل الشرایع؛ چاپ یکم، قم، مکتبه الداوری، ۱۳۸۵ش/۱۹۶۶م.
۸۹._______________________________________، عیون اخبار الرضا (علیه السلام)؛ تصحیح: سیدمهدی حسینی لاجوردی، چاپ یکم، تهران، نشر جهان، ۱۳۷۸ق.
۹۰._______________________________________، کمال الدین و تمام النعمه؛ تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم: ۱۳۹۵ق.
۹۱._______________________________________، معانی الاخبار؛ تصحیح: علی اکبر غفاری، چاپ یکم، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، ۱۴۰۳ق.
۹۲._______________________________________، من لایحضره الفقیه؛ تصحیح: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، ۱۴۱۳ق.
۹۳.صفّار، محمد بن حسن بن فرّوخ القمی، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمّد (علیهم السلام)؛ تصحیح: میرزا محسن کوچه باغی تبریزی، چاپ دوم، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، ۱۴۰۴ق.
۹۴.صمدی، قنبرعلی، دیدار یار غائب/پژوهشی در جریان شناسی ارتباط با امام زمان (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت، قم، مؤسسه انتشاراتی امام عصر (عجّل الله فرجه)، چاپ اول:۱۳۹۰.
۹۵.طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن؛ چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۹۶.طبرسی، احمد بن علی بن ابی طالب، الاحتجاج علی اهل اللجاج؛ (م ۵۸۸ق)، تحقیق: السیدمحمدباقر الموسوی الخرسان، مشهد، نشر مرتضی، ۱۴۰۳ق.
۹۷.طبرسی، امین الاسلام فضل بن الحسن، إعلام الوریٰ بأعلام الهدیٰ؛ چاپ سوم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۹۰ق.
۹۸.طبری، محمد بن جریر بن رستم، المسترشد فی امامه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)؛ تحقیق: احمد محمودی، چاپ یکم، تهران، مؤسسه الثقافه الاسلامیه لکوشانبور، ۱۴۱۵ق.
۹۹.______________________________، دلائل الإمامه؛ تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیه مؤسسه البعثه، چاپ یکم، قم، بعثت، ۱۴۱۳ق.
۱۰۰.طوسی، محمد بن الحسن، الأمالی؛ تحقیق: مؤسسه البعثه، چاپ یکم، قم، دار الثقافه، ۱۴۱۴ق.
۱۰۱.__________________________، الرسائل العشر؛ تصحیح: واعظ زاده خراسانی، چاپ دوم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۴ق.
۱۰۲.__________________________، تهذیب الاحکام؛ تحقیق: سیدحسن موسوی خرسان، چاپ چهارم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۷ق.
۱۰۳.__________________________، کتاب الغیبه للحجه؛ محقق و مصحح: عبادالله تهرانی و علی احمد ناصح، چاپ یکم، قم، دار المعارف الاسلامیه، ۱۴۱۱ق.
۱۰۴.__________________________، مصباح المتهجد؛ تصحیح و تحقیق: علی اصغر مروارید - ابوذر بیدار، چاپ یکم، بیروت، مؤسسه فقه الشیعه، ۱۴۱۱ق.
۱۰۵.__________________________، النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم: ۱۴۰۰ ق.
۱۰۶.عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین؛ (م ۱۱۱۲ق)، تحقیق: سیدهاشم رسولی محلاتی، چاپ چهارم، قم، اسماعیلیان، ۱۴۱۵ق.
۱۰۷.عُرَیضی، ابوالحسن علی بن جعفر الصادق (علیه السلام)، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها؛ تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، چاپ یکم، مشهد، کنگره جهانی امام رضا (علیه السلام)، ۱۴۰۹ق.
۱۰۸.عفانه، حسام الدین بن موسی محمد بن عفانه، فتاوی حسام عفانه، هذا الکتاب هو أرشیف للفتاوی المطروحه علی موقع الشیخ، حتی ذو القعده ۱۴۳۱ ه- = فبرایر ۲۰۱۰ م.
۱۰۹.علامه جعفری، محمدتقی، فلسفه دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، ۱۳۷۵.
۱۱۰.علامه حلی، حسن بن یوسف بن المطهر، الألفین فی إمامه امیرالمؤمنین (علیه السلام)؛ (۶۴۸ - ۷۲۶ق)، چاپ دوم، قم، دار الهجره، ۱۴۰۹ق.
۱۱۱._________________________________________، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد؛ تصحیح: حسن حسن زاده آملی، چاپ هفتم، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۷ق.
۱۱۲._________________________________________، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، مقدمه و تحقیق: مهدی محقق، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، چاپ: اول: ۱۳۶۵ ش.
۱۱۳._________________________________________، قواعد الأحکام فی معرفه الحلال و الحرام، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ: اول: ۱۴۱۳ ه- ق.
۱۱۴._________________________________________، الباب الحادی عشر، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی، چاپ: اول: ۱۳۶۵ ش.
۱۱۵.علامه مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (علیهم السلام)؛ مصحح و محقق: جمعی از محققان، چاپ دوم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق.
۱۱۶.________________________________________، حق الیقین، ناشر: انتشارات اسلامیه، بی جا، بی تا.
۱۱۷.عیاشی، محمد بن مسعود بن عیاش السلّمی، تفسیر العیاشی؛ تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، چاپ یکم، تهران، المطبعه العلمیه، ۱۳۸۰ق.
۱۱۸.فاضل مقداد، إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، تحقیق سید مهدی رجائی، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی ره، سال چاپ: ۱۴۰۵ ق.
۱۱۹.____________، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، تحقیق: ضیاء الدین بصری، مجمع البحوث الإسلامیه، چاپ: اول: ۱۴۱۲ ق.
۱۲۰.فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی؛ تحقیق: محمد کاظم، چاپ یکم، تهران، مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد اسلامی، ۱۴۱۰ق.
۱۲۱.فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین؛ تحقیق: مهدی مخزومی - ابراهیم سامرائی، قم، هجرت، چاپ دوم: ۱۴۱۰ق.
۱۲۲.فیاض لاهیجی، عبدالرزاق، گوهر مراد؛ تهران، سایه، چاپ اول: ۱۳۸۳ش.
۱۲۳.فیض کاشانی، محمدمحسن، تفسیر الصافی؛ تحقیق: حسین اعلمی، چاپ دوم، تهران، صدر، ۱۴۱۵ق.
۱۲۴.______________، رسائل فیض کاشانی، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری، چاپ اول: ۱۳۸۷ش.
۱۲۵.فیومی، احمد بن محمد بن علی المقری، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی؛ قم، منشورات دار الرضی، چاپ اول، بی تا.
۱۲۶.قاضی نعمان، محمد، شرخ الاخبار فی فاضائل الأئمه الاطهار (علیه السلام) تحقیق: سیدمحمد حسینی جلالی، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، بی تا.
۱۲۷.قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن؛ چاپ ششم، تهران، دارالکتب الاسلامیه،۱۴۱۲ق/ ۱۳۷۱ش.
۱۲۸.قطب الدین الراوندی، سعید بن عبد الله، الخرائج و الجرائح؛ تحقیق: مؤسسه الامام المهدی/ سیدمحمدباقر موحد ابطحی، چاپ یکم، قم، مؤسسه امام مهدی(عجّل الله فرجه)، ۱۴۰۹ق.
۱۲۹._____________________________________، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه؛ تصحیح: سید عبداللطیف کوهکمری، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، ۱۳۶۴ش.
۱۳۰._____________________________________، قصص الانبیاء؛ تحقیق: غلامرضا عرفانیان یزدی، مشهد، مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول: ۱۴۰۹ق.
۱۳۱.قفاری، ناصر بن عبد الله بن علی، أصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه عرض و نقد، دار النشر: بی جا، چاپ اول، ۱۴۱۴ ه- ق.
۱۳۲.قمی مشهدی، محمد بن محد رضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ تحقیق: حسین درگاهی، چاپ یکم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، ۱۳۶۸ش.
۱۳۳.قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ترجمه: موسوی دامغانی، تهران، نشر فیض کاشانی، ۱۳۷۶ ش.
۱۳۴.قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم، تفسیر علی بن ابراهیم القمی؛ محقق و مصحح: طیب موسوی جزائری، چاپ سوم، قم، دار الکتاب، ۱۴۰۴ق.
۱۳۵.کدیور، محسن؛ نظریه های دولت در فقه شیعه، تهران نی، چ پنجم، ۱۳۸۰.
۱۳۶.کشّی، محمد بن عمر بن عبدالعزیز، اختیار معرفه الرجال (رجال الکشّی)؛ (قرن ۴هجری)، تألیف: محمد بن الحسن الطوسی، شیخ الطائفه (۳۸۵ - ۴۶۰ق)، تحقیق: حسن مصطفوی، چاپ یکم، مشهد، دانشگاه مشهد، ۱۴۰۹ق.
۱۳۷.کفعمی، ابراهیم بن علی العاملی، البلد الامین و الدرع الحصین؛ چاپ یکم، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۸ق.
۱۳۸._______________________________، مصباح الکفعمی أو جُنه الأمان الواقیه و جَنه الإیمان الباقیه؛ قم، دار الرضی (زاهدی)، چاپ دوم: ۱۴۰۵ق.
۱۳۹.کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی؛ تحقیق و تحصیح: علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ چهارم: ۱۴۰۷ق.
۱۴۰.مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول فی شرح اخبار آل الرسول (علیهم السلام)تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، چاپ دوم، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ۱۴۰۴ق.
۱۴۱.___________________، زاد المعاد- مفتاح الجنان، محقق و مصحح: علاءالدین اعلمی، بیروت، موسسه الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول: ۱۴۲۳ ق.
۱۴۲.محقق حلّی، نجم الدین جعفر بن حسن، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، مصحح: عبد الحسین محمد علی بقال، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ: دوم: ۱۴۰۸ ه ق.
۱۴۳.مصباح یزدی، محمّد تقی، آموزش عقاید، (سه جلد)، شرکت چاپ و نشر بین الملل وابسته به انتشارات امیر کبیر، ۱۳۷۷.
۱۴۴.مصباح، مجتبی، بنیادی ترین اندیشه ها، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، قم، زلال کوثر، نوبت چاپ سوم، تایستان ۱۳۹۲.
۱۴۵.مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ چاپ یکم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۴۰۲ق/ ۱۳۶۰ش.
۱۴۶.معرفت، محمد هادی، فصلنامه حکومت اسلامی، دبیرخانه مجلس خبران رهبری، قم، سال پنجم, شماره ۱۵.
۱۴۷.معین، محمد؛ فرهنگ فارسی، تهران، چاپ خانه سپهر، چاپ هشتم:۱۳۷۱.
۱۴۸.مفید، الافصاح فی امامه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب، نجف اشرف، الحیدریه، چاپ دوم؛ ۱۹۵۰.
۱۴۹.مفید، الفصول العشره، ۴۱۳ الشیخ فارس الحسون الثانیه ۱۴۱۴ - ۱۹۹۳ م دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان
۱۵۰._____، أوائل المقالات، ۴۱۳ الشیخ إبراهیم الأنصاری، بیروت، دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، الثانیه ۱۴۱۴ - ۱۹۹۳ م.
۱۵۱.مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ الشیخ المفید (۳۳۶ - ۴۱۳ق)، تحقیق: مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، چاپ یکم، قم، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق.
۱۵۲._________________________________، الأمالی؛ تحقیق: الحسین استاد ولی، علی اکبر غفاری، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ یکم: ۱۴۱۳ق.
۱۵۳._________________________________، المقنعه، قم، کنگره جهانی هزاره شیخ مفید (رحمه الله)، چاپ: اول: ۱۴۱۳ ه ق.
۱۵۴._______________________________، النکت الاعتقادیه؛ تحقیق: رضا مختاری، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ یکم، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۲م.
۱۵۵._______________________________، رسائل فی الغیبه، ۴۱۳ علاء آل جعفر الثانیه ۱۴۱۴ - ۱۹۹۳ م دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت - لبنان
۱۵۶.مفید، نمان، الإفصاح؛ ۴۱۳ مؤسسه البعثه، بیروت، لبنان، دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع - الثانیه ۱۴۱۴ - ۱۹۹۳ م.
۱۵۷.مقدس اردبیلی، الحاشیه علی إلهیات الشرح الجدید للتجرید، تحقیق احمد عابدی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ: دوم: ۱۴۱۹ ق.
۱۵۸.مولی صالح مازندرانی، محمد، شرح اصول الکافی لمولی صالح المازندرانی؛ تعلیق: ابوالحسن شعرانی، تصحیح: علی اکبر غفاری، چاپ یکم، بیروت، دار الکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ق.
۱۵۹.نادری، محمد مهدی؛ نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، قم، مؤسسه امام خمینی، چاپ دوم، ۱۳۷۹.
۱۶۰.نجفی، السید بهاء الدین، منتخب الأنوار المضیئه، قم، مؤسسه الإمام الهادی (علیه السلام)، چاپ اول ذی القعده ۱۴۲۰- ۱۳۷۸ ش.
۱۶۱.نجفی، صاحب الجواهر، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، محقق/مصحح: عباس قوچانی- علی آخوندی، بیروت- لبنان، دار إحیاء التراث العربی، چاپ: هفتم، بی تا.
۱۶۲.نراقی، ملا مهدی، أنیس الموحدین، مقدمه از آیت الله حسن زاده و تصحیح و تعلیق ازشهید آیت الله قاضی، تهران، انتشارات الزهراء، چاپ: دوم: ۱۳۶۹ ش
۱۶۳.نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه؛ محقق و مصحح: علی اکبر غفاری، چاپ یکم، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۹۷ق.
۱۶۴.نوری، میرزا حسین طبرسی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ قم، مؤسسه آل البیت چاپ یکم، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۷م.
۱۶۵.__________________________، نجم الثاقب، قم، انتشارات مسجد جمکران، چاپ چهارم: ۱۳۸۰ ش.
پاورقی:
-----------------
(۱) شیخ طوسی، الأمالی، ص۲۱.
(۲) عمید، محمد، فرهنگ فارسی، ج۱، ص۳۴۷.
(۳) لسان العرب، ج۱، صص۲۱۳ و ۲۱۴.
(۴) ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص۸۷.
(۵) مانند: ﴿قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ سوره بقره، آیه ۱۲۴؛ ﴿یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ سوره اسراء، آیه ۷۱؛ ﴿وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إَمَامًا وَرَحْمَهً﴾ سوره هود، آیه ۱۷؛ ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا﴾ سوره فرقان، آیه ۷۴؛ ﴿وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَی إِمَامًا وَرَحْمَهً﴾ سوره احقاف، آیه ۱۲. (البته در دو جای دیگر قرآن نیز کلمه «امام» و «اماما» به صورت مفرد در غیر معنای مقتدا و پیشوایی به کار رفته است مانند: ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِینٍ﴾ سوره حجر، آیه ۷۹؛ ﴿وَکُلَّ شَیءٍ أحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ﴾ سوره یس، آیه ۱۲؛ که در آیه نخست «امام» به معنای طریق و راه است و آیه دوم به معنای لوح محفوظ می باشد.
(۶) مانند: ﴿فَقَاتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْر﴾؛ سوره توبه، آیه ۱۲؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ سوره انبیاء، آیه ۷۳؛ ﴿وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ﴾ سوره قصص، آیه۵؛ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ سوره قصص آیه ۴۱ و ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّهً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ سوره سجده، آیه ۲۴.
(۷) المواقف، ص۳۴۵.
(۸) شیخ مفید: «الإمام هو الإنسان الذی له رئاسه عامه فی أمور الدین و الدنیا نیابه عن النبی (صلی الله علیه و آله و سلّم)؛ امام انسانی است که در امور دین و دنیایی مردم به نیابت و جانشینی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) ریاستی فراگیر دارد»؛ (النکت الاعتقادیه، ص۳۹).
(۹) سید مرتضی: «الإمامه رئاسه عامه فی الدین بالأصاله لا بالنیابه عمن هو فی دار التکلیف؛ امامت، ریاست فراگیر دینی بالاصاله نه نیابتی، برای کسی [امام] است که در دار تکلیف قرار دارد [یعنی بالفعل امام است]»؛ (رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۶۴).
(۱۰) علامه حلی: «الإمامه رئاسه عامّه فی أمور الدّنیا و الدّین لشخص من الأشخاص نیابه عن النّبی (صلی الله علیه و آله و سلّم)؛ امامت، ریاست فراگیر در جمیع شئون دین و دنیای مردم برای شخص معین به نیابت و جانشینی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) است»؛ (الباب الحادی عشر، ص۱۰).
(۱۱) خواجه نصیر الدین طوسی در تعریف امامت علاوه بر ریاست عام امام بر کلیه امور دینی و دنیایی مردم، بر قید بالاصاله بودن ریاست امام، تأکید کرده و آن را کامل ترین تعریف بر شمرده است: «الامام هو الانسان الّذی له الرئاسه العامّه فی الدین و الدنیا بالأصاله فی دار التکلیف، و هذا الحدّ أتمّ ممّا ذکر فی بعض الکتب؛ امام، انسانی است که در شرایط امامت، اصالتاً ریاست عام امت را برعهده دارد و این تعریف، کامل از آن چیزی است که در برخی کتب بیان شده است»؛ (رسائل خواجه نصیرالدین طوسی، ص۴۲۶).
(۱۲) مرحوم علامه حلی در کتاب «الفین» در تعریف امام می نویسد: «الإمام هو الإنسان الذی له الرئاسه العامه فی أمور الدین و الدنیا بالأصاله فی دار التکلیف؛ امام انسانی است که رأساً و بالاصاله بر همه امور دینی و دنیایی ریاست عام دارد تا مادامی که در دار تکلیف است»؛ (الألفین، ج۱، ص۴۵).
(۱۳) محقق حلی(محقق اول) امامت را چنین تعریف می کند: «الإمامه رئاسه عامّه لشخص من الأشخاص فی الدین و الدنیا بحقّ الاصاله؛ امامت، ریاست عام در امور دین و دنیا برای شخص خاص از روی اصالت است»؛ (المسلک فی أصول الدین و الرساله الماتعیه، ص۳۰۶). در جای دیگر همین کتاب آمده است «الإمامه رئاسه عامّه لشخص من الأشخاص بحق الأصل لا نیابه عن غیر هو فی دار التکلیف؛ امامت ریات عام برای شخص امام است به عنوان حق اصلی نه نیابت از کسی دیگری که در دار تکلیف است»؛ (همان، ص۱۸۷).
(۱۴) ابن میثم بحرانی، در تعریف ماهیت امام می نویسد: «هو انسان له الامامه و هی رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا بالاصاله؛ او (امام) انسانی است دارای مقام امامت و امامت عبارت است از ریاست فراگیر و اصیل امام بر امور دینی و دنیایی»؛ (قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴).
(۱۵) ابن میثم بحرانی، همان، ص۱۷۴.
(۱۶) شیخ طوسی: «الإمامه رئاسه عامه لشخص من الأشخاص فی أمور الدین و الدنیا؛ امامت ریاست عام دینی و دنیایی برای فرد خاص است»؛ (الرسائل العشر، ص۱۰۳).
(۱۷) فاضل مقداد، امامت را عیناً مانند شیخ طوسی تعریف کرده است. ر.ک: إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۳۲۵.
(۱۸) تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴.
(۱۹) سوره انعام، آیه ۱۲۴ (خداوند آگاه است که رسالت دینش را در کجا قرار دهد).
(۲۰) اصطلاح «لدنّی» از آیاتی مانند: ﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ (سوره نمل، آیه ۶)؛ ﴿کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ﴾، (سوره هود، آیه ۱) اخذ شده است.
(۲۱) سعدالدین تفتازانی، در بیان عرفی و انتخابی بودن امر امامت، می نویسد: «الإمامه تثبت عند أکثر الفرق باختیار أهل الحل و العقد و إن قلوا»؛ (شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۲). میر سید شریف نیز در این زمینه می نویسد: «لیست من أصول الدیانات و العقائد خلافا للشیعه بل هی عندنا من الفروع المتعلقه بافعال المکلفین اذ نصب الامام عندنا واجب علی الامه سمعا»؛ (شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴).
(۲۲) الکافی، همان.
(۲۳) ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص۲۶۸.
(۲۴) «الحَیاهُ: نقیض الموت»؛ (لسان العرب، ج۱۴، ص۲۱۱).
(۲۵) مانند: ﴿وَ هُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ﴾،سوره حج، آیه ۶۶؛﴿کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾،سوره بقره، آیه ۲۸.
(۲۶) مانند: ﴿وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْء حَیٍّ﴾،سوره أنبیاء، آیه۳۰.
(۲۷) مانند: ﴿إِنَّ اللهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَی یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ﴾،سوره انعام، آیه۹۵.
(۲۸) مانند: ﴿اللهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لاَ نَوْمٌ﴾، سوره بقره، آیه ۲۵۵؛﴿اللهُ لاَ إِلٰهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ﴾، سوره آل عمران، آیه۲؛﴿وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ﴾، سوره طه، آیه ۱۱۱.
(۲۹) مفردات الفاظ القرآن، ص۲۶۹.
(۳۰) «اَلْغَیبُ، مَصْدَرُ غَابَتِ الشّمْسُ اذا اِسْتَتَرَتْ عَنِ العَین»؛(المفردات راغب، ص۶۱۶).
(۳۱) «یدلُّ علی تستر الشِّیء عن العیون»؛(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۲۸۹).
(۳۲) «ظَهَرَ الشّیء اِذَا انْکَشَفَتْ. ظَهَرَ الشَّیء یظْهَرُ ظُهُوراً بَرَزَ بَعْدَ الْخَفَاء»؛ (مصباح المنیر، ص۳۸۷).
(۳۳) ر.ک: الإختصاص، ص۲۶۹.
(۳۴) ر.ک:طوسی، الغیبه، ص۱۰۹.
(۳۵) قرب الإسناد (ط – الحدیثه)، ص۳۵۱.
(۳۶) الإختصاص، ص۲۶۹.
(۳۷) همان، ص۲۶۸.
(۳۸) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) در این باره فرمود: «ثُمَّ یغِیبُ عَنْهُمْ إِمَامُهُمْ مَا شَاءَ اللهُ وَ یکُونُ لَهُ غَیبَتَانِ أَحَدُهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْأُخْرَی؛ سپس ناپدید می شود از پیش آنان امامشان تا زمانی که خدا خواهد. برای او دو غیبتی است که یکی بلند مدت تر از دیگری است»؛(کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۱۵۰).
(۳۹) در برخی روایات چنین آمده است: «لَهُ غَیبَتَانِ أُخْرَاهُمَا أَطْوَلُ مِنَ الْأُولَی فَالْأُولَی یعْرَفُ فِیهَا خَبَرُهُ وَ الْأُخْرَی لَا یعْرَفُ فِیهَا خَبَرُه؛ برای او دو غیبت است که دومی آن دو، درازا تر از نخستین آن است، در اولی از او(امام) خبری می رسد، اما در دومی از او خبری در دست نیست(کنایه از قطع ارتباط)»؛(طوسی، الغیبه، ص۱۰۹).
(۴۰) تحف العقول، ص۱۷۰.
(۴۱) آل عمران: ۱۶۹-۱۷۰
(۴۲) در زیارت امیر مؤمنان (علیه السلام) خطاب به آن حضرت چنین می خوانیم: «أَتَیتُکَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَارِفاً بِحَقِّک... عَارِفاً عَالِماً إِنَّکَ تَسْمَعُ کَلَامِی وَ تَرُدُّ سَلَامِی لِقَوْلِهِ تَعَالَی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُون»؛ (بحارالأنوار، ج۹۷، ص۲۹۴- ۲۹۵).
(۴۳) فاضل مقداد، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۴۰ – ۴۱.
(۴۴) علامه مجلسی، حق الیقین، ص۲۶.
(۴۵) شبر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفه أصول الدین، ص۱۸۳-۱۸۴.
(۴۶) امینی، ابراهیم، دادگستر جهان، ص۷۸.
(۴۷) سوره توبه: ۱۲۸.
(۴۸) از جمله می توان به آثار: شیخ صدوق در «الهدایه»، ص۲۷؛ شیخ مفید در «اوائل المقالات»، ص۷؛ سید مرتضی در «رسائل شریف المرتضی»، ج۱، ص۱۶۵؛ شیخ الطائفه طوسی در «تهذیب الاحکام»، ج۱، ص۳۳۵؛ ابی الصلاح حلبی در تقریب المعارف، ص۱۷۰؛ علامه حلی و فاضل مقداد در «الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۱۸۱؛ مقدس اردبیلی در «الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید»، ص۱۷۸؛ قاضی سید نور الله شوشتری در «احقاق الحق»، ج۲، ص۳۰۵؛ ملاصالح مازندرانی در «شرح اصول کافی»، ج۲، ص۱۵؛ عبدالرزاق لاهیجی در «گوهر مراد»، ص۴۶۷؛ یوسف بحرانی در «الحدائق الناظره»، ج۵، ص۱۷۵؛ ملا محمد مهدی نراقی در «انیس الموحدین»، ص۱۳۷ و... اشاره نمود.
(۴۹) شیخ مفید، أوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ص۳۹.
(۵۰) قرآن کریم در دو جا درباره انسان از خلافت و جانشین خدا در زمین سخن گفته است: سوره بقره، آیه۳۰ و دیگری در سوره ص، آیه ۲۶.
(۵۱) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است که نخستین مخلوق در عالم خلقت نور وجود مقدسش بوده است، این مطلب دو گونه نقل شده است «أَوَلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُورِی»؛ (رجال کشی، ج۱، ص۲۳۲) و «أَوَلُ مَا خَلَقَ اللهُ رُوحِی»؛ (بحار الانوار، ج۵۴، ص۳۰۶).
(۵۲) ر.ک: سید مرتضی، الشافی فی الإمامه، ج۱، ص۴۷؛ شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۷۰؛ ابی الصلاح الحلبی، تقریب المعارف، ص۱۷۰؛ خواجه نصیر الدین طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۲۲۱؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵؛ سید محسن خرازی، بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج۲، ص۲۴.
(۵۳) ر.ک: قاموس قران، ج۶، ص۱۹۰.
(۵۴) ر.ک: لسان العرب، ج۹، ص۳۱۶.
(۵۵) شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۵.
(۵۶) سید مرتضی، الذخیره فی علم الکلام، ص۱۸۶.
(۵۷) خرازی، سید محسن، بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج۲، ص۲۵.
(۵۸) شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۷۰.
(۵۹) محقق طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۲۰۴.
(۶۰) علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیقات آیت الله حسن زاده آملی، ص۳۲۵.
(۶۱) انعام: ۱۸.
(۶۲) سوره نساء، آیه ۱۲۶.
(۶۳) سوره هود، آیه ۱۰۷.
(۶۴) سوره انبیاء، آیه ۲۳.
(۶۵) شیخ طوسی، تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۴۰۷.
(۶۶) محقق طوسی، تجرید الاعتقاد، ص۲۲۱.
(۶۷) فاضل مقداد، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۴۰.
(۶۸) همان، ص۴۱.
(۶۹) همان، ص۱۸۱.
(۷۰) ابن میثم بحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵.
(۷۱) شبر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفه أصول الدین، ص۱۸۴.
(۷۲) استرآبادی،محمد جعفر، البراهین القاطعه فی شرح تجرید العقائد الساطعه، ج۳، ص۲۱۵.
(۷۳) خرازی،سید محسن، بدایه المعارف الإلهیه فی شرح عقائد الإمامیه، ج۲، ص۲۵.
(۷۴) فاضل مقداد، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۹۶). مشابه این سخن را مرحوم ابی الصلاح حلبی نیر در تبیین عقلی ضرورت وجود امام مهدی (عجّل الله فرجه) بیان کرده است (ر.ک: تقریب المعارف، ص۴۱۵).
(۷۵) کتاب العین، ج۷، ص۶۵؛ مفردات الفاظ القرآن، ص۴۸۴.
(۷۶) المصباح المنیر، ج۲، ص۴۸۵.
(۷۷) سوره مائده، آیه ۸۳.
(۷۸) الکافی، ج۸، ص۲۸۱.
(۷۹) فیض کاشانی، رسائل فیض کاشانی، ج۱، رساله۷، ص۱۳.
(۸۰) «یا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیهِ...؛ ای آنکه بخشش و فضلت، همیشه بر مخلوقات جاری است...»؛ (المصباح الکفعمی، ص۶۴۷).
(۸۱) سوره اعراف: ۵۴.
(۸۲) حکیمی، محمد رضا، خورشید مغرب، ص۱۸۰ (با اندک تلخیص و تغییر).
(۸۳) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۵؛ الکافی، ج۱، ص۴۴۲.
(۸۴) نعمانی، الغیبه، ص۹۳.
(۸۵) کامل الزیارات، ص۱۹۹.
(۸۶) مجلسی، محمد باقر، زاد المعاد- مفتاح الجنان، ص۴۲۳.
(۸۷) سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
(۸۸) حکیمی، محمد رضا، خورشید مغرب، ص۱۸۱.
(۸۹) من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۴.
(۹۰) امام صادق (علیه السلام) پس از سخنان هشام در تأیید کلام وی فرمود: «هَذَا وَ اللهِ مَکْتُوبٌ فِی صُحُفِ إِبْراهِیمَ وَ مُوسی (علیهما السلام)؛ به خدا سوگند این سخن در صحف ابراهیم و موسی (علیهما السلام) ثبت شده است»؛ (الکافی، ج۱، ص۱۷۰).
(۹۱) سوره سجده، آیه۷؛ سوره نمل، آیه ۸۸.
(۹۲) سوره انسان، آیه ۳؛ سوره کهف، آیه ۲۹.
(۹۳) سوره احزاب، آیه ۷۱.
(۹۴) سوره دخان، آیه۳۸.
(۹۵) سوره مؤمنون، آیه ۱۱۵.
(۹۶) سوره آل عمران، آیه۱۹۱.
(۹۷) سوره انعام، آیه۷۳؛ سوره دخان، آیه۳۹.
(۹۸) سوره بقره، آیه ۲۹.
(۹۹) سوره لقمان، آیه ۲۹؛ سوره جاثیه، آیه ۱۳؛ سوره نحل، آیه ۱۲.
(۱۰۰) سوره زمر، آیات۲ و ۳؛ سوره زمر، آیات ۱۱ و ۱۲.
(۱۰۱) سوره بقره، آیه۲۱؛ سوره نساء، آیه ۳۶.
(۱۰۲) سوره نور، آیه ۵۵.
(۱۰۳) سوره انعام، آیه ۱۶۲.
(۱۰۴) در سه جای قرآن از عبودیت به صراط مستقیم تعبیر شده است: سوره آل عمران، آیه۵۱؛سوره مریم، آیه ۳۶؛سوره زخرف، آیه ۶۳.
(۱۰۵) سوره واقعه، آیات۱۰ و۱۱.
(۱۰۶) ر.ک: تفسیر القرآن الکریم (ملا صدرا)، ج۴، ص۳۸ و ج۶، ص۱۵۵؛ تفسیر روح البیان، ج۱، ص۱۱۴- ۲۶۹؛ روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۴، ص۲۵؛ تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم، ج۳، ص۱۱۰.
(۱۰۷) بحار الأنوار، ج۸۴، ص۳۴۴.
(۱۰۸) تفسیر القرآن الکریم (ملا صدرا)، ج۴، ص۳۸.
(۱۰۹) علل الشرایع، ج۱، ص۹.
(۱۱۰) الکافی، ج۱، ص۱۹۳.
(۱۱۱) الکافی، ج۱، ص۱۸۷.
(۱۱۲) سوره بقره، آیه ۳۰.
(۱۱۳) سوره انعام، آیه ۱۶۵.
(۱۱۴) بحار الانوار، ج۵۴، ص۱۹۹
(۱۱۵) کفایه الأثر فی النص علی الأئمه الإثنی عشر، ص۷۲.
(۱۱۶) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۵.
(۱۱۷) «عَبدِی خَلَقتُ الأشیاءَ لأجلِکَ وَ خَلَقتُکَ لِأجلِی»؛(ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج۱، ص۵۵۸).
(۱۱۸) سوره ملک، آیه۲.
(۱۱۹) سوره آل عمران، آیه ۱۵۴.
(۱۲۰) سوره عنکبوت، آیات ۲و۳؛ سوره آل عمران، آیه۱۷۹.
(۱۲۱) سوره محمد، آیه۳۱.
(۱۲۲) سوره آل عمران، آیه ۱۸۶؛ سوره اعراف، آیه ۱۶۸؛ سوره بقره، آیه۱۵۵.
(۱۲۳) سوره فجر،آیات ۱۵ و ۱۶؛ سوره احزاب، آیه۱۱.
(۱۲۴) «أَنَّ دَاوُدَ (علیه السلام) قَالَ: یا رَبِّ لِمَا ذَا خَلَقْتَ الْخَلْقَ؟ فَقَالَ تَعَالَی لِمَا هُمْ عَلَیه»؛ (عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۱۷).
(۱۲۵) دعای کمیل: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیء»؛ (مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج۲، ص۸۴۴).
(۱۲۶) علل الشرایع، ج۱، ص۱۳.
(۱۲۷) مصباح الشریعه، ص۸۸.
(۱۲۸) چنان که امام هادی (علیه السلام) در توصیف امامان اهل بیت (علیهم السلام) فرمود: «وَ الْبَابُ الْمُبْتَلَی بِهِ النَّاسُ مَنْ أَتَاکُمْ نَجَا وَ مَنْ لَمْ یأْتِکُمْ هَلَک؛ شمایید آن درگاهی که مردم به واسطه آن آزموده می شوند، هر کس سوی شما آیند، اهل نجاتند و هرکه به سوی شما نیایند هلاک می شوند»؛ (من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۰-۶۱۷).
(۱۲۹) بحار الانوار، ج۲۸، ص۶۹.
(۱۳۰) مناقب آل أبی طالب لابن شهرآشوب، ج۳، ص۲۰۳.
(۱۳۱) نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص۴۴۶، نامه ۵.
(۱۳۲) الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۶۲۴. مشابه این حدیث، از امام صادق (علیه السلام) نیز نقل شده است که فرمود: «إِنَّ أَمْرَنَا هَذَا لَا یعْرِفُهُ وَ لَا یقِرَّ بِهِ إِلَّا ثَلَاثَهٌ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِی مُصْطَفًی أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ»؛ (بصائر الدرجات، ج۱، ص۲۷).
(۱۳۳) نعمانی، الغیبه، ص۲۰۴.
(۱۳۴) الکافی، ج۱، ص۳۷۰.
(۱۳۵) همان، ج۸، ص۲۲۸.
(۱۳۶) کتاب العین، ج۸، ص۷۳؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۳۲۳.
(۱۳۷) المفردات فی غریب القرآن، ص۳۲۳.
(۱۳۸) المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۳۰.
(۱۳۹) علامه جعفری، محمد تقی، فلسفه دین، صص ۲۸-۱۶.
(۱۴۰) جوادی آملی، شریعت در آیینه معرفت، ص۹۳.
(۱۴۱) سوره آل عمران، آیه ۱۹.
(۱۴۲) «أن الدین لا یزال یستکمل حتی یستوعب قوانینه جهات الاحتیاج فی الحیاه، فإذا استوعبها ختم ختماً فلا دین بعده»؛ (المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۳۰).
(۱۴۳) سوره مائده، آیه۴۸.
(۱۴۴) سوره مائده، آیه۴۸.
(۱۴۵) سوره احزاب، آیه ۴۰.
(۱۴۶) سوره نحل، آیه ۹۷.
(۱۴۷) سوره مائده، آیه ۳.
(۱۴۸) سوره احزاب، آیه ۴۰.
(۱۴۹) علامه مجلسی، حق الیقین، ص۳۶.
(۱۵۰) سوره نحل، آیه ۴۴ و ۶۴.
(۱۵۱) مصباح یزدی، محمّد تقی، آموزش عقاید، ص۳۰۴- ۳۰۵.
(۱۵۲) الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۴۶.
(۱۵۳) الکافی، ج۱، ص۲۴۹.
(۱۵۴) الکافی، ج، ص۲۵۳.
(۱۵۵) سوره اسراء، آیه۷۱.
(۱۵۶) المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۷۳.
(۱۵۷) صحیفه الإمام الرضا (علیه السلام)، ص۴۹.
(۱۵۸) الکافی، ج۱، ص۲۱۵.
(۱۵۹) الامالی للصدوق، ص۱۵۳.
(۱۶۰) تفسیر عیاشی، ج۲، ص۲۰۴. در برخی منابع روایی، روایت این گونه نقل شده است که امام باقر (علیه السلام) فرمود: «رَسُولُ اللهِ الْمُنْذِرُ وَ لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یهْدِیهِمْ إِلَی مَا جَاءَ بِهِ نَبِی اللهِ ثُمَّ الْهُدَاهُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِی ثُمَّ الْأَوْصِیاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ»؛ (الکافی، ج۱، ص۱۹۱).
(۱۶۱) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۷۸.
(۱۶۲) الکافی، ج۱، ص۲۰۶.
(۱۶۳) بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۱.
(۱۶۴) تفسیر القمی، ج۲، ص۲۰۹.
(۱۶۵) الکافی، ج۱، ص۲۴۹.
(۱۶۶) الکافی، ج۱، ص۳۴۰؛ ص۱۷۶؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۵۱. در برخی منابع، قسمت آخر این روایت بدین صورت نقل شده است: «إِذَا فَقَدْتُمْ إِمَامَکُمْ فَلَمْ تَرَوْهُ، فَمَا ذَا تَصْنَعُونَ؟»؛ (طوسی، الغیبه، ص۱۶۰).
(۱۶۷) الامامه و التبصره، ص۱۱۵.
(۱۶۸) تفسیر القمی، ج۲، ص۳۷۹.
(۱۶۹) تفسیر فرات الکوفی، ص۲۸۸.
(۱۷۰) «فِی مَعْنَی قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنِی لا یشْرِکُونَ بِی شَیئاً﴾ قَالَ: نَزَلَتْ فِی الْقَائِمِ وَ أَصْحَابِهِ»؛ (نعمانی، الغیبه، ص۲۴۰).
(۱۷۱) تفسیر فرات الکوفی، ص۶۶۷. در روایت دیگر زید بن سلام جُعفی گوید: «دَخَلْتُ عَلَی أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) فَقُلْتُ: أَصْلَحَکَ اللهُ إِنَّ خَیثَمَهَ الْجُعْفِی حَدَّثَنِی عَنْکَ أَنَّهُ سَأَلَکَ عَنْ قَوْلِ اللهِ ﴿وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ وَ أَنَّکَ حَدَّثْتَهُ أَنَّکُمُ الْأَئِمَّهُ وَ أَنَّکُمُ الْوَارِثینَ؟ قَالَ: صَدَقَ وَ اللهِ خَیثَمَهُ لَهَکَذَا حَدَّثْتُه»؛ عرض کردم آقا خیثمه جعفی از شما بمن نقل کرد که از شما درباره آیه: ﴿وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ﴾ سؤال کرده است و شما به اوگفته اید که مراد از «ائمه» و «وارثین» شما اهل بیت هستید؟ حضرت فرمود: به خدا سوگند که خیثمه راست گفته، دقیقا همین طور به او گفته ام. (تفسیر فرات الکوفی، ص۳۱۵).
(۱۷۲) تفسیر نور الثقلین، ج۴، ص۱۱۰.
(۱۷۳) طوسی، الغیبه، ص۱۸۴.
(۱۷۴) البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۲۵۴.
(۱۷۵) نهج البلاغه، للصبحی صالح، ص۵۰۶.
(۱۷۶) تأویل الآیات الظاهره فی فضائل العتره الطاهره، ص۳۲۶.
(۱۷۷) همان، ص۳۲۷.
(۱۷۸) تفسیر القمی، ج۲، ص۱۲۹.
(۱۷۹) مرحوم سید هاشم بحرانی در «کتاب المحجه فی ما نزل فی القائم الحجه (عجّل الله فرجه)» بیش از ۱۲۰ آیه را که در روایات به امام عصر (عجّل الله فرجه) تأویل شده است، جمع آوری کرده است. این کتاب توسط مهدی حائری قزوینی ترجمه و با عنوان «سیمای حضرت مهدی (علیه السلام) در قرآن» منتشر شده است.
(۱۸۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۱۰.
(۱۸۱) دلائل الإمامه، ص۴۳۶.
(۱۸۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۰۱.
(۱۸۳) الکافی، ج۱، ص۱۷۹.
(۱۸۴) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۸۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۳۹۱.
(۱۸۵) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۰۲؛ تفسیر کنز الدقائق، ج۷، ص۱۸۹.
(۱۸۶) بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۸۹؛ عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، ج۱، ص۲۷۲.
(۱۸۷) اصول کافی، ج۱، ص۳۷۲.
(۱۸۸) نعمانی، الغیبه، ص۱۲۸.
(۱۸۹) قرب الإسناد، ص۳۵۱.
(۱۹۰) الإختصاص، ص۲۶۹.
(۱۹۱) همان، ص۲۶۸.
(۱۹۲) الکافی، ج۱، ص۱۸۰.
(۱۹۳) کمال الدین، ج۲، ص۴۰۹.
(۱۹۴) «اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ، اَللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی»؛ (نعمانی، الغیبه، ص۱۶۶).
(۱۹۵) الکافی، ج۱، ص۳۷۱.
(۱۹۶) اعتقادات الإمامیه، ص۱۰۴.
(۱۹۷) الکافی، ج۱، ص۳۷۳ و ج۲، ص۲۵۵.
(۱۹۸) کامل الزیارات، ص۳۳۶.
(۱۹۹) سوره نساء، آیات ۱۵۰- ۱۵۱.
(۲۰۰) الأمالی، شیخ مفید، ص۸۴.
(۲۰۱) بحار الانوار، ج۲، ص۲۵۰.
(۲۰۲) الإمامه و التبصره من الحیره، ص۹۰.
(۲۰۳) ﴿اَلنَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِم﴾؛ (سوره احزاب، آیه۶) این آیه با توجه به یگانگی ولایت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) و امام (علیه السلام)، درباره ائمه (علیهم السلام) نیز جاری است.
(۲۰۴) سوره نساء، آیه۵۹.
(۲۰۵) الکافی، ج۱، ص۲۰۱.
(۲۰۶) سوره احزاب، آیه ۳۳.
(۲۰۷) سوره احزاب، آیه ۲۱.
(۲۰۸) امام باقر (علیه السلام) فرمود: «لَا یعْذَرُ النَّاسُ حَتَّی یعْرِفُوا إِمَامَهُمْ؛ هیچ کس از شناخت امام و حجّت عصر، معذور نمی باشد»؛ (الکافی، ج۱، ص۳۷۲).
(۲۰۹) الإحتجاج، ج۲، ص۳۱۷.
(۲۱۰) الکافی، ج۱، ص۱۴۴.
(۲۱۱) سوره اسراء، آیه ۱۱۰.
(۲۱۲) الارشاد، ج۱، ص۲۸۷؛ علل الشرایع، ج۱، ص۱۵۰.
(۲۱۳) بصائر الدرجات، ج۱، ص۶۵.
(۲۱۴) التوحید، صدوق، ص۱۴۹.
(۲۱۵) همان، صدوق، ص۱۵۱.
(۲۱۶) التوحید، صدوق، ص۱۴۹.
(۲۱۷) خطبه البیان اگر چه اعتبار سندش محرز نیست، ولی مضامین آن بی اشکال بوده و با سایر روایات قابل توجیه است.
(۲۱۸) بحار الأنوار، ج۲۶، ص۵.
(۲۱۹) ﴿النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِم﴾؛ (أحزاب: ۶).
(۲۲۰) ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ﴾؛ (نساء: ۵۹). در این آیه شریفه، همگونی و یگانگی اطاعت از امام معصوم (علیه السلام) با اطاعت از خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)، دلیل روشن بر ولایت مطلق امامان معصوم (علیهم السلام) و وجوب پیروی از ایشان است، زیرا ولایت پذیری و اطاعت از امام (علیه السلام) به ولایت و اطاعت از حضرت حق، باز می گردد.
(۲۲۱) التوحید، صدوق، ص۲۵.
(۲۲۲) التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری (علیه السلام)، ص۵۹۳.
(۲۲۳) الامالی، مفید، ص۱۴۲.
(۲۲۴) جناب صدر المتألهین درباره ضرورت وسائط در تصرفات تکوینی عالم حدوث می نویسد: «و کان مباشره هذا الامر من الذّات القدیمه بغیر واسطه بعیداً جداً لبُعد المناسبه بین عزّه القِدم و ذلّهِ الحدوث، حکم الحکیمُ سبحانه بتخلیف نائبٍ ینوبُ عنه فی التصرّف والولایه والحفظ والرعایه»؛ یعنی چون پرداختن بی واسطه به این امور، از ذات قدیم بسیار بعید بود؛ زیرا میان عزّت قدیم و ذلّت حادث، هیچ گونه تناسبی نیست. بنابراین، خدای حکیم وجود جانشینی را بایسته ساخت که به نیابت از او، عهده دار شئون تصرّف و ولایت و حراست هستی باشد. (صدرالمالهین، تفسیر القرآن الکریم، ج۲، ص۳۰۲).
(۲۲۵) الکافی، ج۱، ص۱۴۶.
(۲۲۶) الهدایه الکبری، ص۲۳۰.
(۲۲۷) المحاسن، ج۱، ص۱۴۸.
(۲۲۸) تفسیر تسنیم، ج۴، ص۵۴۶.
(۲۲۹) «عهد الست» یک اصطلاح قرآنی و برگرفته از این آیه شریفه است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّکُمْ قَالُواْ بَلَی شَهِدْنَا﴾؛ (سوره اعراف، آیه ۱۷۲)
(۲۳۰) الکافی، ج۱، ص۴۳۸.
(۲۳۱) البرهان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۲۳.
(۲۳۲) الکافی، ج۱، ص۳۷۳.
(۲۳۳) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۳. امام باقر (علیه السلام) نیز فرمود: مراد از «اولی الامر» در این آیه خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)اند: «فَأُولِی الْأَمْرِ فِی هَذِهِ الْآیهِ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ (علیهم السلام)»؛ (تفسیر فرات الکوفی، ص۱۰۸؛ تفسیر کنز الدّقائق، ج۳، ص۴۴۷) نیز هنگامی که بُرَید عِجلی از آن حضرت درباره تفسیر این آیه سؤال کرد، امام باقر (علیه السلام) فرمود: مراد از آیه منحصراً امامان معصوم (علیهم السلام) است که خدای سبحان اطاعت آنان را تا قیامت بر همگان واجب شمرده است: «إِیانَا عَنَی خَاصَّهً، أَمَرَ جَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَهِ بِطَاعَتِنَا»؛(الکافی، ج۱، ص۲۷۶).
(۲۳۴) الإحتجاج، ج۱، ص۲۵۲.
(۲۳۵) تفسیر فرات الکوفی، ص۱۰۶. مرحوم مجلسی به نقل از فرات کوفی جمله پایانی روایت را این گونه آورده است: «فَإِنَّهُ مَعَ وَلَایتِهِ»؛ (بحار الانوار، ج۳۶، ص۱۳۶).
(۲۳۶) بحار الأنوار، ج۲، ص۱۶۰.
(۲۳۷) الکافی، ج۱، ص۱۴۵.
(۲۳۸) همان، ج۱، ص۱۴۳.
(۲۳۹) امام صادق (علیه السلام) فرمود: «مَنْ عَرَفَنَا کَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْکَرَنَا کَانَ کَافِراً وَ مَنْ لَمْ یعْرِفْنَا وَ لَمْ ینْکِرْنَا کَانَ ضَالًّا حَتَّی یرْجِعَ إِلَی الْهُدَی الَّذِی افْتَرَضَ اللهُ عَلَیهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَهِ؛ هرکه ما را به درستی بشناسد مؤمن و هرکه ما را انکار کند کافر شمرده می شوند و هر که ما را نشناسد و انکار نکند، گمراه است مگر آنکه به راه هدایت بازگشته و تکلیف واجب خویش در پیروی از ما عمل کنند»؛ (همان، ج۱، ص۱۸۷).
(۲۴۰) الکافی، ج۱، ص۱۴۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۸۸.
(۲۴۱) التوحید، صدوق، ص۱۶۴.
(۲۴۲) الکافی، ج۱، ص۱۴۴.
(۲۴۳) علل الشرایع، ج۱، ص۹.
(۲۴۴) الکافی، ج۱، ص۱۴۵.
(۲۴۵) «بگو: آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت می کند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدایت می کند! آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟!»؛(سوره یونس، آیه ۳۵).
(۲۴۶) تفسیر قمی، ج۱، ص۳۱۲.
(۲۴۷) الکافی، ج۱، ص۲۰۶. امام رضا (علیه السلام) نیز در تفسیر این آیه مبارکه فرمود: «نَحْنُ الْعَلَامَاتُ وَ النَّجْمُ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلّم)»؛ (الکافی، ج۱، ص۲۰۷؛ مسند الإمام الرضا (علیه السلام)، ج۱، ص۳۴۱).
(۲۴۸) الکافی، ج۸، ص۱۷.
(۲۴۹) «بگو: این راه من است من و پیروانم و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنیم! منزّه است خدا! و من از مشرکان نیستم!»؛(سوره یوسف (علیه السلام)، آیه ۱۰۸).
(۲۵۰) الکافی، ج۱، ص۴۲۵.
(۲۵۱) طوسی، الامالی، ص۴۹۹.
(۲۵۲) کشف الغمّه، ج۱، ص۱۴۳.
(۲۵۳) المسترشد فی إمامه علی بن أبی طالب (علیه السلام)، ص۴۰۰.
(۲۵۴) کمال الدین، ج۲، ص۵۱۱.
(۲۵۵) الکافی، ج۱، ص۱۶.
(۲۵۶) الأمالی، صدوق، ص۶۵.
(۲۵۷) المسترشد فی إمامه علی بن أبی طالب (علیه السلام)، ص۶۳۰.
(۲۵۸) الکافی، ج۴، ص۵۷۹.
(۲۵۹) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۶۰؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۴۰۰.
(۲۶۰) بحار الانوار، ج۲۲، ص۱۴۸.
(۲۶۱) نعمانی، الغیبه، ص۱۶۶.
(۲۶۲) چنانکه در روایت فضیل بن یسار از امام باقر (علیه السلام) آمده است: « بُنِی الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ عَلَی الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایهِ وَ لَمْ ینَادَ بِشَیء کَمَا نُودِی بِالْوَلَایهِ فَأَخَذَ النَّاسُ بِأَرْبَعٍ وَ تَرَکُوا هَذِهِ یعْنِی الْوَلَایه؛ اسلام روی پنج پایه نهاده شده: نماز و زکاه و روزه و حج و ولایت. و بچیزی مانند ولایت فریاد زده نشد، مردم آن چهار را گرفتند و این- یعنی ولایت- را رها کردند!»؛ (الکافی، ج۳، ص۱۸).
(۲۶۳) الکافی، ج۲، ص۱۸.
(۲۶۴) المحاسن، ج۱، ص۲۸۷.
(۲۶۵) مختصر بصائر الدرجات، ص۵۵.
(۲۶۶) الکافی، ج۱، ص۱۸۷.
(۲۶۷) الکافی، ج۱، ص۱۴۵.
(۲۶۸) بحار الأنوار، ج۳۸، ص۳۹.
(۲۶۹) التوحید، صدوق، ص۴۳۸.
(۲۷۰) الکافی، ج۱، ص۴۳۷.
(۲۷۱) بصائر الدرجات، ج۱، ص۷۴.
(۲۷۲) الکافی، ج۱، ص۴۳۷؛ شیخ صدوق (رحمه الله) در بیان اعتقاد شیعه در این زمینه، می نویسد: «أنّ الله تعالی بعث نبیه محمدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) إلی الأنبیاء فی الذرّ و أنّ الله تعالی أعطی ما أعطی کل نبی علی قدر معرفته نبینا، و سبقه إلی الإقرار به و أنّ الله تعالی خلق جمیع ما خلق له و لأهل بیته (علیهم السلام) و أنّه لولاهم لما خلق الله السماء و الأرض، و لا الجنّه و لا النّار، و لا آدم و لا حواء، و لا الملائکه و لا شیئا ممّا خلق»؛ (اعتقادات الإمامیه، ص۹۳).
(۲۷۳) الکافی، ج۱، ص۲۲۵.
(۲۷۴) همان، ج۱، ص۲۲۷.
(۲۷۵) الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۸۳.
(۲۷۶) إعلام الوری بأعلام الهدی، ص۱۵۹. در جوامع روایی، این حدیث شریف به گونه های مختلف نقل شده است مانند: «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیقْتَبِسْهُ مِنْ عَلِی»؛ (الإرشاد، ج۱، ص۳۳) و «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا وَ هَلْ تُدْخَلُ الْمَدِینَهُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا»؛ (إرشاد القلوب إلی الصواب، ج۲، ص۳۷۶) و «أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْحِکْمَهَ فَلْیأْتِهَا مِنْ بَابِهَا»؛ (الإحتجاج، ج۱، ص۷۸). اما در همه این نقل ها، بر لزوم روی آوری به خاندان عصمت (علیهم السلام) تأکید شده است.
(۲۷۷) نحل: ۴۴.
(۲۷۸) معانی الاخبار، ص۱۳۲.
(۲۷۹) بصائر الدرجات، ج۱، ص۴۱؛ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱۸۱.
(۲۸۰) امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «أنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه»؛ قرآن ظاهرش زیبا و باطنش عمیق و ناپیداست، شگفتی هایش تمام شدنی و غرایبش پایانی ناپذیر است. (الإحتجاج، ج۱، ص۲۶۲).
(۲۸۱) «وَعِنْدَکُمْ ما نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ وَ هَبِطَتْ بِهِ مَلائِکَتُهُ: و نزد شماست هر آنچه بر پیامبران نازل شده و فرشتگان خدا آن را فرود آورده اند»؛ (من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۵).
(۲۸۲) رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیتِی أَلَا وَ هُمَا الْخَلِیفَتَانِ مِنْ بَعْدِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّی یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ؛ من در میان شما دو چیز گرنبها پس از خود بجای می گذارم؛ یکی کتاب خدا، دیگری عترت و اهل بیت من، آگاه باشید که این دو جانشینان پس از من اند که هرگز از همدیگر جدا نشوند تا بحوض کوثر بر من وارد شوند»؛ (الامامه و التبصره، ص۱۳۵).
(۲۸۳) «الغَیبَهُ: من الغَیبُوبهِ. و الغِیبهُ: من الاغْتِیابِ»؛ (لسان العرب، ج۱، ص۶۵۶).
(۲۸۴) ر.ک: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۲۹۰.
(۲۸۵) معجم مقاییس اللغه؛ ج۴؛ ص۴۰۳؛ قاموس قرآن، ج۵، ص۱۳۳.
(۲۸۶) «اَلْغَیبُ، مَصْدَرُ غَابَتِ الشّمْسُ اذا اِسْتَتَرَتْ عَنِ العَین»؛ (مفردات الفاظ القرآن، ص۶۱۶).
(۲۸۷) تهذیب اللغه، ج۸، ص۱۸۳.
(۲۸۸) کتاب العین، ج۴، ص۴۵۴؛ لسان العرب، ج۱، ص۶۵۴؛ مفردات الفاظ القرآن.
(۲۸۹) واژه «غیب» درباره خداوند، قیامت، وحی، عالم ملکوت، علم الاهی و... حدود ۴۸ بار به کار رفته است.
(۲۹۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۶۲؛ الإحتجاج، ج۱، ص۶۹.
(۲۹۱) الأمالی، طوسی، ص۲۱.
(۲۹۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۰۷.
(۲۹۳) روایاتی که در آن به ناگزیر بودن غیبت برای حضرت تصریح کرده است مانند: «عَنْ عَلِی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَر (علیه السلام) قَالَ: یا بُنَی إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیبَهٍ حَتَّی یرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ کَانَ یقُولُ بِه»؛ (الکافی، ج۱، ص۳۳۶). «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ الله (علیه السلام) قَالَ: لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیبَهٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِی غَیبَتِهِ مِنْ عُزْلَه»؛ (الکافی، ج۱، ص۳۴۰، ح۱۶)؛ «عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْینَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ الله (علیه السلام) لَا بُدَّ لِلْغُلَامِ مِنْ غَیبَهٍ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ یخَافُ وَ أَوْمَأَ بِیدِهِ إِلَی بَطْنِه»؛ (الکافی، ج۱، ص۳۴۲). «سَمِعْتُ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّد (علیه السلام) یقُولُ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیبَهً لَا بُدَّ مِنْهَا»؛(کمال الدین، ج۲؛ ص۴۸۲). «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ عَلِی بْنِ مُوسَی الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: قَالَ لِی لَا بُدَّ مِنْ فِتْنَهٍ صَمَّاءَ صَیلَمٍ یسْقُطُ فِیهَا کُلُّ بِطَانَهٍ وَ وَلِیجَهٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ فِقْدَانِ الشِّیعَهِ الثَّالِثَ مِنْ وُلْدِی»؛(کمال الدین و تمام النعمه، ج۲؛ ص۳۷۰).
(۲۹۴) الکافی، ج۱، ص۳۳۸.
(۲۹۵) نعمانی، الغیبه، ص۱۷۵.
(۲۹۶) الکافی، ج۱، ص۳۲۸ و ۳۳۲.
(۲۹۷) علل الشرائع، ج۱، ص۲۴۵.
(۲۹۸) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۵۰.
(۲۹۹) همان، ج۲، ص۴۴۰؛ بحار الأنوار، ج۵۱، ص۳۵۰.
(۳۰۰) نظیر آن چه از امام صادق (علیه السلام) نقل شده شده است: «وَ أَمَّا سُنَّتُهُ مِنْ یوسُفَ فَالسِّتْرُ یجْعَلُ اللهُ بَینَهُ وَ بَینَ الْخَلْقِ حِجَاباً یرَوْنَهُ وَ لَا یعْرِفُونَهُ»؛(کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۲۵۱).
(۳۰۱) نعمانی، الغیبه، ص۱۴۴.
(۳۰۲) المنار المنیف، ص۱۵۲.
(۳۰۳) إتحاف الجماعه بما جاء فی الفتن والملاحم وأشراط الساعه، ج۲، ص۳۰۷.
(۳۰۴) أصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه، ج۲، ص۸۴۷؛ فتاوی حسام الدین بن موسی محمد بن عفانه، ج۱، ص۱۹، أن الشیعه یعتقدون أن الإمامه الکبری محصوره فی الأئمه من نسل علی بن أبی طالب رضی الله عنه وهم اثنا عشر إماماً، آخرهم الإمام المهدی الذی اختفی فی السرداب منذ أکثر من ألف ومائتی عام حین کان طفلاً، وهو محمد بن حسن العسکری الذی دخل السرداب وعمره تسع سنین وذلک سنه (۲۶۵ ه) والذی ینتظر الشیعه الإمامیه ظهوره.
(۳۰۵) نعمانی، الغیبه، ص۱۴۴.
(۳۰۶) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۱۴۵.
(۳۰۷) رسائل فی الغیبه، مفید، ج۴، ص۱۱؛ تقریب المعارف، حلبی، ص۴۳۹؛ تلخیص الشافی، طوسی، ج۴، ص۲۱۱.
(۳۰۸) الفصول العشره فی الغیبه، ص۷۵.
(۳۰۹) رسائل فی الغیبه، ج۴، ص۱۲.
(۳۱۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۱.
(۳۱۱) بحار الأنوار، ج۵۲، ص۹۷.
(۳۱۲) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۶۱.
(۳۱۳) نعمانی، الغیبه، ص۱۷۱.
(۳۱۴) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۰.
(۳۱۵) همان، ج۱، ص۳۱۶.
(۳۱۶) بحار الأنوار، ج۵۱، ص۱۱۰.
(۳۱۷) طوسی، الغیبه، ص۲۹۲.
(۳۱۸) بحار الانوار، ج۵۱ ص۱۱۲.
(۳۱۹) عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج۱، ص۶۸.
(۳۲۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۸۸.
(۳۲۱) چنانکه امام کاظم (علیه السلام) فرمود: «لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیبَه... امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَه»؛ (الامامه و التبصره، ص۱۱۳).
(۳۲۲) الکافی، ج۱ ص۳۳۷.
(۳۲۳) نعمانی، الغیبه، ص۲۰۶.
(۳۲۴) الکافی، ج۸، ص۲۶۳.
(۳۲۵) طوسی، الغیبه، ص۳۳۵.
(۳۲۶) نعمانی، الغیبه، ص۲۰۸.
(۳۲۷) الکافی، ج۱، ص۳۳۴.
(۳۲۸) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۸۸.
(۳۲۹) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۲؛ احتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۷۶.
(۳۳۰) الفصول العشره فی الغیبه، ص۱۱۶.
(۳۳۱) سوره توبه، آیه ۳۳؛ سوره صف، آیه۹.
(۳۳۲) نور: ۵۵
(۳۳۳) الفصول العشره فی الغیبه، ص۱۱۶.
(۳۳۴) رسائل فی الغیبه، ج۳، ص۱۱- ۱۲.
(۳۳۵) تلخیص الشافی، ج۴، ص۲۱۵.
(۳۳۶) تجرید الاعتقاد، ص۲۲۱.
(۳۳۷) کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، با تعلیقات آیت الله حسن زاده آملی، ص۳۶۳.
(۳۳۸) الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۹۹.
(۳۳۹) رسائل فی الغیبه، ج۴، ص۱۱.
(۳۴۰) تلخیص الشافی، ج۴، ص۲۲۲- ۲۲۵.
(۳۴۱) المزار المشهدی، ص۵۸۲.
(۳۴۲) طوسی، الغیبه، ص۹۸.
(۳۴۳) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۵۱۶. در کتاب الغیبه شیخ طوسی به جای کلمه «الغیبه الثانیه»، «الغیبه التامه»و به جای کلمه «کاذب» تعبیر «کذّاب» نقل شده است که احتمال سهو یا تصحیف در اختلاف این دو نقل وجود دارد. (طوسی، الغیبه، ص۳۹۵).
(۳۴۴) «حدثنی الحسن بن أحمد المکتب قال: کنت بمدینه السلام فی السنه التی توفی فیها الشیخ أبو الحسن علی بن محمد السمری قدس الله روحه فحضرته قبل وفاته بأیام فأخرج إلی الناس توقیعا نسخته... قال: فنسخنا هذا التوقیع و خرجنا من عنده، فلما کان یوم السادس وعدنا إلیه و هو یجود بنفسه، فقیل له: من وصیک من بعدک؟ فقال: لله أمر هو بالغه و قضی رضی الله عنه، فهذا آخر کلام سمع منه»؛(همان).
(۳۴۵) مرحوم محدث نوری، در سند توقیع تشکیک کرده و آن را زیر سؤال برده است. از نظر وی، سند توقیع به دلیل مرسل بودن، اعتبار لازم را ندارد. وی مدعی است که ضعف سند توقیع، موجب گردیده که علما، حتی شیخ طوسی که آن را در «کتاب الغیبه» خود آورده، بدان عمل نکرده و مورد اعتراض علما قرار گرفته است؛ زیرا این توقیع، معارض با نقل حکایاتی است که به طور متواتر از تشرف افراد بی شماری در طول زمان غیبت حکایت می کند. (ر.ک: النجم الثاقب، باب هشتم، ص۴۸۴). هم چنین وی در کتاب «جنه المأوی» می گوید: «إنّه خبر واحد مرسل»؛ یعنی توقیع، خبر واحد است که سند آن اتصال ندارد». گویا منظور ایشان در مرسل بودن سند توقیع، هویت شناخته نشده فردی است که واسطه میان شیخ صدوق و علی بن محمد سمری است؛، یعنی حسن بن احمد مکتب. از نظر وی اتصال سند محرز نیست و یا این که مرسل بودن توقیع بدین جهت می نماید که وی این توقیع را از منابع دیگری مثل احتجاج طبرسی که آن را به طور مرسل ذکر کرده، نقل نموده، و گرنه در نقل کمال الدین و تمام النعمه، سند متصل است. (بحار الأنوار، ج۵۳، ص۳۱۸).
(۳۴۶) تاریخ الغیبه الصغرا، ج۱، ص۶۴۱.
(۳۴۷) برای آگاهی بیشتر در این زمینه، رجوع شود به کتاب «دیدار یار غائب؛ پژوهشی در جریان شناسی ارتباط با امام زمان (عجّل الله فرجه) در عصر غیبت، ص۱۲۷تا ۱۶۹» اثر نگارنده.
(۳۴۸) فصل نامه علمی - پژوهشی انتظار موعود، شماره ۳، ص۲۲۷ الی ۲۴۷ و شماره ۴، ص۲۶۱ الی ۲۷۴.
(۳۴۹) الإحتجاج، ج۲، ص۴۹۷.
(۳۵۰) کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۳.
(۳۵۱) همان، ص۲۰۷.
(۳۵۲) همان، ج۲، ص۴۸۳؛ طوسی، الغیبه، ص۹۹.
(۳۵۳) امام صادق (علیه السلام) فرمود: «نَحْنُ السَّبَبُ بَینَکُمْ وَ بَینَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ؛ ما اهل بیت، واسطه میان شما و خداوند هستیم»؛ (بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۰۱).
(۳۵۴) کمال الدین و تمام النعمه،ج ۱،ب ۲۱،ح ۱۴.
(۳۵۵) مفاتیح الجنان، ص۴۲۳(دعای عدیله).
(۳۵۶) من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۶۱۵.
(۳۵۷) شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۷۲.
(۳۵۸) الکافی، ج۱، ص۱۴۵.
(۳۵۹) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۲۳۹.
(۳۶۰) طوسی، الغیبه، ص۲۴۶.
(۳۶۱) الإحتجاج، ج۲، ص۴۹۷.
(۳۶۲) الکافی، ج۱، ص۳۷۰.
(۳۶۳) عمده عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار، ص۴۳۶.
(۳۶۴) زاد المعاد، ص۵۸۰.
(۳۶۵) «إِنَّهُمْ یسْتَضِیئُونَ بِنُورِهِ وَ ینْتَفِعُونَ بِوَلَایتِهِ فِی غَیبَتِهِ کَانْتِفَاعِ النَّاسِ بِالشَّمْسِ وَ إِنْ تَجَلَّلَهَا سَحَابٌ؛ آنان بهره مند می شوند از نور ولایت او در غیبت ایشان، همانند بهره بردن مردم از نور خورشید هر چند آن را پرده های ابر پنهان کرده باشد»؛ (کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص۲۵۳).
(۳۶۶) «وَ إِنَّا غَیرُ مُهْمَلِینَ لِمُرَاعَاتِکُمْ وَ لَا نَاسِینَ لِذکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء»؛ (الإحتجاج، ج۲، ص۴۹۷).
(۳۶۷) فرهنگ نامه مهدویت، ص۴۱۹.
(۳۶۸) طوسی، الغیبه، ص۳۵۵.
(۳۶۹) طوسی، الغیبه، ص۳۹۱.
(۳۷۰) طوسی، الغیبه، ص۳۵۴.
(۳۷۱) همان، ص۳۵۶.
(۳۷۲) بحار الأنوار، ج۵۱، ص۳۵۰.
(۳۷۳) طوسی، الغیبه، ص۳۵۶.
(۳۷۴) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۵۱۰.
(۳۷۵) «الْعَمْرِی وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ؛ فَمَا أَدَّیا إِلَیکَ عَنِّی، فَعَنِّی یؤَدِّیانِ، و مَا قَالَا لَکَ، فَعَنِّی یقُولَانِ؛ فَاسْمَعْ لَهُمَا و أَطِعْهُمَا؛ فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَان»؛ (الکافی، ج۱، ص۳۳۰).
(۳۷۶) بحار الأنوار: ج۵۱، ص۳۴۹.
(۳۷۷) همان، ص۳۵۱.
(۳۷۸) طوسی، الغیبه، ص۳۶۶.
(۳۷۹) همان، ص۳۵۵.
(۳۸۰) همان، ص۳۷۲.
(۳۸۱) هم چنین از محمد عثمان نقل شده است که درباره حسین بن روح فرمود: «هذا أبو القاسم الحسین بن روح بن أبی بحر النوبختی القائم مقامی و السفیر بینکم و بین صاحب الأمر ع و الوکیل له و الثقه الأمین فارجعوا إلیه فی أمورکم و عولوا علیه فی مهماتکم فبذلک أمرت و قد بلغت»؛ این ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، قائم مقام من و سفیر میان شما و صاحب امر (علیه السلام) و وکیل اوست. او ثقه و امانت دار است، پس در کارهای مهم به او مراجعه نموده و به او اعتماد نمایید، زیرا من به این مطلب امر شده ام تا بر شما ابلاغ نمایم.(طوسی، الغیبه، ص۳۷۱).
(۳۸۲) کمال الدین و تمام النعمه، ص۵۱۶.
(۳۸۳) در توقیع رسیده از ناحیه امام زمان (عجّل الله فرجه) آمده است: «وَاما وَجهُ الاِنتِفاعَ بی فی غَیبَتی فَکَا الاِنتِفاعِ بِالشَّمسِ اِذا غَیبَتْها عَنِ الاَبصارِ السَّحابُ؛ شیوه بهره مندی از وجود من در روزگار غیبتم، مانند سود بردن از خورشید است آن گاه که در پس ابرها از چشم ها پوشیده است»؛ (الإحتجاج، ج۲، ص۵۴۱).
(۳۸۴) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۴.
(۳۸۵) الکافی، ج۱، ص۶۷.
(۳۸۶) ولایت فقیه، ولایت فقاهت و عدالت، جوادی آملی.
(۳۸۷) الکافی، ج۱، ص۶۷.
(۳۸۸) وسائل الشیعه، ج۲۷، ص۱۳۱.
(۳۸۹) کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۴۸۴.
(۳۹۰) مستدرک الوسائل، ج۱۷، ص۳۲۰.
(۳۹۱) الإحتجاج، ج۱، ص۱۸ و ج۲، ص۴۵۵.
(۳۹۲) ر.ک: شئون واختیارات ولی فقیه، امام خمینی (رحمه الله)؛ ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، آیت الله جوادی آملی؛ ولایت فقیه، آیت الله معرفت؛ نگاهی گذرا به نظریه ولایت فقیه، آیت الله مصباح یزدی؛ فقه سیاسی، عمید زنجانی؛ مبانی حکومت اسلامی، آیت الله جعفر سبحانی؛ فصلنامه حکومت اسلامی، شماره های۱ تا ۱۲.
(۳۹۳) سوره احزاب، آیه ۶.
(۳۹۴) الإحتجاج، ج۲، ص۴۵۸.
(۳۹۵) معرفت، محمد هادی، «تبیین مفهومی ولایت مطلقه فقیه»، فصلنامه حکومت اسلامی،ش۱۵، ص۱۳۱.
(۳۹۶) الکافی، ج۱، ص۶۷.
(۳۹۷) الإحتجاج، ج۲، ص۴۵۸.
(۳۹۸) سوره بقره، آیه ۱۲۴.
(۳۹۹) نهج البلاغه، ص۳۳۳.
(۴۰۰) بنیادی ترین اندیشه ها، ص۳۴۱.
(۴۰۱) نظریه های دولت در فقه شیعه، ص۱۰۷.
(۴۰۲) ارسطا، محمدجواد، «مفهوم اطلاق در ولایت مطلقه فقیه»، فصلنامه علوم سیاسی، ش۲، سال ۱۳۷۷.
(۴۰۳) المقنعه، مفید، ص۸۱۰.
(۴۰۴) النهایه، ص۳۰۱.
(۴۰۵) تقریر بحث السید البروجردی، ج۲، ص۲۴۵.
(۴۰۶) قواعد الأحکام فی معرفه الحلال و الحرام، ج۱، ص۵۲۵.
(۴۰۷) شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج۱، ص۳۱۳.
(۴۰۸) الدروس الشرعیه فی فقه الإمامیه، ج۲، ص۴۷.
(۴۰۹) جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، ج۲۱، ص۳۹۵.
(۴۱۰) همان، ج۲۱، ص۳۹۶.
(۴۱۱) حقیقت، سیدصادق، توزیع قدرت در اندیشه سیاسی شیعه، ص۲۸۵.
(۴۱۲) صحیفه نور، ج۲۰، ص۴۵۲.
(۴۱۳) فصلنامه حکومت اسلامی، ش۱۵، ص۱۱۵.
(۴۱۴) امام خمینی، کتاب البیع، ج۲، ص۴۶۷.
(۴۱۵) صحیفه نور، ج۱۰، ص۳۰۸.
(۴۱۶) امام خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، ص۵۰.
(۴۱۷) امام خمینی، تحریر الوسیله (ترجمه فارسی)، ج۱، ص۵۴۸ (مسأله ۷ و ۸).